رفتن به محتوای اصلی

روان‌شید، شاعرِ فرآیندها
26.04.2022 - 04:37

روان‌شید، شاعرِ فرایندها

به بهانه‌ی انتشار مجموعه شعر «مردن در کلمات»

 

پنجم فروردین ۱۴۰۱/ رشت

 

من

انتظارم از مداد هایم

           در روزگار تلخ

مردن در کلمات بود

کسی نمی دانست...

 

(مردن در کلمات.ص ۱۳)

 

مرحله یک : فرایند و پروسه

 

روان شید شاعر فرایند هاست نه شاعرفرصت ها و واکنش ها. این را می توان از رتوریک نام کتاب ها و فهرست هایش از سال ۶۹ با چاپ اولین کتاب شعرش به نام" با یار و آفتاب/نشر جام تا همین کتاب "مردن در کلمات" فهمید.

روان شید هرگز فرایند و پروسه را فدای فرصت و پروژه  نکرده است. حساب ایشان در سه دهه گسست ادبی با خیلی ها فرق دارد. اگر هیاهو ها و صداها با نام "پروژه گسست هفتاد" ادامه یافته است اما باید با ارجاع به یک فراموشی بزرگ از خوانشی تازه تر نام برد که می تواند اسمش "پروسه گسست هفتاد" باشد.

شعر گسست  بین آن چه که با نام پروژه در خود دارد و آنچه که با نام پروسه هرگز خوانده نشد در تعلیق است.

با برگشتی آماری می توان سهم شاعران پروسه ها را از شاعران فرصت ها و پروژه ها متمایز ساخت.

بعد از چاپ دفتر شعر "با یار و آفتاب " که اتفاق بزرگ گسست بوقوع پیوست تا سال ۷۸ یعنی اواخر دهه اول گسست خبری از چاپ دفتر شعر بعدی روان شید نیست تا این که دفتر "باران تمام این سال ها" توسط نشر نارنج چاپ می گردد.

این درست یک سال پس از استعاره قتل های زنجیره ای در ایران است.

استعاره ای که توانست فرایند حرکت شعر اجتماعی  از نسل غلامحسین صدیقی تا محمد مختاری را با نام "پروژه گسست " کاملا از صحنه بیرون سازد.

گویا پروژه ها کار خودشان را انجام داده بودند و فقط نیاز بود که این "رخداد بزرگ " شنیده شود. بارانی که محصول تمامی این روز ها بود.

 

 توقف "خوانش فرایند جامعه شناسی ادبیات" یکی از فراموشی های ادبیات ماست.  چیزی که پای محافظه کاری بسیاری از خوانشگران از جمله دانشگاه را به میان خواهد کشید.

دانشگاه با استقبال از روایت شناسی و نادیده گرفتن جامعه شناسی ادبیات دچار یک فراموشی بزرگ شد. پروسه ای که تا هنوز هم به یاد آورده نمی شود.

این است که باید در لابه لای صدا ها و هیاهو ها برخی صداهای حاشیه چون روان شید ها را شنید. صداهایی که در خود فرایند ها را بر  فرصت ها و واکنش ها ترجیح می دهند تا در برابر حافظه خصوصی ادبیات بیاستند و حافظه جمعی را تقویت سازند.

شعر برای م. روان شید یک حافظه جمعی و یاد آوری است. او زبان شعرش را به دیگریِ در خیابان ارجاع می دهد و جانش در جلیقه می میرد:

 

هیچ کس گلوله نداشت

جز ما قابله ها

که از واژه های منفرد

گزاره ها ساختیم

تا بارویی بروید در دست های مان

برای زیستن

جان در جلیقه می مرد

ما بی جلیقه ایستادیم(مردن در کلمات ص ۳۱)

 

اگر فهرست نام شعر های مجموعه "مردن در کلمات" را در جایی ردیف کنیم کاملا مشخص است که روان شید به یک "انسان_متن" و امر فرایند انسانی متعهد است. این چیزی است که  تقریبا می توان گفت در تمامی دفتر های شعر شان   به جای این که پروژه باشد یک پروسه است.

 

مرحله دو : تهدید به فولکلور

 

بی شک روان شید  نگران یک " تهدید بزرگ " است. تهدیدی که در جریان شناسی شعر گسست خبر از فولکور شدن زبان فارسی می دهد.

او با تقویت حافظه عمومی شعر بی گمان از خود پرسیده است که:

 

 [...آیا این ادبیات" معجزه رسیدن به دیگری و عبور از همه موانع"را فراموش کرده است؟

آیا این "معجزه دیگری"دیگر کارساز نیست و این همان چیزی است که نمی تواند ایدئولوژی و هژمونی را تهدید کند؟

 

آیا قدرتی که با دسیسه ایدیولوژی دارد قلمرو متن ها را طبیعی سازی می کند ، دارد تهدید ها را در متن ها نادیده می گیرد تا آن ها را" تبدیل به فولکلور"کند؟

 

آیا این متن ها  وجود دارند که توجیهی برای قدرت و ایدیولوژی باشند که بگوید: "شعر حق"وجود ندارد؟

 

آیا این به نفع متن های مان نیست که کوتاه بیایند و کمی در دسترس قرار بگیرند تا جلوی آب شدگی شان گرفته شود؟

 

بی گمان باید بسیار نگران این شعر ها بود چون ما کسانی را که دلبسته تاریخی این متن ها هستند فراموش کرده ایم و به خاطر عدم رعایت"حافظه جمعی"، شوق گرسنگی به شعر را از کسانی که همیشه انتطارش را می کشند گرفته ایم شاید هم این به خاطر این است که ما به "پدیده ها"بیشتر از شعر توجه داشته ایم و این فرصت را از شعر دریغ داشته ایم که خود را به ساحت عمومی مردم ،سخن و زندگی روز مره نزدیک سازد.

بی شک این زبانی که اینگونه خودش را به نام  "زبان نخبه و تجربه"معرفی می کند بدون این که بفهمد دارد تبدیل به "زبان فولکلور بیگانه ای"می شود که حتی قلمرو جهانِ زیسته اش ،از زبان عرضه و تقاضای زبان اقوام کشور کمتر است و هر روز هم دارد قلمرو رسمی و غیر رسمی خود را از دست می دهد.

 

این شعر به جایی رسیده است که دیگر نمی تواند  رد پاهایش را پاک کند لذا تاریخ خاص خود را ندارد و در سرودن شعر های بعدی به ما کمک می کنند . این ادبیات از تمام رد پاهایش محافظت می کند که پاک نشوند و می توان تمامی این رد پاها را تعقیب کرد.

 

آیا شعر های مان واقعا در" تله ای هدفمند"گیر افتاده اند تا نتوانند در "خلآ"پرواز کنند ؟

آیا این به خاطر این است که داریم در متن های مان به جای پریدن، راه می رویم؟

این که در شعر های مان "خطر کردن"دیگر مطرح نیست به خاطر این است که این متن ها چیزی تهدید شان نمی کند و ما داریم زبان را به تحدی و مبارزه طلبی دعوت می کنیم در حالی که انتظار می رود باید بر عکس این اتفاق رخ بدهد.

 

آیا این شعر بیشتر "شعر کار"است یا "شعر پروژه

آیا دغدغه "شکل"فرصت اصل شعر را از ما ربوده اند؟

آیا احساس نمی شود که زبان فارسی با تاریخ و خانه خود  فاصله گرفته است و ناخود اگاه و تخیلی که روح و روانش را در اسارت خود دارد ریشه در سنت زبان فارسی ندارد؟

آیا شاعران مان در کشور خود ساکن انند یا در زبان خود؟

آیا به خاطر شرایط ایدیولوژیک و هژمونی موجود ، حافظه جمعی مان دچار تغییر و تخدیر شده است و "حافظه ای کنترلی و رسمی"جایگزین آن گردیده است که چیزی شبیه "حافظه دلبخواهی قدرت"است؟

آیا این ادبیات می تواند ادراک جمعی ما را اصلاح نماید و حافطه  سرکوب شده ما را بازیابی و باز سازی کند و تاریخ و  آگاهی های مشترک دزدیده شده متن  را  دوباره به ما بازگرداند؟

دقیقا این  همان چیزی است که قدرت و ایدیولوژی سعی دارد آن را بی فایده جلو دهد تا بازیابی حافطه جمعی به تعویق بیافتد و این بیماری ساختاری،زبان  را از تهدید کردن ساقط می کند و این را تبدیل به "فراموشی و فولکلور"می کند و او را مجبور می سازد که با فریب دادن خود به پذیرفتن برخی اسطوره های پیشنهای مخدر ،"نظریه عدم تعهد و منفرد"را باور نماید.

 

آیا این شاعران مان اگر به تلویزیون دعوت شوند ،مردم کانال مورد نظر را عوض نخواهند کرد؟

آیا این ادبیات با واقعیت بیش از اندازه غریبه نیست و نباید دست به "انتخاب"بزند؟

بی گمان دیگر انتطار نمی رود که شعر چیزی را تغییر دهد اما دست کم می توان انتطار داشت که شعر "موضع آدم ها"را ثبت کند.

 

متاسفانه این ادبیات به زندگی پشت کرده است و به جای این که تبدیل به نوعی "کولاژ فرهنگی" گردد دارد توسط قدرت و ایدیولوژی به فولکلور تبدیل می شود.

شعر های مان از "جمعیت"خالی شده اند .ما نیازمند "شواهدی"برای این" عارضه تبدیل شدگی فولکلوریک"هستیم.این درگیری با تجربه گرایی ها ،واقعیت های انتقادی اجتماعی را به بن بست کشانده اند.

آیا شعر باید به "مساله"خدمت کند؟

آیا این شعر فرصتی  برای جلب رضایت مردگان نیست؟

بی گمان ما داریم به این زبان _با الگو برداری نابرابر زبان بیگانه-ناجوانمردانه  تجاوز می کنیم . این ادبیات پیغامی برای ادبیات جهان  ندارد. به جای این که به نبرد " جامعه آرایشی کاذب "برود ،خوانشگرانش را به مبارزه دعوت می کند....]

 

ص۲

مرحله سه: شعر عذری برای گفتگو

 

روان شید باور دارد که شاید شعر ، تنها عذری است برای گفتگوست.

پایان برخی شعر ها گریز ناپذیر است نه غافل کننده.گاهی واژه ها نه به خاطر تصویری بودن شان بلکه به خاطر این به کار برده می شوند که  در لحظه ای طبیعی بسیار دقیق هستند به گونه ای که نمی توان در آن بافت، هیچ واژه ای را جایگزین آن نمود که اگر چنین شود عملی ساختگی است.

بیاید ببینیم که در شعر زیر چگونه واژه ها دقیق و طبیعی کنار هم نشسته اند و پایان شعر را گریز ناپذیر کرده است:

 

روزگاری می‌آید که من بی‌پروا

فریاد خواهم زد:

دست‌هایت را بالا ببر

و پستان‌هایت را نشانم بده‌ـ

این یک حمله‌ی مسلحانه است!(مردن در کلمات ص۲۴)

 

آیا رابطه میانی بالابردن دست ها و حمله مسلحانه با ابژه "پستان هایت" در صدد نشان دادن تصویری محض است یا این که متن با کشفی بدیع و لطیفی روبه روست که گریز ناپدیر است.

در چنین متن هایی ما مالک چیز هایی هستیم که مال ما نیستند گویا در عین واقعیت انتزاعی اند.

چنین متن هایی به جامعه خود باور دارند و نظم اجتماعی اش را زیر سوال می برند. گاهی یک شعر حاصل یک تجربه است تجربه ای که به قول بورخس به چشم موهبتی از اندوه و رنج  بدان نگریسته می شود.

شعر  در چنین موقعیتی نشانگر این حقیقت است که باری روی دوش نویسنده است که اگر تخلیه نگردد در ذهن نویسنده آب می شود و ممکن است که دیگر هرگز اتفاق نیافتد.

گاهی شعر از لحظه هایی خبر می دهد که در آن خوانشگر خودش را کشف می کند. چنین شعر هایی احساس می شود که کامل اند از این لحاظ که جهان، دیگر زیادی است. واقعا گاهی بخت باید با آدم یار باشد چیزی را بنویسد که هر کسی خودش را در آن حس کند .

نمی شود مطمئن بود که هدف شعر حتما لذت است اما هر چه هست باید از آن لذت برد و به قول بارت با آن  به سرخوشی رسید.

م .روان شید در بیشتر اشعارش این فرصت سرخوشی را برای خوانشگرش در عین احترام به دریافت هایش فراهم می کند و مساله تعهد و کنش اجتماعی زبان اشعارش او را به ورطه خطابه و شعار نزدیک نمی کند. او به راحتی و زیرکی هر چه تمام تر مجموعه ای از زبان و گفتمان را به هم پیوند می دهد . شعر زیر با این که در این دفتر شعرش نیامده اما یاد آوری و احضارش اش _ به جای تکرار سهوی چند شعر در این کتاب _ گویا می تواند به جا باشد:

 

 از سنکسار

«سار»ش را دوست دارم:

پرواز می‌کند،

گاهی با آوازش

درختی را زیبا می‌کند.

 

از سنگسار

سروی که ساری بر آن نشسته ـ

جوبارِ جاریِ بی‌خیالی و

نسیمی که می‌زند زیر موی بلندِ دختر را

دوست دارم.

 

از سنگسار

سنگی که نشسته نگاه می‌کند

دمن را و دشت را

زیرِ آفتاب و آدمی که آرام می‌میرد.

 

از سنگسار

سکوتِ جامانده در زمین‌اش را

زمین‌اش را دوست دارم،

زن‌اش را

زنانگی‌اش را.

 

از سنگسار

زِنای زیبای‌اش را دوست دارم جماعت!

 

شعر وقتی با چنین خصیصه ای متولد می شود با خوانده شدنش اوضاع و احوال شخصی خوانشگر را از او می گیرد و او را به دنیای دیگری وارد می کند. این دنیای دیگری شاید همان باطنی است که به حقیقت خوانشگر نزدیک است و برایش سرخوشی به بار می آورد.

 

م.روان شید با شعر هایش ما را از جغرافیای خود خالی می کند .با خواندن اشعارش می توانیم به مرز هایی پا بگذاریم که عملا شدنی نیستند اما از طرفی با شاعری آگاه و زیرکی روبه روییم که می داند حداقل در جعرافیای خاور میانه با غول هایی در ژانر اجتماعی روبه روست که اگر مواظب نباشد به راحتی متهم خواهد شد مگر می توان به راحتی از زیر سایه کسانی چون شاملو، البیاتی، ناظم حکمت و...فرار کرد.

با علم بر این تاریخ شعر، می توان به راحتی اذعان داشت که م.روان شید توانسته سنت ادبی اجتماعی سیاسی تازه ای را بیافریند که راهش را به دنیای مردم باز کند.

بی شک این جمله والت ویتمن در مورد م.روان شید صادق است که "برخی آدم ها کتاب های شان را که دست می زنی فقط کتاب نیستند بلکه یک انسان انند و این مساله "انسان _متن"در اشعار ایشان یکی از مستندات و مفاهیم مرکزیت یافته است که هم در ترکیب و هم اجزای اشعارش خوش نشسته است. اشعارش به آدم می قبولاند که شاید شعر تنها عذری برای گفتگو در این اوضاع و احوال نامتنی هاست.

 

مرحله چهار: موضع شعر(حافظه جمعی)

 

با این که دیگر نمی توان انتظار داشت که شعر چیزی را تغییر دهد و دیگر به قول مونتالبان زمان "گوروی " شعری گذشته است اما یک مساله ای وجود دارد که قابل انکار نیست آن این که شعر دست کم "موضع آدم ها"را ثبت و ضبط می کند و این مورد کوچکی نیست.

برخی نوشتار ها با تاثیرشان بر مردم ،جامعه و حکومت در روند تغییر سهم بسزا و شایسته ای ایفا می کنند.

نباید فراموش کرد که ادبیات و شعر با همه پیشنهادات و اسطوره هایش نباید با واقعیت غریبه باشد .باید انتخاب کند و این انتخاب هم فکری_سیاسی است و هم اجتماعی_انسانی.

شعر سیاسی همراهی ایدیولوژی را با مردم ممکن می سازد به شرطی که تبدیل به "خطابه واعظانه"نشود. ریسک همین جاست این که "خط وسطی"بین تعهد و آزادی پیدا کنی تا ریه ای باشد که شعر بتواند از طریق آن نفس بکشد.

مونتالبان در روزنامه"الپاییس" مقاله ای فوق العاده در انتقاد از خوزه ماریا اثنار نوشت و با طنزی شدید او را به سخره گرفت و در یک جایش نوشت تا اعلام شود که "اگر قرار است همین الان خوزه  در شبکه حاضر شود مردم فورا شبکه را عوض خواهند کرد"

بی گمان اگر بسیاری از شاعران مان دچار چنین سرنوشتی شوند برخورد مردم مان با آن ها چگونه خواهد بود.هر چند این شاعران آنقدر شیفته  اسطوره های ترجمه ای و ضد تعهدی هستند که گوش هایشان به این حرف ها بدهکار نیست اما واقعیت را نمی شود که انکار کرد .

گاهی واقعا به "نظریه بی طرفی نویسنده"  نباید اعتماد کرد . به خاطر شرایط دیکتاتوری و تمامیت خواهی ، حافظه جمعی ما سرکوب و تخدیر شده است و حافظه ای تحریف شده و رسمی به جایش نشسته است که همان "حافظه جباریت"است. در چنین شرایطی باید حافظه های سرکوب شده را بازیابی کنیم و ادراک جمعی را اصلاح نمایبم تا برخی از "تاریخ و آگاهی های مشترک"مان را که به سرقت رفته باز پس بگیریم.

 

بازیابی حافظه به همان اندازه که سیاسی است ادبی هم هست به خصوص با حضور جناح هایی که حاضر نیستند به گذشته و حافظه برگردند چرا که آن را بی فایده می دانند.

 

باید از ارتباط برقرار کردن شعر و درگیری اش با واقعیت های ملموس زندگی دفاع کرد و شعر را از این "دیوار بلند هراس "نجات داد که شعر متعهد در مقابل دوره تاریخی شاملو ها رنگ خواهد باخت.

در شعر سه دهه اخیر با نمونه های فراوانی روبه روییم که طراوت و زیبایی هایی خاص خود را دارند که نمی توان به سادگی با اسطوره های قبلی ،تک معنایی و قطعیت آن ها را نادیده گرفت و به حاشیه راند.

بی شک م.روان شید  از شاعرانی هستند که می توان با تکیه و نفوذ اشعارشان برخی منتقدین را از اعتقاد به نظریه بی طرفی منصرف ساخت.

انسان_متن های اشعار کسانی چون روان شید ها ما را موظف به بازیابی خاطراتی می کنند که قدرت و ایدیولوژی آن را از ما به سرقت برده اند.اشعارشان ما را متقاعد می کنند که نظریه بی طرفی به قول مونتالبان نوعی خباثت و افسانه است .

کاش بدانیم  پشت اسطوره هایی که شعر را تعریف می کنند  و به راحتی آن را به "ابزاریت"متهم می سازند چه عقایدی نهفته است.

به قول ندیم گورسل ما فکر می کنیم که مرکز جهان حلقه های ادبی هستیم و پیرامون خود را بسته ایم و ادبیات دنیا را به دیدن خود دعوت می کنیم. در حالیکه هیچ کدام شان زنده نیستند. ما تماشاگری مرده از ادبیات جهانیم. ادبیات مان بسیار ادبیات خود سرکوبگر و سرشار از تابو است. ما متاسفانه درگیر حلقه های کثیف عرضه و تقاضا شده ایم.شهوت ادبیات ترجمه و بیگانه ما را رها نمی کند. این ادبیات  با این که به ارزش های جهانی احترام می گذارد پیغامی جهانی ندارد. یاد مان باشد که تعلق به ادبیات کشور های مختلف حتما موجودیتی دموکراتیک برای مان نمی سازد.

روان شید می داند که شعر های مان سخنگوی شعر ایران نیستند .ما ملک الشعرای شعر هایی هستیم که نه هویتش مشخص است  و نه کشورش. شعر های مان ملک الشعرای کشور هایی انتزاعی و متوهم و غیر متصور اند.

باید بسیار نگران این شعر بود چون ما کسانی را که به شعر توجه دارند فراموش کرده ایم. به خاطر عدم رعایت حافظه جمعی ، احساس گرسنگی به شعر را از کسانی که منتظر شعر هستند گرفته ایم.

اعلام می کنم که ما به جای شعر به پدیده توجه می کنیم.باید فرصتی ایجاد نمود که شعر در برخی مفاهیمش به ساحت عمومی مردم ،سخن و زندگی روزمره برگردد. ما "معجزه رسیدن به دیگری و گذر از همه موانع را فراموش کرده ایم" و این معجزه دیگری کارساز نیست که این دقیقا همان چیزی است که قدرت را تهدید نمی کند.

این قدرت و ایدیولوژی تهدید ها را در متن های مان نادیده گرفته و آن را تبدیل به فولکلور کرده است.این یعنی همان سرکوب.

خوانشگران مان این را فهمیده اند و می خواهند نویسندگان را با نخواندن شعر های شان تغییر دهند اما انگار نه انگار.هر لحظه دلیلی برای قانع شدن خود داریم.

 

مرحله پنج: قیام علیه متن یا برعکس؟

 

آیا متن ها از ما چیز هایی به دست می آورند که ناچار می شویم علیه آن ها قیام کنیم یا این که مساله کاملا بر عکس است و این خود متن ها هستند که دستاورد های ما هستند و روزی بر ضد ما شورشگری می کنند.

 

آیا متن ها در نهایت ما را تنبیه می کنند یا این که این ما هستیم که سر آخر دستاورد های متن ها می شویم و سپس تصمیم می گیریم که به خاطر برخی دلایل متن ها را تنبیه شان کنیم؟

 

شعر در دهه هفتاد_نود از کدام مقوله است؟

آیا  این شعر ،شعری با متن های قیام کننده است یا  قیام شونده؟

 

اگر در تقسیم بندی این شعر حواس مان باشد که کجاها آدم ها را به یاد می آورد و در کجاها کتاب ها را پس نوع تلقی ما از "تنبیه و قیام"چگونه رهگیری خواهد شد ؟

 

شعر هفتاد_نود با بکارگیری همه اسطوره هایش انسانی را که در خود پرورانده آیا انسانش مانند سایر مخلوقات ، انسانی متصل و شادمان است یا این که این انسان در این شعر،  انسانی سرگشته و پرت شده است ؟ اگر هر کدام از این دو مقوله بر دیگری برتری دارند محصول این برتری چه سمت و سویی را از " تنبیه یا قیام شعر علیه ما و یا ما علیه شعر" مشخص می کند؟

 

اگر بخواهیم باور کنیم که هر کاری با شعر انجام دهیم در نهایت این ما هستیم که تنبیه می شویم نه شعر و سر آخر این شعر است که علیه ما قیام خواهد کرد پس در این صورت ، آیا  کتاب ها هستند که به یاد آورده می شوند یا آدم ها؟

 

با این مقدمه اگر به شعر " این فیل" م.روان شید توجه نماییم:

 

این فیل

 

این فیل عاج ندارد

پره‌های گوش‌هایش را بریده‌اند

و خرطوم‌اش جراحی شده است

چنان که به منقارِ شکسته‌ی سار می‌ماند.

 

دوزیست

هم در غبارِ آب وُ

هم در غبارِ خاک می‌غلتد.

 

این فیل

عربده نمی‌کشد دیگر

آواز می‌خواند

مثلِ قناری

در قفس...(مردن در کلمات ص ۶۰)

 

آیا در این شعر هر کاری انجام دهیم این خود شعر است که ما را دارد تنبیه می کند و در صدد است که علیه ما قیام کند یا این که این شعر یک "شعر دستاورد" است و علیه اش قیام شده است و دارد تنبیه می شود؟

 

انسان این شعر با شباهت سازی اش به مخلوق دیگر مثل"فیل" و "سار"تا چه اندازه متصل است و یقین دارد تا خودش را از ماجرای شگفت انگیز تاریخ پرت شدگی نجات دهد؟

 

یکی از خصوصیات بارز شعر های م.روان شید این است که واژه ها را نه به خاطر تصویری بودن شان بلکه به خاطر این بکار می برد که "واژه های بسیار دقیقی"هستند و هیچ واژه ای در بافت مورد نظر نمی تواند جایگزین آن گردد لذا این خصیصه شاعر را از "عمل ساختگی"ساختار نجات می دهد.

چنین شعر هایی هر چه جلوتر می روند گریز ناپدیرند نه غافل کننده و خوانشگران شان در نهایت مالک چیز هایی هستند که مال آن ها نیست.

م.روان شید  می داند که هر کاری انجام دهد  سر آخر در متن هایش تنبیه می شود لذا به قیام و تظاهرات سازمان یافته و گاها غیر سازمانی و پراکنده  آن ها تن می دهد.

در شعر "این فیل" توصیف ها مانع از این هستند که "تصویر های کمال یافته ابدی ازلی "و حی و حاضر وارد "اصل کار متن" شوند پس می بینیم که تصویر ها به حواشی متن می پردازند .

 

شعر "این فیل" زمینه" هم پیوندی" را با شعر "سنکسار" شاعر فراهم کرده است تا عذری برای یک گفتگو فراهم گردد:

 

از سنکسار

«سار»ش را دوست دارم:

پرواز می‌کند،

گاهی با آوازش

درختی را زیبا می‌کند.

 

از سنگسار

سروی که ساری بر آن نشسته ـ

جوبارِ جاریِ بی‌خیالی و

نسیمی که می‌زند زیر موی بلندِ دختر را

دوست دارم.

 

از سنگسار

سنگی که نشسته نگاه می‌کند

دمن را و دشت را

زیرِ آفتاب و آدمی که آرام می‌میرد.

 

از سنگسار

سکوتِ جامانده در زمین‌اش را

زمین‌اش را دوست دارم،

زن‌اش را

زنانگی‌اش را.

 

از سنگسار

زِنای زیبای‌اش را دوست دارم جماعت!

 

اما سوالی پیش می آید  که:

 

آیا شعر "این فیل"و "سنگسار" وقتی به همدیگر پیغام می دهند آیا همچنان تنبیه کننده اند یا این که تنبیه می شوند؟

 

‍ آیا در این گفتگو قیامی علیه ما صورت می گیرد یا این که با دریافت این گفتگو و هم پیوندی، این ما هستیم که داریم علیه آن ها قیام می کنیم و در این صورت این متن ها هستند که تنبیه می شوند؟

یکی از خصوصیات متن هایی که "هم پیوند"می شوند این است که خصیصه پیش از هم پیوندی خود را از دست می دهند لذا اگر در شعر "این فیل"مطمئن باشیم که قیام کننده و تنبیه کننده است در هم پیوندی و گفتگو با شعر سنکسار نمی توان مطمئن بود که این خصوصیت همچنان وجود دارد چرا که در این صورت ممکن است که همه چیز به نفع ما باشد و متن ها در اینصورت  علیه شان قیامی صورت بگیرد.

 

 م.روان شید  می داند که" نوشتن نوعی جنگاوری"  است لذا متن هایش نشانگر این هستند که چقدر نویسنده از آن ها بی بهره است. او در شعر هایش اجازه ندارد که آن ها را در تملک خود در بیاورد و همیشه از این ایده به خاطر دسیسه متن هایش بی بهره است.

شعر هایش شعر هایی آزار دهنده و تنبیه کننده و شورشگر اند چرا که می دانند به آن ها اهمیت داده می شود.

گویا بیشتر شعر هایش محصول یک واژه به نام"یاد آوری"اند و شعر ها بر مبنای همین"یاد آوری"بنا نهاده شده اند.در واقع شعر هایش طوری  نوشته می شوند که" ماندگار و یاد آور" اند و چیزی که برای نوشتن انتخاب می شود "چیزی فراموش نشدنی و یاد آور" است انگار همه اشعارش بر مبنای همین یاد آوری شکل گرفته اند.

خصیصه متن هایی که قیام کننده اند اینگونه است که محصول "یاد آوری اند و جهان را بدیعی فرض نمی کنند .جهان شان جهان شگفت انگیزی است.در چنین شعر هایی هر کاری انجام دهیم سر آخر تنبیه می شویم.چیز هایی که در چنین شعر هایی بدست می اوریم علیه ما قیام می کنند.

یاد آوری حافظه جمعی یکی از خصیصه های بارز متن های قیام کننده است که در واقع قدرت و ایدیولوژی سعی بر این دارد که چنین حافظه ای به یاد اورده نشود و فراموش گردد اما در بیشتر اشعار م.روان شید با چنین تنبیه وقیامی روبه روییم که هر لحظه به یاد اورده می شود که مبادا  فراموش گردد.

 

مساله یا پروبلماتیک م.روان شید انسان است و این مساله در اشعارش بسیار صادق است. انسانی که تنبیه می شود و علیه اش در متن ها قیام صورت می گیرد.

روان شید در اشعارش جامعه را باور دارد و نظم اجتماعی اش را زیر سوال می برد. لذا این جامعه را به سادگی نمی پذیرد تا مبادا فکر کند که جهان بدون جامعه ناممکن است. او در اشعارش انسان سعادتمندی نیست چون نظم موجود را انکار می کند. روان شید در اشعارش تنبیه شده و علیه او قیامی صورت گرفته است تا متن ها آزادانه خودشان را بسرایند.

 

مرحله شش: شعر مهاجر

 

بررسی و تدوین جایگاه شعر مهاجر در کنار جریان شناسی شعر داخل یکی از توجهات ویژه شعرگسست است.

چیزی که بنا به هر دلایلی در کتاب های مرجع جریان شناسی شعر پیشرو بدان ها توجه نشده است.

مساله جامعه شناسی نوین ادبیات گسست را باید در طرحی تازه به خاطر محافظه کاری های  چند جانبه  شعر_دانشگاه مورد بررسی قرار داد.

 

شعر باید شاعران متعهد پیشتاز خود را در ادبیات گسست معرفی نماید. در این میان  باید به شعر های کسانی چون : م.روان شید ها و...توجه ویژه نمود

 

این ادبیات  اگر در همان آغاز هفتاد برای جبران ترس و محافطه کاری هایش  امثال روان شید ها را فریاد می زد حالا این جور دچار خلا انسانی در ادبیات نبود.

 بزرگی صدای شاعرانی متعهد چون شاملو دلیل بر این نبود که ادامه دهندگان  شعر متعهد را با برچسب و بازپخش شاملویی از راه به در کنیم و این همان چیزی بود که قدرت و ایدئولوژی می خواست.

حتی گاهی برخی مصاحبه ها از برخی بزرگان آوانگارد هم بسیار نا امید کننده است که چگونه به آسانی این برچسب را از ته جیب های سوراخ شده شان بیرون می آورند.

کور کردن بخش ادبیات انسانی و متعهد  با "مخوف سازی تعمدی  شعار گونگی"هم به نفع قدرت و هم به نفع مولفان شد اما در این وسط این ادبیات بود که متضرر گردید.

اگر تکثر را بر مبنای صدای آزاد و رهایی همه صداها بدانیم پس ما نتوانستیم به تکثر گرایی متعهد باشیم . اصل تعهد همین است که صدا ها خودشان را بر ما تحمیل کنند.

گسست ها  صداها را آزادتر می کنند  اما چیز دیگری شد. برخی صداهای انسانی از صحنه زبان ،بیرون رانده شدند  که هنوز هم خلا این اشتباه احساس می شود و هرگز از خود نپرسیدیم که در شرایط  فروپاشی های قدرت های جهانی در همان آغاز هفتاد باید در ساختار ها انسان باشد انسان. زمان زمان بیرون کردن  انسان از صحنه نبود و این در واقع یکی از بزرگترین اشتباهات استراتژی در ادبیات ماست که برساخته از اهداف قدرت و ایدیولوژی بود.

قدرت این "پدیده گسست نمایی" را تبدیل به "گفتمان خود ارجاع" کرد تا بتواند منویات منطبق با ایدئولوژی موجود را در دل این گسست  نهادینه کند.

گفتمان خود ارجاع به شکل زبان خود بسنده با تولدی ناشناخته و دیر چنان ازدحامی ایجاد کرد که هنوز هم دارد مجهول نمایی می کند و این در واقع آن ابهامی نیست که قرار بود در زبان اتفاق بیافتد.

 ابر اسطوره گسست نمایی چنان پر سر و صدا بود که نگهبانان ادبیات را برای جمع اوری غنایم فریفت و محصولش چیزی جز این نبود که قدرت و ایدئولوژی انسان های تربیت شده خود را وارد ساختار های گسسته کردند و زبان را به فساد و تباهی کشاندند.

تاوان چنین گسستی را در گیرودار جدال دوقلو های مکمل آغاز هفتاد یعنی دوقلوی همسان تاویل متن و قبض و بسط را بخش جامعه شناسی انسانی ادبیات پس داد نه قدرت و ایدیولوزی که حاصل این همبستگی در همان  اواخر هفتاد دامنگیر رویداد های زنجیره ای شد . زنجیره هایی که از نژاد ادبیات و انسانیت بودند نه از تبار کاذب قدرت و هژمونی.

ما "فیض زبان" را بر اثر فروپاشی ابر ایدیولوژی شرق به "قبض زبان" هدیه دادیم.

در هیچ جای جهان فرمالیسم و ساختار گرایی انسان های خودش را نابود نکرد و حتی زمینه ان را فراهم نساخت اما در جامعه ما ادبیات با این گسست نمایی مرتکب چنین عمل ضد انسانی شد. و فرصت را برای جایگزینی انسان هایی داد که در دو دهه قبل از هفتاد  نقش افرینی های شان چیزی مبهمی از ان ها باقی نگداشته بود.

محصول همبستری تاویل متن و قبض و بسط چیزی را در ادبیات بوجود اورد که در عین تاریخی شدن و حتی تاریخیت اما قتل عام و اوارگی انسان هایی شد که از جنس فرم و ساختار فرهنگ جهانی بودند.

اما چاره چیست و نمی توان که این نشانه شناسی تجربه شده را از تاریخ جامعه انسانی حذف کرد لدا نیاز است که این اتفاق ها مورد بازخوانی های دقیق تر به دور از همه احساسی نگری ها و نشانه های ایستا قرار گیرد.

 

سوال این است که شعر گسست کدام "ابر گفتمان ساز ها" را از همراهی با خود ساقط کرد. آیا جامعه شناسی ادبیات فقط با محافطه کاری ها از صحنه بیرون رفت یا این که ابر دستگاه گفتمان سازی چون دانشگاه هم در این همراهی غائب بود.؟ کدام انسان از صحنه این گسست بیرون رفت و چه انسان نما هایی در سایه قدرت مشتاق این همراهی سود اور شدند؟

 

آیا " انسان کوچ و مهاجرت "به عنوان  آسیب دیدگان این گسست، جایی برای شان متصور شد یا این که خود ادبیات زود تر از انسان کوچ و مهاجرت بی خانمان و بی آشیان گردید.

نوع پسا استعماری این ادبیات را چگونه می توان  تببین و تشریح کرد ؟

الهیاتی که محصول دیگر این گسست بود چگونه توانست در این قبض و بسط ، ادامه یابد و در ساختار اجتماعی و فرهنگی زبان چه جایگاهی را به خود اختصاص داده است.

 

حال این گسست هر چه بود و هست به دور از زیبایی شناسی های گفتمانی و ادبی ،چیزی را که  نادیده گرفت تلف شدن انسان بود انسان. انسانی که باید می بود اما نبود و نیست. کاش حداقل به جای انسان برای اشیا و مجردات و عوالم دیگر منفعتی داشته باشد.

اما چه می شد کرد وقتی در می یابیم که  ذات تخیل محافطه کاریست و نمی شود این ذات را تغییر داد شاید بیهوده تلاش می کنیم و شعر برای نادانان است و باید پذیرفت.

اما بدبین هم نیستم چون در همین ادبیات متن هایی یافته می شوند که اگر درست خوانده شوند می توانند خیلی آسیب ها را جبران کنند. این جبران شدنی است .

 

صرف اسطوره گسست نباید ما را بفریبد. با چنان ولعی این گسست را دنبال می کنیم که متوجه برخی قضایا نیستیم . ادبیات تلفات دارد پس تلفات خود را بشماریم و حساب کنیم ببینیم سود کرده ایم یا سراسر ضرر داشته ایم؟ آیا سود این ادبیات در برابر تلفاتش قابل دفاع است؟

اگر این گسست را در مقابل  گفتمان قدرت و ایدیولوژی قرار دهیم آیا سود ماحصل از این مقابله و  برابرسازی،  نصیب ادبیات شده است یا قدرت؟

این ادبیات باید محاسبه شود . صدای اسطوره ها نباید ما را دچار خطاهای عاطفی کند چون دیگر صدایی برای شان نمانده. اگر چیزی می شنویم خاطرات آن صداهاست که ذوب شده اند. یادمان باشد که ما در اواخر دهه نود هستیم یعنی سه دهه تجربه صداها که هنوز با ما هستند پس تجربه کمی نیست اگر تصمیم بگیریم خدمات و تلفات این ادبیات را حسابگری کنیم . هر چند از ادبیات محاسبه گر نفرت داشته ام اما حساب رسی ادبیات مقوله دیگری است .

 

این جامعه با این بافت قدرت و ایدئولوژی با مخالف خوانی های شاعران دهه سی تا پنجاه هیچ آسیبی نمی بیند که هیچ بلکه همه چیز را به نفع خودش مصادره خواهد کرد.

متاسفانه باز خوانی و بازنمایی مخالف خوانی های شاعرانی متعهد چون شاملو تبدیل به یک جزوه و آسانی وظیفه ای شده است که در مناسبت های سالانه برای خالی نماندن عرصه عادت توسط برخی منتقدینِ متوقف و محافظه کارِ همراه با گفتمان قدرت ،انجام می گیرد.

 

این قدرت و ایدیولوژی موجود نسبت به تمامی مخالف خوانی های گذشته واکسینه شده است. منتها ما منتقدین متوجه این نیستیم که باید جزوات بازنمایی های مان را به روز کنیم.

 

ادبیات این سه دهه  مخالف خوان های قابل توجهی دارد که اگر متن های شان مورد توجه منتقدین قرار بگیرد می تواند بازنمود هایِ به مراتب بیشتر و پر سر و صداتر نسبت به اسطوره های متعهد داشته باشد.

این متن ها  متاسفانه بر اثر ازدحام و توجه به برخی اسطوره های ترجمه ای نتوانسته اند جایگزین ادبیات مخالف خوان موروثی  شوند که فقط خاطراتش در مقابل این قدرت دارد بازخوانی و باز نمایی می گردد.

عصیان و اعوجاج صدای انسان عصر گسست را نمی توان با متن های مخالف خوان دهه های گذشته معرفی نمود. پس باید ریشه این آسیب را در دل متن هایی جستجو کرد که در این سه دهه به خاطر برخی تعاریف وارداتی ادبیات یا خوب خوانده نشده اند یا این که دچار بی مهری محافظه کاری ها شده اند.

به راحتی می توان از شاعرانی چون روان شید ها نام برد که متن های شان نسبت به متن های مخالف خوان دهه های گذشته به مراتب نزدیک تر و پاسخگوتر به دغدغه های انسان عصر گسست است.

 

غیاب انسان از دل جریانات شعر سه دهه اخیر غیابی فراموش نشدنی است. با این که یکی از بزرگ ترین اتفاق های شعر اجتماعی این سه دهه "اسطوره زدایی هایی تاریخی"بوده است و این اتفاق چیز کوچکی نبوده اما هنوز هم در  این تکثر ادبی به خاطر مسکوت ماندن بخشی از ادبیات ،به متن هایی ارجاع می دهیم که قابلیت برابری با انسان عصر گسست را ندارد.

وقتی اسطوره های مخالف خوان مان به راحتی تبدیل به فرصت بازی گفتمان در رسانه های قدرت می شوند پس باید سمت و سوی این بازی را به سمت متن هایی سوق داد که ایدیولوژی برای آن ها هیچ برنامه تدوین شده ای ندارد.

 

مفاهیم دلهره آوری چون" تک معنایی و شعر متعهد"چنان شاعران و منتقدین مان را به سمت برخی اسطوره های پر سر و صدا سوق داده که با برچسب های ساده ای چون "شعر حمال نیست" توانسته اند صحنه را از ظهور این نوع ادبیات خالی کنند.

در شرایط فعلی  به شدت نیازمند پرورش بخشی از متن ها برای بازیابی حافظه جمعی ادبیات هستیم. حافظه ای جمعی که تحت سیطره و تعاریف گفتمان پنهان قدرت همچنان منفعل و متوقف باقی مانده است اگر هم صدایی از این نوع ادبیات شنیده می شود همچنان در دورترین قلمرو ادبیات در حواشی در حال احتضار است.

مقاله ها و تحقیقات برخی منتقدین در مورد ادبیات مخالف خوان که در حد همان اسم های دهه های سی تا پنجاه متوقف شده است نه تنها به این ادبیات حال حاضر کمکی نمی کند بل که هماهنگ با برنامه های قدرت ، با بزرگ نمایی ها مانع از این شده است که متن های معتبرتر در شعر هفتاد_نود  به خاطر محافطه کاری های شان دیده شوند.

مخالف خوانی هایی که پیگرد ندارند  شک نکنیم که موافق خوانی نامیده می شوند اما به سادگی دست هایشان رو نمی شود. این ادبیات به شدت نیازمند این است که برای احیای انسانی که نیست   متن های مخالف خوان خود را به روز رسانی کند و با بازنمایی های برخی جزوات بی خطر خود متن های جدید ارزشمند را اخته و منفعل نکند.

این مساله اصلا اتهامی به بزرگی و عظمت  متن های مخالف خوان گذشته نیست بل که مربوط به ترس و محافظه کاری های ماست  که با پیش کشیدن برخی  متن ها که فقط خاطره ای از آن ها مانده دارد همه چیز را پوشش می دهد و پنهان می کند.

 

می خواهم این سطر ها را با نوشته ای از م.روان شید که خطاب به من است به پایان ببرم که نگاه ویژه ایشان به شعر را کاملا نشان می دهد که چگونه می خواهد  در کلمات بمیرد:

 

[...«شعر» افشاگری نمی‌خواهد

م. روان‌شید

۷ خرداد ۱۴۰۰ سوئد

دوست من جناب قلی‌پور عزیز

.

خوشحال‌ام، خیلی خوشحال‌ام که «شعر» هنوز آن‌قدر وجه و ابهت و جُربزه دارد تا بتواند «ناشعر» را از خودش دور کند؛ هنوز آن‌قدر برایش «مایه» مانده که توانسته زنگِ خطر را به صدا درآورد. «از سرِ ناچاری» چرا؟ پیشنهاد می‌کنم هم‌چنان «آن با جُربزه» را شعر بنامیم و بگذاریم بماند و فکری برای «ناشعرها» بکنیم، یعنی راهی برای افشای آن‌ها.

«شعر» افشاگری نمی‌خواهد و می‌دانی که آن‌قدر وجه و اعتبار و قدرت و جُربزه دارد که بتواند خودش را هم‌چنان در قُله نگاه دارد، بیا «چیز»هایی را که می‌بینیم و می‌خوانیم؛ شعر خطاب نکنیم؛ یعنی که باید فکری برای آن «چیز»‌ها کرد نه «شعر».

قصه ساده است: یک زنِ زیبا می‌تواند یک مردِ هوس‌ران را وحشی کند، ما باید جلوی وحشی‌گری را بگیریم نه زیبایی را دوست من...]

 

 

#مراد_قلی_پور

#روان_شید_شاعر_فرایند_ها( به بهانه چاپ کتاب :مردن در کلمات)

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

م. روان‌شید

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.