رفتن به محتوای اصلی

بازجویی و تکرار تراژدی آیین تواب سازی در قالب مصاحبه مدرن
01.03.2007 - 14:36

آسیب شناسی روانشناختی مصاحبه مجله آرش با زندانی سیاسی و تواب سابق خانم سیبا معمار نوبری

 مسائل مربوط به حضور خانم زیبا نوبری در جلسه زنان و ملاقاتش با زنان هم سلولی سابق، زنده شدن یادهای دردآور گذشته و درگیریهای لفظی وجمعی و نیز بحثهای بعدی در باب تواب و قهرمان، بایستی برای عموم آشنا باشد، زیرا یکی از موضوعات جنجال برانگیز سال قبل در خارج از کشور بود. اما سوال این است که چرا این موضوع ساده، در عین دردناکیش، اینقدر بحث برانگیز شد و این همه مقاله و بحث را بدنبال خود کشید و حتی مجله آرش یک ویژه نامه در موردش انتشار داد و این مصاحبه اخیر را انجام داد(1). بحث شکسته شدن مقاومت زندانیان سیاسی و لو دادن رقیبان موضوع تازه ای نیست و شاید تنها در جمهوری اسلامی با پدیده تواب سازی، به اوج تازه ای از آن، بویژه بخاطر شرکت توابین در تیر خلاص زدن به هم سنگران خویش، می رسد. این حوادث اما در زندان هیتلری و یا زندان پینوشه نیز به اشکال دیگری صورت می گرفت. مطلب در واقع ساده است و آن اینکه که در زیر فشار یک سیستم و زیر فشار شکنجه، یک قربانی بر علیه یک قربانی دیگر مورد سوء استفاده قرار می گیرد و اینگونه در واقع یک قربانی بتوان 2 است. زیرا اکنون هم زجر شکنجه بر تن و روح خویش را دارد و هم زجر درونی لو دادن یاران و عذاب درونی را. اینکه نیز یک زندانی سابق از دیدن یک تواب ناراحت شود و دردهای گذشته به سراغش آید، قابل فهم است، زیرا مورد ظلم واقع شده است، بویژه از طرف یک هم سنگر سابق. اینکه هر دو طرف برای گفتگو با یکدیگر مشکل داشته باشند و حتی تواب و یا قهرمان برخورد افراطی کند، قابل فهم است. اما اینکه این بحث به آنجا کشیده شود که خط قرمزی میان تواب و قهرمان کشیده شود و پیوند اساسی میان آنها به سان قربانیان شکنجه دیده نشود و حتی به بحث لزوم اعتراف کردن تواب در ملع عام به خیانتهایش، لزوم بزرگ شمردن و آرمانی کردن قهرمانان خورد نشده و عمل تواب را اختیاری و آزادانه مطرح کردن کشیده شود، حکایت از معضلاتی عمیق در روان جمعی و فردی شرکت کنندگان در این آیین اعتراف گیری و توبه گیری می کند و نشان می دهد که پدیده تواب به سان <نقطه تقاطع> و نیز آیینه یک سری معضلات عمیق اجتماعی/فرهنگی/روانیست. به اینخاطر نیز این بحث که بشیوه علمی و دمکراتیک و با تفکیک حوزههای حقوقی، فرهنگی، روانی بایستی مطرح شود و در هر حال هر دو زندانی به سان فرد بناحق <آزار دیده و شکنجه شده>، به سان یک فرد < قربانی ضربات وحشتناک روحی و جسمی> نگریسته و با احترام به دردشان و احتیاط در برخورد به زخمهای عمیق درونشان مورد برخورد واقع شوند، در عمل مانند جدل در جلسه کذایی و یا بطور عمده در نقدهای بعدی و بویژه در این مصاحبه مجله آرش به یک درهم آمیختگی سنتی این حوزهها و نفی نقد مدرن و تلاش برای بزرگ شماری توهم وار قهرمان گرایی و نفی بحران بنیادین و تراژیک تواب و قهرمان، خواست اعتراف گیری و توبه گیری از تواب، بازجویی و تکرار تراژیک آیین تواب سازی تبدیل میشود. پس برای درک معضل بایستی ابتدا به درک بهتر آیین تواب سازی دست یابیم و پی ببریم که چرا آیین تواب سازی برای حکومت و نفی دگراندیش، و از لحاظ فاصله گذاری میان تواب و قهرمان و بدشمردن تواب، برای مخالف حکومت اینقدر مهم است و دوم پی ببریم که چرا آیین تواب سازی تنها در درون حکومت رخ نمی دهد و چگونه این آیین در میان همه اقشار و گروههای سنتی و روشنفکر به شیوه های مختلف خیالی و یا کابوس وار آن، به شیوه های سرکوب فیزیکی و شخصیتی و یا بایکوت دگراندیش و تا شیوههای رئال و یا سرکوب گر آن و قتل دگراندیش و شکنجه و تواب ساختن دگراندیش عمل می کند. تا پی ببریم که چگونه آیین تواب سازی در واقع تبلور و بیانگر یک ساختار مشترک شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی و نابالغانه در روان فردی و جمعی ایرانیست که در نهایت شکنجه گر، شکنجه شونده و تواب و قهرمان را به هم پیوند می دهد و مرتب باعث بازتولید سنت و باعث بازتولید جنگ جاودانه خیر و شر/ اهورامزا و اهریمن و دیدن زندگی به سان سربازی و قهرمانی در راه این آرمانهای خیالی این پدر خیالی سنت و یا مادر خیالی و عشق مطلق مادرانه اش می گردد و اینگونه مرتب سیستم قربانی کردن خویش و دیگری در پای آرمانها و سرکوب و تحریم دیگری را بدنبال می آورد و بدینوسیله باعث بازتولید سنت می شود. با این نگاه دقیق علمی می توان هم بهتر معضل بحثهای اینگونه را درک کرد و هم درک کرد که چرا چپ و راست ایرانی بخاطر این ساختار مشترک، جدا از تفاوتهای کمی و کیفیشان ، بناچار تولید سنت و بازتولید سنت می کنند و چرا بخاطر ناتوانی از دیدن در آیینه خویش، ناتوانی از دیدن چهره خویش در آیینه <تواب>، هم محکوم به بازتولید سنت و سرکوب دگراندیش در گروههای سیاسی خویش و یا در صف مخالفان خویش هستند و هم نمی توانند با تفکیک حوزهها و چیرگی بر این ساختار کهن، به یک تحول بنیادین روانی/فرهنگ دست یابند و هم نمی توانند به سان قربانیان شکنجه و ستم یک حکومت توتالیتر در عرصه حقوقی به طلب خواستهای بر حق خویش دست یابند. اینگونه بخاطر این ناتوانی، نه قادر به شکستن سیستم خیر وشر،ظالم /مظلوم در خویش و در شکنجه گر هستند که عامل اصلی بازتولید سنت است و نه قادر به دستیابی به سهم قانونی و دادخواست قانونی خویش. بلکه در نهایت این سیستم قهرمانی و خیر و شری را بازتولید می کنند. آنها نمی بینند که مرگ دیو بدون مرگ قهرمان ممکن نیست، زیرا این دو همدیگر را بازتولید می کنند. همانطور که مرگ خیر با مرگ شر،مرگ وسوسه با مرگ اخلاق و عبور از این چرخه ظالم/مظلوم و تن دادن به فردیت مدرن و ضدقهرمان و اخلاق مدرن و قانون مدرن بدست می آید. بقول فوکو هر دیسکورسی مخالفان خاص خویش را می آفریند که در نهایت به بازتولید دیسکورس کمک می کنند. مگر آنکه این مخالفان با شناخت از این دیسکورس خویش به این بازتولید منفی پایان دهند و با عبور از این چرخه ظالم/مظلوم، قهرمان/ضدقهرمان، تواب/قهرمان، قربانی/مجرم، به مرگ سیستم تواب سازی دست یابد که روی دیگرش قهرمان سازی و کشتن و خرد کردن رقیب در پای بت و آرمان خویش است. همیشه یک قهرمان بدست قهرمان یک آرمان دیگر شکنجه و تواب میشود و تواب شکسته شده ناخودآگاهانه و برای دست یابی به حس نارسیستی و آشنای قهرمانی، در پی یکی شدن با قدرت خشن چیره شده بر اوست و به سان نمادی از او به جنگ قهرمان و رفیق سابق خویش می رود و رفیق سابق در او یک خیانت کار می بیند و اینگونه هر سه با هم، سیستم قهرمان گرایی و بازی ظالم/مظلوم را مداوم تکرار می کنند و بنا به زمانه و علل فراوان جمعی و فردی گاه نقش قهرمان، گاه نقش تواب و یا ضد قهرمان را بازی می کنند. از اینرو نیز پدیده تواب را بایستی بدقت بررسی کرد، زیرا همانطور که تیتر مقاله آرش می گوید، او زخمی بر پیکر جامعه ماست، اما در معنایی عمیقتر از آنچه آرش می پندارد. زیرا این زخم حکایت از عمیقترین آیین خویش کشی و دیگرکشی ایرانی می کند که در پای آرمانهای خیر و شر صورت می گیرد و حاکم بر جان و روان ایرانیست. زیرا این زخم هم حکایت از شکنجه وحشتناک ضدانسانی در زندانهای ایرانی و این سیستم توتالیتر می دهد و هم حکایت از عمیقترین معضلات فرهنگی جامعه قهرمان گرا و ناموس گرای ما می کند که از یکطرف این دگراندیش را به سان دشمن خونیش خورد می کند و به شکل خویش در می آورد و از طرف دیگر یعنی از طرف مخالفانش و یاران سابق این تواب، او به سان یک <ننگ> و خجالتی برای جهان قهرمان گرایی و قهرمان پرستی و ناموس پرستی آنها به حساب می آید. اینگونه آری واقعا بقول مجله آرش، تواب حکایت از یک زخم عمیق بر پیکر جامعه می کند، زیرا این جامعه از شکنجه گر تا قهرمانش به معضلات روانی و فرهنگی مشابه ای با درجات مختلف خیالی و کابوس وار آن مبتلایند و اینگونه در نهایت هر دو به سرکوب و خندیدن به این باصطلاح لکه ننگ و انسان ضعیف می پردازند و ازش سوء استفاده می کنند و وقتی دیگر نقش خویش را به سان قهرمان و یا تواب خوب بازی نمی کند و یا نیازی به او نیست، دور انداخته می شود و تنها حق دارد، در تاریکی و دور از چشم انظار و به سان یک <آبرو رفته> بسوزد و بمیرد و یا خودکشی کند، اما حق بازگشت به صحنه و بیان خویش را و بیان خواست < دیدن> خویش را ندارد،حتی وقتی که این بیان خواست دیدن به دلایل همین سیستم تواب سازی و معضلات روانی ناشی از آن بشکل افراطی و تکرار ناخودآگاه حالت و صحنه تواب شدن و تکرار ناخودآگاه صحنه بازی <درامای شکنجه و تواب شدن> تکرار شود. پس ابتدا به بررسی معنای نهایی آیین تواب سازی می پردازم و سپس بر این بستر هرچه بیشتر به مصاحبه مجله آرش می پردازم. برای توضیح این آیین من از دو نوشته بهروز شیدا <تاراج تن،تاراج جان> و نیز از یک مطلب روانکاوی در باب موضوع شکنجه که در بخش ادبیات لینک هر دو زده شده است، به سان نوشته هایی مرجع و خوب در این زمینه استفاده می کنم و همزمان نظراتی کاملا جدید و از چشم اندازهایی ورای نظر شیدا و مطلب روانکاوانه لینک داده شده را مطرح می کنم. با اینحال خواندن این دو مطلب را به دوستان پیشنهاد می کنم، تا به دردناکی تراژیک بخش عمده بحثهای کنونی و این مصاحبه بهتر پی ببرند.

 

آیین تواب سازی بسان حالت کابوس وار <شبیه سازی> نارسیستی

میشاییل فوکو در کتاب < مراقبت و تنبیه،تولد زندان> از دو شیوه پیشامدرن و مدرن زندان و به سان دو شکل مختلف از دیسکورس قدرت را مطرح می کند. البته فوکو در این نوشته هنوز به قدرت به سان موضوعی ارتجاعی می نگریست و بعدها نظریه اش را تغییر داد و به قدرت به سان یک موضوع خلاق و استراتژیک و نماد دیسکورس نگریست. فوکو درباره این دو حالت اعمال قدرت پیشامدرن و مدرن این تفاوت اساسی را مطرح می کند که شکل دیسکورس سنتی زندانها و تنبیه تا قبل از قرن هیجدهم بر اساس یک آیین نمایشی تنبیه بود که از مراحل مختلف شکنجه، اعتراف گیری و اجرای حکم در برابر ملاء عام بود و مردم تماشاچیان در این نمایش و دیدن این اعتراف گیری و اجرای حکم بر علیه زندانی میشدند، تا به ثمره منفی مخالفت بر علیه شاه پی ببرند. تا این تصویر در ذهنشان بماند و کمتر دست به خطا زنند. در مرحله مدرن، آنگاه این تصویر و نمایش تکه تکه کردن جسم مجرم، به <تصور> تنبیه و رام کردن روانی او و ایجاد یک تصور اخلاقی و عمومی در ذهن عموم تبدیل میشود و دیسکورس تنبیه، ذهن و روان زندانی را مورد هدف خویش و کنترل خویش قرار می دهد و می خواهد او را به شیوههای مختلف زندان و کنترل اعمال و رفتار او و تنبیه روانی و اخلاقی به کنترل خویش در آورد.بقول بهروز شیدا:

< آيين نمايش مجازات پيشامدرن كه بر پايه ى عناصرى هميشه‌گى چيده مى شود، مجرم را به صحنه مى برد تا ديگران در تاراج تن و جان او، وحشت و تزكيه را تجربه كنند؛ سرانجامِ شومِ تجاوز به تماميتِ قدرتِ شاه را. در دورانِ مدرن اما تصويرِ مجازات جاى خود را به تصور مجازات مى دهد و به بند كشيده شدن روح جايگزين از هم پاشيده‌گى تن مى‌شود. به روايت فوكو، ميل به انسانى‌كردن مجازات‌ها نيست كه قواعد بازى در دوران مدرن را تغيير مى دهد، بلكه تغيير قواعد بازى است كه انسانى‌شدن مجازات‌ها را اجتناب‌ناپذير مى‌كند : « آن چه در پس انسانى‌كردن كيفرها ديده مى شود، تمام آن قاعده‌هايى است كه «ملايمت» را به منزله‌ى اقتصاد محاسبه شده‌ى قدرتِ تنبيه مجاز مى‌شمرد، يا به عبارت دقيق‌تر، اقتضا مى كند. اما همچنين اين قاعده‌ها يك جابجايى در نقطه‌ى كاربرد اين قدرت را ايجاب مى‌كند : اين نقطه كاربرد ديگر نبايد بدن همرام با آن بازى آيينى دردهاى مفرط و داغ‌هاى نمايان در آيين تعذيب باشد؛ اين نقطه‌ى كاربرد بايد ذهن، يا به عبارت بهتر، بازى تصورات و نشانه‌هايى باشد كه با احتياط اما با ضرورت و به روشنى، در ذهن همگان جريان مى يابد... ديگر نه بدن بلكه روح مورد نظر است.»

روش مجازات در جهان مدرن بر اين باور بنا مى‌شود كه حضور هميشگی تصور مجازات در ذهن آدمى كارسازتر از نمايشِ بى‌رحمانه‌ى تعذيب است. قاعده مندى‌ مجازات در جهانِ مدرن مديون چنين باورى است. قاعده مندى‌اى كه، در پوششى اخلاقى، قوانين بازى را چنين موعظه مى‌كند : خودسرانه‌نبودن مجازات‌ها، قدرت بخشيدن به تصور مجازات در مقايسه با تصور لذت از جرم، تعيين محدوديت زمانى براى مجازات‌ها، مفيد جلوه دادن مجازات از طريق تبديل مجازات به خدماتى كه همه‌ىِ شهروندان از آن بهره‌مند مى‌شوند، تبديلِ ترس جمعى‌ ناشى از تعذيب به درس آموزى‌ اخلاقى از مجازات.>

بقول بهروز شیدا در آیین تواب سازی زندانهای ایران روح و جسم هر دو مورد حمله قرار می گیرند و اشکال نوینی از این آیین تنبیه افریده می شود. موضوع اما بباور من این است که برای درک عنصر مرکزی این آیین بایستی به سراغ روانکاوی رفت، تا بتوان به معنای دقیق آیین تواب سازی پی برد. تواب سازی تنها به معنای شکاندن روح و جسم قربانی و درهم آمیختگی اشکال پیشامدرن و مدرن مجازات نیست، بلکه آیین تواب سازی ایرانی یا اسلامی، در واقع شیوه و وسیله دست یابی به یک <شبیه سازی> نارسیستی و نفی خشونت آمیز هر عنصر ضد وحدت نارسیستی ایرانی است. تواب سازی را بایستی شکل نمادین و خوفناک و در معنای لکان حالت رئال یا کابوس وار <کلون زنی> در فرهنگ ایران و در زندانهای ایران خواند. در این شیوه شبیه سازی، سیستم و فرد صاحب قدرت تنها در پی شکاندن دگراندیش و دست یابی بر روح و جسم او و تبدیل او به وسیله ای برای هراس تصویری و یا اخلاقی دیگری نیست، بلکه ا و می خواهد مخالف خویش را با این شیوه تواب سازی به شبیه خویش و عاری از هر فردیت و دگراندیشی تبدیل سازد و در واقع به یک رویای نارسیستی و وحدت طلبانه خویش تن دهد و عکس و تصویر خویش را در آینه و آب چشمه این <دیگری> خورد شده ببیند و محو تماشای خویش و شکوهش و یا محو تماشای چشمان این شبیه شود که اکنون مجذوبانه به او می نگرد و او را با حالتی عاشقانه/مسحورانه/عارفانه/جنسی نگاه می کند و یا صدا می زند. اینجا اما او همزمان با این شبیه سازی و با از بین بردن رقیب در واقع به خواست مرید بودن خویش و محو شدن در چشم رهبری خیالی و بزرگ شده نیز تن می دهد که در پشت سرش قرار دارد و او محو افسون نگاه او و آرمان اوست و می خواهد با او یکی شود،تا به بیگناهی و به بهشت و به لذت نارسیستی دست یابد. اکنون با محو رقیب وخوردن کانیبالی او و تبدیل او به خویش، فرد سوم و رقیبی برای این بازی نارسیستی دو طرفه وجود ندارد، زیرا این لذت نارسیستی و روحی/جنسی، این مکیدن پستان مادر خیالی، احتیاج به دو نفر و حالت مسحوری در نگاه پدر و یا مادر خیالی و محو شدن در افسون نگاه رهبر و آرمان دارد و مخالفی و رقیبی نبایستی حضور داشته باشد. تواب سازی شکل کابوس وار یک رابطه نارسیستی ثنوی شیفتگانه/متنفرانه با هستی و با <دیگری> است که اساس ساختار کاهنانه/عارفانه ایرانی را تشکیل می دهد و در این حالت و رابطه نارسیستی تنها دو نفر یعنی عاشق و معشوق، رهبر و توده، مراد و مرید، قهرمان و مظلوم و این رابطه افسون گرانه و عاشقانه و میل محو شدن و یکی شدن کامل با نگاه رهبر و پدر خیالی و یا مادر خیالی و یا آرمان خیالی بایستی وجود داشته باشد، تا فرد نارسیستی به لذت و ژوئیسانس (خوشی دردآور) نارسیستی خویش دست یابد. از اینرو نیز در این فرهنگ هر دگراندیش و رقیب به سان مانعی از این لذت نارسیستی، مانعی از مکیدن پستان مادر خیالی و یا مانعی برای محو شدن با تصویر و نگاه پدر خیالی و آرمان دیده می شود و خشمگینانه و یا کابوس وار پس زده می شود و نفی می شود. همانطور که کودک بر هر مانع مکیدن پستان مادر با گریه و خشم عکس العمل نشان می دهد. ذهن و روان ایرانی بخاطر گرفتاری در این ساختار شیفتگانه/متنفرانه و ناتوانی گذار از این مرحله و دست یابی به مرحله سمبلیک و تثلیثی به سان سوژه و فرد، مرتب سنت را بازتولید می کند و ناتوان از تن دادن به چالش و رقابت مدرن و تمنای مدرن است. اینگونه نیز هر قهرمانی در پای آرمانش خویش و فردیتش و جسمش را برای یکی شدن با این آرمان و چشیدن لذت سرباز و قهرمان بزرگ آرمان بودن و لذت همخوانی خویش با تصویر پدر و مادر خیالی بزرگ قربانی می کند و یا رقیب مخالف این تصویر و این لذت را می کشد. این قهرمان برای دست یابی به لذت روحی/جنسی پنهان و آشکار در این یگانگی نارسیستی یا خویش را و فردیت اش را اخته می کند و یا رقیب را و این تراژدی اوست که می خواهد با خویش کشی و دیگرکشی به یگانگی دست یابد و محکوم به آن میشود که مرتب از شیفتگی به تنفر برسد و مرتب خویش و دیگری را قربانی کند،بی آنکه هیچگاه پایانی برای این جنگ خیر و شر و چشیدن یگانگی نهایی وجود داشته باشد. زیرا یگانگی نهایی و مطلق یک توهم است. حاصل تنها تکرار یک تراژدی جاودانه جنگ خیر وشر و جنگ قهرمان/ضدقهرمان و کشتن متقابل یکدیگر است، تا نسل جدید قهرمانان/ضدقهرمانانه، اهریمنان/اهوراییان از راه برسد و بازی نارسیستی،ناموسی،مذهبی،انقلابی و کشتار متقابل و برادرکشی و خواهرکشی در پای این یا آن آرمان تبلور این نگاه خیالی پدر حامل سنت و یا نگاه مادر خیالی حامل عشق جاودانه مادرانه ادامه یابد. اینگونه رستم، اسفندیار را می کشد و خود می داند که با کشتن اسفندیار، مرگ خویش را نیز زمینه چینی کرده است و بدست شغاد به چاه می افتد.چاهی که نماد عشق به یک وحدت نارسیستی خیالی و افسون مادر خیالیست که مانع دست یابی به فردیت کودک می شود. قهرمانان همیشه کودکانی اسیر عشق مادری و در پی نجات مادر خیالی از زجر ظلم پدر خیالی هستند و ضد قهرمانان نیز برای حفظ سنت و قدرت پدر خیالی به کشتار برادران خویش دست می زنند و خود قربانیان بعدی اند. اما چرا در آیین تواب سازی که اساسش میل دستیابی به این حس وحدت اولیه و نارسیستی است، به قتل و کشتن مخالف و اعطای تن او به سان هدیه ای، قربانی ایی به رهبر و آرمان خویش اکتفاء نمی کند و خواهان شبیه سازی اوست، خواهان یک المثنی است. زیرا تبدیل رقیب به المثنی خویش، نه تنها ارزش او را در چشم و نگاه رهبر نارسیستی و به سان سمبل قدرت او بالا می برد و در خیالش باعث لذت بیشتر نارسیستی می شود( ثمرات مثبت و بهشتی بازگرداندن یک کافر به راه راست) ، بلکه با ایجاد المثنی و شبیه سازی در واقع اکنون او می تواند همزمان نقش رهبر و مراد را بازی کند، بزرگ و شکوهمند شود و مورد عشق دیگری واقع شود و با کمک این شبیه سازی بر ترسها و شکهای خویش چیره شود. او با شبیه سازی رقیب نه تنها نقش خویش را به سان قهرمان آرمان خویش و گسترنده جهان نارسیستی آرمان خویش را اجرا می کند و این المثنی هدیه او برای یکی شدن با نگاه و افسون< پدر> بزرگ و خیالی و مکیدن لذت نارسیستی مادر خیالی، لمس وحدت جاودانه و شکوه خدا بودن،قادر بودن به بازتولید خویش است ، بلکه از طرف دیگر ناخودآگاه با کشتن هر علامت فردیت در دیگری و تبدیل او به یک المثنی نارسیستی خویش، در حقیقت راز زندگی خویش را نیز بر ملا می کند. زیرا من، دیگریست و آنچه که ما در دیگری می طلبیم و یا از آن متنفریم، فراافکنی خواستهای خویش نیز هست. زیرا بقول لکان تمنای من، تمنای دیگریست. این قهرمان سنت نیز برای دستیابی به این حس لذت و یگانگی و حس و لمس وحدت جاودانه با سنت و عشق مطلق مادرانه،مرتب خویش را، تن و جسمش را، فردیت اش را کشته و سرکوب کرده است. خویش را اخته کرده است،تا شبیه و کپی تصویر پدر خیالی و یا شبیه تصویر معشوق خیالی مادر شود، پس می خواهد دیگری را نیز اخته کند، تا او را به شکل خویش درآورد و همزمان به سان تبلوری از تصویر پدر خیالی و مادر خیالی محبوب این انسان اخته شده شود. پس همانگونه که نیاکانش زن و جسم، خرد و لذت را به سان مقصران اخراج شدن از بهشت اولیه در این فرهنگ سرکوب کرده اند و مرتب میترا به کشتن گاو ادامه داده است و بدینوسیله خویش را در پی دستیابی به این لذت وحدت نارسیستی اخته و سترون کرده اند و فردیت خویش را، خرد و جسم را کشته اند، اینگونه نیز تواب ساز با تبدیل رقیب به المثنی خویش و شبیه خویش، ابتدا فردیت درون او را،جسم وروانش را که بباور او مانع بازگشت او به راه راست و لمس یگانگی نارسیستی است می کشد و سپس با زنده کردن دوباره اش به سان شبیه خویش به لذت خدایی و محبوب دیگری شدن و محبوب شبیه خویش بودن دست می یابد و در خفا خدایی می کند. در هر مریدی، خدایی منتظر فرصت و در انتظار لذت خدا بودن،محبوب بودن نهفته است. همانطور که هر خدایی و رهبری خود در افسون نگاه دیگری گرفتارست و مرید است. اینگونه نیز اساس تواب سازی را این آیین دست یابی به بهشت اولیه و یگانگی نارسیستی و دست یابی به عشق جنسی/مسحورانه نارسیستی از طریق نفی و سرکوب مقصر،نفی و سرکوب فردیت و جسم و تبدیل او به المثنی خویش و شبیه خویش و دست یابی به ژوئیسانس نارسیستی تشکیل می دهد و مشکل تواب ساز نیز از همینجا شروع می شود. زیرا اگر نارسیست یونانی با دیدن تصویر خویش در آب چشمه،عاشق خویش می شود و سرانجام در پی دست یابی به این عشق ناکام خویش را به آب می اندازد و می میرد، تواب ساز ما ابتدا بایستی این تصویر درونی خویش را با شبیه سازی خشن تواب چون مجسمه ای بوجود آورد، اما مرتب احساس می کند که این خلقت یکجایش می لنگد و بایستی بهتر و بهتر شود و یا بایستی نشان دهد که دقیقا و درونا شبیه اوست و عاشق اوست و او را چون پدر و محبوب می پرستد. از اینرو عشق نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه سریعا می تواند از شیفتگی به تنفر و یا بدگمانی و پارانوییا تبدیل شود. عشق نارسیستی اساسش بر حالت کانیبالیستی و خوردن دیگری، اساسش بر میل بلعیدن و بلعیده شدن است. اما هرچه بیشتر می بلعد،باز می بیند جای چیزی خالیست و بناچار خشمیگن و بدگمان میشود. زیرا همانطور که خودش نیز مرتب به سرکوب جسم و امیالش در پای میل یکی شدن با نگاه پدر و مادر خیالی و دست یابی به بیگناهی اولیه پرداخته است و با اینحال مرتب این جسم و اشتیاقات غیرقابل سرکوب با لباسهایی نو به خودآگاهی او بر می گردند و او را به وسوسه می اندازند و او مرتب بایستی چون یک شخصیت اجباری/وسواسی به جنگ خیر و شر، وسوسه/ گناه در تن و روان خویش تن دهد و ببیند که باید مرتب طهارت بگیرد و به خویش شک کند و خویش را تنبیه کند، همانطور نیز به نیت المثنی خویش سریع شک می کند و مرتب می خواهد او را آزمایش کند، تا ببیند که آیا واقعا عوض شده است و یا اینکه نقش بازی می کند. اینگونه تواب ساز هراسها و دوگانگیها و شکهای خویش را بر تواب فراافکنی می کند و مرتب می خواهد دلیلی برای وفاداریش ببیند. این مشکل بنیادین تواب سازی و در کل مشکل بنیادین فرهنگ خیر/شرانه و این میل وحدت نارسیستی است. از آنرو که این وحدت نارسیستی هیچگاه کامل بدست نمی آید و نمی تواند بیاید، بجای آنکه شخص با قبول این فانی بودن خویش و ناممکنی وحدت کامل و شبیه سازی، به یک انسان مدرن و فرد مدرن تبدیل شود، می خواهد با کشتن مداوم شک و تردید، چه به شکل سرکوب امیال خویش و سرکوب یا دگراندیش و یا بشکل داغان کردن دیگری و تبدیل او به المثنی خویش،به این حس وحدت نارسیستی و لذت نارسیستی، به این آیینه خویش دست یابد، آیینه ای که در آن بتواند خویش و یا محبوبش را ببیند و توهم وار با این تصویر یکی شود و احساس بزرگی و تمامیت و قدرت مطلق کند. حاصل این تلاش ناممکن از یکطرف سیستم شکنجه و سرکوب است و از طرف دیگر گرفتاری به تکرار تراژیک جنگ خیر وشر، شیفتگی و سپس بدگمانی و تنفر و تکرار تراژدی. بی دلیل نیست که شکنجه گران، از شیوه تابوت برای تواب کردن استفاده می کنند. تابوت به معنای مردن و سپس به شکل تواب زنده شدن است. آیین تواب سازی ، آیین کشتن رقیب و هر علامت فردیت در او و زنده شدن دوباره اش به سان یار نارسیستی و المثنی نارسیستی، به سان آیینه خویش است. اینگونه تابوت و تواب به نمادی کابوس وار از این آیین نمادین وحدت نارسیستی تبدیل میشود. او به سان فرد دگراندیش و یا رقیب می میرد و به سان تکرار،شبیه، مرید در یک بازی نارسیستی مرید/مرادی،عاشق نارسیستی در یک بازی عاشق /معشوقی زنده میشود، تا بازی نارسیستی و لذت نارسیستی به شکل کابوس وار و با خویش کشی و دیگرکشی، با کشتن جسم و فردیت ادامه یابد . در واقع هر حالت انسانی می تواند بباور لکان به سه شکل سمبلیک،خیالی، رئال یا کابوس وار بوجود آید. شکل سمبلیک حالت وحدت نارسیستی، دستیابی به توانایی عشق همراه با قبول فردیت دیگریست. اینجا شور وحدت نارسیستی و میل یگانگی با معشوق و با خدا و زندگی حفظ می شود، اما با قبول فانی بودن این وحدت، قبول فردیت دیگری و قبول رقیب و بازی قدرت و عشق همراه می شود و انسان ایرانی با دستیابی به این حالت سمبلیک وحدت نارسیستی می تواند جهانش را به بازی عشق و قدرت و چالش مدرن تبدیل سازد و خود را به فرد و بازیگر خندان این بازی زیبا و پرشور علمی،فلسفی،عشقی،سیاسی دگردیسی دهد. اینگونه با تبدیل شدن وحدت نارسیستی مطلق به تمنای نارسیستی فانی،همزمان شخص از جهان خیالی وارد جهان سمبلیک و زبانی میشود و سوژه می گردد و بجای تمامیت و مطلق گرایی، قانون و حالت ارتباط تثلیثی و بافاصله بر این جهان سمبلیک درونی و برونی فرد حاکم میشود و می تواند مرتب این حالت عشق سمبلیک تحول یابد و چندلایه گردد. حالت خیالی این یگانگی سیمبیوتیک نارسیستی در محو شدن در نگاه معشوق و آرمان و عشق نارسیستی و نفی روحی و یا ترور شخصیت مخالف و رقیب است که از بازیهای مظلوم نمایی تا سوگلی بودن و بازی خیالی ظالم/مظلومی را در بر می گیرد. در حالت رئال و یا کابوس وار این وحدت نارسیستی آنگاه خشم کور به رقیب و کشتن رقیب و یا تواب سازی و خویش کشی و تنبیه خویش و دیگری بوجود می آید. موضوع اما این است که این حالت نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه شکل عمده ساختار ایرانی از چپ تا راست، از شکنجه گر تا شکنجه شونده، از تواب تا قهرمان است و فقط بسته به توان و قدرتشان، صاحب بخشهای بیشتر خیالی و یا کابوس وار و یا حالات بینابینی سمبلیک/خیالی، رئال/خیالی هستند. یعنی در واقع علت آنکه چه کسی شکنجه گر و چه کسی تواب و یا قهرمان می شود،بسته به نقش فرد و خانواده اش در دیسکورس اجتماع و یا گذارهای فردی مثبت و یا رجعتهای فردی منفیست. اساس ساختار روان فردی و جمعی ایرانی را این ساختار کاهنانه/عارفانه نارسیستی و شیفتگانه/متنفرانه تشکیل میدهد. طبیعی است که در یکایک ما بخش سمبلیک نیز وجود دارد، اما در مجموع این عنصر حاکم در فرهنگ ما نیست، بدین خاطر نیز به فردیت، قانون و تمنای مدرن،چالش و دیالوگ مدرن دست نیافته ایم. دیدن این ساختار مشترک میان تواب ساز،تواب و قهرمان به این معنا نیست که می توان شکنجه گر و یا شکنجه شونده را یکی دانست. زیرا موضوع این است که شکنجه گر به این پتانسیل در خویش تن داده است و دیگری را شکنجه داده است و دیگری به هر علتی هم که باشد، به این پتانسیل به شکل شکنجه دادن تن نداده است و قربانیست. همانطور که بقول روانکاوی هر انسانی در نهایت یک منحرف جنسی چندلایه است، اما میان آنکه به این انحرافات جنسی و برای مثال تجاوز به دیگری تن می دهد و یا اسیر این حالات است و دیگری که به هر دلیلی به آن تن نمی دهد، تفاوتهای حقوقی، روانی و فرهنگیست. تفاوتهایی که آنها را از لحاظ روانی به آدمهای سالم یا بیمار، از لحاظ قانونی مجرم و یا بیگناه مبدل می سازد. موضوع مهم اما شناخت این نکات مشترک، تفاوتها و تفکیک دقیق حوزههاست که انسان نارسیستی ناتوان از آن است و از اینرو وسط بحث علمی، بحث اخلاقی و حقوقی می کند و وسط بحث حقوقی درباره جرم یا عدم جرم، بحثهای اخلاقی و یا بحثهای دیگر را به وسط می کشد. در حالیکه این تفاوتها و درک و اجرای تفکیک حوزهها برای انسان مدرن و روشنفکر مدرن امری بدیهی و اساسی است. همانطور که شناختن علل دزدی و درک قربانی بودن دزد تحت تاثیر علل اجتماعی/اقتصادی و یا روانی، مانع آن نمیشود که دزد را تحویل پلیس ندهیم.. نشناختن این تفاوتها و ناتوانی از تفکیک حوزهها حکایت از نشناختن مفاهیم مدرن و جا نیافتادن ساختار مدرن در جان و روان منتقد می کند. موضوع اما از طرف دیگر این است که تنها با شناخت این ساختار مشترک نارسیستی کاهنانه/عارفانه و دیدن این آیین تواب سازی به سان حالتی کابوس وار از این سان ساختار مشترک می توان به تحول ساختاری فرهنگی/روانی/حقوقی دست یافت و به بازتولید این ساختار در جان و روان یکایک ما و در روابط فردی و جمعی ما پایان داد و اینگونه سیستم ایجاد کننده این کابوس تواب سازی را ریشه کن کرد و بدینوسیله نیز در کنار عبور از خشم و نفرت متقابل و گفتگو در باب این درد مشترک و تن دادن به یک سلامتی و شفای عمومی، در دادگاه قانونی نیز به خواستهای بر حق شکنجه شوندگان پرداخت، بی آنکه بخواهیم با اعدام انقلابی شکنجه گران، نظامی نو از این کابوس بوجود آوریم. با چنین راهیست که هم می توان به خواستهای برحق قربانیان دست یافت و هم تواب/قهرمان، شکنجه گر/شکنجه شونده بتوانند به راز مشترک خویش پی ببرند و به درد مشترک خویش و به گفتگوی صادقانه با یکدیگر بنشینند و به شفای روانی متقابل و فروپاشی بنیادین سیستم تواب سازی و شکنجه دست یابند. ندیدن این ساختار مشترک و قاطی کردن این حوزهها و سرکوب هر بحث علمی در این زمینه بوسیله هوچی گری و شانتاژ و تکفیر کردن دگراندیش و چسباندن القابی مثل < تلاش برای یکی کردن قربانی و مجرم>، تنها حکایت از گرفتاری این افراد در این نگاه شیفتگانه/متنفرانه و تکرار خیالی این آیین تواب سازی می کند. یعنی دقیقا این گونه افراد خود در همان لحظه در حال تکرار این آیین هستند و این تراژدی آنهاست که در عمل به شیوه دشمنشان رفتار می کنند. همانطور که تاریخ تمامی احزاب و گروههای سیاسی ایرانی دارای این نقاط تاریک تکفیر و سرکوب دگراندیش است. برای درک دقیقتر موضوع تواب سازی و دیدن این ساختار مهم بنیادین آن، بایستی موضوع را از سه چشم انداز مجرم، قربانی تواب، قربانی قهرمان نگریست، تا بتوان عمق معضل را درک کرد و درهم آمیختگی سیستمهای اجتماعی،سیاسی و روانی فردی را درک کرد. قبل از باز کردن این مطالب مهم روانی و پرداختن به این زخمهای عمیق درونی بسیاری از ایرانیها و بویژه بخاطر پرداختن به صحبتهای خانم نوبری بایستی بیان کنم که پرداختن به حالات درونی و معضلات روانی نهفته در جملات و یا حالات توابان و قهرمانان و حتی شکنجه گران با حفظ احترام به حریم انسانی و خصوصی آنها صورت می گیرد. قصد من شکافتن حالات درونی و بیان یک دیاگنوستیک روانی درباره خانم نوبری و دیگران نیست بلکه طرح عمق و معنای شکنجه و تاثیر این حالات بر شخصیت انسانها، از طریق پرداختن به نوشته های آنهاست. اما آنها برای من وسیله ای برای طرح یک موضوع نیستند، بلکه چه تواب و چه قهرمان، انسانهای شریفی هستند که مورد ظلم و ستم روحی و جسمی قرار گرفته اند و موضوع برای من دقیقا <دیدن> این زخمهای آنها و پرداختن به آنها، در عین احترام به حریم خصوصی آنهاست. چون موضوع انسان زخم خورده در وهله اول آن است که زخمش دیده شود، همانطور که تمامی اعمال خانم نوبری در پی آن است که دیده شود. خواه شیوه اش درست یا غلط باشد. انسان زخم خورده و دچار درامای روحی مجبور است که با زخمش روبرو شود و با گذشته و حالش و با خویش و با برون و دیگری به گفتگو نشیند. او مجبور است که با این دیگری که خود اوست به گفتگو نشیند و دیالوگ آغاز کند، تا بتواند راهی برای هضم دردش و جذب زخمش در وجودش بیابد و اینگونه به زخمش اجازه ترمیم شدن دهد. از اینروست که انسان زخم خورده گاه ابتدا سالها بدرون خویش و در لاک خویش فرو میرود، تا در خلوت با خویش سخن گوید و گاه به بیرون می آید و خواهان گفتگو با دیگریست، خواه این دیگری حتی شکنجه گر سابق او و یا رفیق سابق زخمی خویش باشد. طبیعی است که این گفتگو و دیالوگ بنا به روحیه و حالت فرد زخم خورده می تواند تحت تاثیر علل مختلفی باشد و برای مثال در همان حال که میل گفتگو دارد، در همان حال نیز ناخودآگاه حالتهای زخم خوردگی را و دیالوگ میان قربانی/مجرم نهفته در جانش را تکرار کند و به خویش و به دیگری زخم زند. همانطور که احتمال دارد،یک زن در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته، مرتب وارد روابطی شود که در آن این آزار جنسی تکرار شود. موضوع اما در برخورد به این انسانها نه ترحم و یا نفی آنهاست،موضوع دیدن آنها، قبول کردن آنها به سان افرادی برابر و احترام به درد و زخمشان و ایجاد دیالوگ بر اساس این درک و احترام و در عین حال برخورد انتقادیست. اینگونه نیز پرداختن من به صحبتهای خانم نوبری و یا به معضلات روانی زندانیان سیاسی، بر اساس این احترام عمیق به آنها و دیدن آنها و برخورد نقادانه و محترمانه به آنهاست. از طرف دیگر بباور من کمتر ایرانی وجود دارد که آثاری از این زخمهای انقلاب، جنگ و تبعید را بر تن و جان نداشته باشد. اینگونه آنچه درباره تواب و قهرمان گفته میشود،با درجات کم یا بیشتری درباره یکایک ما نیز صدق می کند. آنها آیینه تمام نمای یک جراحت عمیق روانی بر تن و جان یکایک ما هستند و نشان می دهند که بر سر یکایک ما و جامعه ما در این چند دهه و یا چند سده، بخاطر این خویش کشی و دیگرکشی و ادامه بحران و اختناق، چه گذشته است. پس از دوستان می طلبم که از طرف دیگر با تفکیک حوزهها، هم دردها و معضلات مشترک را ببینند و هم تفاوتهای حقوقی و اخلاقی میان شکنجه گر از یکسو و تواب و قهرمان را از سوی دیگر فراموش نکنند. اما بهیچوجه میان قهرمان و تواب تفاوت حقوقی و انسانی نگذارند، زیرا با اینکار در حقیقت شکنجه و خورد کردن یک انسان را تایید کرده اند. همانطور که هیچ دادگاهی دمکرات و سالمی در دنیا یک تواب را حتی به خاطر تیر خلاص زدن محاکمه و یا متهم نمی کند، زیرا او یک قربانیست و اصولا بخاطر چنین ظلمی به او بایستی شکنجه گران را دو بار محاکمه قانونی کرد، یکبار به خاطر شکنجه او و قهرمان و بار دوم به خاطر شکاندن شرف و روانش و مجبور کردنش به زدن تیر خلاص به رفیق سابق. اکنون به این روابط دقیق می نگریم.

 

1

/ تواب ساز:

رابطه شکنجه گر با قربانی در حین شکنجه یک رابطه قدرت/بی قدرتی است. یعنی شکنجه گر در واقع دقیقا می خواهد این رابطه را با خشونت بوجود آورد، تا دیگری با دیدن قدرت او و بی قدرتی خویش بشکند و تسلیم شود. حالت اساسی این بیان قدرت در شکنجه و بویژه آیین تواب سازی، بشکل میل دخول در جسم و جان دیگری، دخول جنسی،جسمی و روحی و تجاوز به جان و روان او و بدست گرفتن جان و روان اوست. اینگونه میان این خشونت روحی و خشونت جنسی پیوندی درونی وجود دارد. این دخول خشونت آمیز در نهایت به معنای همان میل یکی شدن با دیگری نیز هست. گویی می خواهد وارد جان و روانش شود و مثل یک کانیبالیست او را از درون بخورد و مقاومتش را بشکند و به عشق به خویش و تسلیم به خویش وادارد.. اینگونه این حالت دخول شکنجه گر، حکایت از میل روانی او به یگانگی جنسی و روحی و تسخیر دیگری و ارضای امیال پنهان و اشکار جنسی، قدرتی می کند. این حالت نارسیستی و کانیبالیستی شکنجه گر، اما در پیوند تنگاتنگ با سیستم قضایی و سیاسی قرار دارد که اساسش بر یک سیستم توتالیتر و نگاهی خیر وشری و دیدن مخالف به سان یک موجود حرام و ناپاک قرار دارد. بدینگونه سیستم زندان و سیستم اجتماعی و سیاسی یکدیگر را بازتولید می کنند و در پیوند با یکدیگر و با تاثیر متقابل با یکدیگر عمل می کنند. بخش روانی جمعی این حالت را نیز همان حالت ساختار کاهنانه/عارفانه عمومی تشکیل میدهد. از اینرو بایستی چند سیستم روانی/فرهنگی/سیاسی/حقوقی را در پیوند و تاثیر متقابل دید و نگریست.

 

2

/ قربانی اول : تواب:

برای درک اینکه چگونه یک شخص می شکند و تواب می شود، بایستی چند مرحله روانی خورد شدن یک متهم در زیر شکنجه را شناخت و بررسی کرد. مراحل شکاندن و تواب سازی از لحاظ روانی به شرح ذیل هستند.

1

. ساختار وضعیت ضربه زننده تواب ساز/تواب:

شکل اصلی ارتباط ضربه زننده مجرم/قربانی، بر اساس ایجاد نابرابری پر قدرتی/بی قدرتی، حالت شکنجه گر صاحب قدرت و حق کامل/ متهم بی حق و بی قدرت است. این ارتباط یکطرفه و توتالیتر، با شکنجه جسمی و روحی و نشان دادن تسلط کامل بر سرنوشت وتن و جان دیگری توسط شکنجه گر نشان داده میشود. بقول داستان نسیم خاکسار < مرایی کافر میشود>، مرایی بخاطر درد شلاق و رهایی از درد شلاق که دیگر توان تحملش را ندارد، تواب میشود و علت علاقه اش به حاج آقا در این است که او را از شلاق نجات داده است. موضوع این است که در زیر شکنجه شدید روحی و جسمی، در واقع پس از مدتی < من> خودآگاه آدمی که مسئول تصمیم گیریهای معمولی و اخلاقی انسانیست، چنان ضربه می خورد که در واقع این ساختار می شکند. این <من> در زیر فشارهایی مانند شکنجه و از طرف دیگر تنهایی در تابوت و غیره قدرت عمل کردن خویش را از دست میدهد و در حقیقت این <من> شروع به شکستن می کند و شخصیت و روان فرد قربانی برای جبران این <من> شکسته و ادامه حیاتش، ناخوداگاه و اتوماتیک یک رجعت احساسی انجام می دهد و از سیستم و ساختار کودکی و ابتدایی به جای این من خورد شده استفاده می کند.یعنی از جهاتی دیگربار کودک میشود و احساسات بی پناهی، ترس و درد هر چه بیشتر او را به این حالت کودکی و جستجوی پناه در آغوش پدر و یا مادر سوق می دهد.

 

2

. رجعت احساسی، وابستگی وجودی، احتیاج به محبت:

با ایجاد حالت رجعت اجباری به حالت کودکی از طریق شکنجه جسمی و روحی و تنهایی در تابوت، اکنون قربانی رجعت کرده و درونا کودک شده، هرچه بیشتر مثل یک کودک دچار هراس و ترس، بدنبال پدر و مادر خیالی می گردد تا به آغوش او رفته و محبت و امنیت دوباره را بیابد. ضربه روحی و شکنجه در واقع این احساسات کودکانه در پی عشق و آغوش پدر و مادر را در او زنده می کند و چون تنها فرد قدرتمند که می تواند تبلوری از این امنیت و عشق پدر و مادر باشد و او را از درد و ترس رها دهد، خود شکنجه گر است،پس این حالت جستجوی آغوش مادر و پدر تبدیل به نوعی شیفتگی و عشق به حاجی داستان نسیم خاکسار میشود که مرایی را از شکنجه رهایی می دهد. اینگونه شکنجه گر جای این ابژه های عشق کودکی را می گیرد و سمبل امنیت و قدرت میشود. بدینخاطر نیز واقعا می تواند باعث ایجاد نوعی شیفتگی به این ناجی و جانشین پدر و مادر خیالی و نوعی حالت عشقی به شکنجه گر تبدیل شود که در روانشناسی به <عارضه استکهلم> نیز معروف است. ضربه روحی و جسمی چنان شدید و پر درد است که متهم قادر به هضم آن نیست و به صحنه های اولیه کودکی بر می گردد و خواهان رهایی از درد و ترس توسط عشق و امنیت پدر و مادری میشود و اکنون در وا میشود و شکنجه گر او را از این درد نجات می دهد و با او به گفتمان دوستانه و محبت آمیز می نشیند. در گفته های خانم نوبری نیز این لحظه نسبتا مشخص است. او در مصاحبه می گوید که ابتدا دو سال و نیم مقاومت می کند و سپس پس از چهارماه در تابوت بودن و شکنجه شدن، هر چه بیشتر وارد یک رابطه احساسی با حاج داوود میشود و در این مسیر احساسی و یا بقول او عارفانه تحول می یابد و از سیبا به زینب تبدیل می گردد.با آنکه خود او هنوز معتقد است که خود نیز به این راه رسیده است، اما نقش این رجعت احساسی و حالت تحت تاثیر شکنجه در گفته او کاملا مشخص است. به علل روانی نظرات دیگر او بعدا می پردازم. نتیجه این شیفتگی و رجعت به کودکی دقیقا حالت توابان است که حال برای جلب محبت تواب ساز و باصطلاح ناجی خویش، دست به هر کاری می زنند، زیرا می خواهند رضایت او را جلب کنند، همانطور که یک کودک برای حفظ علاقه مادر و پدر دست به هر کاری می زند.

 

3

. خطر از دست دادن عشق و درونی کردن تصویر شکنجه گر:

از آن رو که قربانی حال خویش را مثل کودکی احساس می کند که به محبت و عشق و مواظبت شکنجه گر خویش احتیاج دارد و برای اینکه این عشق را بدست آورد، هر کاری می کند، به همین دلیل نیز کم کم تصویر شکنجه گر در درونش به سان یک < ایده ال من> نقش می بندد، همانطور که در کودکی نقش پدر را با هم هویت خوانی خود با او و تبدیل تصویرش به <ایده ال من> در خویش حک می کند. اینگونه قربانی هرچه بیشتر اسیر نگاه و عشق به ناجی شکنجه گر خویش می شود و وجودش برایش ضروری و مهم میشود.

 

4

. شکنجه و ضربه روحی به سان یک ممنوعیت فانتاسم گونه:

با درونی کردن شکنجه گر و تبدیل او به تصویر ایده ال خویش و عشق به این تصویر و تلاش برای هم خوانی با این تصویر درونی، اکنون قربانی ناخودآگاه با چشمان این تصویر درونی شده به خویش و اعمال گذشته و حال خویش و به اعمال دوستان خویش می نگرد و احساس می کند که شکنجه حقش بوده است، زیرا خطا کرده است. اینگونه نیز سعی می کند، رفیقان سابقش را یا با ارشاد و یا با کتک از این راه خطا برگرداند، تا بعدها مثل او دچار عذاب وجدان نشوند. اکنون او همه تلاشش برای یکی شدن با فرمانهای این تصویر درونی و حک شده از ناجیش است. ناجی ایی که در واقع نقش پدر و مادر اولیه و عشق اولیه را برای او دارد و بدینخاطر، از ترس اینکه عشق او را از دست ندهد، به زدن و تنبیه خویش و دیگری می پردازد. یا می تواند اکنون چون مانند این تصویر به گذشته خویش و به یارانش می نگرد و آنها را <حرامی> می پندارد، به آنها تیر خلاص زند، مانند تواب داستان <شاه سیاهپوشان> گلشیری. یا همانطور که خانم نوبری بیان می کند، چنان به راه نوی خویش و ایمان نوی خویش باور دارد که حتی با آنکه حاجی داوود از او مصاحبه ای بخاطر حال و احوال بدش نمی خواهد، او خود باصطلاح از روی اختیار به این کار دست می زند. یا به ارشاد زندانیان دیگر می پردازد. موضوع دقیقا این است که هر چه این عشق بقول معروف پاکتر و بی نیت تر باشد، از نگاه این تصویر درونی شده پدر روحانی زیباتر است. پس به اینخاطر نیز حرکت آزادانه خانم نوبری در واقع تحت تاثیر ناخودآگاه این تصویر حاجی داوود و برای حفظ ارتباط عاشقانه/عارفانه با او صورت می گیرد و در واقع هدیه ناخودآگاه او به حاجی داوودست تا محبت و نگاهش را از دست ندهد. همینگونه عمل بعدی او که خواهر شوهرش را نزد دادستان می برد، تا پی ببرد که بحق اعدام شده است. دقیقا این نگاه درونی شده شکنجه گر است که اکنون بر وجودش حاکم است و او با این نگاه به خویش و دیگری می نگرد. خوشبختانه خانم نوبری به اشتباه بودن این کار و زدن ضربه روحی به خواهر شوهر سابقش پی برده است و این حکایتی از مسیر تحول و بهبودی درونی او می کند. همانطور که در مصاحبه اش کاملا مشخص است، او سالها بایستی تحت درمان بوده باشد و بنا به گفته خودش تقریبا هفت باری در بیمارستان بستری شده است و مشخص است که تحت روان درمانی نیز بوده است و یا شاید نیز هنوز می باشد که امیدوارم اینگونه باشد. زیرا او در مرحله مهمی در گذار از این دردها و بحران درونی خویش است و مطمئنا احتیاج به یک مشاور متخصص نیز دارد. از طرف دیگر او به حالات هیستریک و غشی در خویش اشاره می کند که خواه در طی زندان بوجود آمده باشد و یا نباشد، در تشدید معضلات روانی و حالات توابیش مطمئنا موثر بوده است، زیرا بیماری هیستری از لحاظ روانکاوی به معنای تطبیق خویش با تمنای دیگریست. یعنی شخص هیستریک مرتب در حال انطباق خویش با خواست دیگریست که عشق پنهان اوست، خواه پدر یا مادر و یا فرد دیگری و دقیقا اعمالی را انجام می دهد که بخیالش معشوق خیالیش می خواهد و حتی می خواهد بجای او محاکمه و مجازات شود. یا می تواند حالات او را در رفتارش ناخودآگاهانه تکرار کند.

 

5

/ درهم ریختگی روانی و درگیری درونی قربانی:

مشکل قربانی از اینجا شروع می شود که از یکطرف می خواهد با کپی کردن اعمال ایده ال خویش یعنی شکنجه گر شبیه او شود و اینگونه عشق او را بدست آورد و نیز دیگربار با این همخوانی خویش با او، خویش را بزرگ و قوی احساس کند، اما در او بخش دیگری نیز وجود دارد که همان <فرامن یا اخلاق درونی> اوست که یادگار گذشته و کودکی واقعی اوست و این فرامن مرتب به یادش می آورد که دارد به کسانی خیانت می کند و یا به گذشتگانش پشت می کند. اینگونه در درون قربانی جنگی میان این دو بخش اخلاقیش، یعنی میان اخلاق عمومیش و این اخلاق ناشی از شبیه شدن با ایده الش در می گیرد که تمامی زندگی بعدی قربانی را تحت تاثیر خویش قرار میدهد و او را به یک جنگ درونی مبتلا میسازد، جنگ درونی که از یکطرف مرتب دچار احساس گناههای وحشتناک و از طرف دیگر میل یکی شدن با ایده ال خویش و مثل او بودن را در بر دارد.اینگونه چنین فردی از یکطرف به انواع و اشکال به شکنجه خویش و زنجیرزنی خویش می پردازد و از طرف دیگر کارهایش را خوب و بزرگ می شمارد. یعنی حالاتش افراطی میشود. تلاش خانم نوبری برای توضیح اجتناب ناپذیر بودن حوادث از یکسو و برخورد بظاهر منطقی به آن و از طرف دیگر برای مثال بخشیدن حاجی داوود، هر دو در نهایت تلاشی برای پایان دادن به درد و کشاکش درونی خویش و بخشیدن خویش و تلاشی نمادین برای آشتی با خویش است. زیرا حاج داوود بخشی ار وجود او شده است و بخشیدن او به معنای بخشیدن خویش نیز هست. موضوع اما این است که این بخشش تنها در عرصه سمبلیک و به سان <من> جدید می تواند صورت گیرد که در آن صورت هم بیمار پی می برد که در واقع او یک قربانی بوده است و هیچ تقصیری ندارد و اینگونه می تواند بر احساسات گناهش و خودزنیهایش چیره شود و از سوی دیگر سرانجام به خویش عشق بورزد و هم اکنون می تواند بر پایه این ساختار سمبلیک و مدرن خویش و یا به سان <سوژه> و فرد نو حتی به احساسات مختلفش مانند احساس شرم و غم در برابر دوستی که در زندان کتکش زده است و یا اذیتش کرده است تن دهد و اینجاست که احساسات عمیق از اشک تا خشم تا درد و میل جبران خطا در وجود بیمار بیدار میشوند، بدون آنکه او را شلاق بزنند و سرزنش اخلاقی کنند، زیرا می داند که او مقصر نبوده است و می تواند تن به دیالوگ دهد و به گفتمان عمیق صادقانه با خویش و دیگری بنشیند. برای دست یابی به این حالت، اما هم کمک تخصصی و سالیان دراز کار بر خویش و هم محیط مدرن و سالم اطراف لازم است که تواب را با نگاههایشان دچار احساس خجالت و از طرف دیگر طغیان و همسویی بیشتر با شکنجه گر نکنند. زیرا وقتی بیرون سرد است، تواب می خواهد در درون خویش به کجا پناه ببرد، بجز به آغوش شکنجه گر ایده آل شده. مگر آنکه با عبور از بحرانش به من مدرنش دست یافته باشد که راهی دراز است. بی دلیل نیست که بخش اعظم توابان در سکوت مرده اند و یا خودکشی کرده اند. زیرا حس می کردند که هیچکس آنها را نمی خواهد. توابان قهرمانان تراژیک هستند، زیرا از دو طرف رانده و در خویش نیز ناتوان از ماندن هستند، زیرا در درونش نیز مرتب دادگاهی و توبه ای در جریان است، مانند بیرون. گویی او مرتب در حال تکرار آیین و صحنه تواب سازی و تکرار درامای خویش است. حاصل این درهم ریختگی و جدل درونی بیماریهای روانی و یا جسمی/روانی و معضلات مختلف است که مهمترین نمونه آن که نشانه هایی از آن در رفتار وگفتار خانم نوبری نیز دیده میشود، حالتهایی از بیماری روانی می باشد که مخصوص شکنجه شوندگان و یا کسانی که ضربات روحی و جسمی سنگین خورده اند، است. منظور بیماری روانی < فشار روحی پست دراماتیک> است که یک شکل خاص آن را نیز بنا به نامگذاری یک روانکاو معروف آقای نیدرلند <عارضه بازماندگان> می نامند. البته همانطور که گفتم بسیاری از ما ایرانیها دارای علائم کم یا زیادی از این بیماری روانی مخصوص جوامع در بحران و یا مبتلا به جنگ و شکنجه و اختناق هستیم. هم تواب و هم قهرمان و هر زندانی سیاسی بنوعی شکلی از این حالت <عارضه روانی بازماندگان> را در خویش دارد. ابتدا به نمونه توابش نگاه می کنیم و بعد در بخش باصطلاح قهرمانان به نمونه هایش در میان آنها نیزمی نگریم.

بیماری روانی < استرس پست دراماتیک> و یا حالت < عارضه بازماندگان> آن بطور عمده دارای سه حالات ذیل با زیر مجموعه های خویش است:

یک/ شخص بیمار با یک ضربه روحی روبرو شده است که بایستی دو حالت ذیل را دارا باشد:

< 1/ شخص بیمار با یک ضربه روحی شدید مانند مرگ عزیزی، شکنجه، تعقیب، تبعید و غیره روبرو شده است .

2/ این ضربه روحی باعث ایجاد واکنشهایی چون ترس شدید، حس بی پناهی و یا هراس شدید در بیمار شده است.

حاصل این ضربات به شکل ذیل مرتب بر بیمار ظاهر میشود:

1/ بشکل خاطرات، خوابها، کابوسهای مرتب تکرارشونده درباره ضربه روحی و لمس دوباره کابوس و ضربه

دو/ حادثه دراماتیک به یکی از اشکال ذیل مرتب بر بیمار ظاهر میشود.

1 / بیماری طوری عمل و رفتار می کند که گویی حادثه مرتب در زندگیش تکرار میشود و یا هنوز هم گویی در همان صحنه حادثه قرار دارد و همانطور احساس ترس و عذاب و غیره در زندگی عادی نیز می کند.

2/ در برابر هر حادثه احساسی و یا اتفاقی که بنوعی بیمار را به یاد این خاطرات بیاندازد، دچار حالات شدید ترس و خشم و یا عذاب روحی و یا همان حالات اولیه در موقع حادثه می شود و بشدت زیر فشار روحی و نیز جسمی قرار می گیرد و عکس العمل جسمی یا روحی نسبت به آن نشان می دهد.

سه/ چنین بیماری مرتب یا سعی می کند، از هرگونه ارتباط با محیطی و یا چیزی که او رابه یاد ضربه و خاطراتش بیاندازد، فرار کند. یا دچار حالات درازمدت و کوتاه مدت بیحسی و بی تفاوتی نسبت به محیط اطراف میشود و یا در تنهایی بسر می برد. بیمار دچار ناتوانی تن دادن به حالات احساسی می شود

چهار/ علائم جسمی/روانی دیگری نیز مثل بی خوابی، عدم تمرکز، به سرعت عصبی شدن و یا به هیجان در آمدن، حالات افسردگی از سوی دیگر و نیز حالات هراس شدید.(2).>

در کنار این حالات و دورههای فرار از همه و در تنهایی زیستن بایستی دورههایی را نیز در نظر گرفت که بیمار خواهان گفتگو و حضور شدید و یا کم در جمع میشود و یا حتی خواهان گفتگو با شکنجه گر خویش می گردد. در این میل دیالوگ و گفتگو طبیعتا هم میل درونیش به رهایی از این عذاب و دوگانگی درونی و از سوی دیگر بیان خشم و درد خویش و نیز یافتن وسیله ای برای پایان دادن به درد خویش نیز می گردد. از طرف دیگر بنا به درجه رشد بیماری و بحران بیمار می تواند این حالت گفتگو در خویش میل ناخودآگاه تکرار دوباره حادثه و صحنه ضربه روحی و تکرار درد و عشق را داشته باشد. یا می تواند ترکیبی از همه این حالات میل به گفتگو و پایان دهی به درد و درگیری درونی و نیز تکرار ناخودآگاه صحنه شکنجه باشد.

معضل اصلی و مرکزی انسان مبتلا به حالت و عارضه بازماندگان در این درگیری درونی میان فرامن و ایده ال من اوست و ناتوانی بیمار از دست یابی به قدرت <من> خویش، تا بتواند با قبول درد خویش و بیان خشم خویش به شکنجه گر و عبور نهایی از این صحنه به کمک بخشیدن نهایی همه گذشته ، در عین حال خویش را نیز ببخشد و به خویش عشق بورزد و به سان یک <من> نو و قوی که قادر به جذب خواستهایش در خویش است، تن به زندگی نوی خویش دهد و همه دردهای گذشته به تجربه ای بزرگ در زندگی برایش تبدیل شود. معضل مرکزی انسان تواب و یا حتی قهرمان مبتلا به این حالت این است که چنان زیر فشار ضربه و شکنجه و درد شکسته است که در واقع خویش را مثل یک شیشه شکسته و مجموعه ای از خرده شیشه احساس می کند که دیگر قادر به جمع کردن و چسباندن آنها به یکدیگر نیست. یعنی بیمار و قربانی دچار یک حالت < بی ساختاری>،< چندپارگی و چند شخصیتی> است و در بدترین حالت می تواند به حالات پسیکوز و روان پریشی کشیده شود. راه رهایی بیمار از این حالات،چیرگی بر این احساس گناه درونی از طریق دیالوگ با خویش و بخشهای دیگر وجود خویش و یا با دیگری و دست یابی به یک آشتی دوباره با خویش و دیگری، حس درد و زجر خویش و بیان این درد بشکل خویش و در نهایت بخشیدن خویش و دیگریست، تا بتواند اکنون این حادثه را به سان تجربه ای گرانبار و سنگین در خویش حفظ کند، اما این تجربه مانع زندگی دوباره او و مانع تن دادن دوباره او به عشق و اعتماد به دیگری نشود.

حال اگر با این نگاه به حالات و اعمال و مصاحبه خانم نوبری نگاه کنیم، براحتی پی می بریم که او در حال تلاش ناخودآگاه و خودآگاه برای دست یابی به این آشتی با خویش و دیگری و دست یابی دوباره با حس زندگی کردن و زندگی دوباره است. از اینرو نیز رفتن او نزد حاج داوود و یا رفتن او به جلسه زنان را بایستی در این تلاش برای دیالوگ و آشتی و بازگشت دوباره به زندگی پس از سالها در خفا زیستن دید. مشکل اما از یکطرف این است که از آنرو که در خود او نیز هنوز این میل شفا یافتن با احساسات گناه و خشم نیز آغشته است، از آنرو حرکاتش نیز افراطی است. مانند نوع لباس پوشیدن او در جلسه که اگر به حرف مجله آرش باور آوریم، او را سریع به محور نگاه عمومی تبدیل می کند و گویی او می خواهد ناخودآگاه بگوید که آمده است. در این عمل هم میل دیالوگ و هم میل تنبیه ناخودآگاه خویش نهفته است و هم میل بیان خشم خویش، زیرا در نهایت بقول خانم نوبری نه تنها جمهوری اسلامی بلکه سازمان سهند نیز از او فقط استفاده و یا سوءاستفاده کرده است. از طرف دیگر بایستی حرف خانم نوبری را نیز باور کرد که می گوید، وقتی وارد سالن میشود و همان لباسها و حالات گذشته را می بیند، عصبی میشود. زیرا دقیقا یکی از حالات این عارضه بازماندگان این است که چنین علائمی سریعا می توانند ضربه و درد را بیاد بیاورند و باعث عکس العمل بیمار شوند. اینگونه خانم نوبری ناخودآگاه خود نیز در ایجاد این صحنه درگیری و جدل شریک بوده است که در مصاحبه نیز به این خطا اذعان می کند. اما حالت جمع که می خواهد او را بیرون بیاندازد و یا از او تقاضای توبه و اعتراف دارد، دقیقا بیانگر این است که خود جمع نیز از یکطرف هنوز اسیر قهرمان گرایی و تفکر خیر/شری و توبه گری و تواب سازی و اعتراف گیریست و از طرف دیگر دچار این حالات و علائم <عارضه بازماندگان> است. حتی نامه نوشتن او به سفارت از یکسو و از سوی دیگر اعلامیه دادن او، همه حکایت از تلاش یک روان و جان درگیر با معضلات درونی می کند که می خواهد راهی برای رهایی از این بحران درون بیابد و قبل از هر چیز می خواهد <دیده شود>، می خواهد و حق دارد که دیده شود و بگذارد حرفش را بزند،حتی اگر این حرف برای دیگران مسخره و یا خطرناک بنظر آید. موضوع این نیست که دیگران بایستی هر عمل ایشان را تایید کنند،چون زخم خورده است. این شیوه برخورد به معنای ترحم است که بسیار دردآور است. او بقول خودش نه ترحم و نه نگاه از بالا می خواهد. موضوع این است که او و دردش دیده شود. درد تواب دیده شود و دیگر ما توابان را به سان موجوداتی جذامی به بیرون تبعید نکنیم و قبول کنیم که آنها قربانیان شکنجه و دردند و حق انسانی آنها پایمال شده است و اینگونه به سان انسانی که حقش پایمال شده است، به او بنگریم و در عین احترام به دردش، حاضر به دیالوگ انتقادی با او باشیم و نه همه حرفهایش را تایید و یا رد کنیم، بلکه به دیالوگ محترمانه و صمیمانه با او بپردازیم. موضوع برای او و امثال او این است که دیگر کسی از آنها نخواهد توبه کنند، اعتراف کنند. به این خاطر لحظاتی نیز خانم نوبری مثل یک کودک لجبازی می کند. بویژه وقتیکه در چشمان جمع این میل توبه کردن و اعتراف کردن را می بیند، برعکس آن عمل می کند. زیرا همانطور که یک کودک مورد تجاوز واقع شده، خیلی سریع حالت چشمان و معنای نگاههای بزرگان را می فهمد، همانطور نیز یک تواب سریع حالت این نگاههای سرزنش کننده و توبه خواهنده را می فهمد و یا بایستی توبه کند و یا بایستی طغیان کند. اما دقیقا همانطور که یک کودک آزارشده می تواند مرتب ناخودآگاه به چنین بازیهای جنسی خطرناک کشیده شود، همانگونه نیز خانم نوبری میتواند ناخوداگاه به این صحنه های درگیری و تکرار صحنه تواب سازی کشیده شود و یا خود این صحنه را ناخودآگاه بوجود آورد. اینجاست که او بایستی دقیقا مواظب خویش باشد و دیگران بایستی در برابر او و امثال او یاد بگیرند که به این حالت و رفتار گرفتار نشوند. اما بدبختانه هم خیلی از برخوردهای بعدی به او و هم این مصاحبه آرش مالامال از این صحنه تواب سازی، تکرار آیین توبه و غیره است. متاسفانه از آنجا که حرکات خانم نوبری هنوز افراطی است و ساختار جدید روحیش هنوز در حال شکل گیریست، از اینرو گاهی متوجه نمیشود که خویش را با حرفها و اعمالش در معرض خطر ضربات روحی تازه قرار می دهد. برای مثال از آنجا که در درونش هنوز تفاوت عرصه خصوصی و عمومی کاملا جا نیافتاده است و خویش را ناخودآگاه ملک عمومی احساس می کند، در مصاحبه ساده لوحانه می گوید که < او متعلق به اجتماعست و همه حق دارند، درباره او و روابط خصوصیش سخن گویند>. موضوع دقیقا برعکس است. هیچکس حق ندارد به عرصه خصوصی او وارد شود، اما چون به خاطر شکسته شدن ساختار درونی سابق، هنوز یک <من> مدرن جدید کامل شکل نگرفته است، پس در این لحظه مثل یک کودک ویا یک قهرمان سابق عمل می کند و خویش را به قضاوت عموم واگذار می کند. در حالیکه دیگران حق ندارند، پا به عرصه خصوصی او بگذارند و یا او را قضاوت،تنبیه در ملاء عام و یا بازجویی در لوای مصاحبه کنند. او اما چنان مشتاق <دیده شدن> است که حتی دقیق نمی بیند که چگونه مصاحبه گر آرش مرتب او را بازجویی و ارشاد و وادار به توبه می کند. اگر دوستان به صحنه مصاحبه و جملات توجه کنند، خانم نوبری چندین بار خوشحالی خویش را از اینکه مجله آرش حاضر به دیدن او و مصاحبه با او شده است، تکرار می کند و می خواهد یک ارتباط انسانی و دیالوگ انسانی میان دو انسان برقرار کند، اما در برابر حرف او و اشتیاق او، مصاحبه گر آرش هربار بجای جوابی مشابه و بجای نشان دادن آنکه او دیده میشود و مورد محبت و احترام است و نیز مورد نقد واقع میشود، هربار جوابش را با جملاتی مانند < ما می خواهیم موضوع تواب را مطرح کنیم و غیره> می دهد. بزبان دیگر مرتب دست دوستی و دیالوگ او را پس می زند و او را به یک موضوع تحقیق و نیز یک وسیله برای تطهیر نام قهرمانان و تنبیه توابان و شکنجه گران تبدیل میکند. یعنی دقیقا همان کاری را می کند که خانم نوبری مرتب به سان بدترین سوء استفاده ها از خویش بیان می کند، یعنی ندیدنش و استفاده کردنش به عنوان وسیله ای در خدمت سازمان و یا شکنجه گر. مصاحبه گر آرش نیز مرتب به او می گوید که منظور او نیست و در واقع اصلا او برایش مهم نیست، بلکه منظور موضوع و بحث تواب و رابطه اش با قهرمان است. یا خانم نوبری سخن از فردی بنام سیامک می کند، که ابتدا و تا وقتی بیوگرافی او را نمی شناسد، به او نوعی علاقه و یا دوستی نشان میدهد و سپس یکدفعه ارتباطش را قطع می کند. اینها همان روشهای تنبیه احساسی دیگری و بایکوت دیگری است که آن روی دیگر زندان است و در میان زندانیان نیز وجود دارد و مرتب بدینوسیله همدیگر را شکنجه و تنبیه می کنند. در این فرهنگ قهرمانی، انسان وسیله است. خواه این فرهنگ قهرمانی نام مذهب و یا چپ را بر خویش حمل کند. وحشتناکتر اینکه چون خانم نوبری احساساتش هنوز آغشته به این احساسات متضاد است، متوجه این سوء استفاده از خویش نمی شود و حتی همانطور که خودش در مصاحبه می گوید، چنان کودک و نرم شده است که سریع نیز حرفش را عوض می کند وبه دلخواه دیگری سخن می گوید. اینگونه نیز اول مصاحبه او در جاهایی به سخنهای ملامت کننده و سرزنش کننده مصاحبه گر اعتراض می کند ولی در مسیر بحث هرچه بیشتر نرم میشود، در حالیکه درجه ملامت و سرزنش در جملات مامور اخلاق و ارشاد مجله آرش بالا می رود و تنها وقتی که سرانجام خانم نوبری هرچه بیشتر به حرفهایشان تن می دهد و بنوعی دقیقا عمل و رفتار هیستریک را و انطباق خویش با خواست دیگری را انجام می دهد، آنگاه کم کم مصاحبه گر چپ اخلاقی و ارشاد کننده که به خواست خویش یعنی نجات ناموس چپ و آرمانش و و تسلیم کردن خانم نوبری نسبتا رسیده است، لحنش نرم می شود و اینگونه دقیقا آیین تواب سازی و توبه گیری به شیوه ای نرم و ملایم و در اساس با همان شیوه سابق، تکرار میشود و مصاحبه گر بنوعی خوشحال است که سرانجام اعتراف را گرفته است و او را به یک نوع توبه واداشته است، با آنکه اعتراف بنظرش خیلی پرسر و صدا و توبه گویانه و صددرصد نیست به اینخاطر کاملا راضی نمی شود.. این مصاحبه آنقدر وحشتناک و ضد انسانیست که خشم هر انسان مدرنی را بر می انگیزد. اما قصد من کوبیدن آنها نیست، بلکه گذاشتن آیینه ای در برابرشان است، تا خویش در ایینه بینند و از این تکرار تراژیک بازی خیر و شر دست بردارند و وارد دیالوگ مدرن و صادقانه و با احترام به فردیت دیگری وبدون میلی به ارشاد و توبه گیری و نهی از منکر شوند و اینگونه در کنار دیگر ایرانیان مدرن زمینه ساز یک جهان مدرن ایرانی و بدون شکنجه گردند. زیرا این خواست خود آنها نیز هست و آنها نیز خود زجرهای فراوان و زخمهای فراوان بر تن دارند. اما تا زمانی که بر این نگاه قهرمانانه، خیر/شری چیره نشوند و به تواب که نیمه دیگر خویش است، با محبت و با احترام و صداقت خردمندانه برخورد و نگاه نکنند، نمی توانند خویش را نیز کامل ببینند و درک کنند و بر تراژدی تکرار زخمهایشان و قتل تراژیک قهرمانانه شان چیره شوند. زیرا قهرمان گرایی آنها خود بخشی اساسی از این جهان خیر وشر و تواب ساز است. مرگ قهرمان و مرگ تواب و مرگ شکنجه گر بایستی با هم آید، تا چرخه خیر و شر شکسته شود، تا این نسل قهرمانان و توابان که قهرمانان شرمگین هستند و شکنجه گران که قهرمانان جبهه مخالف هستند، با عبور از جهان خیر و شر و شکستن جهان قهرمان گرایی و تن دادن به جسم و زمین و فردیت خویش، به نسل نوی بازیگران خندان زندگی و ضدقهرمان دگردیسی یابند و بازی عشق وقدرت خویش را بر زمین ایران و رقص خندان خویش را بر صحنه ایران آغاز کنند.

 

3

/ قهرمان :

چگونه می شود که یک فرد این چنین شکنجه های وحشتناکی را تحمل می کند و دیگری در زیر این شکنجه ها چنان می شکند که حتی به ابزار دست شکنجه گر و یا خود به شکنجه گر تبدیل میشود. مطمئنا می توان از علل فردی و استقامت فردی و تفاوت تواناییهای فردی در برابر تحمل سختیها سخن گفت و نیز از تجارب مختلف کودکی و جوانی با بحرانهای سخت احساسی و وجودی، اما برای شناخت علل نهایی این تفاوت بایستی در کنار این تفاوتهای فردی، به عوامل دیگری نیز توجه کرد که باعث تواب شدن یکی و عدم شکستن دیگری می شود. از طرف دیگر بایستی جداگانه علل خشم قهرمان به تواب را بررسی کرد، تا به عمق معضلات پی برد. برای درک علتهای دیگر این توانایی می خواهم به خاطره ایی از دوستی اشاره کنم که تقریبا هشت سال را در زندان جمهوری اسلامی از نوزده سالگی تا بیست و هفت سالگی گذرانده بود و سالهای فراوانی را بخاطر مقاومتش در زندان انفرادی و نیز با تحمل شکنجه های فراوان گذرانده بود. بدینخاطر نیز بعد از آزادی چشمهایش کاملا ضعیف و تن و جسمش دچار ضربات فراوان جسمی شده بود. روزی از او سوال کردم که در آن شرایط و باوجود مصاحبه های فراوان که مقاومت خیلیها را شکاند، چگونه او این همه شکنجه را تحمل می کرده است. او در جوابم گفت که < او در لحظه شکنجه و برای تحمل شکنجه مرتب این تصویر را در برابر چشم خویش داشته است که گویی در دستش کلیدی است که کلید در اطاقیست که خواهرش در آن قرار دارد و اینها می خواهند این کلید را از او بگیرند و به خواهرش تجاوز کنند و او نباید به آنها این کلید را بدهد و یا جای خواهرش را بگوید>. مطمئنا دیگر زندانیان نیز از تصاویر مشابه فردی و یا جمعی ولی با مضمون مشترک برای تحمل درد و شکنجه استفاده می کردند. یکی از تجارب مهم و وحشتناک زندانهای هیتلری که توسط روانکاو معروف فرانکل که خود زندانی بود، تشریح گشته است، این بود که بسیاری از زندانیان در اواخر سال دست به خودکشی می زدند و یا صبح دیگر از خواب بیدار نمی شدند و می مردند، زیرا تا آخر سال هنوز امید داشتند که متفقین آنها را آزاد می کنند، اما آخر سال یاس و ناامیدی آنها را فرا می گرفت و از دست دادن < علت و معنای مقاومت> باعث میشد که بمیرند و یا خودکشی کنند. بقول نیچه < آنکه چرایی برای زندگی کردن دارد،تقریبا با هر چگونه ای کنار می آید>. از اینرو می توان خوب درک کرد که آنانی که مقاومت کرده اند و تواب نشده اند، بهرشکلی توانسته اند، دلیلی برای مقاومت در خویش حفظ کنند، خواه اگر مثل این رفیق از تصاویر ناموسی و غیره استفاده کنند. بخش عمده کسانی نیز که تواب میشوند، معمولا پس از شنیدن مصاحبه ها و خبر تواب شدن و لو دادن رهبران و یا اسطورههای مقاومتشان، دچار تزلزل و ناامیدی می شوند و تواب می گردند. زیرا دیگر دلیلی برای مقاومت ندارند. زیبا نوبری نیز از تاثیر این مصاحبه ها و نیز ملاقات با یک زندانی تواب شده دیگر که برای او اسطوره بوده است و تاثیر این ملاقات بر خویش نیز سخن می گوید. برخی سازمانها مثل مجاهدین و یا حتی افراد نیز به تاکتیک تواب شدن دست می زنند ولی از طرف دیگر شکنجه گران مرتب برای قبول حرفشان، از آنها شواهدی عملی مانند کتک زدن و آزار هم سلولی و غیره می طلبند و آنها را در واقع در یک نوع بن بست درونی قرار می دهند. زیرا اگر به حرفشان عمل نکنند، نشان داده اند که تواب نشده اند و اگر عمل کنند، دیگر تواب تاکتیکی در خیال خویش نیستند و بایستی این تناقض را یکطوری برای خودشان حل کنند. اما موضوع تواب شدن در عین حال بقول خانم نوبری علل دیگری نیز غیر از شکنجه دارد که سخنان ایشان بخوبی پرده از بعضی از این علل بر می دارد.

علت اول مهم روانی در تواب شدن، جدا از شکنجه و رجعت به کودکی، نبود یک حالت فردیت قوی در فرد زندانی و ساختار قهرمان گرایانه سنتی در او بوده است. در حقیقت اکثر زندانیان،بویژه در سالهای شصت، جوانان و نوجوانانی بودند که در مسیر روزهای انقلاب به سمت گروههای سیاسی کشیده شده بودند و هوادار احساسی و پرشور این یا آن گروه شده بودند. در واقع حتی نمی توان از تصمیم کاملا آگاهانه سخن گفت. در مسیر بعد از انقلاب و در آن فضای انقلابی و پرهیاهو، هر کسی بنا به سنت خانوادگی و یا حالات ناخودآگاه فردیش به سمت گروههای مذهبی، چپ و یا لیبرال و غیره کشیده میشد و اینگونه از درون یک کلاس درس و یا حتی یک خانواده چند تا بسیجی و سپاهی،چند نفر چپ و یا مجاهد و چند نفر بنی صدری و غیره میشدند. در واقع حتی نمی توان گفت که چرا در نهایت این شکنجه گر و آن قربانی گشته است.موضوع مهم اما این است که از آنرو که ساختار همه این افراد در نهایت یک ساختار شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی بوده است، بدانخاطر نیز بخش اعظم آنها بخاطر عشق پنهان و آشکار کودکانه و بطور عمده نارسیستی به سازمان و یا رهبرا ن سازمانشان و بخاطر میل یکی شدن با تصویر بزرگ این قهرمانانشان تحمل شکنجه های زندان را می کردند و یا به شکنجه زندانی و حتی همکلاسی و یا همسایه سابق خویش می پرداختند. اینگونه نیز مشخص است که وقتی تصویر این رهبران بزرگ می شکند، این دختران و پسران شیفته سازمان و رهبرانشان، هر چه سریعتر در زیر فشار می شکنند و تسلیم می شوند و از طرف دیگر بدنبال یک رهبر و تصویر بزرگ دیگر می گردند، تا با محو شدن در نگاه و بزرگی او به لذت نارسیستی شیفتگی و سرباز تاریخ بودن و بزرگ بودن دست یابند. سیستم قهرمان گرایی ایرانی اساسش بر این حالت شیفتگانه/متنفرانه و ناتوانی از فردیت استوار است و تقریبا همه سازمانهای سیاسی چپ و راست دارای ساختار روحی مشابه ای و حالات قهرمان گرایی مشابه ای با سیستمهای کیش شخصیت پرستی و سرکوب فردیت و هر گونه شک و تردید و خواست اطاعت از اعمال رهبری بودند. اینگونه نیز آنها که در زیر شکنجه تاب می آورند،جدا از توانایی به دادن معنایی به عمل خویش، هر چه بیشتر نیز از طرف دیگر گرفتار این سیستم قهرمانی و خیر و شری بودند و در واقع آنها می توانستند به کمک <نیک خواندن> مطلق خود و شر خواندن مطلق شکنجه گر، یک جهان سیاه/سفید برای خویش درست کنند که به آنها کمک کند که این درد و شکنجه را تحمل کنند. شکنجه گر نیز با همین نگاه خیر/شری به این قهرمانان می نگریست و می توانست بدان خاطر به سان آدمهای حرامی و اهریمنی، هر عمل خویش را مباح احساس کند. طبیعی است که دیدن این یگانگی ساختاری به معنای یگانگی هر دو طرف در عرصه حقوقی و انسانی نیست، زیرا بهرحال شکنجه گران آنها را شکنجه داده اند و آنها قدرت را در دست داشته اند. موضوع اما این است که بدون درک این ساختار مشابه و این حالت خیر/شری نه می توان شرایط زندان و قهرمان و تواب را درک کرد و نه می توان به تراژدی قهرمانان و توابان پی برد که از یکطرف با این شیوه خیر/شری به دفاع از خویش می پرداختند و از طرف دیگر ناخودآگاه مرتب دیسکورس سنتی را که ایجاد کننده تبعیض و شکنجه است، بازتولید می کردند. برای مثال در رفتار خانم نوبری در قبل از تواب شدن و بعد از تواب شدن، دقیقا این حالات شیفتگی افراطی به آرمان و سراپا خویش را در خدمت آرمان قرار دادن مشخص است. همینطور نیز با شناخت این حالات و دیدن این حالت شیفتگانه/متنفرانه قهرمان گرایانه است که می توان درک کرد، چرا کسی مثل احسان طبری که سالها برای سوسیالیسم و کمونیسم قلم می نوشت، آنگاه برای اسلام نیز قلم سرایی می کند، زیرا او آنچنان گرفتار این سیستم قهرمان گرایی و نافی فردیت است که در هر حالتی مثل یک سرباز می خواهد به وظیفه اش عمل کند. همین موضوع درباره بسیاری از قهرمانان صدق می کند. آنها نیز سراپا از این حالات شیفتگی و قربانی کردن خویش در پای آرمان و اسیر این نگاه خیر/شری، سیاه/سفید هستند که به آنها احساس بزرگی می دهد، هرچند که همزمان از آنها خواهان تحمل زجرها و وظایف غیرانسانی می طلبد. خواه با تحمل شکنجه در زندان، خواه لحظه ای دیگر به سان ابزار تصفیه درون سازمانی و حتی کشتن یک رفیق سابق مثل< قتل لنگرانی بدست خسرو روزبه و یا قتلهای دیگر درون سازمانهای چپ(7)> و یا در نمونه بزرگتر و جهانی آن، اعدامهای فراوان باصطلاح انقلابی چه گوارا در کوبا، یا دفاع پرشور سازمانهای چپ از هر نوعش از اعدامهای انقلابی و سرکوب مخالفین و حتی تایید آشکار و پنهان سرکوب تظاهرات زنان بر علیه حجاب اجباری در بعد از انقلاب. از اینرو نیز برای بسیاری از زندانیان سیاسی که سالها در زندان بوده اند، زندگی در جهان خارج از زندان اینقدر سخت و انطباق خویش اینقدر مشکل بوده است، زیرا نه تنها ضربات فراوان زندان امکان انطباق را در آنها کم کرده بود بلکه برای خیلی از آنها محیط خارج از زندان که دارای این خط سیاه/سفید مشخص نبود، بنوعی هولناک و دردناک بود. بویژه که وقتی با معضلات احساسی روبرو میشدند. برای مثال از قهرمانانی یاد بیاوریم که پس از زندان به خارج آمدند و دیدند که برای مثال همسرشان زندگی تازه ای آغاز کرده است و یا دیدند که هیچ کس به یاد آنها نیست و یا خودکشی کردند و یا در سکوت سوختند و مردند. مشکل این سیستم قهرمان گرایی و این ساختار شیفتگانه/متنفرانه این بود که از طرف دیگر میان قهرمان و تواب یک فاصله بزرگ ایجاد می کرد و تواب را به سان آدم بریده و ضعیف می نگریست و با سرزنش درونی و بیرونی او، با بایکوتش هرچه بیشتر به سمت شکنجه گر سوقش می داد. از طرف دیگر نیز تواب که خویش را شکست خورده احساس می کرد، سعی در شکستن دیگری می کرد، تا در آیینه قهرمان گرایانه او شکست و ننگ خویش را نبیند. حاصل یک سیستم فشار بشکل بایکوت بود که در میان زندانیان به اشکال مختلف عمل می کرد و خانم نوبری نیز مرتب به آن اشاره می کند. شناخت این مکانیسمهای بایکوت و سرکوب متقابل توسط زندانیان، یک موضوع مهم برای شناخت علل تواب شدن از یکسو و از طرف دیگر درک شباهت ساختاری و روانی قهرمان/تواب و سیستم شکنجه گر است. شباهتی تراژیک که در زندان مرتب باعث درد و قتل بیشتر قهرمانان و یا خورد شدنشان به سان تواب و پیروزی شکنجه گران میشود. اینگونه علت مهم دیگر در ایجاد سیستم تواب سازی را بایستی در ابتدا و اساس این سیستم سرکوب گر توتالیتار و شکنجه گرا، سپس این ساختار قهرمان گرایانه و وابستگی به تصویر رهبر خیالی از یکسو و از سوی دیگر سیستمهای فشار متقابل و بایکوت یکدیگر بایستی دانست. این ساختار مشترک و این سیستم قهرمان گرایی نه تنها در بیرون از زندان باعث آن شد که بسیاری انسانهای بزرگ و شریف با خواستها و نیات انسانی بزرگ، بخاطر این ساختار سنتی احزاب، سازمانها و روانشان به مرگهایی تراژیک دچار شوند و در نتیجه خطاهای بزرگ سازمانی و تشکیلاتیشان به خودکشیهای دسته جمعی سازمانی و یا به گوشت دم مبتلا شوند، بلکه ناخودآگاه و بخاطر این روشهای غلط به تحکیم قدرت دشمنشان و سرکوب هرچه خشن تر خویش کمک کنند. ناتوانی جریانات سیاسی از پرداختن به گذشته خویش و دیدن خطاها و ساختارهای غلط و سنتی خویش و نیز کشتن هر انتقادی با < مظلوم نمایی و ناموس گرایی و ترور شخصیتی منتقد به سان کسی که قصد توهین به قهرمان و یا یکی خواندن شکنجه گر و قهرمان را دارد>، در واقع تنها حکایت و سندی دیگر بر درستی انتقاد و بر تکرار تراژیک این حالات سنتی کشنده فردیت و دموکراسی و تولید کننده دیکتاتوری و خشونت در ساختار روانی و سازمانی این افراد است. این سازمانها و گروهها و حتی افراد چنان هراسان از شک کردن به مقدسات خویش هستند که متوجه نمی شوند،دقیقا همین حالات تقدس گرایی و عدم شک به مقدسات خویش و به قهرمانان و رهبران خویش و کشتن هر شک و تردیدی بوسیله چوب تکفیر و شکنجه روحی و جسمی، شیوه بازتولید دستگاه شکنجه و سنت بوده است و آنها با این ترسویی و دروغ به خویش و دیگری، در نهایت باعث قتل مداوم قهرمانان خویش و وجود خویش می شوند و تکرار سنت می کنند. زیرا تنها با تن دادن به تجارب سخت این دوره و دیدن خطاهای عمیق ساختاری خویش و دیگری و شناخت ساختارهای سیاسی، فردی و روانی جمعی غلط و عبور از آن است که مرگ این قهرمانان بی ثمر نمی ماند و مرگ تراژیکشان به تجربه ای گرانقدر و پربار تبدیل میشود و ایجاد کننده زندگی و تحول می گردد، تا بتوان با کمک این تجربه هم جهانی نو و عاری از قهرمان گرایی سنتی و سیستم خیر و شر آفرید و هم بتوان به دادخواست قانونی آنها و خانوادههایش تحقق بخشید و به سیستم شکنجه پایان داد و بتوان این قهرمانان را واقعا به خاک سپرد. عبور از جهان کهن و سیستم خیر وشری به کمک دو موضوع مهم صورت می گیرد:

1/ دیدن ساختار سنتی خویش و عبور از آن. ساختاری که باعث پیوند درونی قهرمان،تواب و شکنجه گر و بازتولید سنت و دیکتاتوری می گردد. برای این عبور لازم است که نیروی های سیاسی مدرن در عین دیدن تفاوت خویش با شکنجه گر و تقاضای دادخواست قانونی خویش، همزمان قادر به دیدن این واقعیت اساسی باشند که بخاطر این ساختار سنتی، هیچکدام از آنها نیز با خویش در آن شرایط دمکراسی و آزادی نمی آوردند، اگر که حکومت را در دست داشتند. توانایی دیدن این واقعیت تنها از طرف یک فرد مدرن بر می آید که قادر است با قلبی گرم و مغزی سرد به نقد خویش و گذشته خویش بپردازد. زیرا او از یکطرف توانا بدان است که با این صداقت، خویش و ساختار گذشته خویش را نقد کند و اینگونه به تحول بنیادین دیسکورس سنتی دست یابد و از طرف دیگر با تفکیک حوزهها و عشق به خویش و هر قربانی دیگر، در عین حال تفاوت خویش با شکنجه گر را نیز ببیند و تقاضای برخورد قانونی کند و جبران قانونی درد و زجرش کند.

2/ با این شناخت بنیادین خویش و دیگری و دیسکورس سنتی، با شناخت خواستهای بر حق انسان دوستانه خویش و دیگر نیروها و با شناخت تراژدی فرهنگی نهفته در بطن شکنجه گر،قهرمان و تواب، اکنون او خواهان تحول ساختاری حقوقی/فرهنگی/سیاسی میشود و بدون میل به کشتار دیگری، در کنار دادخواست قانونی به تحول بنیادین دیسکورس جامعه خویش و عبور از فرهنگ خیر/شر و قهرمان گرایی دست می زند.

هر نیرویی که نتواند به این دو توان دست یابد و یا قادر به تفکیک حوزهها نباشد و خویش را بنوعی گناهکار و بدهکار به گذشتگان و دفاع از تصویر پاک و بی عیب این قهرمانان، از هر نوع مذهبی و یا چپ و یا راست آن، محکوم سازد و به ترور شخصیت و یا کشتن هر انتقاد و شک بپردازد، در نهایت کاری جز ادامه تراژدی نمی کند و نشان می دهد که اسیر سنت، اسیر فرهنگ خیر/شر و اسیر تفکر قهرمان گرایی، شخصیت پرستی است.خواه رهبرش را در ماه بیند، با در کفن و یا در سرودهای انقلابیش. حاصل یکیست. او سنتی و تکرار کننده تراژدی است.

اما علت خشم کنونی قهرمان بر علیه تواب چیست؟ چرا حضور یک تواب در یک جلسه اینقدر سرو صدا ایجاد می کند و اینقدر بحث ایجاد می کند؟

1/ علت انسانی آن یادآوری زخمهای گذشته و یادآوری زخم نهفته بر تن توسط یک یار سابق است. احساسات قابل سرزنش نیستند. قهرمان حق دارد که با دیدن تواب و یار سابقی که دست به آزارش در زندان زده است، ناراحت و یا خشمگین شود و یا از گفتگو با او خودداری کند و یا از او دوری جوید. اما اگر مشکل فقط این احساسات طبیعی می بود، معضل نیز سریعا قابل حل می بود. برای مثال اگر در جلسه کذایی، این مشکل تنها مشکل می بود، می بایستی زندانی سابق با دیدن خانم نوبری، ابتدا از دیدن و گفتگو با او خودداری کند و یا حتی اگر حالش بد میشود به خانه رود و یا دوستان دیگرش از او مواظبت کنند، تا کمی حالش بهتر شود. در چنین حالت معمولی ،پس از شوک اولیه و مدتی سکوت، معمولا هر دو طرف به خواست خویش ، به گفتگوی صادقانه و یا از طریق نامه و ایمیل با یکدیگر می نشینند و زندانی خشمش را بیان می کند و تواب حس شرمش را و هر دو می دانند و حس می کنند که بخاطر آن شرایط ناجور و ناانسانی چنین اتفاقی افتاده است و هر دو بیگناه هستند و درد مشترک دارند. این درد مشترک،همراه با قبول درد و زخم دیگری، باعث پیوند و گفتگوی انسانی میان آن دو میشود.خواه این گفتگو بعد از مدتها سکوت اولیه صورت گیرد.

2/ علت اصلی خشم قهرمان بر علیه تواب و همراهی جمع در این کار به دلایل دیگریست که بخش مهمی از آن یا ناخودآگاه و یا ادامه حالت و سیستم قهرمان گراییست. برای مثال یک علت دیگر این خشم، در واقع حالتهای <عارضه بازماندگان> در قهرمان است که او نیز به این بیماری بنوعی دچار است و به این خاطر با دیدن یک تواب تمامی آن زندان و صحنه ها برایش زنده میشود و تداعی معانی می گردد و دچار کابوسها و ترسهای کوتاه مدت و درازمدت می گردد. بسیاری از ایرانیان در تبعید دارای این حالات و علائم <استرس پست دراماتیک> هستند،بویژه از آن رو که ایرانیان هنوز ارزش و اهمیت نزد روانشناس رفتن را و کمک گیری در این زمینه ها را کامل درک نکرده اند.

3./ علت دیگر خشم قهرمان بر علیه تواب در حقیقت نوعی خشم بر علیه خویش است که بر تواب فراافکنی میشود. هر قهرمانی و هر تبعیدی که دچار این علائم عارضه بازماندگان باشد، در خویش مرتب نوعی احساس گناه نیز دارد، زیرا او زنده مانده است و دیگر دوستانش اعدام شده اند. اینگونه بقول روانکاو معروف نیدرلند و نیز بقول روانکاو معروف دیگری به نام گرین برگ که کتاب بسیار خوبی در زمینه < روانکاوی مهاجرت و تبعید> نوشته است، چنین افرادی همیشه یک بخش از وجودشان در همان زندان و دوران سابق زندگی می کند و بدینخاطر نیز قادر به تن دادن کامل به شرایط جدید و اینتگراسیون کامل خویش نیستند و یا بقول معروف روی چمدانشان زندگی می کنند. این افراد مرتب و ناخودآگاه با این احساس گناه و سرزنش درونی درگیرند که آنها زنده مانده اند و دیگر دوستانشان مرده اند و عملا و درونا به این نتیجه می رسند که در واقع آنها به رفیقانشان خیانت کرده اند و یا حال با زندگی در یک جهان بهتر مرتب به یاد آنها خیانت می کنند. اینگونه خشم قهرمان بر علیه تواب، در حقیقت خشم به تصویر ناخودآگاه درونی خویش است. زیرا در درون خویش و در برابر چشم قهرمان ایده ال درون خویش، خود را بازنده،ضعیف و در واقع تواب می بیند. او در واقع یک تواب است. اینگونه با دیدن تواب این زجر درونیش و خشمش به خویش، به سمت خارج فراافکنی میشود و به این خاطر است که در جلسه آن شب، مرتب می خواهند که یا سیبا نوبری بیرون رود و یا بنوعی توبه کند .یعنی خویش زنی در برابر چشمان عمومی کند. همین موضوع خشم به تواب به سان نوعی خشم ناخودآگاه به خویش را که به سمت خارج فراافکنی شده است، می توان در نوشته های مختلف ویژه نامه آرش دید که در آن زندانیان و یا افراد مختلف به سوالهای مشخص مجله آرش در زمینه توابی جواب داده اند. جالب است که دید، چگونه ابتدا بعضیها برخورد کلی می کنند و تواب را رد می کنند و هر گونه گفتگو با او را نفی می کنند و بعد کم کم نوشته هایی می آید که مجبور میشوند، به تفاوتهای میان توابان مختلف و درجه بندیهای مختلف اعتراف کنند و حتی کم کم به این واقعیت مانند گفته خانم پانته آ بهرامی اذعان کنند که « تعداد کسانی که ‏شکستند و به تواب تبد يل شدند به اين معنی ‏که با رژيم همکاری کردند تعدادشان شايد به ‏انداره انگشتان يک دست نمي رسيد. تعداد ‏کسانی که تا آخر مانده بودند نيز زياد نبود. ‏در واقع اکثرِيت با کسانی بود که به نوعی عقب ‏نشينی درونی رسيدند و برخورد منفعلانه کردند ‏ولی هرگز به همکاری با رژيم دست نزدند».(8 در واقع در حین این خشم، این قهرمانان می خواهند فراموش کنند که خود نیز در برخی جاها برای حفظ جانشان مصلحت کرده اند و یا حتی برای خروج از زندان توبه نامه ای و یا تاییدی براینکه دیگر کار سیاسی نمی کنند نوشته اند. زیرا بخصوص در سالهای شصت بدون این چنین حدااقلهایی از توبه، کسی از زندان معمولا آزاد نمی شد، حتی اگر زندانیش تمام شده بود. اینگونه نیز جالب است که در مسیر بحث کم کم برای جواب دهندگان سخت میشود، فاصله میان قهرمان و تواب را مشخص کنند و به فاصله هایی مثل نظر تواب درباره زندان و غیره می پردازند.

3/ این حادثه و نیز حوادث بعدی آن و نیز مصاحبه آرش حکایت از قوی بودن سنت قهرمان گرایی و خیر و شری در بخش مهمی از جنبش چپ ایران و ادامه خطای گذشته می کند. در واقع آنها بدین خاطر از تواب بدشان می آید، زیرا او چون قهرمان خیالیشان مقاومت نکرده است و از ناموس انقلاب و آرمان مورد پرستش آنها دفاع نکرده است. اینگونه در تواب، آنها شکستی در نگاه خیر/شری و قهرمان گرایانه خویش می بینند و بجای اینکه به نگاه غلط خویش شک کنند که از انسانها تقاضای تحمل شکنجه غیرانسانی را تا حد مرگ دارد و حقایقش همه با خون شهادت می دهند و بجای اینکه مثل نیچه به چنین حقایق خونینی <نه> بگویند و حقایقشان و آرمانشان را رقصان و شاد و ضد قهرمان بخواهند، به این تواب باصطلاح خودخواه خشم می ورزند که جانش را مهمتر از آرمان مشترک دانسته است. این سیستم قهرمان گرایی برای حفظ خویش احتیاج به دو حالت خیر/شری، سیاه/سفیدی و از طرف دیگر نفی هر گونه دیالوگ و گفتگو دارد. از اینرو نیز دقیقا جالب است که همه کسانی که در ویژه نامه آرش به دفاع از قهرمان گرایی و این فاصله گیری میان خیر و شر می پردازند، مرتب از لزوم جلوگیری از دیالوگ سخن می گویند و برای تایید حرف خویش نیز سریع دلیل می آورند که حتما بعدا نیز می خواهید با خامنه ای گفتگو کنید و متوجه نیستند که با این استدلات در واقع در حال نشان دادن نیاز خویش به این حالت سیاه/سفید و ناموسی، قهرمان گرایی هستند و اینگونه بنا به طنز تراژیک زندگی و سخنشان، در واقع در حال گفتگوی دائمی با خامنه ای و لاجوردی و غیره هستند. زیرا آنها نیز اینگونه سیاه /سفید می نگرند و این گونه هر دو ،دوطرف و دو فیگور اهریمنی/اهورایی این بازی خیر وشرانه هستند،قهرمان در چشم یاران خویش و ضد قهرمان و کافر یا دشمن در چشم حریف. آنها تمام وقت در حال دیالوگ با سنت و تکرار سنت هستند. آنها با تنها کسانی که دیالوگ نمی کنند، در واقع نیروهای مخالف این سیستم سیاه/سفید یعنی نیروهای مدرن هستند. پذیرفتن گفتگو با تواب و دیدن درد مشترک می توانست باعث شود که کمی از این جهان سیاه/سفید و قهرمان گرایی فاصله گیرند و پی ببرند که توابان، خود آنها هستند. نیمه گمشده آنها هستند. تصویر آینده آنها هستند. هر قهرمانی روزی تواب می شود و یا ضد قهرمان و سرانجام به دست رفیقی به قتلگاه فرستاده میشود. این سرنوشت محتوم قهرمانان و قهرمان گرایی است. زیرا آنها اسیر بازی خیر/شر و افسون چشمان مادر و پدر خیالی هستند و ناتوان از تن دادن به فردیت خویش. بقول آتشی بزرگ ><عبدوی جط دوباره می آید> اما این بار خندان و ضدقهرمان، وگرنه دیگر بار بایستی با تیر نارفیق به قتل رسد و تکرار تراژدی کند..

4/ علت دیگر خشم آنها به توابان در این است که توابان آنها را با موضوع <بخشش> روبرو می سازند. در بخشی از نوشته ها کاملا مشخص است که نویسندگان چنان محتاج به این حالت خیر وشری و ایجاد فاصله میان خویش و دشمن به سان دو نیروی متافیزیک خوب و بد هستند که هر بحث گفتگو و دیالوگ برای آنها به معنای از دست دادن این فاصله و سکوت خشم آگین متافیزیک است. به معنای از دست دادن علت زندگی و حیاتشان، به معنای گرفتن خشم و تنفری که باعث ادامه میل به زندگی و مبارزه در آنها میشود. زیرا در درونشان چنان فاصله های بزرگی میان خویش و دشمن از یکسو و میان خویش و تواب از سوی دیگر گذاشته اند و به لذت نارسیستی این فاصله گذاری و پاک شمردن خویش وبد شمردن دیگری احتیاج دارند که می ترسند با تن دادن به سلام و گفتگو، سریعا این علت وجودیشان را از دست بدهند و حتی مجبور به <بخشش> شوند که به معنای از دست دادن جهان متافیزیکی قهرمان گرایانه خویش و خیانت به گذشتگان است. به معنای شبیه تواب شدن و پشت پا زدن به ایده آلهای قهرمانیست. از طرف دیگر این موضوع ناتوانی به دیالوگ و هراس از بخشش و نیاز به حالت خیر وشر نشان می دهد که چرا این نیروها بخاطر عدم رشد فردیت مدرن در درونشان، ناتوان از چالش و دیالوگ مدرن از یکسو و از سوی دیگر ناتوان از تفکیک حوزهها و تقاضای حق قانونی خویش به سان شکنجه دیده و آزار دیده هستند و در نهایت ناتوان از بازی قدرت مدرن در عرصه سیاست و فرهنگ و اجتماع و ناتوان از دست یابی به خواست خویش از طریق بازی قدرت و شرارت خندان هستند و در نهایت بقول لنین درباره چپ گرایان، چون دختر ترشیده ای هستند که هیچکس او را نمی گیرد ولی به این می نازد که باکره است.(برای حفظ برابری پسر ترشیده).

5/ علت نهایی عصبانیت قهرمانان از دست زیبا نوبری به سان یک تواب در این است که چرا اکنون که از درون تاریکی بیرون آمده است و بقول معروف از <نجس گاه> که محل توابان در نظر ناخودآگاه این قهرمانان است، بدر آمده است و حتی قهرمانان لطف نشان داده اند و او را نزده اند و یا دوباره به نجس گاه تبعید نکرده اند، چرا اکنون حتی قلدر بازی در می آورد و توبه نمی کند و حتی دفاع از نظرات گذشته خویش می کند. این سرکشی یک تواب ملعون و باصطلاح پررویی و بی شرمیش علت عصبانیت شدید این قهرمانان است. اگر او مظلومانه می امد و در برابر جمع تقاضای عفو و توبه می کرد، پس ازکمی اخم و تخم، حتما بزرگوارانه این قهرمانان او را می بخشیدند و در عین حال به او نشان می دادند که بهتر است در خلوت بزید و خودش را با آنها برابر حساب نکند. خطای زیبا نوبری در چشمان آنها این است که او نه تنها توبه و اعتراف نمی کند بلکه حتی بدفاع به بعضی از نظرات گذشته اش می نشیند و یا لااقل اجازه نمی دهد که کسی به او به چشم خوار و بدبخت نگاه کند. اما همین عصبانیت به زیبا نوبری و رفتار او نشان می دهد که چقدر این دوستان قهرمان مالامال از عناصر مذهبی و توبه خواهی و میل اعتراف گیری و تکرار کننده ناخودآگاه آیین تواب سازی هستند. زیرا هر انسان مدرنی می توانست براحتی و به شیوه بسیار بهتری به حرکت زیبا نوبری برخورد کند، بدون آنکه اصلا این مسائل پیش آید. زیرا همانطور که قبلا نیز گفتم، رفتارهای زیبا نوبری نیز هنوز مالامال از تناقضات ناخودآگاه خویش و تکرار ناخودآگاه لحظه تواب سازیست. اینگونه هر دو طرف به شکلی این آیین را تکرار می کنند. تفاوت مهم در این است که زیبا نوبری یک نفر است و این جمع بیش از شصت نفر و یا جمع جدید نیز مالامال از عناصر معروف جنبش چپ است. در واقع هر انسان مدرنی که از این نگاه قهرمان گرایانه و خیر/شری گذشته باشد، می توانست براحتی هم به خانم نوبری و حضورش احترام بگذارد، به ناراحتی زندانی دیگر نیز احترام بگذارد و مانع ملاقات نزدیک آن دو و یا حاد شدن بیشتر مسئله شود و حتی فرد زندانی سابق را در صورت نیاز به خانه ببرد. زیرا او ناتوان از ماندن و دیدن است و نه خانم نوبری و از طرف دیگر به برخوردهای افراطی خانم نوبری به سان یک انسان بالغ در حال خطا برخورد کند و درصورت لزوم از او انتقاد کند و یا نظرش را به نقد بکشد. مسئله اینقدر ساده است که ناتوانی یک جمع شصت نفری از این حرکت ساده و ایجاد یک ویژه نامه در مجله و یک بازجویی در قالب مصاحبه، بیش از هر چیز حکایت از ناتوانی درونی این جمع از دیالوگ و بازی دیالوگ می کند. در واقع این جمع قهرمانان بایستی به خویش بخندد و به حال خویش گریه کند که یک نفر، فقط یک نفر توانسته است، این چنین آنها را به هم ریزد، آن هم با حضورش و یا با نوشتن مقاله ای. این رفتار افراطی چپها و ضربه پذیریشان، ناشی از عدم تمرین دیالوگ و عدم تن دادن به چالش مدرن است. وگرنه هر آدمی که کمی به چالش مدرن آشنا می بود، می توانست هم با احترام برخورد کند و هم با طنز و نقد آیینه ای در برابر خانم نوبری بگذارد، آنجا که کاسه داغتر از آش می شود.هم دردش و غمش را باور کند و او را ببیند و هم با ایجاد این آیینه در برابرش به او امکان دهد، اکنون خویش را از چشم اندازی دیگر ببیند و شاید متوجه خطایی شود. زیر آنکه میخواهد دیده شود و دیالوگ می خواهد،بایستی بپذیرد که از چشم اندازهای مختلف دیده میشود و نقادانه تن به نگاه و نقد دیگری نیز بدهد. مطلب اینقدر ساده است که تنها با خنده ای ناباورانه بایستی این واقعیت را هضم کرد که یک نفر این همه آدم را به غلیان و جوش و خروش وادار کرده است. اما او دقیقا و ناخودآگاهانه قادربه این کار بوده است، زیرا خود نیز هنوز دارای ساختارهای افراطی مشابه است. از همه جالبتر دیدن این موضوع است که خانم نوبری به قصد و با قبول <عشق آزاد> به جمع این گروه دگرجنس خواهان و همجنس خواهان سابقا چپ و اکنون مبارز در راه انقلاب جنسی و جنسیتی می رود و هر دو با دیدن هم ، انگار که آب روشون پاشیده باشی، عشق آزاد و انقلاب جنسی و جنسیتی از یادشان می رود و جلوگیری از تبعیض جنسی،جنسیتی،عقیدتی از یادشان می رود و دقیقا هر دو طرف وارد صحنه قدیمی خیر/شر و توبه گیری/طغیان می شوند ولحظه زندان را تکرار می کنند،با همان شیوههای بایکوت و سرزنش متقابل و غیره. این موضوع نشان میدهد که دست یابی به آزادی جنسی و جنسیتی گامی مهم در دست یابی به فردیت مدرن خویش است، اما اگر این گام با رهایی از سیستم قهرمان گرایانه و نگاه خیر/شری صورت نگرفته باشد، آنگاه حالا نیز که می خواهد تن به جسم و نیازهای خویش دهد، بایستی به شیوه انقلابی و یا خیر/شری دهد. البته منظور من کل آن جمع نیست، بلکه صحنه ایست که در مصاحبه، هم خانم نوبری و هم مصاحبه گر، بدان اشاره می کنند.مطمئنا در آن جمع نیز انسانهای مدرنی حضور داشته اند که به هر دلیلی یا در این دعوا شرکت نکرده اند و یا اصلا میلی به این جنگ حیدری/نعمتی نداشته اند. باری تواب آیینه قهرمان و آن روی سکه قهرمان است. حرکات متقابل خانم نوبری و مخالفانش دقیقا این یگانگی ساختاری درونی را نشان می دهد. با این تفاوت که او حق دارد نظر خویش را داشته باشد و دیگران حق دارند نظر او را نقد کنند، اما حق ندارند او را بازجویی کنند، قربانی بودنش را نفی کنند و به اشکال نمادین توبه وادارند و یا او را دیوانه و ترور شخصیتی کنند. این شیوههای شانتاژ مخالف و رقیب، سنتی کهن در جنبش سیاسی ایرانیست.

حال می توانیم به سراغ تراژدی نهایی، یعنی مصاحبه رویم و تکرار آیین سنتی را در آن نشان دهیم

  

نقد مصاحبه آرش با خانم نوبری

از شروع مصاحبه و قطعنامه اول مصاحبه مشخص است که مجله آرش بشدت از نگاه و قضاوت جنبش چپ که او خویش را متعلق به او می داند، هراس دارد. از اینرو شروع مصاحبه با تلاش برای نشان دادن جانبداری خویش از این قهرمانان و سنت شروع می شود و همین جا نطفه بازجویی گذاشته میشود، زیرا بدینوسیله مصاحبه گر خویش را به سان نماینده یک گروه و جریان احساس می کند و در واقع برای بیان خواستهای این گروه و اعاده حثییت این گروه به میدان آمده است و بدینوسیله از ابتدا به اهداف ژورنالیستی خویش که طرح و امکان بیان نظرات و چشم اندازهاست، پشت می کند. در واقع ترس روزنامه از قضاوت جنبش چپ و ترس آنکه مصاحبه را بعدا در تایید توابان بنامند، آنقدر شدید است که اول از همه مصاحبه گر که حتی با نام شخصی به میدان نمی آید، می خواهد آبروی خویش و مجله اش را نجات دهد و می گوید که طرفدار قهرمانان است و فقط برای بیان زخم تواب بر چهره جامعه ایران و نشان دادن معضل دست به این مصاحبه زده است. این همه ترس یک مصاحبه گر دردناک است و این ترس شروع تبدیل مصاحبه به یک بازجویی نمادین و تلاش برای ارشاد دیگری و گرفتن توبه نامه از دیگریست. اول به چند جمله ابتدایی مصاحبه که مقدمه است، نگاه کنیم. اولین بار است که می بینم، مصاحبه گر قبل از مصاحبه درباره موضوع مصاحبه نظر می دهد و اعلام خط مشی می کند:

<آرش: ما ضمن مرز بندی قاطع بین تواب و زندانی ‏مقاوم و شکنجه شده، معتقدیم که در بین شما ‏تواب‌ها، رده بندی های فراوان وجود دارد. به ‏همین خاطر با شما و یکی دیگر از توابین- که ‏برای ما حدتان روشن است- به مصاحبه نشسته ‏ایم؛ زیرا معتقدیم که توان و آگاهی و نوع زندگی ‏انسان ها یکسان نیست، پس باید زمینه‌های ‏برخورد به اشتباه، و شرایط جبرانِ خطا، برای ‏توابان فراهم شود؛ و البته این امکان پذیر نیست ‏مگر این که انسان شکسته شده به خودآگاهی ‏لازم نیز برسد؛ و برای این رسیدن نیز به کمک ‏و همیاری جامعه روشنفکری نیاز است.‏>

حال بعد از این موضع گیری ضد ژورنالیستی اولیه و قسم و آیه خوردن که بابا ما طرفدار قهرمانانیم و فردا ما را دشمن خطاب نکنید، چه انتظاری دارید که جمله و سوال اول نه با یک احترام به زخم تواب و اصلا دیدن او به سان آدمی که شکنجه شده است، بلکه به سان آدمی که شکنجه داده است و حالا بایستی سریع جواب دهد که آیا روی حرفهای سابقش هست یا نیست، شروع می شود. حال گام دوم در مسیر تبدیل مصاحبه باز جویی را ببینید. این جملات دقیقا بعد از جملات بالایی می آید:

<نوبری: از این رو وقتی ما شنیدیم که شما پس از 8 ‏سال اقامت در آلمان برای اولین بار به یک ‏محفل ایرانی با سمت و سوی چپ و آن هم با ‏بودن بچه های زندانِ زمان زینب بودنتان قدم ‏گذاشته اید، برایمان این سئوال مطرح شد، چرا؟ ‏آیا شما به کار و خطایی که در گذشته کرده ‏آگاه شده اید؟ آیا باز مانند زمان زینب بودن، ‏رسالتی برای ارشاد دیگران برای خود قائل ‏هستید؟ آیا سعی در رسیدن به خودآگاهی ‏دارید؛ و یا گمگشته ای هستید که به دنبال راه ‏می گردد؟>

یعنی اولین موضوع مهم برای مجله آرش این نیست که یک انسان قربانی شده پس از هشت سال از تنهایی و پنهان شدن بیرون آمده است و حال می خواهد حرف و دیالوگ بزند، بلکه این است که اول نشان دهد که چرا و به چه دلیل بیرون آمده است. زیرا در ذهن این انقلابی اینترنتی، در نهایت جای تواب سرافکنده در همان پستو و اندرونی است، مگر آنکه برای توبه و ابراز پشیمانی آمده باشد. از همان ابتدا مشخص است که شخص زیبا نوبری برای ایشان مهم نیست .به این خاطر حتی برخلاف اینکه او خویش را زیبا نوبری می نامد، باز هم او را با اسم سیبا نوبری می نامند و به حق او در داشت اسم خاص خود، احترام نمی گذارند. مشکل اما این است که زیبا نوبری اینقدر مشتاق دیده شدن است که حتی متوجه این نمی شود که از ابتدا او دیده نمیشود بلکه فقط یک وسیله است. او مشتاقانه و در جواب این سوال سرد و بی احساس، با گرمای خودش جلو می آید، زیرا می خواهد دیده شود و از همان ابتدا رازش و نیز دلیل همه کارهای افراطی و یا معمولیش را بیان می کند.

< نوبری: در وحله ی اول، خیلی ‏خوشحالم که شما آمدید و دارید با من برخورد ‏می کنید و از این که در موضع مخالف هم ‏هستید مهم نیست. همین که شما به وجود من ‏اهمیت دادید خوشحالم. همین که امروز شما با ‏من مثل یک انسان برخورد می‌کنید، ممنونم. ‏زیرا چیزی که من در طول عمر، چه زمانی که ‏مبارزه می کردم و چه بعد از آن که تواب شدم و ‏چه امروز، مسئله‌ی بایکوت بوده است. این که ‏انسان را به خاطر اختلاف نظر بایکوت می‌کنند، ‏برای من شکنجه ی سختی است. ولی امروز که ‏به خاطر گذشت زمان و تغییر شرایط به این ‏نتیجه رسیده‌ایم که علیرغم مخالف بودن، اجازه ‏ی حرف زدن را به دیگران هم بدهیم، خیلی ‏خوشحالم و کمبود درونی مرا هم که نیاز به ‏رسمیت دادن است، برطرف می کند.>

و در برخورد به گذشته اش نظر درستی را مطرح می کند که مصاحبه گر اصلا آنرا نمی فهمد،چه برسد که بر آن اساس یک سوال درست مطرح کند. زیبا نوبری می گوید:

< نوبری : در مورد خطایی که گفتید کرده ام باید بگویم ‏که من یک انسان نرمالی هستم و قطعاٌ مثل هر ‏انسانی در برهه هایی از زندگی‌ام حتماٌ خطاهایی ‏هم کرده‌ام و همه ی این خطاها به عنوان یک ‏انسان به من تعلق دارد و کسانی که کامل ‏هستند باید به آن‌ها آفرین گفت؛ ولی من یک ‏انسان هستم و خطاها و اشتباهاتی که کرده ام، ‏چه در رابطه با پدر مادر و همسرم و چه در ‏رابطه با زندان و تواب شدن. یک انسانی هستم ‏که خطا کردن را جزئی از شخصیت خودم و ‏جزئی از مسیر تکامل خودم می‌دانم. اگر امروز ‏مرا بخواهند به گذشته برگردانند، حتا به دو ماه ‏قبل، حاضر نیستم برگردم. چرا که بر پایه ی ‏خطاهای خودم ایستاده‌ام. پس، از این که ‏برخوردم به خطا و اشتباه چگونه است، باید ‏بگویم که اگر بخواهم اقرار کنم که خطا کرده ام ‏آن را ننگ نمی دانم.‏>

هر مصاحبه گر مدرنی و یا هر انسان مدرنی که در درجه اول به شخص و نوع برخورد او به جهانش و به مشکلاتش می اندیشید، از این جملات خانم نوبری خوشحال می شد، زیرا اولا در این جملات او به خطاهای گذشته و لزوم برخورد به آنها اشاره می کند و از طرف دیگر به سرکوب و سرزنش اخلاقی خویش و تنبیه اخلاقی خویش و ندامت گویی دست نمی زند. زیرا اگر ندامت گویی می کرد، نمونه بیمار بودن کاملش بود. او در لحظه اول یک قربانی شکنجه و عذاب است و در عین حال خطاهایی نیز در زیر این فشار ضد انسانی کرده است. ابتدا وقتی که این گذشته را به سان گذشته و سرنوشت خویش قبول کند و از خویش و از جهان متنفر نشود، آنگاه می تواند به غم و دردهای شکنجه بر روح و جانش و نیز به غم ضربه زدن به دیگری تن بدهد. یعنی هر مصاحبه گر دانا و با احساسی دقیقا با درک این معضل عمیق او به سان یک انسان ضربه خورده، در عین احترام به این جملاتش و تایید آنکه هر خطایی نیز مرتکب شده باشد، باز مشخص است که او مورد ستم واقع شده است، آنگاه به طرح سوالاتی نو و با احتیاط کامل و با احترام کامل به زخمهای درونی او می پرداخت. اما مصاحبه گر آرش اصلا تو این باغها نیست. حالا که بایستی به تایید درد و زجرش بپردازد و حق او را به سان انسان مورد شکنجه واقع شده قبول کند و بعد از او سوال مطرح کند و نظرش را درباره اذیت به دیگران در زیر شکنجه و یا باصطلاح شکنجه به اختیار بپرسد، مصاحبه گر همه این موضوعات مهم یادش می رود. ولی اول کار سریع قطعنامه برای فاصله گذاری قاطع میان تواب و قهرمان صادر می کند. حال سوال و عکس العمل بازجویانه و وحشتناک او را در پی پاسخ خانم نوبری بخوانید. به این گفتگوی کوتاه میان آن دو دقت کنید.

آرش: کسی شما را نمی خواهند به گذشته ‏برگرداند. اما تا زمانی که شما در زندگی آزارتان ‏به کسی نرسیده آزادید هر طور که می خواهید ‏فکر و زندگی کنید؛ ولی آن‌جایی که رفتار فردی ‏شما آزادی دیگران را به مخاطره بیاندازد و باعث ‏آزار و اذیت دیگران شود، مورد سئوال جامعه ‏قرار می گیرید. جامعه نگاه می کند که آزار ‏دهنده، نسبت به عمل خود چگونه برخود می ‏کند. آیا شما پی برده اید که آزارتان به کسی ‏رسیده و یا می رسد؟!‏

نوبری : شاید هم رسیده

آرش: در واقع زمانی که انسان در جامعه آزارش ‏به دیگران برسد، باید پاسخ گوی جامعه باشد!‏ >

آرش بجای پرداختن به سخن او و طرح سوالی در این باره، شروع به زمینه چینی هر چه بیشتر طرح تواب سازی و توبه گیری خویش می کند. اینگونه شروع به موعظه اخلاقی در باب وظیفه در برابر جامعه می کند. یعنی دارد با زبان بی زبانی به زیبا نوبری می گوید که شما به جامعه زخم زدید و بایستی پاسخ گو باشید. این شروع زیر پرده و لفظی توبه گیری،اعتراف گیری در قالب مصاحبه و تکرار آیین تواب سازیست.

خانم نوبری در جواب توضیحاتی درباره رابطه احساسی میان خویش و حاجی داوود می دهد که قبلا بدان پرداخته ام و مثل کودکی که همه چیزش را روی میز می ریزد و می خواهد ببیند که عکس العمل دیگری چیست، او نیز به بیان رابطه اش با حاج داوود و ارتباط متقابلشان و از میل بخشیدن او سخن می گوید. مجله آرش نه توان نگاه روانکاوانه دارد که اینجا با ایجاد یک سوال محترمانه و روانکاوانه برای مثال خانم زیبا نوبری را به این برساند که آیا او نیز خواهان بخشیده شدن از طرف کسانیست که او آنها را زجر داده است و اینگونه موضوع نهفته در درون این عمل را با سوالی منطقی بیان کند، و نه توان مصاحبه و نقد مدرن و بدون پیشداوری دارد که سوالی دیگر در باب احساسات متناقض اش به حاج داوود و یا نسبت به خودش و به زندان مطرح کند و بیشتر جهان متناقض و پیچیده و گرفتار به درامای شکنجه او را بر او و خواننده نشان دهد و احساس همدردی و نقد انسانی بوجود آورد. بجای اینکار او در واقع در پی آن است که با هر سوال او را بیشتر به درون حالت اعتراف گیری و تواب سازی بکشاند. پس به جای این سوالهای منطقی ابتدا با یک سوال اخلاقی می آید که >< آیا می دانی که حاج داوود موقعی که با تو مهربانی می کرد، دیگران را میزد>، تا در درونش احساس گناه درست کند و یا خشمش را بشکل پنهان به او نشان دهد و بعد شروع به دیاگنوستیک روانی او در قالب سوال می کند، تا در واقع نشان دهد که او علت علاقه اش به حاج داوود گذشته افراطیش بوده است. یعنی این مصاحبه گر نادان در خشم قهرمانانه اش و در تلاش ترسویانه اش برای خوب بودن در چشم تماشاچی چپ، شروع به داوری اخلاقی و بدون توان روانکاوی، شروع به تحلیل روانکاوی ارزان قیمت او می کند و گام بگام او را بی ارزش و دیوانه و مشکل دار خطاب می کند و می خواهد این احساسات را به او تلقین کند. اینجاست که چپ افراطی مثل همیشه به راست افراطی تبدیل میشود. زیرا با اینکار عملا شکنجه و تاثیر شکنجه بر احوال روحی او را از زیر سوال خارج می کند و در عمل تاثیر شکنجه و قربانی بودن او را نفی می کند. اینجا انقلابی ما بدفاع ناخوداآگاه از شکنجه می پردازد، زیرا قربانی بودن تواب را قبول نمی کند.پس علت اعمال او نیز گذشته افراطیش و بیماریهای شخصیتی اوست. این همه سوء استفاده از یک انسان در یک مصاحبه وحشتناک است. اما خانم نوبری اینقدر عاشق دیده شدن است که این سوء استفاده را نمی بیند، همانطور که سوء استفاده حاج داوود را نمی بیند. با اینکه احتمال دارد که او نیز به اشتباه خویش پی برده باشد .او نیز انسان و قهرمان یک آرمانیست که از او خورد کردن قربانیش را می خواهد. خواه این حالات خشونت جنسی و روحی در خود او نیز باشد و بدینخاطر شکنجه گر شده باشد. باری به حرفهای آرش و تلاش سیستماتیک او برای تلقین خواست و نظر خود به خانم نوبری و استفاده از شیوههای مختلف برای بیمار نشان دادن و داغان کردن مقاومت او در برابر پذیرش نظرات خویش توجه کنید:

< آرش: شما بر اساس نوشته‌های خودتان، تا قبل ‏از رفتن به تابوت‌ها، چنین نگاهی نداشتید. بنا بر ‏گفته‌ دوستانِ سابقتان، شما بسیار افراطی بودید ‏در دفاع از مارکسیسم؛ بسیار افراطی بودید در ‏دفاع از مقوله تواب؛ و امروز هم بسیار افراطی ‏هستید در دفاع از سیستم جنایتِ رژیم اسلامی. ‏خودتان هم میگویید در همه موارد اکسترم ‏هستید.‏

حاج داوود مهربانی‌اش تنها با شما بوده است! در ‏تاریخ، دیکتاتورهایی چون گوبلز، موسولینی و ‏هیتلر در روابط خصوصی خودشان، بسیار انسان ‏های لطیف و عاطفی بودند؛ اما در پیوند با ‏قدرت، که بند ناف آن‌ها به آن گره خورده ‏است، آدم‌های دیگری می شدند. این روایت شما، ‏روایتی شخصی ست.‏

نوبری: تناقض کجاست؟

آرش: شما در تمام گفته‌ها و نوشته هایتان ‏مرتب می‌گویید که من خودم رسیدم. به نوعی ‏حتا شکرگزار حاج داوود رحمانی و شرکا هستید ‏که شما را انسان لطیف‌تری کردند. شما در ‏حقیقت در دوره‌ای که از تابوت‌ها بیرون میایید ‏به یکی از سه آرزویی‌ که از دوران جوانی ‏داشته‌اید می رسید. شما دوست داشتید که یک ‏پرورشگاه داشته باشید. دوست داشتید پزشکی ‏باشید که همه‌ی فقرا را درمان کند؛ و ملایی ‏باشید که مردم را ارشاد ‌کنید. ما فکر می‌کنیم ‏که الان هم دارید ما را ارشاد می‌کنید. آیا تابوت ‏های حاج داود رحمانی مکانی مناسب برای ‏طلبه شدن بوده است؟! یعنی رسیدن به یک ‏خودآگاهی، رسیدن به یک نقطه‌ی شروع و ‏تغییر، که می توان آن را در شما تغییر ‏ایدئولوژیک نام نهاد. در این حالت است که شما ‏‏- بنا بر گفته‌های خودتان- حاضر به همکاری ‏اطلاعاتیِ داوطلبانه با جمهوری اسلامی ‏می‌شوید. شما بعد از چهار ماه شکنجه در تابوت ‏حاج داوود، در دو عرصه سیاسی و عقیدتی ‏تغییر می کنید و مدعی هستید که خودتان ‏رسیده اید و در اثر فشار نبوده است. به لحاظ ‏عقیدتی مسلمان می شوید و زینب. و در عرصه ‏سیاسی، طرفدار جمهوری اسلامی. و تازه بعد ‏هم پیش شکنجه گر خود رفته و او را می ‏بخشید!!‏>

تواب سازی ابتدا با شکستن مقاومت درونی فرد و نشان دادن خطا بودن همه حرکات و گذشته اش و بی ثمر بودن مخالفت شروع میشود. اینجا نیز به شکل نمادین اینکار صورت می گیرد و مصاحبه گر آرش به جای سوال کردن مثل یک خبرنگار مدرن، در واقع مثل یک آژیتاتور سیاسی و درهم شکننده دنیای فکری دیگری و برای بخدمت گرفتن او، شروع به تحلیل حرکاتش و نشان دادن بیماریهایش و تلقین به او می کند. یک خبرنگار مدرن بجای این کار،حتی همین سوالات را بشکل مدرن و بدون تلاش برای تلقین و خورد کردن مقاومت دیگر می توانست انجام دهد و دیالوگ ایجاد کند. موضوع مصاحبه گر اما در واقع دیالوگ نیست، به راه راست آرودن او و اعتراف گیریست. به این خاطر در ادامه بحث و ادامه تلقینات، حتی می خواهد به خانم نوبری تلقین کند که او مسئول تشنج جلسه بوده است، چون آنجا آمده است و با لباس سکسی آمده است و چون وقتی دیگران متشنج شده اند، او بیرون نرفته است. این اوج بی مسئولیتی و تلقین سرزنش و بمباران دیگری با احساس گناه را ببینید و از خویش سوال کنید که آیا از این همه بی مسئولیتی و سوء استفاده روحی از دیگری خشمگین و ناراحت نمی شوید. خانم نوبری نه تنها مسئول رفتار خویش بلکه حتی مسئول رفتار دیگران نیز میشود. انگار که کسانیکه متشنج شده اند، هیچ مسئولیتی در برابر حال خویش ندارند. کاشکی این دوستان متشنج شده بجای تلاش برای انقلاب جنسی و جنسییتی عمومی، مسئولیت در برابر رفتار و تشنج خویش را پیشه می کردند و لااقل به عنوان انسان مدرن پی می بردند که نیمی از مسئولیت به عهده آنان است. می توانستند بلند شوند و بروند. می توانستند اگر اینقدر این مسائل اذیتشان می کند، از سالها قبل یک دوره تراپی ببینند که اینقدر سریع متشنج نشوند و با حالات < استرس پست دراماتیک> خویش برخورد کنند. اینجا صحنه عمومی بازیهای خیر وشر فراهم می شود. نوبری ظالم/ زندانی سابق متشنج مظلوم و مصاحبه گر آرش قهرمان و ناجی مظلوم. فیلم ایرانی کامل می شود، فیلم تراژیک/کمیک ایرانی با بازی جاودانه ظالم/مظلوم و یافتن مقصر. اینجا یک بار دیگه خانم نوبری به مقاومت دست می زند، قبل از اینکه کم کم مقاومتش را ازدست دهد و تن به تمنای دیگری دهد.

< آرش: چرا زمانی که از شما خواستند کنفرانس ‏را ترک کنید برای این که عده‌ای از بچه‌ها دچار ‏تشنج شده‌اند، این کار را نکردید؟

نوبری: چرا باید ترک کنم. مگر آن‌ها مرا درک ‏کردند که من آن‌ها را درک کنم. صبر کنید. یک ‏سوزن به خودتان بزنید و یک جوالدوز به ‏دیگران. شصت نفر بدون این که همه چیز را ‏بدانند ریختن سر من.>

مصاحبه گر تا می بیند که از اینجا به خواست خویش و گرفتن توبه نامه نمی رسد، بحث را دیگرباربه حاج داوود و بحث ضعفهای شخصیتی زیبا نوبری بر می گرداند و هی می خواهد به او ثابت کند که دفاع از رژیم می کند و وادارش می کند، که هی بیشتر عقب نشینی کند و به حرف او تن دهد.دوستان خود بایستی این مصاحبه اسفناک را بخوانند تا عمق فاجعه را لمس کنند. من فقط شیوهها و مراحل توبه گیری را کوتاه نشان میدهم و مطلب را به پایان می رسانم. از اینرو بیشتر به سوالات و تحولات در سوالات می پردازم. ابتدا تحلیل شخصیتی و مقصر خواندن او ادامه می یابد. این کار در معنای روانی با یک قربانی شکنجه مثل این است که دوباره بشکل پنهان و نمادین به او بگویی که اگر به حرف ما تن ندهی،دیگر بار محکوم به تنهایی و ایزولاسیون و ندیده شدن هستی. یعنی بزرگترین زجر ممکن برای زیبا نوبری و هر قربانی دیگر. در برابر چنین شیوه ای آنها ناخودآگاه بشیوه هیستریک و تسلیم خویش به تمنای دیگری، برای از دست ندادن عشق و نگاه دیگری می کنند. مطمئنا حتی مصاحبه کننده متوجه نمی شود که دارد چکار می کند . او دقیقا همانطور که یکی از رهبرانش لنین می گوید، با حسن نیت به سمت جهنم می رود و مهمتر از همه لحظه را برای دیگری به تکرار جهنم تواب سازی تبدیل می کند. حتی اگر که او در آخر ممنون باشد. تنها چیزی که کم است، شیرینی است که دفعه دیگر که بسراغ مصاحبه گر می رود، حتما شیرینی نیز می برد. ابتدا ادامه بازجویی و محاکمه کردن و صدور حکم را توسط مصاحبه گر ببینید.

نوبری: کجا من انکار کرده‌ام؟

آرش: می‌گویند که آن جنایت محصول شرایط ‏روز بوده و امروز شرایط تغییر کرده است. یعنی ‏آن ها هم به جنایتی که اتفاق افتاده معترفند ‏ومثل شما معتقدند که هرکس قدرت داشت می ‏کشت! شما آگاهانه حد فشار را پایین می آورید ‏تا به توجیه آن برسید که این دگردیسی اتفاق ‏افتاده در شما، محصول فشار زندانبان نبوده بلکه ‏نتیجه بایکوت و عوامل دیگر از جمله سیاست ‏اشتباه سازمان های سیاسی بوده این تفکر مقصر ‏تراش شما عملا به دفاع از سیستم جنایت منجر ‏می شود هر چند بگویید که به برخی از آن ها ‏انتقاد هم داشته اید چیزی را حل نمی کند.>

حال بعد از محکوم کردنش و نپذیرفتن انتقاداتش به خویش و بمبارانش با احساس گناه، حال پلیس بد و خشن به کنار می رود و پلیس خوب می آید و دری به او نشان می دهد و نوبری کم کم تسلیم می شود و نگاه او را در خویش قبول می کند و به تلقین و تمنای دیگری تن می دهد.خیلی دوست داشتم بدانم که آیا در آن لحظه تصویر حاج داوود به ذهنش خطور کرده است یا نه؟

< آرش: احساس می کنیم در شما نکاتی وجود ‏دارد که شاید این بحث و مصاحبه-حتا بسیار ‏کم- بتواند تلنگری باشد به خودآگاهی شما و به ‏جایی برسید که احساس کنید که استنباط شما ‏از مسایل شخصی خودتان به گونه‌ای بوده که ‏فکر کرده‌اید معمولی است و برده‌اید درون ‏جامعه، ولی باعث شده‌اید که دیگرانی را زجر ‏بدهید در واقع به گونه ای باعث شکنجه‌ی ‏روحی دیگران شده اید؟!‏

نوبری: من به این مسئله آگاه هستم و قبول ‏دارم

 حال با قبول اشتباه خویش و گناهکار بودن خویش مسئول درد دیگران و ناتوانی دیگران در دفاع از خویش نیز میشود و او هم بایستی گناهکار بودنش را و اشتباه بودن اعمالش را بپذیرد و هم اینکه بودنش باعث زجر دیگران شده است، زیر او یک تواب بدون حقوق انسانی، یک جزامی است و حق نداشته است، دل نرم یک انقلابی بزرگ را بدرد آورد. راستی من چهره خانم زیبا نوبری را ندیده ام. خیلی دوست داشتم که بدانم که آیا آن زن انقلابی به خاطر دیدن چهره یک تواب و آزاردهنده سابق خویش ناراحت شده است و یا اینکه دیده است که این تواب سابق لباس سکسی پوشیده است و نگاه دیگران را نیز به خود جلب می کند و خوشحال است. خیلی دوست داشتم این صحنه جلسه را می دیدم و تحلیل می کردم. زیرا مطمئنم موضوع بیش از موضوع تواب/قهرمان است. همین اشاراتی که خانم نوبری به لباسهای سیاه آنها و اشارات پنهان و آشکار آرش به لباس باصطلاح نامناسب خانم نوبری می کند که مورد توجه همه واقع شده است، حکایت از مسائل دیگر مربوط به عرصه زنانگی و جنسی نیز می کند که ربطی به شکنجه ندارد. موضوع در واقع این است که چرا یک تواب جرات کرده است، خوشبخت و یا بشکل افراطی خوشبختی خویش را نشان دهد. حال آرش بعد از باصطلاح پختن هر چه بیشتر خانم نوبری و آماده کردنش برای توبه و اعتراف، سرانجام حرف دلش را می زند که از ابتدا ناخودآگاهانه و یا بخشا خودآگاهانه در پی آن بوده است:« توبه و اعتراف به صدای بلند و در برابر مجمع عمومی انقلابیون خارج از کشور». موضوع اما این است که راستی چند تا از این انقلابیون واقعا تا آخر ایستاده اند. همه می دانند، آنها که تا آخر ایستادند، همه به قتل رسیده اند و حتی بسیاری کسانی که اعتراف کردند ولی تا به آخر نرفتند. و یا حرفشان را قبول نکردند.

< آرش: شما که بعضی از این مسائل را قبول ‏دارید چرا حاضر نیستید با صدای بلند به اشتباه ‏خود اقرار کنید و در آینده دست به افشای ‏تاریکخانه‌‌ی تواب سازی رژیم اسلامی بزنید؟ ‏فکر نمی کنید طرح یک چنین مسئله‌ای به طور ‏آگاهانه، به شما کمک خواهد کرد؟>

و وقتی خانم نوبری کمی مقاومت نشان می دهد و یا کاملا روشن و با فریاد بلند اعتراف نمی کند، مصاحبه گر فشار را زیاد می کند. فقط به این پرسش و پاسخ توجه کنید. یاد بازجوییها نمی افتید؟ :

< آرش: خانم نوبری، شما یک سری عوامل را ‏پشت سرهم بدون توضیح اصلی می‌شمارید: ‏بچه‌ها منو بایکوت کردند، حالت‌‌ها چنین بود و ‏علی چنین بود، ولی آن عامل اصلی، چیزی که ‏دلیل اصلی فشار به ذات آدم‌ها بوده - ‏دستگاه‌های آدم خُرد کنِ اسلامی- ماست مالی ‏می کنید؟! ‏

نوبری: اگر چنین بوده پس چرا من در آن زمان ‏این روش‌ها را در همان گزارش هفتاد صفحه‌ای ‏نقد کردم؟!‏

آرش: خانم نوبری، باز تکرار می‌کنم: شما امروز ‏به عنوان زیبا نوبری که تمام این مرحله‌ها را رد ‏کرده‌اید، وقتی می‌گویید که قبول دارم جنایت ‏بد است، شکنجه بد است، اعدام بد است، حتا ‏مطرح می‌کنید که اگر کسی را شکنجه روحی ‏هم بدهند بد است؛ و قبول می‌کنید که به ‏عنوان یک ابزار روحی، رفته‌اید بالای سر بچه‌ها ‏و شکنجه داده‌اید، و...‏

نوبری: من در آن لحظه این کار را کردم زیرا ‏احساس می‌کردم که نباید این آدم در آن لحظه ‏در آن‌جا بنشیند و به نوعی شکنجه شود.‏

آرش: خانم نوبری، ما می‌فهمیم که شما به ‏کاری که در دوران زینب بودن می‌کردید ایمان ‏داشتید. باور داشتید که زینب هستید، قرآن سر ‏می‌گرفتید و قصد تحول در بین تواب‌ها داشتید ‏و تقریباٌ اگر هر کاری را از شما می‌خواستند ‏انجام می‌دادید و معتقدیم که تظاهر نمی‌کردید. ‏ما به عنوان روزنامه‌نگار آمده‌ایم گفته‌های شما را ‏منعکس کنیم، حالا که به این مرحله سوم ‏رسیده‌اید و قرار است که هم از مارکسیست ‏بودن و هم از زینب بودن نفرت داشته باشید. ‏سئوال ما از شما این است که شما به عنوان ‏کسی که ادعا می کنید انسان آزادی هستید، ‏انسان مدرنِ امروزی با جهان بینی مدرن، این ‏رژیمی که شکنجه داده، زندانی کرده، اعدام ‏کرده، و انسان‌هایی نظیر شما را به تابوت های ‏هویت کُش فرستاده، چه لقبی می‌دهید؟! > ‏

مصاحبه گر بظاهر مدرن ما آب پاکی رو دست هر دادگاه انقلابی می ریزد و در جا هم به عنوان قاضی، دادستان، هیئت منصفه و نیز شاکی عمل می کند و حکم قصاص را در نام مصاحبه مدرن صادر می کند و آیین تواب سازی به اوج خویش میرسد. حال برای خانم نوبری چه راهی می ماند، یا قبول کند و ندامت دهد و یا قبول کند و ندامت دهد.زیرا حکم بهرحال صادر شده است.

< آرش : شما ضمن محکوم کردن شکنجه و ‏زندان و اعدام، تا حرف حکومت آدمکشان به ‏میان میاید، بحث را بر می گردانید به دوران ‏مارکسیست بودنتان و این که مارکسیست ها ‏بدتر و دیکتاتورتر هستند. به نظر من علیرغم ‏این که شما مورد بی مهری رژیم اسلامی قرار ‏گرفته اید- چه آگاه باشید و چه آگاه نباشید- ‏یکی از بهترین مهره هایی هستید که رژیم ایران ‏بدون آن که برای آن بودجه ای خرج کند، ‏بهترین مدافع و مبلغ جمهوری اسلامی برای ‏پاشیدنِ گرد فراموشی بر روی بیست و هشت ‏سال جنایت و کشتارِ دگراندیشان در ایران، ‏هستید.>‏

و در بخشها ی بعدی او را بیمار، خودخواه و دچار درهم ریختگی روحی و غیره می خواند. در اینجا یکدفعه خانم نوبری یک سوال ساده واساسی می کند که در تمامی وقت بدور انداخته میشود و آن این است که او یک قربانی است و نه یک مجرم. به پاسخ مجله آرش توجه کنید. خانم نوبری سوال می کند:

„نوبری: شما معتقدید با یک فردی که به هم ‏ریخته است و خودآگاه و یا ناخودآگاه با ایده ‏هایی که دارد- کاری نداریم که این ایده ها از ‏کجا ناشی می‌شود- بهترین مهره برای تأیید ‏رژیم سرکوبگر اسلامی است، با کسی که در واقع ‏قربانی یک سیستم است، چگونه باید برخورد ‏کرد؟

آرش: ما از طرف نشریه آرش که به خانواده‌ی ‏چپ ایران تعلق دارد- همان چپی که شما مرتب ‏به آن حمله می‌کنید- به این‌جا آمدیم تا بگوییم ‏با درد و زخم شما آشناییم؛ زخمی که زده اید و ‏زخمی که خود بر تن دارید. و از آن پیشتر زخم ‏زنندگان را که در کارخانه های آدم کشی شان ‏انسانیت را مجروح کرده اند می شناسیم . ما نه ‏روانکاو هستیم و نه تراپوت؛ تنها می‌خواستیم ‏فرصتی ایجاد شود تا شاید پرده از جنایات زخم ‏زننده‌ی اصلی کنار رود. „

ببینید خانم نوبری چه ساده از یک معضل شخصی به سان یک قربانی سخن می گوید و خواهان نوعی دیدن این قربانی و برخورد درست به اوست. اما مجله آرش بجای پرداختن به قربانی شدن او، ابتدا چند تا جمله پرطمطراق درباره آشنایی با زخم و مسئولین زخم می گوید و بعد از این همه تحلیل شخصیتی ایشان و بیمار خواندن ایشان، حالا تازه یادش آمده که روانکاو نیست، بعد هم می گوید که قصدمان این بود که پرده از جنایات زخم زننده ی اصلی برداریم. یعنی بزبان بی زبان می گوید :< شما خانم نوبری ول معطلید و برای ما پشیزی ارزش ندارید. موضوع شما نیستید. انسان و زخمهایش مهم نیست، تنها زخم بر تن انسان نوعی، جامعه نوعی و انقلاب نوعی مهمه. پس لطفا زودتر اعتراف کن، تا بریم دنبال کارمان. منبر بعدی و سخنرانی و توبه گیری بعدی آماده است.>

اینها خویش را مصاحبه گر می دانند. وای که چقدر این مصاحبه دردناک است و چقدر این مصاحبه از راز درونی . و تراژیک چپ ایران که با تمامی اشتیاقات انسانیش،همیشه سنتی بوده است و بدینخاطر به قتل خویش و دیگری و تکرار سنت دست زده است، پرده بر می دارد. آیا اتفاقی است که چپ ایران از یکطرف مثل جنبش آمل، حسین وار به کربلا می رود و شهید میشود و از طرف دیگر مثل حزب توده با بقول خودش سیصد سال سابقه زندانی سیاسی در کمیته مرکزیش، منتظر این می نشیند که بیاین دستگیرش کنند و حتی موقع دستگیری هنوز باور نمی کند که برای دستگیری آمده اند، زیرا برادر بزرگ قرار است هوایش را داشته باشد. برادر بزرگی که روزی لهستان را به آلمان هیتلری برای یک قرارداد صلح ننگین فروخت، بعد هم مورد حمله واقع شد و بیست میلیون نفر آدم از دست داد. این مصاحبه وحشتناک است، هم بخاطر این که از هر کلامش سنت می بارد و تکرار آیین تواب سازی می بارد و هم بخاطر اینکه یک انسان ساده مثل خانم نوبری توانسته است ، کل یک مجله و یک جلسه و یک جنبش چپ را به خویش مشغول کند و به غلیان وادارد و حتی نتوانند با چند سوال منطقی و دقیق هم به قربانی بودن او اذعان کنند و دردش را قبول کنند و هم معضلات تفکری ا و را به نقد بکشند. این جماعتی که اینقدر ترس از دیگری دارد که از ترس خشم گروه سیاسیش از ابتدای مصاحبه با بیان اعلامیه طرفداری از انقلابیون وارد معرکه میشود، اینها قرار است تحول دمکراتیک در کشور ما بوجود آورند؟ . زهی خیال باطل. خدا را شکر که ما منتظر این جماعت نیستیم و راه خویش می رویم و رنسانس ایران را بوجود می آوریم. کل این جماعت که از پس یک حرکات گاه دوستانه و گاه متناقضانه یک انسان در بحران بر نمی آید، چگونه می خواهد با ما افراد نو و نسل نوی ایرانیان مدرن به چالش و گفتمان نشیند. برای لشکری از آنها فقط یکی از ما کافیست. در پایان مصاحبه نیز با اینکه نوبری کم کم تسلیم خواست آنها و قبول کردن هر چه بیشتر اشتباهات می شود، اما چون از طرف دیگر باز هم به خواست به حق خویش برای دیده شدن و احترام متقابل تاکید می کند، مصاحبه گر آرش دست دوستی از طرف او دراز شده را با اکراه می گیرد و بزبان بیزبانی می گوید که هنوز توبه کافی وکامل نیست و بصدای بلند و رسا نیست و خوب ندامت نکرده است. حتما بایستی چندتا زنجیر زنی و چاک پاره کردن نیز همراهش باشد و خود زنی و قبول کردن مسئولیتش در برابر همه بدبختیهای جنسی/جنسیتی/روحی احتمالی هر انقلابی ایرانی در هر جای دنیا.

„نوبری: شاید عدم صداقت من از جایی بلند ‏می‌شود، سعی کنید با روش های خود به آن ‏کمک کنید. همین الان سئوال‌هایی که کردید ‏باعث می‌شود که بیرون بزند.‏

آرش: ما امیدوار بودیم که نشست با شما، ‏بتواند بخشی از دستگاه تواب سازی رژیم ‏اسلامی را برملا کند. و نشان دهد این انسانی که ‏امروز در مقابل ما نشسته، می‌توانست چهره ‏دیگری غیر از چهره‌ی امروز داشته باشد. ‏

با تشکر از شما برای وقتی که در اختیار ما قرار ‏دادید. و با امید که در آینده ای نه چندان دور ‏کسانی چون شما، بتوانند برای مستندسازی این ‏بخش از تاریک‌خانه‌ی رژیم اسلامی، زبان به نا ‏گفته ها بگشایند.“ ‏

سخن پایانی

باری انسان ناتوان از دیدن تاریخ و ساختار خویش، ناتوان از دیدن تراژدی خویش، محکوم به تکرار تراژدی است و محکوم بدان است که دقیقا در خدمت آن سنتی باشد که در خیال با او می جنگد. اینگونه نیز آرش قهرمان بایستی با دیدن تراژدی خویش در آینه درد و زجر خانم نوبری و در آیینه تواب که قهرمانی دیگر بوده است، با دیدن آیینه خویش حتی در چشمان و عمل شکنجه گر که قهرمان آرمانی دیگر است، و با دیدن ساختار مشترک خیر/شری، ظالم/مظلومی، به راز تراژیک خویش و ترس درونیش از فردیت پی ببرد و به تکرار تاریخ و تکرار تراژدی پایان دهد و با مرگ خویش به سان قهرمان، مرگ ضدقهرمان شکنجه گر و مرگ سیستم تواب ساز را نیز فراهم سازد. آنگاه او از حماسه آرش خیالی به داستان واقعی آرش دست می یابد که داستان <آرش> بهرام بیضاییست و دقیقا نشان می دهد که این سیستم قهرمان گرایی بر اساس خیر و شر و تراژدی و قهرمانان دروغین و در واقع ترسو و هراسان از فردیت خویش و اسیر سنت بوجود آمده است. شاید آنگاه با خواندن و درک <آرش> بیضایی و دیدن خویش در آیینه تواب، بتواند یار قدیمی خویش را در آغوش گیرد و هر دو بر تراژدی فرهنگی و شخصی خویش بگریند، تا این گریه های اندیشمندانه به دوستی نو و تولد تازه عاشقان و عارفان زمینی، به دگردیسی به نسل تازه ضدقهرمانان خندان و مدرن ایرانی تبدیل شود که جهان را به رقص در می آورند و جز خدایی و حقیقتی رقصان چیزی نمی طلبند و از خون به سان شاهد حقیقت بدشان می آید. آنگاه که آندو با مردن به سان قهرمان و زنده شدن به سان عاشق خندان و ضدقهرمان بیدار دگردیسی یافتند، آنموقع نیز بجای تکرار آیین تواب سازی در قالب مصاحبه و یا بایکوت یکدیگر، تن به دیالوگ صادقانه،خندان و انتقادی می دهند و چالش و دیالوگ را به بازی پرشور عشق و قدرت تبدیل می کنند و اینگونه اساس نظام خیر و شر را در هم می کوبند و مانع بازتولیدش میشوند. کلید مرگ سیستم سنتی در مرگ قهرمان و قهرمان گرایی، در مرگ سمبلیک قهرمان،تواب، شکنجه گر، در مرگ دیو و فرشته است. اینگونه نیز بایستی در فیلم ماتریکس قهرمان فیلم نئو در انتها بمیرد، تا مرگ همزاد منفی خویش و حالت متقابل خویش، فاکتور دیگر این معادله را ایجاد کند و با مرگ خویش، مرگ جهان کهن را فراهم سازد. باری ما ضد قهرمانانیم و ضد تواب سازی و ضد خیر وشر. با ما جهان نوی ایرانی و مرگ نهایی قهرمان،تواب، شکنجه گر و رقص عاشقان شرور و خندان و بازیگوش ایرانی و پایان این آیین زشت تواب سازی،شبیه سازی و توبه و اعتراف گیری فرا می رسد. باری ما آغاز خندان پایان این تراژدی جاودانه دیو/پهلوان، قهرمان/ضدقهرمان/تواب هستیم و ایجاد گران بازی جاودانه عشق و قدرت، خنده و شوخ چشمی و شرارت.

پایان

http://www.sateer.persianblog.com/

 

ادبیات:

1- http://www.arashmag.com/content/view/605/47/

2- DSM-IV_TR 515

3- http://www.mani-poesie.de/index.jsp?aId=280&auId=…

4- http://www.ai-aktionsnetz-heilberufe.de/texte/tex…

5- Niederland – Folgen der Verfolgung. Das Überlebenden-Syndrom

6- Grinberg. Psychoanalyse der Migration des Exils

 7- http://www.ai-aktionsnetz-heilberufe.de/texte/tex…

8- http://www.arashmag.com/content/view/621/47/

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.