تاریخ مینویسیم تا با فراموشی بستیزیم. این را هرودت، بنیادگذار تاریخنگاری در آغاز کتاب «تاریخها»ی خود آورد. تاریخنویسی، تقلای آگاهی فردی و وجدان جمعی با یادهاست که نگریزند و محو نشوند؛ از فراموشی مصون باشند آدمها، کارهایشان، سرگذشت شخصیشان، دستاورهای اجتماعیشان و نیک و بد روزگارشان.
حکومتِ خودکامه، تاریخنوشتن را خوش ندارد و در عوض آنچه میپسندد و رواج میدهد «تبلیغات» است. حتا رویدادهای گذشته برای این حکومت، باید در قالب واحدهای تبلیغاتی بستهبندی و به جامعه خورانده شود. تاریخی که به تبلیغات تحویلپذیر نیست، در خور نوشتن نیست و به عکس تهدید است. سانسور حکومت تنها ثبت رویدادهای تازه و معاصر را آماج نمیگیرد؛ ممکن است حتا به یادآوردن و ثبت کردن حادثهای در قرنها یا هزارها سال پیش هم خوشایند حکومت نباشد و تهدیدی برای «امنیت ملی» به شمار رود.
«فراموشی» یکی از ارکان ثبات و دوام حکومت خودکامه است. بخش عمدهای از ماشین دولت، از اداره سانسور و سازمانهای تبلیغاتی و رسانههای وابسته گرفته تا دادگاه و پلیس و دستگاهِ اطلاعاتی در خدمت «فراموشاندن»اند. هراس حکومت از مردهها یا خشم از رفتن بر سر گور کسان یا نشستن گردهم به یاد آنان، بخشی از این فرایند زوری «فراموشاندن» است. در چنین حکومتی، هر کسی حق ندارد هر چیزی را به یاد آورد یا یاد آن را زنده بدارد. تاریخ را باید با چاقوی اشتهای حاکم بریده بریده کرد، خوناش را ریخت و آنگاه لاشهاش را فدیهی دم و دستگاهِ تبلیغات کرد.
«فراموشاندن» عنصر ضروری تبلیغات است. اگر همه هر چه خواستند را در یاد داشته باشند، تبلیغات حکومت اثر نمیکند. تبلیغات در صورتی کارگر میافتد که جای بسیاری چیزها در ذهن جمعی خالی باشد. یادآوری آزادانهی گذشته، ذهن را در برابر تبلیغات حکومتی عایقبندی میکند.
تاریخ نوشتن، شکل دیگری از عقلانیت ورزیدن است. با نوشتن تاریخ ما به درکی واقعیتر از انسان و جوانب گوناگون زندگی او دست مییابیم و نیک و بد و زیبا و زشت و نقص و کمال او را میبینیم و به محدودیتهای او پی میبریم
حکومت خودکامه دروغ میگوید. یکی از سرسختترین دشمنان دروغ، حافظه است. برای آنکه دروغ باورپذیر شود، حافظهی جامعه را باید تضعیف کرد. تاریخنویسی رگ و ریشهی حافظه را ستبر میکند. تاریخنویسی هر چه آزادتر صورت بندد، دروغ گفتن و باور کردن آن را دشواتر میکند.
حکومت خودکامه، مطلقه است و همه چیز خود را مطلقه میخواهد؛ قدرت، ثروت، حشمت و حتی همهی ارزشهای اخلاقی خوب را. رهبراناش دعوی عصمت میکنند و از کسی خردهگیری برنمیتابند. در نتیجه، باید مدام گذشتهشان پوشیده شود، به سمت تاریکیِ فراموشی سُرانده شود. تاریخ تلاش برای منور کردن گذشته است، بر آفتاب انداختن بدیها و نیکیها. در جستوجوی تاریخی، اتاق خواب آدمها هم ایمن نیست و اگر شاهدی باشد و اهمیتِ «رویداد»شدن داشته باشد، در کتاب تاریخ ذکر آن خواهد آمد.
خودکامه، مدام میخواهد دیگران او را چنان که او مدعی است و میخواهد، باور کنند و بپذیرند؛ خاستگاه و سرگذشت و پیشینهی او را فراموش کنند. خودکامه به شکلی پنهان به کسانی که آن را به یاد دارند، گواهی توانند داد، به کتابها، روزنامهها، نسخههای صوتی و تصویری و هر مخزن و محفظ دیگری که ممکن است نشانی از گذشتهی او داشته باشد، کینه میورزد. او دوست دارد، حالا که قدرت مطلقه دارد، گذشتهی خود را نیز از نو «ابداع» کند؛ تاریخی از نو برای خود برسازد. کسانی که ابداع او را نپذیرند، به واقع، قدرت مطلقهاش را به پرسش و چالش گرفتهاند.
در خودکامگی، مردم تاریخ خود را فراموش میکنند. نه تنها روزنامه و کتاب و هنر در مشت دولت افشرده میشود تا تنها روغن تبلیغات از آن بچکد که ترس، هر کسی را جریدهرو و خفیهگو میکند. کسانی که میدانند، میدانند که چقدر ثبت یادها میتواند حیات آنها را به مخاطره بیندازد. در جامعهی تحت امر مستبد، خاطرات همه خطراتاند. شاهدانِ زندهی تاریخ میمیرند و زمین رازها را خاک میکند.
ترس تنها شیوهی سخن گفتن را دستکاری نمیکند؛ منش زندگی را تحریف میکند. زندگیها دوگانه و کژ و مژ میشوند. نشانهها هم آینهی دق میشوند. چیزی را درست بازنمیتابند. جامعهی ترسیده، جامعهی نشانههای مشوش است و با چنین تشویشی در نشانهها چگونه میشود تاریخی سرراست نوشت؟ تمام امور ساده، در عین سادگی، سخت پیچیدهاند و پشت هر مویی، پیچش مویی است. در فقدان شاهد، خاطره، سند و نشانه، چشمهی «رویداد» و «تجربهی تاریخی» گلاندود میشود.
تاریخ، دیدن هر رویداد، در بستر زمانی فراتر از آن، یعنی دیدن آن در میان زنجیرهای از رویدادهاست. تاریخ است که ما را به «پیامد» رویدادها آگاه میکند. هر رویدادی در زمان خود، تنها یک رویداد است؛ موضع ما که از اکنون به گذشته مینگریم و سلسلهی رویدادهای پس از آن را نیز در نظر میآوریم، به ما توانایی استنتاج پیامدها را میدهد. پیامدها بر ما آشکار میکنند آدمیان چه اندازه در برابر مسئولیت کار خود سربلند برآمدهاند. تاریخ معنا و مرز مسئولیت بازیگران خود را پیش چشم مخاطباناش نقش میزند. حاکمان مطلقه، شیفتهی اقتدار و گریزان از مسئولیتاند.
اگر گذشته به یادآورده شود، توانایی دیگران برای داوری دربارهی مسئولیتپذیری مستبدان نیرومندتر خواهد شد. برای نمونه، در نظامی غیر دموکراتیک، اگر جنگی ویرانگر و فرساینده رخ داد، کسی حق یادآوری و تاریخنویسی آزادانه ندارد، فقط دربارهی «حماسه»های پیروزمندانهای که سربازان تحت فرماندهی حاکم آفریدند باید «تبلیغات» کرد. خاطرهی تک تک آدمها، قربانیان دور یا نزدیک، روایت حاشیهنشینان جامعه، مخالفان حکومت یا جنگ، آنان که در میانهی راه به تلخی بریدند یا شاهدان خیانت و جاهطلبی باید یکی یکی حذف و فراموش شود. در همهی حکومتهای خودکامه، اگر جنگی رخ دهد و حکومت پس از جنگ به هر دلیل برقرار باشد، نبرد افتخارآفرین، پیروزمندانه و مشروع بوده است. نمونهی نزدیک تبلیغات صدام پس از جنگ کویت و شکست از آمریکاست.
تاریخ در نظام دیکتاتوری، نمایهی پایگان قدرت است؛ قدرتمندان تاریخ دارند، اما ناتوانان و بیچیزان در «تاریخ دولتی» غایباند. ثبت نام و یاد کسی او را از حاشیه به متن میکشاند. فراموشی مرزی است که دور متن است. در حکومت غیردموکراتیک، نامها خطرناکاند، در عکسهای تاریخی دستکاری میشود، برخی آدمهای حذف شده از کنار آدمهای به قدرتنشستهی امروز در این عکسهای قدیمی پاک میشوند؛ اثر آنان محو میشود، یعنی از کانون قدرت رخت بربسته و بر کرانهی خاموشی و فراموشی نشستهاند.
نظام خودکامه به خاموشی فرامیخواند؛ انگار به غریزه میداند مردمی که نتوانند با گذشتهی خود از معبر آگاهی تاریخی رابطه برقرار کنند، از اندیشیدن به آینده و سخن گفتن دربارهی آن نیز بازمیمانند
تاریخ نوشتن، شکل دیگری از عقلانیت ورزیدن است. با نوشتن تاریخ ما به درکی واقعیتر از انسان و جوانب گوناگون زندگی او دست مییابیم و نیک و بد و زیبا و زشت و نقص و کمال او را میبینیم و به محدودیتهای او پی میبریم. عقلانیت، آگاهی به محدودیت انسان و شناخت جایگاهِ آزادی عمل اوست در چنین جغرافیای مرزبندیشدهای.
تاریخ نوشتن و تاریخی نگریستن، مانع از بُتسازیهای نابخردانه و اسطورهای میشود. جامعهای با حافظهی مکتوب و ثبتشدهی تاریخی بیشتر، کمتر در معرض دچار شدن به نظامهای تمامیتخواه است. حاکم خودکامه، خود را نامحدود و شهروندان را رعیت منقاد میخواهد؛ محدودیت انسانی را از خود نفی و آزادی انسانی را از دیگران سلب میکند.
تاریخ، تلاشی برای رها شدن از ثقل گذشته نیز هست؛ گذشتهی نامفهوم و به بیان و تحلیل تاریخی درنیامده، میراثِ سنگینبار، کشنده و ویرانگرتری را بر زندگان تحمیل میکند. برای خودکامه، گذشتهی «تاریخینشده» سرمایهی لایزال و ارجمندی است برای منقادتر کردن خلق. این گذشته میتواند به هر شکلی که خودکامه بخواهد درآید و مشروعیت یک «سنت» و «میراث» را بیابد و ابزاری کارآمد در جهت اجرای فرامین سلطهی مطلقه باشد. اساساً حاکم این آزادی را دارد که گذشتهای تاریخینشده را به هر شکل که دوست دارد فرانماید؛ در غیاب آگاهی تاریخی، گذشته آن است که قدرتمند میگوید.
تاریخ، گشودگی به روی دیگران است؛ به زندگی آدمهای دیگر، مردمهای دور یا نزدیک، ساختها و بافتهای طبیعی و قراردادی که گرد آدمیان را گرفتهاند. حکومت استبدادی، میل به فروبستن و و چیرگی بر فروبستگان دارد. تاریخ نوشتن، شکلی از گفتوگو است، با گذشته، با آدمهایی که نیستند، با شهرهایی که طرز دیگر بودند، با فروانروایان، فرمانبران، در کانوننشستگان و در حاشیهماندگان. اما نظام خودکامه به خاموشی فرامیخواند؛ انگار به غریزه میداند مردمی که نتوانند با گذشتهی خود از معبر آگاهی تاریخی رابطه برقرار کنند، از اندیشیدن به آینده و سخن گفتن دربارهی آن نیز بازمیمانند
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید