رفتن به محتوای اصلی

نه، ددِ جماران، انتخاب ِدخترِ بهاران ما نبود!
30.05.2013 - 23:59

این فریادِ زخمی: در محکومیت کنفرانس لندن می باشد که قرار است در دوم ژوئن ماه آتی با بی شرمی تمام، سرپوش بر قتلعام هزاران زندانیان سیاسی سال های 60 و 67 و جنایات بیشمار دوران خمینی گذاشته و به تجلیل از خون آشام جماران بپردازد و همچنین ابرازِاعتراضِ مبرهنی ست به شرکت در انتخابات بی معنی "ولائی"

 

نه، ددِ جماران،

انتخاب ِدخترِ بهاران ما نبود!

 

در بهارترینِ بهارانِ دلپذیر ما بود

که ترش روئی سیاه کار، از سقفِ مصیبتِ زمان فرو افتاد.

در پائیزِ زردِ دستان و نگاهش

ترسِ سکوت و قساوتِ مرگ سرریز بود.

در همان بدوِ فروغ ما

به تمسخری، رو به طلوع

 رویشِ جوان را خشکاند و سبزینگی را کُشت،

جنگلِ تشنه را سوزاند، آزادگی را بدار کشید، عاشقی را سنگسار کرد

 غرور راآتش زد، آزادی را به زنجیر پلشتی بست، شعورِ گیج را دزدید

 زمین سوخته را خرافه باران کرد و دهان های خالی پُر فریاد را با وعده ی بهشت بست

زنان را ناقل گمراهی خواند و در خورجینِ دین پنهان نمود

خیل جوانان را پاسدارِ حماقت کرد و از روی مینِ کورعبور داد

پایِ رقص و آواز و ساز و شادی را شکست

دستِ دوستی را به شمشیرِ دشمنی سپرد

و با اعلام جنگ، علیه صهیون و یهود ـ

تمارزوی ِ پلِ الهی، از کربلا به قدس شد.

در راهِ کربلای او

نه 72 تن

که، هیولاِی جهل و آز

 یک میلیون مسلمان را بلعید.

در ویرانه های مصافِ آسمانی اش

آیه های شهادت

تخم مرثیه، نوحه، عزا و گریه را فشاندند

امامزاده ها و تکایا و روضه خانه های پیاپی روئیدند

و بر بالای مناره های اذانِ،

او، منتخبِ امامِ زمان شد

و در ماه جای گرفت.

++

نه، آن ددِ جماران،

 انتخابِ دخترِ بهارانِ ما نبود!

او، آیه ای پاک، بر زبان و پیشانی داشت،

دلش اما، نیرنگِ خالص بود.

گفته بود: رازِ نان و نجاتِ مسکینان بدبخت است،

و کلید دار بهشت!

دروغ بود.

او، با ریا آمد،

 و خوشبختی را یکجا ربود.

شبِ وحشتِ بلند ساخت. تلخ و سیاه تر از سایه ی خدا!*

او، کاری و راهی برای نان و نوای ِبینوائی نگذاشت

چندان نپائید که نا امیدی

 خالی ِدستانِ بی خدائی را شناخت!

بهارِ دلپذیرِ نوید، در خزانش پژمرد

و او، در عذابِ شکستِ راه کربلا به قدس مُرد

 و آینده را زیر گامِ زایش زنان و زمان خالی کرد.

و سوگواری، لانه در لاله های عاشق یافت

و ناله ی دایه های عزا دار

                                                               دوزخ بجانش گذاشتند.

++

از آن پس اما

دشتِ ویران ما، دیرِ مغیلان شد

و خار و دینِ زور و زار، همچون شقاوت مار

در هر کوی و برزن و گذار،

در چشم و دست و پا و دلِ رهگذارانِ شب می روند و

 هچنان، دردِ زهر می ریزد.

++

وجدان، در هم شکسته است

شرافت، زیر شکنجه ستمِ دین خون می گرید

نامِ خدا،

در این دیرِ بلازده

بر سر همگان کلاه نهاده است.

اینک

دوباره بازی قمارِ ولایت است و انتخابات

وتکیه بر کرسی خدائی!

حالیا:

آسمان، بی آبرو و زمین، بی یاور مانده است

بر سر هر گنبد

 ریا جار می زند

حکومت لاشخواران است

 دروغ و جور و فساد، از زمین و کائنات می لولند

در زمین خونِ ذلیلان جاری ست

درندگی، طنابِ دار و کشتار بی صدایان

نام الله دارد

و کلام خدا،

 دیریست روسیاه شده است.

زیرا: گرگان، قرآن به زیر بغل

شرافت خدایشان را هم می درند.

نه سروِ محکم و نه زبانِ سرخی

همه به تاراج آیت الله های ملکوتی رفته اند

و گرسنگی و وحشتزدگی و زورخوردگی و بی پناهی

در زمین خشکِ تا آسمان روئیده است

و خیل ِآسمانزدگان

نه همچون در گذشتگانِ خویش

بدنبال ملا و جزای قیامت

بلکه از مسلخ خدایان راهِ نجات را می جویند،

تا روزی تقاص خویش بستانند.

+++

بهنام چنگائی 9 خرداد 1392

*سایه ی خدا: منظور من در اینجا: همان شعار(شاه = سایه ی خداست) می باشد!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.