رفتن به محتوای اصلی

علم٬ تكنولوژی و چشم انداز حذف كار ۔۔ قسمت ١ و ٢
23.02.2014 - 20:13

 

 

تسلط بر طبیعت

پیش بینی میشود در دهه های جاری و آینده پیشرفتهای مستقل و مركب سه تكنولوژی بیو(ژنتیك)٬ نانو و كوانتم [1]٬ انقلابات صنعتی شگرفی را دامن خواهند زد. پیشرفت خیره كنندۀ جاری این تكنولوژیها و علومی كه پشتوانه آنهاست، مدیون وجود كامپیوتر -- و البته بودجه هایی كه هزینه شان را تامین میكند--است. اما كامپیوتر بنوبه خود محصول كاربرد علوم فیزیك و ریاضی در صنعت است. كامپیوتر یك ماشین حساب فوق العاده سریع است كه بصرف همین خصیصۀ سرعت نجومی محاساباتش باعث شد علوم طبیعی در همه سطوح وشاخه ها بتوانند رشد و پیشرفت خارق العاده ای داشته باشند. بدون كامپیوتر بشر نمیتوانست نقشه دی ان ای (DNA) انسان را بكشد. بدون كامپیوتر نمیشد فیزیك كوانتم را تا حد ایزوله كردن اتم به جلو راند یا "ذرۀ خدا" را كشف كرد. بدون صنعت كامپیوترسازی نانو تكنولوژی نمیتوانست موجودیت عملی پیدا كند. از طرف دیگر٬ پیشرفتهای علوم فیزیك٬ ریاضی٬ شیمی و بیولوژی -- مشخصا ژنتیك كه ازجمله تئوری تكامل موجودات زنده داروین را به كمك مفهوم موتاسیون ژنتیكی بعنوان یك واقعیت باثبات رساند-- بنوبه خود امكان ساخت نسل بعد كامپیوتر در آینده ای نه چندان دور٬ كه با توان سرسام آور خود كامپیوترهای امروز را به آهن پاره ای بیخاصیت شبیه میكند٬ را فراهم كرده اند. این پدیده به یك دور تصاعدی٬ متقابل و مخروطی منجر شده است. یعنی علم باعث پیشرفت تكنولوژی و تكنولوژی باعت پیشرفت علم میشود. آیا نقطه پایانی بر این سلسله كنشها و واكنشها میتوان تصور كرد؟ احتمالا نه. اما قطعا میتوان گفت كه یك افق در جلو چشمان بشر امروز قرار گرفته است: تحولات علمی و تكنولوژیك جاری میتوانند انسان را به سرمنزل غلبۀ او بر طبیعت برساند٬ مشروط بر اینكه نظام سیاسی اقتصادی حاكم بر جامعه قبل از آن كلیت بشر و كرۀ زمین را به نابودی نكشاند.

تعیین اینكه در چه مقطعی از پیشرفت علوم طبیعی انسان بر طبیعت مسلط میشود تابعی از معیارهائی است كه ما این تسلط را تعریف میكنیم. اگر با معیارجامعه انسانی و در صدر آن معیار بقا٬ یعنی تغییر طبیعت بنفع بقای انسان آنرا بسنجیم٬ انسان از زمانی كه توانست به دانش كشاورزی و دامداری در مجهز شود بر طبیعت مسلط شده است. اما این تسلط همزمان انسان را از كمونیسم اولیه وارد جامعه طبقاتی كرد و او را به انقیاد كشاند. اگر معیار ما آزادی انسان باشد٬ انسان هنگامی كه فعالیت خود را از كاری كه به تولید مایحتاج زندگیش است كاملا جدا كند٬ او آزاد و بر طبیعت مسلط شده است. اگر معیار ما فیزیك و مستقل از روابط اجتماعی انسان باشد٬ شاید انسان زمانیكه بتواند بر بغرنج ترین شكل ماده كه ما میشناسیم٬ یعنی مغز انسان٬ مسلط شود٬ او بر طبیعت مسلط شده است٬ شاید زمانیكه به تمام معماهایش پاسخ داد – یعنی احتمالا هرگز[2]. معیار این نوشته برای تسلط بر طبیعت٬ آزادی انسان است. پائین تر روی مفاهیم ماده٬ ذهن٬ كار٬ فعالیت٬ آزادی٬ چرائی تكامل مغز انسان و رابطه فیزیك با فعالیت دماغی مكث خواهم كرد.

میكیو كاكو[3] یكی از فیزیكدانان برجسته معاصر مدعی است امكان تسلط كامل و بالقوه بشر بر اتم وجود دارد. بوزون هیگز نیز كه به ذرۀ خدا شهرت دارد یكی از ذرات بنیادی تشكیل دهندۀ پروتون و نوترون است كه بنوبه خود هستۀ اتم را تشكیل میدهند. بدون كشف بوزون هیگز نمیشد ادعا كرد كه بشر میتواند بر اتم مسلط شود چرا كه برای تسلط به یك پدیده اولین قدم شناخت پدیده٬ شناخت نحوه كاركرد آن است. هرگاه انسان توانست به انتزاعی ترین شكل اجسام٬ یعنی اتم مسلط شود٬ بر یك سمت معادلۀ انرژی>=< ماده (جرم) مسلط شده است و منطقا بر سمت دیگر معادله نیز میتواند مسلط شود. یعنی بشر بر اجسام مادی مسلط شده است. وقتی انسان بر اجسام مادی مسلط شد٬ انسان به منابع بیكران و بی انتهای طبیعت دست یافته است.

ماده از دید فلسفی و علمی

تاکنون تعریف ماده در فیزیك و فلسفه متفاوت بوده است. این فاصله حتما با پیشرفت علم فیزیك و یافتن تئوری و قوانین واحد برای ماده به صفر نزدیك خواهد شد. البته تا همین امروز هم فاصله تعریف ماده در فلسفه و فیزیك بسیار كوتاه شده است. در فلسفه ماتریالیستی٬ ماده موجودیتی مستقل از ذهن و قائم بذات است. در متافیزیسم٬ این ذهن است كه قائم بذات است و مستقل از ماده وجود دارد. بنابراین٬ در فلسفه سوال "ماده چیست؟" خود را در رابطه اش با ذهن مطرح میكند. هر چه ذهن نیست ماده است و برعكس. بدرجه ای كه شناخت فیزیك از پدیده های طبیعی بیشتر٬ عمیق تر و دقیق تر شده است٬ به مفهوم ماده به معنای ماتریالیستی آن نزدیك تر شده است. قائم بذات بودن ماده فرض شناخت فیزیكی فكر كردن است اما امروز٬ و شاید همیشه٬ محدودیتهائی در فیزیك برای انطباق قطعی با فلسفه وجود دارد.

تئوری بیگ بنگ لزوما آخرین تئوری در شناخت انسان از گیتی (universe) نیست اما قطعا در به تصویر كشیدن تكامل ماده خدمت بزرگی كرد. تئوری بیگ بنگ٬ كه بنوبه خود بر تئوری نسبیت عام انشتین استوار است٬ توسط یك كشیش كاتولیك و فیزیكدان بلژیكی٬ ژرژ لومتر٬ كلید خورد! او این تئوری را برای اولین بار در نشریه «طبیعت» با عبارت «تخم كیهانیِ انفجاری در لحظۀ خلقت»[4] معرفی كرد. فیزیكدانان معاصر او از جمله اینشتین بخاطر این توصیف لومتر٬ یعنی بخاطر دخالت دادن مذهب در فیزیك٬ به تئوری او بدبین بودند. لومتر پس از این٬ بین مذهب و فیزیك تفاوت قائل شد طوریكه از پاپ پیوس -- كه میخواست از لومتر برای تبلیغات مذهبی استفاد كند و اعلام كرد تئوری لومیر بشكلی علمی خلقت را ثابت كرده است – بخاطر نام بردن از او در كنار كلمه خلقت خشمیگن شد. استیون هاوكینگ و لئونارد لادینو در كتاب "طرح بزرگ" خدا را نالازم دانست. شاید بهترین توصیف در مورد پیشرفت و در عین حال محدودیتهای فیزیك و همزمان كوتاه شدن فاصله فیزیك با فلسفه ماتریالیسم این جمله هاوكینگ باشد:"كسی نمیتواند ثابت كند خدا وجود ندارد٬ اما علم وجود خدا را غیر ضروری میكند". [5]

اغلب آنچه فیزیكدانی مانند اینشتین بعنوان "خدا" نام میبرد مفهومی مذهبی وعرفانی نداشت. آنرا در استعاره بكار میبرد همانطور كه "ذره خدا" استعاره ای از منشا است. بوزون هیگز ("ذرۀ خدا") عنصری است كه جرم را میسازد. از آنجا كه جرم را میسازد به جسم٬ وزن٬ نیروی جاذبه٬ الكترو مغناطیسم و ... هر چه ما امروز در فیزیك مشاهده میكنیم معنا میدهد. بنابراین "خدا گونه" است٬ یعنی منشا همه چیز است! مشكل فیزیك امروز در تعریف یكسان و گیتی شمول ماده٬ ادغام شاخه های مختلف فیزیك است. شاخه هائی كه هر یك ماده را در یك ظرف و ظرفیت خاص مشاهده میكند.

حوزۀ فعالیت فیزیك٬ شناخت آن موجودیتی است كه می توان آنرا مشاهده اش كرد. باید بتوان وجود یك پدیده را با مشاهده آن ثابت كرد و سپس رابطه آن پدیده را با پدیده های دیگر بررسی كرد. بنابراین فیزیك به ذهن٬ تا آنجا كه نتواند آنرا مشاهده كند٬ كاری ندارد. فیزیك به مشاهده و مطالعه سه نوع پدیده در طبیعت میپردازد: اجسام مادی٬ انرژی ( از جمله ماده و انرژی تیره**) و نیرو. گفته میشود حدود ٢٧ درصد از كل گیتی را ماده تیره و ٦٨ درصد از آن انرژی تیره تشكیل میدهند. ماده و انرژی تیره اشاره ای به رنگ این پدیده ها نیستند٬ بلكه بمعنی ناشناخته بودن آنهاست. گفته میشود ماده تیره اتم ندارد و نامرئی است. جرم دارد و بدلیل نیروی جاذبه ای كه از خود متساعد میكند قابل مشاهده است. دانشمندان نمیدانند ذره یا ذراتی كه ماده تیره را میسازند٬ چه هستند. انرژی تیره نیز ناشناخته است اما گفته میشود عامل شتاب گسترش گیتی این انرژی است كه ما بشكل خلا مشاهده میكنیم. باینترتیب ٩٥ درصد از كل ماده در تمام كیهان هنوز برای بشر ناشناخته است.

از ماده و انرژی تیره كه در حال حاضر فرضیۀ پذیرفته شده ای در میان فیزیكدانان محسوب میشود صرفنظر كنیم٬ دیوار چینی بین اجسام مادی٬ انرژی و نیرو نیست و تعریف هر یك از آنها بسته به منظر فیزیكی كه آن را مشاهده كنیم٬ میتواند قدری متفاوت باشد. قوانین شاخه های موجود علم فیزیك٬ یعنی چگونگی كاركرد یك پدیده و چگونگی رابطه آن با سایر پدیده های فیزیكی٬ تابعی از ظرف و ظرفیتی است كه فیزیك به كمك آن با یك پدیده٬ با یك موجودیت روبرو میشود. سه شاخه اصلی فیزیك٬ مكانیك كلاسیك (كه با قوانین نیوتن فرموله شد)٬ فیزیك نسبیتی(اینشتین)٬ و مكانیك كوانتم (اتم تجریدی و ذرات بنیادی) هر یك ماده را در ظرفیتی متفاوت بررسی میكند و به قوانین متفاوت فیزیكی میرسد. تلاش و امید فیزیكدانان اینست كه با تركیب شاخه های مختلف فیزیك به قوانین گیتی شمول فیزیك دست یابند. تا آن هنگام٬ تعریف ماده٬ بر حسب اینكه فیزیك را از كدام منظر و در كدام ظرفیت نگاه كنیم٬ قدری متفاوت است. 

از منظر فیزیك كلاسیك٬ ماده موجودیتی است كه حجم و جرم داشته باشد. از منظر فیزیك نسبیتی٬ ماده باید حجم داشته باشد اما نیازی به داشتن جرم ندارد. از این منظر ماده هر چیزی بجز نیروی جاذبه است. انرژی اما ماده به حساب میآید. از این منظر گیتی مجموعه ثابتی از انرژی و جرم است كه هر یك به دیگری قابل تغییر پیدا كردن است [E=mc2]. اصطلاح معمول ولی نادقیق این رابطه٬ فرمول تبدیل "ماده" به انرژیست در حلیكه انرژی نیز ماده بحساب میاید. اینشتین بخاطر اثبات خصلت دوگانه ماده(جرم)-انرژی بودن فوتون جایزه نوبل گرفت. بستری كه گیتی بر روی آن قرار گرفته و گسترش یافته است بستر زمان- فضا است. جاذبه ناشی از انحنا دادن آن بستر توسط اجسامیست كه جرم دارند. به این ترتیب٬ جاذبه موجودیت مستقلی ندارد بلكه كش دادن٬ انحنا دادن بستر زمان- فضا بحساب میاید. این تزانشتین با مشاهده قوس خوردن نور در پشت خورشید باثبات رسیده است. بر این اساس٬ حفره سیاه – كه اخیرا توسط استیون هاوكینگ٬ كاشف حفره سیاه٬ رد شد و او "حفره خاكستری" را جانشین آن كرد -- انحنا دادن یا كش دادن بینهایت بستر زمان- فضاست. بهمان نسبت كه نظریات اینشتین در بدو مطرح شدنشان جنون آمیز بنظر میرسیدند٬ نظریات فیزیك كوانتم٬ مانند احتمال وجود همزمان یك الكترون در دو مكان مختلف٬ از نظر اینشتین احمقانه بنظر میرسید. اینشتین٬ در ابتدای طرح تز انبساط كیهان و فرضیه بیگ بنگ با آن مخالف بود. اما صحت تمام شاخه های فیزیك و تئوریهای نامبرده با مشاهدۀ طبیعت باثبات رسیده است. از منظر فیزیك كوانتوم٬ ذرات بنیادی و رابطه شان ماده را تعریف میكند. كشف ستاره های نوترونی یكی از پشتوانه های این تعریف است. اگر ماده را طبق معیار فیزیك نیوتونی تعریف كنیم٬ اجسام مادی عبارتند از جامد٬ مایع و گاز. اگر از منظر سایر شاخه های فیزیك به ماده نگاه كنیم٬ پلاسما نیز جسم بحساب می آیند. چالش بزرگ فیزیك امروز تلفیق واقعیات ماده است كه به اشكال مختلف یاد شده -- اجسام و انرژی مرئی و نامرئی٬ نیرو و ذرات بنیادی -- و حل معمای قوانین گیتی شمول ماده است.

ذهن چیست؟ شاید اغراق نباشد اگر بگوییم به تعداد مكاتب فلسفی تعاریف متفاوتی از ذهن وجود دارد. معمول ترین مفاهیمی كه به ذهن منتسبند عبارتند از: آگاهی (تفكر٬ شناخت٬ هوش٬ ایده٬ ذوق٬ خلاقیت)٬ تجربۀ احساس پنج گانه٬ عواطف (مانند علاقه٬ عشق)٬ روان (مانند ضمیر ناخودآگاه٬ توهمات٬ خصیصه های یك شخصیت)٬ تخیل و رویا٬ روح٬ ذات٬ غریزه و فعالیت انسانی. وقتی به ذهن در سطح اجتماعی برخورد میشود مفاهیمی مانند اخلاقیات٬ عرفان٬ فهم عمومی٬ معنویت٬ پراتیك اجتماعی٬ روان و روحیه جمعی٬ روح بزرگ (خدا) مهمترین حوزه های حضور ذهنیت به حساب میایند. ماتریالیسم لزوما تمام مفاهیم بالا را رد نمیكند اما ارجحیت وجود را به ماده میدهد. محور ماتریالیسم ماركس٬ در تفاوت با ماتریالیسم كلاسیك یا فلسفی٬ پراتیك انسان است. ماركس ذهن را حاصل فعالیت انسانی قلمداد میكند. فعالیتی كه قوۀ دماغی انسان را فعال میكند. این امر شناخته شده ایست كه مغز متناسب با میزان فعالیت فیزیكی انسان٬ فعالیت خود را با آن منطبق میكند. سیر تكامل موجودات زنده٬ یعنی ورزیده ترشدن موجودات زنده٬ بتدریج و ازطریق تغییرات ژنتیكی بوقوع پیوسته است. بنابر كشفیات ژنتیكی اخیر «بالانس مدارك كشف شده بروشنی تز رابطه بزرگتر شدن اندازه مغز انسان را متناسب با پیچیده شدن نیاز انسان در محاسبه مسائل بغرنج روابط اجتماعی٬ و زندگی بطور كل٬ تایید میكند».[6] به این معنا توان دماغی انسان یك توان ایستا وثابت ندارد٬ توانش دینامیك است. آیا معنای این حرف اینست كه برای شناخت كامل مغز٬ انسان باید مغزی تواناتر از مغز خود داشته باشد چون به درجه ای كه مسائل بغرنج تر میشوند مغز انسان نیز بغرنج تر میشود؟ شاید بهترین تشابه برای درك روابط اجتماعی انسان با قدرت دماغی او٬ رابطه علم و تكنولوژی باشد كه بالاتر به آن اشاره شد: علم باعث پیشرفت تكنولوژی و تكنولوژی باعث پیشرفت علم میشود. سنگ بنای این روند متقابل اما صنعت است. در رابطه با قوۀ دماغی و فعالیت انسان نیز٬ سنگ بنا نیازهای مادی انسان برای حیات فیزیكی اوست. پیشرفت فعالیت انسانی به پیشرفت قوۀ دماغی و برعكس منجر شده٬ یكی دیگری را كامل میكند. 

اگرمفهوم ماركسی ذهن را در جامعه انسانی مبنا قرار دهیم٬ علم فیزیك هیچگاه با ذهنیت انسان برخورد نخواهد داشت٬ بلكه خود محصول ذهنیت انسان٬ یعنی فعالیت انسان برای شناخت طبیعت است. در حاشیه اینرا اضافه كنم كه ماركسیسم بنوبه خود نقدی بر اقتصاد سیاسی٬ نقدی در جامعه انسانی است. قوانین ماركسیستی را نمیتوان برای توصیف و توضیح پدیده های علوم طبیعی بكار برد. اما فیزیك با چگونگی فعال شدن مغز و در نتیجه با محصول فعالیت مغز٬ یعنی فكر كردن٬ برخورد خواهد كرد. فیزیك از مغز موجود زنده٬ از ساختمان یكصد میلیاردی یاخته های عصبی مغز انسان شروع میكند. برای فیزیك٬ اولا ساختمان فیزیكی مغز را باید یاخته به یاخته شناخت. پروژه چهارصد میلیون دلاری مایكرو سافت برای "مهندسی معكوس" مغز موش قرار است به خدمت اینكار در آید.[7] اینكه آیا موفق خواهند شد مكانیسم چگونگی فعالیت مغز موش٬ كه موجود زندۀ نسبتا پیشرفته ایست٬ را كشف كنند یا خیر، را باید دید. اما این پروسه به احتمال زیاد با كشفیاتی همراه خواهد بود كه باید منتظرشان بود. تلاش دیگر در همین زمینه توسط مركز تحقیقاتی ارتش آمریكا در سال ٢٠١٠ شروع شد كه روی مغز كرم میوه [8] - كه تنها ١٥٠ هزار یاخته عصبی دارد- كار میكرد. دوما اگر انسان بتواند امواج الكترونی مغز در حیطه نفوذی فعالیت آن را بخواند و ترجمه كند- یاخته های عصبی از طریق ارسال الكترون اطلاعات را به یكدیگر منتقل و با هم رابطه برقرار میكنند - آنوقت میشود فكر انسان را خواند. اگر بتوان فكر را خواند٬ انسان توانسته است به رمز و راز اصلی فعالیت دماغی انسان پی ببرد. بنابراین اگر انسان روزی توانست بفهمد مغز انسان چگونه كار میكند٬ منطقا میتواند فكر كردن را هم به حوزه مشاهدات فیزیكی خود بیافزاید. پروسه شناخت فكر از زاویه فیزیك عملا یك پروسه ماتریالیستی است. چرا كه فیزیك از ماده قابل مشاهده٬ مغز انسان٬ شروع میكند تا معمای فكركردن را حل كند. این معما اما بسیار پیچیده تر از آنست كه این قلم حتی بتواند سوالات متناسب و مربوط به آن را مطرح كند.

ادامه دارد

زیرنویس و منابع

**) dark matter, dark energy

1)   Biotechnology, Nanotechnology, Quantum technology

2)   این یك قاعده عمومی است كه هر چه بر دانش ما افزوده میشود بر مجهولات ما افزوده تر میشود

3)   Michio Kaku یكی از مبتكران "استرینگ فیلد تئوری" (شاخته ای از فیزیك نظری استرینك) و نویسنده كتب مختلفی درباره فیزیك است

4)   http://en.wikipedia.org/wiki/Georges_Lema%C3%AEtre

5)    One can't prove that God doesn't exist, but science makes God unnecessary

6)    http://www.wcu.edu/ceap/houghton/readings/technology_trends.html

7)     http://www.wired.com/wiredscience/2013/10/paulallenqa

8)    Fruit Fly

  

قسمت دوم

برخی از فیزیكدانان مدعیند در انتهای قرن جاری میتوان روباتهائی ساخت كه مستقل از بشر فكر كنند. برای ساخت روباتی با قدرت تفكر باید ابتدا به ساكن مكانیسم فكركردن را كشف كرد. تصور اینكه این امر در قرن جاری به ثمر برسد سخت است. طبیعت بیش از ٣ و نیم میلیارد سال لازم داشت تا انسان را پس از بوجود آوردن اولین شكل حیات٬ باكتری٬ تكامل ببخشد. اگر مبدا تكامل را حتی چند سلولیها در نظر بگیریم٬ ٦٠٠ میلیون سال طول كشید تا موجودی در طبیعت تكامل یابد كه توان مغز او در حفظ و دسترسی به آنچه او دیده است شگفت آور است. ما هرروز كه بیدار میشویم لازم نیست یكبار دیگر اتاقی كه در آن خوابیدم را از نو كشف كنیم. میتوانیم چشم بسته در آن راه برویم. پیشرفته ترین روباتهای امروز توان اینكار "پیش پا افتاده" و مفروض برای انسان را ندارند. یك روبات برای بازشناسی حتی گوشه ای از یك اتاق هربار باید آنرا "ببیند" یعنی از آن عكس بگیرد٬ با عكسهائی كه در حافظه اش ذخیره كرده است منطبق كند و اگر هر دو عكس یكسان بودند آن صحنه را "دیده" و شناسائی كند. اگر عكس ذخیره با عكس گرفته شده ذره ای تفاوت داشته باشد٬ روبات آن صحنه را "جدید" میداند. خلاصه كنم٬ تكنولوژی امروز در تناسب با توانائی مغز انسان٬ یا حتی مغز موجودات زنده دیگر كه پیچیدگی بسیار كمتری از مغز انسان دارند -- مثلا مغز یك كرم میوه-- در دوران عصر حجر بسر میبرد. در هر رو٬ فكر كردن برابر با ذهنیت نیست. حتی اگر روزی موفق به ساخت روبات فكر كننده ای شویم٬ این روبات در چارچوب ذهنیت انسان فكر و فعالیت خواهد كرد. باید بخاطر داشت انسان تنها حدود ده هزار سال است كه توانسته است اسكان یابد و برای كشف طبیعت قدمهائی بردارد. از این ده هزار سال٬ نزدیك به ٩٠ درصد از كشفیات علمی بشر در دویست سال گذشته بوقوع پیوسته است. مجموعه كشفیات علمی بشر تا انتهای نیمه اول قرن هیجدم تنها ١٦ درصد از كل كشفیات بشر تا امروز را تشكیل میدهند. از نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه دوم قرن نوزدهم٬ نزدیك به ١٥ درصد به كشفیات علمی افزوده میشود٬ یعنی در فاصله یك قرن انسان برابر با تمام طول تاریخ ماقبل خود كشفیات علمی داشته است. نیمه دوم قرن نوزدهم تا انتهای قرن بیستم ٦٩ درصد از كشفیات علمی بشر را بخود اختصاص میدهد. [1]قرن بیست و یكم به شتاب كشفیات بشری سرعت باز هم بیشتری داده است. قرن بیست ویكم با ثبت نقشه كامل دی ان ای انسان آغاز شد و در ادامه با كشف بوزون هیگز كه ادعا میشود بزرگترین كشف علمی قرن جاری خواهد بود. اما این شتاب ممكن است برای تسلط بر بغرنجترین شكل ماده كه ما میشناسیم٬ یعنی مغز انسان٬ در قرن جاری كافی نباشد. البته یك فرق اساسی بین تكامل ماده در طبیعت با فعالیت انسانی وجود دارد كه بنفع این دومی تمام میشود.

فعالیت انسانی در یك پروسه تاریخی (كه خود مدیون تكامل روابط مادی پروسه تولید مایحتاج انسان است) از شكل غریزی به شكل آگاهانه و هدفمند ارتقا یافت در حالیكه تكامل در طبیعت حاصل یكسلسله تصادفات بوده كه در بهترین حالت شكل "آزمون و خطا" را بخودش گرفت. بنابراین اگر انسان را حاصل طبیعت بدانیم٬ این انسان است كه عنصر فعالیت هدفمند و آگاهانه را برای اولین بار وارد معادله تكامل ماده در طبیعت كرده است. وقتی به تئوری تكامل موجودات زنده داروین دقیق میشویم یكسلسله انطباق موجودات زنده با طبیعت را میبینیم. آن موجودات زنده ای كه نتوانستند خود را با طبیعت انطباق دهند٬ منقرض شدند. این روند را از سر دیگر آن نگاه كنیم معنایش اینست كه اگر طبیعت آگاهانه و بر اساس هدف و نقشه بوجود آمده بود٬ و اگر موجودات زنده آگاهانه خلق شده بودند٬ چه لزومی داشت موجوداتی خلق شوند كه بخاطر عدم تواناییشان در انطباق با طبیعت منقرض شوند؟ خب این "خالق" نادان یا احتمالا ناتوان از همان ابتدا باید موجوداتی را خلق میكرد كه توانائی بقا در كره زمین را داشته باشند. در عالم واقع اما بیش از ٩٨ درصد از موجودات تا بحال زندۀ كرۀ زمین منقرض شده اند. پروسه تكامل موجودات زنده در خود تابعی از توانائیهای بیولوژیك و اجتماعی موجودات زنده بوده است. همكاری موجودات زنده ای كه بصورت گله ای زنده میكردند٬ یك رمز موفقیت "زنده ماندن ارجح" بوده است. ارجح لزوما بمعنای فیزیك قوی تر یك موجود زنده نبوده است. انسان علاوه بر خصلت همكاری اغلب موجودات زنده كه جمعی زندكی میكردند٬ همكاریش آگاهانه٬ یا بقول ماركس سیاسی بود. این خصلت برجستۀ انسان او را در موقعیت ممتازی برای "ارجح" شدن قرار داد. در تمایز با سیر تكامل طبیعت٬ انسان توان شناخت٬ یعنی در درجه اول مشاهده و سپس انتزاع كاركرد پدیده های طبیعی در قالب قوانین فیزیك٬ شیمی٬ ریاضی٬ بیولوژی و الخ را دارد. شناخت طبیعت سپس در قدم بعدی بشكل كاربرد علوم در زندگی بشری٬ یعنی ابزار و تكنولوژی٬ مادیت می یابد. این آخرین قدم بیان فعالیت هدفمند و آگاهانه انسان است. توان شناخت٬ انتزاع و كاربرد كنكرت مفاهیم عام طبیعی در زندگی مادی – مفاهیم عامی كه به یمن توان انتزاع به درك آنها رسید -- انسان را میلیونها و شاید صدها میلیون سال از پروسه تدریجی٬ آزمون و خطائی تكامل طبیعت جلو انداخت. كشف اتفاقی یاخته های عصبی (نورون های) آینه ای اثباتی[2] بر این قضیه است. این نورونها با دیدن یك عمل همزمان تجربه یك عمل و حتی احساس ناشی از آن تجربه را به ما منتقل میكنند٬ كه در نتیجه تقلید یا فراگیری آن تجربه عملی برای ما ممكن میشود. حال وقتی تجربه فراگیر شونده خود چكیدۀ فعالیت و آگاهی انسان در طی قرون باشد٬ انسان با صرف دیدن یك عمل جهش چندین ساله٬ چند صد ساله٬ چند هزار ساله٬ یا چند ملیون ساله میكند. آنچه به انسان توان انتزاع را داده است٬ قوۀ دماغی اوست. با فرض وجود مغز٬ آنچه قوۀ دماغی انسان را به این سطح از تكامل و پیچیدگی رسانده است فعالیت او بوده است. خلاصه كنم٬ یكی از فعالیتهای هدفمند انسان شناخت طبیعت در قالب علوم طبیعی و كاربرد علوم بشكل ابزار یا تكنولوژی است.

جمعبندی نكات بالا: برای طبیعت نزدیك به ١٤ میلیارد سال طول كشید تا ماده از مقطع بیگ بنگ به انسان تكامل یابد٬ انسان هوشمند (یعنی انسانی كه ازجمله توان مشاهده٬ انتزاع و كاربرد هوش خود در زندگی مادیش را دارد) به یمن فعالیش در تكامل دادن به شیوه تولید مایحتاج زندگیش و ورود به شیوه تولیدی سرمایه داری٬ تنها در ٢٠٠ سال گذشته توانسته است به ابزارهائی دست یابد كه به كمك آنها توانسته است به درجه زیادی به رمز و راز طبیعت پی ببرد. اما وقتی درجه شناخت جاری بشر از طبیعت و ابزار و تكنولوژی حاصل از آن را در مقایسه با شكل كاركرد مغز انسان قرار میدهیم٬ بنظر می آید كه ما برای شناخت مغز انسان هنوز فرسنگها (چه بلحاظ علوم و چه بلحاظ ابزار و تكنولوژی) فاصله داریم. بنابر این٬ معمای "چگونه میتوان فكرد كرد؟" -- كه بنظر میاید صرفا یك خصیصه بیولوژیكی ماده باشد و در بغرنجترین شكلش مغز انسان است-- معمائی است كه بعید بنظر میاید در قرن جاری قابل حل باشد. حال معمای چگونگی انتقال توانائی فكر كردن به یك موجود غیر بیولوژیك (روبات) كه جای خود دارد. 

پس از این مقدمه نسبتا طولانی -- كه بخشی از آن در قسمت اول این نوشته در قالب تعریف فلسفی و فیزیكی ماده مطرح شد-- در این نوشته كلمۀ «ماده» بمعنای فلسفی آن -- هر چه ذهن نیست-- بكار برده میشود و هر شكل قابل مشاهده ماده با پنج حس بشری را جسم مینمامیم كه شامل جامد٬ مایع٬ گاز و پلاسما میشود. مایحتاج مادی انسان اساسا اشیا هستند یعنی اجسام مادی. وقتی انسان بر آبستره ترین شكل موجودیت اجسام مادی مسلط شد٬ در قدم بعد این شناخت به تكنولوژی ساخت ابزارو ماشین آلاتی ترجمه میشوند كه توان ساخت اجسام مادی را از سطح بافتهای اتمی آن ممكن خواهند ساخت. چگونه شناخت اتم میتواند به اتومایزاسیون یا خودكار تمام پروسه تولید بینجامد؟

كپرنیك در اواسط قرن شانزدهم میلادی با فرضیه چرخش زمین به دور خورشید شروع انقلاب علمی را كلید زد و طلایه دار علم در ختم قرون وسطی و شیوه تولید فئودالی بود. نیوتن در اواخر قرن هفدهم با اتكا به كپرنیك و گالیله٬ فیزیك كلاسیك و قوانین حركت مادی را مدون كرد و بقول ماركس «جان ویات در سال ۱۷۳۵ که اختراع ماشین ریسندگى خود را اعلام و بدین وسیله انقلاب صنعتى قرن هیجدهم را آغاز کرد».[3] در ادامه جمیز وات با كاربرد قوانین نیوتن ماشین بخار عام را در اواخر قرن هیجدهم اختراع كرد. اختراعی كه امكان ساخت ابزار ماشینی٬ ماشین آلات تولیدی را ممكن ساخت و بهمین دلیل سوت شروع تولیدات كارخانه ای را زد. ماركس در اهمیت آن میگوید «عظمت نبوغ جیمز وات در بخش شرح مشخصات امتیازنامه‌ای که در آوریل ۱۷۸۴ گرفت منعکس است. در اینجا ماشین بخار وات نه اختراعى برای برآورده ساختن منظوری خاص بلکه وسیله‌ای توصیف شده است که کاربرد صنعتى عام دارد.»[4] از كشف كپرنیك تا اختراع ماشین بخار وات دویست سال طول كشید. در ظاهر امر هیچ شباهتی بین چرخش زمین بدور خورشید و ماشین بخار وجود ندارد. اما واقعیت اینست كه اختراع ماشین بخار انتهای پروسه ایست كه با كشف كپرنیك آغاز شد. رشد نیروهای مولده به یمن بكارگیری ابزار جدید٬ زمینه عروج سرمایه داری بعنوان شیوه تولید حاكم را فراهم آورد. انقلاب كبیر فرانسه در ١٧٨٩ بروز سیاسی این ضرورت تاریخی شد و كمون پاریس در١٨٧١اولین تلاش طبقه كارگر در بدست گیری قدرت سیاسی بود. منابع انرژی یا نیروی محركه ماشین آلات كه جای نیروی عضلانی كارگر (و حیواناتی مانند اسب٬ گاو و قاطر) را قرار بود پركنند٬ از این پس به یكی از مشغله های عملی كاركرد تولیدات انبوه تبدیل شد. تولید ذغال سنگ رونق یافت اما جستجو برای منابع دیگر انرژی ادامه یافت. اگر چه الكتریستیه قرنها برای بشر٬ بشكلی اسرار آمیز٬ شناخته شده بود و اگر چه بنجامین فرانكلین در اواسط قرن هیجدهم با اثبات اینكه رعد و برق یك جریان الكتریسیته است به آن ابعاد زمینی داد٬ اما اجزا مختلف تولید الكتریسیته تا اواسط قرن نوزدهم كشف نشده بود. وقتی كشف شد انقلاب دوم صنعتی بلافاصله در انتهای انقلاب اول صنعتی (از اواخر قرن نوزدهم) با كاربرد الكتریسیته در صنعت كلید خورد.

اولین مركز تولید نیروی الكتریسیته در ١٨٩١ در لندن تاسیس شد و اولین صنعتی كه تماما با نیروی الكتریستیه فعال شد٬ صنعت ماشین سازی در آمریكا٬ مشخصا كارخانه فورد در ١٩١٤ بود. در ادامه استفاده از نفت فسیل در اوایل قرن بیستم یكی از اجزا انقلاب دوم صنعتی شد. انقلاب ١٩١٧ اكتبر با عبارت "سوسیالیسم یعنی شوراها بعلاوه الكتریسیته" لنین٬ اهمیت لزوم اتوماسیون و كاهش ساعات كار را بیان میكرد. این فاكتوری بود كه ماركس آنرا "پیش شرط قلمرو آزادی" معرفی كرده بود. این واقعیت كه تعبیربالا از اتوماسیون همزمان با افق سرمایه داری مدرن روسیه هیچگاه بروشنی تفكیك نشد و در ادامه به شكست انقلاب روسیه منجر شد٬ یك حقیقت را برای ما آشكار میسازد. انقلاب روسیه تا آجا كه به رشد نیروهای مولده مربوط میشود روی پوست خربزه راه میرفت. میتوانست با آگاهی كامل رهبری آن در فائق آمدن به ضعف رشد نیروهای مولده (كه لازمه آزادی با پیش شرط كاهش ساعات كار بود) به پیروزی سوسیالیسم منجر شود٬ میتوانست با تعبیر بورژوازی از رشد نیروهای مولده شكست بخورد. پیروزی آن در نتیجه به یك طرح مشخص اقتصاد سوسیالیستی كه هر دو عنصر عبارت لنین را شامل شود بستگی داشت. پیروزیش به افراد گره خورده بود٬ افرادی كه به ضعف ساختار اقتصادی و راه حل اقتصاد سوسیالیستی در روسیه كاملا مسلط و آگاه باشند و بتوانند راه حل سوسیالیستی آن را پیاده كنند. پیروزی انقلاب روسیه در نتیجه به حضور شخص و خط لنینی گره میخورد. این در خود یك نقطه ضعف انقلاب روسیه بود.

اگر چه كامپیوتر بعنوان صرف ماشین حساب از اوایل قرن بیستم وجود و كاربرد داشت٬ اما مایكروچیپ و در ادامه دسك-تاپ در اوایل دهه شصت اختراع شد. انقلاب صنعتی سوم با كاربرد كامپیوتر در پروسه تولید-- از جمله با ساخت روباتهائی كه پروسه اتومایزاسیون تولید را به كاهش قابل ملاحظه نیروی انسان ترجمه كرد—از دهه ٧٠ آغاز شد. روباتیزه كردن كار در صنایع ماشین سازی٬ الكتریك و الكترونیك بیشترین كاربرد را داشت. جنرال موتورز در همكاری با جنرال الكتریك از اواخر دهه ٧٠ میلیونها دلار صرف تحقیق و پیشرفت كاركرد روباتها كردند. شركت سوئدی-سوئیسی ای بی بی بتنهائی گرداننده نزدیك به دویست هزار روبات در صنعت ماشین سازی است. امروزه ژاپن پیشقراول ساخت و كاربرد روباتهاست. پس از پایان جنگ سرد و غیر محرمانه كردن اینترنت توسط ارتش آمریكا در سال ١٩٩٠ استفاده عموم از كامپیوتر با اینترنت جوش خورد و كاربرد تكنولوژیِ انقلاب صنعتی جاری در سطوح سیاسی عیان شد٬ به ابزار فرا محله ای٬ فرا شهری٬ فرا كشوری همكاری مردم تبدیل شد. رسانه های مردمی در مقابل رسانه های كنترل شده دولتی و خصوصی بوجود آمد.

ارتباطات اجتماعی ای كه تاثیر آن بر تحولاتی نظیر سازماندهی "جنبش جهانی ضد جنگ" علیه حمله دوم آمریكا به عراق در سال ٢٠٠٣ امكان بروز یافت. در ادامه شبكه های اجتماعی اینترنتی ابزاری برای سازماندهی انقلاب ٨٨ در ایران٬ انقلابات خاورمیانه و همچنین جنبش نود و نه درصدیها در سال ٢٠١١ شدند. بعبارت دیگر در یك فاصله پنجاه ساله٬ كامپیوتر از مرحله اختراع به ابزاری تبدیل شد كه نه تنها در عرصه های علوم و كاربرد آن در بارآوری تولید كالا و خدمات كه حتی در روبنای سیاسی و فرهنگی جامعه نیز با قدرت حضور پیدا كرد و تاثیر گذار بود طوریكه كامپیوترمتصل به اینترنت در سال ٢٠١٤ از حیات تولیدی٬ اجتماعی٬ سیاسی وفرهنگی انسان در كره زمین جدائی ناپذیر شده است. حال٬ اگر به فواصل كشفیات علوم تا كاربرد عملی آنها در صنعت نگاه كنیم٬ این فاصله هر بار كوتاهتر شده است. بنابراین پروسه شناخت و تسلط بر اجسام مادی كه بالاتر مطرح شد لاجرم ابزار و تكنولوژی اتوماسیون تولید اشیا بر مبنای آنچه كه بر آن مسلط شده است٬ یعنی اتم٬ را بوجود خواهد آمد مشروط بر اینكه سرمایه داری به طمع سود هزینه آنرا پرداخت كند. از آنجا كه اتم سنگ بنای هر جسم مادیست٬ معنای این اتوماسیون٬ تولید اتومات شدۀ هر چه كه جسم است٬ هر چه كه نیاز مادی انسان است خواهد بود. معنای زمینی این تحول٬ پایان لزوم كار انسان در پروسه تولید٬ یعنی حذف كار بعنوان نیروی مولد اشیا است.

 فوریه ٢٠١٤

1) http://www.ntm.cz/data/veda-a-vyzkum/publikace/wh…

2) https://www.youtube.com/watch?v=IICkgB5Mil4

3) http://www.kapitalfarsi.com/f15/f15-1.htm

4) همانجا

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار
برگرفته از:
ایمیل رسیده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.