رفتن به محتوای اصلی

چگونه بازي طرف هاي مقابل را در شطرنج منطقه اي بخوانيم؟ با توجه به سبك بازي هر يك
22.02.2013 - 06:04

 سياستمداران و مقامات كشورهاي خاورميانه براي احقاق حق شان در بازي هاي منطقه اي و جهاني در خاورميانه بايد شيوه هاي بازي طرف هاي مقابل و موثر در آن را بشناسند و بخوانند.

در سطح بازيگران جهاني، روسيه و چين بدنبال حمايت بي چون و چرا از متحدان شان در منطقه هستند؛ تا آنان به سر قدرت اند، اين بازيگران جهاني همكاري هاي مختلف براي منافع مشترك را تداوم و افزايش مي دهند و هيچ كاري هم بدان ندارند كه آنان با مردم شان چه مي كنند و تا پاي قتل عام مردم نيز دست از حمايت دست نشاندگان شان برنمي دارند؛ چنان كه در دوران كمونيست نيز حذف و از صحنه راندن مخالفان و حتي منتقدان در دستور كارشان بود. نتيجه آن را در گذشته و حال مي توانيد ببينيد كه در صورت پيروزي انقلاب در كشورهاي تحت الحمايه شان، آينده همكاري و تعامل با آن كشورها را مي بازند و در زمان جنگ سرد نيز با وجود گسترش ايدئولوژيك در جهت منافع توده ها، چيزي نگذشت كه به صورت يك دولت پليسي در آمدند كه تمامي آنچه را كه دشمنان شان را بدان محكوم مي كردند، خود شديدترش را انجام مي دهند و در نظر ديگران آن گونه نشان دادند كه "كار بد، زماني بد است كه توسط ديگران انجام شود"! امروز هر دو كشور چين و روسيه از آرمان گرايي شان كاسته شده و به عملگرايي بيشتري روي آورده اند، اما هنوز حمايت از دولت هاي خودكامه تحت حمايت شان را براي حفظ منافع شان به هر چيزي ترجيح مي دهند كه پيروزي شان در حفظ و تأمين منافع در زمان قذافي و خاندان اسد را  در زماني بس طولاني در ليبي و سوريه و باختن شان را در بهار عربي مي توانيد ببينيد. برگ برنده آن ها مبتني بر ايدئولوژي بود. روسيه با آن كه پس از فروپاشي كمونيست از دام "دشمن پروري" نجات يافت، مدتي نگذشت كه جهت كسب اقتدار گذشته، باز در دام "گزينش تصميمات برحسب ضديت با دشمان و رقبا" افتاد.

فرانسه در زمان ناپلئون نخستين كشوري بود كه در بازي در صحنه جهان، اصطلاحاً "شطرنج" به معناي واقعي كلمه را ابداع كرد. بعد از ناپلئون، حقوق يكسان بشري و آرمان هاي برابري و برادري انقلاب فرانسه همچون مشعلي چراغ راه انقلابيون و ترقي خواهان جهان شد و تمامي انقلاب هاي بعدي جهان بي تأثير از ان نبودند. انگليس از دوران امپراطوري كهن، طليعه دار سبك بازي هاي چندجانبه و پيچيده مابين بازيگران مختلف بود. شناخت ريز و ميداني صفحه و بازيگران ميدان از ويژگي هاي شان بود و خوب مي دانستند كه چگونه بدون نياز به حذف هيچ يك از بازيگران، از هر يك براي كنترل ديگري استفاده كنند و خود در ميان شان همواره دست برتر را داشته باشند. واقعگرايي از ويژگي هاي بارز اين سبك است كه شناخت دقيق شرايط را اقتضاء مي كند و دليل شناخت بسيار دقيق شان از همه طيف ها و جريان هاي سياسي در منطقه نيز به همين خاطر است. آنان از حاكمان گرفته تا اشراف، بازاريان، روحانيون روزنامه ها، مردم و كليه طبقات و اقشار اجتماعي را به عنوان بخشي از بازيگران دنياي واقعي، مشروع شمرده و از اين روي، هيچ را خط نمي زدند، بلكه در بازي تعيين كننده مي شمردند و البته همزمان به بازي مي گرفتند براي دست برتر خودشان. آلمان و ژاپن با فراموش كردن تجربه تلخ جاه طلبي هاي نژادي و ملي، با تلاش و پشتكار و بدون توسل به دشمن تراشي دوباره بسان كشورهايي مقتدر قد علم كردند و همان دشمنان سابق شان به متحدان و دوستان جديدشان بدل شدند. با اين همه، سخت در اشتباه ايم اگر جهان و بازيگران اش را برحسب بازي هاي گذشته شان شناخته و ارزيابي كنيم. امروز اتحاديه اروپا يكي از موفق ترين جوامع دمكراتيك و مبتني بر احترام به حقوق بشر را در انواعي از اشكال حكومتي به جلوه گذاشته است كه كشورهاي عضو، ديگر بدنبال استثمار ديگران نيستند، بلكه مي خواهند با احترام به تمامي گوناگوني هاي فرهنگي جوامع مختلف، امكان تشريك مساعي براي دنيايي بهتر را براي همگان تجربه كنند؛ گرچه مثل همگان، منافع مردم شان در اولويت هايش قرار دارد، اما برخلاف ديگران نه با قرباني كردن يا ناديده گرفتن منافع ديگران. اروپا اين جهان بيني "انساني" را به بهاي بسيار سنگين دو جنگ جهاني كسب كرد.

آمريكايي ها همان سبك انگليسي را با كمي تفاوت بازي مي كنند؛ آنان نيز بر اين اعتقادند كه از پيشرفته ترين جوامع تا ابتدايي ترين جوامع و از دوستان تا دشمنان، فرصتي هستند براي اهداف مشترك كه با برنامه ها و استراتژي هاي مشخص مي توان از تهديدها اجتناب كرد و بر كسب منافع اميداور و توانا بود. البته سبك بازي شان پراگماتيك است و تفاوت شان با سبك واقع گرايي انگليسي در آن است كه معطوف به تغيير واقعيت موجود به سوي واقعيت مطلوب آتي است و همين آينده نگري پراگماتيك آمريكايي است كه آن را سرآمد بسياري از كشورها ساخته است. در اين راه، آنان تهديدها و فرصت هاي منطقه اي را با متحدان منطقه اي شان پيش مي برند و با تقسيم بخشي از قدرت و تفويض اختيار بين متحدان منطقه اي شان، آنان را تا حدي در بازي آزاد مي گذارند؛ تا زماني كه بازيگري تواناتر از آن در صحنه ظهور نكند. اين سبك مديديت غيرمتمركز داراي فوايد و نقاط ضعفي است. از جمله فوايدش آن است كه در تمام نقاط جهان ناگزير به شناسايي و درگيري مستقيم نيستند و متحدان شان هستند كه آن را انجام مي دهند و يكي از نواقص اش آن است كه اشتباهات منطقه اي متحدان شان موجب هزينه هايي براي آنان نيز مي شود؛ اين سبك بازي موجب مي شود كه متحدان با فشار مديريتي زيادي از طرف آمريكا مواجه نشوند كه موجب نيروي گريز از مركزشان شود و همين طور در صورت ظهور بازيگران جديدي كه بتوانند بهتر بازي كنند، امكان رقابت بين بازيگران فراهم شود كه باعث مي شود هر گاه متحدان شان در مقطعي با نارضايتي هاي مردمي فزاينده روبرو شدند، بازي را به نيروهاي جديد واگذار كنند و حفظ منافع شان را چون تنها در حال و گذشته نمي بينند، در آينده آن را با بازيگران جديدي بازي كنند و جابجايي در قدرت حتي ميان متحدان شان مقدور باشد. نتيجه آن را اينك در بهار عربي و مصر و تونس مي توانيد ببينيد كه هم حكومت هاي گذشته شان از متحدان آمريكا بودند و هم حكومت هاي جديدشان و حكومت هاي متحدشان در مصر و تونس نيز با فشار آمريكا صحنه را براي تغيير ترك كردند و چون حكومت هاي متحد روسيه و چين آنقدر نماندند تا قتل عام و حمام خون راه بياندازند. قدرت آمريكا با آن كه از نظر بسياري مبتني بر قدرت نظامي پنداشته مي شود، اما چنين نيست و متكي بر علم و تكنولوژي است كه در همه عرصه تأثيرگذارند، از جمله علوم نظامي.

ولي يك سبك بازي ديگر نيز وجود دارد كه رندانه ترين و خطرناكترين سبك بازي در دنياي امروز است. آن سبك بازي اي است كه عقيده دارد، ما منافع مان را تنها نبايد از طريق دوستان و متحدان، كه از طريق مخالفان و حتي دشمنان مان تأمين كنيم. دشمنانمان اتفاقاً فرصتي مناسب تر براي كسب جاه طلبي هايمان هستند و با مواضع تند و برنده آنان است كه جاه طلبي هاي ما، مشروعيت مي يابد و بسان دفاعي اجتناب ناپذير از خود جلوه مي كند و علاوه بر آن، دشمنانمان تهديدي هستند براي متحدانمان در جهت برتريمان، تا هم از طريق نفوذي كه بر دشمنان داريم، از يك سوي از متحدان امتياز بگيريم و از ديگر سوي با وارد كردن هزينه از طريق همين دشمنان، خود دست برتر را ميان متحدان پيدا كنيم. اين سبك بازي شيادانه تنها يك بازيگر دارد: اسرائيل.

اسرائيل منافع و اهداف اش را از طريق هم دوستان، هم رقبا، هم متحدان، هم دشمنان اش تأمين مي كند. در همه سوي بازي مي كند و همه را نيز بازي مي دهد. مي توانيد اسناد و خاطرات بسياري را كه از حالت محرمانه درآمده ببينيد كه چگونه اسرائيل در دوران جنگ سرد، به آمريكا وانمود مي كرد كه نفوذي غرب در بلوك شرق است، به شوروي سابق وانمود مي كرد كه كشوري است كه در صورت جلب نظرش حاضر است تا به شكلي پنهان در زمره بلوك شرق باشد و مابقي منافع اش را از طريق كشورهاي ديگر تأمين كند (براي كسب تكنولوژي هسته اي از فرانسه، اسرائيل را دولتي سوسياليست چون فرانسه معرفي مي كرد و براي نفوذ در اسلامگرايان با انگليس همكاري داشت) و نه تنها در اسلام گراياني كه خود را دشمن اسرائيل مي شناختند، نفوذ كند، بلكه سازماندهي، برنامه ريزي، روش زدن مخالفان و رقبا و انواع كنش ها و واكنش هاي ضروري در موقعيت هاي مختلف را براي كسب جايگاه هاي قدرت به آنان بياموزد. مهره هاي نفوذي شان نيز با مواضع تند ضد اسرائيلي و آمريكايي، هم شائبه جاسوسي را از خود دور مي كردند و هم قبل از اين كه ديگران آنان را متهم كنند، خود ديگران را محكوم مي كردند. چون دوره ديده موساد نيز بودند، تدابير امنيتي و طرح هايشان نيز در مقايسه با ديگران موفق تر بود كه موجب ارتقاي شان در اين گروه هاي اسلام گرا مي شد. بسياري از همين اسناد به صراحت مي گويند كه براي به انزوا كشيدن گروه هايي از فلسطينياني كه متمايل به مذاكره و مصالحه با اسرائيل بودند، گروه هاي اسلامگراي ضد اسرائيلي را تقويت مي كردند!؟ (نكته اي كه چارلز فريمن ديپلمات کارآزموده ايالات متحده و سفير پيشين آمريکا در عربستان سعودي نيز بدان به صراحت اشاره كرده است). چون آمريكا بدنبال اسرائيل به عنوان كشوري متحد در گوشه اي از خاورميانه بود، اما اسرائيل خواهان اسرائيلي بزرگ بود كه دقيقاً از طريق دشمنان اش، بر تمامي منابع انرژي خاورميانه چنگ بياندازد و دست آمريكا را از منطقه قطع كند؛ آن هم بدون اين كه آمريكا متوجه شود؛ چون اسلام گرايان از اسرائيل نيز متنفر بوده و دشمنان اسرائيل نيز شمرده مي شدند! از اين طريق به عنوان متحد آمريكا از آن نيز مي توانستند امتياز بگيرند و مهمتر از همه، به عنوان متحد استراتژيك آمريكا در منطقه همواره دست و بازي آمريكا را در خاورميانه بخوانند و بدل اش را از طريق اسلامگرايان اجرا كنند. اين دقيقاً دليل سردرگمي آمريكا در زمان انقلاب ايران بود، هم چنان كه اولين پروژه موفق اسرائيل در خاورميانه براي كوتاه كردن دست آمريكا از منطقه و دست انداختن به منابع انرژي اي بود كه خود نداشت. قدرت اسرائيل كه برخاسته از سبك بازي اش نيز هست، مبتني بر سازمان هاي امنيتي است. مديريت و برتري نه تنها در نهادهاي امنيتي بلوك شرق و غرب، كه حتي آموزش، سازماندهي و برنامه ريزي سازمان هاي امنيتي دشمنان. از آن طريق هم در نهادهاي امنيتي متحدان شان نفوذ كرده و تسلط مي يابند (مثل نهادهاي امنيتي ايران در زمان شاه) و هم از طريق نفوذ در نهادهاي امنيتي دشمنان شان، انقلاب ها را مي دزدند و مهندسي مي كنند (همچون انقلاب ايران و بهار عربي از طريق اسلام گرايان). از بارزترين جلوه هاي نهادهاي امنيتي اي كه موساد در خاورميانه موفق به بدست گرفتن مديريت شان شده، "مديريت و حاكميت دوگانه" است. يعني تيم امنيتي شان از تيم هاي ديگر سازمان يا كشور موردنظر مجزا بوده و سرّي است (مثل حاكميت دوگانه در ايران كه با حاكميت برتر تيمي امنيتي بر حاكميت دولت ها و نهادهاي رسمي همواره جريان داشته)–و با حربه رعايت اولويت هاي امنيتي آن را اعمال مي كند و روي صحنه ها مهره هاي تعيين كننده نيستند، بلكه اين تيم امنيتي آن گروه ها –مشخصاً اسلامگرايان- است كه هدايت كننده اصلي است و بقيه را با طرح ها و برنامه هايش عملاً به سوي خود مي كشد و اگر حتي ديگران مخالف باشند، ناگزير به سوي شرايط تحميل شده كشيده مي شوند. (مشخصاً درگيري با اسرائيل هرگز توسط نيروهاي سياسي گروه هاي فلسطيني انجام نشده، بلكه اين تيم هاي امنيتي مستقر در منطقه بودند كه ديگران را به جنگ كشاندند و نمايندگان سياسي نيز ناگزير از دفاع از اعضاي خود و مقابله با اسرائيل مي شدند و عملاً اين آنان هستند كه سياست هاي گروه هاي فلسطيني مذكور را هدايت مي كنند؛ نه تصميماتي كه رهبران سياسي شان مي گيرند). كسب منافع مشترك هرگز؛ بلكه كسب منافع اسرائيل به قيمت قرباني كردن ديگر كشورها؛ چون بر طبق اين جهان بيني همواره وقتي يكي برنده است كه يكي بازنده باشد و برنده كسي است كه ديگران را ببازاند. پس كشورهاي خاورميانه در جهت پيشرفت اسرائيل بايد پسرفت داشته باشند. شكل دهي و تقويت اسلامگرايان متحجر و واپسگرا كه بدنبال "خلافت اسلامي" و "تمدن اسلامي" با بازگشت به گذشته هستند، دقيقاً در راستاي همين هدف موساد و اسرائيل در منطقه بوده و هست. آنان عده اي روشنفكر نمي خواهند كه دست شان را بخوانند، عده اي بربر و ترجيحاً متوحش مي خواهند كه كه در خرافات و تعصبات خود غرق باشند و چه بسا با شنيدن شايعه در مورد توهين به مقدسات اسلامي در آن سوي آب، به خيابان بريزند و به آتش بكشند و آدم بكشند و همين حماقت ها برايشان مهم باشد، نه منافع مردمي و و ثروت ملي، چه رسد انسانيت و مذهب شان تنها توجيهي و پوششي باشد براي اقدامات غيراخلاقي و ضد انساني اي كه اين تيم امنيتي انجام مي دهد و در صورت مصلحت با يك فتوا، هر حرام و جنايتي را حلال كند (درست مثل ملاهاي ايران). يعني پسرفت در جهالت و تعصب بيشتر به قيمت پيشرفت اسرائيل در توسعه و رونق بيشتر. با اين همه، بي انصافي و حتي عوام فريبانه است كه اگر تنها نيمي از حقايق را ديده و بيان كنيم و مردم خاورميانه را تنها قرباني و اسرائيل و نهادهاي امنيتي اش را ظالم بشماريم. يهوديان در طول تاريخ شان به كرات مورد تبعيض و انزوا قرار مي گرفتند؛ از ظاهر متفاوت شان گرفته تا دين شان كه در اقليت بودند مي توانست بهانه واقع شود. يكي از حربه هايي كه آنان براي فرار از اين انزوا و تبعيض جستجو كردند، دستيابي به ثروت و قدرت بود. در اروپاي فاشيست زده، نخستين قرباني آنان بودند كه كشتار فله اي شان در سكوت و تماشاي بسياري به وقوع پيوست. متأسفانه بسياري از دولتمردان اروپايي در آنزمان، براي فرار از چنگال كمونيست، به فاشيست پناه مي بردند يا لااقل اينان را در مقابل آنان علم مي كردند؛ حتي كليسا نيز مدتي از ترس كمونيست، فاشيست را تأييد كرد و كشتار يهوديان و كولي ها را ناديده گرفت. در خاورميانه نيز تقريباً همواره يهوديان در شرايطي نابرابر و تبعيض آميز زندگي مي كردند و مورد بي مهري دائمي و نهادينه واقع مي شدند كه هنوز نيز ادامه دارد!

باري، بر اساس اين سبك بازي، بزرگ ترين تهديد براي شما دشمنان تان نيستند؛ چون آنان را خودتان در راه منافع تان مهندسي و مديريت مي كنيد، بلكه چه بسا بزرگترين متحدان تان هستند: يعني ايالات متحده آمريكا. شايد براي آسودگي فهم قضيه بايد آن را به شكلي ديگر مطرح كنيم. چه كشوري است كه مي تواند مقابل خواسته هاي اسرائيل بايستد و موجب تغيير رفتارش شود؟ پاسخ: ايالات متحده آمريكا. آمريكا بزرگترين متحد اسرائيل و همزمان بزرگترين تهديد در راه رسيدن اسرائيل به جاه طلبي هايش است. تنها كشوري كه وقتي اسرائيل در اتحاد با فرانسه و انگليس كانال سوئز را اشغال كرد، توانست آنان را وادار به عقب نشيني كند. (البته اين شكست را اسرائيل و انگليس در همكاري با يكديگر زمان سقوط شاه در ايران براي آمريكا تلافي كردند). هم چنان كه در جايي ديگر باز اسرائيل را وادار كرد تا در شرايطي مساوي با مصر پيمان كمپ ديويد را امضاء كند كه دولتمردان اسرائيل اين رفتار آمريكا را نيز بزرگترين ضربه به اهداف اش در خاورميانه مي شمردند. توافقي كه بين كارتر و سادات صورت گرفت و با فشار آمريكا، اسرائيل بدون گرفتن امتيازي ناگزير به پس دادن همه آن چيزي شد كه طي اين سال ها با جنگ از مصر گرفته بود. (كه آن را نيز با گروگانگيري در ايران و شكست كارتر در دور دوم انتخابات رياست جمهوري برايش جبران كردند). اما از منظر سياستمداران اسرائيل، اين آخرين باري بود كه آمريكا اين نقش ميانجي با دستي برتر را در منطقه بازي مي كرد و چنان كه بعد از آن ديديم همواره اين اسرائيل است كه ميانجي بين تروريست هاي اسلامگرا و گروگانگير با آمريكا بود و دست برتر را داشت؛ چه در ماجراي گروگان هاي سفارت آمريكا در ايران و چه گروگان ها در لبنان، واسطه و دلال اسرائيل بود!؟ و چه بازي كردن با كارت مذاكره و تظاهر به صلح با فلسطيني ها و عملاً به تعويق انداختن و نااميد كردن طرف هاي فلسطيني صلح طلب و تقويت موضع فلسطيني هايي كه شعار محو اسرائيل از صفحه روزگار سر مي دادند. چه بازي اي بهتر از اين كه وقتي طرف فلسطيني طي قرارداد اسلو اسرائيل را رسماً به عنوان يك كشور به رسميت شناخته، اما اسرائيل هنوز فلسطين را به مثابه يك كشور رسماً به رسميت نشاخته، اما اين اسرائيل است كه دست برتر و طلبكار را از فلسطينيان دارد كه اسلامگرايان خواهان محو اسرائيل هستند و خواهان صلح واقعي نيستند!! (دل شان هم خوش باشد كه هر از گاهي چند راكت به سوي اسرائيل پرت مي كنند). اسرائيل برخلاف آنچه كه روي صحنه وانمود مي كند كه خواهان صلح است، پشت صحنه همواره به طرف هاي آمريكايي و اروپايي گفته است: ترسوها مرده اند. ما در جايي هستيم كه از زمان تشكيل، تمامي كشورهاي منطقه خواهان نابودي مان بودند، اما نه تنها تشكيل شديم كه گسترش يافتيم؛ حتي يك روز صلح نداشتيم، اما يك كشور در حال توسعه و دموكراتيك را موفق تر از همه اداره كرديم و روز به روز مقتدرتر شديم.

امروز در بهار عربي نيز اسرائيل اميداور است تا از طريق اسلام گرايان تحت تسلط اش و رژيم ايران، منافع آمريكا را در خاورميانه تهديد كند و با راندن آمريكا و حكومت هاي متحدش در منطقه از يك سوي و ملي گرايان و ترقي خواهان از سوي ديگر، گروه هاي تندروي اسلام گراي تحت مديريت خود را مستقر سازد و يك رژيم مثل حكومت ايران را در آنجا سر كار آورد كه تعدادي هالو روي صحنه شعارهاي ضد اسرائيلي دهند و پشت صحنه، او از كانال هاي اسكله هاي غيرمجاز كه دست تيم هاي امنيتي اش است، چپاول تمام ثروت كشورهاي منطقه را در دستور كار قرار دهد و همزمان منافع غرب را در منطقه تهديد كند و از اين طريق از دو سوي از آن المتياز بگيرد؛ چنان كه در ايران پس از انقلاب تاكنون مي بينيم.

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.