رفتن به محتوای اصلی

گفت‌وگو با جلال خالقی مطلق: ۵۰ سال کار برای تصحیح شاهنامه
25.08.2014 - 22:06

 

کم تر کسی است که با شاهنامه آشنایی داشته باشد و نام جلال خالقی‌مطلق را نشنیده باشد. فردوسی سی سالی عمر خود را بر سر شاهنامه گذاشت. خالقی مطلق اما برای تصحیح شاهنامه پنجاه سالی از عمر خود را مایه گذاشته است.

جلال خالقی‌مطلق، ابتدا در آلمان رشته ادبیات را برگزید و سراغ هومر و سایر حماسه سرایان رفت. راهی که آن سوترش شاهنامه فردوسی قرار گرفته بود. نخستین رساله اش درباره زنان شاهنامه بود و از آن پس علاوه بر تحقیق و پژوهش در کارهای چند شاعر دیگر ایرانی، همچنان در کار تصحیح و تنقیح و حاشیه نویسی شاهنامه باقی مانده است.

جلال خالقی‌مطلق شاهنامه را در عین حال یک تاریخ ادبیات دوره پیش از اسلام نیز می داند که ویژگی‌های ادبیات کهن ما را در دوره‌های گوناگون، به ویژه در دو دوره پارتی و ساسانی نشان می‌دهد. دو دوره‌ای که تفاوت‌‌هائی با هم دارند. در دوره پارتی ادبیات حماسی و عشقی رواج داشته و در دوره ساسانی، ادبیات اندرزی و آیین خسروان و داستان‌های تاریخی و اجتماعی. در همین دوره ساسانی است که داستان پادشاهی بهرام گور را می‌خوانیم. قصه ای که برای شناخت طبقات مختلف مردم در آن دوران حائز اهمیت است.

خالقی مطلق در مورد مطالبی که در سال‌های اخیر درباره شاهنامه منتشر می‌شود داستانی دارد پر آب چشم:« نود در صد کارهایی که در این بیست ساله اخیر درباره شاهنامه به زبان فارسی نوشته شده است، فاقد ارزش علمی است. این مطالب یا تکرار مکرراتند یا انشاهای ادبی که غالبا به جای تفسیر داستان به تحریف آن می‌انجامد.»

او اغلب نقاشی هایی را که از ادبیات ما الهام گرفته شده نیز باسمه ای و قالبی و بدلی می داند و می گوید: «به جای این ها کاش به نقاشی صحنه‌های عشقی که در ادبیات ما اصالت دارند، می پرداختند. نقاشی پیرمرد با موی و ریش سفید در برابر زن باریک اندام با سینه های هوس انگیز تنها از ناکامی سخن می گوید.»

Djalal Khaleghi-Motlagh

خالقی مطلق، پژوهشگر شاهنامه، خود نیز شاعر است، اما شعرهایش را کمتر منتشر کرده است. او را در هامبورگ آلمان محل اقامتش یافتیم و با او به گفت‌وگو نشستیم:

دویچه وله: آقای خالقی مطلق! شما در گفتوگویی ضمن تعریف از تهران قدیم با باغهای سبز که عطر آن همچنان در مشام شماست، از کاشیهایی با تصاویری از ضحاک ماردوش گفته بودید و ماهیهای بادکرده در حوض. آیا همه این خاطرات سبب رفتن شما به سوی فردوسی شد؟

من زمانی که دبستان میرفتم، کسانی در خانواده ما، اهل ورزش بودند. در آن زمان کسی که اهل ورزش بود، اهل زورخانه بود و کسی که اهل زورخانه بود، عملاً با شاهنامه ارتباط داشت. پسردایی من در منزل تخته‌شنا میزد. تختهای بود که میگذاشتند روی زمین و دستشان را میگذاشتند روی آن تخته و میرفتند و میآمدند و در عین حال از شاهنامه شعر میخواندند. با هر مصرعی که میخواندند، یکبار میرفتند و میآمدند. با این سرعت ورزش میکردند. او یک کتاب شاهنامه جلو آن تخته روی زمین باز میکرد و غالباً هم داستان رستم و اشکبوس را میخواند. این داستان عکسی داشت، خیلی زیبا بود که رستم را در حال تیر زدن به اشکبوس نشان می داد. من عاشق این عکس بودم و خیلی خوشام میآمد. این اولین خاطرهی من از شاهنامه است. وقتی قدری بزرگتر شدم، البته نقالها را میشنیدم، از رادیو میشنیدیم که شاهنامه میخواندند. در دوره دبیرستان هم فرصتی پیش آمد که ما شاهنامه خواندیم. ولی منتهی نه به صورت دقیق از آغاز تا انجام. تکههایی از آن را میخواندیم. این به اصطلاح آشنایی نخستین من با شاهنامه بود.

از آن شعرهای دوران دبیرستان و دبستان چیزی در یادتان مانده؟

قاعدتاً همان رستم و اشکبوس بود و چندتایی از این دست اشعار که بیشتر هم پندها و اندرزهای شاهنامه بود. من وقتی که در شهر کلن رشته زبان و ادبیات آلمانی را انتخاب کردم، ، بیشتر دنبال حماسه رفتم. یعنی آشنایی دقیقتر من با حماسه، با حماسههای غرب بود. ایلیاد و ادیسه و امثال اینها. میخواهم بگویم که شاید ۹۰ درصد از حماسههای جهان را در آن زمان خواندم و بعد از آن برگشتم به شاهنامه.

معمولاً آدم از آنچه در وطن خودش بیشتر به گوشاش رسیده میرود سراغ شعرهای دیگر. در مورد شما اما قضیه برعکس بوده؟

از این جهت است که میتوانم بگویم من با یک دید دیگری به شاهنامه برگشتم.

چه تفاوتی بین قهرمانان ایلیاد با شاهنامه میبینید؟

دنیا دنیای پهلوانیست. ولی آداب و رسوم پهلوانی جداست. یک‌مقدار نقاط مشترک هست. در این حرفی نیست. ولی اصولاً شیوه تفکر غربی با حماسه چیز دیگریست تا آن چیزی که ما ایرانیها داریم. اولاً بسیاری از حماسههای غربی حماسههای شفاهی هستند. یعنی شاعر بدیههسراست. حالا در مورد هومر این اختلاف هست. بعضیها اصلاً معتقد نیستند که کسی به نام هومر بوده و بعضیها هم معتقدند که او بدیههسرایی بوده که بعداً اشعارش را دیگران دستکاری کردند و به این صورت درآوردند. بعضیها هم معتقدند که نه، این خود هومر است.در موردش خیلی اختلاف هست.
در هرحال ایلیادِ هومر یک اثر بسیار جالب و بزرگی است. ولی اصولاً شیوه برداشت یک شاعر غربی از جهان و در نتیجه هم از حماسه یک چیز دیگریست تا آن چیزی که در ایران بوده. حالا چه فردوسی، چه پیش از او و یا چه بعد از او.

نمونه بارز آن چیست؟

برای نمونه مصرع اول ایلیاد و شاهنامه، تمایز این دو اثر را به خوبی از همدیگر نشان میدهد. کتاب ایلیاد با این مصرع شروع میشود: ای الهه بخوان سرود خشم آشیل را. و در شاهنامه شروع میشود: به نام خداوند جان و خرد. این دو مصرع آغازین خیلی خوب تفاوت دو شیوه تفکر مختلف را نشان میدهد، تفکر ایرانی و تفکر غربی را. در آنجا میدانید که خدایان هستند و این خدایان گاهی بازیگوشاند و در کارهای بشر دخالت مثبت و منفی میکنند. همهشان کارهای نیک انجام نمیدهند. بعضیهاشان کارهای بد انجام میدهند. در حالی که در ایران، فردوسی با یک خدا ارتباط دارد که او همیشه نیکوکار است و در نتیجه قهرمانان رابطه دیگری با خدایشان دارند تا قهرمانان ایلیاد. آن چه که مشترک است، پهلوانیست. دو اثر واقعاً گوناگون است، ولی هر دو به نوع خودشان دو حماسه جهانی هستند. من تصور نمیکنم از شاهنامه فردوسی و

تصویری از شاهنامه فردوسی

تصویری از شاهنامه فردوسی

ایلیادِ هومر حماسه بالاتری وجود داشته باشد یا هم سنگ اینها، با وجود تفاوتهای مختلف.

یا فردوسی و هومر وجوه مشترکی هم دارند؟

فردوسی یک دانشمند است برخلاف هومر. هومر یک خواننده دورهگرد است. داناییاش دانایی عمومی و همگانی و تجربی است. در حالی که فردوسی یک مرد دانشمند و اهل قلم و اهل تفکر است. شعر را روی کاغذ میآورد. هومر روی کاغذ نمیآورده، در سینهاش بوده. حالا البته بعضی از غربیها این تئوری را آوردهاند که فردوسی هم باید مثل هومر دورهگرد باشد. ولی این حرف بیربط است.

در ایران قدیم می دانیم که درصد بیسوادی خیلی بالا بوده، این شعرها آیا سینه به سینه منتقل می شده؟ خواندن فردوسی خیلی هم راحت نیست. یعنی واژههایی دارد که آدم عادی و عامی نمیتواند مفهومش را متوجه بشود!

بله درست است. ولی شاهنامه فردوسی را کاتبها به روزش کردند به اصطلاح. یعنی هروقت که کتابتاش کردند، واژههای کهن را با واژههای نو، فارسی را با عربی، معاوضه کردند و به جایش نوتر گذاشتند که مردم راحتتر بفهمند. بعضی بیتها را زدند. بعضی بیتها را خودشان سرودند و به جایش گذاشتند.

یعنی آنچه بین مردم عادی رایج بوده، متعلق به فردوسی نبوده؟

نه منظور من این است که آن چیزی که کاتبان یا دارندگان نسخ آنها خودشان عوض میکردند به میان مردم میآمده و نه برعکس. البته ممکن است که مردم هم اینجا و آنجا خودشان شعری میگفتند. نقالها چون سواد داشتند، شاهنامه را میخواندند، و ساده میکردند. یا طومارهایی داشتند که غیر از داستانهای شاهنامه داستانهای دیگری هم در آن بوده و از روی آن طومارها که از استادشان به ارث میبردند، نقالی میکردند و همان طومارها را هم به شاگردشان میدادند. بنابراین در کنار شاهنامه فردوسی ما یک شاهنامه کاتبان داریم و یک شاهنامه نقالان. به همین ترتیب شاهنامه آسانتر میشود تا به دست مردم و خوانندگان برسد. ما به شاهنامه نقالان کاری نداریم، وظیفه من این است که شاهنامه کاتبان را تا جایی که ممکن است برگردانم به شاهنامه فردوسی.

یعنی به اصل شاهنامه؟

بله به اصل شاهنامه. البته این‌کار صددرصد امکان ندارد. ولی تا اندازه زیادی بر اساس روش انتقادی تصحیح متون، این کار ممکن است که مثلاً ما شاهنامهای را به دست بیآوریم که فرض کنید اعتبارش برابر شاهنامهای باشد که صدسال بعد از فردوسی کتابت شده باشد.

خود فردوسی زیر تاثیر شاهنامه‌های منتشر شده در زمان های پیشین نبوده؟ مثل گشتاسبنامه دقیقی یا شاهنامه های منظوم و منثور دیگر؟

صددرصد. اصلاً امکان ندارد که شاعری بتواند بدون بررسی آثار حماسی پیش از خودش یک اثر حماسی بیافریند. فردوسی یک شاهنامه منثور را که در زمان جوانی او در شهر توس از زبان پهلوی ترجمه شده بود، اساس کار خودش قرار داد و آن هم با امانتداری به مطالبی که در آن هست. چون حماسهسرایان واقعی مطالب و مأخذ خودشان را حقیقت تاریخی میدانستند و اعتقاد داشتند که باید وقتی آن را به شعر در می‌آورند، چیزی حرام نشود. منظور این نیست که کارشان ترجمه بوده، ویا نقل یک به یک. بلکه از لباس نثر آن را به لباس شعر درمیآوردند، میپروراندند مطلب را، شاخ و برگش میدادند، ولی اخباری که در آن بود را حفظ میکردند.

یعنی رستم شاهنامه فردوسی همان رستمیست که در شاهنامه منثور بوده؟

در همان شاهنامه ابومنصوری بوده. اصلاً رستم شاهنامه فردوسی را شاهنامه ابومنصوری بهوجود آورده، در صورت پهلویاش. یعنی در فارسی میانهای دوران ساسانیان، رستم یک نقش بسیار جزیی داشته. این ابومنصور عبدالرزاق که از طرف سامانیان حاکم توس بود، خودش را جهان پهلوان میدانست و به همین دلیل علاقه خاصی به داستانهای رستم داشت. از این جهت مقداری از روایاتی که در صورت پهلوی بود، فارسی میانه، این را برداشتند، ازجمله روایات آرش کمانگیر را، و به جایش روایات رستم را گذاشتند که مورد علاقه این جهان پهلوان بود، یعنی ابومنصور عبدالرزاق. بعد این رستم به دست فردوسی یک چنین جلوهای پیدا کرد.

تا ۶۰ـ ۵۰ سال پیش، به‌ندرت کسی اسم آرش روی فرزند خودش میگذاشت. میگویند از زمانی که سیاوش کسرایی آرش کمانگیر را سرود، پسرانی با نام آرش نام گذاری شدند. آیا این درست است یا اینکه مردم از طریق نقالیها و زورخانهها با نام آرش کمانگیر هم آشنا بودند؟

نخیر آشنا نبودند. همین درست است، منتهی با یک توضیح. خود سیاوش کسرایی هم آرش را از روی تحقیقاتی که پژوهندگان در همین زمانه ما روی آرش کردند، شناخت و حماسه آرش کمانگیر را در آن شعرش سرود و بعد به نوبه خودش تأثیر گذاشت در شهرت آرش کمانگیر.

نخستین رساله شما درباره زنان شاهنامه است. شما در هفت پیکر نظامی هم به قصه بانوی حصاری پرداختید. ویژگی این زنان چیست که شما را به خودش جلب میکرده؟

موضوع زنان شاهنامه برای رسالهی دکترا را دکتر عبدالجواد فلاطوری که با من دوست بود و در دانشگاه کلن درس میداد، پیشنهاد کرد و من پذیرفتم. اتفاقاً خوشحال هم شدم. موضوع خوبی بود به نظر من. اما موضوع مربوط به هفت پیکر اتفاقی بود. چون خود این موضوع خیلی مهم است، این حکایت زن حصاری. میدانید این حکایتیست که روی آن اپرا ساخته شده در خارج و خیلی مشهور است و در واقع خود هفت پیکر هم مثل سایر آثار نظامی مقام شامخی در ادبیات فارسی دارد.

ولی ما بیشتر اسم حافظ و سعدی و مولانا رامی شنویم تا نظامی.

متأسفانه نظامی تا حدودی فراموش شده در ایران. گاهی میشنویم که ایرانیان میگویند چهار شاعر بزرگ ایران، در حالی که ایران دارای پنج شاعر بزرگ است که به ترتیب تاریخی فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ باشند. ولی قاعدتاً میبینید که سخنی از نظامی نیست. نظامی در ادبیات جهان به عنوان شاعر بزرگ محسوب میشود و هیچ کمی از شاعرانی مثل سعدی و حافظ ندارد و شاهکارش هم همان هفت پیکر است.

بسیاری از شاعران ما زن را موجودی گاه معلول نشان میدهند که فقط برای زیبایی ساخته شده و یا برای لذت مرد، اما در هفت پیکر، زن دانای کل است. یعنی اوست که با طرح چیستانها مردان را به بازی میگیرد و خودش بازی داده نمیشود.

البته این در هفت پیکر نظامی استثناست. نظامی هم یکی از شاعران ضد زن است و بدتر از همه آنهای دیگر. خاقانی و نظامی هر دو از شاعران ضد زن هستند. ما در بین شعرایمان کمتر شاعری داریم که مثل این دو شاعر ضد زن باشد.
سعدی شعرهای عدیده دارد که اصلاً میگوید زن را بزن یا به خود فردوسی این شعر منسوب است که "زن و اژدها هر دو در خاک به!" چرا شاعرهای ما این قدر زن ستیز بودند؟ فردوسی تنها شاعر ایرانیست که زن ستیز نیست و سر این بیت ما بارها گفتهایم که این بیت الحاقیست و در هیچ یک از نسخههای کهن نیست. در میان نسخههایی که از سده هفتم هجری، تا یازدهم هجری داریم، این بیت نیست. بعداً سردرمیآورد از زمان جامی تقریباً. غیر از این بیت، دو سه بیت دیگرهم هست و در اینکه این ابیات الحاقیست در تصحیح شاهنامه، کوچکترین تردیدی نیست. در هیچ یک از شاهنامههایی که چاپ شده، شما این بیتها را نمیبینید و اینهایی که این بیتها را در این سالهای اخیر علم کردهاند به اسم فردوسی، اینها فردوسی ستیزند و نه اینکه فردوسی زن ستیز باشد.

شما یکجا گفتهاید که شاهنامه متنی دشوارِ آساننماست. دشواریاش در کجاست و آسانیاش در کجا؟

نگاره‌ای از داستان زال و رودابه

نگاره‌ای از داستان زال و رودابه

دشواریاش در این است که شما شاهنامه را میخوانید، دقیق متوجه نمیشوید. گاهی به واژه یا اصطلاحی برمیخوردید که نمیدانید چیست. آسانیاش در این است که داستان را میخوانید تا آخر و میفهمید چه بوده. این است که دشوارِ آساننماست.

داستانهای شاهنامه را با وجود شخصیتهای متعدد هر داستان و فضاهای گوناگوناگونی که ترسیم میکند، می‌شود یک رمان نامید؟ یا تفاوتی با رمان دارد ؟

در تحول یک داستان به رمان مراحلی طی میشود. یعنی یک داستان حماسی اول تبدیل به رمانس میشود. رمانس داستانیست پهلوانیـ عشقی. بعد از آنجا تبدیل به رمان منظوم میشود. یعنی رمانی به شعر میشود و بعد از آنجا تبدیل به نثر میشود. شما در شاهنامه هم حماسه دارید مثل داستان رستم و اسفندیار یا داستان رستم و سهراب که اینها داستانهای حماسی و پهلوانیست و هم رمانس دارید. یعنی داستانهای پهلوانیـ عشقی مثل بیژن و منیژه یا گشتاسب و کتایون. مرحله بعدی شما رمان منظوم دارید مثل ویس و رامین یا لیلی و مجنون نظامی. اینها رمان منظوم است. در ادبیات غرب از قرن مثلاً ۱۸ و ۱۹ رمان به نثر رواج پیدا میکند. در ایران خیلی طول میکشد تا این مرحله طی شود.
رمان منثور ما رمانهاییست که چون مورد علاقه خوانندگان قرن بیستم نبوده، به آنها زیاد توجه نکردهاند. ولی ما از این رمانها هم داریم. فرض کنید امیرارسلان یک رمان است. پیش از آن هم بوده، مثل حاجی بابا اصفهانی که بعضیها میگویند اصلش ایرانی بوده و بعضیها میگویند اصلش ایرانی نبوده است. ما بعدها تحت تأثیر رماننویسی غرب به رمانی رسیده‌ایم که رابطهاش را با رماننویسی ادبیات سنتی ما قطع کرده و با غرب رابطه پیدا کرده است.

همان طور که شما گفتید ما خیلی دیر شروع کردیم به رمان نوشتن. خاطراتی بوده که...

ما دیر شروع کردیم که نثر را بهعنوان ابزار رماننویسی بهکار ببریم. چون در خاطر ایرانیها همیشه شعر نقش بالاتری را بازی میکرد. خود شاعرها هم میگویند شعر پادشاه است، نثر رعیت. فردوسی هم که شاهنامه را میسراید، یکجایی اشاره کرده که مأخذش شاهنامه ابومنصوری است که به نثر بود و به همین دلیل خوانندهها علاقهای به خواندنش نداشتند و من این را به شعر درآوردم. یعنی به یک زبان بهتری درآوردم.

از شاهنامه اخیراً در همه هنرها استفاده میشود ازجمله در اپرا و در یکی دو سال پیش حتی در موسیقی سنتی. به نظر شما شاهنامه توانایی برگرداندن به همهی هنرها را دارد؟

به نظر من دارد. در قدیم نقاشی یا مینیاتور را برای تذهیب کتابها به کار میبردند. روی کوزه و بشقاب عکسهای صحنههای شاهنامه را میکشیدند. بعد نقالی بود و انواع و اقسام هنرها که از آنها استفاده میشد. بعداً خُب ما با هنرهای غرب آشنا شدیم. یک مدتی طول کشید تا از آثار هنری و ادبی خودمان برای نشاندادن هنرهای غربی استفاده کنیم. این کار هم چندان با موفقیت انجام نشده. یعنی شما فرض کنید که نمایشنامه تهیه شده از داستانهای شاهنامه یا فیلم، ولی ارزش هنری بالایی ندارد. هیچ کدام.

در بخش باله و اپرا هم.

بله. مثلاً فرض کنید تاجیکها که هنر سینما را از روسها یاد گرفتند، فیلم رستم و سهراب را تهیه کردند یا سیاوش را تهیه کردند، خیلی موفقیتشان بیشتر بود. چون هنر دراماتیک را از روسها فراگرفتند. ایرانیها این کارها را نمیتوانند انجام دهند. هنر سینمای ایران بسیار ضعیف است برای تهیه فیلمهای باستانی و قدیمی. برای کارهای جدید البته به حق هم جایزه میبرند. ولی شما برای اینکه مثلاً فرض کنید داستان رستم و اسفندیار را روی پرده بیآورید، به خیلی چیزها احتیاج دارید که سینمای ایران ندارد.

مثلاً؟

نه دکور میتواند بسازد، نه دیالوگ. دیالوگی که هم قدیمی باشد و هم توی ذوق شنونده نزند. نه موسیقیاش را میتواند بسازد و نه هنرپیشهاش را دارد که بتواند نقش این پهلوانها را خیلی خوب بازی کند آن طور که شما در فیلمهای خارجی میبینید. هیچ کدام اینها از دست سینمای ایران ساخته نیست.

آقای بهرام بیضایی کارهایی کرده بودند. شما نمیپسندید آنها را؟

نه من فکر نمیکنم ایشان یا هرکدام از اینها بتوانند. من یک سریالی هم در ایران دیدم که زال و رودابه را بازی کرده بودند. بسیار بسیار مفتضح. اصلاً بهتر است نکنند.

این سیمرغ را هم که آقای متبسم روی آن کار آهنگسازی کرده بودند، شما شنیدهاید؟

بله آن را هم شنیدهام. ولی یکمقدار طول میکشد. حالا البته وقتی که عموم شنوندگان میپسندند، باید راضی بود. ولی در نقد دقیق سینما یا موسیقی و ...قاعدتاً اینها پایدار نمیمانند. ولی این آغاز کار است. باید اینها باشد که بعد یواش یواش کارهای بهتری بیآید.

چرا اصلاً این قدر غزل در موسیقی سنتی ایران رواج دارد، ولی شاهنامه با این همه قصههای زیبا نه؟ علتش بیشتر قصهگونه بودن این داستانهاست که احتمالاً در موسیقی سنتی خوب از آب درنمیآید یا اینکه کمکاری هنرمندان ماست که به سراغش نمیروند؟

نه، اینها با هنر غربی تازه آشنا شدهاند. این را با زندگی امروز خوب میتوانند وفقاش دهند. شما وقتی که فیلمی را تهیه میکنید از زندگی امروز مردم، شما در آن زندگی هستید، چند و چون کار را بهتر میشناسید. احتیاج به دکور ندارید. احتیاج به لباس خاصی ندارید. احتیاجی به پروراندن بعضی لحظههای داستانی ندارید. قاعدتاً موفقیتشان بیشتر است. ولی برای رفتن روی قصههای قدیمی اطلاعات تاریخی و ادبی بیشتری لازم است. هزینه بیشتری نیاز دارد و اینها خُب هنوز در آغاز کار هستند. یک زمانی من به دوستانم پیشنهاد میکردم، که ایکاش در ایران در زمانی که جشنهای ۲۵۰۰ ساله را میگرفتند، بهجای آن فرض کنید داستانها و ادبیات فارسی ازجمله شاهنامه و چند داستان دیگر از نظامی و امثال اینها میدادند به سینمای غرب که فیلم تهیه میکردند و این الگویی میشد در دست هنرمندان خود ما که بدانند مثلاً چم کار چه جور است. خیلی کمک میکرد به سینمای ایران. ولی این کار انجام نشد.

در مورد تاجیک ها چطور؟

تاجیکها هم که گفتم یکی دوتا فیلم خوب تهیه کردند، کارشان نقایص بزرگی هم داشت. در آن زمان هنوز شوروی سابق بود، آن ها هم برای رعایت حال حکومت وقتی رستم سهراب را میکشد، شعارهای مارکسیستیـ لنینیستی میدهند. بعد هم عناصری را وارد داستان کردند که خیلی بیربط بود. ولی خُب هنرپیشهها خوب بازی میکردند، فیلمبرداری و دکور خوب بود. خیلی بهتر بود. این کار از دست هنرپیشههای سینمای ایران برنمیآید.

اتفاقاً تاجیکها به ادبیات ایران بیشتر عشق میورزند تا ما ایرانیها.

تاجیکها ادبیات ایران را ادبیات خودشان میدانند.

آقای خالقی مطلق شما روی شاعرهای دیگرهم خیلی کارهای پژوهشی کردهاید. چرا در مورد فردوسی این قدر کار به درازا کشید؟

شاهنامه اثر پرحجمیست. ۱۰ برابر دیوان حافظ و زبانش هم زبانی کهن است. من وقتی پا در کار تصحیحاش گذاشتم، اول نسخهها را بررسی کردم و از میان آنها ۱۵ یا ۱۶ نسخه را انتخاب کردم، این کار بسیار پردامنهای بود. در نتیجه کاری نبود که بشود در یکی دو سال انجام شود و بعد من بروم سراغ یک شاعر دیگر. بنابراین من این همه سال خیلی زیادتر از خود فردوسی که کار کرده، روی این کتاب کار کردم و بعد از تصحیح نخستین، یادداشتهایش را بیرون دادم... تنها یادداشتهایش دو هزار صفحه است و بعد این مقالات جنبی در حدود بیش از صد مقاله من در مورد شاهنامه نوشتم. خُب اینها وقت میگیرد. تازه بعد از چاپ تصحیح اول، تصحیح دوم را هم نوشتم که تا یکسال دیگر از چاپ خارج میشود. در کنار آن به کارهای دیگری هم پرداختهام. راجع به ویس و رامین و نظامی مقالاتی در دانشنامه زبان ادبیات فارسی نوشتهام که حرف نون و میم، آن هنوز بیرون نیآمده. علاقه من فقط به شاهنامه نیست، اصولاً به شعر فارسی علاقمند هستم. به سعدی و حافظ و نظامی و ویس و رامین خیلی علاقه دارم. ولی کار اصلی یا در واقع زمینه کار من حماسههای ایرانیست که در مرکزش شاهنامه است.

اگر اشتباه نکنم جلیل دوستخواه در تفسیری نوشته که رستم فردوسی مرد خودخواهی بود و میخواست فقط خودش قهرمان باشد و وقتی سهراب را میکشد، میدانسته که پسرش است. شما هم با این ‌نظر موافقید؟

من موافق نیستم. البته باید قبول کرد که رستم در حماسههای ایرانی تا پیش از اسلام نقش مرکزی نداشته. این نقش را با مأخذ شاهنامه فردوسی و خود فردوسی بهدست آورد. او پهلوانی بوده مانند پهلوانهای دیگر و شهرتش نیز از آنها بیشتر نبود. در واقع چون جزو حماسههای سکائی بوده، یکمقدار زیادی بدوی بوده و این خوی بدویاش را هم در شاهنامه تا حدودی شما میبینید. نسبت مثلاً به قهرمانان دیگر شاهنامه مثل اسفندیار یا بهرام. اگر اینها را باهم مقایسه کنید، میبینید که اینها دارای خوی شهریتری هستند و رستم یکمقدار بدویتر است. یعنی در حالی که خیلی باوفا و ایران دوست هست، خیلی زمخت است. ولی این که در داستان رستم و سهراب میدانسته که پسرش را کشته، یک چنین چیزی از شاهنامه بههیچوجه برنمیآید. البته هر کسی می‌تواند تعبیری برای خودش بکند. اما تا جایی که من میتوانم بگویم، این است که در داستان رستم و سهراب حتی یک کلمه شما نمیتوانید بیرون بکشید که بگویید براساس این رستم میدانسته که سهراب پسرش است. چنین چیزی نیست.

ادامه دارد....

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی
برگرفته از:
دویچه وله

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.