
از سفر مسیر طولانی برلین برگشتهایم. رایانه را روشن میکنم تا به بیان خلجانی برآیم که جانم را در افشرهی خود دارد و بافتاری از رشته نشانهها در ذهنم نشانده است. مرور کنم نمودهایی از پشتیبانی تاریخی ٢٢ اکتبر برلین از حماسهی “زن – زندگی – آزادی” در ایران را، که با بروز در خیابانها، ملتی را به خیزش کشانده، سراسیمگی در سرتاپای نظام انداخته و جهانی را به تحسین واداشته است.
هیجان و یقین!
برای شرکت در گردهمایی، یک روز زودتر راه افتادهایم تا مسیر طولانی را یک نفس نرانیم. میدانستیم جدا از گزینههای هواپیما و قطار، هزاران اتومبیل شخصی و صدها اتوبوس نیز به سوی مقصد رهسپارند. اما هر چه در آن جادهی بین المللی پر تردد، به مرکز نزدیکتر میشویم تعداد ماشینهای آذین بسته به پرچم سه رنگ ایران بیشتر به چشم میخورد. برای هم علامت پیروزی میفرستند و از ماشینهایی با سرنشینان غیر ایرانی، تشویق نور و صدا تحویل میگیرند. نشانهای از هیجان همبستگی.
این اما برایم تکمیل نشانهی دیگری است از تاثر و جوششی که از چند هفته پیش در همسر همسفرم میبینم. آموزهی نشسته برجانش از سالها بودن در سیاست، امتناع از جوگیر شدن است. با گذر از یقینکردنهای مطلق دیروزی به تشکیکهای نیازین امروزی، به این رسیده که به یقین معتبر از راه تامل میتوان رسید. در خود ظرفیت نه گفتن به هر نوع اقتدار و برخورد نقادانه با هر قسم از اتوریته پرورده است و اینبار ولی، با هیجانی بسیار دلبستهی جنبش “ژینا”ست؛ این برایم، معنی فرافردی دارد.
در توقف حین راه، عزیزی را به تصادف میبینم همراه همسر و دخترشان، که مشابه خانوادههای بسیار، تلخکامی دهههای ۶٠ و ٧٠ را انباشته در دل دارند و در پشت سرشان. اینک اما بعد سالها یاس، با آرزوی تحقق زندگی شاد برای ایرانیان همسال دخترشان، سو به برلین دارند تا شریک تظاهرات شوند. خانمش که هم ولایتیام است، با اشاره به روسریاش میگوید: “میدانید که تعلق به خانوادهی روحانی سرشناس از شهرمان دارم، ولی آرزویام رفتن این نظام است و آزادی جوانان و همگان”. و این، برایم نشانهای دیگر از بن بست مدعیان حکومت دین و قدرتمندی آزادی و سکولاریسم. این دیدار کوتاه گرمایی بر قلبم مینشاند. در چشمان هر سه آنان هیجان میبینم و در پرسشهایشان یقین ملی.
زیر لب شعر شاملو بامداد را زمزمه میکنم: “هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ… دست من این سان بزرگ و شاد… آه ای یقین یافته، بازت نمینهم!”
تبسم، سلام و حس دوستی
همین که ماشین را در ردیفی طولانی از ماشینهای همگی در انتظار تظاهرات پارک میکنیم، با خوشامدگوییها و تبسم روبرو میشویم. چند پلاکارد دستمان میدهند به فارسی و انگلیسی و آلمانی با شعار “زن – زندگی – آزادی”. از یکیشان میپرسیم محل تظاهرات آیا همین میدان روبرو است که برج بلند آن را از اینجا میبینیم؟ پاسخ میدهد: بله، فقط دورتر نروید چون آنجا مجاهدین خلق جمع شدهاند! می گویم اما طبق اعلامیه دیروزیشان قرار است در همین میدان باشند. او نگاهی پرسنده دارد و ما راه میافتیم.
تا به ورودی میدان پرآوازهی موسوم به “ستارهی عظیم” میرسیم، مواجه با حضور عظیم ایرانیان میشویم! به زبان و یا اشاره همدیگر را درود میگویند و تا به کلام میکشد سئوال این میشود که: از کجا آمدهای؟ پرسنده و پاسخگو کنجکاوند بدانند وسعت دامنهی این “ما بسیاریم” تا کجاست؟! دختر نوجوانی را می بینیم روبان “ژینا” بر سر که وسط یکی از ۵ راه منشعب از میدان، با چرخ دادن چند حلقه رنگارنک مشغول نمایش است و دقایقی بعد میفهمیم در بولونیای ایتالیا درس میخواند!
متینگ بزرگ و قدرتهای غربی
پیش میرویم و برای دقایقی جلو کاخ ریاست جمهوری آلمان میایستیم. با خود میاندیشم چه میشد اگر شهردار برلین، به افتخار جمعیتی چنین کثیر، نام این شهر را امروز بطور نمادین ایران اعلام میکرد؟ گرچه دولت آلمان بزرگترین میدان شهر را با گسیل پلیس حمایتی در اختیار ایرانیان معترض قرار داده است، ولی هنوز نمیدانم نسبت واقعی این دولت و اتحادیه اروپا با این تظاهرات چیست؟ اما وقتی در پایان برنامه میبینم از سوی احزاب پارلمانی پیامی به مراسم نرسیده است بر این نظر چند هفتهای خود پابرجاتر میشوم که غرب در بیشترینهی خود فعلاً هم به این جنبش فرصت میدهد و هم مصلجت خود میجوید! کشورها در کار توزین منافعاند و در پی سبک و سنگین کردن اوضاع تا تصمیم بگیرند که سیاست فشار بر رژِیم برای رسیدن به توافق را ادامه دهند یا به تعیین تکلیف با آن رو بیاورند؟
اما آنجا که به افکار عمومی و به ویژه نیروهای مترقی اروپا برمیگردد، حضور آنان در درون جمعیت چشمگیر است و قسماً هم نقشی که در تدارک این گردهمایی دارند. نه فقط برلینیها و آلمانیها، بلکه اومانیستهایی از شمال اروپا تا جنوب آن که خود را به این متینگ شکوهمند رساندهاند. از عزیزی شنیدم که چند نهاد فمینیستی و دفاع از حقوق تراجنسیتیها در پشتیبانی از گردهمایی “مهسا” سنگ تمام گذاشتهاند. متقابلاً احترام جمعیت به شهر برلین هم مشهود است و منعکس در این غریو جمعیت: از برلین تا به تهران، جانم فدای ایران! بعید میدانم مراکز قدرت در اروپا از ترکشهای انفجار جمعیتی عظیم ٢٢ اکتبر در میدان “ستاره عظیم” برلین در امان بمانند.
تعاون ملی
افتخار به ایرانی بودن را در جمعیت به وضوح میتوان دید و خوشبختانه هم نه با بار خودپرستی و تنگ نظری ملی. نشانهی سربلندی است در برابر جهانی که، اینک تصویری از ایران میبیند متمایز با طول چهار دههی گذشته. ایران بپاخاسته برای آزادی و افتخار به میهنپرستی از ایندست، عین ترقیخواهی است و روانشناسی حاکم بر آن نیز، بیان از عاطفه و یگانگی ملی دارد. طی سالها کم ندیدهایم مناظر بی تفاوت گذشتن هموطنانی از کنار هم در همین غرب که برای برخیها حتی مایهی صدور این تز بیپایهی هم شده بود: “ایرانیان، ذاتاً جمع گریزند”! حال آنکه آن دیروز، بیان روحیه شکست، عقبنشینی و ناشی از سرافکندگی بخاطر رفتارهای حکومت بود؛ عاطفه جمعی مبتنی بر ستیز آزادیخواهانه با جمهوری اسلامی امروز اما، نشانهی بیداری و باززایی ملی.
تا موعد شروع تظاهرات فرابرسد، در کافهای پشت تنها میز کوچک خالی آن مینشینیم. دقایقی بعد زوجی جوان با خانمی میانسال وارد کافه میشوند و جا نمییابند. دعوت می کنیم تنگ هم نشستن را بپذیرند و کنار ما بنشینند. نیم ساعتی گپ میزنیم و بعد که میخواهیم حساب کنیم کشاکش بالا میگیرد که خرج میز را چه کسی بپردازد! تازه متوجه میشویم که زوج جوان و آن خانم فقط یکی دو ساعت پیش با هم آشنا شدهاند! زورمان به آن خانم مصر نمیرسد و ایشان ما چهار نفر را شرمنده میکنند. نام همدیگر را نپرسیدهایم ولی فهمیدهایم اهل پنج استان مختلف ایران هستیم، سه نفرمان ساکن دو شهر آلمان و ما هم از هلند. دو تن مهاجر سیاسی از چهل سال پیش، یکی مهاجر معیشتی دهه هفتادی، دیگری دانشجوی اواخر دهه هشتادی و دختر خانم ناراضی اجتماعی بیرون زده از کشور در همین چندی پیش!
از کافه که بیرون میآییم دو تن از دوستان ترکمن را میبینم حالا ساکن سوئد. از آنان که جدا میشوم چشمم به چند تن در لباس کردی میافتد و یکیشان هم آشنایی آمده از اسلو نروژ. سیل جمعیت در پیادهروها، روان سوی میدان و فریادها رو به اوج. با نزدیک شدن به قلب میدان چشمم به جمعی از شعار دهندگان افغانستانی میافتد که هم صدا با ایرانیان شعار “زن – زندگی – آزادی” سر میدهند و در تکمیل این همبستگی، “مرگ بر طالبان” را از جمعیت پاسخ میگیرند! ناشی از فشردگی جمعیت، حرکت بسیار کند شده و چند قدمی نرفتهایم که در بغل دستم چند هموطن را میشنوم در گفتگو به عربی و پلاکارد “زن – زندگی – آزادی” به پنج زبان فارسی، آذربایجانی، کردی، عربی و بلوچی در دستشان! به محلی میرسیم که مسئولان حزب چپ ایران تعیین کردهاند تا دستجمعی رو به میدان نهیم. بهمراه دوستان قدیمی دیگری راه میافتیم.
همزیستی ملی
غرق در دریای جمعیتایم. انبوههای که از درون آن، فقط تک درختان به دیده میآید و نه کل جنگل. با همین محدودیت، رژه را با شعارها و مشخصاتی که از خود بروز میدهد زیر نظر میگیرم. گروهها از پی هم میرسند و موجوار میگذرند. از کودکانی در بغل و شاد بچههایی در حال بازی و دویدن گرفته تا کهنسالانی نشسته بر روی چرخ پیری؛ به اعتباری، واقعاً پنج نسل! بیشترین شعارها و مشترکترین آنها بر آزادی و ایران متمرکز است و ترجیع بند اصلی، همان “زن – زندگی – آزادی”. جمعیت، جمع ملی را به تصویر گذاشته و “من درد مشترکم، مرا فریاد کن” صدای همهنسلی. جمعیت دریاگونه در یک موضوع همراهی مطلق دارد و آن، از میان برداشتن جمهوری اسلامی است.
میان ماها بیشترین پرسشها و اظهار نظرها در گفتگوهای حین تظاهرات این دو نکتهاند: میزان حضور جمعیت و آیندهی این جنبش انقلابی. در بارهی اولی حسها بر تخمین بیش از ۵٠ هزار تا بالای ١٠٠ و اندی هزار است که به خودی خود نشان از آرزوی انقلابی دارد و تمایل هرچه بیشتر دیدن خود! ولی آخرش این واقع بینی که باید منتظر نتیجه شمارش فنی از طریق عکسهای ماهوارهای ماند. بعداً بود که روشن شد شمار جمعیت به تخمین پلیس متجاوز از ٨٠ هزار و بنا به رسانههای مستقل تا ١٢٠ هزار! بزرگترین گردهمایی ایرانیان طی تاریخ در خارج کشور و قابل مقایسه فقط با راهپیماییهای عظیم هفتههای پایانی قبل از قیام ۵٧. نیز یکی از تاریخی ترینها در برلین تاریخاً مفتخر به تجمعات بزرگ. اما نکتهی دیگر بر متن تحلیلهای ولو متنوع، همداستانی بر سر اینست: امکان ندارد ایران به پیشا “مهسا” برگردد و محال است این نیروی جادویی آزاد شده از زن و جوان دیگر بار محبوس درون شیشه شود. این، ماراتنی است که سر باز ایستادن ندارد؛ گرچه بروزات آتیاش در طول مسیر تا رسیدن به پیروزی را نتوان پیش بینی کرد. تحلیلها را، بازتاب صحنهی عظیم این روز زیبای پائیزی میبینم!
اولین چیزی که در این مارش به چشم میآید سه نوع پرچم از پرچم سه رنگ ایران است. یکی منقش به شیر و خورشید، دیگری فاقد این نقش و سومی با تاجی بر بالای خورشید. اولی از بقیه سرتر و بیشتر است. راستی این نشانهی چیست؟ به نظرم بیانگر گرایش اصلی مردم ایران در گذر از پرچم الله اکبر نشان جمهوری اسلامی است و بازیابی میهن در مدرنیته و سکولار دمکراسی. گذر از حال، بی بازگشت به گذشته! در عین حال، وزیدن این پرچمها و نیز پرچمهای مبین تنوع ملی از جمله کردها و تشکلهای سیاسی و مدنی دیگر را هم پیش چشم داریم که وجودشان را نمیتوان به چیزی تعبیر کرد مگر بلوغ اندیشه و هنجار همزیستی در ملتی متکثر و متنوع از هر جهت. این نشانهی بزرگی است.
ترکیب سیاسی
بیشترین عکس بالا رفته بر روی دستها را از ژینا، نیکا، مادر ستار بهشتی و خانم سپهری میبینم که نمادهای اصیل ایران بپا خاستهاند. تصویر مبین گرایش مشخص سیاسی خوشبختانه کم به چشم میخورد که نشانگر تعهدپذیری در قبال فراخوان و فهم حساسیت همبستگی ملی است. تنها تک و توکی عکس از رضا پهلوی است و یکی از آنها هم تمثال ولیعهد بعد این یکی ولیعهد که “شهبانو فرح” در بهرهگیری از فضای انقلاب زنانهی جاری، میخواهد تخت شاهی برای نوهاش خانم نور پهن کند! با اینهمه، در گروههای وابسته به طیف سلطنت که در کل سازمانیافته بودند، دو نوع مواجهه با تظاهرات را میشد دید. یکی افراطیون با دو شعار: “رضا شاه روحت شاد!” و “کشور که شاه ندارد/ حساب کتاب ندارد!”؛ دیگری اما گرچه زیر پرچم منقش به تاج ولی همآوا با شعارهای جمعیت و در انطباق با روانشناسی ملی. این دومی به نظرم رهنمون گرفتهتر بود.
حضور مجاهدین خلق چشمگیر است. اینبار ولی برعکس سابق، نه در تنهایی انحصاری بل در همراهی با بقیه و نیز بی هیچ شمایل و شعار خاصی؛ با سیاست سنجی به پرچم شیر و خورشید اکتفا کردهاند.
ملیون و ملی – مذهبیها حضور فردی پراکندهوار دارند و در جمعیت حلاند.
جز دو سه تشکل چپ منفرد که با دغدغهی مضحک “انقلاب مخملی” و نگران بهرهبرداری غرب از این جنبش انقلابی دردمندانه دست به بایکوت تظاهرات زده و خود را منزویتر کردهاند، طیف چپ در بیشترینهاش با حمل پلاکاردهای خودویژه هم صدایی با جمعیت شعارهای میدانی داخل کشور دارند. اصالت این رویکرد را در این نیز میتوان دید که رفقایی از متعلقین به جریانات منزوی، با گوش دادن به وجدان بیدار خود شرکت فعال در تظاهرات دارند. در این بین یکی از فعالان چپ به ما نزدیک میشود و آدرس محلی را میدهد تا چپها با هر تعلق تشکیلاتی و یا منفرد کنار هم باشند. این حق و وظیفه است که چپ بر بستر جنبش دمکراتیک همهگیر، خود را در همسویی و همراهیها بازیابد و جمهوریخواهی را بر متن دمکراسیخواهی و زیر سقف آن در صدای “نه شاه می خواهیم نه رهبر” بازتاب دهد. پلاکاردهایی از این دست هم در تظاهرات بود. در تظاهرات دوستان قدیمی را هم دیدم.
با رفیقی در گفتگو هستم که جوانی به ما نزدیک میشود و مودبانه اما جانبدارانه از من میپرسد: شما همانهایی هستید که سال ۵٧ انقلاب کردید؟ در حالی که صدای بلند “مرگ بر دیکتاتور” جمعیت در گوش هر دو تایمان طنین انداز است، جواب میدهم آری عزیز، درست با همین شعاری که میشنوی! آن زمان علیه دیکتاتور وقت و الان علیه دیکتاتور فعلی! لبخندی میزند و میگوید پس بگو: مرگ بر خامنهای! میگویم کم است، بالاترش را بگوییم: مرگ بر جمهوری اسلامی! شارژ میشود و بعد بغل کردن همدیگر، خندان به راهپیمایی میپیوندد. با همراهم هم نظریم که این گلوله نوع بهمنی تقابل این نسل با مادران و پدران ۵٧ ایها و تقابلی قسماً برحق و قسماً غیر منصفانه، تنها زیر آفتاب تموزی همبستگی ملی آبشدنی است و نه در انزواطلبی و نشستن بر برج عاج که جوان از هیچ چیز به اندازه تبختر بیزار نیست!
حضور سنگین با جنبش مدنی
اما آنچه که ترکیب جمعیتی را دقیقاً بازتاب درون کشوری مینماید، ترکیب سنی و نسلی آن است. ثقل جمعیت با نوجوان و جوان است و در وزنی بیشتر، با دختران. بر گونههای شادابشان نقش “زن – زندگی – آزادی” و روی جامهها و یا پلاکاردهایشان نامهای مهسا، ژینا، نیکا، سارینا، اسرا، حدیث و مینو و… را میخوانم. پرچم ایران بر دوش دارند و در نگاهشان اراده برای زندگی و آزادی موج میزند. پس اینهمه جوان ایرانی در خارج داریم زادهی ایران و یا بیرون از آن، که خلاف ارزیابیهای متداول نه بیگانه با سیاست، بلکه درست بخاطر زندگی، آمادهی میدانداری در سیاستاند. کهنه اندیشی کی قادر به درک این واقعیت میشود؟ بسیج نیروی جوان، فکر جوان و نوسازی اندیشه را نیاز دارد.
کنجکاوم که اینهمه جوان چگونه و به چه انگیزهای با تحمل وقت و هزینه زیاد خود را از دورترین جاها به اینجا رساندهاند؟ به تصادف دختر شادی را میبینیم همین سه روز پیش آمده از اوکراین که میگوید آموزگار رقص است و آرزویش رقصیدن برای آزادی در میدان آزادی تهران. چشم هر دو ما پر از اشگ میشود. انقلاب آزادی، اعجاز است و انقلاب فرهنگی، معجزهای بمراتب بالاتر! با دقت بر پلاکاردها، هر چه فزونتر دستگیرم میشود که با پدیدهی بکلی نو و شگرفی روبرو هستیم: سرریز جامعهی مدنی به میدان سیاست! عنوان کنشگران مدنی فلان شهر و یا کشور و شناسهی جوانان “زن – زندگی -آزادی” و … نهادهایی از این دست را که چه بسا در همین یک ماه شکل گرفتهاند میتوان بر روی بنرها و پلاکاردها خواند! مردم نهادهایی که اغلب تشکیل دهندههایش این پتانسیل را از ایران داشتند و در اروپا فقط پرورانده و کامل کردند. این جوانان به سیاست روآوردهاند چون زندگی میخواهند؛ امتداد و مکمل آن جوانان درونمرزی که جسورانه سینه در برابر سپاه و بسیج سپر کردهاند. سیاست در نگاه اینان برای زندگی در همین امروز است و نه برعکس!
جوانان دو نسل
در جمعهایی از این جوانان سرود “یار دبستانی” را میشنوم متعلق به نسل اصلاحات و سرخورده از سترونی اصلاح این نظام. جمعهای دیگری از اینان نیز، تبار سبز دارند و اینک با افزودهی رنگ قرمز بر سبزیشان که دارند سرود “وطن با هزار نشان” را میخوانند. جاهایی هم جمعهایی را میبینم با عکس گروهی از قربانیان دو کشتار دی ٩۶ و آبان ٩٨ که در یکی از آنها “بهاران خجسته باد” فدائیان خلق بازخوانی میشود. عکسهایی هم از متلاشیشدگان فاجعهی سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی بر روی دستهاست. به خودم میگویم مبتکرانهتر از این هم میشد خون دلمه بسته در زیر چاقوی خونالود جمهوری اسلامی طی حیات همه خون آن را به نمایش نهاد. جای نمادهایی از چند ده هزار قربانی کشتارهای دههی نخست بعد انقلاب و اوج آن کشتار زندانیان سیاسی در ۶٧ خالی است.
بسیج این خیل جوان هم اکنون فاتح میدان، مدیون خودسازمانگری خود آنهاست. آقای حامد اسماعیلیون سخنگوی خانوادههای هواپیمای مورد اصابت شلیک سپاه پاسداران از نمادهای این جنبش و فراخوان دهندهی اصلی آنست. فراخوانی که پاسخ مساعد بسیار فراگیر ایرانیان دلسوخته را یافت. ایشان را باید نماد “انتقام مدنی” از رژیم آدمکش دانست که درد چندین دههای ملتی را در تورنتو و برلین به نمایش گذاشته است. حامد و بسیاری از این جوانان خلاف ادعاهای کمین نشستگان برای مصادرهی خیزش مدنی، نه سلطنت طلباند، نه مجاهد، نه مصدقی و نه چپ. ضد اسلام سیاسیاند در نگاهی جدید، لباسی نو و خواهان زندگی امن و آزاد و رفاه. اینان را در خودشان باید شناخت و نه مطابق الگوهای زواردررفته!
اتفاقاً یکی از نشانههای بزرگ و ماندگار این گردهمایی به بیانی خودجوش، توزین نیروهای سیاسی بود! سلطنت طلبان بسیار میکوشند تا خود را به عنوان اپوزیسیون دارای گستردهترین پایگاه جا بیندازند. ولی جنبش انقلابی ۵ هفتهی گذشته در درون کشور نشان داد که چنین نیست. طیف سلطنت، واقعیتی مطرح در سپهر سیاسی کشور است اما نه در وزن و اندازهای که آن را به جماعت میفروشد. برلین نشان داد که حتی در خارج کشور هم نیروی اکثریت با همین جامعه مدنی سیاسی شده است که جمهوری اسلامی را نمیخواهند و آزادی و دمکراسی میخواهند. بزرگترین نیروی اعتراضی حاضر در صحنه، جنبش مدنی فراروئیده به گذر از جمهوری اسلامی بر متن تحولات درون کشوری در قامت نیروی جوان است و نه هیچ جریان و نحلهی سیاسی شاخص. اگر هم در جستجوی رهبر برای این جنبش تا اینجا خود – رهبر هستیم، بهتر است سراغ سید علی خامنهای برویم که جمعیت فریاد میزند: “سید علی سرنگونه”! یادآور همان طنز مهندس بازرگان که گفت رهبر واقعی انقلاب شخص اعلیحضرت بود!
دارم به این فکر میکنم که پیوستن و یا نپیوستن این نوجوانان و جوانان به کدامین تشکل سیاسی موجود و یا نوپدید، بیش از همه بستگی به این دارد که آنها پژواک صدای خود را در کجا بیابند. جریانات سیاسی مدعی، درست همین را باید دریابند! در کلنجار با این فکرها هستم که میشنوم جوانی از این جوانان قدمهایش را تند کرده و خود را به گروهی از سلطنت طلبهایی رسانده که علیه عربها شعار میدادند. جسورانه و سنجیده آنها را از تفرقه پرهیز میدهد و به یگانگی فرامیخواند. این نیز برایم نشانهای دیگر از رویکرد نگاه نو به ملت در برابر نگرش عظمت طلبانهی دیروزی است.
جوانی را میبینم از این آرزومندان زندگی، با پلاکاردی در دست که بر روی آن نه در خطی چندان شیک نوشته شده است: “یک روز صبح بیدار میشیم و میبینیم جمهوری اسلامی رفته”! آرزویی ساده ولی عمیقاً سیاسی میلیونها جوان این کشور. دوستانه بر پشتش میزنم و میگویم: مطمئن باش دست در دست هم بیدار میمانیم تا جمهوری اسلامی را از ایران برانیم! خوشش میآید و میگوید بله!
نظاره از روبرو
بعد اینکه جمعیت دور میدان میچرخد، لحظهی شروع راهپیمایی مقرر ٣.۵ کیلومتری میرسد که گویا سنت معمول چنین مراسمی در برلین است. قرار است این مسیر با شکوهمندی طی شود و در میتینگ و مارش با سخنرانی و طرح درخواستهایی از جهانیان پایان بگیرد. در نیمهی راه ناچار از برگشت به میدان میشویم و این علیرغم ناراحتیمان از حرکت کردن در جهت عکس مسیر جمعیت است! ولی برایمان فرصتی میشود تا جنگل جمعیت را حالا از فاصله بنگریم! اینجاست که بیکرانی جمعیت را بیشتر درمییابیم! اینگونه هم میتوان شعور ملی و مدنیت رشد یافته را بهتر نظاره کرد. در این “سان دیدن”، کمترین برخورد میان راهپیمایان نمی بینیم که امری در تظاهرات متشکل از جریانات سیاسی با چنین تنوع و در چنین وسعت عظیمی واقعاً مثال زدنی است. این را در نگاههای گرم پلیسهایی هم می توان دید که تربیتشان به اینست که برعکس دنیا را سرد ببینند!
در میان راهپیمایان، گروه قابل توجهی از ترقیخواهان ترکیهای را میبینیم با پرچم خود و برای همبستگی با جنبش انقلابی ایران. نیز کردهای کشورهای دیگر منطقه را در حمایت از کردهای خودمان و جنبش سراسری ایران. شعار “کردستان، چشم و چراغ ایران” طنین خاصی دارد و مکمل آن “کردستان، زاهدان جانم فدای ایران”. اوکراینیها هم اگرچه در جمعیتی کمتر، همراه شدهاند. در میان ایرانیان، اروپاییهای ترقیخواه و نیز کارگران سندیکالیست پشتیبان را میبینیم و جابجا شعار انترناسیونالیستی همبستگی ملتها را میشنویم. جایی هم سرود مشهور “بلا چاو” با کوبیدن بر ضرب و سنج خوانده میشود که سرود خوشآهنگ همه عمری من است! در وسط میدان، مدام “همراه شو عزیز” شجریان را زمزمه میکردم، اینجا اما ذهنم را نتهای سمفونی دوستی ملتهای بتهون پر کرده است.
برلین ٢٢ اکتبر، از هر جهت یک نقطه عطف به سود جنبش انقلابی جاری و علیه نظام جمهوری اسلامی شد. آینده این را بیشتر نشان خواهد داد. سخنان حامد تحت عنوان “ما رویایی داریم” به اقتباس از مارتین لوترکینگ تبعیض ستیز، فریاد همهی تبعیض دیدگان کشورمان از هر نوع آن بود. “ما رویایی داریم” بر اشتراکات جمعیت گردآمدهی حامی جمعیت درون کشور بنا داشت. مسئولانه بود.
بهزاد کریمی، ٢ آبان ماه ١۴٠١ برابر با ٢۴ اکتبر ٢٠٢٢
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید