من رای نمیدهم چون معتقدم رای دادنام تایید ولایت فقیهی است که اختیار همه چیز را از دست من و شما گرفته و وقتی میبینم کسانی را که از آزادیهای دوران خاتمی دم میزنند و دلخوش به اصلاحات موسوی هستند، به یاد ۱۸ تیر و خونهای ریخته شده در جریان قتلهای زنجیرهیی میافتم. مگر همهی این وحشیگریها در زمان خاتمی نبود؟ مگر خاتمی برای دانشجویانی که در جریان ۱۸ تیر بازداشت شدند، کاری انجام داد؟ تا کی باید چند ماه مانده به انتخابات سرمان را زیر برف کنیم و دل خوش کنیم به شعارهای انتخاباتی که هیچ وقت عملی نمیشود؟ مگر کم جوانهایمان را در زندانها از دست دادهایم؟ کم دانشجو در زندان داریم؟ در دوران خاتمی و اصلاحات دانشجویان کجای تفکر جامعه قرار داشتند که بخواهند در زمان موسوی یا کروبی قرار گیرند؟
مشکل ما فقط گشتهای ارشاد نیست که قبل از انتخابات جمع شدهاند و خدا میداند با چه پوشش و اعتقاد جدیدی دوباره پیدایشان میشود، مشکل ما حکم اعدام فرزاد کمانگر معلم بیگناه و پاک ایران است که بیگناه در زندان مانده و هرگاه آیتالله شاهرودی اعلام کند، وی را اعدام میکنند و هماکنون آیتالله خامنهیی (همان رهبری که همهی اختیارات من و شما را دارد) در زادگاه وی روزگار میگذراند و حتا یکی از شاگردان پاک فرزاد را نمیبیند چرا که سرگرم دیدن بازی زشت و کثیف بسیجیانی است که به جای کردهای ایران، خود را جا زدهاند و بدتر از همه اینکه خودش میداند اینها درد کردستان نیست و درد مردم آنجا چیزی نیست که با پرتاب گل به سمت ماشیناش حل شود.
مشکل ما زندانی بودن علیرضا فیروزی دانشجو، روزنامهنگار و وبلاگنویس است که حتا شانس آمریکایی بودن را نداشته و حتا هیچ یک از سازمانهای حقوق بشری که در مدت بازداشت رکسانا صابری، خبر دیگری را جز خبرهای صابری کار نمیکردند، نامی از او نمیبرند.
مشکل ما شمار رو به افزایش کودکان کار و خیابان است که نمیتوانی آنها را ببینی و دلات خون نشود برای آیندهیی که در انتظارشان است.
مشکل ما حکیمه یکی دیگر از زنان سرزمینمان است که با سی سال سن در شرف محکومیت به اعدام است و یک سال از بازداشت او میگذرد، در حالی که این یک سال را زیر بدترین شکنجههای جسمی و روحی برای اعتراف کردن به قتل یکی از بستهگاناش گذرانده است و همچنین حکمهای سنگساری که روز به روز اضافهتر میشود و باعث میشود تا مردم جهان، در کنار نام بردن از ایران، به یاد تصویرهای اعدام و سنگسار و … بیافتند.
مشکل ما این است که خانوارهای زیادی را میشناسیم که زیر خط فقر زندهگی میکنند و دخترکانی دارند که در حسرت عروسکهایی که آنها را در رویاهای خود میبینند ماندهاند و پسرکانی دارند و با دیدن نداری پدر و صبر و سکوت مادر و گرسنهگی خواهران خود، عقدهیی در دل میپرورانند که کمتر به راه درست ختم میشود و سرنوشتشان ( به قول سردمداران جمهوری اسلامی) میشود همان جوانان اراذل و اوباشی که آفتابه به گردن در محل میچرخانند.
چه کسی است که بتواند همهی این دردهایمان را حل کند و با حضورش این زشتیها را پایان دهد؟
ارسال شده از:
ساسان رحمت زاده
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید