رفتن به محتوای اصلی

تقي زاده و مسئله تجدد
14.08.2013 - 06:51

هشتاد و اندي سال پيش، تقي زاده مقاله اي در مجله کاوه چاپ برلن نوشت که جمله اي از آن هنوز بر سر زبان هاست: «ايراني بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگي مآب شود و بس.» در باره اين مقاله بسيار گفته و نوشته اند و در اين ميان بسياري از نويسندگان و متفکران نيز به نادرستي گمان کرده اند که مي توان با همين جمله عقايد تقي زاده را در باره تجدد خلاصه کرد. بايد بخاطر آورد که انديشه تجددخواهي نزد تقي زاده در دوراني طولاني تکوين يافته و با حوادث زندگي پرفراز و نشيب او در آميخته است. وي همواره در اعتقادي که به ضرورت تجدد در ايران داشت پافشاري کرد امّا اين ثبات عقيده مانع از آن نبود که انديشه هايش در اين زمينه تحولّ يابد و از طرح تجدد سياسي و سپس مدرنيزاسيون ايران به بحث در باره عناصر اصلي مدرنيته رسد.


نخستين برخورد

با غرب تقي زاده با انديشه هاي غربي زودتر از هم روزگاران خود آشنا شد. او در دوران جواني با گروهي از دوستان در کتابفروشي "تربيت" در شهر تبريز گرد هم مي آمدند و در باره کتب فرانسوي و انگليسي و يا ترجمه هائي که به زبان ترکي و عربي از اسلامبول و قاهره مي رسيد گفتگو مي کردند. منبع ديگر آگاهي هاي تقي زاده از اوضاع و سياست روز نشريه هاي فارسي زبان چون ثريا و پرورش و حبل المتين بود که در کانون هاي برون مرزي ايرانيان-ازجمله اسلامبول، قاهره و باکو- به چاپ مي رسيد و يا روزنامه هاي «ترک هاي جوان» که در پاريس منتشر مي شد. تقي زاده در 26 سالگي (1904) سفري به قفقاز و عثماني و لبنان و مصر کرد و با بزرگان آن ديار آشنا شد. از سياست "تنظيمات" عثماني و "اصلاحات" محمدعلي در مصر اطلاعاتي بدست آورد و در پايان سفر رساله اي نوشت تحت عنوان «تحقيق در حالات کنوني ايران يا محاکمه تاريخ» و در آن بر اين نکته تأکيد کرد که هرملتي که نخواهد تمدن دوره خود را بپذيرد و از آن اقتباس کندمحکوم به زوال است و مقهور ملّت هاي متمدن عصر خود خواهد شد.1 چند سالي بعد تقي زاده به وکالت تبريز در مجلس شوراي ملي برگزيده شد و وارد عرصه سياست پرجنجال آن روزي ايران گرديد. او در اين دوره از جمله مشروطه طلبان روشنفکري بود که تحت تأثير انديشه "روشنگري" به اصل "ترقي" اعتقاد داشتند. آنها با تأکيد بر ضرورت تقليد از اصول تفکر اروپائي و اخذ تمدن غربي هدفشان مبارزه با استبداد و رسيدن به تجدد سياسي و حکومت قانون و پيشرفت مملکت بود. چند دهه قبل از انقلاب مشروطه نيز ملکم خان سخن از ضرورت «اخذ تمدن فرنگي بدون تصرف ايراني» به ميان آورده بود. طالب اوف که تقي زاده با او در قفقاز ملاقات کرد با تقليد صرف مخالف بود و مي گفت «از هيچ ملت جز علم و صنعت و معلومات مفيده چيزي قبول نکن.» تقي زاده در اين زمان در راه ملکم خان قدم برمي داشت. در سال 1908 دوران اول مشروطيت پايان يافت و استبداد صغير آغاز گرديد. آرمان آزادي و حکومت مشروطه پس از يک پيروزي زود گذر شکست خورد و آزادي خواهان و روشنفکران چاره اي جز مهاجرت نيافتند. امّا در ژوئيه 1909 انقلابيون بر تهران مسلط شدند، محمد علي شاه به خارج گريخت و پسرش، احمد شاه، به جايش نشست. در چنين وضعي برخي از مهاجران دوره قبل از جمله تقي زاده به ايران بازگشتند و حزب تندرو و انقلابي دموکرات در برابر حزب محافظه کار اعتداليون قرار گرفت. تقي زاده و يارانش نظر خود را نسبت به تجدد بصورت روشن تر و منطقي تري در مرامنامه حزب دموکرات ايران ارائه کردند و نوعي برنامه سياسي و اجتماعي، يا به زبان ديگر خطوط اصلي مدرنيزاسيون ايران، را مطرح ساختند. اين حزب در محيط پرجوش و خروش 1909 پايه گذاري شد. آن را حزب اجتماعيون عاميون نيز مي خواندند (در برابر حزب ديگر که اجتماعيون اعتداليون نام داشت)، رسول زاده، تقي زاده، سليمان ميرزا اسکندري، مساوات، و حيدرخان از جمله اعضاء کميته مرکزي بودند. درمقدمه مرامنامه حزب چنين آمده است: قرن بيستم براي شرق همانست که قرن هفدهم براي ممالک غربيه بود يعني دوره تجدديست که آسيا که قسم اعظم بشريت را تشکيل مي دهد به جنبش و هيجان آمده و فئوداليسم مستأصل در اين جا دوره خود را به قوه جديدي واگذار نموده به مهاجمات خانه برانداز کاپتياليسم دارد تسليم مي شود. ايران نيز که در عائله بشريت يک اولاد قديم است ممکن نيست که به اين تبدّلات ضروريه که از آثار تکامل است محکوم نباشد و بتواند روي بناي پوسيده استبداد مطلق و اساس از کارافتاده فئوداليسم قائم باشد ناگزير از تجدد بوده و ناچار بايستي درجاتي را که تمام افراد عائله بشريت از آن گذشته اند طي نموده امتحانات تاريخيه خود را داده به شاهراه کاروان بشريت افتاده و به اعوان و انصار خود. . . مي رسيد.2 مهمترين اصول مرامنامه حزب دموکرات عبارت بود از: انفکاک کامل قوّه سياسي از قوّه روحاني، ايجاد نظام اجباري، تعليم اجباري مجاني، ترجيح ماليات مستقيم بر غيرمستقيم، تقسيم املاک ميان رعايا، آزادي تجمّع و تحزّب و برابري در مقابل قانون صرفنظر از نژاد و قوميت و مذهب . . .3 دموکرات ها رسالت خود را در تسريع گذار ايران از يک نظام کهنه فئودالي به يک نظام پيشرفته تر مي ديدند و تحت تأثير آثار طالب اوف و ميرزا آقاخان کرماني و افکاري که از آثار متفکران روسيه سرچشمه مي گرفت حزب را بسوي نوعي دموکراسي اجتماعي سوق دادند.

مقالات برلن 
در ژوئيه 1910، تقي زاده که متهم به شرکت در طرح قتل بهبهاني، روحاني سرشناس، شده بود تهران را ترک گفت. نخست به اسلامبول رفت و سپس چند سالي را در امريکا گذراند و سرانجام در ژانويه 1915 به دعوت دولت آلمان به برلن سفر کرد و با کمک گروهي از دوستان قديم و جوانان تجدد خواه، «کميته مليون ايراني» را تشکيل داد. اعضاء اين کميته در جنگ عليه روسيه و انگليس درخاک ايران شرکت کردند و بعد از شکست آلمان و متحدانش ناگزير به برلن باز گشتند. در همين بار بود که تقي زاده دوره دوم مجله کاوه را آغاز کرد.4 تقي زاده در سرمقاله شماره اوّل دوره دوّم کاوه (ژانويه 1920) چنين نوشت: قصد مجله کاوه بيشتر از هرچيز ترويج تمدن اروپائي است در ايران، جهاد برضد تعصّب، خدمت به حفظ مليت و وحدت ملّي ايران، مجاهدت در پاکيزگي و حفظ زبان و ادبيات فارسي. . . امروز چيزي که به حدّ اعلا براي ايران لازم است و همه وطن دوستان ايران با تمام قوا بايد در راه آن بکوشند سه چيز است که هرچه در باره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقيقت گفته شده: نخست قبول و ترويج تمدّن اروپا بلا شرط و قيد و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتيب و علوم و صنايع و زندگي و کل اوضاع فرنگستان بدون هيچ استنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هرنوع خودپسندي و ايرادات بي معني که از معني غلط وطن پرستي ناشي مي شود و آن را وطن پرستي کاذب توان خواند. دومّ اهتمام بليغ در حفظ زبان و ادبيات فارسي و ترقي و توسعه و تعميم آن، سوّم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومي به تأسيس مدارس. . . اين است عقيده نگارنده اين سطور در خط خدمت به ايران و همچنين براي آنان که بواسطه تجارت علمي و سياسي زياد با نويسنده هم عقيده اند که «ايران بايد ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگي مآب شود و بس.» بيشترکساني که در باره تقي زاده به داوري نشسته اند اين جمله را بهانه کرده بر او تاخته اند بي آنکه به مطالبي که قبل از اين جمله آمده است توجه کنند و يا به مقالات ديگر تقي زاده و يا اصولاً راه و روش مجله کاوه اشاره اي داشته باشند. امّا، خواندن دقيق اين مقاله نشان مي دهد که چگونه در نظر تقي زاده لازمه اخذ تمدن خارجي، توجه به مليت و حفظ زبان فارسي و آگاهي به تاريخ ايران بوده است، مقالات متعدد کاوه در اين زمينه ها-به ويژه در باره شاهنامه فردوسي- و نيز سبک نگارش آن را مي توان معرّف اين طرز تفکر دانست. در صفحات اين نشريه و سرمقاله هاي آن صحبتي از ترک آداب و رسوم اجدادي نيست بلکه سخن از لزوم ترک خرافات و روياروئي با عقب ماندگي هاي اجتماعي در ميان است. نويسندگان کاوه تأکيد مي کنند که «ما نمي خواهيم بگوئيم که اصلاً مشرق زمين را نقص ذاتي و مغرب را مزيتي جبلّي است،»5 امّا به دلايلي زياد ايران عقب مانده و غرب پيش رفته است. ايرانيان از ده ها سال پيش در برابر نابساماني ها به تفکر در باره علل عقب ماندگي خود پرداخته و «جمعي شکل حاليه دين را مبداء خرابي قرار داده و روح کهنه پرستي و خلاف بدعت و بعضي ديگر حجاب و اسيري زن و حالت پستي آنان را در زندگي اجتماعي اساس معايب مدني ما شمرده اند. برخي هم شکل حکومت و اصول اداره شرقي را و پاره اي نيز دشواري آلت کسب علم يعني يادگرفتن خط و کتابت و الفباء را.»6 امّا نويسندگان کاوه را عقيده براين است که بدترين اسباب خرابي و آفت ترقي «در غفلت ماندن عامه مردم است. . . براي دادن يک تربيت سياسي و يک متانت معنوي و اخلاقي براي افراد ملت بهترين راه ياد دادن تاريخ مدنيت قديم آن ملّت است بخصوص ملتي مانند ملت ايران که چندين هزارسال در ميان استيلاهاي گوناگون بسر برده است و با کمال متانت "روح ايرانيت" خود را حفظ نموده است.»7 ايراني بايد تاريخ مدنيت قديم خود را بشناسد و در «عمق تمدن اروپائي غور کند.» اگر ايران را به درستي بشناسد "مرعوب" يا "مفتون" بيهوده غرب نخواهد شد. اما بايد بخاطر داشت که تنها راه نجات ايران اقتباس تمدن غرب است. تقي زاده در جاي ديگري تأکيد مي کند که «هدف پيشرفت ايران است و بايد بدانيم که خارجي ها ما را در اين راه کمک نخواهند کرد ولي هميشه دشمن ما هم نيستند و نبايد تقصير همه نابساماني ها را برگردن عوامل خارجي بيندازيم. . . اگر راست بخواهيم نه خطر بزرگ برايران از خارجه است و نه راه نجات در دورکردن فرنگي ها. . . خطر عظيم از خارجه نيست در داخل است.»8

* * *
در همان سال ها، دوستان برلني تقي زاده، واکنش هاي مختلفي نسبت به عقايد او نشان دادند. محمد قزويني در نامه اي از پاريس خطاب به او نوشت: «در دواير ايراني اينجا اين مواضع کاوه مخصوصاً آنچه مرقوم داشته بوديد که ايراني بايد قلباً و جسماً و روحاً فرنگي شود خيلي موضوع بحث و گفتگو واقع شد. بعضي ها مي گفتند حق با آقاي تقي زاده است و بعضي ها مي گفتند که اگر چه در واقع حق با ايشان است ولي گفتن اين مطلب به اين صراحت خلاف احتياط و خلاف سياست است و من در هر مجلس که گفتگو مي شد با کمال شدت طرف سرکار را مي گرفتم و حق را به شما مي دادم نه براي اينکه حفظ الغيب سرکار را کرده باشم يا طرف سرکار را گرفته باشم. خير، براي آنکه عقيده خودم اين است.»9 کاظم زاده ايرانشهر دوست و همکار قديم تقي زاده در مجله کاوه، به عنوان «موافق مشروط» در مجله ايرانشهر موضوع را چنين طرح مي کند: «يک نکته را بايد يادآوري کنم و آن اين است که اولاً ما در همه افکار خود اعتدال را رعايت و توصيه مي کنيم و از افراط و تفريط کناره جوئي مي نمائيم و اين نه از راه ترس يا تقليد است بلکه ايمان کامل به صحّت اين عقيده داريم و اين است که بارها گفته ايم که ايران نه روحاً و فکراً و ظاهراً و باطناً فرنگي بايد بشود و نه در حال ناگوار امروزي بايد بماند بلکه ترقي بايد بکند و تمدني مخصوص به خود که آنرا تمدن ايراني بتوان ناميد تحصيل و ايجاد نمايد.»10 ايران بايد قهراً تمدن غرب را قبول نمايد. . . امّا بايد دانست که تمدن امروزي غرب با جنبه هاي دلفريب و روح بخش خود ذمّه دار سعادت بشر نيست. اين تمدن داراي بعضي از معايب و مضرات[است] که از نفوذ و قبول آن بايد بپرهيزيم.»11 جمال زاده در سرمقاله اولين شماره مجله "علم و هنر" چاپ لايپزيگ راه ديگري پيشنهاد مي کند. به اعتقاد او نظري به اوضاع دنيا و صفحات تاريخ در زمينه روابط ايران با غرب روشن مي کند که ظاهراً چاره اي جز اختيار يکي از اين «شقوق سه گانه» نخواهد بود: «1) خيره سري و نبرد در مبارزه با فرنگي ها؛ 2) تسليم صرف به فرنگي ها؛3) کار و عمل و رفع و دفع تدريجي فرنگي ها.» او از آنجا که انتخاب دو راه اول را امکان ناپذير مي داند لذا راه سوم را برمي گزيند يعني «طريقه مداراي عاقلانه» و با تمام قوا کارکردن. کارکردن به همان ترتيبي که در اروپا معمول و مرسوم است نه فقط جنبيدن غير معقول و بي فايده چنان که طرز و شيوه خودمان است؛ همان کارکردني که ژاپني ها و بلغارها را در مدت اندک بدان جائي رساند که از هرحيث با فرنگي ها همسري مي کنند. امّا نامه فرنگستان، چاپ برلن، راه کاوه را در زمينه اخذ تمدن دنبال مي کند و نويسندگان جوان و پر شور آن در سرمقاله نخستين شماره خود اعلام مي کنند: «ما همه جوانيم، ما همه اميد زندگاني داريم، ما همه مي خواهيم ساليان دراز با سربلندي و افتخار بگذرانيم. ما همه يک آرزو داريم و همه به طرف يک مقصود مي رويم، سلطنت فکر جوان بر فکر پير. ما نمي ترسيم. ما به ظفر خود مطمئنيم زيرا حق با ما است. ما مي خواهيم با حفظ مزاياي اخلاقي ذاتي ايران، اين سخن بزرگ را بکار بنديم: «ايران بايد روحاً و جسماً، ظاهراً و باطناً فرنگي مآب شود.»12 مهاجران ايراني صاحبنظري که در اين مجلات مي نوشتند از لحاظ سن و منشاء اجتماعي و تجارب سياسي با يکديگر تفاوت بسيار داشتند. برخي به خاندان هاي روحاني و برخي ديگر به خاندان هاي ديواني يا بازاري تعلق داشتند و ميان آنها از اديب و شاعر و سياست پيشه و بازرگان تا دانشجويان پرشور ديده مي شد ولي همه معتقد بودند که در شرايط آن روز تقليد از غرب و قبول تجدد تنها راه چاره است. بحث تنها در حدود و ميزان اقتباس از غرب بود. تقي زاده محقق و مرد سياسي و واقع گرا بود در حالي که کاظم زاده فيلسوف بود و رمانتيسم او موجب مي شد که به بُعد معنوي تجدد توجه کند و به زنده کردن «روح کهنه ايران» اعتقاد داشته باشد. مشفق کاظمي و نويسندگان مجله فرنگستان شور انقلابي داشتند و معتقد بودند که تنها از راه قبول تمدن غرب و داشتن يک رهبر عاقل و نيرومند مي توان ايران را نجات داد. در برابر اين نظرات موافق و مخالف و مشروط، تقي زاده تغييري در انديشه خود نداد و در شماره هاي بعدي مجله کاوه فقط تعديلي جزئي در گفته هاي او به چشم مي خورد. در شماره اول سال دوم (دوره جديد) تقي زاده بار ديگر بر ضرورت اخذ اصول و آداب اروپائي تأکيد مي کند و به کساني که در ايران با او به مجادله برخاسته اند پاسخ مي دهد. سال ها بعد يعني در 1928 باز هم در مقدمه کتابي که با عنوان مقدمه تعليمات عمومي و يا اصول اساسي تمدن انتشار يافت چنين مي نويسد: براي رفع هرنوع سوء تفاهمي بايد با صراحت هرچه تمامتر اظهار نمائيم که در عقيده ما در باره اخذ تمدن فرنگي هيچگونه تغييري عارض نگرديده و هنوز هم کاملاً به همان صورتي که چند سال پيش در روزنامه کاوه روشن و واضح و بدون هيچ ابهامي و حتي با قدري خشونت بيان گرديده است به اعتبار خود باقي است و امروز نيز بدون هيچ ترديدي همان عقيده را تکرار مي کنم و باز مي گويم که ايرانيان بايد بدون کم و زياد و بي ترديد و بيم و بکلي بلاشرط تمدن مغرب زمين را اعم از تمدن مادي و يا اخلاقي و معنوي بپذيرند. . . ولي اين عمل نبايد مانع باشد که ما قسمتي از سنن ملي خودمان را که خللي به زندگاني ما وارد نمي سازد محفوظ داريم بشرطي که واقعاً جزء ميراث ملي ما باشد. دو خطابه تهران رضا شاه در 1926 به سلطنت رسيد و با دوهدف اصلي شروع به کار کرد يکي "وحدت ملي" و ديگري "تجدد گرائي". وحدت ملي از طريق مبارزه با هرگونه فرقه باوري و قوم گرائي امکان پذير بود، و از لحاظ سياسي معناي آن تمرکز وايجاد دولت-ملت و از لحاظ فرهنگي گسترش زبان فارسي به عنوان تنها زبان ملي و توجه به تاريخ ايران خصوصاً ايران باستان. «تجدد گرائي از طريق توسعه آمرانه» هدف ديگر دولت بود: عُرفي کردن آموزش و قضاوت، فرستادن شاگرد به مغرب زمين، آزادي زنان، توجه به علم و فن جديد، صنعتي کردن مملکت، ارزيابي کردن آداب و رسوم و اين دو هدف همراه با نوعي ناسيوناليسم دولتي بود که جاي وطن پرستي را گرفته بود. تقي زاده در ابتداي اين دوره براي شرکت در مجلس پنجم به ايران بازگشت. مدتي عضويت هيئتي غير رسمي مرکب از شش تن از رجال را داشت که پيش از رسيدن رضا شاه به سلطنت مشاور او بودند، «در حزب تجدد» که تازه تشکيل شده بود همان افکار قديم خود را طرح کرد و در سرمقاله اولين شماره مجله آينده (1925) نوعي برنامه براي دولت جديد ارائه داد. امّا اندک اندک در راه و روش حکومتي رضا شاه تغييراتي پيدا شد و او که با برخي از اقدامات دولت موافق نبود چند سالي در خارج از ايران بسر برد. ولي پس از رفتن رضا شاه سفير ايران در انگلستان شد. در سال1326 به ايران بازگشت و به نمايندگي مجلس شورا و سپس سنا انتخاب گرديد.
تقي زاده در آستانه دهه 1960 پس از چند سال سکوت را شکست و هنگامي که گروهي از روشنفکران آن روزي سخني جز انتقاد و گاه ناسزا در باره غرب و تجدد نداشتند و راه حلّي جز "بازگشت" نمي شناختند؛ دو خطابه معروف خود را در باشگاه معلمين ايراد کرد (1959) گوئي اين مرد، در دوران سالخوردگي و در برابر رواج گفتمان تجددستيز نياز به سخن گفتن دوباره را احساس ميکرد و يادآوري اين مطلب را که همچنان برسر اعتقاد خود پابرجاست. انتخاب باشگاه معلمين براي سخنراني هم شايد در نظر او معناي خاصي داشت و ثبات عقيده او را در باره اهميت آموزش بخصوص در تجدد ايران نشان مي داد. او عنوان دو خطابه را نيز «اخذ تمدن خارجي» گذاشت و واژه هائي چون فرنگ، يا غرب يا اروپائي را بکار نبرد و بدين سان سطح بحث را فراتر از موضوع غربزدگي و يا تقليد از اروپا و امريکا قرار داد. از رابطه تمدن ها سخن گفت و موضوع تجدد را از رابطه ايران و غرب جدا کرد. خطابه اول با پاسخ به مخالفين آغاز مي شود: اين جانب در تحريض و تشويق به اخذ تمدن غربي در ايران (اگر هم قدري به خطا و افراط) پيش قدم بوده ام و چنانکه اغلب مي دانند اولين نارنجک تسليم به تمدن فرنگي را چهل سال قبل بي پروا اندختم که با مقتضيات و اوضاع آن زمان شايد تندروي شمرده مي شد و بجاي تعبير «اخذ تمدن غربي» پوست کنده فرنگي مآب شدن مطلق ظاهري و باطني و جسماني و روحاني را واجب شمردم و چون اين عقيده که قدري افراطي دانسته شد در تاريخ زندگي من مانده اگر تفسير و تصحيحي لازم داشته باشد البته بهتر آنست که خودم قبل از خاتمه حيات نتيجه تفکر و تجربه بعدي اين مدت را روزي بيان و توضيح کنم. تاحدي توضيح يا عذر آن نوع افراط و تشويق بي حدود به اخذ تمدن غربي در اوايل بيداري و نهضت ملل مشرق آن است که چون اين ملت ها بي اندازه نسبت به ملل مغربي در علم و تمدن عقب مانده و فاصله بين آنها بي تناسب زياد شده بود وقتي تکاني خورده و اين بُعد مسافت را درک کردند و چشمشان در مقابل درخشندگي آن تمدن خيره گرديد، گاهي پيشروان جوان آنها يکباره بدون تأمل زياد و تميز و تشخيص بين ضروريات درجه اول تمدن و عوارض ظاهري آن اخذ همه اوصاف و اصول و ظواهر آنرا چشم بسته و صد درصد و در واقع تسليم مطلق و بي قيد به آن تمدن غربي را لازم شمرده و دل به دريا زدند و آنرا تشويق کردند و خواستند به يک جهش آن فاصله را طي نموده خود را به کانون تمدن جديد که در هزاران سال تکامل يافته بود بيندازند. . .14 آنگاه تقي زاده در باره اقدامات سريع و شديد در ترکيه و ميل شديد هيأت حاکمه آن مملکت به «استحاله درغرب» سخن مي گويد و از آن انتقاد مي کند. سپس با اشاره به دلايلي که در خطابه آورده است مي گويد: اين بيان مبني برحکم به خطا بودن همه آن اقدامات انقلابي نيست بلکه براي توضيح سبب انقلاب فکري حادي است که گاهي در متفکرين ملل شرقي پيدا شده و مي شود. . . من بايد اقرار کنم که فتواي تند و انقلابي من در اين امر، در چهل سال پيش در روزنامه کاوه و بعضي مقالات بعدي نيز متضمن مقداري از اين نوع افراط بوده. . . اين مختصر اگر براي اخطار لازم و دعوت به احتياط و حزم نسبت به بعضي افراط و تندروي هاي حاّد باشد نبايد داعي بر تفريط هم تلقي شود يا حمل بر جايز بودن سستي و توقف در سير تدريجي و طي طريق در راه وصول به غايت تمدن مطلوب شمرده شود.15 تقي زاده در اين سخنراني پس از پاسخ به ايرادات وارد اصل موضوع مي شود و به چگونگي مراحل تکوين تمدن در مغرب زمين مي پردازد. او چهار دوره در تمدن بشري تشخيص مي دهد: دوره خط و کتابت، دوره تمدن يوناني (از قرن ششم قبل از ميلاد تا قرن اول قبل از ميلاد) دوره عالي تمدن اسلامي (از قرن سوم تاهفتم هجري) و دوره تمدن غربي جديد (فتح قسطنطنيه، اختراع چاپ و کشف امريکا) به گمان او رابطه ايران قبل از اسلام با تمدن يونان و نيز با روم شرقي و مسيحيت بايد رويداد بزرگي در تاريخ کشور شمرده شود. وي سپس به نهضت بزرگ علمي ميان مسلمانان مي رسد و ترجمه آثار عربي به زبان لاتين و پيدائي تمدن رنسانس. به اعتقاد تقي زاده در اين دوره است که غرب و شرق بيش از حدّ تصوّر از هم فاصله مي گيرند؛ فاصله اي که در قرون بعد رو به افزايش مي گذارد. در اين قسمت از خطابه تقي زاده به تعريف جديدي از تمدن و تجدد مي رسد و مي گويد که: منظور من از تمدني که غايت آمال ما بايد باشد تنها با سوادي اکثريت مردم و فراگرفتن مبادي علوم يا تبديل عادات و لباس و وضع معيشت ظاهري آنها به آداب و عادات مغربي نيست بلکه روح تمدن وفهم و پختگي و رشد اجتماعي و روح تساهل و آزادمنشي و آزاده فکري و مخصوصاً خلاص از تعصبات افراطي و متانت فکري و وطن دوستي محکم ولي معتدل و شهامت و فداکاري در راه عقايد خود است که هنوز به اين مرحله نزديک نشده ايم.16 مي توان گفت که تقي زاده نخستين متفکر ايراني است که از تعريف مدرنيزاسيون به معناي تغيير و تجديدنظر در نهادهاي اجتماعي و اقتصادي، جلوتر مي رود و به لزوم دگرگوني واقعي جامعه ايران با توجه به جوهر مدرنيته مي رسد. وي شرايط رسيدن به اين مرحله را در چهار عامل خلاصه مي کند: عامل اوّل و از همه مهمتر "آزادي" براي همه طبقات ملت و حق اظهار نظر در امور عامه و شرکت و دخالت آنها در حل و فصل امور. امّا شرط اساسي اين آزادي عدم تجاوز به حقوق ديگران است. «آزادي ضرورتاً و ذاتاً» لازم است و بدون آن «رشد افکارو عقل ميسرنيست».17عامل دوّم«ملّيت» و وحدت ملي است. «سکنه يک جامعه بايد تابع قوانين مشترک بوده و درمنافع وزيان و غم و شادي يکديگر شريک باشند، قطع نظر از آنکه داراي دين مشترک يا زبان مشترک يا نژاد مشترک باشند يا نباشند.» عامل سوم جلوگيري از «ملت بازي افراطي»، يا شووينيسم، است که آنرا خطرناک مي داند و حاصل آن را پيدائي «خودپسندي ملي». و بالاخره عامل چهارم "تساهل" است يا «وسعت صدر و تحمل عقايد مخالف خود.» تقي زاده مي گويد که از دوران جواني با افرادي آشنا بوده که ديگران را تکفير مي کردند و قصد جان آنها را داشتند چون گمان مي بردند که تنها راه خودشان حق است. وي در پي اين اشاره جمله معروف منسوب به ولتر را مي آورد که «من با عقيده شما مخالفم اما حاضرم حتي جانم را فدا کنم براي آنکه شما بتوانيد آن عقيده را با آزادي اظهار کنيد.»18 اي کاش دشمنان تقي زاده، و حتي برخي از دوستانش، چنين اعتقادي داشتند و او را وادار به دادن توضيحاتي در باره انديشه ها و آراء دوران جواني اش نمي کردند و پس از ايراد دو خطابه نيز سخنان او را نشان "توبه" و "استغفار"ش نمي شمردند. در اين دو خطابه، برخلاف آنچه شهرت داده اند، تقي زاده با پافشاري در انديشه نخستينش فقط به «نوعي افراط» يا «حاّد بودن افکار خود در دوران جواني» اشاره کرده و در آخرين قسمت خطابه دوم ديگربار اخذ تمدن غربي را ضروري دانسته است. با استناد به همين دو خطابه شايد بتوان نظريه تقي زاده را در باره تجدّد به شرح زيرخلاصه کرد: نخست آن که «اخذ و اقتباس علوم و رسوم و تمدن و آداب و سنن از اقوام خارجه از اموري است که از اول تشکيلات قومي در دنيا مرسوم و مانند وصلت و قرابت ميان طوايف غير متجانس مايه ترقي بشر و آبادي دنيا و تکامل صفات انساني گرديده است.»19 بنابراين برخورد و رابطه ميان تمدن ها امري ضروري است و هيچ تمدني نمي تواند در عزلت بماند. «صفت ثبات ممکن است گاهي جمود خوانده شود و جمود تعريفي ندارد. . . امّا استعداد اخذ عادات مستحسن از اقوام ديگر بايد پسنديده باشد. . . بي ثباتي مفرط و قابليت ترک آداب خود به سهولت هم نبايد از اوصاف مطلوب شمرده شود.»20 درباره تجزيه ناپذيري تمدن ها تقي زاده مي گويد: «بعضي ها مي گويند که تمدن تجزيه ناپذير است و نمي توان يک قسمت را قبول و قسمت ديگر را رد کرد ولي اين حرف که ظاهراً منطقي به نظر مي رسد اساس صحيحي ندارد. . . آنها که حسّ «حقارت ملي» ندارند به آساني مي توانند قسمتي از يک تمدن خارجي را اخذ کنند. . . چنان که دو قوم متمدن شرق يعني هندي ها و ژاپني ها با کمال عزت و شرافت نشان دادند که اصول تمدن غربي را با حفظ مدنيت اصيل خود اقتباس نموده اند21 ولي اين اقتباس نبايد موجب "استحاله در غرب" شود. اين اخذ و اقتباس نبايد نيمه کاره باشد چون نتيجه اي ندارد ما هروقت خواستيم در مکتبات تمدن اروپائي دخل و تصرفي کنيم هميشه منجر به مسخ و ظهور اشکال مضحک و مسخره آميز شده است.»22 بنابراين، به اعتقاد تقي زاده، بهتر است که همان ترتيب قديمي باقي بماند تا اينکه يک «تجدد اختراعي» به وجود بياوريم.23دوّم، ايران از جمله کشورهائي بود که در طول قرن هاي اخير به خاطر جدائي شرق از غرب زيان بسيار ديدند. در آستانه قرن بيستم بود که ايران به خود آمد و احساس تأخّر و عقب ماندگي کرد. انقلاب مشروطيت خود سرآغاز دوره اي نوين بود، امّا تلاش هاي اين دوره در مسير تجدد سياسي در ايران با شکست روبرو گرديد. نوسازي و تجدد آمرانه دوران پهلوي ها با ايجاد وحدت ملّي و پي ريزي نهادهاي مدرن کشورداري راه را براي پيشرفت هاي مدني و اقتصادي هموار کرد امّا در زمينه گسترش مشارکت عمومي در عرصه سياسي راه به جائي نبرد. سوّم، پس از گذشت ده ها سال هنوز هم تنها راه چاره براي ترقي و جبران عقب ماندگي ها تقليد از تمدن غرب است. گسترش آموزش عمومي لازمه اين تقليد و اقتباس است. علم گرائي و فردگرائي از اصول مهم تجدداند و شناخت واقعي تمدن ايران و تمدن غرب از لوازم آن. براي اخذ صحيح تمدن غرب بايد از تعصب، «خودپسندي ملي» و «حقارت ملي» دوري جست امّا ميراث فرهنگي ايران را گرامي داشت. اگردوران حرکت ايران در مسير تجدد را به چندمرحله تقسيم کنيم- يعني از آغاز تا 1925، از 1925 تا 1940، از 1940 تا 1952، و از 1952 تا 1979 -مي توان گفت که تقي زاده کمابيش در همه اين مراحل حضوري محسوس داشت. او در مقابل سنّت گرايان افراطي و تجددستيزان بي پروا و با صراحت و دقتي کم نظير آراء و انديشه هاي خود را به ميان آورد و گاه براي تحقق آن ها برنامه هائي نيز ارائه داد. 
---------------------

پانوشت ها:
1. محمدعلي جمال زاده، «سيد حسن تقي زاده،» مجله يغما، سال 19، شماره 11، بهمن 1345.
2. مقدمه برنامه حزب دموکرات ايران در کتاب اوراق تازه ياب مشروطيت، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1359.
3. همان.
4. دوره اول اين نشريه در دوران جنگ جهاني اوّل منتشر شده بود. ن. ک. به: جمشيد بهنام، برلني ها، تهران، فرزان روز، 1380، به ويژه فصل چهار، «حلقه يک زنجير.»
5. مجله کاوه، شماره 1، دوره جديد، ژانويه 1921.
6. مجله کاوه، 15 نوامبر 1918.
7. مجله کاوه، 15 فوريه 1918.
8. مجله کاوه، ورقه فوق العاده، مارس 1922.
9. نامه هاي قزويني به تقي زاده به کوشش ايرج افشار، تهران.
10. مجله ايرانشهر، سال سوم، شماره 1 و 2، 1925.
11. مجله ايرانشهر، سال اول، شماره 12، 15 ژوئن 1922.
12. نامه فرنگستان، سال اول، شماره اول، مه 1924.
13. محمد علي جمال زاده، «ران ملخ،» در باره سيدحسن تقي زاده.، مجله يغما، سال 19، شماره 11، بهمن 1345.
14«دو خطابه،» مجله يغما، سال سيزدهم، شماره نهم و دهم، 1339، تهران.
15. خطابه اول، ص 419. 
16. خطابه اول، ص 426.
17. خطابه اول، ص 469. 
18. خطابه اول، ص 475.
19. مجله کاوه، 21 مه 1920.
20. خطابه اول، ص 428. 
21. خطابه اول، ص 428.
22. مجله کاوه، 21 مه 1920.
23. مجله کاوه، سال سوّم، شماره 33، 15 نوامبر 1918، ص 10.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
ایران نامه - سال بیست و یکم

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.