رضا پهلوی نباید درراه سرنگونی این رژیم ضد بشری گامی بردارد، او نباید از دمکراسی سخنی به میان آورد، دل او نباید برای آزادی وطن و زندانیان دربند بتپد، حقوق بشر نباید به دلمشغولی او تبدیل شود، او نباید دشمنان پدر خود را ببخشد، او حتا مجاز به استفاده از نام خود نیست چرا که نام رضا پهلوی جرمیست نابخشودنی!
در حال خواندن کتاب و بحث بر سر آن، ماموران ساواک مرا و دوستانام را به مهمانی اوین دعوت کردند و آنچنان که شایستهی سازمان امنیت یک رژیم دیکتاتوریست از ما پذیرایی کردند.
در بازجوییهای ساواک بود که دانستم، کشور به یمن و برکت ملوکانه پای در راه تمدن بزرگ گذاشته و من میخواستهام حرکتاش را مانع شوم.
بر خودم بالیدم که چه قدرتی داشتهام که در زیرزمین خانه با چند کتاب، جلوی چرخهای قطار همایونی را سد کردهام.
سالهای خوبی را در آن مهمانی اجباری به صرف آب خنک گذراندم. صبحدمی دربها باز شد و پیام آمد که، قطار تمدن بزرگ متوقف شده و مهمانی به پایان رسیده است.
نگاههای افتخارآمیزی رد و بدل شد و لبخند بر لب پای بر خیابان نهادم.
چند ماهی نگذشته بود که برای مرتب کردن خرتوپرتهایم به همان زیرزمینی که اشاره شد رفتم و سیل خاطرات دور، مرا درلابلای برگهای نوشتهها و کتابهای قدیمی غرق کرده بود، که ناگهان ضربهای محکم مرا از خاطراتم جدا ساخت و ضربهی محکمتر بعدی مرا به دیار بیهوشی روانه کرد.
چشم هایم را که گشودم در جایی بودم تنگ و تاریک که بعدها دانستم بخش جدیدی از همان اوین همایونیست.
میزبانان جدید به دیدنم آمدند و پذیراییِ شاهانه که نه، ملایانهای از من به عمل آوردند.
بحثشان این بود که لابد از آسمان بریدهام که به زیرزمین رفتهام و بدون شک با الله سرِ ستیزه دارم.
باری چندین بهار نیز بر این منوال گذشت. روزی درب خروج را به من نمودند که برو!
من برای دومین بار از آن در خارج میشدم ولی اینبار با چند عضو ناقص شده، قلبی شکسته، بیتبسمی بر لبانم و به قول شاملو چیزی شبیه آتش در جانم.
در گوشهای خزیدم چرا که به آسمان نظر داشتن ریا بود و بر زمین نظر دوختن جرم و زیرزمین خانهام نیز دیرزمانی بود که ویران گشته بود.
این مقدمه را گفتم که میزان ارادتم را به شاه و ملا بیان کرده و خواننده را از پیشداوری باز دارم.
ولی فقیه زمانه به تاسی از امام کبیر بیداد میکند، میکشد و ویران میسازد و ما بر سرِیکدیگرزنان و گریبان یکدیگر دران، به نظاره نشستهایم.
هستند کسانی که پرچم مخالفت بر ولی فقیه کنونی برافراشتهاند، زآنکه میپندارند که او از خط امام کبیر راحلشان منحرف شده و باید مسیراو را اصلاح کرد، بی آنکه بگویند این انحراف در کجاست؟ کدامین ظلم را خامنه ای بدعت گذارد که خمینی از آن بَری بود؟! کجای این کشور را خمینی آباد کرده بود که بدست خامنه ای ویران گشت؟! باری مینویسند، مصاحبه میکنند، زندان میروند، اعتصاب غذا میکنند و قهرمان لقب میگیرند بی آنکه پاسخگوی هویت سیاسیشان باشند.
گویی تاریخ فلاکت این مرزو بوم با آمدن دولت احمدینژاد آغاز شده و پیش از آن در بهشت ساخته شده توسط اینان میزیستهایم بیآنکه خود بدانیم!
این مبارزان شش ساله و فرشتگانِ بیگناه بهشت خمینی از چنان مصونیتی برخوردارند که هیچ نقطه تاریک که نه، خاکستری رنگی در پروندهشان نباید یافت.
تصدیِ پستهای کلیدی، دست دردست جنایتکاران داشتن، رانتخواری، ثروتهای رویایی و صدها مورد مشابه، نمیتواند هیچ خللی در باور قهرمان ملی بودن آنها وارد سازد.
کسی از گذشتهشان نباید بپرسد، ملاک حال آنان است، نام ونشان خود و اجدادشان بیاهمیتتر از آن است که درصدر اخبار قرار گیرد.
اینان معصومینی هستند با ریشهای مرتب با حسابهای بانکی فربه که میتواند رسانهها زیادی را به قهرمان بودنشان به شهادت وادارد.
گروهی نیز هستند که خمینی بر گردهی بیتدبیری سیاسیشان سوار شد و خود اولین زخم خوردهگان شمشیر خونریز او بودند، ولی غروری تهی از منطق- پنهان شده در سماجت بیمارگونه- از آنان مجال بازگشت از راه رفته را گرفته و همچنان بدنبال گوهرخیالیشان در نو توی عمامه و عبا سرگردانند.
هنوز هم افتخار میکنند که تفنگ چریکهایشان، تفسیرهای روشنفکر پسندشان از کتاب و حدیث و مشاطهگریشان در نوفل لوشاتو دیو کمین کرده سیصد ساله را به خانه کشاند.
اینان را به نقد میکشند، دشنامشان میدهند، اعدامشان میکنند اما همچنان نام و نشان و مرزهای خصوصیشان از اتهام مصون مانده است.
کسی شجرهنامهشان را تورق نمیکند تا معلوم شود که بسیاری از اینان نیز ملازادهاند و در دل حقوق بشر را در کتاب آسمانی میجویند هرچند به ظاهرخویشاوندی همسایهی شمالی را خوش میداشتند.
گروه سومی نیزهست که به هر دلیل از حکومتِ ملایان نومید شده و داعیهای جز سرنگونی این رژیم گورزاد ندارند.
اگر به این هدفشان برسند، چه خواهند کرد، خود داستانی دیگر است ولی آنچه که میبینیم طیفی گسترده، و با انگیزههای گوناگون در این گروه قرار میگیرند.
این گروه نیز مانند گروه دوم نقد میشوند، دشنام میشنوند، با توجه به سابقه به لقبهایی اینچنین نیز نامیده میشوند: تروریست، همکار صدام، فسیل، ساواکی، تجزیهطلب و...
در این گروه کسی هست که داستانش با دیگران تفاوت دارد. رضا پهلوی را میگویم.
این فرق از این روست که موضعگیری و اظهار نظر موافقان و مخالفان رژیم در مورد او به شکلی متفاوت با دیگران صورت میگیرد.
ایشان را هیچگاه به طور مستقیم نقد نمیکنند. درآغاز او را تعمداً نمیدیدند و پس از آنکه عیانتر از آن شد که نبینند به مقابلهاش همت گماردند. مقابلهای خارج از عرفهای معمول سیاسی!
پرسش از پدربزرگاش، که چرا مسیر راهآهن را به جای شرقی-غربی، شمالی- جنوبی انتخاب نکرده، چرا چادر از سر زنان کشیده، چرا سوادآموزی را اجباری کرده و چرا در جنگ جهانی از ابرقدرتهای جهان شکست خورده؟
پرسش از پدرش، که چرا دیکتاتور بود، چرا آمریکا را به شوروی ترجیح میداد، چرا اژدهای روحانیت را در آستین خود پرورید و چرا وقتی که مردم به نفرت نامش را در خیابان سرودند عطای آن خاک را به لقایش بخشید.
پرسش از خودش، از رخوت سیاسیاش، از تبری جستن از پدر، از نام فرزندانش، از مدرک تحصیلیاش، از برنامهی آیندهاش، از سخن گفتن هوادارانش و حتا از نام و نام خانوادگیاش!
چرا دوری ایشان از سیاست سوالبرانگیز است، ولی دوری بیست سالهی دیگران روزه سکوت و سکوت سیاسی تعبیر میشود؟
چرا از ایشان برای جنایات پدر بازخواست میشود، ولی حساب پدرهای دیگر که هنوز هم از تصمیم گیران نظامند از فرزندانشان جداست؟ آیا شاهزاده بودن جرمی مافوق آقازادهگی ست؟
چرا ایشان برای تاریخ صد سال اخیر-که در آن نقشی نیز نداشته - می بایست پاسخگو باشند، ولی دیگران برای نقش مستقیم خود در جنایات رژیم الزامی به پاسخگویی ندارند؟
دلیل این تفاوت چیزی نمیتواند باشد به غیر از همان نام خانوادگی!
رضا پهلوی نباید درراه سرنگونی این رژیم ضد بشری گامی بردارد، او نباید از دمکراسی سخنی به میان آورد، دل او نباید برای آزادی وطن و زندانیان دربند بتپد، حقوقبشر نباید به دلمشغولی او تبدیل شود، او نباید دشمنان پدر خود را ببخشد، او حتا مجاز به استفاده از نام خود نیست چرا که نام رضا پهلوی جرمیست نابخشودنی!
کاش روزی خسته شویم! کاش از پای درافتیم! شاید به حرکتیمان به نسل جدید فرصت دهد تا بیکینه و غرور، عاقلانه قدم بردارد شاید آنها دستهای اتحادشان را- جدای از پدرانشان- به هم پیوند زنند و هرگامی که برای آزادی ورهایی ایران برداشته شود را ارج نهند بی آنکه نامها را به خاطر بسپارند.
داغ شکنجه وزندان همایونی و همسان ولایی آن در دل من حک شده است و از همین روست که دلم با کسانی ست که قلبشان برای آزادیِ زندانیان این وطن میتپد.
آنکس که برای دوستی آمده تنها به پاکی دست مینگرد، ولی آنکس که برای دستبوسی پا پیش گذاشته، به نام صاحب دست میاندیشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید