بیداد
ای داد از این بیداد، فریاد ِ خموشانه
آن کیست خمارم برد روزی دو به میخانه ؟
مست آمد و ماتم کرد بی خویش و ثباتم کرد
بربود دلم را برد بی ساغر و پیمانه
در بی خبری آمد پنهان چو پری آمد
هشیار نمی گردم ز آن دزدی مستانه
گفتم : " به چه آیینی ؟ سیمابی و سیمینی
تنها به خیال آیی چون جلوۀ افسانه "
گفتا : بفشارم بر ، بر سینه گذارم سر
برخیزی و باز آیی زاین خواب ِ پریشانه "
افسون شرابی بود خود بادۀ نابی بود
آن بوسه که بنهادم بر روی و بر و شانه
گفتم که : "در آفاقم پروردۀ این باغم
افسرده چه بنشینم درگوشۀ ویرانه ؟"
گفتا که : "همین ات بس ! رو دل ندهم با کس
دور تو به آخر شد، زاین مجلس شاهانه "
گفتم که : "درنگی کن ! نوشی به شرنگی کن ! "
گفتا : " به کجا یابد، عاشق سر و سامانه ؟
گر عاشق جانبازی ، می سوزی و می سازی
سوزش بکنی پنهان ز این بادۀ جانانه "
ز آن راه ِ نهان از من ، شد او به نهان از من
من ماندم و چشمانی مبهوت چو دیوانه
بینش به کجا بیند پرواز نهان خیزش
هر چند نظر دوزد بر بام و در خانه
محمد بینش (م ــ زیبا روز )
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید