رفتن به محتوای اصلی

من و انسان
03.12.2012 - 12:58

 

من و قامت شکسته ی انسان

شاهدیم،

با هم می بینیم و

دیریست خون می گریم،

و می دانیم که:

زهر دشنه ی کور شب ـ

خنده ی تلخی ست، در اعماق فقر و ترس و درد

که در رقابت با مرگ

بر تارک ما ـ

پای می کوبد،

نعره ی مستانه بر سقف زور میزند.

من اما می خواهم:

در این شبان بلند وحشت،

اندک نوری باشم،

بر شرمگینگاه بوگندوی این دیو فریب،

تا همگان از دور و نزدیک ببویند و ببیند،

که بوی گند، از کجای این "ولوله" شوم آسمانی برمی خیزد.

می خواهم: آخرین نغمه ی روشن شمعی باشم ـ

با مذاب زلال پایان سرودش ـ

تا خاموشی اش:

چشمه ی پاک غرور و فروغی شود

بر این تاریکی مطلق.

شراره ی رنجی باشم که:

آواز مادرانه اش را

او گم کرد،

آنچنانکه جگرگوشگانش را:

آزاد و آرام هم سیراب نمی توانست کرد!

«پس در این ظلمات»

شمعی شدم!

«تا هدیه نوری گردد»

و شدم!

بهنام چنگائی ـ 13 آدر 1391

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.