رفتن به محتوای اصلی

چرا باید یک ضد انقلاب بود
26.06.2008 - 17:47

"آنها مردمان بسیاری را اینسو-آنسو می اندازند. آنها نیرومندند. آنها بسیاری چیزها را کنترل می کنند: روزنامه ها، رسانه ها، بانک ها، سرمایه گاه ها، و من بر آن شده ام که آنان را بایستانم."

از سخنان محمد رضا شاه پهلوی در باره ی لابی اسرائیل در آمریکا، گفتگو با مایک والاس، 2534 شاهنشاهی، 1976 زایشی.

***

چه بسا زمان آن فرارسیده باشد که به راستی به وارسی مفهوم «ضد انقلاب» پرداخت. پیش از این پروانه بدهید دارنده ی این کلک خود را به شمار نخستین ضد انقلاب راستین بشناساند، و یا، آنگونه که در میان برخی بخش های همبود گفتن اش رسم است، خود را "بیرونی" کند. امید که هر روز شمار بیشتری از ضد انقلابیان راستین و پنهان، خود را بیاشکارند و بیرونی کنند. ما برای ساختن ایرانزمین، به همه ی ضد انقلابیان پنهان و آشکار خود نیازمندیم.

تا به امروز، پس از گذشت نزدیک به سی سال از بهمن 2537، شوربختانه هنوز نتوانسته ایم خود را از میدان کهربائی و پُرمَکِش ِ این مفهوم وارونه برون بکشیم. همه، هر کس به شیوه و گونه ی خود، انقلابی اند. شماری در سر، شماری در پای، همگان در اشکم؛ به دیگر سخن، در ایران، سر و پا و میانه ی جهان را خوره ی انقلاب خورده است.

از اهل قلب و تقلب، آنانکه در آن زمستان انباشته از بیم و دروغ انقلاب کردند، امروز دیگر انقلابی نوین نمی خواهند. آنان، هر آینه بی آنکه حتی یک دم سر از آخور انقلاب خویش برون آرند، از انقلاب سیر اند. و آنان که انقلاب شدند، به چیزی جز واژگون کردن جهان، و یا، منقلب کردن خود ِ انقلاب و اهل قلب و تقلب اش، اگر چه به گفته ی خودشان با روش هایی به دور از پرخاش و رامش جویانه، نمی اندیشند. آنچه که اما هر دو دسته را به یکدیگر می پیونداند، خود مفهوم انقلاب است و آنچه که آنان را از یکدیگر جدا می کند، آهنگ و آماج انقلاب. نزد هر دو گروه، مهم این نیست که چه کس انقلاب می کند، مهم آن است که چه کس انقلاب می شود.

در جهان اهل قلب و تقلب، در جهان انقلابیان، هر سو، سرنگونی آن سوی دیگر است! هر کس، وارونگی آن کس که او در او می نگرد. زمین اینان، آسمان آنان است و آسمان آنان، بوم زیر پای اینان. راست اما این است که هم زمین و هم آسمان، نزد هر دو گروه، هر دم از جای خویش به در می شوند. هنگام آن است که بر مفهوم انقلاب شورید، نه بر همیشه شوریدگان انقلابی، بر مفهوم قلب و تقلب شورید، و نه بر اهل تقالب. چرا که این واپسینان را باید که تیمار کرد و بازآموخت و بازفرهیخت شان و آن نخستین را، ویروس انقلاب را، باید که از پیکر اینان، از پیکر ایرانزمین برون سترد.

از عصر بیداری نوین تا به امروز، هر کس خواسته است تا کار ِ از روزن خویش گرانسنگی انجام دهد، آن کار را با مفهوم انقلاب پیوند زده است. در ایران صد و اندی سال گذشته، انقلاب نه در برابر دهلیزهای دولت ایست کرده است، نه در برابر نهادهای شهر. نه در برابر تخت و بارگاه، و نه در برابر منبر و درگاه. از شاه تا گدا، از هنرمند و نویسنده تا بازرگان، از دینمرد تا گیتی مرد، همه، همیشه، و در هر کجا، اهل انقلاب و زیر و زبر کردن جان جهان بوده اند. یکی انقلاب سرخ خواسته است، یکی انقلاب سفید. یکی انقلاب آموزشی و فرهنگی، یکی انقلاب اداری و اقتصادی. یکی انقلاب کشاورزی، یکی انقلاب صنعتی. ما می گوییم ایران را باید از دست انقلابیان اش، از دست زیر و زبر کنندگان اش رهاند و لختی نیز قلم را به جوهر پایش و پیوستگی بر پوست تن تاریخ دواند. گسست بس است. ضد انقلاب اما یعنی چه کس؟

*

ضد انقلاب یعنی آن کس که امروز انقلاب نمی کند، درست از آن رو که حکومت انقلابی امروز را، در انقلابگی اش، نه در نفس اش، بلکه در انقلابگی اش، به رسمیت نمی شناسد. از این روزن، ما بر آنیم که در قهر با مفهوم انقلاب، به یک آشتی ملی دست یابیم. هنگام که می گوئیم آشتی ملی، یعنی ایران در همگی ایرانگی اش، و هنگام که می گوئیم ایران در همگی ایرانگی اش، یعنی ایران از زرتشت تا خمینی.

با پُشتدهی به یک چنین مفهوم دربرگیرنده، و در چنین پیرامونی ست که سنجش و نقد، جدا از اینکه مایه ی نقد چه و سنجش در چه دری (موضوع) باشد، به براندازی و «ساختارشکنی»، یکی از بی مایه ترین مفهوم هایی که روشنفکری ایرانی از خود برون تراوانده است، نمی انجامد. در قهر با مفهوم فرسوده و اوراغ انقلاب است که می توانیم از چنان پیرامون مفهومی ای برخوردار شویم که بسنجیم، بی آنکه براندازیم، بسنجیم، بی آنکه بشکنیم، بسنجیم، بی آنکه جهان را دود کنیم و به هوا بفرستیم. ما باید بر زمین ایستادن را بازبیاموزیم.

این در حالی ست که نزد ما، امروز، در بیشینه ی گاه ها، آنکه سنجیده می شود، همواره باید از این بهراسد که پایان ِ ره ِ پر خار و خراش سنجش اش، مرگ اوست. این که در درازنای فرایند سنجش، او، یعنی فرد سنجیده شده، منقلب می شود. این بیم از قلب و تقلب و منقلب شدگی است که پیوسته سنجش ما را با دست اندازهای روانی و مادی دشواری روبرو کرده است و میان اهل فن نیز بسیار رواج دارد یادآوری این نکته ی نه چندان مایه ی سرافرازی که: ما یکدیگر را نمی سنجیم، همدیگر را نفی می کنیم. روزی در چامه ای نوشته بودم:

" دوستان،

چگونه است كه زندگی را در خانه ی ِ م-ا

همواره بر تاقچه ای می گذارند

كه دست ِ هيچ كس به آن نـمی رسد؟"

و هنگامی که از آسمان ماسیده ی ایرانزمین دل ام به تنگ آمده بود، سوی دوستان ام شکوه کرده بودم:

"دوستان

م-ن،

م-ن سخن نـمی گويم م-ن شيهه می كشم

و ديگر چهار نعـل نـمی توانـم،

می خواهم بـخزم

- آخر اين آسـمان بد گونه ماسيده است

و انسان هائی كه در كنار اش می زيند

قرن هاست كه ديگر خويش را دوست نـمی دارند

يكديگر را آبلمبو می گردانند! –"

*

برای اینکه یکدیگر را آبلمبو نکنیم، برای اینکه بسنجیم و نفی نکنیم، برای آنکه سنجش به نایش نینجامد، باید که از در ِ پشتی ِ انقلاب بیرون رویم، و به «آپادانای خویش»، به «تالار پر فروغ سیاست» اندرشویم؛ انباشته-از-سیاست تالاری برافراشته به صد ستون و برایستاده بر یک سخن، یعنی ایران. تنها در آپاداناست که سیاست ما، چون ایران ما، و ایران ما، چون سیاست ماست. تنها در آپاداناست، که ما، در خود و با خود جفت می شویم.

*

و فراموش نکنیم که سیاست پهنه ی هنر نیست که در آن با شکستن و در هم کوبیدن خط ها و رنگ ها بتوان به رستگاری و نیکبختی رسید، که البته آن جا نیز کار بدان سادگی ها نبوده و نیست که اینجا و آنجا، برخی هنرمندنمایانی پنداشته اند. چرا که راست این است که هیچ هنری بیرون از سنت هنری معنی نمی دهد. به دیگر سخن، سهمگین ترین گسست ها نیز تنها و تنها در سایه ی مفهوم پیوست هستند که چم پذیرفته و معنی می یابند. از این روزن، آن جادو-مردمانی که در آن ده شب اهریمنی به جای شعر، سحر سرودند و اژی دهاک وار با وردهای سرخ شان، مغز آبی فرزندان نوین ایرانزمین را بیاشفتند و هنر را با سیاست تاخت زدند، نه هرگز مفهوم هنر را دریافتند و نه مفهوم سیاست را. در دل یک چنین نفهمیدن دو سویه ای بود که هم شهر را آتش زدند و هم شهریار اش را سپوختند؛ از-دو-سو- بیرون-از-شهر-فتاده مردمانی که از شهر خویش، هم دین اش را بزدند و هم تاج اش را بکوفتند. آنان، ریز که می نگریم، نگارگری آشفته سر را می مانستند که به جای قلم، با کـُلـَنگ به میهمانی بوم می رفت. کسان، خود، دانسته بی آنکه بدانند، کباب قناری بر آتش سوسن و یاس سوختند و با این حال، تا که در شهر ِ از پای افتادگان از پای نیفتند، ده انگشت بهانه را به سوی آسمان نشانه رفتند.

به هر روی، و از هر سوی که بنگریم، سیاست، در جدایی ِ مفهومی اش از هنر، نیاز به نگهداری ساختارها و تیمار نهادها دارد، نیاز به انسان هایی که تن جهان را نلرزانند. مفهوم انقلاب در همپادی (تضاد) تام با چنین مفهومی از سیاست به سر می برد. از این روزن است که آنجا که انقلاب است، سیاست نیست و آنجا که سیاست است، انقلاب نیست.

*

به باور ما برخورد سازنده و آینده نگرانه با نارسائی های همبودی (اجتماعی) در ایران امروز، برخورد با کاستی های گوناگون، از بی روشی های نهادهای دولتی گرفته تا ناهنجاری های قانونی شده، و از آنجا تا دُژرفتاری های رنگارنگ نزد خود مردم ِ پایه، با دور زدن مفهوم انقلاب است که فرادست می آید. انقلاب، پرده ی پوششی شده است میان ما و خودمان، همان پرده ی "حجابی" که حافظ از آن سخن می گفت و خود را به از میان برداشتن و فروچیدن اش، آواز می داد.

دولت مردان امروز، زیست سیاسی خود را از دل یک گسست در تاریخ ایران برون می کشند. باید دلیرانی پا پیش گذارند و این رسم را براندازند. مفهوم انقلاب بند و بستی شده است بر دست و پای دولتمرد ایرانی امروز، بطور ویژه، و سیاست ورز ایران، بطور عام. دولتمردان امروز ایرانی پیوسته واداشته اند که خود را در دل این گسل نیز برشناسانند و در دل این گسستگی است که پیوسته حد و مرز خود را وامی نمایانند و کران نمایی می کنند. این در حالی ست که بخش بزرگی از آنچه که به راستی رخ می دهد، نه در گسست ها، بلکه بر بستر آن پیشزمینه ها و بافتارهای ویژه ای ایستاده است که دولتمردان ایرانی در صد و اندی سال گذشته، نسل پس ِ نسل، پی گذاشته و پایه ریزی کرده اند. آنجا که نیز کسانی کوشیده اند خودسرانه "گسستی" اندرآورند، یا شکست خورده اند و برایند گسست آوری و گسل جویی شان «زیان ملی» و «تباهی همگانی» بوده است، و یا که تنها «گسست نمایی» کرده اند و در نهان و نهاد، همان روش های کهن را با رنگ و آبی دیگر بازپوئیده اند.

از نبرد با «چشم آبی ها» گرفته، تا «خودبزرگ بینی» هایی که غرب آن را در حد و اندازه ی یک کشور آسیایی نمی انگاشت، تا کوشمان ها و برنامه های اقتصادی و صنعتی گوناگون که هر از چندی از کشوهای پساانقلابی بیرون کشیده و به کار گذاشته می شوند، نامدارترین شان کوشمان هسته ای، همه و همه، در بیشینه شان، دنباله ی همان چیزی هستند که پیشتر پایه گذاری شده بود. ایران همواره خواست آن را داشته است که یک ارتش نیرومند داشته باشد. ایران همواره خواست آن را داشته است که امنیت آن پهنه را خود کشورهای آن پهنه در دست داشته باشند. ایران همواره خواست آن را داشته است که یک نیروی بزرگ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی باشد. ایران همیشه خواستار یک خاورمیانه ی تهی از جنگ افزارهای کشتار همگانی بوده است. ایران همواره خواستار یک خاورمیانه ی تهی از سپاهیان بیگانه بوده است. ایران همواره خواستار حل و واکاوی ناهمرایی ها و ناهمداستانی های میان-کشوری از طریق گفتگو و دیپلماسی بوده است. ایران هرگز در پی جنگ نبوده است.

این هدف های هنباز(مشترک) و یگانه، و بسیاری هدف های یگانه و هنباز دیگر، هدف هایی فرادولتی به شمار رفته و می روند. و همین فرادولتی بودن آماج ها و آهنگ ها است که پیوستگی تاریخی را پدید آورده اند و ما را، از نگریستن و درآویختن در این پیوستگی ها، گزیری نیست. برای فهمیدن تاریخ ایران باید متن تاریخ اش را در پیوستگی های اش خواند، و نه در گسست های اش. چه بسا چون همیشه، نمونه های زنده، گویاتر و بسودنی تر از مفهوم ها باشند، پس نمونه هایی زنده، گویا، و بسودنی می آوریم.

*

ده ی بیست سده ی بیست مسیحی ست، پادشاه وقت در کافه ای در پاریس لم داده است، و رضاخان، پادشاه ِ آتی، سردار سپه و نخست وزیر وقت، در «کشتی مظفری» نشسته است، همان کشتی اوراغی که می بایست سی و هشت ساعت در دل آب های پر جوش و خروش پارسی می پائید و ایران را از اوراغ شدن و فرورفتن می رهاند؛ کشتی ای با سوراخ های بسیار و "رخنه های فاحش" که کشتی سالار ِ ناآمخته، آنان را با رنج فراوان برگرفته است و باز نیز، خطر فرو رفتن اش در آب های سرکش «آبکند فارس»، 70 به 100 است:

"مسافرت در این کشتی مخاطره ی عظیمی بود. زیرا که مخصوص سفر دریا ساخته نشده و چند جای آن «رخنه های فاحش» داشت که هر لحظه ممکن بود، در آب فرو رود. وقتی که به همراهان تکلیف ورود در این کشتی کردم، رقتی به من دست داد. کاپیتان کشتی که موافق انتظار، اطلاعات وسیعی در امر دریانوردی نداشت، یک روز مهلت خواست که کشتی را مرمت کرده، سوراخ های آن را مسدود نماید و من متفکر بودم در دریایی مثل خلیج فارس، چگونه می توان در چنین سفینه ای مدت «سی و هشت ساعت» زمام اختیار را به دست امواج داد؟

علی التحقیق در این سفر «صدی هفتاد» بیم خطر می رفت. اما من هیچ وقت در مهالک اندیشه به خود راه نداده و در راه وصول به مقصود، جان و مال را مهم نمی شمارم. [...] این قایق «ضعیف» که بر پشت امواج «قوی» سوار بود و با چابکی تمام با حرکات متغیرانه ی آن ها بازی کرده و یکان یکان را به ملاطفت از پهلوی خود دور نموده با جنبشی چالاکانه بر دوش موج دیگری بالا می گرفت، مرا به اندیشه فرو برد [...] مثل همیشه از «فکر عمومی» متوجه ی «منظور خصوصی» و «همیشگی» خود، یعنی «ایران» افتادم، و بر «حرمان وطن» خود از نعمت دریانوردی و حکومت بر این عنصر سیال محزون گشتم. [...] در این موقع که «قایق متزلزل»، ما را در میان آب و هوا حرکت می داد، در کمال خلوص از خداوند مسالت نمودم که مرا موفق دارد، مطابق «آرزوی دیرین» خود، «بنادر ایران» را «آزاد» و «آباد» کنم و این «خلیج پر برکت» را که اکنون «دیوار زندان ایران» محسوب می شد، مبدل به «دروازه» ای کنم که «ثروت» و «علوم» و «صنایع دنیای متمدن» از آن به داخله ی مملکت ورود نماید." (سفرنامه ی خوزستان، صص.44)

با چنین دیدگاهی به سوی آینده است که نخست وزیر نیرومند و بی باک ایران نوین به گذشته ی «آبکند فارس»، از دوران داریوش بزرگ تا ساسانیان و از شاه عباس و نادرشاه تا کریم خان و سپس دوران تباهی آور قاجاری نگاهی فشرده وامی اندازد و سپس چنین یاداوری می کند: "بیدارترین ملت [ها] آن هایی بوده اند که به خلیج فارسی اعتنا می کرده اند" (همان، ص. 47)

پس «آبکند فارس» یکی از پیوستگی های ایرانزمین است، از سپیده دم تاریخ اش، تا به امروز. آبکندی که باید دریچه ای باشد برای ایرانزمین به روی آزادی و آبادنی. دریچه ای به روی پیشرفت، دانش، و فن آوری. هم امروز نیز چنین است. دولت ها گشته اند، دولتمردان رفته اند و آمده اند، پیوستگی سبز تاریخ اما بر چهره ی آبی آب های فارس برمانده است.

*

همین نگر و نگاره را، پهلوی دوم، در هنگامی که کشتی مظفری، آن "قایق متزلزل" و "ضعیف" ِ برامده از دوران تباهی، جای خود را به ناوگان های تنومند و اُست و استوار نیروی دریایی نوین ایرانزمین داده است و دریاسالاران سپید پوش ایرانی از جرگه ی ورزیده ترین ها در خاورمیانه به شمار می روند و خواسته (ثروت) و دانش و پیشرفت و فن آوری نوین از بندرهای "آزاد" و "آباد" به ایرانزمین اندرشده اند، با خودباوری و خوداستواری شایسته ی کشوری به سترگی و شکوه ایرانزمین، چنین به دست می دهد:

" در «سیاست بین المللی» ما و بالطبع در «سیاست ملی» ما، «مقام خاصی» با «اهمیت استثنائی» به خلیج فارس و «امنیت خاص» آن اختصاص یافته است. علت این است که خلیج فارس «شاهرگ حیاتی» اقتصاد ایران و اقتصاد دیگر کشورهای ساحلی آن است و در عین حال، امنیت راه های ارتباطی دریائی که می باید رسانیدن نفت را به سراسر جهان تضمین کند، به امنیت این شاهراه آبی وابسته است. هر نوع لطمه ای که به این امنیت، چه از راه اقدامات نظامی و چه از راه خرابکاری وارد آید، نتایجی با ابعاد چنان مخرب خواهد داشت که حتی تصور آن نیز دشوار است. چنین فاجعه ای نه تنها توسعه ی اقتصادی کشورهای این منطقه از جهان را فلج خواهد کرد، بلکه اقتصاد تمام دنیا را که تا حد زیادی به نفت خلیج فارس وابسته است، در هم خواهد ریخت.

خلیج فارس در حال حاضر [یعنی سال 1978] بیش از 70% نفت مورد نیاز اروپا و 90% نفت مورد نیاز ژاپن را تامین می کند. چطور می توان اجازه داد که فعالیت های آشکار یا پنهان خرابکارانه بتواند مثلا با منفجر کردن یک نفت کش عظیم در تنگه ی هرمز، این شاهراه حیاتی را به روی کشتی رانی بین المللی ببندد؟

با توجه به این «وضع حساس»، «سیاست قاطع» ما در این مورد، «تامین صلح» و «ثبات» و «امنیت» خلیج فارس و همکاری دوستانه و صمیمانه با کلیه ی کشورهای ساحلی آن بر اساس «احترام متقابل» و «اشتراک مساعی» در زمینه های «اقتصادی» و «عمرانی» و «فرهنگی» و «دفاع از امنیت» این خلیج است که می باید «صرفا و بدون دخالت قدرت های خارجی»، بر عهده ی کشورهای ساحلی آن باشد. برای این منظور کشور ما در امر ایجاد یک «قدرت نیرومند دفاعی دریائی و نظامی» در خلیج فارس، «اهمیت حیاتی» قائل است و این «وظیفه» ای است که ما به خاطر «حفظ امنیت» این شاهراه حیاتی آبی، در انجام آن «قصور» نخواهیم کرد." (تمدن بزرگ، ص. 214-15)

همانگونه که می بینیم، امروز ما، همان دیروز ماست و هیچ انقلابی، از هیچ رنگی، نتوانسته است در سود و بهبُرد ملی، در بایدهای امنیتی و راهبردی و گیتاسیاسی ما، و در نهایت، در خویشکاری های پدافندی ما دگرشی پدید آورد. امروز نیز چون دیروز و همیشه، برای اینکه جهان آسوده بخوابد، ایران باید نیرومند باشد.

*

و باز در جایی دیگر، احمد میرفندرسکی در گفت و گویی تا اندازه ی نه چندان کمی بی پرده با یک دیپلمات پاکستانی، که از افزون خواهی های هندی ها شکوه دارد و از ایران یاری می جوید، "سیاست قاطع" ایران را چنین به نقش می کشد:

"اگر فکر می کنید که انگلیس رفته و هند جانشین او شده و تمام مضرات استعماری او را هم دارد، لابد شما بهتر می دانید، چون سالیان سال مستعمره بوده اید. اما آنچه مربوط به ما می شود، خلیج فارس «حریم امنیتی ما» است. چه کسی «بخواهد»، یا «نخواهد»." (دیپلماسی و سیاست خارجی ایران، احمد احرار، تهران، 1382، ص. 180)

*

روشن است که تا به امروز، نه در این "سیاست قاطع" و نه در آن "وضع حساس" هیچ دگرشی پدید نیامده است و ایران، همواره امنیت آبکند فارس را یکی از خویشکاری های بزرگ خود می شمارد. آبکند فارس، «اندرونی ِ امنیتی» و «امر ِ مرکزی» سیاست بیرونی ما به شمار می رود، چه کسان بخواهند، و چه نخواهند. سیاست ملی ایران، به میانجی زیر و رو شدگی های 57، زیر و رو نشده است و به دیگر سخن، آب های پارسی، پیوستگی سرزمین پارس را دربرنگه داشته اند. نوترین گواه این امر، سخنان وزیر بیرونی کنونی، آقای متکی است، که چند روز پیش، یعنی در روزهای 27 تا 28 خرداد 2567، در طی "هجدهمین کنفرانس بین المللی خلیج فارس" در تهران بر زبان راندند. ایشان در راستای همین پیوستگی مفهوم «امنیت پارسی»، امنیتی که در هر موج «آب های همیشه پارسی» اندرسرشته شده است، «سیاست قاطع ملی» و خویشکاری راهبردی و پدافندی ایرانزمین را، بگونه ای فشرده و گویا، چنین صورت بندی و کران نمایی می کنند:

"تلاش درجهت افزایش سطح همگرایی میان کشورهای منطقه و تعریف چهارچوب امنیتی مشترک برای خلیج فارس بدون دخالت و نفوذ قدرت های فرامنطقه ای" (1)

*

نمونه ای دیگر از یک پیوستگی بزرگ و "سیاست قاطع" ملی، خواست دولت ایران برای پاک سازی کل خاورمیانه و خاور نزدیک از جنگ افزارهای کشتار همگانی و به ویژه، جنگ افزارهای اتمی است. ما می دانیم که برخی کشورها و انجمن ها، همانگونه که بازپس گیری خوزستان را هرگز بر پهلوی نخست نبخشیدند، این سیاست جنگ افزار زدایانه ی ایران را نیز، هرگز بر پهلوی دوم نبخشیدند. چرا که این سیاست به گونه ای روشن جنگ افزار-زُدائی اتمی از کشور اسرائیل را نیز در بر می گرفت و این امر، یعنی اتم زدایی ِ اسرائیل، چیزی نبود که کسان بر آن مرد "خود بزرگ بین" و "دیوانه" ببخشند. پیش از این "دیوانگی پارسی"، یعنی در دوران کندی و به دستور او، سازمان «سیا» نتوانسته بود کودتایی را که از طریق سپهبد «تیمور بختیار»، سرپرست ساواک برای سرنگونی پهلوی دوم و برپایی یک جمهوری دست نشانده در نگر داشت، به انجام برساند. کودتا شکست خورده و شاه مانده بود، و این امر آمریکائیان را خشمگین کرده بود، بسیار خشمگین. فرای این، ایران، که جهش وار در فرهنگ و اقتصاد و سیاست به پیش می رفت و رشک و آفرین جهان را همزمان برآورده بود، می کوشید تا خود را از هر روزن، به ویژه از روزن نیروی سپاهی و توانایی های رزمی، به اسرائیل برساند و در آن پهنه، یعنی خاورمیانه و خاورنزدیک، یک «تراز نوین پارسی» به سود «آسیای کهن» پدید آورد.

دکتر هوشنگ نهاوندی، سرپرست پیشین دانشگاه نامدار پهلوی و یکی از واپسین رازداران و همراهان پهلوی دوم در دوران شوم و فراموش نشدنی ِ رانده شدگی ِ این مرد ِ به همان اندازه بزرگ که تنها، و چه بسا در تنهایی بزرگ ترین مرد تاریخ نوین ایرانزمین، در این زمینه می نویسد:

"در ماه اوت 1966، «آرمین مه یر»، سفیر ایالات متحده در ایران، به دولت خود هشدار داد که «شاه به دنبال به دست آوردن آزادی عمل خویش» است." (نهاوندی، ص. 49)

در جهان بلوک زده ی آن زمان، در جهانی که یا می بایست شرقی باشی و یا غربی، معنی دیپلماتیک چنین سخنی چه می توانست باشد جز اینکه ایران در پی طرحی نوین است؟ جز اینکه ایران نمی خواهد در کُرسِت تنگ جهانی که دیگران برنامه اش را نوشته بودند، زندانی باشد. ایران، فرای بلوک ها می اندیشید، فرای بلوک ها می گفت، و فرای بلوک های می ورزید؛ ایران سود و بهبُرد ملی خود را می جست و سود و بهبُرد ملی خود را نیز می یافت. مزه ی این جستن ها و یافتن ها، برخی دهان ها را خوش نمی افتاد. آنان چنین دلیرهایی را از سوی مو سیاه ها، یک کژروی نابخشودنی، و یا، به زبان خودشان، یک "خود بزرگ بینی خطرناک" می پنداشتند:

" ایران از همان زمان [یعنی دهه ی 60 زایشی] نه تنها آغاز به متنوع کردن منابع خرید اسلحه ی خود و تهیه ی تجهیزات نظامی از دیگر کشورهای «دنیای آزاد» کرده بود، بلکه قراردادهای مهمی با اتحاد جماهیر شوروی بسته بود. حتی آغاز به ایجاد «صنایع نظامی ملی» کرده بود. هدف اعلام شده ی این کار، «رسیدن به پایه ی اسرائیل در زمینه ی صنایع نظامی بود». «امکانات مالی» کشور، و حتی بیش از آن، «قابلیت» مهندسان و تکنسین های ایرانی، اجازه ی چنین بلندپروازی را می داد. این قصد، کاملا مشروع بود. اما «سیا» در این اقدامات شاه، نشانه ی یک «خود بزرگ بینی خطرناک» می دید و وزیر خزانه داری آمریکا، «ویلیام سایمون»، علنا شاه را «دیوانه» خوانده بود. " (نهاوندی، همان)

سپس نهاوندی از جهان می پرسد:

"اما اگر رهبر یک کشور غربی یا اسرائیل چنین مقاصدی را آشکار می خواست، آیا به او «خودبزرگ بین خطرناک» یا «دیوانه» می گفتند؟" (نهاوندی، همان)

بی شک چنین نبود. چنانکه امروز نیز کوشش ایران برای دستیابی به فراوری و بارآوری اورانیوم، با نیرنگ همه سویه، از سوی چشم آبی ها غیر قانونی و «خودبزرگ بینانه» شمرده می شود، برای خودشان اما نه. آنان پروانه دارند که هر چه دل شان می کشد داشته باشند، برای نمونه، 150 بمب اتمی در فضایی کوچکتر از یک استان ایرانزمین؛ و این در حالی ست که داشتن یک فن آوری رامش-جویانه را نیز بر ما روا نمی دارند. خود، پیوسته قانون های سازمان ملل را زیر پا می گذارند و هشدارنامه های شورای امنیت را، آنانی را که نمی پسندند، وتو می کنند و با یک چنین کارنامه ای انباشته از یکسویه نگری و نیرنگ، باز نیز به خود پروا می دهند که بر کشور ما پرهیزهای (تحریم) اقتصادی و رزمی و فرهنگی گوناگون روادارند. آن ها می گویند، ایران نفت و گاز فراوان دارد، پس دیگر چه نیازی به بارآوری اورانیوم؟ به راستی اما چیست نام چنین چیزی، جز بی آزرمی ناب؟ چگونه کسانی می توانند به خود پروانه دهند تا به کشوری در حد و اندازه ی ایرانزمین، چگونه زیستن و چگونه بودن را بیاموزند؟

ایران آن زمان، ایران پیش از انقلاب، چنین اندرخوانی هایی و اندرجویی ها و دست اندازی هایی را برنمی تافت، ایران این زمان، ایران پس از انقلاب نیز چنین دُرُشتی های ِ اندرجویانه ای را برنمی تابد. پیش از انقلاب ِ ما، پس از انقلاب ِ ماست. نع گفتن ِ ایران ِ امروز کسان را خوش نمی آید، همانگونه که دیروز نه گفتن مان نیز، خوش نمی آمد کسان را. نهاوندی نع گفتن های ایران را چنین به یاد می آورد:

"موضع گیری های دیگر شاه نیز به شدت مخالف طبع ایالات متحده بود: او به شدت به کیفیت نامرغوب و بهای بسیار گران برخی از تجهیزات نظامی که به وسیله ی آمریکا به ایران فروخته می شد، اعتراض کرده بود. این اقدام، بلافاصله «تبلیغات» فراوانی علیه ایران در کنگره ی آمریکا که «لابی» صنایع نظامی در آن به صورتی سنتی بسیار نیرومند است، و همچنین در پاره ای از رسانه های گروهی برانگیخت." (نهاوندی، همان)

امروز نیز همان لابی ها و همان رسانه های گروهی هستند که پیوسته ایران و دولت مردان ایرانی را پرخاش گر و افزون خواه و ستیزه جو جلوه می دهند. این در حالی ست که سیاست ملی ایران، پرهیز از جنگ، و پیش گیری از گسترش جنگ افزارهای کشتار همگانی بوده و هست.

خود پادشاه در زمینه ی زُدایش جنگ افزار اتمی از خاورمیانه و جهان، و پایه ریزی یک رامش ِ پایدار در خاورمیانه و جهان می نویسد:

" کشور ما از اولین ممالکی است که قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای را امضاء کرده و در تمام موارد دیگر نیز از کوشش های مربوط به محدودیت تسلیحاتی و به طریق اولی، «خلع سلاح جهانی» [یعنی حتا هیچ کشوری ارتش نداشته باشد و یک آشتی و رامش جهانی پدید آید: شاه ایرانشهر به شمار ِ نخستین دولتمرد رامشگرا] جانب داری نموده است." (تمدن بزرگ، ص.214)

رهبر آینده نگر ایرانزمین بدون اینکه از آرمان خود و تمدن اش، یعنی یک «رامش پایدار جهانی» و زمین و زمانی تهی از جنگ و جنگ افزار دور شود، آنگونه که بایسته و شایسته ی یک رهبر پاسخگوست، واقع بین و داده گرا بازمی ماند و با همین واقع بینی و داده گرایی است که در راستای بومی کردن صنعت رزمی و خودبسندگی ِ ارتش ایرانزمین در فن آوری سپاهی و افزایش گنجایش تُخشایی و گسترش سازبرگ های پیکاری این ارتش ملی می نویسد:

" سومین رکن سیاست ملی ما، کماکان «تامین قدرت نظامی نیرومند» برای دفاع از استقلال و حاکمیت و منافع مشروع ملی ایران خواهد بود. همانطور که گفته شد، ما آرزومند «خلع سلاح تضمین شده» [یعنی اسرائیل باید درهای انبارهای اتمی اش را بگشاید] و «کنترل شده ی» جهانی هستیم تا از این راه، هم از «کابوس جنگ» و «ویرانی» رهائی یابیم و هم «سرمایه های عظیمی» را که در این زمینه صرف می شود، به فعالیت های «سازندگی» کشور اختصاص دهیم. ولی تا هنگامی که چنین خلع سلاحی عملی نشده باشد، به مقتضای «واقع بینی» و بر اساس وظیفه ی تردید ناپذیر خود در دفاع از مرز و بوم خویش، در تامین نیروی دفاعی لازم، کم ترین قصوری نخواهیم کرد و در این راه نیز قبل از هر چیز «به نیرومندی خودمان اتکاء خواهیم داشت». [هنوز یادگار تلخ جنگ دوم جهانی که ایرانزمین را می خواستند پاره پاره اش کنند از یاد پادشاه و دولتمردان ایرانی نرفته است]

برای «تضمین این نیرومندی» نه تنها به «کمیت» تجهیزات توجه خواهیم داشت، بلکه بالابردن سطح «دانش» و «آموزش» و «تخصص» نیروهای مسلح کشور نیز از مهم ترین برنامه ها و هدف های ما خواهد بود. در زمینه ی تجهیزات خواهیم کوشید که تا سر حد امکان «خودکفا» باشیم و بسیاری از سلاح ها را «داخل کشور» بسازیم، زیرا از این راه، هم کار بیشتر به وجود می آید، هم پولی که به دیگران می دهیم، در خود مملکت صرف می شود و هم «اتکاء به نفس» بیشتری خواهیم داشت." (تمدن بزرگ، ص. 258)

این سخنان به اندازه ی بسنده گویا هستند و به خوبی می توان پنداشت که این بلند پروازی ها چه اندازه از خشم و دندان بر دندان سائیدن را نزد غربی ها پدید می آوردند. اما بلند پروازی های به حق به همین جا پایان نمی پذیرند. ایران، با نگاه به تاریخ اش، برای خود نقشی بیش از این ها به جا می آورد. کشوری که بیش از هزار سال رامش و آشتی اش، کشوری که Pax Persica ی اش، بیش از هزار سال ِ پی در پی نیمی از جهان را امن می ساخت، کشوری که سروش وار بیدار بود تا که جهانیان آسوده بخواند، چنین کشوری نمی توانست ببیند که در همسایگی اش، زور و خشم و ستم فرمان می راند و کسانی، کسانی را خوار و پست می کنند. روزگاری «داد ِ پارسی»، به خواست اهورامزدا، به دور دست ها رفته و جهان را امن ساخته بود. روزگاری داد پارسی پیش گیری کرده بود از آنکه پر نیرو بر کم نیرو زور گوید. روزگاری داد پارسی به دور دست ها رفته بود، همچنان که «نیزه ی پارسی» نیز، روزگاری که فراموش نشده بود، هرگز فراموش نشده بود. پس بزرگی و ابرتنی (غرور) ِ اندررشته در «داد ِ پارسی»، می بایست باری دیگر به آسیا بازمی گشت، و این، بار و توشه ای نبود که شانه ای جز شانه های تنومند و پهن ایرانشهر را توان بُردن اش باشد.

*

نهاوندی می نویسد:

" در ماه های پیش از جنگ «یوم کیپور»، شاه بارها بر لزوم برقراری یک «صلح متعادل» میان اعراب و اسرائیل، و ابتدا میان مصر، «رهبر طبیعی» اردوگاه عرب و دولت یهود، تاکید کرد. او بر این عقیده بود که برای رسیدن به این هدف، باید اعراب از «موقعیت تحقیر شده» و «شکست خورده ی همیشگی» شان بیرون آمده، «غرور» خود را بازیابند." (نهاوندی، ص.51)

در یک چنین فضایی ست که انور سادات، مرد شماره ی یک مصر و رهبر طبیعی جهان عرب، دو سفر پنهانی به سرزمین نیاکان داریوش می کند. دو سفری که چه بسا، آنگونه که نهاوندی می گماند، نیروهای ویژه و نهانمردان آمریکا و اسرائیل از آن آگاه شده بودند. نهاوندی در باره ی سفر پنهانی دوم سادات و دیدار اش با پادشاه، که به گونه ای شگفتی آور بی میانجی پیش از جنگ یوم کیپور رخ داده است، می نویسد:

" دو رهبر در کاخ سعد آباد، اقامت گاه تابستانی شاه، گفتگویی طولانی داشتند. «اصلان افشار» که در آن زمان هیچ مقام رسمی ای در پایتخت نداشت، به فرودگاه رفت و «رئیس» را [یعنی سادات را] به شهر آورد.

آن دو به هم چه گفتند؟ هیچ کس نمی داند. آیا موضوع عملیات نظامی آینده علیه اسرائیل مطرح شد و «سادات» از حمایت شاه در آن جنگ اطمینان یافت؟ می توان حدس زد که چنین بوده است. (2) از آغاز حمله ی مصری ها، شاه به هواپیمای ترابری سنگین شوروی اجازه داد برای رساندن تجهیزات نظامی از حریم هوایی ایران بگذرند و به قاهره بروند، و در این امر اعتراضات واشنگتن و تل آویو را نادیده گرفت. سپس دستور داد یک «کمک مالی فوری یک میلیارد دلاری» به مصر پرداخت شود.

به این ترتیب، ایران «نقشی عمده» در نیم-پیروزی مصری ها داشت. افکار عمومی عرب این عملیات، یعنی نخستین برتری بر دولت یهود و متحد محافظ اش آمریکا را یک پیروزی به حساب خود گذاشت، و به این ترتیب شرایط مذاکره برای یک «صلح متعادل» محترمانه برای اعراب فراهم آمد که به امضای قرار داد «کمپ دیوید» انجامید. قراردادی که شخص محمد رضا شاه و نمایندگان او، در کمال پنهان کاری، نقش بزرگی در تهیه ی مقدمات اش ایفا کردند. این موضع گیری را هرگز بر ایران و پادشاه اش نبخشیدند [و] روابط میان تهران و تل آویو به شدت لطمه خورد." (نهاوندی، همان)

*

بر این تیرگی و آسیب دیدگی پیوند ها میان ایران از یک سو، و آمریکا و اسرائیل از سوی دیگر، بی شک می توان پرسمان امنیت آبکند فارس، اقیانوس هند، و پاک سازی خاورمیانه و خاورنزدیک را از جنگ افزارهای اتمی و کشتار گروهی، که همانگونه که دیدیم "رکن سوم" سیاست ملی و "سیاست قاطع" ایران به شمار می رفت، افزود:

"پیشنهاد ایران مبنی بر تضمین امنیت خلیج فارس و اقیانوس هند به وسیله ی خود کشورهای منطقه، که به موجب آن «نیروهای آمریکایی باید منطقه را ترک می کردند»، و همچنین اصرار بر خلع سلاح اتمی منطقه، که «طبیعتا اسرائیل را در هدف داشت»، واشنگتن و تل آویو را نگران ساخته بود." (نهاوندی، ص. 50)

شاید کمتر کسی بداند که این نگرانی به اندازه ای ژرف بود که هنری کسینجر، این شناخته شده ترین مرد اسرائیلی-آمریکائی را واداشت تا در سال 1974، رو به هموندان بالاترین نهاد امنیتی آمریکا، یعنی «شورای امنیت ملی» کند و بدون هیچ پرده پوشی این سخنان شرم آور را بگوید:

"برخی از ما عقیده داریم که یا شاه باید دست از سیاست های خود بردارد، و یا ما باید او را عوض کنیم" (نهاوندی، ص. 53)

بر این پایه، پس از کوشش ناکام کندی در کودتا و براندازی محمدرضا شاه، اکنون این کسینجر و گرانسنگ ها و گران-پیکران سیاسی و اقتصادی دیگری بودند که بر این شده بودند که یا شاه ایرانزمین باید دست از "دیوانگی" های اش بردارد، و یا که آنان باید او را عوض کنند! به هر روی ما می دانیم که شاه دست از "دیوانگی" های اش نمی توانست بردارد، چرا که او، از همان روزهای نخست پادشاهی اش، همانگونه که روزی آیزنهاور پس از یک دیدار در باره ی او گفته بود، یک "مرد جوان کله شق" به شمار می رفت، و یا، یک Head Strong Young Man (نهاوندی، ص. 142).

*

آمریکائیان می بایست یک بار دیگر مزه ی این "کله شقی" را در کشاکش پرسمان ذوب آهن اصفهان و لوله ی گاز به خوبی بچشند. با همه ی پای فشاری ها و تندسخنی ها و تیزگویی های آمریکائیان، رهبر ایران بر پیوند و ترابست (ارتباط) خود با شوروی کمونیست پا بر جا ماند، در برابر فشارها و جو سازی های دولت ها و رسانه های غربی واپس ننشست، و پیمان نامه ی ذوب آهن و لوله ی گاز را، فرای همه ی بلوک زدگی ها، به سود صنعت و پیشرفت ایرانزمین بست. شاه باری دیگر به غرب نع گفت بود:

هنگامی که در 1965 یادداشتی «رسمی» از واشنگتن برای سفیر آمریکا در ایران فرستاده می شود، و در آن یاداوری می شود که داستان ذوب آهن و لوله ی گاز "خوشایند" بلندپایگان واشنگتن نیست، راکول، فرستاده ی آمریکا در تهران، به یک بلندپایه ی ایرانی می گوید:

" ... در سال 1946 ما به زحمت روس ها را از آذربایجان و از خاک شما بیرون کردیم. [این یک دروغ بیش نبود، در همان هنگام وزیران بیرونی آمریکا و انگلیس پیشنهاد سه پاره کردن ایران را به استالین داده، و او از سر افزون خواهی نپذیرفته بود] حالا شما می خواهید هفتصد هشتصد کارشناس روس بیاورید؟ کی آن ها را بعدا از ایران خارج خواهد کرد؟" (نهاوندی، ص.139)

احمد میرفندرسکی واکنش شاه را در همان روزی که این همپرسی و گفتگو رخ داده بود، چنین به یاد می آورد:

" اعلی حضرت نگاهی به من کرد و گفت اگر این آدم بار دیگر آمد از این صحبت ها کرد او را با اردنگ از اتاق تان بیرون کنید. من یکه خوردم. با لبخندی پرسیدم قربان، اردنگ به انگلیسی چه می شود؟ گفت: Kick him out!" (نهاوندی، همان)

*

به نگر نمی آید که از آن روز تا به امروز، گردش آنچنانی ای در رویکرد ایرانیان پدید آمده باشد. در این زمینه نیز، امروز ما، همان دیروز ماست. نه، به راستی که انقلابی رخ نداده است. آنچه که اما در آن گسست آورده شده است، گسستی که به سود ما نینجامیده است و در کل، در چهارچوب سیاست ایرانزمین به شمار یک ابرنیرو نمی گنجد، یکسویه گرایی دولت امروز ایران است در پشتیبانی از فلسطینیان. روزی محمد رضا شاه با صدای بلند گفته بود: "من پدر خوانده ی اسرائیل نیستم". (دیپلماسی و سیاست خارجی، ص. 46) سخنی که جهان عرب را پشت سر ایرانزمین گرد آورد و دستاورد اش برای ایران از یک سو بهترین پیوند ها بود با کشورهای نیرومند عربی ای چون مصر و اردن و الجزایر و عربستان سعودی، و از سوی دیگر، پیمان الجزایر در 1975، که میرفندرسکی آن را "شاهکار دیپلماسی ایران" می خواند.

امروز اما می نماید که در این سیاست چرخشی پدید آمده باشد و ما، "پدر خوانده" شده باشیم، پدر خوانده ی فلسطینیان. این چرخش سیاسی تا به امروز به سود ما نبوده است. سیاست ایران، به شمار یک ابرنیرو، به شمار نیرویی که نگهدارنده است و دربرگیرنده، نمی تواند سیاستی باشد که فقط یک سوی درگیری را پشتیبانی کند. ایران باید چتر باشد، و نه آبکش.

ما را چنین یکسویه گرایی برازنده نیست. این سیاستی ست خام که آمریکا، با پشتیبانی یک سویه اش از اسرائیل در پیش گرفته است. طبیعی ست که ایران نمی تواند در برابر این یک سویگی ناجوانمردانه خاموش باشد، پاسخ آن اما، یکسویگی دگرباره از سوی ایران نیست. سیاست ایران تا آن زمان که می کوشد عرب ها را از زمین خوردگی برون آورد، بدون آنکه فروتنی شان را از دست دهند، به سود ایرانزمین است. سود ما، از میان بردن اسرائیل نیست. این امر با همه ی داده ها و سنت های تاریخ دیرپای ما در ناهمخوانی تام به سر می برد. ایران هرگز کشوری نبوده است که بمیراند، ایران نامدار به زنده کردن و زنده نگهداشتن بوده است. ما، امروز، با پُشتدهی به همین سنت دیرند، باید در همان حال که فلسطین را زنده می کنیم، اسرائیل را نیز زنده نگه داریم. و هر یک را، در چارچوب فروتنانه ی خودشان بخواهیم. به ویژه اسرائیل باید در قد و قواره ی خود اندام نمایی کند، و نه بیش از آن. پشتیبانی آمریکا از اسرائیل، هیچ چیز جز زیان برای این کشور نداشته و نخواهد داشت. این امری ست که تل آویو باید روزی دریابد. رامش و آسودگی اسرائیل، چون همیشه در آسیا، در دست مردان ایرانشهر است و بس.

در این راستا، نباید فراموش کرد که یکسویگی سیاست کنونی ما، و تندروی هایی که در سخنان برخی از بلندپایگان ایرانی به کار رفته است، از آیت الله خمینی تا آقای رفسنجانی، و از او، تا آقای احمدی نژاد که این تندروی ها و اسرائیل ستیزی های نازیبنده را به اوج خود رسانده است، یکسره به سود اسرائیل و آمریکا و هم پیمانان عرب شان، و به زیان ایران و فلسطین انجامیده است.

اسرائیلیان، سبکسرانه، همیشه خواسته اند تا میان ایران و کشورهای عرب شکافی پدید آورند. تندروی های امروز ایران به این شکاف ها، که برخی از آن ها سنتی هستند، دامن زده است. همواره به سود اسرائیل است که نگاه کشورهای عرب از اسرائیل برگرفته، و به سوی ایران کشیده شود. هر پیکار و جنگی میان جهان پارسی و جهان عرب به سود آمریکا و اسرائیل است. ایران باید در این زمینه هشیار باشد، آنچنان که تا پیش از انقلاب بود و هرگز به دام نیفتاد. به ویژه دامی که نماینده ی اسرائیل پیش پای ما گسترده و پیشنهاد کرده بود که ایران و اردن، از دو سو به عراق بتازند و این کشور را زورگیر کنند! روشن است که در چنین پیرامونی اسرائیل با یک تیر دو نشان می زد. هم ایران را، که پیوسته می کوشید از زورگویی ها و گردن کشی های اسرائیل به سود عرب ها بکاهد از سر خود وامی کند، و هم عرب ها را که اسرائیل را دشمن شماره ی یک خود می پنداشتند، به سوی دشمنی نو، یعنی ایران می گرایاند. با یک جُنبه هم جهان عرب در هم فرومی پاچید و هم ایران به گردابی اندرمی افتاد که روشن نبود چگونه بتواند خود را از آن برهاند.

بد جلوه دادن ایران در چشم عرب ها، کار سختی نیست. دوستی میان ایرانیان و عرب ها است که یک امر شگفت انگیز باید شمرده شود. امری که در عصر پیش از انقلاب به آن دست یافته بودیم. در اصل شاهکار دیپلماسی ایران همین نزدیکی میان عرب ها و ایرانزمین بود. کشورهای عرب به ایران باور داشتند و او را، یک چتر می دانستند. امروز اما می نماید که آمریکا و اسرائیل در شکاف اندازی های خود تا اندازه ی نه چندان کمی پیروز شده باشند. آنان، شوربختانه، امروز کم و بیش از این امر برامده اند که ایران را به شمار دشمن شماره ی یک عرب ها برشناسانند. و این پیروزی را نه از سر زیرکی های خود، بلکه از کنار آسان گیری های ما به دست آورده اند. آنچه را که آنزمان نیز کوشیدند، اما نتوانستند و در اش، شکست خوردند. این شکستن و نتوانستن را، امری که بر ما هرگز نبخشودند، از زبان میرفندرسکی می شنویم:

" اما در مورد اسرائیل نکته ای را باید اشاره کنم. آقایی بود به نام دوریل (Doriell) که رئیس آژانس یهود بود. زمانی که من معاون بودم می آمد به وزارت امور خارجه. مرحوم عباس آرام از آمد و رفت این آقا به وزارت امور خارجه خوشش نمی آمد. فکر می کرد که ممکن است نمایندگان کشورهای عربی، در راهروی وزارت امور خارجه با این شخص برخورد کنند و او را بشناسند و حرف و نقل پیدا شود.

به همین دلیل ما قرار گذاشته بودیم که آقای دوریل هر وقت کاری داشت بعد از ساعت اداری بیاید. معمولا ساعت 5 و 6 بعد از ظهر می آمد. مرد بسیار دانایی بود. استاد فلسفه بود از برلن. آلمانی و روسی را بسیار عالی می دانست و ما با هم ساعت ها از ادبیات و سیاست صحبت می کردیم. یک روز ضمن همین صحبت ها به من گفت: تعجب می کنم که چرا شما یک کار اساسی نمی کنید. گفتم چه کاری؟ گفت شما می توانید با اردن صحبت کنید، او از غرب و شما از شرق وارد عراق شوید و بساط حکومت عراق را برچینید! چه سالی است این؟ سال 1965 است. گفتم این که جنگ است. گفت بله جنگ است، ولی جنگ خیلی کوتاهی است. این حکومت از بین می رود و شما به عنوان دو کشور سلطنتی می توانید یک فدارسیون مجللی تشکیل بدهید و خاورمیانه را اداره کنید. گفتم مساله خیلی مهم تر از آن است که من بتوانم به شما جواب موافق بدهم یا مخالف، ولی در اطراف اش البته می توان فکر کرد.

در شرفیابی به حضور اعلیحضرت مطلب را عرض کردم. فرمودند به او بگوئید «ما اهل جنگ نیستیم». ما به همه اعلام کرده ایم و بر این گفته ی خود پافشاری می کنیم که «ما طالب صلح هستیم» و میل داریم اختلافت مان با هر کشوری، من جمله عراق، از طریق «مذاکره» و «مصالحه» حل شود. حوصله مان هم زیاد است!" (دیپلماسی، ص. 164)

ما در آن زمان بر سر اروند رود با عراق گرفتاری داشتیم و ناصر نیز در مصر، پیوسته شیپور ایرانستیزی را به صدا در می آورد. این امر، یعنی ایرانستیزی سنتی جهان عرب، نزدیکی میان اسرائیل و ایران را به دنبال داشت. احمد احرار در این زمینه چنین واشکافی می کند:

" در هر صورت فشاری که ناصر بر ایران وارد می آورد باعث شد که بر اثر لجبازی با او، روابط ایران و اسرائیل محکم تر شود و ما بیش از پیش به طرف اسرائیل کشیده شویم. مبارزه با ناصر و پان عربیسم ناصری به عنوان یک «نفع مشترک»، ایران و اسرائیل را به هم نزدیک می کرد. [از سوی دیگر] منافع امنیتی اسرائیل در منطقه اقتضا می کرد که کشور بزرگ و نیرومندی مثل ایران شاخ باشد برای اعراب و طبعا تنش های بین ایران و اعراب، مخصوصا ایران و عراق را به وسائل مختلف تقویت می کردند. " (همان،ص. 166)

میرفندرسکی در پاسخ می گوید:

" در روابط ما با اعراب احتیاج به اخلال نبود، روابط ما بر اثر «تحریکات ناصر» و بعد هم عبدالکریم قاسم و جانشینان او در عراق به قدر کافی مختل بود ولی اسرائیل ها هم اختلال را دامان می زدند. همچنین در روابط ما با شوروی «نقش منفی» داشتند." (همان)

*

برایند ما این است که ما باید به سوی «دیپلماسی توانمند و خویشتندارانه»، یعنی همان آمیزه ی شاهانه از «اردنگی و حوصله ی زیاد»، بازگردیم و درهای گفتگو را با واشنگتن و تل آویو بگشائیم. ایران نمی تواند به شمار بزرگ ترین نیروی آن پهنه، و یا درست تر، به شمار یک نیروی بزرگ جهانی، پیوندی دشمنانه با آمریکا داشته باشد. با آمریکا نمی توان پیوند دشمنانه نداشت، هنگامی که از پیوند دشمنانه با اسرائیل بیرون نیامده ایم. این گره ی سیاست بیرونی ایرانزمین را باید گشود. این گره از دل یک گسست بیرون آمده است. ما باید به سنت خود بازگردیم. آری، ما جای بسیاری برای بدبینی به آمریکا و اسرائیل، و در کل، به جهان غرب داریم، اما نیازی مان به دشمنی نیز نیست.

باید گره ها و گرفتاری هامان را با همپرسی و همسخنی واگشائیم. در قهر نمی توان پائید. آمریکا و اسرائیل بدون ما نمی توانند، ما نیز با آنان بهتر می توانیم تا بدون آنان (پس از چند هزار سال تاریخ می توان چنین سخن گفت). این گرایش به همگرایی، فرمان خرد است. راه بزرگی ایران، بی شک، از اورشلیم نیز می گذرد، راهی که اما با شمشیر نباید اش پیمود، بلکه با سخن. آیت الله خمینی راست می گفت، ایران باید اورشلیم را بگشاید، در ِ قلب های اش را اما. آری، اورشلیم را باید گشود، به شیوه ی کوروش اما. باید به مردان تل آویو فهماند که بهتر آن است که دست از سبکسری هاشان بردارند، چشمان آنان آنچنان نیز آبی نیست که می پندارند.

*

روزی، پادشاه، در باره ی رخنه و بُرد ِ لابی اسرائیل در آمریکا، یکی دیگر از همان سخنانی که هرگز بر اش نبخشیدند، به روشنی، و با گویشی ناخرسندانه و واخواستانه می گفت: "آنها مردمان بسیاری را این سو-آن سو می اندازند. آنها نیرومندند. آنها بسیاری چیزها را در دست خود دارند: روزنامه ها، رسانه ها، بانک ها، نهادهای سرمایه، و من بر آن شده ام که آنان را بایستانم." (3)

با همه ی این ها اما، با همه ی این خودباوری و خوداستواری، سیاست سنتی ایرانشهر پروا نمی داد که برخی مرزها را درنوشت. تل آویو سبکسر بود، تهران اما پاسخ این سبکسری را به اندازه می داد، و این یعنی، گوشمالی بی آنکه بنیاد براندازد، چرا که:

"از نظر «فرهنگ ایران»، «حق» و «عدالت» تجزیه ناپذیر است و اگر امروز ما روش بین المللی خود را، احترام به «حقوق انسانی» همه ی جوامع بشری و «حاکمیت ملی» آن ها و حتی «همه ی مرام های» آنان اعلام داشته ایم، در واقع از «اصولی» پیروی کرده ایم که از «ارزش های همیشگی» تمدن ایرانی است" (تمدن بزرگ، ص. 232)

این چنین بود که ایران میانه را می گرفت و هر دو سو را، به گفتگویی استوار بر آزرم ِ دوسویه فرامی خواند و خود در پدید آوردن این آزرم دوسویه، اگر نیاز می افتاد، نقشی یکراست و بی میانجی بازی می کرد. سیاست ایران، زنده کردن فلسطین، و زنده نگاه داشتن اسرائیل بود و زین پس نیز، باید که باشد.

ما باید به ارزش های همیشگی تمدن ایرانشهر، به پیوستگی های تاریخی مان بازگردیم. ارزش هایی که نه تنها "حقوق انسانی" و "حاکمیت ملی" همه ی همبودها، بلکه "همه ی مرام های" آنان را نیز پاس داشته و برمی شناسد، از عرب تا یهود، از سیاه، تا سپید. فرهنگ ایران، و ارزش های جاودانی اش میدان ِ کنش ِ بزرگ و ابزارهای مفهومی فراوانی را برای ما فراهم می آورند که می توانیم از آنان سود جسته، در راستای «بهبُرد تمدنی» خود، که «نیکی جهانی» یکی از پایه های آن است، به کار شان گیریم.

پس این ما هستیم که می توانیم، و باید که نوآوری و نوجویی را در سیاست مان به کار ببریم و جهان را، باری دیگر، با شکوه پارسی، و با خرد پارسی، شگفت زده کنیم. غرب در بیشینه ی گاه ها بر هم زده است، ما اما، همواره گرد آورندگان تاریخ بوده ایم. باری دیگر باید به فرهنگ گردآوری بازگردیم. به فرهنگ چتر بودن، و آبکش نبودن. به فرهنگ دربرگرفتن، و وانراندن. با گشودن باب گفتگو با اسرائیل و آمریکا، در پیرامونی که همه ی درهای دل ایرانشهر، یعنی عراق، بار دیگر از چهار سو به سوی ایرانزمین گشوده شده است و ما بیش از هر زمانی به تیسفون نزدیک شده ایم، این ایران است که به شمار یک نیروی تراز اول جهانی به پهنه ی بازی های بزرگ تاریخ بازخواهد گشت.

از این روزن، این گفتگو و بازکردن گره ای که میوه ی تلخ گسستن ما از خود ما بوده است، میوه تلخ بُریدن از سنت، یک «بایستگی راهبردی» شمرده می شود. گفتگو برای ما، خود ِ پیروزی ست. این چشم آبی ها هستند که در نهاد و نهان، از گفتگو و همپرسی با ما می هراسند. چرا که می دانند، راستی در این سو گران تر است، همانگونه که نیز بزرگی. آنان از بیم این بزرگی، آنان، برای نمایان نشدن این بزرگی ِ آمیخته به راستی و داد است که از گفتگو تن می زنند. با این همه، چون همیشه در سراسر تاریخ، کلید این بزرگی دست ماست. پس در قفل تاریخ بیندازیم و به سوی راست اش، بچرخانیم.

 کیخسرو آرش گرگین

تابستان دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

«برابر» با هزار و سیصد و هشتاد و هفت اسلامی

1) ttp://www.irdiplomacy.ir/index.php?Lang=fa&Page=24&Type…

*

2) احمد میرفندرسکی در این زمینه یادگاری را به دست می دهد که تهی از نازکی نیست. او می گوید:

" روز شنبه ششم اکتبر 1973 که مصادف با بزرگ ترین عید یهودیان – یوم کیپور - بود، سحرگاهان زنگ تلفن مرا از خواب پراند. مامور کشیک وزارت خارجه از آن طرف سیم گفت: مصری ها از کانال سوئز گذشتند، به ساحل شرقی رسیدند، موضع اسرائیل را دارند می کوبند و در حال پیشرفت در شبه جزیره ی سینا هستند [...] این خبر را که شنیدم از خوشحالی واقعا در پوست خود نمی گنجیدم.

ساعت یازده شرفیاب شدم. این را باید بگویم که ورزا و برخی مقامات دیگر در روزهای معینی وقت شرفیابی داشتند جز وزیر امور خارجه یا جانشین او که می بایستی هر روز شرفیاب شود [...] سفر و حضر هم نداشت. اگر در سفر بودند می بایستی گزارش ها با پیک مخصوص برود و به عرض برسد. اگر هم در حضر بودند می بایستی شرفیاب شد و گزارش ها را معروض داشت." (دیپلماسی، ص. 36-37)

سپس میرفندرسکی سخنی می گوید که می نماید یک بازی از پیش آماده از سوی پادشاه بیش نبوده است. او می گوید:

" اعلی حضرت آن روز، به نظر من، خیلی با «تعجب» و «تحسین» در این واقعه نگریست. مثل اینکه چنین انتظاری اصلا نداشت." (همان)

در اینجا روشن می شود که میرفندرسکی از دو دیدار پنهانی شاه و سادات به کل نا آگاه است. از "تعجب" و "تحسین"ی که او در چهره ی پادشاه می بیند، نخستین اش می نماید که یک نمایش در برابر مردی به دور از صحنه بیش نباشد، و دومین اش، حسی ژرف و برامده از یک همپیمانی ژرف با کشوری که باید از تنگنا و خاری برون اش آورد. پادشاه نیازی نداشت که چون میرفندرسکی از خوشحالی در پوست خود نگنجد. وام یک میلیارد دلاری به مصر و پروانه ی گذر شش هواپیمای روسی به آن کشور همه و همه واکنش هایی بودند از پیش سنجیده. که البته میرفندرسکی، از بیشینگی برانگیختگی و برون افتادگی از پوست خویش!، در این زمینه از فرمان پادشاه سرپیچی می کند و به جای شش هواپیما، پروانه ی گذر 32 (!) هواپیما را به روس ها می دهد، امری که می توانست برای ایران دردسرهای دیپلماتیکی فراوانی را به همراه داشته باشد.

پس از دریافت گزارش به میرفندرسکی دستور داده می شود: "صبر کن و ببین" (همان)

و پس فردای آن روز، یعنی در دوشنبه 8 اکتبر، " اعلیحضرت دستور دادند تلگراف تبریکی به سادات بزنید و Compartment سربازان مصری را به ایشان تبریک بگوئید..."

*

3) They are pushing around too many people. They are strong. They are controlling many things: Newspapers, Medias, Banks, Finances, and i am going to stop them.

در این گفتگو، پادشاه ایران، چون همیشه آزرم و ادب را با بی پردگی در هم آمیخته، و چون همان "مرد ِجوان ِ کله شقی" که روزی آیزنهاور از آن یاد کرده بود، شیوه ی سیاست گذاری یکسویه و اسرائیل زده در آمریکا را به باد سنجش می گیرد و این داو را بر زبان می آورد، که ایرانزمین خواهان دگرگونی هایی در این زمینه است. یا به جا آورده می شوند، و یا به جا می آوریم شان: i am going to stop them؛ اسرائیلی ها و آمریکائی ها هرگز این سخنان را، همانگونه که بسیاری کنش ها و گویش ها و منش های دیگر را، بر او، و یا درست تر، بر ایرانزمین نبخشیدند. و ما امروز می بینیم که در این امر نیز، امروز ما، همان دیروز ماست: we are going to Stopp them؛ ایستادگی دولتمردان امروز ایران در برابر زورگویی های آمریکا و اسرائیل، دنباله ی همان سنتی ست که پیش از آن دولتمردان دیگر ایرانزمین بیناد گذاشته بودند.

این ایستادگی را اما، باید با خویشتنداری در روش، و با سود ملی ایرانزمین گره اش زد. آنچه که دیگربار نباید رخ دهد، تنها گذاشتن دولت ایرانزمین است از سوی مردم و به ویژه سرامدان پهنه ی اندیشه و هنر و اقتصاد. آن کژروی هایی که روزی انجام شد و شاه ایرانزمین را در برابر غرب تنهای اش گذاشتند، امری که چیزی جز تنها گذاشتن ایرانزمین نبود، نباید دوباره شود. هیچ ایرانی ای نباید به هیچ بهانه ای پشت دولت خود را تهی کند. برجسته ترین نمود سیاسی ایران، دولت ایران است.

برای دیدن گفتگو نک.:

http://www.youtube.com/watch?v=hQgZ3oLp_WY

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.