در هیاهوی روز خبرنگار و خبرها و و مقالاتی که دوستان روزنامهنگار و خبرنگار برای همکاران در بندشان مینویسند، این خبر گم شده است:«مجموع ۱۴۰ سال حبس برای برای هفت مدیر جامعهی بهایی[۱] حتا این خبر هم ناپیداست: «هفت مدیر پیشین جامعهی بهایی به زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت) منتقل شدند»[۲]. این خبرها گم شد یا خواستند که گم بشود نمیدانم.
آقایی، به بهانه روز خبرنگار، مینویسد از «روزی که از شب سیاهتر»[۳] است. میخوانم مقالهاش را و میفهمم عمق احساسش را. آیا این روز تنها برای خبرنگاران چون شب تار است؟ این خبر گم شده است، کسی حرفی نمیزند. سیاستمداران اصلاحطلب، با آن رنگ «سبز» آرامش بخش نیز سخنی نمیگویند تا لحظهای آرامش بر وجود خانوادههای این هفت نفر و دیگر آزاداندیشان بیتعصب، بنشیند. جای همدلی و همزبانیها خالی است و همدلی از هم زبانی خوشتر.
بیاد میآورم بیانه آقای موسوی درباره اعدام پنج شهروند که صبح روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت در زندان اوین اعدام شدند[۴]: «اعلام اعدام ناگهانی پنج نفر ازشهروندان کشور بدون آنکه توضیحات روشنکنندهای از اتهامات و روند دادرسی و محاکمات به مردم داده شود شبیه روند ناعادلانهای است که در طول ماههای اخیر منجر به صدور احکام شگفتآور برای عده زیادی از زنان و مردان خدمتگزار و شهروندان عزیز کشور ما شده است.»[۵]
آقای موسوی، کاندیدای اصلاحطلب، ای کسی که بهدنبال عدل علوی هستی و پس از این اعدامها با صدای بلند پرسیدی: «آیا این است آن عدل علوی که بدنبالش بودیم»[۶]؛ از شما میپرسم تفاوت این هفت نفر با آن پنج نفر در چیست؟ شما ریسک آن اعلام حمایت را به جان خریدی تا جایی که کمیسیون امنیت ملی مجلس شما را به دفاع از ۵ تروریست متهم کرد[۷]، اما دریغ و درد از یک بیانیه. مگر نه اینکه این هفت نفر هم ناعادلانه و بدون دلیل و مدرک محاکمه و زندانی شدهاند؟ آیا شما این سبزی را تنها برای هواداران خودتان میخواهید؟ پس تفاوت شما با رژیم حاکم و انحصار طلب کنونی چیست؟
گم میشود این خبر در هیاهوی اعتصاب غذای زندانیان سیاسی، گم میشود. همه جا صحبت از اعتصاب غذاست. در داخل و خارج همه حمایت میکنند. سخت است، اعتصاب غذا سخت است، زیر بار ظلم و ستم بودن سخت است، شکنجه شدن سخت است، مادر باشی و از فرزندت بیخبر باشی سخت است، پدر باشی و پسرت زیر شکنجه باشد سخت است؛ بهایی بودن به تنهایی سخت است، سخت است که صدایت را کسی نشنود، سخت است که ببینی هموطنانت، حتا روشنفکران کشورت، صدایت را نمیشنوند. بعد اگر گزارشی و مصاحبه هم از شبکهای خارجی در موردت پخش شود، تو را متهم کنند و بگویند مظلوم نمایی میکنی، سخت است که پدرت به گناه نکرده ۲۰ سال برود زندان، آن هم بعد از ۳ سال بازداشت، بله سخت است.
عبدالقادر بلوچ چند خطی نوشت، چند عکس هم گذاشت تا نشان بدهد که در کنار هموطن بهایی حضور دارد. او چه زیبا مینویسد: «امیدوارم شما هر کس که هستید و در هر کجا که هستید بیتفاوتی نشان ندهید و در حد و توان خود عکسالعمل نشان دهید. سکوت ما را تاریخ محکوم خواهد کرد.»[۸] نامه معروف «ما شرمگینیم»[۹] را یادتان هست؟ آیا باید تاریخ سراسر اشتباه سکوت در برابر ظلم را مجددن تکرار کنیم؟
در میان هیاهوی افشای «انتشار سند تازهای از نقش یک گروه نظامی-اطلاعاتی در انتخابات»[۱۰] همهی نگاهها برگشت به یک سال قبل. دوباره روز از نو روزی از نو و هیچ کس با ما نگفت که این شاید تنها یک بازی باشد، یک حلقهی تکرار شونده که میخواهند بوسیله آن ما را و شما را سرگرم کنند که رو به آینده نرویم. «هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید.»[۱۱]
بگذر از یک سال و چند ماه پیش، صحبت از امروز کن. جوانان وطن در زندان ظلم و کفر در اعتصاب غذایند، خبرنگاران در بندند و عدهای بیگناه تنها به جرم داشتن عقیدهای خلاف عقیده حکومت در بند هستند. اما دریغ که حتا این دردها ما را به هم نزدیکتر نکرده است. «گرگها» همین را می خواهند، میخواهند ما را «بدرند» میخواهند ما را «تک تک» شکار کنند.
شما! بله با شما هستم خانم روزنامهنگار محترم، شمایی که برایت بسیار احترام قائلم و نوشتههایت را میخوانم. شمایی که تا بحال با تعداد زیادی از مادران داغدار مصاحبه کردهای؛ دست شما درد نکند. اما آیا تا بحال به خانوادههای بهاییان هم فکر کردهای؟ چرا یک بار و تنها یک بار، به سراغ آنها نمیروی؟ میترسی به تو هم انگ بهایی بودن بزنند؟ بگویند فلانی هم «بهایی» شده است؟ آیا در این مدت از هموطنان بهاییت، بدی دیدهای؟ بیاحترامی دیدهای؟ خیانت به وطن دیدهای؟ پس چه باک که اگر «قوم ظالمین» تو را «بهایی» خطاب کنند، این بهای مبارزهای است که باید بپردازیم. احترام به یکدیگر و نترسیدن از برچسبها.
من شما را میستایم که به درد دل «مادران عزادار» گوش میدهی و صدای آنان را منعکس می کنی، صدایی که دیگر تنها صدا نیست و بغض فروخورده است. از شما و کسانی که چون شما هستند سوال میکنم آیا این متن را دیدهای و یا خواندهای:
«سلامت و امان شما عزیزان از دیرزمان مشغله ذهنی این مستمندان بوده و اکنون نگرانی امنیت میلیونها نفر زنان و مردان شریف دیگر ایران نیز بر آن اضافه گردیده است، خاصه آنکه اغلب آنان در عنفوان جوانی بوده مشتاق شکوفایی استعدادهای وسیع و نهفته خود میباشند…»[۱۲] پس نگوید و ننویسید که بهاییان درونگرا هستند، از ما چه انتظاری دارید؟ همه ما اکنون به یک درد مبتلا هستیم، اما تفاوتی است میان درد من و درد شما:
«ملاحظه فرمایید که با چه سرعتی پردهها برافتاد! مظالمی که طی سالیان دراز از طرق سازمانیافته و پنهان، بر بهاییان و دیگر شهروندان آن کشور وارد آمده در هفتههای اخیر در خیابانهای ایران در مقابل انظار جهانیان نمایان گشته است…»[۱۳]
شما یک سال است که حقتان را ندادهاند و چنین برآشفتهاید، خودتان کلاهتان را قاضی کنید، اگر مسلمانید، اگر دین دارید، اگر خودتان را پیرو راستین علی (ع) میدانید و میخواهید برای احقاق حق مبارزه کنید، خودتان در خلوتتان به این نکته فکر کنید که:
اگر شما، یک سال است که «پردهها» از مقابل دیدگانتان برافتاده و اکنون ظلم و ستم را با گوشت و پوست خود احساس میکنید، بهاییان ایرانی در خوشبینانهترین حالت سی و یک سال است که گرفتار این ظلم و ستم هستند. زمانی که همه شما اعم از سیاستمدار و روزنامهنگار و … در دانشگاههای دولتی و با سهمیههای دولتی درس میخواندید، ما محروم از تحصیل بودیم و شما دم نزدید. آیا آن زمان ما شما را متهم کردیم که چرا درس میخوانید؟ خوشحال می شدیم که میدیدیم شما در المپیادهای جهانی مقام کسب میکنید، مقامهایی که شاید اگر به ما هم اجازه تحصیل میدادند، سهم ما میشد.
آن زمان که خبرنگار پارلمانی شدید، آن زمان که شهردار شدید، رییس این فدراسیون و آن فدراسیون شدید، با خودتان لحظهای به هموطن بهاییتان فکر کردید؟ فکر کردید که چرا باید جودوکار قهرمان استان، تنها به دلیل بهایی بودن از تیم ملی خط بخورد؟ آیا به احقاق حق او فکر کردید؟ ورزش را که میتوان از آن برای شروع دوستیها و یکرنگیها استفاده کرد، عامل کینه و نفاق کردید.
هنگامی که مردههای خودتان را در کمال عزت و احترام دفن میکردید، آیا خبردار شدید که قبرستانهای بهاییان را با لودر زیرورو میکنند؟ فکر کردید که چرا مردههای بهاییان هم آسایش ندارند؟
در تمام این مدت گفتید «به ما چه! خودشان حقشان را بگیرند.» حالا از ما انتظار دارید در کنار شما برای «احقاق حقوق مدنی» مبارزه کنیم. در تمام پیامهای بیتالعدل توجه به مردم ایران را میتوانید ببینید، اما شما حتا در بیانیههایتان هم ما را از یاد بردید.
اگر کسی هم بخواهد طلبکار باشد، این ما هستیم که چون شما ایرانی هستیم، در ایران به دنیا آمده و بزرگ شدهایم، مانند شما مالیات دادهایم، اما از تمام حقوق شهروندی محروم و همیشه شهروند درجه دو بودهایم، این ماییم که حقوق سی و یک سال عقب افتادهمان را طلب داریم، اما هیچ وقت مانند یک طلبکار، حق به جانب، با شما صحبت نکردیم. همیشه شما را بهعنوان یک هموطن دوست داشتهایم، و هیچ وقت باور نکردیم که بین «ما» و «شما» مرزی وجود داشته باشد، باور نکردم ای هموطن، پس تو هم باور نکن.
[۱] http://www.chrr.biz/spip.php?article10591
[2] http://www.chrr.biz/spip.php?article10596
[3] http://sigarchi.net/blog/?p=5736
[4] http://www.irangreenvoice.com/article/2010/may/10…
[5] همان
[۶] همان
[۷] http://alef.ir/1388/content/view/72108/
[8] http://balouch.blogspot.com/2010/08/blog-post_813…
[9] http://www.we-are-ashamed.com/pages/languages/far…
[10] http://www.rahesabz.net/story/21023/?url=http://w…
[11] حضرت بهاءالله- دریای دانش، ص۳-۴
[۱۲] پیام بیت العدل اعظم خطاب به بهائیان ایران-۲ تیرماه ۱۳۸۸
[۱۳] همان
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید