طبقه متوسط از جمله اصطلاحات بسيار رايج در علوم انساني به ويژه جامعهشناسي و علوم سياسي ميباشد. هر چند مدت زمان بسياري از ظهور اين تركيب در كتابها، مقالات و محافل دانشگاهي نميگذرد، اما اهميت و نقش بسيار حساس اين گروه در تحولات جوامع سبب شده است تا محققان در كنار سياستمداران توجه ويژه و خاصي بدان داشته باشند.
از ماركس و لنين گرفته تا وبر و لاروك و بسياري ديگر همگي به تعريف و تحليل طبقه متوسط پرداخته و آن را به انواع مختلف؛ بورژوا، مدرن، سنتي و تكنوكرات، كارگري و ... تقسيم كردهاند. به راستي اين گروه از مردم داراي چه ويژگي هستند كه تا اين اندازه مورد توجه واقع ميشوند؟ اين سوالي است كه مقاله پيش رو درصدد يافتن پاسخ آن ميباشد. در كنار اين مساله، نويسنده سعي دارد با شرح جايگاه طبقه متوسط در ايران بهويژه در دوره پهلوي بر خاصيت توام مدرن و سنتي بودن اين طبقه در كشور تاكيد كند. مهمترين شاهد مدعاي وي در اين مبحث واقعيتي است بزرگ به نام انقلاب اسلامي.
مفهوم طبقه متوسط
«طبقه متوسط» همچون بسياري ديگر از مفاهيم علوم اجتماعي داراي معناي دقيق و مورد توافقي نيست. گذشته از تنوع ديدگاههاي متفكران، اختلاف در ملاكها و ويژگيهاي اين طبقه از يك سو و نامشخص بودن قلمروي عيني و مصداقي آن از طرف ديگر و همچنين تاثير تحولات تاريخي بر آن سبب شده است كه هر كس از زاويه ديد خود تعريفي خاص از آن ارائه دهد. كارل ماركس يكي از نخستين معتقدان به انديشه طبقاتي، طبقه متوسط را حوزه عمومي بين طبقه سرمايهدار و طبقه كارگر ميداند كه شامل كاركنان دفتري، كاسبها و گروههاي همسو ميباشد. او معتقد است اعضاي اين طبقه نقش متعادلكننده و ثبات بخش را در اجتماع بر عهده دارند. وي طبقه متوسط را مانند ساير طبقات اجتماعي، محصول مناسبات اقتصادي عصر خويش ميداند. هر نوع مناسبات توليد مشخص، طبقات ويژهاي را پديد ميآورد، فرمولبندي مشهور لنين نيز مفهوم طبقات را مرتبط با مناسبات اجتماعي بيان ميكند. ماكس وبر مفهوم طبقه را در مقايسه با مفاهيم«شأن اجتماعي» و «حزب» تعريف ميكند و هر طبقه از جمله طبقه متوسط را شامل مجموعه افرادي ميداند كه داراي وضعيت بازاري يا شانس اقتصادي يكساني هستند. اميل لدرر جامعه شناس آلماني كه عموما از او به عنوان اولين متفكر طرح طبقه متوسط جديد ياد ميشود مفهوم طبقه متوسط را مرتبط با مهمترين ويژگي آن كه شيوه زندگي و حقوق اعضاي طبقه است، بيان ميكند. پييرلاروك طبقه متوسط را شامل گروههاي متعددي ميداند كه ويژگي مشترك آنها فقط اين است كه جزء هيچ يك از دو طبقه حاكم و طبقه كارگر نيستند. او ميگويد: «اين طبقات از طبقه حاكم به اين جهت متمايز ميشوند كه هيچيك از پستهاي حساس سياسي، اقتصادي و اداري را در دست ندارند. البته اعضاي اين طبقات مجريان سادهاي نيستند و اختيارات و مسووليتهايي نيز دارند، اما اقدام آنها كموبيش آگاهانه و در چارچوب و جهتي است كه توسط مقامات بالاتر معين ميشود. طبقات متوسط از طبقه كارگر به مناسبت برخورداري از اندوختههاي مادي نظير سهام و اوراق بهادار، خانه يا اندوختههاي معنوي نظير آموزش و تعليمات حرفهاي و ارتباط شخصي متمايز ميگردند. اين اندوختهها به آنان امكان ميدهد كه از احساس ناامني - از مشخصات طبقه كارگر - در امان باشند.
دكتر حسين بشيريه در كتاب جامعهشناسي سياسي به تفصيل ابعاد مفهومي و قلمروي مصداقي طبقات متوسط جديد را بيان ميكند و آن را شامل بوروكراتهاي تحصيل كرده، ارتش، گروههاي مذهبي و روشنفكران ميداند. پس از بيان تعاريف فوق و ملاحظه رويكردهاي مفهومي در منابع جامعهشناسي به نظر مي رسد ارائه صورتبندي واحد از مفهوم طبقه متوسط امر دشواري باشد. پيش از هرگونه داوري در اين خصوص توجه به چند نكته ضروري است: 1- واژه طبقه؛ اصطلاح طبقه متوسط در مفهوم ساده آن بيانگر ردهبندي افرادي با منابع درآمد و مقدار عايدات مشابه و ميزان نفوذ همسان و شيوه زندگي همانند نيست؛ بلكه اين تركيب، مفهوم بسيار عام و پيچيدهاي است براي طبقهبندي افرادي كه نه تنها در سلسله مراتب اجتماعي جايگاههاي برابر دارند بلكه از نگرشهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي مشابهي برخوردارند كه برآيند صورتبندي بسياري از نيروهاي اجتماعي و فرهنگي ميباشد. 2- واژه متوسط؛ برخلاف مفهوم ظاهري آن، نقش كاركردي اين طبقه در نزد همه متفكران لزوما حركت در فاصله ميان طبقات حاكم سرمايهدار و طبقه كارگر فقير نيست، بلكه با نگاه نرمافزاري به خصايص و ويژگيهاي آن ممكن است، همين طبقه متوسط، بالفعل بر سرير قدرت هم نشسته باشد، همانگونه كه مانفرن هاپرن حاكمان موجود بسياري از كشورهاي خاورميانه و آفريقاي شمالي را طبقه متوسط جديد ناميده است. 3- در بيان مفهوم طبقه متوسط بين رويكردها و رهيافتهاي مفهومي بايد تمايز قائل شد، در حالي كه طيف چپ ماركسيستي بر محوريت اقتصاد در مفهوم آن اصرار دارد. برخي محققان، طبقه متوسط را با رويكرد فرهنگي و در رابطه با مناسبات مسائل فرهنگي ارزيابي ميكنند و عدهاي ديگر با نگاهي جامعتر از اقتصاد و فرهنگ بدان نگريستهاند؛ بنابراين به نظر ميرسد نبايد انتظار تعريف حقيقي و جامع و مانعي از آن داشت. با اين حال گزينش يك تعريف در چارچوب نظام دانايي ويژه و رهيافت جامعهشناختي با رويكرد خاص، بهترين روش دستيابي به ابعاد مفهومي طبقه متوسط است.
شكلگيري طبقه مياني
طبقه متوسط شايد عنوان ديگري براي همان «خرده بورژوازي» باشد كه ماركسيستها آن را ابداع كردهاند.
ماهيت خواستهها و كنشهاي طبقه متوسط يكي از موضوعهايي است كه جامعهشناسان و سياستمداران به آن علاقه دارند. نوشته حاضر ضمن توضيح مباني نظري طبقه متوسط، ميخواهد تحولات اين گروه در ايران را بررسي كند.
شايد در بدو نظر تصور شود كه جايگاه طبقه متوسط به مثابه برآيند بخشي از گروههاي اجتماعي در محدوده جامعهشناسي عمومي يا حداكثر در قلمروي روانشناسي اجتماعي است، اما حقيقت آن است كه طبقه متوسط اصطلاحي ساختاري است كه با قدرت سياسي گره خورده است. اين واژه از مفاهيم اضافي ميباشد كه هويت آن مستلزم حداقل دو طبقه اجتماعي ديگر است؛ يكي طبقه حاكمه و ديگري طبقه پايين اجتماعي. طبقه متوسط با هر دو طبقه پيراموني خود مناسبات ساختاري دارد، به طوري كه در فرآيند تاريخي و تعاملي خود به طور مداوم در حال تحول، جذب و تبادل نيروهاي اجتماعي خود با طبقات پيراموني است و نقشهاي اساسي آن سبب شده است كه به صورت خاص، زندگي سياسي را مورد تاثير قرار دهد. از اين منظر است كه رويكرد مطالعاتي اين تحقيق مستلزم رهيافت جامعهشناسي سياسي ميباشد و در چارچوب اين روش قابلارائه خواهد بود، اما در همين چارچوب، قلمروي عيني و مصاديق طبقه متوسط به خوبي مشخص نشده است. علاوه بر اختلافاتي كه در بحث مفهومي بدان اشاره شد، اختلاف بر سر قديم و جديد بودن اين طبقه از عواملي است كه خواننده از مطالعه متون مربوط احساس ميكند كه با اختلاف مفهومي شديدي مواجه شده است، به طوري كه در قلمروي آن، دو نگرش سختافزاري و نرمافزاري به وجود آمده است. سختافزاريان با نگاه پوزيتيويستي به دنبال آن هستند تا قلمروي طبقه متوسط را با معين كردن گروههاي زيرمجموعه آن، مشخص كنند، به عنوان مثال اين گروه با تفكيك تاريخي، طبقه متوسط قديم را شامل خرده بورژوازي، بازرگانان و خرده مالكان دهقاني ميدانند، درحالي كه طبقه متوسط جديد، شامل مزدبگيران متخصص، تكنوكراتها و اقشار تحصيلكرده بالاي جامعه است. دكتر بشيريه در كتاب«جامعهشناسي سياسي» تلاش دارد تا قلمروي طبقه متوسط را با ذكر مصاديق مشخص كند. وي در كنار دو طبقه سرمايهدار متوسط و طبقه پايين محروم به هشت گروه اجتماعي ديگر نيز اشاره ميكند كه شامل مديران تكنوكرات، خرده بورژوازي، جنبشها و سازمانهاي كارگري، زمينداران اشراف، روحانيون، روشنفكران و ارتشيان ميشود. در مقابل، گرايش نرمافزاري، به نقشهاي پيدا و پنهان طبقه متوسط و روابط آن با مناسبات قدرت و نقش آگاهي بخش آن نسبت به طبقه پايين توجه دارد. در اين نگاه، طبقه متوسط صرفا از افراد يا گروههايي كه داراي موقعيت مشترك در نظام اقتصادي يا سياسي هستند، تشكيل نشده است، بلكه عوامل ذهني و خودآگاهي طبقهاي، به عنوان پيش شرط تشكيل طبقاتي و پيدايش طبقه براي خود نيز بايد وجود داشته باشد. در نظريه ماركس كه در زمره نگرشهاي نرمافزاري قلمداد ميشود، طبقه متوسط در ميان دو طبقه اصلي متعارض، وابسته به شيوه توليد، سطح تكنولوژي، خودآگاهي طبقاتي و عوامل ذهني و اجتماعي است. براساس فلسفه اجتماعي ماركس، اصولا طبقه متوسط ميبايست به تدريج در يكي از دو طبقه اصلي مضمحل شود؛ چراكه واقعيت عيني و نهايي جامعه بشري بيش از دو قطب متضاد ندارد كه اين دو قطب هم در نهايت بايد به يك جامعه بي طبقه تبديل شوند. براساس اين نگرش، حوزههاي نرمافزاري جديدي وارد قلمروي طبقه متوسط شده است كه در گذشته از چنين جايگاهي برخوردار نبودهاند. امروز گروههاي اجتماعي جديدي مانند زنان كه در گذشته بخش مستهلك و ادغام شده جامعه محسوب ميشدند با هويتهاي فمنيستي (اعم از حقوقطلبي، برابريجويي و برتريطلبي) وارد اين عرصه شده و با رويكردي انقلابي، خواهان تحول در بسياري از حوزههاي قدرت، دانش و مناسبات اجتماعي ميباشند و با تشكيل گروههاي مختلف حقوقي، سياسي، صنفي، جنسيتي، اقتصادي واقعيت اجتماعي خود را بر طبقه متوسط تحميل كردهاند. از اين منظر امروزه نقش و كاركرد طبقه متوسط بسيار گسترده و اساسي شده است، به طوري كه تمام كار ويژههاي حوزه عمومي و جامعه مدني در قلمروي اين طبقه قرار گرفته است. تجميع خواستههاي جامعه به ويژه خواستههاي توده مردم و بيان و انتقال آنها به طبقه حاكمه از وظايف قطعي اين طبقه تلقي ميشود. ابزار، امكانات و ظرفيتهاي رسانهاي و ارتباطي و تكنولوژيكي مدرن و فراواني در اختيار طبقه متوسط قرار گرفته است و همانگونه كه در بخشهاي آتي يادآوري خواهد شد، اين طبقه نقش آفرينترين و بلكه عامل اساسي بسياري از تحولات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در سده اخير در بسياري از كشورهاي جهان بوده است. از اين رو توجه به ويژگيها و كار ويژههاي آن و نه مصاديق عيني، اصناف و اقشار و گروههاي زيرمجموعه آن بايد مدنظر باشد. در قسمت بعدي، اين نقشها در تحولات سياسي- اجتماعي ايران مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
تحولات طبقه متوسط در ايران
پس از بيان تعريف و قلمروي مفهومي طبقه متوسط و با مطالعه موردي آن در ايران، اين واقعيت فرا روي خواننده قرار ميگيرد كه اولا پيشينه تاريخي طبقات اجتماعي در ايران نشانگر آن است كه طبقهبندي اقشار و گروههاي اجتماعي مبتني بر ملاكها و هنجارها و ارزشهاي اجتماعي، امري شناخته شده است و ثانيا طبقه متوسط در فرآيندي هماهنگ و پيوسته با نقشها و كاركردهاي واحد و مشخص استمرار پيدا نكرده است. گسست مفهومي و شكافهاي فرهنگي و اجتماعي در پيكره گروههاي اجتماعي اين طبقه و كاهش و زايش مداوم، سبب شده است تا دو نوع تعريف حداقلي و حداكثري و دو قلمروي مفهومي كلي براي آن در نظر گرفته شود.
طبقه مياني در دوره رضا شاه
رضاخان كه توانسته بود با كودتاي اسفند 1299 به شاه ايران تبديل شود، در وضعيتي بود كه چشمپوشي از پديدههاي مدرن برايش دشوار بود. او در دوره حكومت خود برخي مراكز و نهادهايي را كه طبقه متوسط جامعه ايراني در آنها شغل به دست آورده و پرورش مييافتند، تاسيس كرد. دانشگاه تهران، ارتشي مدرن و ... از نهادهايي بودند كه طبقه متوسط در آنها امكان رشد را تجربه كرد.
طبقه متوسط جديد در ايران
از زمانيكه دولت مدرن در ايران تشكيل شد و نهادهاي سياسي، فرهنگي و اداري متحول گرديد و نوسازي در همه عرصهها وجهه همت دولتمردان قرار گرفت، به جاي طبقه متوسط سنتي بيرون از دولت، طبقهاي شكل گرفت كه فارغ از مناسبات سنتي قدرت داراي جايگاه ويژهاي شد. تحصيلات عاليه دانشگاهي دانش بوروكراتيك، آشنايي با فلسفههاي غربي، رهايي از جزم انديشي ديني، در اختيار گرفتن ابزار و حوزههاي تخصصي از خصايص اين طبقه است. تعيين دقيق آغاز اين طبقه كار مشكلي است اگرچه نگارنده با تسامح آغاز دهه چهل را زمان شروع طبقه متوسط جديد ميداند معالوصف برخي آغاز مشروطيت را در اين مورد پيشنهاد ميكنند.
اين گروه معتقدند براي اولين بار جامعه ايراني حقوق و نهادهاي مدني مدرن نظير قانون و پارلمان، انتخاب، آزادي و مطبوعات و ... را پذيرفت و براي اولين بار طيفهاي روشنفكري و روحانيت در چارچوب احزاب مدرن وارد رقابت سياسي شدند و در نقش طبقه متوسط ظاهر گرديدند، اما به نظر ميرسد نهضت مشروطه تا سالهاي بعد نتوانست بافتهاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سنتي را متحول كند.
در دوره رضاشاه طبقه متوسط و فضاي عمومي جامعه ايران در چارچوب سنت مفهوم پيدا ميكند و در اين دوره نهادهاي مدني مدرن در جامعه شكل ميگيرد. در اين زمان سيستم آموزشي و اداري كشور نيز متحول ميشود. همچنين ارتش مدرن شكل گرفته و گروهها و اقشار اجتماعي هويت پيدا ميكنند و طبقه جديدي مشتمل بر كارگزاران دولت، روزنامهنگاران، مهندسان، پزشكان و ساير گروههاي تحصيلكرده به وجود ميآيد و روند مدرنسازي با الگوي غربي در بخشهاي مختلف جامعه آغاز ميشود، اما در پاسخ به اين سوال كه آيا طبقه متوسط جديد با روي كار آمدن رضاخان به وجود آمد ممكن است گفته شود؛ بهرغم نهادسازي عمومي و مدرنسازي دولت، اين طبقه، پيوند خود را با فرهنگ سنتي حفظ كرده و بنيادهاي ارزشي و هنجارهاي- اجتماعي سنتي سلطه خود را از دست نداده بود؛ بنابراين طبقه متوسط هنوز به معناي واقعي مدرن نشده بود، اما نهادسازي رضاشاه و تجربه بيش از ده سال آن در دوره محمدرضا پهلوي، ساخت قدرت و نهادهاي سياسي و مناسبات اجتماعي در اين دوره مبتني بر دولت مدرن بود و طبقات اجتماعي با انگارههاي جديد سامان يافته و با فاصله گرفتن از بنيادهاي سنتي به تدريج در مسير غربگرايي گام برداشت؛ بنابراين پروسه شكلگيري طبقه متوسط جديد در ايران را ميتوان از نهضت مشروطيت دانست كه در يك فرآيند تكاملي در جريان انقلاب اسلامي به اوج خود رسيد.
پيش از مشروطه هيچ اثر ملموسي حاكي از تحول در سنتهاي فرهنگي، اجتماعي و طبقاتي ديده نميشود و ارتباطات با غرب محدود و پراكنده است. در حالي كه همزمان با مشروطه، ارتباطات با خارج بيشتر ميشود و تحصيلكردگان از فرنگ باز ميگردند.
در جنبش سياسي مشروطه نشانههايي از تحول در رفتار سنتي آغاز ميشود. اين تحولات در عصر رضاشاه به رسميت شناخته شده و نهادينه ميگردد. در ادامه برخي دگرگونيهاي قابلتوجه در ساختار و آرايش طبقات اجتماعي ايران روي ميدهد. يكي از اين دگرگونيها گسترش روشنفكران به سوي طبقه متوسط حقوقبگير و در نتيجه ظهور اين طبقه در صحنه اجتماعي و سياسي ايران بود. طبقه متوسط جديد با اقدامات رضاشاه به منظور توسعه يك ارتش نوين و يك نظام اداري كارآمد و متمركز به وجود آمد. رشد ديوانسالاري و تقاضاي روز افزون براي متخصص و مدير در سطوح گوناگون بخشهاي عمومي و خصوصي و گسترش سريع آموزش به سبك غربي، منجر به پيدايش طبقه متوسط غير كارفرما، شامل متخصصان آزاد، كارمندان، پرسنل نظامي، شاغلان يقهسفيد و متخصص در بخش خصوصي و روشنفكران گرديد. بعضي از نويسندگان براين باورند كه گسترش نفوذ غرب از يك طرف و رشد سريع آموزش و پرورش و سيستم بوروكراسي، عوامل اساسي سامان يافتن طبقه متوسط جديد در ايران بوده است و در مقابل اعضاي اين طبقه كارگزاران اصلي دولتسازي و عاملين جريان نوسازي در اين دوره بودهاند، به طوري كه شايد به جد بتوان ادعا كرد فرآيند نوسازي در ايران با نقش كاربردي اين طبقه مقارن بوده است.
چارچوب نظري و قلمروي طبقه متوسط-بخش پاياني
انقلاب و طبقه مياني
براساس پايبندي به شاخصههاي قومي و صنعتي و همچنين تحصيلات عاليه، گرايش به تجدد و فن سالاري، طبقه متوسط در ايران تا بيش از وقوع انقلاب اسلامي به دو طبقه «متوسط جديد و سنتي» تقسيم ميشد، اما وقوع انقلاب باعث شد كه طبقه مياني ايران را تلفيقي از اين دو گروه براساس پايبندي به اصول و حركت به سمت آينده شكل دهند.
جيمز بيل در كتاب «سياستهاي ايران؛ گروهها، طبقات و نوگرايي» طبقه متوسط جديد را مركب از افرادي ميداند كه قدرتشان به موفقيت شغلي متكي است و در جريان تحصيلات جديد مهارتهايي كسب كرده و به كار ميبرند. وي با تعريف فوق اعضاي تحصيلكرده و موسس دانشگاه تهران را مركز ثقل طبقه متوسط جديد در ايران به حساب ميآورد.
او خصايص اساسي اين طبقه را در ايران چنين بيان ميكند:1- اعضاي بخش رو به رشد اين طبقه از پذيرش مناسبات سنتي قدرت كه جامعه ايراني را زيرسلطه دارد، روي گردانند 2- اعضاي روشنفكر داراي تحصيلات عالي بوده يا در مراحل كسب آن هستند 3- قدرت اعضاي اين طبقه اصولا از مهارت و فنوني ناشي ميشود كه در نتيجه تحصيلات رسمي كسب كردهاند 4- اعضاي طبقه متوسط جديد در سطوح مختلف با افكار و فلسفههاي غربي آشنا هستند 5- اعضاي اين طبقه از هر نوع جزم ديني يا پرسش كوركورانه تاريخ گذشته آزادند.
جلال آل احمد نيز در كتاب غربزدگي طبقه متوسط جديد را در محدوده روشنفكران ارزيابي ميكند. با چشم پوشي از قلمروي عيني دقيق اين طبقه به نظر ميرسد كه نقطه اساسي تحولات نيم قرن اخير جامعه ايراني بر محور و كارگرداني اين طبقه به انجام رسيده است. در خصوص انقلاب اسلامي كه همه اقشار و طبقات جامعه در آن سهيم بودند، شايد اين استثنا را بتوان پذيرفت كه نوعي توافق ضمني و همكاري عملي بين طبقه متوسط سنتي و مدرن، موجب تحقق آن گرديد.
نتيجهگيري
همانگونه كه بيان شد، مركز ثقل همه تحولات، قيامها و نهضتهاي صدساله اخير در ايران، طبقه متوسط بوده است. نهضتهاي مشروطيت، ملي شدن نفت، قيام پانزدهم خرداد، انقلاب اسلامي و بسياري ديگر از جريانات سياسي همانند؛ فدائيان اسلام، هياتهاي موتلفه اسلامي، احزاب چپ و ملي- مذهبي همگي در حوزه طبقه متوسط قرار ميگيرند. علاوه بر نگاه تاريخي، طبقه متوسط نقش سازنده، آگاهي بخش، متعادلكننده، انتقالي و كار ويژههاي جامعه مدني را در جامعه ايفا كرده است كه ما از نقش اول به «نگاه سختافزاري» و از نقش دوم به «نگاه نرمافزاري» تعبير نموديم. همچنين براساس شاخصههاي پايبندي به سنتهاي مذهبي، قومي، صنفي، شغلي و همچنين برخورداري از تحصيلات عاليه، گرايش به تجدد و غرب و گرايش به فنسالاري و گسست از ارزشها و هنجارهاي سنتي، طبقه متوسط را به دو مقطع«طبقه متوسط سنتي» و «طبقه متوسط جديد» تقسيم كرديم، اما آنچه در سرانجام سخن بايسته تامل ميباشد اين است كه شكلگيري طبقه متوسط مانند ساير پديدههاي اجتماعي در پروسه تدريجي و تاريخي به انجام ميرسد و تحول در ارزشها و هنجارهاي اجتماعي به تدريج پديد ميآيد.
طولاني شدن تحولات سبب ميشود نقطه عطفهاي تحول را به طور دقيق بتوان شناسايي كرد و از جهت كمي نيز، گستره كامل يا جامعتري از مجموعه طبقه متوسط با تحولات همراه گردد. از اين رو هنگامي كه طبقه متوسط جديد شكل ميگيرد، تقريبا هويت طبقه سنتي مضمحل شده يا به حاشيه رانده ميشود، اما بايد گفت كه به هيچ عنوان وضعيت طبقه متوسط در ايران در يكصد سال اخير از اين دو ويژگي بارز برخوردار نيست، زيرا تحول اساسي در درون آن منبعث از يك پروسه طبيعي نبوده است.
مشروطيت كه نقطه آغاز تحول طبقه متوسط است، جنبشي متاثر از افكار و انديشههاي مدرن بود كه بسترهاي آن در جامعه فراهم نيامده بود و تا سالها بعد و در حالي كه فرهنگ سياسي و شرايط اجتماعي كاملا سنتي بود، طبقه متوسط در وضعيتي از تجدد قرار گرفت كه با هويت سنتي آن ناهمگون مينمود. طبيعي نبودن اين طبقه سبب شده است تا رشد تدريجي هم نداشته باشد و به همين دليل است كه در اوج تجدد اين طبقه، رگهها و ويژگيهاي طبقه سنتي هم مشاهده ميشود.
زماني كه همه متفكران طبقه متوسط در ايران را«مدرن» ميدانستند و تحصيلات عالي، غربگرايي، فنسالاري و گسست ظاهري از سنتها شاخصه آن محسوب ميشد، ناگهان شكلگيري انقلاب اسلامي با اهداف كاملا ديني به رهبري روحانيت و همكاري تنگاتنگ دو قشر روحاني و روشنفكر و همراهي همه طيفهاي سنتي و مدرن همچون بازار، سيستم اداري و اجرايي و بوروكراتيك در آن، تمام مرزبنديهاي طبقه متوسط سنتي و مدرن را مخدوش ميكرد.
به اين ترتيب تلفيقي شكل ميگيرد كه ميتوان ادعا كرد، طبقه متوسط در حالي كه مدرن است و با ابزار و روشها و ظرفيتهاي عصر مدرن حركت ميكند پايبند به سنتها و هنجارهاي سنتي خود نيز هست. البته اين نوع تعامل و تلفيق تنها مختص به جريان انقلاب اسلامي نيست.
نوع همكاري كه در جريان نهضت ملي كردن نفت به رهبري دكتر مصدق و آيتالله كاشاني وجود داشت، بيانگر آن است كه در جامعه ديني مانند ايران تعيين نقطههاي آغاز شكلگيري و پايان جريانهاي فوق امري بسيار دشوار است؛ بنابراين اصطلاحات «طبقه متوسط سنتي» و«طبقه متوسط جديد» براساس شاخصههاي غالب و با قدري تسامح همراه ميباشد، البته اين ويژگي نه تنها در ايران، بلكه در برخي ديگر از كشورهاي جهان سوم نيز وجود دارد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید