رفتن به محتوای اصلی

پرناز ایمانی. زنی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ به جنگل‌های آمازون گریخت
14.02.2024 - 18:01

لوئیس باروچو، بی‌بی‌سی

 

بیش از ۴۰ سال گذشته و پرناز ایمانی که الان ۵۳ ساله است، هنوز زمانی که ایران را ترک کرد، خوب به خاطر دارد.

او با یادآوری آن روزها می‌گوید: «خواهرم، شوهرش و من با لباس‌هایی که تنمان بود و یک چمدان، بدون هیچ چیز دیگری از ایران فرار کردیم.»

پرناز الان عضوی از جامعه کوچک ایرانیانی است که در مانائوس، مرکز ایالت آمازوناس در شمال برزیل زندگی می‌کنند.

او به خاطر دارد که چگونه انقلاب اسلامی زندگی روزمره او را که یک دختر دانش‌آموز در خارج از شهر بود، زیر و رو کرد.

می‌گوید: «۹ سالم بود که انقلاب شد. یادم هست که قبل از آن دختر و پسر در کلاس کنار هم می‌نشستند. اما یک سال بعد آنها را از هم جدا کردند.»

پرناز سال ۱۹۸۶وقتی هنوز نوجوان بود از ایران خارج شد. او می‌گوید چون بهایی بودند، از ترس آزار و اذیت مذهبی از ایران گریختند.»

پرناز در کودکی

منبع تصویر،PERSONAL ARCHIVE

او درباره برخورد با بهاییان در ایران می‌گوید: «من مسلمان نیستم و به آیین بهایی اعتقاد دارم. ما همیشه با آزار و اذیت روبرو بوده‌ایم، اما بعد از انقلاب اسلامی این بدرفتاری‌ها نهادینه شد.»

«حکومت شروع به آزار و دستگیری و کشتن بهایی‌ها کرد. خانه و املاک ما را مصادره کردند. با ما مثل موجودات پست‌تر رفتار می‌کردند. ما از حقوق مساوی برخوردار نبودیم. نمی‌توانستیم دانشگاه برویم و حقوق بازنشستگی مادرم را قطع کردند. نگران این بودیم که پدرم را که در خانواده‌ای مسلمان به دنیا آمده بود و بعد به بهائیت گرویده بود، دستگیر کنند. در خفا زندگی می‌کردیم. اگر آنجا می‌ماندیم، آینده‌ای در انتظارمان نبود.»

او می‌گوید: «پسرعموی مادرم در تهران سیاستمدار بود و [بعد از انقلاب] او را کشتند.»

آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد در گزارشی اعلام کرده که «اعضای جامعه اقلیت بهایی با نقض حقوق بشر در به جا آوردن اعمال مذهبی خود روبرو هستند» و از دولت ایران خواسته که «از تمام حقوق همه اعضای اقلیت‌های قومی و مذهبی حفاظت کند و بلافاصله نسبت به تمام اشکال تبعیض علیه آنها اقدام کند».

پرناز وقتی هنوز نوجوان بود از ایران خارج شد

منبع تصویر،PERSONAL ARCHIVE

توضیح تصویر،

پرناز وقتی هنوز نوجوان بود از ایران خارج شد

«در جست‌وجوی آینده‌ای بهتر»

پرناز و خانواده او از ایران خارج شدند و بعد از گذراندن مدتی کوتاه در پاکستان، سرانجام «در جست‌وجوی آینده‌ای بهتر» راهی برزیل شدند. دلیل تصمیم آنها برای سکونت در مانائوس این بود که جامعه‌ای از بهائیان قبل از آنها در آنجا مستقر شده بودند و اغلب به کار کشاورزی مشغول بودند.

برزیل خیلی زود برای او و ۲۰۰ خانواده بهایی دیگر در آنجا به خانه‌ای جدید تبدیل شد.

پرناز می‌گوید: «سازگار شدن با فضای اینجا خیلی سخت نبود. وقتی به برزیل آمدم یک کلمه هم زبان پرتغالی بلد نبودم. من در یاد گرفتن زبان‌های دیگر خیلی خوب نیستم، ولی نوجوان بودم و شور و اشتیاق زیادی داشتم، به همین دلیل همه چیز برایم جالب بود. برزیلی‌ها و ایرانی‌ها وجوه مشترک زیادی دارند، ما همه مهمان‌نواز و خوش‌مشربیم.»

«با وجود این وقتی در کشورتان هستید به زیر و بم مسائل واردید، اما اینجا در برزیل من هیچ چیز بلد نبودم.»

ایمانی در برزیل شیمی و پردازش داده‌ها خواند و در رشته علوم اداری مدرک گرفت. ازدواج کرد، صاحب یک پسر شد و بعد طلاق گرفت. او الان در برزیل کارمند دولت است.

با آنکه مدت خیلی بیشتری در برزیل زندگی کرده و از ایران دور بوده اما همچنان به شدت منتقد حکومت جمهوری اسلامی است.

او می‌گوید: «در ایران مردم در انتخاب خود آزاد نیستند. من نماینده جامعه‌ای هستم که در آن مردم آزادند بر اساس خواسته‌هایشان رفتار کنند، و به همین دلیل مسئولیت اعمال و رفتارشان هم با خودشان است. اما آنجا وضعیت این طور نبود.»

او ادامه می‌دهد: «علاوه بر این، بعد از انقلاب، حکومت به دنبال این بوده که زنان ازدواج کنند و در خانه بمانند. زنانی هستند که مدرک دانشگاهی دارند اما موقعیت‌های شغلی کمتری برای آنها وجود دارد. شما نمی‌توانید خودتان انتخاب کنید که چه بپوشید و هر حرکتی که عرف جامعه را بشکند با مجازات سنگین روبرو می‌شود.»

پرناز از زمانی که به برزیل مهاجرت کرده، چند باری به ایران سفر کرده است. او می‌گوید در یکی از این سفرها خودش از نزدیک «بی‌رحمی» رژیم را تجربه کرده است.

«با خواهرم و پسرش که برزیلی است به ایران رفتیم. در تهران بودیم و خودمان را در میان یک تظاهرات دانشجویی یافتیم. نمی‌دانستیم تجمع در اعتراض به چیست و اصلا برای اعتراض آنجا نبودیم. با وجود این نیروهای سپاه به ما حمله کردند.»

«ماموران در دو طرف خیابان صف کشیده بودند و جمعیت را سرکوب می‌کردند. خواهرزاده ام که هرگز در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود، اصلا نمی‌فهمید چه خبر است. ماموران به پای ما باتوم زدند. ما فقط [جرممان این بود که] در زمان اشتباهی آنجا بودیم.»

او می‌گوید بعد از انقلاب «آزادی‌های ما برای زندگی کردن و رویاهایمان را از ما گرفتند‌، این که بتوانی آینده‌ای نویدبخش در مقابلت داشته باشی. متاسفانه در ایران امروز این طرز تفکر و نگاه به زندگی دیگر ممکن نیست. مخصوصا برای بهایی‌ها. اما بهایی‌ها دوام آورده‌اند.»

پرناز و پسرش

 

پرناز و پسرش

«زندگی با خانواده»

پرناز می‌گوید الان دیگر بعد از سال‌ها به زندگی در برزیل عادت کرده است، البته به جز «تابستان داغ و شرجی آمازون».

می‌گوید: «بعضی وقت‌ها دمای هوای خانه در تابستان به ۳۷ درجه می‌رسد.»

اما آیا چیزی در ایران هست که دلش برای آن تنگ شده باشد؟

فورا پاسخ می‌دهد: «زندگی خانوادگی.»

«بخشی از شناخت و درک زندگی هست که در کتاب‌ها قابل آموختن نیست و تنها با زندگی در کنار خانواده می‌توان آن را تجربه کرد. به همین دلیل فکر می‌کنم خیلی از چیزهایی را که تجربه کرده‌ام، به آن فکر کرده‌ام و در زندگی‌ام‌ لحاظ کرده‌ام، از والدینم آموخته‌ام. یا از عموها و پدر بزرگ و مادربزرگم. و همه اینها از طریق زندگی با خانواده منتقل می‌شود. خیلی ناراحتم که پسرم از این امتیاز بی‌بهره بوده. ولی دیگر نمی‌شود زمان را برگرداند.»

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
بی‌بی‌سی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.