رفتن به محتوای اصلی

داستان قتل عام سالهای 60

داستان قتل عام سالهای 60
6 نفر از خانواده بهکیش را کشتند

مسلمانی یا نیستی، چپ و راست رفتن با آن تعین میشد

حتی مرزی برای مجاهد مسلمان نگذاشتند
در یک شب هزاران نفر گفتند مسلمان نیستند، وانتها پر خون شده بود و خاوران پر لاله

ولی هنوز زهرا منتظر سیامک بود، چون سیامک سه سال زندانش تمام شده بود. زهرا هرگز اورا ندید
یحیی در خواب برای همیشه خواباندنش بجرم انسان بودن

ویکتوریا برای یک تف که بر صورت بازجو انداخته بود اعدامش کردند، فقط 17 سال داشت

 محمد امین بخاطر قلمش و اینکه کردی را خوب مینوشت، هنوز چند ماه از ازدواجش نگذشته بود اورا به تیر بستند

5 نفر از خانواده گلاویژ را کشتند

نفر از خانواده بهکیش 6

مریخ و بانو با 4 فرزند بی همسر شدند
گلی را از پشت با تیر زدند
بهروز خود را از طبقه سوم بپایین انداخت و پاسدارها با نگاه بدرقه اش کردند

هنوز یوسف را روبرویم می بینم که فردایش دیگر نیامد
گفته بود برایم سبوس از شمال می آورد تا سفیدی موهایم را در جوانی بپوشاند

انوش در تور بود، سنگ کلیه داشت، بی مداوا ماند، رفت و دیگر برنگشت 

دیروز پسری دنیا آمد

فردا عروسی پسری است که پدرش را همراه خود ندارد
پس فردا بچه اش پدربزرگ میخواهد
این داستان هزار و یکشب قصه دارد 
فقط شهرزادش عوض میشود

لندن- شهریور 1393

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید