رفتن به محتوای اصلی

ای وصالِ ناکجایِ محال!
27.07.2013 - 03:24

این صدای اعتراض و محکومیت  بی صدایان است به مکرنامه عسگراولادی و رهبرش! توطئه گر بازار بنجول تجاری و تروریست اقتصادی که از ترس خیزش و به باد دادن ثروت خود به اوبامای جهانخوار، با نام ملت به وقیحانه ترین شکل غیر ممکن نامه فدایت شوم می نویسد و در آن به تحقیر اعتراض رو به طغیان مردم گرسنه، بیکار و بیدادزده از رژیم اسلامی، با بی شرمی تمام سر پوشش می گذارد.

 

 

ای وصالِ ناکجایِ محال!

++

تو ای امیدِ محال، کجائی؟

ای نا کجای ِخیال! کاش می بودی،

لااقل، مجالی می شدی اگر می دیدی

این همه اسیر کنامِ نان را

در بزنگاه گرگان

++

اگر بودی

حتما، دستِ بلندی می شدی ـ تا مگر می رسیدی ـ بر این همه دست ها و شکم های خالی

شاید، عدالتی می شدی، بر این همه دست های خونینِ دزدانِ آسمانی

بی شک، دادیاری می شدی بر رگبار ظلم

می دانی! در این زمانه: دیگر نان و آرامش، بکام انسانِ بی نام، بیگانه گشته است

ایکاش بودی و راه ِ نان گمکردگان را به جانبِ حق سیری می بردی!

دیریست بیماری و فقر و گرسنگی، سهم آخرت زمینگیران شده است.

و وعده ی رحمت تو زنجیرهای گرانِ آن ها!

تو ای رویا، ناشو کجائی کجا؟

++

چشم و دل گرسنه ی ویلانم که هیچگاه ترا در کودکی نیافت!

در فقدان مهرِ نان به نبود ناظم رسیدم

با این وجود،

بجاست، حرمت! عیسی بدین اش و موسی بدین اش

اینک اما هشدار

در هر ثانیه دو کودک از سنگدلی نان می میرند

و تن تو آرام، بر ململ ابرهای وعده، نرم لمیده است؟

امیدِ محال، کجائی کجا؟

در پهنه زمین با نام تو

تنها درد و مرگ و ریا می روید

+++

رفع تشنگی به گوارائی چشمه است

آرامش به عطوفت مهر

مادری به عشقِ بی پاداش

همچنانکه معجزه نان، گرسنگی را بسادگی می تاراند.

اگر هستی، فرصت مسوز

بیا و خود پاسدارِ زمینِ مکرآلودِ مقربانت شو!

اینجا، با نام ات، انگشت و دست و پای گرسنه را قیچی می کنند

سر و عقل نافرمان را گوش تا گوش می برند

زلالی مهر زن را با کلام تو سنگسار می کنند

در بزم این دیار وحشی بخاطر تو

رقص مرگ بر بالای دار بپا می کنند

و بیاد و رضای تو

انسان، قلب انسان را می خورد.

تا به تو قربت یابد!

++

ای خیالت مرارتبارِ همنوع من، کجائی کجا؟

شبِ بلندی رفته ست و خستگی ش دیرین

بیا و بیتوته ای باش ندار را در این شبانِ شرم و شبیخونی

سایه ی درختی باش، در کویر بیدادرسی

در اینجا مدعیانِ درگاهت

آبروی شرافت را برده اند

و زمین : سرچشمه ی فساد روحانیت گشته است

هر کلمه ای که با نام تو از گنبد ها می بارد

تبانی و تداعی مرگی ست بر دل عزدار مادران جگر سوخته

و چندیست نام تو، کلاه بزرگ و پر بمبی ست

بر سر گرسنه و خسته ای که

زندگی را ناچار در کام مرگ می جوید

دهانِ او سرشار نام تو ست

در انفجارِ مرگ!

بوی نیرنگ، هیهات با این نام تو سنگین می وزد

بدان که، صدای بی صدایان نبودی و نیستی.

++

از خوابِ گران، بیدار باید شد

انسان تنهاست،

باید با هم بدنبال انسانیت گم شده اش بگردیم.

 

بهنام چنگائی  5 مرداد 1392

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.