رفتن به محتوای اصلی

نقض گسترده حقوق بشر از سوى حكومت جمهورى اسلامى در ابعادى وسيع در آذربایجان همچنان ادامه دارد. اگر یک فعال هویت طلب، نويسنده، شاعر، دانشجو و يا خبرنگارى با وثيقه هاى سنگين مالى و پس از ماه ها و سالها حبس و فشار و شكنجه آزاد می شود و همزمان با آن نيز برگه احضاريه به دادگاه را تحويلش مى دهند، فعال دیگری بجای آن بازداشت می شود. زبان تورکی همچنان قدغن است و میلیونها آذربایجانی از حق تحصیل بزبان مادری خویش محروم هستند.
کار خوبی کرد کیانوش توکلی که سایت فرهنگ و هنر را بست و یک ستون ادب و هنر در سایت اصلی باز کرد. به عنوان هدیه به این ستون یک شعر برخی دوستان می کنم (یادم آمد که شاعرم)
در اینجا البته روح شخصیت پرستی ایرانی و بله قربان گویان و چاکران و پابوسان درگاه اعلی حضرت هم مقصر بودند و نشان دادند که در این کشور اگر نهادی غیر انتخابی وجود داشته باشد، چه نهاد سلطنت و چه نهاد روحانیت و ولایت فقیه، دموکراسی امکان بروز نخواهد داشت چون سلطان و خلیفه، آنقدر چاکران و پابوسان درگاه می تواند برای خودش جمع کند که در برابر نهادهای انتخابی قرار بگیرد و آنها را تحت کنترل و تحت اوامر ملوکانه و حکم حکومتی قرار دهد.
به دلیل جو پلیسی در مناطق مرزی سهیل با لباس" نمکی" قدری کاسه و پشقاپ خرید و ان را داخل کیسه ای گذاشت و سوار مینی بوس شد و به باغ دوستم که رسید و کنا رودخانه منتظر ماند تا یک سرباز عراقی برای برداشتن آب به کنار رودخانه آمد و سهیل چند کلمه عربی یاد گرفته بود به "شورته " فهماند که قصد عبور از مرز را دارد که سرباز در جواب گفت : " ما در محاصره کردهای ملا مصطفی بارزانی که باشاه ایران روابطه دوستانه ای داشت ؛ قرار داریم و با هلی کوپتر برایمان اذوقه می اورند که...
فضای تدارک برای "انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری" در ايران عليرغم زوری که برخی‌ها می‌زنند، فضائی است سرد و پر از نااميدی! اين فضای سرد و نوميد به دم گرمی محتاج است که موجود نيست: يک جنبش اجتماعی با سامان و سر و يا دقيق تر گفته باشم؛ يک جنبش نافرمانی مدنی در سطح ملی که نهاد و نماد رهبری خود را داشته باشد! آشکار تر از گذشته می‌توان ديد که هرگونه تغيير در موازنه قدرت در "بالا" به سود آماج‌های سکولار - دموکراتيک ملی و مردمی...
یک پژشک متخصصی که از دوران دبیرستان از ایران فرار کرده بود و به المان آمده و درانجا تخصص گرفته بود.در یک مصاحبه وقتی از خاطرات ایران از اوسؤال شد.گفت در ایران جز زجر و بدبختی و حقارت هیچ ندیدم ولی در المان هم احترام دیدم و هم امکانات دراختیارم قرار گرفت.بنابراین اگر کسانی حقی برمن داشته باشند آلمانیها هستند نه ایرانیان!اینو درجواب یک خبرنگاری از حرامیان اسلامی گفته بود.بنابراین چنین برخوردی با افرادیکه موفق شده اند صحیح نیست.
گویا این جبر تاریخ است و راه دراز و پرزحمت تکاملی، که باید نخبگان زیادی درجوامع بشری، برای بدست آوردن ساده ترین حقوق انسانی، زندانی وشکنجه روحی و حتا کشته شوند که از جمله اینها دکتر مارتین لوتر کینگ در خلال مدتی کمتر از پنج سال سی بار دستگیر و زندانی شد، به او تهمت ناروا و دروغ زدند. اما او هیچگاه مقاومت فیزیکی نشان نداد. هزاران نفر روشنفکر و مقاوم، در دیگر کشورها نیز شکنجه های روحی و جسمی دیدند و عاقبت کشته شدند که ما زنده بمانیم و تاپیروزی نهائی که حتمی است، به مبارزه ادامه دهیم.
هنگامیکه ازشکم مادرش چشم به آن چهار دیواری کوچک ومحدود گشود گریه را سرداد. اما دکترها وپرستاران ونیزمادرش لبخند برلب داشتند. اویکریز گریه میکرد تا اینکه پرستار چهره اش را بطرف مادرش چرخاند وناگهان لبخند ملیح وکوچکی به روی لبهای باریک وظریف نوزاد نقش گرفت. برای اولین بار شعف وشادی حقیقی را درهمان لحظه با دیدن زنی که به اوزندگی بخشیده بود ظاهرشد. ازهمان نقطه وثانیه زندگی نوزاد بیگناه آغازشد
مهدی بازرگان با همان دارا بودنِ شاخص های آخوندِ حوزه ای خود، بیشتر اهل حرف بود تا عمل، تضاد طبقاتی و مبارزات طبقاتی را در جامعه نمی دید و اصولأ به آن اعتقادی نداشت، برخلاف دیدگاهِ لیبرالیسم که بر حقوق فردی و شهروندی تکیّه دارد، مهدی بازرگان مانند دیگر تئوریسین های اسلامی عربی و ایرانی مانند شریعتی و بنی صدر بر جنبش های گروهی اسلامی توده وار احساسی و قشری فاقد خردگرایی تأکید داشت. او اعتقاد داشت که دین اسلام و قرآن نیازمندیهای قرن 20 جوامع بشری را پاسخگو خواهد بود،
اگر التفات می کنی بگویم. همین حالا ناقوس سه بار نواخت. همنوایی و همهمه ی عجیبی برخاست و صدای زنی آمد که اُپرا را به شکلِ مرموز و حُزن انگیزی می خواند. بیرون باران بارید و بعد برف ریزه شروع شد. روی آن نیمکت هم کسی نبود. حسِ تسکینی را که می توانستم با فکر نکردن بیابم، صدای باد بر هم می زد. احساسِ تنهایی غریبی داشتم. بغضی در گلو بود ولی گریه نمی آمد. وقتی در تاریکی دراز کشیدم، صدای گریه از جایی می آمد که نمی دانم کجا بود. آن روز سایه به سایه ی ما می آمدی.