رفتن به محتوای اصلی

تاریخچه معاصر روابط ایران و آلمان

تاریخچه معاصر روابط ایران و آلمان

شکل‌گیری نظام بین‌الملل توسط اجزایی به‌نام دولت ــ ملت‌ها و دوام این نظام، مطالعه روابط خارجی در آن را دارای اهمیت می‌سازد؛ زیرا با گذشت زمان می‌توان از تاریخ روابط خارجی سخن به میان آورد و از تکرارها و گسست‌ها به مثابه نشانه‌های مختلف در درک و پیش‌بینی تحولات استفاده کرد. روابط ایران و آلمان نیز در همین چارچوب واجد ارزش و در خور تامل است. مقاله حاضر با بررسی دقیق این روابط در تاریخ معاصر، تصویری متصل، معنادار و مفید برای بهره‌برداری از آن ارائه کرده است.

روابط دو کشور در دوره صفویه

در مقام ريشه‌يابي روابط دو کشور ایران و آلمان، دوران صفويه و عصر شاه‌اسمعيل صفوي مدنظر قرار گرفته است كه ايران طی آن با بعضی مراكز و دول اروپا ارتباط برقرار ساخت. دولت ونيز که به‌واسطه نيروي دريايي عظيم خود از زمان جنگ‌هاي صليبي توانسته بود سيادت خود را بر درياي مديترانه تثبيت نمايد، در اين راه پيشگام بود. اين دولت در سال‌هاي آخر قرن پانزدهم با امپراتوري عثماني درگیری‌هايي پيدا كرده بود و چون بين عثماني و ايران خصومت بسيار طولاني وجود داشت و نيز متحد طبيعي ايران به‌شمار مي‌رفت. در سال‌هاي 1471، 1478 و 1483.م

دولت ونيز سه سفير به دربار اوزون‌حسن آق‌قويونلو فرستاد و اتحاد با ايران را پیشنهاد کرد و حتي مقداري سلاح و مهمات ارسال نمود؛ اما در همين اوقات وضع ونيز تغيير پيدا كرد و با دشمن‌ ديرين خود، دولت عثمانی، معاهده صلح منعقد نمود و از طرف ديگر در خود اروپا گرفتار جنگ با پاپ ژول دوم شد و اتحاد با ايران را فراموش كرد؛ بنابراين وقتي شاه‌اسمعيل صفوي استقرار پيدا كرد و همان عقد اتحاد را به این دولت پيشنهاد نمود، ونیز پاسخ منفي داد. شاه‌اسمعيل كه از این دولت مايوس شده بود در اكتبر 1518.م (925.ق) سفيراني نزد پادشاهان مجارستان و لهستان فرستاد و آنها را كه در معرض خطر تجاوز عثماني‌ها قرار گرفته‌ بودند به اتحاد و مقابله با دشمن مشترک دعوت كرد. لويي دوم، پادشاه مجارستان، از پيشنهاد شاه ايران براي اتحاد استقبال كرد و در سال 1522.م يكي از كشيشان فرقه ماروني لبنان را كه فراپتروس (Fra Petrus) نام داشت و زبان فارسي را مي‌دانست با نامه‌ای دوستانه به دربار شاه‌اسمعيل فرستاد. اين نماينده و سفير گزارشي از اوضاع سياسي اروپا و عظمت و قدرت شارل پنجم (Charles) (شارلكن) و وضع پادشاه اسپانيا و امپراتور آلمان را كه برادر زن پادشاه مجارستان بود، براي شاه‌اسمعيل بيان نمود. در نتيجه اين گزارش‌ها و آگاهي‌ای كه شاه‌اسمعيل از وضع اروپا پيدا كرد و مخصوصا با شنيدن خبر شكست مصري‌ها مصمم شد با اين امپراتوري مقتدر كه درعين‌حال دشمن سرسخت ترك‌ها بود، روابط دوستانه برقرار كند. در اين زمان مقتدرترين شاه اروپا كارلوس اول بود كه در 1516.م بعد از مرگ پدرش فيليپ خوبرو به پادشاهي اسپانيا، ناپل و سيسيل و فرمانروايي در متصرفات آمريكايي و آفريقايي اسپانيا نايل شده بود. وي كه مادرش از خاندان اتريشي هابسبورگ بود در سال 1519.م امپراتور آلمان گشت و از اين تاريخ لقب شارلكن يا شارل پنجم را پيدا كرد.

وقتي شاه‌اسمعيل صفوي به وسیله فراپتروس از عظمت و قدرت شارلكن آگاه شد،

در سال 931.ق/1523.م نامه‌اي به زبان لاتين براي وی نوشت. در اين نامه شاه‌اسمعيل شمه‌اي از جنگ‌هاي خود با امپراتوري عثماني و پيمان اتحادي كه با پرتغالي‌ها بسته بود، یاد مي‌كرد و از سفيري كه به دربارش آمده بود سخن گفت و پيشنهاد نمود كه در ماه آوريل سال بعد ارتش دو كشور متحدا از شرق و غرب به قلمرو دشمن مشترک حمله كنند و تا وقتي‌كه به پيروزي نهايي نايل نشده‌اند از انعقاد پيمان صلح جداگانه با عثماني خودداري نمايند.

فراپتروس چندين‌ماه در راه بود تا اينكه در اواخر سال 1524.م به اسپانيا رسيد و در شهر «تولدو» به حضور امپراتور بار يافت و نامه شاه‌اسمعيل را تسليم كرد. سفير ايران مورد مهر و محبت شارلكن قرار گرفت و مدتي در دربار وي اقامت داشت تا اينكه در 25 اوت 1525.م

امپراتور پاسخ نامه شاه ايران را به وي تسليم كرد كه با خود به ايران ببرد. شارلكن در نامه خود پس از ابراز محبت فراوان نسبت به شاه ايران گرفتاري‌هاي خود در جنگ با فرانسويان و شكست ‌دادن فرانسواي اول را شرح داد و با پيشنهاد شاه‌اسمعيل در اتحاد عليه عثماني موافقت كرد؛ اما هنگامي‌كه فراپتروس به تبريز رسيد بيش از يك‌سال از مرگ شاه‌اسمعيل گذشته بود و ناچار وي نامه شارلكن را به شاه طهماسب، فرزند و جانشين شاه‌اسمعيل تسليم كرد.

چهار سال بعد در فوريه 935.ق/1529.م شارلکن، امپراتور آلمان، سفير ديگري به‌نام يوهان بالبي (Johann Balbi) به دربار ايران فرستاد. اتفاقا اين نامه هم به نام شاه‌اسمعيل است و همين نامه نشان مي‌دهد كه بعد از گذشت پنج ‌سال خبر درگذشت شاه‌اسمعيل به اروپا نرسيده و تصور شارلكن بر آن بود كه شاه‌اسمعيل حيات دارد. عنوان نامه شارلكن چنين است: «پادشاه والاتبار مقتدرترين سلاطين شرق پادشاه سعيد و پرهيزكار شاه‌اسمعيل صفوي شاهنشاه ايران دوست و برادر گرامي ما.» در اين نامه شارلكن ضمن تعريف از شجاعت و تدبير وي سفير خود را كه از سران لشكر و اعيان دربارش بود، معرفي ‌كرده و يك بار ديگر آمادگي خود را براي عقد پيمان اتحاد عليه دولت عثماني اعلام نموده است. بالبي، سفير اعزامي شارلكن، ماموريت داشت جنگ‌هاي شارلكن با عثماني‌ها را به تفصيل براي شاه ايران شرح دهد و اضافه نمايد كه در سال 1526.م

سلطان عثماني به تحريك پادشاه فرانسه به مجارستان حمله برده و پس از تصرف بوداپست لويي دوم، پادشاه آن كشور را در جنگ موهاج (Mohacs) به قتل رسانده، اكنون فرديناند، برادر شارلكن، به پادشاهي مجارستان رسيده است و امپراتور و برادرش قصد دارند براي انتقام از دو طرف؛ يعني از طرف ايتاليا و درياي مديترانه و ديگري از طرف خاك مجارستان، به امپراتوري عثماني حمله كنند و به همین منظور از شاه ايران هم مي‌خواهد كه حمله‌كنندگان به عثماني را مساعدت نمايد و چنانچه شاه ايران مهياي جنگ با عثماني نیست لااقل نيرويي به سرحدات شرقي آن كشور بفرستد تا سلطان عثماني قسمتي از قشونش را از اروپا متوجه جبهه شرق نمايد.

بالبي در عرض راه از رابطه نامطلوب ايران و عثماني و جنگ بين دو كشور اطلاع پيدا كرد و از شهر حلب براي شارلكن نامه نوشت و گزارش داد كه پادشاه ايران ــ كه در اين تاريخ شاه طهماسب بود ــ با سلطان عثماني جنگ نموده و بغداد را فتح كرده و زمان مساعد آن است كه شارلكن هم به جنگ با تركان عثماني اقدام نمايد. البته سفیر واقعيت كامل را گزارش نداده بود؛ شاه طهماسب در 1530.م به بغداد حمله كرده بود تا آن شهر را تصرف نمايد؛ ولي كار تصرف ناتمام مانده بود. واقعيت‌ اين بود كه ذوالفقارخان كلهر، فرمانرواي لرستان، بين‌النهرين را تصرف كرده، ولي خود را تحت حمايت سلطان سليمان قرار داده بود و شاه طهماسب مي‌خواست بغداد را از ذوالفقارخان بگيرد.

از همين تاريخ تا پايان جنگ‌هاي بيست‌ساله ايران و عثماني بين شاه ايران و شارلكن ارتباط ادامه داشت و مساله اصلي هم همين بود كه اقدامات ايران سپاه امپراتوري عثماني را در مرزهاي شرقي نگاه‌ دارد و حمله به اروپا انجام نگيرد.

دوره قاجار

بعد از دوران صفويه و تا تشكيل سلسله قاجار و اواسط اين سلسله، حضور آلمان يا نماينده‌اي از اين كشور در ايران ديده نمي‌شود. اولين مسافرت ناصرالدين‌شاه به اروپا در 1290.ق/1873.م به اتفاق سپهسالار، صدراعظم شاه و جمعي از رجال درباري از راه قفقاز و روسيه انجام ‌شد. در آلمان ويلهلم اول، قیصر آلمان و بيسمارك، صدراعظم این کشور، تجليل زيادي از شاه ايران نمودند و عهدنامه مودت و تجارت و سير سفاين بين دو كشور به امضا رسيد. در اين اوقات آلمان موفق شده بود اتريش و فرانسه را شكست دهد و امپراتوري عظيمي تاسيس كند كه رقيب انگليس و روسيه به‌شمار رود.

وقتي ناصرالدين‌شاه گسترش مداخله روس و انگليس را در ايران ملاحظه كرد و خود را از هر اقدامي بر ضد آنها ناتوان دید به فكر افتاد که يك دولت اروپايي ديگري را در امور ايران ذي‌نفع كند تا شايد با اين تدبير از نفوذ دو همسايه ظالم و زورگو بكاهد.

از همین رو در مسافرت دوم خود به اروپا، مذاكراتي با ويلهلم اول و صدراعظم او، بيسمارك، به عمل آورد و خود را مشتاق تقويت و گسترش روابط دو كشور ايران و آلمان نشان داد. هدف شاه قاجار اين بود که با بازكردن پای آلمان‌ها به ايران تعادلي در روابط خود با كشورهاي همسايه، يعني روسيه و انگليس، برقرار سازد. بيسمارك هم كه علاقه‌مند بود تكيه‌گاهي در خاورميانه پيدا كند از اين پيشنهاد ناصرالدين‌شاه استقبال نمود. در مارس 1883.م مكاتبات محرمانه‌اي بين ناصرالدين‌شاه و بيسمارك رد و بدل شد و به‌دنبال آن در سال 1303.ق/1885.م

دو دولت تصميم گرفتند. در پايتخت دو كشور سفارتخانه تاسیس کنند. ميرزا رضاخان مويدالسلطنه گرانمايه به‌عنوان اولين وزيرمختار به برلن اعزام گرديد و در مقابل براي اولين‌بار گراف‌فن برانشوايك سفارت آلمان در تهران را در همين زمان تاسيس نمود. در همين سال ناصرالدين‌شاه براي تقويت روابط جديد يك كشتي ششصد تني به‌نام پرسپوليس و يك كشتي 250 تني به‌نام شوش از دولت آلمان خريد تا در خليج‌فارس مورد استفاده قرار گيرد و به‌علاوه از كارخانه‌هاي كشتي‌سازي آلمان خواست تا چند كشتي ديگر براي ايران تدارك ببينند. آلمان ملوانان ماهري را هم همراه كشتي‌هاي خريداري‌شده به ايران فرستاد تا اداره كشتي‌ها را در خليج‌فارس عهده‌دار باشند. در همين‌ زمان لازم بود تعدادي از ايرانيان زبان آلمانی فراگيرند، بنابراين يك مدرسه آلماني در تهران تاسيس شد و در دارالفنون هم زبان آلماني معمول گرديد. در همین اوان آلمانی‌ها مساله ايجاد راه‌آهن در ايران را مطرح كردند و به‌طور محرمانه مذاكراتي براي ايجاد راه‌آهن در شمال ايران آن هم به وسيله این کشور شروع گرديد.

حضور دولت ثالثي مثل آلمان براي روس و انگليس كه ايران را قبضه كرده بودند و مرتب از طریق امتيازاتی منابع این کشور را به تصرف خود درمی‌آوردند، تحمل‌پذیر نبود و در هر اقدام آلمان بايد موافقت و رضايت آن دو كشور متجاوز جلب می‌گردید. انگلستان که قبلا تقاضاي ايران را در مورد فروش چند كشتي جنگي كوچك براي محافظت از سواحل جنوبي کشور رد كرده بود و به‌هيچ‌وجه با ايجاد نيروي دريايي در خليج‌فارس از جانب ايران موافق نبود، به‌يكباره ورود كشتي‌هاي آلمان به این خلیج را مشاهده کرد. این در حالی بود که انگليس خود را صاحب خليج‌ فارس فرض مي‌كرد و نمي‌توانست ناظر آمدورفت كشتي‌هاي ايراني با ملوانان آلماني در آن باشد؛ بنابراين در يك اقدام فوري وزيرمختار انگليس در تهران، رونالد تامسون، علنا و رسما وارد موضوع شد و از دولت ايران خواست كه به خدمت ملوانان آلماني در آب‌هاي ايران خاتمه دهد، خريد كشتي از آلمان را متوقف سازد و سفارش ساختن كشتي براي ايران را لغو نمايد. از طرف ديگر روس‌ها هم كه از شنيدن خبر تاسيس راه‌آهن به‌وسيله آلمانی‌ها در شمال ايران شديدا ناراحت شده بودند، رسما به‌وسيله پرنس دالگوروكف، وزيرمختار خود در تهران، اعتراض نمودند و لغو اين پروژه و برنامه را خواستار شدند.

عكس‌العمل شاه و دربار ايران مقاومت در مقابل اين متجاوزان نبود. با اينكه ناصرالدين‌شاه در داخل كشور تسلط كامل داشت و استبداد سلطنت او امان از مردم گرفته بود، در مقابل تمايلات خارجي تاب مقاومت نداشت، از این رو در برابر اين فشار و خواسته انگليس و روس نیز تسليم گرديد و در 25 مارس 1889.م فرماني صادر كرد كه طي آن دولت ايران متعهد شد تا مدت پنج ‌سال بدون رضايت دولت روسيه اجازه ساخت و تاسيس راه‌آهن را به خارجيان ندهد، ضمنا طي فرمان ديگري به امين‌السلطان، صدراعظم جديد خود نوشت: «به وزيرمختار انگليس بگویيد هر وقت امتياز ساختمان راه‌آهن در شمال به روس‌ها داده شود، فورا امتياز راه‌آهن شوشتر يا امثال آن به انگليسی‌ها داده خواهد شد.» ناصرالدين‌شاه قاجار كه خود را در اين قضیه و مذاكرات طولاني با آلمان شكست‌خورده مي‌ديد به‌شدت ناراحت بود و در مقابل بر فشار داخل اضافه مي‌كرد. او حتی به وزير خارجه‌اش نوشت که با سفارت روس و انگليس مذاكره كنيد كه آيا ما استقلال داريم يا نداريم؟ چرا اين همه در كارهاي ما مداخله مي‌كنند؟ اما دولت‌هاي همسايه، يعني روس و انگليس، فقط به حذف آلمان از حضور در ايران راضي نشدند، بلکه تقاضاي امتيازات جديدي نمودند.

در سال‌هاي آخر قرن نوزدهم آلمان هم به اهميت خاورميانه توجه داشت. زمامداران اين كشور صنعتي هم نمي‌توانستند بنابر خواست روسيه و انگليس خود را از امتيازات بزرگي محروم سازند كه در ايران مي‌توانستند كسب كنند. آنها نمي‌توانستند ناظر مستعمرات انگليس و فرانسه در آفريقا و آسيا باشند و زمان را براي رقابت از دست بدهند. از این رو این دولت پس از چند سال درصدد برآمد به‌ هر نحوی راهي به منطقه خاورميانه پيدا کند و ايجاد يك پايگاه در خليج ‌فارس را هدف قرار داد تا در منطقه‌اي كه انگليسی‌ها بدون رقيب يكه‌تازي مي‌كردند، جايگاهي به‌دست آورد؛ بنابراين در سال 1896.م

يك شركت آلماني با عنوان ونك‌هاوس نمايندگي خود را در بندر لنگه تاسيس كرد و به کار معامله صدف و مرواريد دست زد. سال بعد كنسولگري آلمان در بوشهر افتتاح شد و در اكتبر 1898.م قيصر آلمان، ويلهلم دوم، يك سفر رسمي به استانبول كرد و مورد استقبال و پذيرايي مجلل سلطان‌عبدالحميد دوم و دولتمردان عثماني قرار گرفت. ويلهلم دوم در يك اقدام ابتكاري خود را حامي مسلمانان جهان اعلام كرد. در آن تاريخ عثماني مركز خلافت اسلامي محسوب مي‌شد، هر چند كه از واقعيت اسلام به دور بود. نتيجه مذاكرات ويلهلم دوم در استانبول انعقاد قرارداد نظامي به‌عنوان اتحاد بين دو كشور آلمان و عثماني بود و امتياز ايجاد خط‌آهن برلن ــ استانبول ــ بغداد را هم به دست آورد.

شركت آلماني ونك‌هاوس كه در بندر لنگه نمايندگي داشت، كار خود را در حوزه خليج‌‌فارس توسعه داد، در سال 1901 از دولت آلمان كمك مالي بيشتري گرفت، مركز عمليات خود را در بحرين متمركز ساخت و شعباتي هم در بصره و بندرعباس داير نمود. در سال 1902.م اولين خط كشتيراني بين هامبورگ و بنادر خليج ‌فارس داير گرديد و آلماني‌ها براي به دست آوردن نفوذ در ايران شروع به فعاليت نمودند. گرچه آنها به‌دليل حضور روسيه و انگليس نتوانستند با ايران مثل عثماني معاهده اتحاد نظامي منعقد كنند، سعي نمودند دوستي و محبت ايرانيان را جلب کنند. آلمانی‌ها به مردم اهميت مي‌دادند و به همين جهت توانستند نفوذ معنوي زيادي در بين وطن‌دوستان ايران پيدا كنند. آنها به مردم مي‌فهماندند كه روس و انگليس تا چه ميزان به ايران صدمه رسانده‌اند و خود را دوست و يار ملت ايران نشان مي‌دادند. انگلستان در مقابل ورود آلمان به ایران و اقدامات آن در این کشور نمي‌توانست عكس‌العمل نشان دهد؛ چون در اين تاريخ در آفريقاي جنوبي گرفتار جنگ با بوئرها بود، اما زمانی که از این جنگ فارغ شد و به پيروزي ‌دست یافت، توانست مساله نفوذ آلمانی‌ها در ايران، به خصوص خليج‌فارس را بررسي كند و عكس‌العمل نشان دهد. روس‌ها هم كه از نفوذ آلمان در خاورميانه به هراس افتاده بودند به اقداماتي در ايالات‌ شمالي ايران دست زدند.

بعد از انقلاب مشروطیت

بعد از انقلاب مشروطيت و تشكيل حكومت ملي در ايران تصور بر اين بود كه دو كشور همسايه از مداخلات خلاف اصول و ظالمانه خود در امور داخلي ايران دست برمی‌دارند، اما متاسفانه چنين نشد؛ انگليس به‌عنوان حامی آزادي و روسيه در قالب حمايت از استبداد وارد صحنه سياسي ايران شدند، در 31 اوت 1907.م (1325.ق) قرارداد تقسيم ايران به دو منطقه نفوذ را امضا نمودند و در انتخاب نخست‌وزير مشروطيت با تمام وقاحت يكي اتابك و ديگري ناصرالملك را در نظر گرفتند. زمانی که مجلس شوراي ملي لايحه استقراض از روس و انگلستان را رد كرد و مقرر نمود هرگونه قرضه‌اي بايد از داخل كشور به عمل آيد، روس‌ها به‌وسيله شاه و عمال خود (هارتويك و كلنل لياخوف) مجلس را به توپ بستند. هنگامي‌كه مردم سراسر كشور براي بازگرداندن مشروطيت قيام كردند، روسيه به بهانه حفظ جان اتباع خود و در واقع براي از بين بردن آزادي‌خواهان ارتش خود را به آذربايجان وارد نمود. سه‌هزار نفر قواي روسيه به فرماندهي ژنرال زنارسكي از رود ارس عبور كردند و شهرهاي عمده آذربايجان را يكي پس از ديگري اشغال و غارت نمودند.

ايران موضوع مذاكره نيكلاي دوم با ويلهلم دوم

زمامداران لندن که با حضور قواي روسيه در ایران منافع خود را در خطر می‌ديدند، كشتي‌هاي جنگي خود را به آب‌هاي ساحلي ايران آوردند. در زمانی كه قيام آزادي‌خواهان وسعت يافت و آنها در مقام فتح تهران بودند، روسيه و انگلستان باز هم به توافق رسيدند كه محمدعلي‌شاه را در مقام سلطنت حفظ كنند و او هم اجازه دهد مجلس شورا مجددا شروع به كار كند، اما پيشوايان آزادي آن روز به اين توافق دل نبستند. مجاهدين تهران را با نيروي سنگين تصرف كردند و شاه به سفارت روس در زرگنده پناهنده شد و خود را تحت حمايت دو دولت روس و انگليس قرار داد. روس‌ها كه هنوز براي بازگرداندن محمدعلي‌شاه تلاش مي‌كردند، دولت ورشكسته و ضعيف ايران را به امضاي معاهده‌اي وادار كردند كه به موجب آن سالي شانزده‌هزار ليره به شاه مخلوع پناهنده به روسيه بپردازند. با امضاي اين موافقت‌نامه قواي روسيه حاضر شدند از حومه تهران عقب‌نشینی کنند. محمدعلي‌شاه را از طريق انزلي به باكو بردند. در باكو نماينده مخصوص تزار، نيكلاي دوم، از شاه مخلوعي كه مطيع آنها شده بود استقبال كرد و با اقدامات مخصوص سلطنتي او را به اقامتگاهش، بندر اودسا، بردند.

در سال 1910.م نيكلاي دوم يك مسافرت رسمي به آلمان داشت تا در مسائلي نظر این دولت را به خود جلب نمايد. يكي از مسائل مورد مذاكره نيكلاي دوم با قيصر ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، مساله ايران بود. قرارداد پتسدام در 19 اوت 1911.م بين دو امپراتور امضا شد که به موجب آن دولت آلمان حقوق روسيه را بر ايالات‌شمالي ايران طبق قرارداد 1907 به رسميت شناخت، در عوض دولت روسيه متعهد گرديد امتياز راه‌آهن خانقين تا خرمشهر را براي آلمانی‌ها بگيرد تا آنها بتوانند راه‌آهن برلن ــ استانبول ــ بغداد را كه در دست ساخت بود به خليج‌ فارس متصل سازند. ضمنا مقرر شد چنانچه روسيه نتواند در ظرف دو سال ساختمان راه‌آهن خانقين ــ تهران را برای تكميل خط بغداد ــ تهران شروع كند، آلمانی‌ها اجازه داشته باشند براي گرفتن این امتياز هم اقدام کنند.

(ملاحظه مي‌شود كه دولت‌هاي بزرگ چگونه به‌خاطر منافع خود كشورهاي كوچك و ملت‌ها را فدا مي‌كردند. درحالي‌كه ملت ايران از آلمان انتظار ياري داشت، سیاست این دولت با يك مذاكره با قدرت روسيه چرخش پيدا كرد).

خبر امضاي قرارداد پتسدام انگلستان را دچار وحشت و نگراني سخت نمود، از این رو همراه فرانسه رسما در همين مورد به روسيه اعتراض كرد و مدعي شد كه توافق پتسدام اتفاق مثلث (روسيه ــ انگليس ــ فرانسه) را به‌خطر انداخته است. به واقع هم همين‌طور بود؛ اتفاقي كه سه دولت داشتند و در مقابل آلمان بود ديگر نمي‌توانست كارآيي داشته باشد، ولي روس‌ها با پشت‌گرمي آلمان سياست تجاوزكارانه‌تري را در آسيا و مخصوصا ايران در پيش گرفت. طرح روسيه بازگرداندن محمدعلي‌شاه، تعطيلی مشروطيت و تسلط نيروي قزاق براي حفظ منافع خود بود.

روابط دو کشور طی جنگ جهانی اول

در 3 اوت 1914.م (1332.ق) جنگ جهاني اول، كه از سال‌ها مقدمات آن فراهم شده بود، بين دول متفق (انگلستان، فرانسه و روسيه) ازيك‌طرف و دول متحد اروپاي مركزي(آلمان ــ اتريش) شروع گرديد. به‌تدريج دولت‌هاي بلژيك، صربستان، روماني، ژاپن، ايالات‌متحده آمريكا، يونان، ايتاليا، پرتغال و چند كشور ديگر به اتفاق مثلث پيوستند و در مقابل دول عثماني و بلغارستان هم در صف متحدين آلمان قرار گرفتند. بهانه شروع جنگ قتل وليعهد اتريش به‌ دست يك ميهن‌پرست صرب بود، اما علت اصلي تضاد منافع استعماري دول اروپا، به ویژه نگرانی از پيشرفت‌هاي نظامي آلمان و اتريش و نقشه‌هايي كه آنها براي دست‌اندازي به مستعمرات فرانسه و انگليس داشتند، بود. به محض آغاز جنگ، دولت ايران بي‌طرفي خود را اعلام نمود. هنگامي‌كه در 1 نوامبر 1914.م دوره سوم مجلس شوراي ملي افتتاح شد، مستوفي‌الممالك كه به طرفداري از سياست بي‌طرفي مشهور بود به نخست‌وزيري منصوب گرديد. در مجلس سوم دو حزب در مقابل هم صف‌آرايي كردند؛ حزب دموكرات و حزب اعتداليون. دموكرات‌ها عقيده داشتند ايران بايد مثل عثماني به طرفداري از آلمان وارد جنگ شود و با پشتيباني آنان خود را از قيد نفوذ روسيه و انگلستان آزاد سازد، اما اعتداليون معتقد بودند با توجه به اينكه خاك کشور تحت اشغال قواي انگليس و روسيه است، ایران قدرتي براي مقابله ندارد و مصلحت ايجاب مي‌كند سياست بي‌طرفي اتخاذ كند. با وجود اينكه مجلس و دولت مستوفي در حفظ بي‌طرفي تلاش نمودند، سرزمين ايران صحنه منازعه و جنگ نیروهاي متخاصم روسيه، عثماني و انگليس گرديد. در ابتداي جنگ شيخ‌الاسلام عثماني كه رياست روحانيت عثماني را در دست داشت، فتواي جهاد بر ضد انگلستان، فرانسه و روسيه را صادر كرد و در واقع كشور عثماني را در كنار آلمان وارد جنگ ساخت، اما ايران همچنان خواهان بي‌طرفي بود. علما و مجتهدان شيعه در شهرهاي عراق فتواي جهاد را تاييد كردند (عراق در آن تاريخ جزئي از كشور عثماني بود) و از دولت ايران هم خواستند كه در كنار عثماني مسلمان در جنگ شركت نمايد، اما دولت ايران ورود به جنگ را استقبال از خطر مي‌دانست؛ به ویژه به دلیل اينكه قواي روسيه وارد ايران شده بودند.

با شروع جنگ جهانی اول، حدود هشت‌هزار سرباز روسي به‌منظور حفظ جان و مال اتباع روسيه در چهار مرحله وارد ايران شدند. به‌علاوه نگهبانان سفارت و كنسولگري‌هاي روسيه در ایران كه خود نيروي در خور ‌توجهي بودند، دولت عثماني را نگران كرده بودند. به همين جهت عثماني ــ که متحد آلمان بود ــ در اول اكتبر 1914.م نيرويي مركب از شش‌هزار سرباز و توپخانه و سواره‌نظام وارد ايران ساخت و ناحيه قطور و مهاباد را تصرف كرد تا راه‌هاي غرب ايران را كه جنبه استراتژيك داشت در مقابل روس‌ها در اختيار داشته باشد. این کشور طي يادداشتي به ايران اعلام کرد تا زمانی که روسيه از ايران خارج نشود، آذربايجان را تصرف خواهد كرد. دولت ايران از انگليس و روسيه تقاضا كرد بي‌طرفي ايران را محترم بدانند و قواي خود را از ايران خارج كنند، اما دو دولت به اين تقاضا توجه نكردند، بلكه بر قواي خود افزودند. به این ترتیب بين قواي عثماني و روسيه در بخشي از ايران جنگ درگرفت و تلفات سنگيني بر هر دو طرف وارد گشت. انگليس هم به منظور محافظت از آن بخش مناطق نفت‌خيز ايران كه مربوط به خود می‌دانست، قوايي از هند وارد خوزستان کرد. عثماني‌ها قوايي حدود دوازده‌هزار نفر به خوزستان فرستادند و لوله‌هاي نفت را منفجر كردند. انگلستان در موقعيت بدي قرار گرفت و نگران این بود که قواي عثماني به افغانستان برود و با كمك افسران آلماني كنترل آن منطقه را به‌دست گيرند و هند را در معرض خطر حمله قرار دهند؛ به ویژه که شورش‌هايي عليه انگليس در هند انجام شده بود. از این رو این دولت قواي نظامي سنگيني را وارد ايران ساخت؛ يك لشكر را مامور این نمود که قواي عثماني را از خوزستان اخراج نماید تا لوله‌هاي نفت پس از تعمير محفوظ بماند و يك لشكر را به خراسان و بلوچستان فرستاد تا از عبور آلمانی‌ها و ترك‌هاي عثماني به هند جلوگيري نمايند. با وجود این وقتي که قسمت عمده نيروهاي انگليس در آوریل 1916.م در كوتالعماره عراق از قواي عثماني شكست خورد، ضربه شديدي به حيثيت و آبروي این دولت وارد گرديد.

مردم ايران با آلمانی‌ها احساسات موافق داشتند. آنها از دولت عثماني مسلمان راضي نبودند، ولي آلمانی‌ها را دوست خود مي‌پنداشتند. مردم ايران اميدوار بودند كه از فرصت پيش‌آمده استفاده نمایند و از شر مداخلات دو همسايه زورگو و متجاوز نجات پيدا كنند. این در حالی بود که دولت مي‌خواست به هر قيمتي كه شده است بي‌طرفي خود را حفظ كند و احساسات مردم را که به آلمان متمایل بودند، مخفي نگاه دارد، اما حفظ بي‌طرفي محتاج وجود ارتشي منظم بود و حال‌آنكه در آن هنگام ايران فقط هفت‌هزار نيروي ژاندارم داشت كه تحت نظارت افسران سوئدي بودند و هشت‌هزار بريگاد قزاق تحت فرماندهي افسران روسي، نيروي هوايي و دريايي هم اصلا وجود نداشت. ايران با اين قشون محدود و نامنظم آن هم در اختيار افسران خارجي نمي‌توانست از ورود قواي بیگانه به کشور جلوگيري كند.

آلمان و نفوذ درميان عشاير ايران

بلافاصله پس از شروع جنگ، تبليغات گسترده آلمانی‌ها در ايران عليه روس و انگليس شدت يافت. آنها احساسات دوستانه مردم را به نفع خود به‌خوبي تشخيص داده بودند، در واقع هدف اصلي آنها در ايران اين بود كه حس كينه و عداوت مردم را عليه انگليس و روسيه شدت بخشند و به این طریق ايران را به جنگ عليه آنها وارد سازند و شريان امپراتوري انگلستان را قطع كنند. آلمان‌ها مي‌خواستند در مرحله اول عشاير و ايلات ايران را مسلح نمايند و در سراسر كشور عليه روس و انگليس به جنگ وادار سازند و شورش و انقلاب به‌وجود آورند و در مرحله بعد قواي آن دو كشور را از ايران فراري دهند و بالاخره دولت ايران را مثل عثماني همراه و هم‌پيمان خود سازند.

در ماه مه 1915.م (1333.ق) هاينريش فن‌رويس (Heinrich Von Reuss) وزيرمختار آلمان، به اتفاق كنت لگوتتي وزيرمختار اتريش و عده‌ای افسر و مبالغ زيادي پول و طلا از اروپا به ايران وارد شدند. آنها با پخش سخاوتمندانه پول‌ها توانستند در میان عشاير نفوذ در خور ‌توجهي پيدا نمايند. در فاصله كوتاهي واسموس كنسول آلمان، در بوشهر توانست عشاير تنگستان و قشقايي را با خود همراه كند و با كمك ژاندارمري فارس ضربات شديدي به قواي انگليس و سربازان هندي وارد سازد. در ژوئن 1915.م واسموس توانست شيراز را تصرف كند و تمامي اتباع انگليس از جمله اوكانور، كنسول انگليس در شيراز و تعدادي از طرفداران آنها را دستگير نماید و تقريبا سراسر فارس را تحت نفوذ خود درآورد. در اصفهان هم قواي ژاندارمري شهر را تصرف کردند و كاور، كنسوليار روسيه را به قتل رساندند و گراهام، كنسول انگلیس را زخمي كردند و تمام اتباع روس، انگليس و هند را از اصفهان اخراج نمودند. در نتيجه اين اقدامات فن‌اتر و مارلينگ، وزراي مختار روسيه و انگليس، دولت مستوفي‌الممالك را تحت‌فشار قرار دادند. در همين سال (1915.م) ژنرال باراتف، فرمانده قواي روسيه، براي پايان‌دادن به فعاليت‌هاي آلمان در ایران به سوي تهران روانه شد و قزاق‌هاي روسي تا كرج پيش آمدند. در اين زمان آلمان مستوفي را تشويق مي‌كرد كه قبل از اشغال تهران به وسيله روس‌ها دولت را به اصفهان مهاجرت دهد. جمعي از رهبران حزب دموكرات به اتفاق پرنس رويس و كنت لگوتتي به قم عزيمت نمودند، اما سفرای انگليس و روسيه به احمدشاه كه مهياي مهاجرت به اصفهان بود اخطار كردند كه در صورت ترك پايتخت تخت و تاج خود را از دست مي‌دهد. احمدشاه تصميم گرفت در تهران بماند، مستوفي كه اصرار بر بي‌طرفي داشت مجبور شد از نخست‌وزیری كناره‌گيري كند و شاهزاده عبدالحسين‌ميرزا فرمانفرما كه مورد قبول متفقين بود، مامور تشكيل كابينه شد و فورا موافقت‌نامه‌اي با وزراي مختار دو كشور روس و انگليس امضا كرد که بر طبق آن دولت ایران ملزم به قبول این بود که تعداد قواي قزاق در کشور تا يك لشگر يازده‌ هزار نفري افزايش يابد، ژاندارمري كه معروف به طرفداري از آلمان است منحل گردد و در عوض انگليس نيرويي در حدود هشت‌هزار نفر از داوطلبان ايراني تاسيس نمايد كه تحت‌نظر افسران انگليسي باشند. در مقابل دو دولت همسايه تعهد كردند ماهي دويست‌هزار تومان كمك كنند كه اين نيروها نگهداري شوند.

از اين تاريخ دولت ايران به صورت طرفدار متفقين درآمد، اما جمعي از رجال ايراني طرفدار آلمان از تهران مهاجرت كردند و در قم كميته دفاع ملي تشكيل دادند. در دسامبر 1915.م قواي روسيه به نيروي مهاجران حمله كردند و آنها را در جاده

قم - ساوه شكست دادند. در اين تاريخ موافقت‌نامه‌اي بين روس و انگليس امضا شد و منطقه بي‌طرف مركزي ايران به منطقه تحت نفوذ انگليس اضافه گشت. مهاجران طرفدار آلمان به سمت كرمانشاه عقب‌نشيني كردند و در آن شهر كه در تصرف قواي عثماني بود، دولت موقت ملي را به رياست نظام‌السلطنه مافی تشكيل دادند و با كمك افسران آلماني قشوني چهارهزار نفری از عشاير و مجاهدان بغداد جمع‌آوری نمودند. قراردادي بين نظام‌السلطنه و مارشال فن‌در گولنز، فرمانده قواي آلمان در خاورميانه، منعقد گرديد. بدین‌ترتیب مارشال آلماني با قواي دولت ملی ديدار نمود و افسران آلماني به تعليم نظامي آنها اقدام کردند.

دولت مركزي فرمانفرما بيش از چهار ماه دوام پیدا نكرد و سپهدار اعظم كه مطيع انگليسي‌ها و روس‌ها بود، به جاي او قرار گرفت. او هم بيش از شش ماه دوام نیاورد و پس از او وثوق‌الدوله مسوول تشکیل كابينه گرديد. دولت مركزي و قواي متفقين سعي داشتند عناصر آلماني و طرفداران آنها را شناسايي و سركوب نمايند. پليس جنوب به شدت هواخواهان آلمان را نابود مي‌كرد، البته عثماني‌ها هم كه مورد حمايت مردم بودند شكست‌هاي متعددي به قواي روسيه و انگليس وارد ساختند. در سال 1917.م كه انگليس و روسيه در جبهه‌ها به پیروزی‌هایی دست یافته بودند، ناگهان خبر استعفاي نيكلاي دوم، تزار روسيه، به گوش رسید که از اضمحلال امپراتوري روسيه خبر مي‌داد و برق اميدي براي ملت ايران بود كه ظلم و ستم فراوان از روسيه ديده بودند. در ژوئن 1917.م وثوق‌الدوله استعفا کرد و علاءالسلطنه، سياست‌مدار معتدل طرفدار غرب، نخست‌وزير شد. دولت انقلابي روسيه در مارس 1918.م در برست لیتوفسک قرارداد صلح جداگانه با آلمان امضا كرد و قيصر ويلهلم دوم طي تلگراف تبريكي قرارداد صلح را به اطلاع احمدشاه رساند.در كليت جنگ، در نهايت شكست با دول محور بود؛ دولت عثماني تسليم انگليسی‌ها شد، در آلمان شورش‌هايي به وقوع پیوست و مردم آن كشور از ادامه جنگ امتناع كردند. قيصر ويلهلم دوم مجبور شد استعفا کند و به هلند پناهنده گرديد و حكومت جديدي كه در آلمان روي كار آمد، اعلام جمهوري نمود و ترك مخاصمه را خواستار شد.بالاخره در يازدهم نوامبر 1918.م بدون اينكه شكستي به ارتش آلمان در جبهه‌هاي جنگ وارد شده باشد پيمان متاركه جنگ امضا شد و جنگ چهارساله كه بيش از ده‌ميليون نفر تلفات داشت با پيروزي متفقين خاتمه يافت، اما در ایران تا سال 1921.م عمليات جنگي به صور مختلف ادامه يافت.

روابط دو کشور در میانه دو جنگ

در سال‌هاي بين دو جنگ جهانی يك بار ديگر روابط دوستانه ايران و آلمان ظاهر ‌گردید و آن در زمان سلطنت رضاشاه بود. آلمانی‌ها، با وجود شكستي كه خوردند و محدوديت كامل تسليحاتي كه پيدا كردند، به حيات خود ادامه دادند و مردم ايران را هم از دست ندادند. آنها در زماني‌كه بايد در ايران سازندگي انجام مي‌گرفت در جهت صنعتي‌كردن کشور کمک‌های مهمی نمودند. در سال 1927.م امتياز حمل پست هوايي در سراسر ايران به شركت آلماني يونكرس داده شد. در سال 1928.م

ساخت قسمتي از راه‌آهن شمال به مقاطعه‌كاران آلماني واگذار گرديد. در 1930.م اداره امور بانك ملي ايران نيز به كارشناسان آلماني داده شد.

هيتلر و تبليغ آريايي بودن

وقتي‌كه آدولف هيتلر، رهبر حزب ناسيونال‌سوسياليست، در ژانويه 1933.م (1311.ش) زمام امور آلمان را به دست گرفت و رايش سوم را به‌وجود آورد، روابط دو كشور ايران و آلمان وارد مرحله جديدي گرديد.آلمانی‌ها تبليغات وسيعي در مورد مشترك‌ بودن نژاد آريايي دو ملت ايران و آلمان انجام دادند. آنها هدف‌هاي دو كشور را هم در مبارزه با كمونيسم و امپرياليسم يكي نشان می‌دادند. همان طور كه در طی جنگ جهاني اول ديديم، آلمانی‌ها محبوبيتي در بين مردم داشتند. دلیل این محبوبیت آنها در سال‌هاي قبل از جنگ جهاني دوم يكي اقداماتي بود كه در صنعتي‌كردن ايران بدون ادعا انجام دادند و ديگری تنفر و انزجاري كه مردم از انگليسي‌ها و روس‌ها داشتند.در نوامبر 1935.م دكتر شاخت، وزير اقتصاد آلمان، به تهران آمد و در مورد توسعه روابط بازرگاني دو كشور با مسوولان ايران مذاکراتی انجام داد. يك قرارداد تهاتری در دسامبر1935.م(1314.ش) امضا شد. بازرگاني ايران و آلمان به سرعت توسعه پيدا كرد. در عرض پنج‌ سال صادرات آلمان به ايران پنج‌ برابر شد و این کشور بزرگ‌ترين خريدار مواد خام صادراتي ايران گرديد. صدها مهندس و كارشناس آلماني وارد ايران شدند و كالاهاي آلماني با شرايط سهل در اختيار ايرانيان قرار گرفت. در سال 1938.م خط كشتيراني مستقيم بين هامبورگ و خرمشهر داير گرديد و شركت هواپيمايي لوفت‌هانزا خط هوايي مستقيم تهران ــ برلن را برقرار ساخت.دولت ايتاليا هم كه متحد آلمان بود در همين جهت پا به ميدان گذاشت. نيروي دريايي ايران را تقويت كرد. هيتلر خود را از محدوديت‌هاي قرارداد ورساي رها ساخت و ارتش نيرومندي را سازمان‌دهي كرد و با به هم‌خوردن تعادل قوا در اروپا جنگ جهاني دوم آغاز شد.

جنگ جهانی دوم

در جنگ جهانی دوم نیز ايران خود را بي‌طرف اعلام نمود. شوروي هم ابتدا پيمان عدم تجاوز با آلمان امضا كرد و مدتي از جنگ دور بود. با شروع جنگ انگليسي‌ها از حمل كالاهاي آلماني از راه دريا به ايران جلوگيري كردند و كشتي حامل قسمتي از وسايل كارخانه ذوب‌آهن ايران را كه از هامبورگ حمل شده بود، متوقف و مصادره نمودند. به دنبال این اقدامات، دولت آلمان به شوروي پيشنهاد كرد كه اجازه دهد كالاهاي آلماني از راه آن كشور به ايران حمل گردد. روس‌ها با اين تقاضا موافقت كردند و در پی آن و موافقتنامه‌اي بين این دو کشور در اين خصوص منعقد شد به اين ترتيب به مدت دو سال صادرات آلمان از راه ترانزيتي شوروي به ايران مي‌رسيد و مهندسان و كارشناسان آلماني با علاقه فراوان به دولت ايران خدمت مي‌كردند. در طي اين مدت هيتلر توانست با حملات برق‌آساي خود ابتدا لهستان و سپس به‌ترتيب دانمارك، نروژ، هلند، بلژيك، لوكزامبورگ و فرانسه را از پاي درآورد و با كمك ايتالياي موسوليني بر تمامي خاك اروپا مسلط شود. انگلستان، كه در مقابل قدرت عظيم آلمان تنها مانده بود، سرسختانه مقاومت می‌كرد. در 1 تير 1320.ش/ 22 ژوئن 1941.م در ميان تعجب و بهت دنيا، ارتش آلمان خاك شوروي را هدف قرار داد و ظرف چند روز شكست‌هاي سنگيني به ارتش سرخ وارد ساخت. هدف آلمان رسيدن به چاه‌هاي نفت قفقاز و سپس خاورميانه و تصرف هندوستان و به زانو در آوردن انگلستان بود. چرچيل با استفاده از موقعیت فراهم شده فورا دست اتحاد به سوي شوروي دراز كرد و بدین‌ترتیب انگليس و روسيه در صف واحدي قرار گرفتند. شوروي‌ها به تسليحات نیاز داشتند و راه ايران كوتاه‌ترين و مهم‌ترين راه برای رساندن کمک‌های نظامی به این کشور بود و بدین‌گونه خاک ایران اهمیت استراتژیک خود را نمودار ساخت. در این زمان رضاشاه اعلام بي‌طرفي كرده، فعاليت آلمانی‌ها در ايران را محدود ساخته بود و گمان مي‌كرد به این طریق از تعرض مصون خواهد ماند. با وجود این اقدامات، شوروي و انگليس فعاليت متخصصان آلماني را به‌عنوان ستون پنجم دشمن تلقي نمودند و با این بهانه به اشغال ايران از شمال و جنوب دست زدند. اشغالگران به ايران فشار آوردند كه ايران عليه آلمان اعلان جنگ دهد، حتی جمعي از افراد و شخصيت‌هاي متمايل به آلمان را دستگير کردند و تا پايان جنگ در بازداشت نگهداشتند.

در جنگ جهانی دوم نیز متفقين پيروز میدان بودند و دوباره آلمان شكست خورد و خلع سلاح گشت و طی سال‌های 1949 ــ 1945.م توسط شوراي‌عالي متفقين مركب از فرماندهان نظامي چهار كشور اشغالگر آمريكا، انگلستان، فرانسه و شوروي اداره مي‌شد.

ایران و آلمان پس از جنگ جهانی دوم

آلمان متحد در نتيجه جنگ و حوادثي كه متفقين پيش آوردند به دو بخش تقسيم شد: آلمان شرقي که زير سيطره اتحاد جماهير شوروي بود و آلمان غربي که تحت نظارت سه دولت آمريكا، انگليس و فرانسه قرار داشت. آلمان غربي در 1949.م جمهوري فدرال آلمان نام گرفت. روابط سياسي ايران با حكومت جديد آلمان از تيرماه 1330/ ژوئيه 1951.م برقرار شد و يك ماه بعد سفارت ايران در «كلن» آغاز به كار كرد. اولين سفير ايران در آلمان فدرال پدر ثريا، همسر شاه، بود. آلمان در آن تاريخ وزارت‌خارجه نداشت، اما در 1955.م/1334.ش كه به عضويت ناتو درآمد توانست حاكميت ملي خود را به‌دست آورد و داراي وزارت‌خارجه شود. پس از این قضیه، روابط سياسي با ايران به سطح سفارت كبري ارتقا پيدا كرد و چون هنوز «بن»، پايتخت جديد آلمان فدرال، آماده نشده بود نمايندگان سياسي خارجي در كلن، كه فاصله زيادي با بن نداشت، استقرار پيدا كردند، اما از 1973.م/1352.ش سفارتخانه‌ها به‌تدريج به بن نقل مكان پيدا كردند.

شريك اول تجاري ايران

روابط تجاري گسترده ايران با آلمان استقرار چند سركنسولگري در شهرهاي هامبورگ، مونيخ و برلين غربي را ایجاب می‌کرد كه این کنسولگری‌ها در سال‌هاي 1329، 1339 و 1345 تاسيس گرديدند. وجود چهار نمايندگي ايران در آلمان فدرال حاكي از حضور تعداد زيادي از اتباع ايران در شهرهاي مختلف آلمان و هم روابط گسترده بازرگاني و بالاخره نشانه‌ای از قدمت روابط دولتي دو ملت بود.

در تاريخ مورد بحث آمريكا به دلايل مختلف نوعي تسلط بر آلمان و ايران داشت؛ آلمان را در پیمان ناتو وارد کرده و ايران را در دام پیمان بغداد گرفتار ساخته بود. در واقع آمريكا سعي داشت در این دو منطقه در مقابل كمونيسم ديوار مستحكم ايجاد كند؛ بدین‌صورت که در اروپا در مقابل بلوك شرق، به‌ویژه آلمان شرقي، آلمان غربی را قرار دهد و در خاورميانه با عضويت ايران در پيمان بغداد از پيشروي شوروي يا لااقل افكار كمونيستي ممانعت نماید. اين وضعيت باعث شد كه در سال‌هاي قبل از انقلاب اسلامي روابط وسيعي بين دولتمردان آلمان و رژيم شاه وجود داشته باشد، به گونه‌ای که آلمان شريك اول اقتصاد ايران، و ايران دهمين طرف تجارت خارجي آلمان در سال 1977.م شناخته شد، بارها صدراعظم آلمان و وزراي اقتصاد آن كشور از ايران ديدن نمودند و همچنين مسافرت شاه و اعضاي دولت به آلمان غربي به طور مكرر در انعقاد قراردادهای نظامي، فرهنگي، اقتصادي موثر بود.

تجاوزات روس و انگليس

تاريخ ايران، در قرن سیزدهم هجرى (مقارن با قرن نوزدهم ميلادى) از آغاز با رويدادهاى تلخى همراه بود. در دهه‏هاى نخست اين قرن، برابر با دوران سلطنت فتحعلى‌شاه قاجار، ارتش ايران در مصاف با قشون مهاجم روس تزارى، متحمل دو شكست فاحش و خسارت‌بار شد كه تحميل عهدنامه‏هاى استعمارى «گلستان» و «تركمانچاى» بر كشورمان و تجزيه هفده شهر از شهرهاى آباد شمالى ايران (قفقاز اسلامى) را در پى داشت. ديرى نگذشت كه جانشين فتحعلى‌شاه (محمدشاه قاجار) در ايمن ساختن مرزهاى شرقى ايران، با تحريكات و مداخلات غيرقانونى و فزاينده انگلستان بر ضد كشورمان در هرات و افغانستان روبه‌رو شد و كار به مواجهه سياسى ــ نظامى ايران با بريتانيا در جنوب و شرق کشور انجاميد؛ مواجهه‏اى كه در آن، طبعا حرف آخر را «فرادستى» سياسى و نظامى امپراتور بريتانيا مي‌زد كه سرزمين وسيع هندوستان را با زور و تزوير به قلمرو خود افزوده و ثروت عظيم ملى و نيروى گسترده انسانى آن ديار را در خدمت اهداف استعمارى خود به كار گرفته بود. ادامه نيرنگ‌ها و تجاوزات دولت انگليس، همراه خيانت عوامل نفوذى آن دولت در هيات حاكمه وقت ايران، به‌ويژه عزل و شهادت اميركبير با توطئه مشترك استبداد داخلى و استعمار خارجى، هرات و افغانستان را در اوايل سلطنت ناصرالدين‌شاه، از پيكر ميهن اسلامى‏مان جدا ساخت و سناريوى تجزيه ايران بزرگ را كامل‌تر کرد.

شكست‌هاى يادشده و پيامدهاى خفت‌بار آن، سرفصل تازه‏اى در تاريخ كشورمان گشود كه مشخصه بارز آن، نفوذ و مداخله روزافزون دو همسايه غالب و سلطه‏جوى شمالى و جنوبى (روس و انگليس) در مقدرات ايران بود. تازه، اين همه غير‌از مشكلات و معضلات گوناگونى بود كه دولت (به‌اصطلاح) همسايه و هم‌دين ايران (عثمانى) در روابط و مناسبات خويش با كشورمان در آن روزگاران پيش آورده بود.

به هر روى، ايران پس از آن دو واقعه تلخ و كمرشكن (جنگ بدفرجام با روس و انگليس در نيمه اول قرن نوزدهم) اينك كشورى بود كهنسال و داراى سوابق درخشان تمدن و فرهنگ، اما شكست‌ديده و مغلوب كه اولياى امور آن هر روز و هر ساعت، بايد منتظر شنیدن خرده‌فرمايش‌ها و تحكمات رسمي تازه‏اى از سوى دو حريف كج‏تاب و زورمند خويش در شمال و جنوب كشور (امپراتورى روس تزارى و امپرياليسم بريتانيا) باشند و بسته به ميزان «شجاعت و تدبير» يا «خامى و سست‌گامى و احيانا خودباختگى» خويش و نيز حد مساعد بودن یا نبودن شرايط و مقتضيات سياسى زمانه در داخل و خارج كشور و ديگر مسائل، ناچار بودند به نحوى (گاه به صورت اعتراض و پرخاش، گاه در قالب دفع‌الوقت و اهمال و تعلل و گاه نيز به شكل تسليم و عقب‌نشينى در مسائل جزئى‏تر براى حفظ مصالح كلى و عمده كشور) از وقوع درگيرى و جنگ تازه با حريف سرمست، آزمند، بهانه‏جو و سلطه‏گر مانع گردند.

آنچه گفتيم، اقدام حكومت وقت ايران در قبال تحكمات رسمى و آشكار همسايگان شمال و جنوب بود و گرنه، مداخلات، تاثيرگذارى‏ها و اعمال نفوذهاى نامرئى و غيرمستقيم آن دو قدرت استعمارى در مقدرات كشورمان (كه با بهره‏گيرى از جميع عوامل «تهديد»، «تطميع» و «تحميق» و عمدتا با وساطت و دلالى افراد غرب‌زده‌ای نظير ملكم‌خان و سپهسالار قزوينى در داخل انجام مى‏شد و عقد قراردادهاى استعمارى رنگارنگ، از جلوه‏هاى بارز آن بود) خود داستانى دراز و جداگانه دارد.

در اين زمينه، براى آشنایی با نمونه‏هايى از اين نوع تحكم‌هاى تلخ و زننده و در عين حال فزاينده، دسته‌ای از اسناد و مدارك تاريخى مدنظر قرار گرفته است، با اين تذكر كه تحكمات آن‌چنانى بیان‌گشته، طی قرن سیزدهم هجرى/نوزدهم ميلادى، بيشتر، از ناحيه روس‌ها و ديپلمات‌هاى خشن و مغرور آنان در كشورمان انجام مى‏شد و انگليسي‌ها، به علل گوناگون و از آن جمله: رعايت مقتضيات دوران استعمار نو اغلب در پس نقاب ترقي‌خواهى و سيويلیزاسيون! پنهان شده بودند و حتى‌الامكان، غير‌مستقيم و بى‏صدا عمل مى‏كردند. به عبارت دیگر، بر خلاف روس‌ها، با پنبه سر مى‏بريدند و به هنگام مواجهه با موج گسترده مبارزات ضد استعمارى ملتمان، انعطاف نشان می‌دادند و با عقب‌نشينى حساب‌شده، تاكتيك پيشبرد مقاصد و مطامع شوم خويش در اين ديار را دگرگون می‌ساختند و چه بسا، با تظاهر به هماهنگى با حوادث داخلى، در مقام تحريف مسير و مقصد آنها به سوى و سود خويش برمی‌آمدند (و البته، گاه نيز، به‌ويژه در اوايل امر، خواسته يا ناخواسته، همچون همتايان روسى‌شان، بى‏پرده و مستقيم عمل مى‏كردند و در وقت لزوم نشان مى‏دادند كه در شرارت، دست كمى از حريف شمالى ندارند!).

1ـ نمونه اول:

حاجى ميرزا آقاسى، «صدر اعظم» محمدشاه قاجار، در نامه‏هايى كه در مورد مشكلات سخت و دشوار خود در سياست داخلى و خارجى كشور، به شاه وقت نوشته، به اين مطلب تصريح کرده كه «هر روز هزارها ناملايم» از سفير وقت روسيه (ظاهرا گراف مدم) می‌شنيده و متحمل می‌شده است. وى افزوده است: «اين مرد، ايستاده است كه ما بين دولتين [ايران و روس‏] را به هم بزند، نمى‏دانم با آقايش عداوت دارد يا نادان است؟ امروز باز مى‏آيد به حضور تا چه بگويد و چه بشنود؟ ديروز از ظهر تا عصر تنگ بنده را معطل كرد، همين قدر يافتم كه غرضش برهم‌زنى است. بسيار آدم ديوانه لجوج بى‏عقل است. صاحب‌منصبان خودش هم تنگ آمده‏اند، مستحضر باشند كه باز چه خواهد گفت. زياده جسارت ندارم (1259 [قمرى‏]) الأمر الأشرف مطاع.»

در نامه ديگری از حاجى، مربوط به همان ايام، چنین آمده است: «... درحضور باهر انور، عرضه داشتم كه جناب جلالتماب وزيرمختار جديد، پاره‏اى تعرض‏ها و پيغامات و تهديدات درباره دولت خودشان به غلام خاكسار گفت و رساند و من در جواب گفتم كه من از اين كارها برى هستم و از آبرو و دين خود بر حذر مى‏باشم، متعهد دخالت در اين كارها نمى‏توانم شد و تهديدات هم به من فايده ندارد... بارى، گفت و شنود از حد گذشت و سخن به طول انجاميد. چنين مى‏دانم كه با اين مرد به كنار نتوانم بيايم و في‌مابين نقارى حاصل شود. فكر كردم كه اين كاغذ دولتى را زود به او برسانم. حرف ديگر به ميان نيامد و شكوه و گله بروز نكرد تا معلوم شود كه در جواب چه خواهد گفت... فرستادم به نظر اقدس همايونى روحنا فداه برسد، اگر مقبول است مهر كرده بفرستم... .»

محمدشاه در حاشيه این نامه نوشته است: «جناب حاجى ديگر به از اين كاغذ كه به ايلچى نوشته‏ايد نمى‏شود. خدا گوش شنوا بدهد و زورى، كه حرف حسابى را ايشان، مجرى‏ بكند، آمين (1259ق)»

نامه ديگر حاجى به شاه، پس از پخش خبر توطئه نافرجام عثماني‌ها برای قتل مرحوم اميركبير در سفارت ارزنه‌الروم نوشته شده است. در آن نامه، صدراعظم ايران مضمون گفت‌وگوى خويش با «غراف صاحب»، كاردار سفارت روسيه در تهران، را چنين گزارش کرده است: «...ثانيا، حركت دولت روسيه كه به زور يا رضا، عهدى در تركمانچاى بستند، الان يك فقره از آن باقى نيست، همه را برهم زدند. هر چه از اين طرف [يعنى از سوى ايران‏] با اعلیحضرت امپراتور [روسيه‏] و جنابان پرنس دراتسوف و غراف نسلرود و وزراى مختار نوشته شد يكى را نپذيرفتند با اينكه همه موافق عهدنامه بود، تا كار به جايى رسيد كه چاپار را از رفتن تفليس [پايتخت قفقاز اشغالى‏] مانع آمدند. رذالت زيادتر از اين نمى‏شود، هر چه خودشان خواستند همه را با اينكه خلاف عهدنامه بود مجرى داشتند تا كار به جايى رسيد كه با زور به استرآباد آمدند و با تركمان مخالطه كردند و قنسول گذاشتند. حالا بى‏اذن و اجازه، كشتى به مرداب [انزلى‏] آورده [در اصل: آمده‏]، گيلان را برهم زده‏اند. اين امر، از پيش مطلقا نمى‏رود. من ميان مردم بدنام مى‏شوم. بهتر اين است كه تا كار برملا نشده و امر واضح نگشته، خود را بركنار بكشم كه اين نقل، به جاى بد خواهد رسيد، من شريك فساد نشوم.

قدرى دست و پا زد و قسم‌ها خورد كه مقصود اعلیحضرت امپراتور، به غير‌از دوستى و اتحاد با پادشاهان دين‌پناه روحنا فداه نيست. گفتم: نشان‌هاى بسيار بد و علامت‌هاى بسيار غليظ مى‏بينم. من عاقلم، خود را به ورطه نمى‏اندازم، كه بعد از من بگويند كه نفهميده كارى كرد و براى دولت ايران ضرر شد. گفتم: جناب وزيرمختار [روسيه‏] هم بسيار گتره مى‏نويسد. وزراى سابق هم نوشتند، به جهت میهمان بودن، متحمل شدم و الا انسان متحمل اين گتره‏ها نمى‏شود. بارى اين طرف و آن

طرف دست و پايى زد، به جايى نرسيد و رفت. به جهت استحضار قبله عالم و عالميان روحنا فداه عرضه داشتم كه هنگام آمدن وزيرمختار استحضار داشته باشند... .»

نمونه دوم :

ميرزا رضاخان دانش (پرنس ارفع‌الدوله مشهور) در خاطرات خويش، در بخش مربوط به ماموريت كميسيون تحديد و تعيين خط مرزى ميان خراسان ايران و تركستان روس در سال 1301.ق (كه او خود، سِمَت مترجمى كميسيون را بر عهده داشت) داستان جالبى نقل ‏كرده كه شاهدى بر بحث ما است. وى نوشته است: در خلال مذاكرات، كار رييس هيات ايرانى (سليمان‌خان صاحب‌اختيار) بر سر ابقاى مزارع و مراتع يكى از عشاير مرزنشين در خاك ايران، با هم‌قطار روسى خويش (كلنل كاراوايف) به مشاجره‏اى بى‏نتيجه كشيده شد و صاحب‌اختيار پس از بحثی تند با كلنل، به عنوان اعتراض، استعفاى خود را تقديم دربار تهران نمود. «بعد از سه روز، از تهران دو تلگراف به صاحب‌اختيار رسيد: يكى رمز از طرف [ناصرالدين‏] شاه و يكى به طور اختصار از طرف وزير امورخارجه [ميرزا سعيدخان موتمن‌الملك انصارى‏].

وزير امور خارجه نوشته بود: از طرف همايونى تكليف شما معين شد، استعفاى شما قبول نمى‏شود، ماموريت محوله خودتان را بايد انجام بدهيد. تلگراف شاه خيلى مفصل بود، بعد از تغيير [كذا] معمول دربارى نوشته بود كه (تصور مى‏كنى كه من به اختيار خودم به اين تقسيم و تحديد حدود راضى شده‏ام؟!). ژنرال سكوبرلف گوگ‌تپه را نقب زد با ديناميت با تمام جنگجويان تراكمه كه آنجا جمع بودند به هوا پراندند و آمد عشق آباد و مرو و آخال را گرفت، وقتى كه ديدند آنجا وادى غير‌ذى‏زرع است، نه آب دارد نه گياه، به خيال تسخير خراسان افتاد، با اتاماژور خود آمد در قوچان نشست و لشگرش را خواست. با كدام قشون و با كدام پول، من مى‏توانستم دفع او را بكنم؟ با هزار التماس، داخل مذاكره با شخص امپراتور شدم. با هزار زحمت، شر سكوبرلف و عساكر او را از خراسان رد كردم. اگر مقدارى از اراضى لطف‏آباد مى‏رود، در مقابل آن خطر بزرگ، چه اهميت دارد؟ هر چه به شما دستور العمل دادند ــ مشاجره لازم نيست ــ به مقام اجرا بگذاريد... .»

نمونه سوم :

داستان هياهو و غوغايى كه گريبايدوف (سفير متكبر و ماجراجوى مشهور روس تزارى در زمان فتحعلى‌شاه) پس از عقد عهدنامه تركمانچاى در پايتخت ايران برپا كرد در تاريخ ثبت است. وى پس از ورود به تهران، با جلب و حبس توهين‌آميز و زننده يكى از پردگيان حرم آصف‌الدوله (داماد فتحعلى‌شاه و يكى از مقامات سياسى بسيار عالی رتبه وقت ايران) در سفارت روس در تهران، موجبات خشم شديد مردم مسلمان را فراهم ساخت و در بلواى عامى كه پيرو اين امر رخ داد، دست آخر، جان خود و تمامى هيات روسى همراه را (به استثناى يك تن) فداى اين رفتار زشت و زننده كرد. حدود بيست سال پس از غوغاى گريبايدوف، همين نوع رفتار زننده را ــ بلكه به صورتى وقيح‏تر ــ سفير وقت انگليس در ايران (سر چارلز مارى يا مستر موره) نسبت به خواهرزن ناصرالدين‌شاه تكرار کرد كه اين بار به درگيرى مستقيم شخص شاه با سفير و دولت انگليس انجاميد.خان ملك ساسانى در توضيح ماجرا چنين نوشته است: «اولين زن عقدى ناصرالدين‌شاه كه در ايام وليعهدى در تبريز با او ازدواج كرده، گلين‌خانم، دختر احمدعلى‌ميرزا، پسر فتحعلى شاه است. گلين‌خانم مزبور، خواهرى بسيار زيبا و دلربا داشته موسوم به پروين‌خانم كه در ازدواج ميرزا هاشم‌خان نورى اسفنديارى (پسر ميرزا رحيم‌خان همشيره‌زاده محمداسماعيل‌خان وكيل‌الملك كرمانى) بوده است.ميرزا هاشم‌خان در زمان محمدشاه، غلام بچه اندرون بوده، پس از آن غلام پيشخدمت شده و سپس داخل نظام گرديده است. مخدره عيال ميرزا هاشم‌خان، با سفارت انگليس روابط خصوصى پيدا مى‏كند، كم‏كم در سفارتخانه منزلش مى‏دهند. حتى هنگامى كه سفارت به ييلاق مى‏رفته، براى خانم هم چادر مخصوص در سفارتخانه قلهك مى‏زنند و ميرزا هاشم را منشى سفارت مى‏كنند.ناصرالدين‌شاه از وضعيت خواهر گلين‌خانم در سفارت انگليس سخت عصبانى مى‏شود. در ابتدا خودش شخصا براى سفير انگليس پيغام مى‏فرستد، سپس به ميرزا آقاخان [صدر اعظم وقت‏] دستور مى‏دهد كه هر طور هست آن زن را از سفارت انگليس بيرون بياورند.»به نوشته خان ملك: «مكاتبات صدارت عظمى با سفارت انگليس راجع به ميرزا هاشم‌خان و زنش، يكى از عجيب‏ترين پرونده‏هايى است كه اكنون در دست است و شايد بيش از صد هزار سطر در اين باب مكاتبه شده است.»[6] مخلص كلام آنكه كار گستاخى، سماجت و اهانت آشكار وزير مختار انگليس نسبت به دربار و دولت ايران، آنچنان بالا ‏گرفت كه ناصرالدين‌شاه، طى مراسله‏اى به صدراعظم چنين نوشت: «20 ربيع‌الاول 1272 [قمرى‏]. شب گذشته ما كاغذ وزيرمختار انگليس را خوانديم. از بى‏ادبى و بى‏معنايي و بى‏باكى او خيلى تعجب كرديم كه اين طور جسورانه نوشته است و كاغذى را هم كه قبلا نوشته بود خيلى خودسرانه و بى‏ادبانه بوده. به علاوه، مكرر شنيده‏ايم كه در منزل خود هميشه از ما بدگويى مى‏كند، نسبت به ما خيلى بى‏ادبانه سخن مى‏گويد. هرگز اين مساله را باور نداشتيم، اينك جسارت نموده در كاغذ رسمى مى‏نويسد. بنابراين بر ما مسلم شده است اين مرد احمق نادان ديوانه مستر موره داراى اين اندازه جسارت و جرات است كه حتى به سلاطين نيز توهين كند. از زمان شاه سلطان حسين كه ايران در آن تاريخ به منتها درجه هرج و مرج رسيده بود مخصوصا چهارده سال آخر زندگانى او كه به كلى عليل و رنجور و ناتوان شده نمى‏توانست به كارهاى مملكت رسيدگى كند تا به امروز، كسى قادر نبوده، ولو يك دولتى يا نماينده آن، به شهريار ايران سوء ادب نشان بدهد. حال مگر چه شده است كه اين وزير مختار احمق، اين طور جسورانه رفتار مى‏كند؟

«از ديشب تا به حال، اوقات ما به تلخى گذشته است. اينك به شما امر مى‏كنم تا بدانيد، وزرای مختار را هم اطلاع دهيد كه تا خود ملكه انگليس، عذرخواهى كامل از بى‏ادبى و جسارت نماينده خود نكند، ما هرگز راضى نخواهيم شد نماينده احمق ملكه را در دربار بپذيريم. اين يك آدم سفيه و نادان است و هرگاه اين عذرخواهى صورت نگيرد هيچ وزيرى را از دربار انگلستان نخواهيم پذيرفت.» ماجراى فوق، مشكلات زيادى براى دولت و ملت ايران در پى داشت كه تفصيل آن را بايد از تواريخ آن دوران بازجست.

4 - نمونه چهارم:

در 1306ق/1888.م، ارسال نامه ديگرى را شاهد هستيم به امضاى وزير خارجه وقت ايران (ميرزا عباس‌خان قوام‌الدوله تفرشى، پدر ميرزا محمدعلى‏خان قوام‌الدوله ميزبان اديب پيشاورى) و القا و املای ناصرالدين‌شاه خطاب به سفير وقت ايران در پايتخت تزار كه در آن از زبان شاه، اعتراض شديد روس‌ها نسبت به صدور «جواز كشتيرانى» از سوى دولت ايران براى «كشتى‏هاى تجارتى عموم دول در رود كارون از خرمشهر تا سد اهواز» بى‏وجه قلمداد شده است. مجوز يادشده، البته، عام و فراگير بود و به كشتي‌هاى تجارى همه دولت‌ها اجازه ورود به كارون را مى‏داد، اما به دليل تسلط انگليسي‌ها بر خليج فارس و راه نیافتن روس‌ها به آن، عملا بيشترين سود را از صدور اين مجوز، انگليسي‌ها مى‏بردند و سر روس‌ها بى‏كلاه مى‏ماند و بنابراين شديدا عکس‌العمل نشان دادند و براى جبران اين امر به دولت ايران فشار مى‏آوردند كه به كشتى‏هاى آنان جواز ورود به مرداب انزلى را بدهد. در اين نامه مهم و تكان‌دهنده، گلايه‏هاى حكومت ايران از فشارها و تحكمات روس و انگليس اين چنين بيان شده است: «... محض رواج تجارت و حمل‌ونقل متاع و غلات ايران به خارج و آبادى ولايت، چنين اعلانى و چنين اذنى به دخول و خروج كشتى‏هاى تجارتى بخارى و غير‌بخارى جميع ملل روى زمين داده‏ايم و همه كشتى تجارتى دارند، چرا پاى انگليس را به ميان مى‏آوريد؟ شايد انگليس از اين اعلام خوشحال بشود. خوشحالى او يا بدحالى او، دليل نمى‏شود كه ما از صرفه و صلاح و نفع و ضرر خودمان و آبادى مملكت ايران صرف نظر كنيم و دست روى دست گذاشته حالت وحشى‏هاى ينگه‌دنيا [= دنياى جديد، مقصود، آمريكاست‏] را به هم رسانيم. روزبه‌روز، جميع ممالك روى زمين رو به ترقى است، ما چرا اسباب ترقى و آبادى مملكت خودمان را فراهم نياوريم؟ چرا بايد راه نسازيم و كارخانجات احداث ننماييم كه از هر چيز محتاج به ممالك خارجه باشيم؟ اگر تا به حال، اقدام به ساختن بعضى راه‌ها كرده بوديم، دو سال يك مرتبه، سه سال يك مرتبه، غلا و قحطى بعضى شهرهاى ايران ــ خاصه تهران ــ را مستاصل و مردم آن را پريشان نمى‏كرد. جميع دول روى زمين، يا سلطنت مستقله [استبدادى‏] هستند يا سلطنت مشروطه، يا جمهورى. در ميان دول روى زمين، پاره‏اى دولت‌ها به هم مى‏رسد كه خيلى كوچك مى‏باشند؛ همه در مملكت و ولايت و خاك و زمين و امور داخله خودشان مستقل و مختارند كه هر قرارى در داخله خودشان ميل دارند و صرفه و صلاح خود را در آن مى‏بينند بدهند. دولت ايران كه از همه قديم‌تر و هميشه سمت استقلال را داشته و دارد، چرا بايد به اندازه يك دولت پست كوچك هم، استقلال در داخله خود نداشته باشد؟ چرا بايد هر قرارى را كه مقرون به صرفه و به صلاح و آبادى مملكت خود مى‏پسندند، ندهد؟ وضع دولت ايران طورى شده است كه هيچ دولتى به اين حالت نيست. دولت ايران ميان رقابت دولتين انگليس و روس گير كرده است. هر كارى مبنى بر صرفه و صلاح و آبادى مملكت خودمان در جنوب ايران بخواهيم، از ساختن راه و ساير كارها، بكنيم دولت روس مى‏گويد براى منافع انگليس مى‏كنيد؛ چنان كه در مساله كارون همين طور مى‏گويند. در شمال و مغرب و مشرق [نيز] اگر بخواهيم چنين كارها بكنيم انگليس‌ها مى‏گويند به ملاحظه منافع روس، اقدام به اين كار كرده و مى‏كنيد؛ چنان كه در ساختن راه قوچان و راه‌آهنى كه حاج محمدحسن [اصفهانى امين‌الضرب اول‏] در كار ساختن است در محمودآباد در كنار بحر خزر، مكرر همين اظهارات را كرده‏اند. تكليف ما مشكل است و روز به روز مشكل‏تر خواهد شد. پس يك‌مرتبه روس و انگليس بگويند: دولت ايران، دولت مستقله نيست. هر چه ما بگوييم بايد آن طور بكند! آيا در ميان دول روى زمين، از بزرگ و كوچك حتى بلغارى ــ كه تازه سرى ميان سرها بيرون آورده ــ و صرب و يونان، يك دولت هست كه زير بار اين حرف‏ها برود؟»

وزير امور خارجه ايران از قول شاه افزوده است: «دولت خودمان را مى‏خواهيم آباد كنيم، كارخانجات بسازيم، راه‌هايى بسازيم، قرارهاى مقرون به صرفه و صلاح دولت و ملت خودمان بدهيم، دولتين انگليس و روس چه حقى دارند به كارهاى داخله ما كه اين حرف‏ها را به ميان بياورند و اين سوالات را بنمايند؟... هر پادشاهى مسوول است كه در پى منافع و ترقى دولت و تربيت ملت و آبادى ولايت خودش برود، اگر نكند خلاف مسووليت كرده و به تكليف پادشاهى خود رفتار نكرده است؛ بنابراين مساله را مكرر مى‏كنيم: رقابت انگليس و روس طورى شده است كه مثلا اگر به سمت شمال و شرق و مغرب مملكت خودمان بخواهيم به گردش و شكار برويم، بايد با دولت انگليس مشورت بكنم؛ چون سمت سرحدات روس است شايد او خيالى بكند و برنجد و همچنين اگر به سمت جنوب ميل بكنم، بايد از دولت روسيه مشورت بكنم. شما تصور بكنيد كه هيچ دولتى در روى زمين، از بزرگ و كوچك، اين حالتِ حاليه ما را دارد؟ آيا ما يك دولت مستقله نيستيم كه اختيار محوطه مملكت خودمان را داشته باشيم و به آزادى بتوانيم حركت كرده مصالح دولت خودمان را به نظر آوريم؟ البته ايران، مستقل است و آنچه صلاح وقت مملكت و داخله خود را بداند بدون آنكه منتظر باشد از دولت ديگرى مشورت بكند يا منتظر سوال و گله آنها بشود، البته بايد بكند و اگر نكند خيانت به دولت و ملت خود كرده است... .»

در خاتمه نامه، چنین آمده است كه: «تمام اين فقرات را براى استحضار آن جناب نوشتيم كه مستحضر باشيد و اگر مذاكره‏اى در پطرزبورغ [پايتخت تزار] به ميان آمد، با بصيرت باشيد و بدانيد در جواب چه بايد اظهار نماييد. محل مهر وزير امورخارجه ــ قوام‌الدوله.»

با توجه به ملاحظات سياسى بسيارى كه براى حكومت ايران، در مواجهه با دو همسايه سلطه‌جو و زورگوى شمال و جنوب وجود داشت، می‌بايست (به اصطلاح) كارد به استخوان شاه ايران رسيده كه ناگزير از ارسال چنين دستورالعمل تندى به نماينده سياسى ايران در دربار تزار شده باشد!

5ــ نمونه پنجم:

اين نيز گزارشى است مهم از امين‌السلطان ــ صدراعظم ناصرالدين‌شاه ــ به مخدوم تاجدار خويش، در ناله و گلايه از «دبه‏ها و شلتاق‌هاى شرارت‌انگيز و جنگ‌طلبانه» سفير وقت روسيه ــ پرنس دالگوركى ــ و نيز سخت‏گيرى‏ها و مانع‌تراشي‌هاى متقابل هم‌قطار انگليسى وى (سر دروموند ولف) در سال 1306.ق.

گفت‌وگوى امين‌السلطان و دالگوركى بر سر خواسته‏هاى ناحق و استعمارگرانه روس‌ها در شمال ايران بود كه در آستانه سفر سوم ناصرالدين‌شاه به اروپا (از طريق روسيه) مطرح ساخته بودند و از جمله آنها اجبار ايران به گشودن مرداب انزلى به روى كشتى‏هاى روس و منعقد نکردن قرارداد تاسيس راه‌آهن در ايران با كمپاني‌هاى خارجى بدون اطلاع و توافق روسيه (تا پنج سال آينده) بود. شاه براى رفتن به اروپا از خاك روسيه مى‏گذشت و روس‌ها اجازه ورود شاه به خاك خويش را به پذيرش رسمى اين تعهدات از سوى دولت ايران منوط دانسته بودند، كه دولت ايران پس از كشاكش‌هاى بسيار ناگزير پذيرفت.

امين‌السلطان در گزارش اين گفت‌وگو، با لحنى پر از درد و خشم به شاه نوشته است:

«قربان خاك‌پاى جواهرآساى اقدس همايونت شوم. الان كه چهار ساعت به غروب مانده روز پنجشنبه است، به عرض اين عريضه چاكرانه عاجزانه جسارت مى‏نمايد كه الان، از دست عرب صاحب [دبير سفارت روس‏] خلاص شده و نشسته‏ام منتظر خبرش هستم كه ببينم آن... عليه اللعنه و العذاب دالغوركى قبول مى‏كند يا باز مثل ديشب دبه خواهد كرد. بدانيد كه در تمام روى زمين، آدم از اين «حرام‏زاده‏تر»، «پدرسوخته‏تر»، «بدخواه‏تر»، «شرطلب‏تر» نيست و به حق خدا و به نمك همايون صريحا جنگ‌طلبى مى‏كند و قطعا فسادى برپا خواهد كرد تا ببينيم خدا چه مى‏خواهد و اقبال همايونى چه مى‏كند؟ اين قدر هست كه اين غلام را به ماموريتى روانه فرموده‏اند كه در آتش رفتن و سوختن، به مراتب گواراتر و بهتر و آسان‏تر است. راضى دارم تمام عمر و مال و هر چه دارم، تمام را بدهم و يك‌مرتبه چشمم به چشم نحس نجس اين عمر خطاب نيفتد. تصدق خاك‌پاى مباركت گردم، اگر اين كار را ان‌شاءالله، ان‌شاء‌الله، ان‌شاءالله، تمام كرده شرفياب شدم، عرض خواهم كرد كه اين غلام، خدمت و رياضت و زحمتى كه در يك عمر چاكرى بايد كشيد در اين چند روزه كشيده‏ام مرخصم فرماييد و اگر تمام نكرده آمدم كه واضح است بايد عرض كنم كه ديگر روى نوكرى و شرفيابى حضور را ندارم. حرف در سر اين است كه علاوه بر همه، بين‌المحذورين و بين المحظورين هم واقع شده است، انگليس به مراتب بدتر و شديدتر است، او هم به هيچ وجه من‌الوجوه راضى نمى‏شود. دو دفعه تا حالا آمده و غلام را ديده است باز هم وعده كرده است امروز عصر هم بيايد، خيلى اصرار دارد كه اين كار را بكنند و همه قسم تعهدات مى‏كند كه شما قبول نكنيد، شما را آسوده خواهيم كرد، بد هم نمى‏گويد ولى حرف در سر اين است كه اگر كار نگذشت، دالغوركى فورا يك كارى مى‏كند و يك مفسده‏اى برپا مى‏كند كه تا كار به واسطه بكشد از كار گذشته باشد. خدا رحم كند، عجب شر و عجب زحمتى گرفتار شده‏ايم، كاش آن كشتى كه هر دو اينها را به ايران آورده بود غرق شده بود! قربان خاك‌پاى مباركت شوم، اين مرد كه دالغوركى باشد حاضر نيست كه يك كلمه، بلكه يك حرف، بلكه يك زير و زبر از آن صورت را كه مرقوم داشته و به اردو فرستاده بود حك و اصلاح فرموديد؛ تغيير دهد و يك وضعى حركت مى‏كند كه بالاخره هم نزاعمان شد. مختصرا، رنگ و شيوه‏اى نمانده كه اين غلام نزده باشد، ولى چه فايده كه طرف، آدم نيست، «خرسِ تمام» بلكه از آن هم بدتر است. از بس حواس و خيالات اين غلام در اين مساله حاضره متفرق و پريشان است، استدعا مى‏كنم كه از وضع مغشوش اين عريضه چاكر، به نظر مرحمت عفو و اغماض شود. زياده قدرت جسارت ندارد... .»

دستخط شاه (در پشت گزارش) چنين است: «جناب امين‌السلطان، اين عريضه شما در «حصار امير» رسيده و باعث ملالت شد. از زحماتى كه كشيده‏ايد صريحا به شما مى‏نويسم كه هر طور است، البته البته، اين كار را تمام بكنيد. طول كشيدن اين كار كثيف، خيلى بد است و الا بايد در شهر، دالغوركى را بخواهم و در حضور شما و وزير خارجه، حرف خودم را با او تمام كنم، نكند بعد به اين زحمت بيفتم و هر طور است ان‌شاءالله خود شما به انجام برسانيد. نوشتجات را هم فرستادم نگاهداريد به كار مى‏خورد... .»

تحكمات و تجاوزات روس و انگليس نسبت به ايران در سراسر قرن نوزدهم ميلادى ادامه داشت و در دهه‏هاى نخستين قرن بیستم (دوران مشروطيت به بعد) تشديد شد و در سال‌هاى جنگ جهانى اول و پس از آن به بيشترين حد خود رسيد، كه وقوع كودتاى اسفند 1299 جلوه و ثمره‏اى از آن بود.

تضاد قدرت‌هاى خارجى به سود ايران‏

حكومت ايران در عصر قاجار، با همه نقص‌ها و نارسايى‏هاى بسيارى كه داشت، در سياست خارجى، از مقاومت و ايستادگى در برابر اين تحكمات، خالى نبود و در اين راه، از تمامى حربه‏ها و چاره‏هاى ممكن نيز سود مى‏جست (هرچند كه مع‌الاسف، اين ايستادگى و مقاومت، صرف نظر از اينكه گاه جاى خود را به نحوى تمكين و تسليم مى‏داد، در كل نيز، سيرى نزولى و كاهنده داشت و اين مساله، منضم به ديگر علل و عوامل داخلى و خارجى، ميدان را به طور فزاينده‏اى براى جولان بيشتر دشمنان استقلال و سعادت ايران بازتر مى‏ساخت).

بسیاری از مدارك و اسناد تاريخى مربوط به عصر قاجار (كه به بعضى از آنها، در اين مبحث اشاره شده است) به ‌وضوح نشان مى‏دهد كه يكى از حربه‏هايى كه رجال وطن‌خواه و مستقل ايران (همچون اميركبير) برای «تعديل و تقليل» نفوذ استعمارى روس و انگليس و «تخلص» از فشارها و تحكمات روزافزون آن‌ها، از آن بهره مى‏جستند، سياست «ايجاد و تشديد تضاد سياسى» بين آن دو همسايه استعمارگر و استفاده از اين تضاد به نفع منافع و مصالح ايران بوده است.

مورخان و پژوهشگران، از ايجاد تضاد بين قدرت‌هاى خارجى، به عنوان سياست ايرانيان در قرن نوزدهم ياد کرده‌اند. آقاى على اصغر زرگر نوشته است: «در طول نيمه دوم‏ قرن نوزدهم، مداخلات روس و انگليس در امور داخلى ايران به صورت يكى از امور روزانه در تمام سطوح درآمد. تعداد آن دسته از سياستمداران ايرانى كه نه در كنترل بريتانيا بودند و نه آلت دست روسيه، بسيار اندك بود. در نتيجه موفق‌ترين صدراعظم آن دوران، شخصى بود كه توازن عوامل روس و انگليس يعنى آنگلوفيل‌ها و روسوفيل‌ها، در كابينه‏اش حفظ مى‏شد. حكام ايرانى براى جلوگيرى از دست‌اندازى توام اين قدرت‌ها، تنها وسيله‏اى كه در اختيار داشتند آن بود كه به بازى خطرناك برانگيختن يك قدرت بزرگ بر ضد قدرت بزرگ ديگر روى آورند يا سعى كنند كه با يك قدرت ثالث روابط نزديكى برقرار كنند.» دولتمردان ایرانی از اينكه روس و انگليس به يكديگر نزديك شوند و همچون دوران عقد قرارداد 1907 (تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس)، دست همديگر را (بر ضد ايران) به دوستى بفشارند، سخت متاسف و نگران مى‏شدند. به عنوان نمونه مى‏توان به اظهار تاسف ميرزا صادق‌خان مستشارالدوله در مجلس شوراى صدر مشروطه اشاره كرد.

كارشناسان سياسى غربى نيز نظير لرد ادوارد گرى (وزير امور خارجه مشهور انگليس در عصر مشروطه و پرچمدار قرارداد 1907) و لرد كرزن (وزير خارجه نام‌ آشناى بريتانيا و طراح قرارداد 1919 که تحت‌الحمايگى ايران توسط انگليس را موجب می‌شد) به سياست مدبرانه ايرانيان در ايجاد يا تشديد تضاد ميان قدرت‌هاى بيگانه سلطه‏جو براى حفظ مصالح و منافع ملى ايران اعتراف كرده‏اند. ادوارد گرى، زمانى كه سفير كبير انگليس در آمريكا بود، در تلگراف دهم اكتبر 1919 به كرزن، به اين «عادت ديرينه ايرانيان» اشاره كرد كه «هميشه مى‏خواهند ميان دول بزرگ خارجى ايجاد كدورت و اختلاف كنند.» سر هنرى ساويج لندور، از رجال مشهور انگليس است كه در سال‌هاى 1901ــ1902 ايران را به گام سياحت (و در واقع جاسوسى) پيموده و خاطرات اين سفر را در كتاب «عبور از اراضى‌ای كه مورد طمع و حسد است» (چاپ لندن، 1902) شرح داده است. وى نوشته است که زمانى كه در تهران به سر مى‏برد يكى از رجال رسمى تهران در ضمن صحبت به او گفته است: «علاوه بر قواى دفاعى ما، امنيت كشور ما بسته به رقابت دولتين روس و انگليس است. ما در وسط اين دو دولت واقع شده‏ايم، اگر اين‌ها با هم بسازند كار ما ساخته است.» كاردار سفارت آمريكا در ايران در 1300.ش نيز، از ايجاد تضاد بين قدرت‌هاى خارجى به عنوان «بازى قديمىِ شرقىِ» ايراني‌ها ياد کرده است.

جيمز بيل (مورخ و تحليلگر معاصر آمريكايى) با اشاره به «رقابت دو قدرت بزرگ انگليس و روسيه بر سر خاك ايران» در طی قرن نوزدهم تصريح کرده است: «ايران موفق شده بود ده‌ها سال استقلال خود را با بازى دادن اين دو قدرت عليه يكديگر حفظ كند.» به نوشته بيل «هر زمان كه اين دو رقيب به تفاهمى دست مى‏يافتند، رهبران ايران استقلال و موجوديت كشور خود را در معرض خطر جدى مى‏ديدند. مثلا در سال 1907 اين دو قدرت توافق‌نامه انگليس ــ روسيه را امضا كردند و طبق آن ايران به چند منطقه نفوذ روس‏ها در شمال، انگليسي‌ها در جنوب شرقى و منطقه بى‏طرف در ما بين اين دو منطقه تقسيم شد كه اين توافق‌نامه مصداقى براى اين ادعا است. آنچه كه براى استقلال ايران از اين هم خطرناك‏تر بود، سناريويى بود كه در آن يكى از قدرت‌ها بر ديگرى چيره مى‏شد. اين وضع در سال 1828-1825 پيش آمد. در آن دوره، جنگ ايران و روسيه به امضاى پيمانى منجر شد كه نه تنها به قيمت از دست رفتن تمامى خاك ايران در غرب درياى خزر تمام شد، بلكه اين كشور را واداشت براى اتباع روسى ايران امتيازات فوق‌العاده‏اى قائل شود. مصداق اين امر در انگليس، امتياز رويتر در سال 1872 بود كه يك تبعه انگليس حق انحصارى استفاده از تمامى منابع را (تسليم كامل و فوق‌العاده تمامى منابع صنعتى يك پادشاهى به خارجيان كه احتمالا همواره در روياى آن بوده‏اند)، داشته است. يك نمونه ديگر، موافقت‌نامه 1919 ايران ــ انگليس است كه محرمانه به امضا رسيد و طبق آن كنترل سياسى، نظامى و اقتصادى ايران به انگليس واگذار شد. با وجودى كه اين دو موافقت‌نامه اخير سرانجام لغو شدند، اما به عنوان يادگارى آشكار از تهديدات خارجى نسبت به استقلال ايران در اذهان باقى ماندند.

اتحاد روس و انگليس براي مقابله با آلمان

ايران در زمان قاجار در يك بيشه سياسى مملو از موجودات غارتگر و سودجو نظير انگليس و روسيه راه پر پيچ و خمى را ادامه مى‏داد، رهبران آن همواره در جست‌وجوى قدرت ثالثى بودند كه نفوذ اين دو قدرت را از بين ببرد.

سلاطين قاجار نيز (خاصه ناصرالدين‌شاه) دست كم، به منظور حفظ تخت و تاج مستقل خويش از دستبرد همسايگان طرار و طماع شمال و جنوب و پيشگيرى از تجديد سرنوشت اسفبار سلاطين گوركانى هند در ايران، با اين سياست همراه و موافق بودند؛ چنان كه وقتى رجال سياسى ايران احساس كردند كه این حربه به تنهايى، وافى به دفع زورگويى‏هاى فزاينده حريف نيست، اين فكر در ذهنشان قوت گرفت كه با كشيدن پاى قدرت‌هاى مقتدر اما بى‏طرف آن روزگار (فرانسه، اتريش، آلمان و...) به حوزه سياست و اقتصاد ايران، از سنگ قدرت‌هاى یادشده در سركوبى آن دو مار ايران‏گزا بهره جويند و در همين بستر و زمينه سياسى ــ تاريخى بود كه نقشه ارتباط گسترده و محرمانه با كشور آلمان، آلمان نوبنياد و مقتدر پيش از جنگ جهانى اول، آلمان بيسمارك و ويلهلم، مطرح و تعقيب گرديد.

در اين باب، نياز به بحثى مبسوط و گسترده وجود دارد كه طى آن، دفتر روابط و مناسبات ايران و آلمان بايد گشوده گردد و نشان دهد كه چگونه افراد خیرخواه در دستگاه حكومتى ايران در عهد قاجار، با جلب نظر و موافقت مخدومان تاجدار خويش، سال‌ها پس از اميركبير و در پرتو چراغى كه او و اسلاف او برافروخته بودند، بر آن شدند كه به منظور «تقويت بنيه صنعتى، نظامى، اقتصادى، سياسى ايران»، «خلاصى از فشارها و تحكمات زننده و فزاينده دو همسايه مقتدر و سلطه‏جوى شمالى و جنوبى»، «صيانت از حريم استقلال و تماميت ارضى كشور» و بالاخره «پيشگيرى از تجديد سرنوشت تلخ و اسفبار امپراتورى گوركانى هند، در ايران» دست به تكاپو زنند و ضمن تعقيب «رويه سنتى ايران» مبنى بر «ايجاد و تشديد تضاد سياسى روس و انگليس جهت تعديل و تقليل نفوذ استعمارى آنان در ايران»، تلاشى وسيع و روزافزون و محرمانه را (هر چند، نهايتا، بدون دستيابى كامل به مقاصد مورد نظر) براى كشاندن پاى «آلمان نوبنياد و آهنين بيسمارك و ويلهلم اول و دوم» (به عنوان قدرت بى‏طرف سوم) به ايران آغاز نمودند و به صورت‌هاى گوناگون كوشش می‌کردند از رقابت و تضاد آلمان با روس و انگليس در عرصه سياست جهانى بهره جویند و تجربيات و دستاوردهاى علمى و صنعتى آن كشور را در مسير ترقى و تقويت كشورمان به كار گيرند؛ تلاش و كوششى كه گاه، حتى تا مرز ايجاد نوعى «اتحاد مثلث» ميان ايران و عثمانى با آلمان قوى پنجه و نوبنياد آستانه جنگ جهانى (رايش دوم) پيش مى‏رفت.

شایان ذکر است كه قرارداد استعمارى 1907 (دایر بر تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس) خود جزئى از پيمانی سراسرى ميان متفقين (روس، انگليس و فرانسه) در طول خط ممتدى از شمال آفريقا تا ايران و افغانستان و تبت محسوب مى‏شد. اين‏ قرارداد، در گرو، نوعى عکس‌العمل حكومت لندن و پترزبورگ در برابر سياست معهود رجال ايران (مبنى بر بهره‏گيرى از تضاد قدرت‌هاى خارجى در راستاى تعديل و تقليل نفوذ آنان) بود و مهم‌تر از آن، نوعى پيشگيرى از خطر به بار نشستن نهال «اتحاد مثلث» (بين ايران، آلمان و عثمانى) و دفع نفوذ فزاينده آلمان در خاورميانه؛ نفوذ خزنده اما سريعى كه آثار و نتایج آن، در اوايل قرن بیستم ميلادى، به صورت‌هاى گوناگون خودنمايى مى‏كرد.

به نوشته مهدى ملك‌زاده: «سفير انگليس در پطرزبورغ [پترزبورگ] به سفير آلمان مى‏گويد: منظور ما از انعقاد قرارداد با روس‌ها درباره ايران، رفع موجبات اصطكاك بين طرفين در ايران مى‏باشد، چون اين رقابت، هميشه به نفع سياستمداران ايران بود و آنها هميشه خوشوقت بوده‏اند كه روس و انگليس را به جان هم بيندازند.» جورج لنزوسكى، مورخ‏ و محقق لهستان، نيز نوشته است: «كوشش‌هاى آلمان [در اوايل قرن بیستم ميلادى‏] براى رخنه و نفوذ در خاورميانه و به خصوص ايران، در انگلستان توليد نگرانى و هراس كرد؛ به طورى كه بالاخره در تاريخ پنجم ماه مه 1907 دولت انگليس را مجبور كرد كه به آلمان اعلام خطر نمايد و وزير امورخارجه انگليس نيز در مجلس اعيان آن كشور اظهار داشت كه تاسيس پايگاه دريايى يا بندر سنگربندى‌شده و مستحكم در سواحل خليج فارس توسط يك كشور خارجى به منزله تهديد شديد نسبت به منافع بريتانيا تلقى شده و ما مسلما با كليه وسايلى كه در اختيار داريم در مقابل آن مقاومت خواهيم كرد. قرارداد روس و انگليس در سال 1907 موقتا رقابت بين اين دو كشور را مرتفع ساخت و بالنتيجه رخنه و نفوذ آلمان را در ايران بيش از پيش دشوار كرد... .»

مورخان ايرانى نيز بر همين عقيده‏اند. محمود محمود «دليل اساسى معاهده روس ــ انگليس» را «تشكيل يك صف محكمى در برابر آلمان» دانسته و خان ملك ساسانى‏ تصريح کرده است كه «يكى از علل اصلى معاهده 1907 بين روس و انگليس مسلما اتحاد آلمان و عثمانى بود كه در نتيجه اتحاد مزبور، خاورميانه به‌دست آلمان‌ها مى‏افتاد و جنگ 1914 احترازناپذير به نظر مى‏رسيد.» كسروى نيز قرارداد 1907 را پيشگيرى از خطر روزافزون آلمان به شمار ‏آورده است: «اين پيمان كه در سال 1286ش (1325ق) ميان دو همسايه بزرگ ايران ــ روس و انگليس ــ بسته گرديده، به بيرون افتاده نتيجه گفت‌وگوهاى چند ساله‌اى بود كه در نهان و آشكار، در لندن و پترسبورك [پترزبورگ]، در ميان نمايندگان دو دولت مى‏رفته. دولت انگليس كه ساليان دراز با امپراتورى روس در آسيا روبه‌رو ايستاده و هميشه به كشاكش و همچشمى پرداخته و از چيرگى‏هاى آن دولت به كاستن كوشيده بود، اين زمان از نيرومندى روزافزون آلمان به ترس افتاده و يك جنگ بزرگى را با آن دولت نيرومند در پيش رو مى‏ديد، خود را ناگزير دانست كه با دولت روس به چنان پيمانى برخاسته، به پاس سياست اروپايى خود به چشم‌پوشى‏هايى در سياست آسيايى تن در دهد و به دور از همچشمى و ايستادگى در برابر چيرگى‏هاى روس در گذشته جلو او را در آسيا باز گذارد.»

ظهور رايش دوم و اتحاد آلمان

گفتنى است كه در ريشه‏يابى بسيارى از خبط‌های فاحش حكومت ايران در عصر قاجار (همچون عقد قراردادهاى استعمارى و استقلال‌سوز نظير امتيازات رويتر و رژى و لاتارى با انگليس يا استقراض‏هاى كمرشكن از روسيه تزارى) به عنوان يكى از عوامل عمده موجه اين خبط‌ها ــ گذشته از عامل «خودكامگى و استبداد» دولت و دربار ــ به «تبليغات، القائات، زمينه‌چينى‏ها و دلالى‏هاى مشتى روشنفكر خودباخته يا خودفروخته» نظير ميرزا ملكم‏خان (بنيان‌گذار فراموشخانه فراماسونرى در ايران) و ميرزا حسين‌خان سپهسالار قزوينى (صدراعظم فراماسون و غربزده ناصرالدين‌شاه) مى‏رسيم و متقابلا در مسير تكاپوى ايران برای تقليل نفوذ استعمارى روس و انگليس و گسترش ارتباط ايران و آلمان، با شركت و فعاليت مستقيم و غير‌مستقيم شخصيت‌هايى چون ميرزا تقى‏خان اميركبير، ميرزا سعيدخان موتمن‏الملك، ميرزا رضاخان گرانمايه مويدالسلطنه، ميرزا عبدالرحيم‌خان ساعدالملك قائم‌مقام، رضا قلى‌خان نظام‌السلطنه مافى، مرتضى قلى‌خان صنيع‌الدوله، ميرزا محمودخان احتشام‌السلطنه و ميرزا حسن‌خان مستوفى‌الممالك روبه‌رو مى‏شويم كه به‌ويژه از نظر سياست خارجى، نوعا افرادی مستقل، وطن‌خواه، هوادار تعالى معنوى و مادى كشور و خواستار رهايى ايران از يوغ استعمار بودند.

ضمنا اگر اقداماتى نظير واگذارى امتياز رژى و رويتر به انگليسى‏ها و استقراض از روسيه ـ در زمان ناصرالدين‌شاه و مظفرالدين‌شاه ـ از سوى سیاستمداران وطن‌دوست و استعمارستيز كشورمان، گامى از گام‌هاى نفوذ و رخنه استعمار تلقى می‌گشت و شديدا با آن مخالفت مى‏شد، اين حركت يعنى «بهره‏گيرى از تضاد قدرت‌هاى خارجى به سود كشور»، مورد تاييد كلى رجال مستقل و ميهن‏خواه ــ اعم از دينى و سياسىـ بود.

پس از شكست نهايى ناپلئون بناپارت (نابغه نظامى و بلندپرواز فرانسه) از قشون متفقين (اتريش، انگليس، پروس و روسيه) در 1815.م، اروپا بين پنج كشور بزرگ (فرانسه، انگليس، پروس، اتريش و روسيه) و چندين كشور كوچك تقسيم شد. كنگره وين كه متعاقب شكست ناپلئون و براى زدودن آثار انقلاب فرانسه و فتوحات وى تشكيل شد، به مدت نيم قرن قاره اروپا را ــ در شرايط «توازن قدرت» و «صلح مسلح» ــ از جنگ و درگيرى محفوظ داشت.

سرزمين آلمان، پس از انقراض «رايش اول»، در آن زمان به چندين كشور كوچك و بزرگ تقسيم شده بود كه هر يك تحت سلطه حاكم و پادشاهى جداگانه قرار داشت و كشور «پروس» يكى از آنها ــ و البته نيرومندترين‏شان ــ بود. راى كنگره وين در باب آلمان اين شد كه 39 دولت، در يك كنفدراسيون متحد شوند و دولت واحدى تشكيل دهند. وحدت و يكپارچگى آلمان در اين تاريخ، آرزوى بسيارى از مردم آلمان بود و كوشش‌هايى چون تشكيل «مجمع ملى فرانكفورت»، برای دستيابى به همين امر انجام می‌شد كه البته (تا پيش از صدارت بيسمارك) به نتيجه مطلوب نرسيد.

سال 1861، ويلهلم اول، پادشاه پروس (1861ــ1881)، اشراف‌زاده‏اى موسوم به پرنس اتوفون بيسمارك را به صدارت عظماى كشور برگزيد كه فردى صريح، سرسخت و مقاوم و فوق‏العاده سياس و هوشمند بود و اجرای كارهاى مهم را فقط با «خون و آهن» ميسر مى‏دانست و سرانجام با حسن تدبير و تلاش جدى و مداوم خويش، به وحدت سياسى آلمان زير لواى خانواده سلطنتى هوهنزلرن و سلطنت ويلهلم اول تحقق بخشيد.

با انتصاب بيسمارك ــ كه از آغاز صدارت تا زمان بركنارى (1890) نيرومندترين رجل سياسى اروپا بود ــ تاريخ آلمان، سرفصل تازه‏اى خورد. بيسمارك بر آن بود كه همه سرزمين‌هاى پراكنده آلمان، در زير چتر نظارت و رهبرى پروس متحد گردد و آلمان ناميده شود و راه وصول به اين امر را نيز عمدتا تقويت و بازسازى ارتش پروس مى‏دانست. وى مى‏گفت: «مسائل بزرگ روز، با قطعنامه‏ها و اكثريت آرا حل و فصل نخواهد شد، بلكه با خون و آتش فيصله خواهد يافت.» از اين ‌رو هنگامى كه پارلمان پروس از تصويب اعتبارات اضافى براى ارتش سرباز زد، به اعتبار خود پول فراهم آورد و سرانجام پارلمان را نيز منحل ساخت.

ويلهلم اول، براى اجراى نقشه‏هاى بيسمارك، يك ژنرال تواناى پروسى به نام هلموت فون مولنكه را مامور سازمان‌دهى جديد ارتش پروس كرد. با كوشش بيسمارك و مولنكه، پس از چند سال 39 هنگ جديد سازمان‌دهى شد. در آن زمان، دستگاه قانون‌گذارى پروس، از دو مجلس «اعيان» و «نمايندگان» ــ لاندتاگ ــ تشكيل مى‏شد، اما در عصر بيسمارك، قدرت واقعى در اختيار شخص امپراتور، بيسمارك و هيات وزيران بود و نمايندگان دو مجلس، چندان نقشى نداشتند. بيسمارك، بى‏توجه به نظريات نمايندگان، ارتش پروس را بازسازى كرد و سپس در مقام دستيابى به خيالات بلند و توسعه‌طلبانه‏اش در اروپا برآمد.

نخستين نبرد پيروز پروس، در سال 1864 و با كشور دانمارك بود كه دوك‏نشين‏هاى «شلزويك» و «هلشتاين» را به زير سلطه آلمان كشيد.

جنگ پيروز ديگر بيسمارك و ويلهلم، در 1866 و با امپراتورى كهنسال اتريش بود. نیمی از اين امپراتورى را كه سراسر اروپاى جنوبى را فرامى‏گرفت، ماموران امپراتورى مستقيما اداره مى‏كردند. زبان اين ماموران، آلمانى و مذهبشان كاتوليك بود. ادبيات آلمانى، معمارى آلمانى و موسيقى در اين امپراتورى جلوه‏اى خاص داشت. فرانتس يوزف، امپراتور اتريش، نيز از نظر نژاد و زبان، آلمانى بود و آلمانی‌ها، با آنكه بيش از يك‌چهارم جمعيت امپراتورى را تشكيل نمى‏دادند، از نظر فرهنگى و اقتصادى بر ديگر نژادها تسلط داشتند. سياست امپراتور در خاموش كردن طغيان‌ها و شورش‌هاى بعضی از قوم‌های تحت سلطه امپراتورى (همچون مجارها)، گذشته از جنگ، سياست «آلمانى كردن» امپراتورى بود؛ سياستى كه البته قرين موفقيت نبود.

عصر جديد آلمان

3 ژوئيه 1866، ارتش پروس و اتريش با يكديگر به نبرد برخاستند و اينجا نيز به علت سرعت عمل و انتقال نيروهاى نظامى پروس، پيروزى با ارتش این دولت بود و قشون اتريش، با چهل‌هزار تلفات، عقب نشست. در پى اين پيروزى، آلمانی‌ها ــ كه گذشته از تفوق چشمگير نظامى، نقطه ضعف امپراتورى اتريش (تقويت مجارهاى شورشگر و استقلال‌طلب) را به صورت برگ برنده‏اى براى روز مباداى جنگ با اتريش در دست داشتند ــ این امپراتورى را به جرگه متحدان (و در حقيقت وابستگان به) خويش وارد كردند.

بعد از جنگ فوق، بيسمارك خطاب به مردم آلمان اظهار کرد: «بياييد با سرعت كار كنيم. بياييد آلمان را بر زين بنشانيم تا با مهارت اسب‌سوارى كند.» پنج سال بعد، درگيرى سياسى فرانسه و آلمان بر سر نامزد مقام پادشاهى اسپانيا (1869)، بهترين بهانه را براى تحقق آرزوى ديرينه بيسمارك (وحدت سياسى آلمان و صعود آن كشور به جايگاه برترين قدرت نظامى اروپا) فراهم ساخت. اين درگيرى سياسى، آلمان و فرانسه را به سوى پيكارى سهمگين راند و آلمانی‌ها به شيوه معمول خود، با انتقال سريع نيروهاى كمكى خويش به خط مقدم جبهه، شكست فاحشى به ارتش فرانسه وارد ساختند و بيسمارك، براى درهم شكستن كامل غرور و شخصيت ملى فرانسوى‏ها و رهبرشان، ناپلئون سوم، (در حالى كه هنوز پاريس سقوط نكرده بود) در 18 ژانويه 1871، مراسم باشكوهى به عنوان تاج‌گذارى ويلهلم در تالار آيينه كاخ ورساى (نزديك پاريس) برپا ساخت. در اين مراسم، شاهزادگان آلمان، تاج‌هايشان را به ويلهلم تقديم كردند و پادشاه پروس نيز از فراز جايگاه و ضمن خطابه‏اى كوتاه اظهار کرد: «من آماده‏ام امپراتور كشور آلمان كه از اتحاد اميرنشين‏هاى آلمانى به‌وجود آمده است باشم.»

ده روز بعد دولت فرانسه تسليم شد و به اين ترتيب، جنگ پايان گرفت. در 10 مه 1871، در فرانكفورت پيمانى بين فرانسه و آلمان امضا شد كه طبق آن، فرانسه دو ناحيه مشهور «آلزاس» و «لرن» را از كف داد و به پرداخت دویست‌ميليون فرانك غرامت به آلمان مجبور گرديد. اينك، عصر جديدى آغاز شده بود كه در آن، آلمان، با گام‌هاى بلند، به سوى برترى قدرت صنعتى و نظامى در اروپا پيش مى‏رفت و در اين ميان، تقويت هر چه بيشتر ارتش (كه در پندار مردم آلمان، عامل اصلى وحدت آنان بود) جايگاه ويژه‏اى داشت و اين سخن مولتكه، فرمانده كل ارتش آلمان است كه با عنايت به حس انتقام‏جويى فرانسوى‏ها پس از شكست 1871 و تجزيه آلزاس و لرن گفته بود: «آنچه شمشير ما در مدت نيم سال به‌دست آورد بايد شمشيرهاى ما در مدت نيم قرن از آن نگهبانى كند.» اينك آلمان بر اسب قدرت كاملا سوار بود و فقط اتحاد چند كشور نيرومند و پيشرفته، مى‏توانست آلمان يكپارچه و مقتدر را، همچون فرانسه ناپلئون، از پاى درآورد و انتقام شكست خفت‌بار فرانسه را از آلمان بازستاند. خاصه آنكه انديشه انتقام، هرگز از ذهن فرانسوى‏ها زدوده نمى‏شد و جلب اتحاد روس و انگليس بر ضد آلمان، براى همين منظور، مدنظر آنان بود. به گونه‏اى كه لئون گامبتا (سياستمدار مشهور فرانسوى) در 1874 (يعنى سه سال پس از شكست فرانسه) چنين پيش‏بينى كرد كه «روزى خواهد آمد كه ما با غول آلمان دست به گريبان شويم و او را در سلسله ملل لاتين و اسلاو حبس بكنيم. نيل به اين مقصود از اين راه خواهد بود كه اسلاوهاى جنوب را با آنهايى كه در قسمت سفلاى رود دانوب سكنى دارند متحد كنيم. با اين اقدام، ما اساس پيروزى خود را آماده كرده، بر امپراتورى متعدى آلمان غلبه خواهيم نمود.» بى‏جهت‏ نيست كه از اين پس، محور عمده سياست بيسمارك در حفظ پيروزى آلمان، «اتحاد با قدرت‌هاى همجوار» و «انزواى فرانسه» بود.مناسب‌ترين متحد براى فرانسه، در آن زمان، روسيه بود؛ زيرا در آن صورت، آلمان از مرزهاى شرقى و غربى مورد حمله واقع مى‏شد (رمز احتياط و پرهيز شديد بيسمارك، طی مدت صدارت، از درگيرى با روس‌ها بر سر خاورميانه و ايران، ناشى از همين امر بود). بعد از روسيه نيز، بهترين متحد براى فرانسه (بر ضد آلمان) امپراتورى اتريش ــ هنگرى بود؛ زيرا در اين صورت، آلمان از دو سو در معرض حمله قرار مى‏گرفت. براى آنكه هيچ كدام از اين دو اتحاد عملى نشود، بيسمارك با سران روسيه و اتريش، عهد مودت بست (1872) و تا مدتى نيز اين طرح عملى شد.

البته روسيه و اتريش، هيچ‌گاه نمى‏توانستند بر سر امپراتورى عثمانى به توافق برسند. روسيه مى‏خواست عثمانى به ايالت‌هايى تجزيه شود كه زير سلطه وى باشند و اتريش مصمم بود كه از سقوط امپراتورى عثمانى (كه همچون خود امپراتورى اتريش، دارای اقوام گوناگونی بود) جلوگيرى كند. بعد از كنگره برلن (1878) كه اتريش- هنگرى از توسعه‌طلبى روسيه در بالكان جلوگيرى كرد، بر اختلاف آن دو افزوده شد. بيسمارك ناگزير بود از آن دو، يكى را انتخاب كند و او اتريش را برگزيد؛ زيرا كه به گفته خود او: «اتريش كشورى مشروطه و صلح‏جو است كه زير توپ‌هاى آلمان قرار دارد، در صورتى كه ما نمى‏توانيم به روسيه دسترسى پيدا كنيم.» اتحاد سه امپراتور به تدريج ضعيف شد و سرانجام از بين رفت و فقط اتحاد دوگانه بين آلمان و اتريش باقى ماند.بيسمارك، با همه بلندپروازى خود، فردى محتاط بود و مى‏كوشيد مشكلات سياست خارجى آلمان را حتى‌الامكان با تدابير سياسى و از طريق عقد دوستى با قدرت‌هاى رقيب حل كند، اما بخشى موثر از افكار عمومى و رجال سياسى آلمان، خاصه قيصر جديد، ويلهلم دوم، نواده ويلهلم اول (كه در 1889 به سلطنت رسيد و سال بعد، بيسمارك را بركنار کرد)، پس از قدرت گرفتن آلمان، چندان پذيراى احتياط‌ها و ملاحظات سياسى بيسمارك نبودند و اين امر، همراه لزوم تحصيل منابع و مواد خام جديد، كسب بازار فروش محصولات كارخانجات آلمان و يافتن مناطق مستعد (در كشورهاى توسعه‌نيافته) براى سرمايه‌گذارى به منظور تامين كمبود هزينه اداره مستعمرات، چرخش محسوسى را در سياست خارجى آلمان (به‌ويژه نسبت به خاورميانه) ايجاب كرد. بيسمارك، پس از پيروزى بر دو كشور اتريش و فرانسه، ديگر در انديشه جنگ نبود و مى‏خواست در پناه صلح، به هر طريق ممكن، آلمان را در صنعت و تكنيك پيش ببرد، اما ويلهلم دوم (كه يك سال پس از نيل به مقام سلطنت، كاپريوى را جانشين بيسمارك ساخت) به گونه ديگرى مى‏انديشيد. او سياست پيمان تضمين مجدد را رها كرد و با اين كار، راه بر امضاى پيمان تفاهم دوگانه بين روس و فرانسه باز شد (1893). فرانسوى‏ها در مذاكراتشان با روس‌ها، هر چه را روس‌ها خواستند مضايقه نكردند. اسلامبول را به روس‌ها دادند و تنگه داردانل را حق آنان شناختند (بعدها نيز كه انگلستان، به جرگه اتحاد روس و فرانسه وارد شد، سر ادوارد گرى، وزير خارجه لندن نيز اين حق را تصديق كرد).

تضاد روس و انگليس با آلمان و عثماني

نماينده روس كه مامور طرح مواد قرارداد با فرانسه بود، ضمن مذاكره به نمايندگان فرانسه گفت: «فقط چيزى كه باعث نگرانى من است اين است كه همين كه اين معاهده به امضا رسيد، دولت فرانسه فورا به آلمان اعلان جنگ خواهد داد»! پيمان صلحى نيز كه‏ در 1911، به ابتكار روس‌ها، بر سر ايران و عثمانى، بين روسيه و آلمان بسته شد، ديری نپاييد و در آستانه جنگ جهانى اول، به‌کلی از هم پاشيد.

همچنين، رشته ارتباط و اتصالى كه (با تدبير بيسمارك) ميان انگليس و آلمان برقرار شده بود، با مسابقه تسليحاتى انگليس و آلمان در نيروى دريايى، رقابت‌هاى توسعه‌طلبانه آلمان در خاورميانه (خصوصا در قلمرو عثمانى) و حمايت ايشان از بوئرهاى آفريقاى جنوبى (كه با بريتانيا در حال نبرد بودند)، تدريجا سست و گسسته شد و انگلستان را نيز در نهايت، به سوى اتحاد با روس و فرانسه راند. ويلهلم دوم، در عوض، بيشتر به دوستى اتريش و تجهيز و تسليح عثمانى مى‏انديشيد و در خط تقويت هر چه بيشتر نيروى زمينى و تاسيس نيروى عظيم دريايى آلمان گام مى‏زد و طالب باز شدن فضاى جولان آلمان در جهانى بود كه از مدت‌ها پيش، عرصه تاخت و تاز انحصارى روس، انگليس و فرانسه گشته بود و ورود قدرتى تازه به نام آلمان را بر نمى‏تافت. وی يكبار گفته بود: «در تمام مدت سلطنتم... پادشاهان اروپا به حرف‌هاى من توجه نكرده‏اند. به‌زودى با نيروى دريايى بزرگم به حرف‌هايم استحكام خواهم داد و ناچار مى‏شوند مودب‏تر باشند»! او با آنكه از سوى مادر، انگليسى بود، كينه عجيبى نسبت به انگليسي‌ها داشت و آنان را غاصب منافع حياتى و مستعمرات آلمان مى‏دانست. گويند يك روز كه بر اثر بيمارى دچار خون‌ريزى بينى شده بود «به طبيب خود گفت: جلوگيرى ننماييد بگذاريد اين خون كثيف انگليسى از بينى من بيرون بيايد!»

روس، انگليس و فرانسه، بخشى عظيم از مناطق آباد و زرخيز آسيا و آفريقا را، صرفا به خاطر قدمت نفوذ و سلطه استعمارى خويش بر آن مناطق، تيول انحصارى يا مشترك خويش به حساب می‌آوردند و رخنه آلمان به مستعمرات رسمى و نيمه‌رسمى خويش را برنمى‏تافتند. حتى عقد قراردادهاى تجارى و اقتصادى ميان آلمان و سران ممالك شرقى و اسلامى را ــ باآنكه مورد رضايت كامل طرفين بود ـ مقدمه نفوذ سياسى آلمان‌ها و منافى حقوق حقه! استعمارى خويش می‌دانستند و به شكل‌هاى گوناگون، با آن مخالفت مى‏كردند و وقتى كه (با آشکار شدن آثار بيدارى و مقاومت وطن‌خواهان ايران و عثمانى و توسعه دامنه ارتباط آن دو كشور با آلمان) اين همه را وافى به مقصود نديدند، تا مرز تقسيم جهان اسلام (از شمال آفريقا تا ايران و افغانستان) به مناطق نفوذ روس و انگليس و فرانسه و اتفاق مثلث عليه آلمان، پيش رفتند.

متقابلا آلمانی‌ها نيز بيكار ننشستند و براى دستيابى به خيالات دور و درازشان، ضمن بسيج تمامى توان ملى خود برای احراز برترين قدرت صنعتى و نظامى جهان و دامن زدن به تضاد سنتى روس و انگليس، حمايتشان را از استقلال و تماميت ارضى و سياسى كشورهاى اسلامى صريحا اعلام كردند و به تلاشى گسترده در راه تقويت شعار «اتحاد مسلمين» و تحريك و تجهيز و تسليح آنان (خاصه امپراتورى مسلمان عثمانى) در برابر تجاوزات و تحكمات روزافزون متفقين دست زدند و زمينه پيشرفت اين سياست نيز (با دلتنگى شديد مسلمانان از نفوذ و سلطه تحميلى متفقين و كوشش ايشان برای تخلص از يوغ استعمار مسلط) كاملا فراهم بود. در این زمان، ويلهلم ــ بر خلاف بيسمارك، كه از رقابت آلمان با روس (و انگليس) بر سر خاورميانه پرهيز می‌کرد ــ دست دوستى ايران و خصوصا عثمانى را، كه از مدت‌ها پيش به سوى آلمان دراز شده بود، با شدت مى‏فشرد.

پس از شكست نظامى عثمانى از روسيه (در قضیه سركوب شورش بلغارها) در سال‌هاى 1878ـ 1876 و تشكيل كنگره برلن (1878) كه به تجزيه مناطقى از خاك عثمانى رای داد، تركان عثمانى (برای تقويت بنيه نظامى خود در برابر تجاوز روس‌ها و تعديل نفوذ استعمارى انگليس و فرانسه در داخل امپراتورى) به فكر بهره‏گيرى از دوستى با آلمان افتادند (اين زمان، تازه سلطان عبدالحميد ثانى، به سلطنت رسيده بود). آنان (به دليل احتياط‌هاى بيسمارك) ابتدا توفيقى در اين راه حاصل نكردند، اما پس از بركنارى بيسمارك و بسط يد قيصر بلندپرواز آلمان (ويلهلم دوم)، نيروى انسانى و پول آلمان براى مدرنيزه كردن تركيه، ساختن راه‌آهن و بازسازى ارتش به كار افتاد.[31] در شرايطى كه سوريه و لبنان، قلمرو اصلى نفوذ فرانسه؛ و عراق و تا حدودى فلسطين زير نفوذ بريتانيا بود و انگليسي‌ها بر بازار تركيه تسلط داشتند، روابط اقتصادى آلمان و عثمانى رشدى روزافزون يافت و ارزش كالاهاى صادراتى آلمان به تركيه، از شش‌ميليون مارك در 1882، به 25 ميليون مارك در 1895 رسيد. مهم‌تر از اين، قيصر جوان و بلندپرواز آلمان (ويلهلم دوم) دوبار از تركيه ديدن كرد: سفر نخست، در نوامبر 1889 (آخرين سال صدارت بيسمارك) روى داد كه به هنگام ديدار از پايتخت عثمانى به صدراعظم خويش چنين نگاشت كه «اقامت من در استانبول، به رويايى آسمانى مى‏ماند» و در پى آن، بر پايه توافق‌هايى كه ميان دو كشور به‏ عمل آمد، آلمان در زمينه بسط و توسعه فرهنگ در عثمانى، تعهداتى را به گردن گرفت و قول كمك و همكارى نظامى به اين كشور داد. همچنين امكان عقد قرارداد احداث راه‌آهن استراتژيك بسفر ــ بغداد ــ خليج فارس را با عثمانى فراهم كرد كه چندى بعد بخشى از آن (راه‌آهن اسلامبول ــ بغداد) در سال‌هاى1914ـ 1903 احداث شد.

سه سال پيش از اين تاريخ، يعنى «در سال 1895 دولت انگلستان تقسيم ممالك عثمانى را به دولت آلمان پيشنهاد نمود. لرد سالزبورى در اين موضوع پيشنهاد جامع‌الاطرافى تهيه نموده بود. اول با وزيرمختار آلمان در لندن، بعد با خود ويلهلم دوم در ميان گذاشت. امپراتور و دولت آلمان هر دو، اين پيشنهاد را رد كرده اظهار نمودند اين تقسيم، اروپا را به جنگ خواهد كشانيد و راضى نشدند اين كار عملى گردد.» در دسامبر 1895 حمله كودتاوار انگليسي‌ها (به رهبرى دكتر جيمسون) به ترانسوال توسط كروگر (رييس‌جمهور ترانسوال) با مهارت سركوب شد و اين امر، زمينه جنگ مشهور انگليسي‌ها با مردم ترانسوال را فراهم ساخت. در پى سركوب كودتاى انگليسى، ويلهلم در 1896 طى تلگراف تبريكى به كروگر، مهارت و رشادت او را در اين ماجرا تحسين كرد و با اين كار خشم شديد لندن را برانگيخت و موجبات تيرگى روابط آلمان و بريتانيا را فراهم آورد.

تلاش قاجار براي ايجاد اتحاد با آلمان

سفر دوم ويلهلم به عثمانى در ماه‌هاى اكتبر و نوامبر 1898 روى داد كه قيصر، علاوه بر ملاقات سلطان عثمانى در اسلامبول، از بيت‌المقدس و دمشق نيز ديدار كرد و ضمن نثار تاج گل بر مزار صلاح‏الدين ايوبى، سردار مشهور مسلمان در جنگ‌هاى صليبى (8 نوامبر 1898)، در ضيافت سلطان نيز صريحا اظهار کرد كه دوست و حامى سیصد ميليون مسلمان جهان است! او با اشاره به سلطان عبدالحميد ثانى (خليفه عثمانى) تاكيد كرد: «اعلیحضرت سلطان كه سيصد ميليون نفوس مسلمان كه در تمام نقاط عالم سكنى دارند او را محترم مى‏شمارند و او را خليفه مى‏دانند مى‏تواند هميشه به دوستى امپراتور آلمان اعتماد داشته باشند.»اظهارات ويلهلم در عثمانى، زمانى ايراد مى‏شد كه سال‌ها از اشغال يا تحت‌الحمايگى پاره‏اى از ممالك مهم اسلامى و شرقى نظير قفقاز (1835)، هندوستان (1857)، الجزاير (1871)، تونس (1881)، مصر (1882)، اريتره (1885) و... توسط نيروهاى روسى، فرانسوى، انگليسى و ايتاليايى مى‏گذشت و استقلال و تماميت ارضى ديگر مناطق دارالاسلام نيز مورد تهديد جدى متفقين قرار داشت (چنان كه «سودان» در همان زمان آماج شديد حمله نظامى انگليسي‌ها قرار داشت و ايتاليایي‌ها هم، با ناكامى در رقابت با فرانسه بر سر تسخير تونس، به اشغال «ليبى» چشم دوخته بودند كه سال‌ها بعد در 5 نوامبر 1911 تحقق یافت) و كلام ويلهلم، عملا به معنى تخطئه سياست استعمارى تمامى دولت‌هاى يادشده بود. ويلهلم، در ادامه سياست يادشده، هفت سال پس از اين تاريخ گام ديگرى برداشت و در مارس 1905 در بندر طنجه مراكش، نطقى در موافقت با استقلال مراكش ــ كه فرانسه در نوامبر 1904 بر آن چنگ انداخته بود- ايراد كرد كه تعريضى آشكار به سلطه فرانسه بر آن كشور و نيز به قرارداد اتحاد انگليس و فرانسه در سال قبل بود. همچنين در كنفرانسى كه سال 1906 در الجزيره برگزار شد، از ميان اعضاى شركت‌كننده در كنفرانس، آلمان به اتفاق اتريش، از تاييد دعاوى فرانسه نسبت به مراكش سرباز زد. به همين نمط، زمانى كه فرانسه در 1911 نسبت به مراكش ادعاى قيمومت نمود، آلمان شديدا به اين امر اعتراض كرد. اهميت اظهارات ويلهلم در عثمانى در حمايت از مسلمين جهان، آن هم بر مزار صلاح‌الدين ايوبى (فاتح مسلمان جنگ‌هاى صليبى)، زمانى كاملا معلوم مى‏شود كه در نظر داشته باشيم حدود پانزده سال پيش از آن تاريخ، نخست‌وزير وقت انگلستان، گلادستون (1885ــ1880)، در مجلس عوام آن كشور، قرآن را سر دست گرفت و با اشاره به این كتاب الهى و نيز خانه كعبه، گفته بود: «تا اين كتاب و آن خانه در مشرق‌زمين، مورد احترام و اعتقاد مسلمين است، راه سلطه بر مسلمين بسته است.» نيز حدود بيست‏ سال پس از اظهارت ويلهلم، مى‏بينيم كه وقتى ژنرال آللنبى (فرمانده ارتش بريتانيا در جنگ با عثمانى در منطقه فلسطين) در سال 1917، مقارن با اواخر جنگ جهانى اول، قشون عثمانى را درهم شكست و فاتحانه به بيت‌المقدس وارد گردید، گفت: «امروز جنگ‌هاى صليبى پايان يافت!» و به دنبال او، ژنرال گوره فرانسوى زمانى كه پس از فتح سوريه در سال 1920 در دمشق به بازديد آرامگاه صلاح‌الدين ایوبی رفت، گفت: «صلاح‌الدين! ما اكنون برگشته‏ايم!»

آلمانی‌ها همچنين، در روابط سياسى‏شان با تركان عثمانى، در قبال سركوبى جنجال‌انگيز ارامنه استقلال‌طلب و تحريك‌شده عثمانى در دوران سلطنت عبدالحميد و ژون‌ترك‌هاى پس از وى، از مرز بعضى توصيه‏ها و تنقيدهاى ملايم و دوستانه فراتر نرفتند و به‌رغم يقه‌درانى‏هاى شديد و «سياسى‌كارانه» متفقين (كه بيشتر، جنبه جنگ سرد بر ضد متحدين را داشت) این رويداد را جزئى از مبارزه طبيعى سران دولت عثمانى با اقدامات تجزيه‌طلبانه و افراد تحريك‌شده و ستون پنجم بيگانه مى‏شمردند؛ چنان كه زمانى كه صهيونيست‌ها براى رخنه به فلسطين و پى‌ريزى اساس دولت يهود به ويلهلم رجوع كردند، او تحقق اين معنى را به موافقت عثمانى با اين امر مشروط كرد.

سياست ارتباط تركيه با آلمان و توسعه و تعميق اين ارتباط، پس از عزل سلطان عبدالحميد نيز توسط جناح آلمانوفيل كميته «اتحاد و ترقى» كه تا اواخر جنگ جهانى اول قدرت را در دست داشت، ادامه يافت و در این جنگ به ورود عثمانى (در كنار آلمان و اتريش) به عرصه پيكار قهرآميز با روس و انگليس انجاميد.

وضع اسفبار ايران عصر قاجار در چنبره فشار و تحكم روزافزون روس و انگليس در آغاز مقال آورده شد و متقابلا دوستى آلمان ويلهلم با كشور مسلمان عثمانى و رقابت فزاينده آن با روس و انگليس (دشمنان بالفعل استقلال سياسى و تماميت ارضى ايران) شرح داده شد.

آلمان، در چشم ايرانيان خسته و به‏ستوه‌آمده از تحكمات همسايه شمالى و جنوبى، دولتى قوى، مقتدر و پيشرفته محسوب مى‏گشت كه با روس و انگليس (يعنى دشمنان بالفعل آزادى و سعادت ايران) رقابت و ضديت داشت و با توجه به حسن سوابق ارتباط و همكارى دولت آلمان با كشور مسلمان عثمانى و نيز نداشتن مستعمرات و مستملكات در كشور اسلامى، نسبت به استقلال سياسى و تماميت ارضى، خالى از مطامع استعمارى مى‏نمود و لااقل، فعلا، از سوى آن دولت خطرى متوجه اساس استقلال و تماميت ارضى اين كشور احساس نمى‏شد؛ سهل است كه حفظ استقلال و تماميت ارضى و سياسى ايران در چنبر فشار و تحكمات فزاينده روس و انگليس، مقتضاى سياست و مصالح آلمان در ايران شمرده مى‏شد (خاصه آنكه نكته اخير، مورد تاكيد شديد و مستمر رجال عالى رتبه آلمان در گفت‌وگو با ايرانيان نيز بود).

همچنين، با توجه به مسائلى همچون حصر شديد آبى ــ خاكى ايران از سوى رقباى قهار و سلطه‏جوى آلمان (روس و انگليس) و متقابلا، نبود راه ارتباطی مستقيم با ايران براى آلمانی‌ها، تلقى و تحليل ايرانيان چنين بود كه چنانچه آلمانی‌ها، روزى هم به فكر سوء استفاده از حضور عواملشان در ايران بیفتند و خيالات شيطانى‌اى در سر بپرورانند، كوچك‌ترين اشاره از سوى اولياى امور ايران به آن دو رقيب قهار و گوش‌بزنگ آلمان (يعنى روس و انگليس) كافى است تا بساط آنان را در اين سرزمين جمع كنند و به بيرون بريزند؛ بنابراين سياست ارتباط و اتحاد ميان ايران و آلمان به گسترش دامنه همكارى آن دو كشور، نه تنها در چشم ايرانيان وطن‏خواه، گامى از گام‏هاى نفوذ استعمار و مايه محو استقلال و تماميت ارضى و سياسى كشورمان قلمداد نمى‏شد، بلكه جنبه چاره‏جويى اضطرارى از قدرت بى‏طرف سوم داشت و تمهيدى برای شكستن شاخ گستاخى دو همسايه سلطه‌جو و تقويت بنيه سياسى، نظامى، صنعتى و اقتصادى كشور به شمار مى‏رفت و اگر تعلق به سياست روس و انگليس (و به‌اصطلاح: روسوفيلى و انگلوفيلى) به حق، نشان بستگى و پيوستگى به دشمنان استقلال و تماميت ايران بود، بالعكس، هواداری از آلمان، نوعا جنبه جانبدارى از رهايى و پيشرفت كشور داشت. (بگذريم از معدود كسانى كه از هر چيز و هر عنوان ــ هرچند مقدس ــ جز نردبانى برای كسب نام و نان و جمع درهم و دينار، نمى‏خواهند).به‌ هر روى، حكومت ايران در عصر قاجار، در چنان وضعيتى که از فشار و تحكم روس و انگليس رنج می‌برد، براى تخلص از فشارها و تحكمات دو همسايه فزون‌خواه خويش و نيز سرعت بخشيدن به چرخه پيشرفت سياسى، بازرگانى و صنعتى كشور، دست دوستى و همكارى به سوى آلمان بيسمارك و ويلهلم دوم دراز كرد و با اين كار، دورى تازه از كشاكش‌ها در سياست خارجى را دامن زد كه شرح داستان پر فراز و نشيب آن فرصتى ديگر مى‏طلبد و در اینجا فقط به پرده‏اى از آن در دهه‏هاى واپسين سلطنت ناصرالدين‌شاه اشاره شده است.على‏قلى‌خان مخبرالدوله، از رجال بلندپايه دستگاه ناصرالدين‌شاه بود كه طى انجام سه سفارت فوق‌العاده، از سوى شاه، در اوايل قرن 14ق به برلن (پايتخت آلمان) اعزام شد تا با دولت آلمان ايجاد روابط نمايد. فرزندش ــ مخبرالسلطنه هدايت ــ در كتاب «گزارش ايران» و به ويژه «خاطرات و خطرات»، اسناد و مدارك جالبى در زمينه ماموريت محرمانه پدر و نيز برادر بزرگ‌ترش (مرتضى‌قلى‌خان صنيع‌الدوله) به دست داده و از تاكيد ناصرالدين‌شاه بر عدم افشاى اسرار اين ماموريت نزد رجال انگلوفيل دستگاه حكومت و بالاخره حساسيت و ضديت شديد روس و انگليس نسبت به این ارتباطات سخن گفته است.

ناصرالدين شاه مشوق ورود آلمان به ايران

بر پايه مدارك موجود، مخبرالدوله درد پاى شديد داشت و ماموريتش در پوشش سفر استعلاجى به اروپا انجام شد. شاه به وى تاكيد كرده بود كه موضوع ماموريتش را از كسانى چون على‌خان امين‌الدوله (منشى شاه) كه با سفارت انگليس سر و سر داشتند، كاملا پوشيده نگاه دارد. به نوشته مخبرالسلطنه: «آخر تدبير ناصرالدين‌شاه، وقتى چاره مداخله روس و انگليس ميسر نشد، اين بود كه دول ديگر را در ايران ذي‌نفع كند و مسافرت‌هاى [ناصرالدين‌شاه به‏] فرنگ، بيشتر از اين نقطه نظر بود. مقدمتا بر آن شد كه از آلمان، كشتى براى بوشهر خريدارى شود... كارخانه [آلمانى‏] براى نمونه، كشتى بسيار خوبى در حدود سفارش ساخت، نظامى و تجارتى با زره و پنج توپ و 25 تفنگ. كشتى ناتمام بود كه پدرم مامور برلن شد و كسى نمى‏دانست چرا؟ دكتر البو، مدرس طب دارالفنون، منع از مسافرت مى‏كرد، توجهى نكردند... پس از ورود به برلن، معلوم شد مامور ملاقات بيسمارك‏اند... در روزنامه برلن نوشتند: ملاقات سفير فوق‌العاده ايران در كابينه وزارت‌خارجه با بيسمارك و گفت‌وگوى 25 دقيقه، مقارن بلند شدن بيرق آلمان در شرق آفريقا، سبب نگرانى انگليس شده، مامور مخصوص به برلن فرستادند... مقصود شاه، روابط با آلمان بود. بيسمارك گفت: هر وقت شما پنج‌هزار نفر آنطور كه ما بپسنديم قشون داشته باشيد، من حاضرم عهدنامه صلح و جنگ با ايران ببندم»!

پيداست كه علت اصرار شاه ايران بر مخفى ماندن اسرار ارتباط با آلمان، چيزى جز حساسيت و كارشكنى شديد روس و انگليس نسبت به این ارتباط نبود؛ و به اين امر، هر دو طرف ــ ايران و آلمان ــ دقيقا توجه داشتند؛ چنان كه اين نوشته خود بيسمارك است كه «اقدام ما در احياى ايران، عملى است عليه روسيه كه به روابط دوستانه ما با آن دولت همسايه ضرر مى‏رساند و بدگمانى او را برمى‏انگيزاند... .»

مخبرالسلطنه، در «خاطرات و خطرات»، اطلاعات بيشتر و مفصل‌ترى به دست داده و كليشه دستورالعمل‏هاى جالب شاه به مخبرالدوله را نيز آورده است. وى با اشاره به سفر پدرش، مخبرالدوله، در سال 1301قمري به برلن نوشته است: «پدرم نيز عازم برلن شد و كسى مقصود را نمى‏دانست، در آن وقت زخمى در زانو داشت. دكتر آلبو معلم طب دارالفنون از حركت منع مى‏كرد، ممنوع نشدند و محل تعجب همه بود. شيندلر صاحب مهندس تلگراف‏خانه را همراه بردند... .» روزى كه مخبرالدوله بنا بود به كشتى بنشيند «طوفان سخت شد كه همه وحشت كردند، صبح اعلیحضرت پرسيده بودند كه مخبرالدوله به كشتى نشست؟ عرض كرده بودند خير، سه نوبت فرموده بودند الحمدلله... .»

بين مخبرالدوله و بيسمارك «سه مجلس ملاقات» شد و «مجلس دوم، در كابينه وزارت‌خارجه، 45 دقيقه صحبت طول كشيد.» بر اثر اين ملاقات‌ها، دو كشور، سفير به پايتخت يكديگر فرستادند. شاه در آستانه سفر مخبرالدوله به اروپا (1301.ق)، در نامه‏ خصوصى به وى چنين نوشت: «مخبرالدوله، مسوده‏اى كه نوشته بودى ديدم. بسيار زمينه درست و خوبى برداشت كرده است. البته همين‌طور بگو و جواب بگير و هر قدر سعى دارى طورى بكن كه مبادا اين كار و حرف‌ها بروز داده شود يا كسى بفهمد كه منظور و مقصود چيست؟ خيلى خيلى در اين فقره اهتمام نمايد. شيندلر صاحب را هم همراه مى‏برى خوب است، اما ابدا در محل كار و مذاكره، او را به خود راه نده، پرت كن برود به‌جاى ديگر، خود تنها باشى. در رقعه‏اى كه به امين‏الدوله [منشى شاه كه متهم به انگلوفيلى بود] مى‏نويسى براى مرخصى، فقط براى كشتى ننويس، بنويس براى امور معادن و ديدن بعضى معلمين خوب براى مدرسه و اسباب معدن و پيدا كردن استاد خوب براى معادن ايران و ترقى مدرسه و غيره اجازه مى‏خواهم و براى ديدن و راه انداختن كشتى. كيفيت رمز را هم درست كرده به عرض برسان... .»

شاه در نوشته ديگر به مخبرالدوله تاكيد كرد: «آنچه صبح در فقره كمپانى‏هاى آلمان براى همه كارها به‌خصوص براى راه عراده[رو] گيلان الى قزوين فرمايش شد، فرمايش رسمى و صحبت بود، حقيقتا همان بود كه گفتم. البته كمپانى‏هاى معتبر براى اين كارها پيدا كن، حتى براى راه‏آهن و واگن. ديگر خودت مى‏دانى كه شروط قسمى بايد باشد كه ريش دولت به دست فرنگى نيفتد، مثل مصر و تونس و غيره بشود، باقى هر چه باشد عيب ندارد. كار راه بيفتد بدون غش حالى و مالى... خيلى اميدوار هستم اين سفر كارهاى بزرگ براى ملت و دولت ايران بكند.»

طبق دستورالعمل شاه به مخبرالدوله، وى بايد در گفت‌وگو با بيسمارك، از زبان شاه چنين می‌گفت: «آنچه از روى تجربه و مدت زمان گذشته، بر ما معلوم گشته است اين است كه ناچار از براى ترقى دولت و ملت ايران تا با يكى از دول بزرگ فرنگستان، همراه و هم‏خيال نباشيم و آن دولت بزرگ را با خود هم‏خيال و همراه ننماييم، ترقيات منظور ما صورت‏پذير نخواهد بود. امروز بزرگ‌ترين دول فرنگستان، بلكه دنيا، دولت فخيمه پروسيه است كه از هر جهت...، نشر بزرگى و شهرت و شهامت آن، تمام عالم را فرا گرفته است. البته تا ممكن است ما به توسط اين دولت بزرگ، دولت خودمان را ترقى بدهيم و اهالى مملكت خودمان را تربيت كنيم، به ديگران رجوع نخواهيم نمود و ما با كمال ميل خاطر و عزم ثابت، حاضر و آماده شده‏ايم كه از خيرخواهى و دوستى مخصوص دولت آلمان خواهشمند شويم كه با خيالات ما اقدامات دوستانه نموده، با ما همراهى كامل نمايند. نصايح دوستانه اين دولت را غنيمت شمرده از مجاهدت لازمه دريغ و خوددارى، جايز نداريم. اول چيزى كه براى انجام مقصود ما به خاطر مى‏رسد آن است كه دولت آلمان، يك نفر سفير بزرگ ذي‌شان كاردان مخصوص، مامور ايران نمايد كه آن سفير از روى خيرخواهى و دستورالعمل مخصوص دولت آلمان، راهنمايى و كمك به دولت ايران نمايد و ما هم خيالات دوستانه و خيرخواهانه او را در كارهاى مفيده مغتنم شمرده، با او با كمال همراهى حركت خواهيم نمود. چنان كه اگر بايد در ايران، خطى از خطوط شوارع آهنى ساخته شود، به صوابديد آن سفير قبول خواهيم نمود كه به توسط كمپانى‏هاى آلمان، اسباب آن كار را فراهم نموده، اقدام به آن نماييم و همچنين در معادن ايران ــ كه از روى يقين خيلى قابل منفعت و نتيجه است ــ اقدامات شايسته به عمل آيد و براى استخراج آنها، معلمين و مهندسين از دولت آلمان به جهت اين كار انتخاب گردد و همچنين در تمام امور مفيده ــ اعم از امور و صنايع وزارت و تجارت و نظام و غيره كه مايه ترقى و تربيت و تمول است ــ با همراهى دولت آلمان حاضريم كه به اقرب وسيله، اقدام و ابتدا كنيم.

حتى به آن طور و به آن اندازه، طالب و راغب هستيم كه مامور دولت آلمان را به آن درجه و مقام بپذيريم و محترم بداريم كه اگر فرضا دول همجوار ما [روس و انگليس‏] كه با دولت ما عهود و شروط مخصوص دارند اگر در جايى و موقعى، مساله‏اى برخلاف شرط عهد مطرح بسازند و تكليفى غيرحقه به ميان آوردند، ما حاضريم كه سفير دولت آلمان را در آن مسائل، ثالث قرار داده و تصديق او را معتبر دانيم و نيز اظهار مى‏داريم كه سفير مزبور را كه با اين درجه محترم خواهيم داشت، نه براى آن است كه ضررى بدون سبب و جهت، به دولت آلمان تكليف كنيم يا اينكه ما وقتى قشونى از دولت آلمان را به هوادارى دولت ما به زحمت بيندازيم، بلكه فقط چون دولت آلمان را دوست مخصوص و دولت بى‏غرض مى‏دانيم ميل داريم كه از روى دوستى و بى‏غرضى، او را اسباب ترقى ايران و دولت ايران قرار بدهيم، زيرا كه شهامت و بزرگى دولت آلمان، زيبنده اين مقام است كه دولت ايران از براى ترقيات آتيه خود او را در ميان همه دول انتخاب كرده باشد و جهت ديگر اين است كه دول همجوار ما هيچ وقت در مقام ترقى و بزرگى دولت ايران به آن درجه كه مقصود ماست، نخواهند بود و چشم اميد به آنها نداريم. اميدواريم كه اظهارات ما را دولت آلمان صميمى بداند و دوستى ما را خالص و بى‏غرض محسوب بدارد، مگر همان غرضى كه اجمالا اظهار داشتيم كه ترقى دولت و ملت ما در آن است... .»

تلاش برای اتحاد با آلمان، به ناصرالدين‌شاه انحصار نداشت و پس از وى نيز رجال و سلاطين وقت ايران تا پايان عصر قاجار، اين خط را كما بيش و با فرازونشیب‌هايى چند، دنبال كردند و اوج آن نيز، همدستى ايرانيان وطن‌خواه و ضد استعمار (از آيت‌الله شهيد مدرس و رضاقلى‌خان نظام‌السلطنه مافى تا رييسعلى دلوارى و زائرخضرخان تنگستانى و كلنل محمدتقى‌خان پسيان و ميرزا كوچك‌خان جنگلى) در جنگ جهانى اول با افسران و ديپلمات‌هاى آلمانى (و اتريشى و عثمانى) در نبرد با ارتش اشغالگر روسيه و بريتانيا در چهارگوشه ايران بود كه شرح آن فرصتى ديگر مى‏طلبد

این مقاله خلاصه شده است.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
دنیای اقتصاد

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید