رواداری: روند شکلگیری، ژرفش و نهادینهشدن آن در غرب، بخش نخست
28.11.2014 - 10:52
قربانی دهناری، احد
رواداری: روند شکل گیری، ژرفش و نهادینه شدن در غرب
چاپ نخست: ١۳٩۲
نشر ماز
سوئد، گوتنبرگ
شابک:
978-91-87269-00-4
شمارگان: به تعداد درخواست (Print on demand = POD )
جهت حمایت ازمحیط زیست و مصرف کمتر کاغذ، این کتاب تنها با درخواست مشتری چاپ و صحافی می شود.
نسخه پی.دی.اف کتاب را می توانید از وبگاه نویسنده
( http://ahad-ghorbani.com ) دانلود کنید.
نسخه چاپی کتاب را می توانید در کتابفروشی اونلاین مزراع
( http://www.mezerah.com ) سفارش دهید.
نشانی ها:
نقاشی روی جلد: کافرسوزی اثر پدرو بروگوئته (۱۵۰۴ – ۱۵۵۰ Pedro Berruguete)
نمایه
نمایه 5
چکیده 13
واژههای کلیدی 14
مقدمه 15
تعریف رواداری 16
ناسازگارنمائی رواداری 23
پیشینه رواداری در مذاهب 24
۱ - دوران باستان 27
اساطیر یونان: سرپیچی از خدا به خاطر انسان 28
دولتشهرهای یونان: زادگاه دموکراسی 29
پریکلس: رهبر دموکراسی آتن 31
فرزانگان هفتگانه: رسوب در اعماق جامعه با کلمات قصار و پرسش و پاسخ 32
تالس ملطی: نخستین مفسر عقلانی هستی 35
آناکسیماندر: زمین دوار در فضا بدون هیچ تکیهگاه 36
هراکلیتوس: پنجه در پنجه خدایان المپ 37
فیثاغورس: جویای فروتن حکمت 38
دموکریت: مفسر مادی و ریاضتستیز هستی 39
سقراط: مامای حقیقت 40
افلاطون: حکمت بیسیاست ناقص و سیاست بیحکمت باطل 44
اپیکور: خردگرای خرافهستیز و توکلگریز 45
ارسطو: ستایشگر فضیلت اعتدال 48
آریستوفانس: نقد رفتار صاحبان قدرت و هجو قهر و جنگ 50
پروتاگوراس: انسان معیار همه چیز 50
استراتو: تاکید بر نیاز به پژوهش در کار علمی 51
رواقیون: مبلغ برابری طبیعی انسانها 52
سوفسطائیان: تاکید بر قانون و تعلیم و تربیت انسان 54
صلح روم 58
۲ - سده میانه 61
ترتولیان: دفاع از مسیحیان تحت پیگرد 66
پلاگیوس: باور به آزادی اراده انسان 67
جان اریگنا: خدا در همه چیز 67
سیلوستر دوم: مبارزه با فساد کلیسا 68
پیر آبلار: ستایشگر خرد 68
یوآکیم فلورایی: مبشر دوران تفکر و آزادی روح 69
رجر بیکن: مشوق پرشور تجربه 70
منشور کبیر: آغازی برای محدود کردن قدرت شاهان 70
توماس آکویناس: ستیز با بردهداری 71
رامون لیول: قربانی بهکارگیری خرد و برهان در دین 72
دانته: سیاحت به راهنمائی عقل و عشق 72
مارسیلیوس: پیشگام جدائی دولت و کلیسا 74
ویلیام اوکامی: دفاع از انسان مختار 74
فرانچسکو پترارک: پیشگام انسانگرائی 75
جیووانی بوکاچیو: ریشخند کلیسا تنگنظر و سرمایهداری حریص 75
جان ویکلیف: مبلغ نافرمانی از رهبران فاسد دینی 77
گیرت گروته: مبارزه با کلیسای فاسد و تبلیغ تقلید از مسیح 78
جفری چاوسر: هجو ژرف فساد 79
کتاب پیروی از مسیح: فراخوانی به فداکاری و محبت 80
یرومی پراگی: تماس با خدا بدون میانجگیری کلیسا 82
یان هوس: قیام علیه فساد کلیسا و مرجعیت پاپ 82
یوهانس گوتنبرگ: صنعت چاپ، انقلابی در آموزش، اندیشه، سیاست و اقتصاد 83
سده پانزدهم 85
انسانگرائی: نبرد برای کرامت انسان 85
نیکولاس کوسایی: وجود عنصر مشترک بین ادیان و مذاهب 86
ژان دارک: متهم به کفر و الحاد 86
لئوناردو داوینچی: صورتگر چیرهدست و پژوهشگر کنجکاو 86
جان اسکلتون: هجو دربار و کلیسا 87
پیکو دلا میراندولا: مبشر عظمت انسان 87
اراسموس: منتقد پیگیر استبداد کلیسا 88
ماکیاولی: تقدسزادئی سیاست 88
کوپرنیک: مدل خورشیدمرکزی منظومه شمسی 90
توماس مور: معمار آرمانشهر نوین 93
مارتین لوتر: پیشوای جنبش اصلاحات دین و رد معصومیت پاپها 94
نهضت اصلاح دین: رد اجتهاد کلیسا 99
فرانچسکو گویچیاردینی: نگارش تاریخ واقعگرایانه زندگی تودهها 101
بارتلمه دلاس کاساس: افشای نسلکشی سرخپوستان امریکا 102
اولریش زوینگلی: رد اقتدار روحانی کلیسا 103
هیو لاتیمر: عاشق فروتن حقیقت و عدالت 105
فرانسوا رابله: مذمت زاهدان و زراندوزان 105
۳- سده شانزدهم 109
انقلاب علمی و زایش دانش نوین 109
دوله اتین: تکفیر بخاطر ترجمه انجیل 111
سروتوس میکائل: رد تثلیث 111
آندریاس وزالیوس: بنیانگذار کالبدشکافی 112
سباستین کاستلیو: نبرد با تنگنظری هم کاتولیکها و هم کالوینیستها 114
توماس اِراستوس: لزوم نظارت دولت بر کلیسا 114
لابوئسی: قدرت مستبدان هدیهی تودهها به آنهاست 114
دو مانتن: مروج اندیشه نسبیتگرائی 115
میگل دو سروانتس: شرح دردهای تودهها و ریشخند بیمایگی رهبران جنگطلب 115
جیوردانو برونو: پیشگام فلسفه و دانش نوین 116
صلح آوگسبورگ: بخشش آزادی به پیروان مذهب پروتستان 122
فرانسیس بیکن: پیشگام روش پژوهش علمی 123
ویلیام شکسپیر: زائر کهکشان احساسات انسان 124
گالیله: پیشگام استقلال دانش از الهیات 128
کامپانلا: پشتیبانی از گالیلهی در بند از زندان 135
کپلر: بنیانگذار نگرش خورشیدمركزی 136
گروسیوس: حقوق بینالملل بر پایه حقوق طبیعی 138
توماس هابس: مروج حاکمیت مطلق گیتیانه و آزادی فرد در برابر سلطۀ دولت 138
ژان بودین: توجیه سیاسی رواداری 142
یوهان آموس کومینوس: فرصت برابر برای زنان و مردان 143
دکارت: سنجش خردمندانه به جای فرمانبرداری و پیروی کورکورانه 144
نوزایی: انسان در مرکز توجه 146
فرمان نانت: نخستین تضمین آزادی مذهب و حقوق شهروندی در فرانسه 149
۳ - سده هفده میلادی 151
دوره روشنگری: انسان در مرکز توجه دانش، اندیشه، ادب و هنر 152
جان میلتون: دفاع پرشور از آزادی و مخالفت با سانسور 160
مولیر: وجدان آگاه بشریت 161
آنتونی فان لیوونهوک: رمزگشائی جهان کوچکها 162
ساموئل پوفندورف: پشتیبان پرشور نظریۀ حقوق طبیعی 162
جان لاک: ویژگی دولت نوین و حقوق طبیعی انسان 163
حقوق طبیعی: حقوق اجتنابناپذیر، نامشروط و تغییرناپذیر انسان 165
اسپینوزا: نقد تاریخی ادیان ابراهیمی با تاکید بر عشق و عدالت 166
آیزاک نیوتن: کاشف قوانین حاکم بر حرکات زمینی و آسمانی 170
ویلیام پن: مروج آزادی دینها و رواداری با سرخپوستان 171
لایبنیتس: تلاش برای رفع روادارانهی اختلاف بین کاتولیکها و پروتستانها 172
پیر بایل: راهگشای رواداری و روشنگری 172
پیمان صلح وستفالیا: شناسائی حقوق برابر و یکسان همه کشورها 174
لا برویر: پذیرش سلیقه و احساسات دیگران 176
سور خوآنا: بانوی اندیشمند که مردسالاری را به چالش میکشد 176
کریستین تومازیوس: تاکید بر استقلال بین اخلاق و حقوق 178
ژان مسلیر: ناسازگاری شر با اندیشهی وجود خدای دانا و مهربان 179
جاناتان سویفت: راوی آسیبپذیریهای انسان 180
جووانی باتیستا ویکو: نقد عقل باوری و ریاضیات باوری دکارتی 180
الکساندر پوپ: منادی گونهگونی ارتباط با خدا 182
انقلاب باشکوه انگلستان: تحدید قدرت پادشاه 182
قانون رواداری: آزادی اجرای مراسم عبادی 183
مونتسکیو: پاسداری از آزادی با جدائی و استقلال قوای دولتی 183
ولتر: رواداری بهترین خصلت انسان 186
۴ - سده هیجده میلادی 189
بنجامین فرانکلین: برق را از آسمان و شمشیر را از ستمکاران گرفت 190
کارل لینه: بنیانگذار نظام طبقهبندی گیاهان و جانوران 192
جورج-لوئی لکرک کنت دو بوفون: اندیشه در چرائی و چگونگی شکلگیری حیات 193
لامتری: خرافات مذهبی مهمترین ابزار سرکوب اجتماعی 194
دیوید هیوم: پیشگام تجربهگرائی 194
فردریک دوم: شناسائی آزادی همه ادیان 195
ژان ژاک روسو: مروج پرشور آزادی و برابری شهروندان 197
دنیس دیدرو: اندیشیدن دشمن ایمان و ایمان بنیان ثروت وشهرت روحانیون 200
کندیاک: رد فطری بودن دانش و تصورات انسان 202
هلویتیوس: فضیلت راستین سیاسی است، نه مذهبی 203
فراماسونری: تلاش در جدائی دین از سیاست 204
آدام اسمیت: بیشینه کردن بهرهوری با تقسیم کار و بازاز آزاد 205
دولباخ: مبارزه آشکار علیه خرافات و مذهب 207
ایسلا: افشای زندگی ریاکارانهی روحانیون و واعظان 207
امانوئل کانت: تشویق انسان به شهامت از بهکارگیری عقل خویشتن 208
ادموند بورک: انتقاد به انقلاب فرانسه در اوج امیدواری همگان به آن 210
کاترین دوم: تلاش نافرجام برای اصلاح سیستم اداری، قضایی و آموزشی روسیه 213
لسینگ: ترویج خردورزی، رواداری و انساندوستی 214
موسی مندلسون: مبارزه برای حقوق یهودیان 215
توماس پاینه: پشتیبان آزادی عقیده، لغو بردگی و برابری زن و مرد 215
سزار باکاریا: بنیانگذار کیفرشناسی انسانگرا و رد شکنجه و اعدام 216
ژوزف دوم: صدور منشور رواداری مذهبی 220
جرمی بنتام: تأمین خوشی و نیکبختی برای اکثریت اعضای اجتماع 220
کندورسه: مبارزه برای برابری زنان و مردان ونبرد با نژادپرستی 220
توماس جفرسون: مبارزه برای تصویب منشور حقوق 221
آنتوان لاووازیه: اندیشمندی بزرگ قربانی قهر کور 221
گوته: راوی مبارزات نسل سنتستیز 222
ماری ژان رولان: ای آزادی، چه جنایت ها به نام تو نمی کنند! 222
آناکارسیس کلوتس: جهانوطنی راهی به سوی سعادت آرمانی 223
ویلیام گادوین: ستیز با منشاء قدرت سیاسی، دین، حکومت و ازدواج 223
شیللر: مبلغ آزادی و کرامت انسان 223
سن سیمون کلود: توزیع عادلانه ثروت 224
توماس کلارکسون: مبارز پرشور لغو بردهداری و بردهفروشی 224
انقلاب آمریکا: انقلاب امیدها وانتظارات 225
اعلامیه حقوق دولت ویرجینیا: شناسائی حق شورش مردم در برابر بیکفایتی دولت 226
هومبولت: اصرار در نقش آزادی در رشد شخصیت انسانها 226
اعلامیه استقلال ایالات متحده امریکا 227
اعلامیه حقوق بشر و شهروند 228
ژرژ کوویه: راهگشای شناخت منشاء جهان، انسان و تکامل حیات 231
نووالیس: کاوشگر کهکشان راستین درون انسان 231
استاندال: کاونده قلب آدمی 231
انقلاب بزرگ فرانسه: قهری که امید به کرامت انسان را به دلشکستگی کشاند 233
منشور حقوق ایالات متحده آمریکا 237
هاینریش هاینه: کتابسوز سرانجام انسانسوز میشود 240
اگوست کنت: سفارش به نوعپرستی و غیرخواهی 241
الکساندر پوشکین: کند و کاو در روان و رفتار پیچیدهی انسان 243
برونسون الکوت: انزجار از تنبیه بدنی 243
رُمانتیسم: خشم و اعتراض بر ضد بندگی انسان 244
انوره دو بالزاک: رمزگشائی خصلتها و رفتارهای انسان 247
چکیده
غرب دوران سخت و ویرانساز جنگهای مذهبی، تفتیش عقاید و عدمتحمل مذهبی و سیاسی را با پرداخت بهائی بهغایت گزاف تجربه کرد. برای پیروز شدن براین مشکلات صاقتفرسا عده زیادی آستین بالا زدند: فلاسفه، متکلمان، دانشمندان، سیاستمداران، نویسندگان، شعرا، رهبران مذهبی، احزاب، سازمانها و تودههای آزادیخواه.
در این نوشته سعی شد تا ابعاد گوناگون و گسترده این مبارزه نشان داده شود. چگونه این مبارزان کوشیدهاند تا روادری را تعریف کنند و حد و مرز آن را بیابند؟ چگونه آنرا در شکلها و روشهای گوناگون تبلیغ و ترویج کردهاند تا در اعماق جامعه نفوذ کند و ملکه همگان شود؟ چگونه آنرا در کتابها، رسالهها، اعلامیهها و قوانین مختلف تدوین کردند و کوشیدند در سیستم سیاسی و حقوقی جامعه نهادینه کنند؟
این نوشته نگاهی دارد به اندیشه رواداری وتطور آن درتاریخ اروپا و امریکا. همچنین، تلاشی دارد برای جمع بندی و دریافت رهنمود.
باید روی یک نکته مسرانه تاکید کرد:
هدف رمزگشائی از تجربه کشورهای غربی در راه رسیدن به جامعه روادار است، به هیچروی توصیه به نسخهبرداری از جامعه خاصی نیست. هدف بهدست دادن یک آیین زندگی و یا یک نظام سیاسی نیست، بلکه طرح ابعاد مشکل و تجربه دیگران و پرسشهای بنیادین مربوط به جامعه، انسان و بحثهای نظری رواداری است. هدف مطرح کردن پرسشها و فعال کردن ذهن و بحث و ژرفش اندیشیدن و سنجشگری است.
نیل به جامعهای روادار یک ضرورت حتمی تاریخی است، ولی این آرزو با تقلید چشمبسته از جامعهای خاص قابل حصول نیست. باید امکانات و موانع نیل رواداری در کشور خودمان را بشناسیم و با توجه به تجربه دیگران راه خود را هموار کنیم. مهمتر از همه امکان تمرین دموکراسی و روادری در جامعه ما را فراهم آوریم. بدون تمرین دموکراسی و رواداری، نیل به آنها ناممکن است.
واژههای کلیدی
آزاداندیشی، آسانگیری، اختلاف نظر، پیگرد، تسامح، تساهل، تحمل، تضییق، تعصب، تکثـّر، خشونت، دگراندیشی، دگرباشی، رواداری، سعهصدر، قشریت، کثرتگرائی، گفتگو، مدارا، یکسونگری
مقدمه
من با نظرات شما موافق نیستم،
اما از حق ابراز عقیدهتان تا پای جان دفاع می کنم.
ولتر
I disapprove of what you say,
but I will defend to the death your right to say it.
Voltaire
هرچند دیرینگی اندیشه روادری در اروپا به یونان باستان بر میگردد اما، در بستر تضادها و جنگهای مذهبی-سیاسی فرسایشی دوران معاصر و در پی آن جنبش دینپیرائی بود که رواداری به یک موضوع بحث سیاسی-فلسفی برجسته در غرب تبدیل شد. (2003Zagorin, )
علیرغم پیشینه رواداری در یونان باستان و برخی از فرهنگها و مذاهب، در اروپا تا قرن شانزده و هفده میلادی رواداری در فلسفه و سیاست اهمیت بنیادی نداشت. در دوران تجدد ادبی و فرهنگی و اصلاحات مذهبی و روشنگری بود که انسانگرایانی چون اراسموس (۱۵۳۶ - ۱۴۶۶)، دیلاس کاساس (۱۵۶۶ - ۱۴۸۴)، و مونتیگنه (۱۵٩٢ - ۱۵۳۳) به طور جدی به رواداری پرداختند و از کرامت، استقلال و خودمختاری انسان در مقابل تعصب و تنگنظری کلیسا حمایت کردند. رهبران کلیسا با تشکیل دادگاههای تفتیش عقاید و تهیه لسیت سیاه کتابها (List of Prohibited Books) به این مبارزه اندیشمندان پاسخ دادند.
اروپا تجربه خشونت و تعصب کور مسیحیت در قرونوسطا و جنگ های سیساله و صدساله و دو جنگجهانی را با روی آوردن به رواداری، جمعبندی کرد و درس گرفت. با رهنمونی عملی چون پایبندی به اعلامیه جهانی حقوق بشر، تشکیل حکومتهای دموکراتیک و تحمل دگراندیشان و دگرباشان آنرا عملی کرد.
رواداری در غرب از میان تنگ نظری و خشونت قرون وسطا فراروئید. دفاع از رواداری از میان اندیشمندان و رهبران مذهبی غرب جوانه زد و به دست فلاسفه و رهبران سیاسی رشد و نشو و نما یافت. این اندیشمندان به درستی دریافتند: دو راه بیشتر وجود ندارد. یا رواداری پا می گیرد و پیروان مذاهب گوناگون و صاحبان اندیشههای سیاسی و فلسفی مختلف همزیستی مسالمتآمیز و احترامآمیز خواهند داشت و یا تنگ نظری، سانسور و تحمیلگری و پیآمدهای مخرب آن جنگ، کشتار، خونریزی، فقر و فلاکت ادامه خواهد یافت.
آسانگیری به معنی آزادی عمل شخص در زمینههای سیاسی، مذهبی، اخلاقی و رفتاری، تا آنجائی که به دیگران آسیبی نرساند، آرمان بسیاری از مبارزان بود. اندیشمندان بسیاری تلاش کردند نظامی روادار در جامعه برقرار کنند و آسانگیری و رواداری را در زمینه مناسبات فردی و اجتماعی، نهادینه کنند. برای درک دقیقتر از روادری به عنوان یک مقوله اجتماعی و تمیز آن از انواع گوناگون رهنمودهای مدارای بین افراد، تعریفی از روادری به دست میدهم.
تعریف رواداری
رواداری نپسندیدن و باورنداشتن عملی یا نظری دیگران و پذیرفتن آن به عنوان یک حق شهروندی است در حالی که توان مقابله، سرکوب و توقف آن مهیا باشد. رواداری توانائی خودداری از تحمیل ارزشهای خود به دیگران در صورت امکان این تحمیل است. با این نگرش به رواداری با ترس، ناتوانی، بیتفاوتی، تساهل و آسانگیری مرزبندی دارد.
برای ارائه یک تعریف عمومی از رواداری باید به سه شرط مرتبط بهم توجه کرد (2004Fiala, ):
الف) شخص روادار یک دید و داوری منفی راجع به موضوع دارد.
ب) شخص روادار قدرت لازم برای جلوگیری و خنثی کردن عملی که نمی پسندد را دارد.
پ) شخص روادار با خودش و با رضایت از نفی و خنثی کردن عمل ناپسند از نظر وی، امتناع می کند.
در مذاهب گوناگون توصیههای فراوانی به تحمل دیگران شدهاست که بسیار مهم است، ولی باید تاکید کرد این مدارا با رواداری به عنوان یک حق عرفی شهروندی معاصر، فاصله زیادی دارد.
مرزبندی رواداری
هرچند نشان دادن ضرورت رواداری سخت نیست، اما به جامه عمل پوشیدن اندیشه رواداری بسیار پیچیده و مشکل است. رواداری با بیتفاوتی، بیخیالی، تحمل از روی ناچاری مرز مشخص دارد.
مهم است که ما با یک باور و یا عمل یا رفتاری غلط یا زشت را که برای ما مهم است روادارانه برخورد کنیم. اگر حرکتی مولفه مهم و قابل اعتراض ازسوی ما نداشته باشد، دیگر صحبت از رواداری نیست بلکه با یک خونسردی، لاقیدی و آسانگیری روبرو هستیم.
رواداری باید داوطلبانه و از روی رضایت و از موضع قدرت باشد، وگرنه یک جور تحمل و شکیبائی از روی حسابگری، ناتوانی، زبونی و بزدلی است.
لزوم رواداری در جامعه را می توان از دیدگاههای گوناگون تبین و توجیه کرد. در این جا به عمده ترین تبینها و توجیهها به طور فشرده اشاره می شود.
تبین و توجیه رواداری
اندیشمندان و مبارزان رواداری سعی کرده اند ماهیت رواداری را درک و آنرا توضیح و ترویج کنند، لزوم و نتایج مثبت رواداری را از زاویه دیدهای گوناگون توضیح دهند. از جمله در استدلالها آمده است:
رواداری تجسم دوست داشتن همنوع گناهکار خود است که بسیاری از مذاهب توصیه کردند.
رواداری استراتژی حفظ قدرت با دادن نوعی آزادی به اقلیتهای مذهبی است
رواداری همزیستی مسالمتآمیز پیروان ادیان و مذاهب گوناگون است که بر یک هسته مشترک توافق دارند.
رواداری واژه دیگری برای آزادیهای فردی است.
رواداری اصل موضوعه (postulate) خرد عملی است.
رواداری نوید اخلاقی یک جامعه سازندۀ کثرتگراست.
در نوشتههای ژان بودین تاکید بر ثبات سیاسی و همزیستی مسالمتآمیز مذاهب شده است.
مونتسکیو رواداری بین مذاهب را برای حفظ ثبات سیاسی لازم می داند و با توجه به ارتباط بین قانون، اخلاق و عادات برای اعمال اجبار بر مردم برای پذیرش مذاهب جدید و تغییر در مذهب مسلط هشدار می دهد.
ژانژاک روسو در نوشتههایش بین دیدگاه سیاسی و باور مذهبی قلبی تمایز قائل می شود. در کتاب قراردادهای اجتماعی سعی می کند با نهادینه کردن «دین مدنی» (civic religion)، که همه باید به آن بگروند، بر ناراودری و درگیریهای مذهبی غلبه کند. در کتاب امیل برای آزادی وجدان و «دین طبیعی» (natural religion) غیرجزمی اولویت قائل می شود.
فکر «دین عقلانی» (religion of reason) به عنوان جایگزینی برای ادیان تنگنظر رایج جهت غلبه بر درگیری بین آنها، بین اندیشمندان روشنگری رایج بود. ولتر، دیدرو و کانت در باره آن قلم زدند.
جان استوارت میل که در ژرفش و گسترش رواداری قدم جدی برداشت. برطبق «اصل آسیب» (harm principle) جان استوارت میل، اعمال قدرت سیاسی و اجتماعی را تنها زمانی مشروع میشمارد که برای جلوگیری از آسیب رساندن فردی به دیگری لازم باشد، نه برای تحمیل یک ایده خوب به شیوه پدرسالارانه.
مدارا با نظرات متفاوت دیگران با توجه به فایده آن نیز قابل توجیه است. نه فقط نظرات درست، بلکه دیدگاههای نادرست نیز منجر به روند یادگیری سازنده اجتماعی می شود.
در نهایت، با الهام از ویلهلم فون هومبولت، راواداری نسبت به «تجربههای غیرمعمول زندگی» با تاکید بر ارزشها و اصالت فردی با یک روش عاشقانه قابل توجیه است.
درکهای گوناگون رواداری
درک و مفهوم رواداری و چگونگی اجرا و بهکارگیری آن در جامعه در یک جدال نظری فشرده در یک روند تاریخی در طی قرنها شکل گرفت. برخی از این مفاهیم با دیگری در تضاد است (2008Forst, ). به مهمترین درکها میپردازم:
درک اجازه
در درک اجازه (permission conception)، رواداری رابطه بین مقامات و اولیای امور و اقلیتهای مخالف، متفاوت یا دگرباش است. رواداری بدین معنی است که مقامات و اولیای امور به اقلیت اجازه لازم برای زیستن برطبق باورهای خود میدهند، به شرط اینکه آنها موضع غالب صاحبان قدرت و یا اکثریت را بپذیرند. تا زمانی که تفاوت و تمایز آنها در یک محدوه معین و حوزه خصوصی پنهان بماند، وتا زمانی که گروه اقلیت ادعای برابری در حقوق اجتماعی و سیاسی نکند با یک بنیان عملگرایانه و یا اصولی قابل تحمل است.
بنیان عملگرایانه، این روش راواداری را کم خرجترین گزینه می بیند و آن را تهدیدی برای امنیت و صلح مدنی و اقتدار نیروی مسلط نمیداند و حتی آنرا در خدمت تحکیم آن میبیند.
بنیان اصولگرایانه، در توجیه این روش راواداری، مجبور کردن مردم به از دست کشیدن از باورها و مناسکی که ریشه در اعتقادات عمیق آنها دارد را غیر اخلاقی و بینتیجه میداند.
درک اجازه از رواداری، یک برداشت کلاسیک است و در بسیاری اسناد تاریخی دیده می شود؛ از جمله در فرمان نانت (Edict of Nantes) که در سال ۱۵٩۸ میلادی در شهر نانت توسط هانری چهارم پادشاه فرانسه صادر شده و آزادی مذهب و حقوق شهروندی در فرانسه را تضمین کرد.
درک همزیستی
در درک همزیستی (coexistence conception)، روادری بهترین وسیله برای پایان بخشیدن به درگیری و اجتناب از مناقشه و تسهیل در نیل به آمال طرفین مناقشه معرفی میشود. تفاوت درک همزیستی با درک اجازه به رابطه بین روادار و رواداریشده بر میگردد. در این درک از رابطه بین اولیاء امور و اکثریت و اقلیت صحبت نمی شود، بلکه از گروههای برابر صحبت میشود و تاکید دارد که برای صلح و امنیت اجتماعی و امکان دستیابی به آمال همه گروههای متخاصم، بهترین شق ممکن همزیستی مسالمتآمیز و رواداری متقابل است.
نمونه تاریخی آن پیماننامه صلح آوگسبورگ (Augsburg Peace Treaty) منعقد در سال ۱۵۵۵ میلادی است. این عهدنامه دستاورد کنگره مذهبی معروف به آوگسبورگ است که برای پایان دادن به کشمکشهای مذهبی امپراتوری مقدس روم بر پا شد . در این پیماننامه آزادی پیروان مذهب پروتستان تضمین شد و همچنین املاک غضب شده آنها به آنان باز پس داده شد.
درک احترام
در درک احترام (respect conception)، طرفین متخاصم و متفاوت به باورها و ارزشهای یکدیگر متقابلا احترام می گذارند. هرچند طرفین در باورهای اخلاقی، در باره درستی و نادرستی روش زندگی و رسوم فرهنگی بطور بنیادی متفاوتند، اما یکدیگر را به عنوان شهروندان برابر حقوق در همه عرصههای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی می پذیرند.
درک ارزش
در درک ارزش (esteem conception)، رواداری تنها احترام به تفاوت فرهنگی، مذهبی، سیاسی و قومی و برابر حقوقی آنها نیست، بلکه یک ارزش اخلاقی نیز است. دراین درک، پذیرش تفاوتهای سیاسی، فرهنگی، اخلاقی دیگران انسانی، باارزش و جالب است؛ هر چند با باورها و اعمال من متفاوت باشند.
رواداری معرفتشناسانه
استدلال معرفتشناسانه (epistemological) برای رواداری را می توان تا اندیشههای سقراط ردیابی کرد. اما این آرمان در تفکرات میلتون، لاک و میل تصریح و آشکار شد. ادعا و استدلال معرفتشناسانه بر این مبنا استوار است که باید با نظرات و باورهای دیگران با رواداری برخورد کرد به این دلیل که یا غیر ممکن است عقیدهای را به کسی تحمیل کرد و یا این اجبار مفیدترین روش آموزشی نیست. این اندیشه می تواند به لزوم اهمیت تنوع و تکثر، گفتگو و بحث برای نیل به حقیقت، تکامل یابد.
نسبیتگرائی (relativism) و یا شکنگری (skepticism) را هم میتوان در دسته معرفتشناسانه قرار داد. نسبیتگرایان و شکگرایان می گویند از آنجائی ما نمی توانیم حقیقت را بشناسیم و همه حقیقتها نسبی هستند، ما باید با کسانی که نظرات آنها با ما متفاوت است با رواداری برخورد کنیم.
شوربختانه، نسبیتگرائی و شکنگری اگر بر خود اندیشه رواداری اعمال شود، آنرا نیز تهدید و از محتوا خالی میکند.
رواداری فایدهگرا
در دیدگاه فایدهگرا (Utilitarianism)، هر عمل با توجه به نتایج آن بررسی میشود. فایدهگرایی از این جهت یک مکتب نتیجهگرا است که معیارش را بر شادی و درد انسانها استوار میسازد.
جان استوارت میل در کتاب «فایدهگرایی» به شادی فرهنگی و معنوی به عنوان شادیای فراتر و برتر از شادی جسمانی توجه می کند. میل در این اثر بحث میکند که فایدهگرایی مستلزم آن است که نظام سیاسی، «اصل آزادی» را تأیید کند: یعنی هر فرد دارای حداکثر آزادی ممکن باشد. البته تا جایی که به آزادی دیگران خللی وارد نکند و بدین گونه این فرد بتواند شادیاش را به حداکثر برساند.
رواداری به عنوان فضیلت اخلاقی
لزوم رواداری را با ملاحظات اخلاقی نیز می توان استدلال کرد (Moral toleration). مشترکترین ارزش اخلاقی که طرفداران رواداری ازدیدگاه اخلاقی، بنیان رواداری میپندارند، دغدغه استقلال و خودمختاری انسان است. استقلال و خودمختاری، دلیل خوب و موجهای است که ما دیگران را نفی نکنیم.
استدلال رواداری با تعهد به خودمختاری و استقلال انسان با توجیه آن از دیدگاه نسبیتگرائی متفاوت است. برخلاف نسبیتگرایان، خودمختاریخواهان انسان معتقدند خودمختاری در یک مفهوم غیرنسبی خوب است. تعهد من به خودمختاری انسان ایجاب می کند که من به دیگری اجازه بدهم کاری را انجام بدهد که در نظر من زشت است. این اجازه دادن برای آن نیست که من معتقدم که ارزشهای نسبی است، بلکه برای این است که من معتقدم که خودمختاری و استقلال انسان آنقدر مهم است که ایجاب می کند که من از اقدام در نفی خودمختار دیگری پرهیز کنم. البته، محدویتهائی نیز وجود دارد: اقدام خودمختاری که خودمختاری و استقلال دیگران را نقض کند قابل تحمل نیست.
به رواداری بهعنوان یک فضیلت نگریستن، بسیارمهم است. فضائل، گرایشها و عادتهای ما به اعمال خوب و شایسته است. فضائل معمولن یک نظام یکپارچه فضیلتهای گوناگون است. رواداری از این قاعده مستثنا نیست. فضیلت رواداری با فضائلی مانند خودداری، فروتنی، آزرم، سخاوت، مهربانی، شفقت و بخشش پیوند نزدیک دارد.
روادری سیاسی
رواداری سیاسی (Political toleration) آرمانی است که به داوری سیاسی بیطرف و بیغرض معتقد است. از زمان جان لاک، واژه رواداری در سیاست برای توصیف اصل بیطرفی دولت بهکار میرود. ارتباط بین راواداری اخلاقی و سیاسی به دوران پیش از مدرنیته بر می گردد. آنزمان دولت یک شخص داوریکننده، مانند پادشاه، بود که یک داوری ویژه و قدرت نفی و حذف داشت.
از قرن هفدهم میلادی به بعد دولتهای لیبرال دموکرات تکامل یافتند و متفکران لیبرال مفاهیمی را به بحث گذاشتند که اعمال زور و فشار از سوی دولت و کلیسا را محدود می کرد. همزمان با محدویت قدرت کلیسا و دولت، مفاهمی چون خودمختاری و کرامت و استقلال انسان، حقوق مدنی، بسط و توسعه یافت و بر بیطرفی دولت تاکید شد. راواداری سیاسی امروزه بهعنوان التزام به کرامت انسان، عدم تجاوز به حریم خصوصی، جدائی دین و دولت و احترام به حقوق بشر درک می شود.
ناسازگارنمائی رواداری
رواداری و احترام به خودمختاری و استقلال انسان اندیشه سادهای نیست. به نظر میرسد رواداری از ما می طلبد که ما اقدامات و نظرهائی را تحمل کنیم که در نظر ما غیرقابل تحمل است. بر اساس ویژگی رواداری چند ناسازگارنمائی (paradox) می توان در آن دید.
یکی از ناسازگارنمائیهای رواداری تحمل نارواداران است. آیا تحمل نژادپرستان که معتقد به وجود «نژاد برتر» هستند و یا اسلامگرایانی که پیرو برخی از مذاهب و خداناباوران را کافر، نجس و مهدورالدم می دانند، رواداری است؟ نژادپرستی و دگراندیشستیزی یک فضیلت نیست و نباید با رواداری برخورد شود، بلکه باید با این اندیشهها مقابله و مبارزه کرد. این نشان می دهد شرایطی وجود دارد که رواداری راه حل برخورد با نارواداری نیست.
محدود کردن و استثتا قائل شدن رواداری یکی دیگر از ناسازگارنمائی ذاتی آن است. در نوشتههای بسیاری کلاسیکهائی نظری رواداری، تاکید شد که با ناروادار لازم نیست با رواداری برخورد شود. تعمق در نوشته کلاسیکها و نگاهی ژرفتر به تجربههای تاریخی نشان می دهد، شعار «رواداری برای ناروادار هرگز» نه تنها بیمفهوم است بلکه بالقوه بسیار خطرناک است. دیگران را ناروادار خواندن، خود در یکسونگری و نارواداری ریشه دارد و برای رواداری بسیار مخرب است. اگر رواداری همیشه علیه ناروادار و ناروا مرز بکشد و استثنا قائل شود، رواداری در نطفه خفه می شود.
وقتی تعهد به خودمختاری و استقلال یک انسان برای یک اقدام یا باور تنگنظرانه و ناروادارانه، خودمختاری و استقلال انسانی دیگر را نقض و نفی می کند، آنگاه نیازی به تحمل آن نیست.
یکی دیگر از ناسازگارنمائی رواداری، بیطرفی دولت است. دولتی که در همه موارد بیطرف باشد، وجود خود را تضعیف می کند.
از آنجائی که هدف این نوشته تاکید بر تنوع شیوههای مبارزه برای نیل به جامعه روادار و نشان دادن وسعت و تنوع گردان شرکت کننده در این نبرد در غرب بود، ایدهها، مفاهیم، جریانها و افکار اشخاص به صورت فشرده مطرح شده است. به امید آنکه در کارهای دیگر این عرصهها با ژرفش و وسعت بیشتر باز شود.
پیشینه رواداری در مذاهب
تاریخ آزادی، نشان میدهد که نهضتهائی که در راه تساوی حقوق مدنی و آزادی دینی برخاستهاند قرنها مقدم بر جنبشهائی بودند که هدف آنها تحصیل مساوات در حقوق سیاسی بودهاست. طغیان مردم را علیه امتیازهای نَسَبی در روزگار باستان اجتماع مدنی می بینیم. مخالفت با بردگی، یعنی تحمیل مقام پستتر به بعضی از افراد جامعه نیز، از همان آغاز دوران بردگی شروع شد.
آزاد فکری و بردباری و مدارا نسبت به عقاید مخالف دینی در بیش از سههزار سال قبل در تمدن مصر ثبت شده است. در آن عصر یکی از فرمانروایان مصر پیشرو نهضت آزادی مذهبی بود.
در تمدن هخامنشی در بیش دوهزار و پانصد سال قبل نیز فصل درخشانی از آزادی دینی مشاهده می شود که در دیگر دورههای تاریخ ایران بی نظیر است. در انجیل عهد عتیق آمده است که کوروش پادشاه بزرگ ایران، یهودیان را، در سالهای ۵۳٩ - ۵٣۰ قبل از میلاد، از اسارت آزاد کرد و به آنها اجازه بازگشت به وطن خویش داد.
در آغاز مسیحت، پیام برجسته انجیل دشمنانت را دوست داشته باش، دیگران را ببخش و از قضاوت درباره دیگران بپرهیز و در باره دیگران تسامح کن، بود. رواداری که مسیحیت توصیه می کرد از خودگذشتگی، عشق و پذیرش دیگران سرشار بود.
شفقت در بوداگرائی را می توان به رواداری مربوط کرد. در قرن سوم پیش از میلاد آشوکا پادشاه بودائی هند بهطور رسمی فرمان به رواداری مذهبی داد. وی کشتار جانوران را محدود ساخت و برای انسان و جانوران بیمارستان ساخت. به همه دینها ارج و احترام میگذاشت و به دیدار باورمندان به دینهای دیگر میرفت.
مقصد تربیت نفس در آئین بودا، رسیدن به مقام دل کندن و آرامش دل و جان است. این آئین بر مهر و همدردی تاکید میکند، و مقصود از همدردی نیز اشاعهی صلح و آرامش است.
اکبر شاه گورکانی (٩۸۰ - ٩٢۱ هـ.ش.) با رواداری مذهبی در دورهای باعث آرامش و شکوفائی در شبه قاره هند شد. دوران فرمانروایی او و فرزندانش، تنها حکومت اسلامی ثبت شده در تاریخ است که اتباع غیر مسلمان، بدون فشار خارجی، حقوقی برابر با مسلمانان داشتند.
ابن رشد
دفاع ابن رشد (Averroes) از حقیقتجوئی فلسفی در مقابل جزماندیشی و دگم مذهبی در زمان خود بیشک یکی از پیشروترین دیدگاهها در آن دوران بود.
بن میمون
موسی بن میمون (Maimonides ۱٢۰۴ - ۱۱۳۵) سعی کرد در نوشتههایش تورات را با عقاید و آرای ارسطو تطبیق دهد و از اینرو قدمی سوی حقیقتجوئی فلسفی در مقابل جزماندیشی و دگم مذهبی برداشت.
او از هشت سطح کمک خیریه یاد می کند که عالیترین آن، کمک به دیگران در نیل به خودکفائی است.
۱ - دوران باستان
پیش از پیدایش و گسترش تمدن یونان، ملل باستانی خاور، مصر، سوریه، کلده، ایران، هندوستان و چین تمدنهای شکوفائی داشتند. اندیشمندان یونان تمدنهای پیشین را اخذ و از آن خود کردند وبا برخورد خلاق و پژوهشها و کاوشهای فراگیر خود، تمدنی شکوفا بنیان نهادند. یونانیها با پژوهشها و کاوشهای ژرف و همهجانبه خود در عرصههای علمی، ادبی و هنری به آنها کیفیتی نوین بخشیدند.
نظام الفبای یونانیان، مانند الفبای امروز ایران، فاقد حروف صدادار بود. یونانیان با افزودن حروف صدادار به نظام الفبا خود، آنرا بهبودی اساسی بخشیدند و امکانات و افق تازهای برای آموزش، خواندن، نوشتن، حفظ، انتقال و گسترش دانش بشری گشودند.
برای یونانیان باستان هیچ خدای قادری وجود نداشت که بر تمام امور مسلط باشد. خدایان آنها در سایه بودند و آدمیزادگان آنها را سرگرم می کردند. با داشتن یک خدای قادر متعال در پندارت که با مشیعت خود امور عالم را رتق و فتق می کند، دلیلی برای زیر پرسش بردن امور جهان وجود ندارد. خداوند دانا همه امور را با خواست و مشیت خود مقدّر کرده است. اما، بدون وجود این خدای قادر، یونانیان باستان مجبور شدند خود تجربه کنند و خود بیندیشند. آنها بنیادیترین مفهوم در دانش، یعنی مشاهده را معرفی کردند.
نبرد بین دانش متکی بر تجربه و اعتقاد مبنی بر اسطوره و مذهب و خرافات بیش از دوهزار سال طول کشید (هر چند در برخی نقاط دنیا مذهب و خرافات جایگاه از دست داده خود را باز پس گرفت). این نبرد با تلاش اندیشمندانی چون دموکریتس، فیثاغورث، سقراط، ارسطو و ارشیمدس برای توضیح پدیدهها در طبیعت و جامعه بر پایه مشاهده و تجربه و روشنکردن سازوکارهای آن شروع شد. در این نبرد نفسگیر بود که دانش (طبیعی و اجتماعی) رشد کرد و انسان متفکر منتقد و مستقل و آگاه به پدیده طبیعی، اجتماعی و حقوق انسانی فرابالید.
در پی جنگهای طولانی میان آتن و اسپارت و شکست اقتصادی و سیاسی و پایان عظمت یونان، مراکزی چون اسکندریه سربلند کردند که با داشتن کتابخانهای با بیش از هفتصد هزار جلد کتاب بزرگترین کتابخانه آن دوران بود. بدین ترتیب یک فرهنگ پویا، روادار و کثرتگرا در منطقه وسیعی از جهان ایجاد گردید. در این امتزاج و اختلاط فرهنگی، اروپا، افریقا، شرقمیانه و آسیای صغیر مشارکت داشتند و سنتها و ارثیه فرهنگی بسیار قوی بجا گذاشتند که در مناطق وسیعی از جهان اشاعه یافت. وضعیت زنان در یونان و رم و یا چگونگی کارکرد جوامع چندفرهنگی در اکثر کشورهای آت دوران هنوز از موارد مورد بحث و پژوهش مراکز آکادمیک امروزی غرب است. (حیدریان، ۱۳۹٠)
در شهر هلنی اسکندریه، که در ٣٣۱ سال قبل از میلاد بنا شد، دارای یک جامعه بزرگ یهودی بود که جمعیتشان تقریبن با یونانیها و مصریها برابر بود و در صلح و آرامش با آنها زندگی میکردند. مایکل والزر، این شهر را یک نمونه موفق از آنچه که ما ممکن است به آن عنوان نسخهای از امپراتوری چندفرهنگی بدهیم، می خواند. ( (Walzer, 1997
امپراتوری روم مردم سرزمینهائی را که فتح میکرد تشویق مینمود تا به پرستش خدایان خود ادامه دهند. بخش مهمی از تبلیغات روم، دعوت از مردم در سرزمینهای فتحشده، مزایای عبادت و پرستش خدایان خویش در محدوه امپراتوری بود. (1996Witte, )
اساطیر یونان: سرپیچی از خدا به خاطر انسان
اساطیر یونان فرهنگ شفاهی دوران باستان است و میکوشد به پرسشهای بنیادین انسانها پاسخ دهد. زئوس (Zeus) خدای خدایان بر فراز کوه المپ (Olympus) زندگی می کند و نماد قدرت و آفرینندگی است.
پرومته (Prometheus) آتش را از خدایان ربود و به انسان داد. باوجود زندان و شکنجه حاضر به بندگی، توبه و درخواست عفو از زئوس نگردید.
یکی از اسطورههائی که قشریت و تنگنظری را به نقد می کشد داستان «تخت پروکروتز» (Procrustes) است.
پروکروتز راهزنی بود که تخت پرآوازهای داشت. او مردم را بر آن تخت می خوابانید، اگر کوتاهتر از تختش بودند، آنقدر آنها را میکشید تا «اندازه»ی تخت او شوند و اگر بلندتر بودند، پایشان را با شمشیر میبرید، تا باز «به اندازه» تخت او شوند! او همه را «به اندازه»ی تخت خود میپسندید.
دولتشهرهای یونان: زادگاه دموکراسی
در تاریخ فلسفۀ سیاسی، حکومت دموکراسی با تأسیس «دولتشهرهای» یونان آغاز می شود. اصول آزادی در دولت آتن در قرن پنجم قبل از میلاد به مدارج عالی رسید و آن بزرگترین خدمت یونان به تمدن بشر و ارزنده ترین میراث مردم یونان باستان است.
علت اصلی پویایی بی سابقه اندیشه سیاسی در یونان باستان را باید در زندگی سیاسی و اجتماعی دولتشهرها جستجو كرد. در دولتشهرها بود كه برای نخستین بار در تاریخ بشر، اقشار وسیع مردم در زندگی سیاسی مشاركت و نقشآفرینی كردند و نهادهای سیاسی پیشرفتهای را برای ادارهی زندگی جمعی سازمان دادند.
پیش از این، در تمدن های بزرگ شرق كه بر مبنای نظامهای دینسالار سامان یافته بودند، چنین شرایطی پدید نیامده بود. در این امپراتوریها، مثل امپراتوریهای مصر، بینالنهرین، ایران و چین باستان، گروههای كوچك نخبگان سیاسی از میان كاهنان و خاندانهای اشرافی اداره سیاسی جامعه را به دست داشتند و تودههای وسیع مردم در سرنوشت سیاسی خود نقش چندانی نداشتند. در آن امپراتوریها تصمیم گیری سیاسی به حلقه كوچكی از درباریان محدود بود. اما در دولتشهرهای یونان باستان با این كه مشاركت همگانی وجود نداشت اما حلقه تصمیمگیری سیاسی دامنهی گستردهتری داشت. عواملی چون ۱- مشاركت وسیع مردم ۲- مبارزه طولانی مردم با اشراف برای كسب حقوق سیاسی ۳- تلاطم های پیاپی سیاسی ۴- رشد یك فرهنگ یگانه، زمینه مساعدی را برای تحرك اندیشه سیاسی و نظریهپردازی سیاسی فراهم كرد.
زندگی متحول، پرتلاطم و مشاركتجویانه دولتشهرهای یونان از جهات بسیاری الهامبخش اندیشه سیاسی در یونان بود. در واقع چنین شرایطی بود كه پایههای پیدایش اندیشه سیاسی به معنی درست این واژه را فراهم كرد. تحول از نظام امپراتوری به نظام دولتشهری و از حكومت اشرافی به حكومت دموكراسی نقش مهمی در یك نگرش تازه و نو به قانون و مبانی مشروعیت داشت.
مسئله قانون و مشروعیت از مسایل مهم اندیشه سیاسی است. نظام دموكراسی، اصول آزادی و آیین مشاركت شهروندان در اداره دولتشهر بیگمان این مفهوم را در بر داشت كه قوانین صورت مقدس، ابدی و تغییرناپذیر ندارند، بلكه ناشی از اداره مردم برای تنظیم امور زندگی خود هستند. چنین نگرشی یك نگرش كاملاً نو بود.
پیش از این در یونان نیز مثل فرهنگها و تمدنهای باستانی در شرق، قانون را دارای منشاء ماوراءطبیعی می دانستند. دموكراسی در یونان باعث شد كه مردم به این نتیجه برسند كه قوانین از منشایی قدسی نازل نشدهاند بلكه برای رفاه مردم ساخته می شوند. این امر در بالا بردن سطح آگاهی سیاسی مردم نقش مهمی داشت.
سامان دادن دولت بر پایهی قانونی كه توسط مردم اعتبار پیدا میكند در واقع یك انقلاب در زندگی فكری و اجتماعی به حساب می آید. از این انقلاب بود كه انسان تازهای ظهور كرد، انسانی كه در قالب شهروند ظاهر شد. از این تحول این فكر زاده می شود كه باید برای زندگی اجتماعی و سیاسی معیارهایی زمینی پیدا كرد.
در دولتشهرها در واقع انسان زندگی تازهای را بر پایه الگویی نو بنا می كند كه می توان آن را زندگی آگاهانه نامید. انسان می خواهد كاملاً آگاهانه و یكسره آزاد از مرجعیت اسطوره، دین و سنت زندگی خود را سامان دهد. این آگاهی به تدریج راه خود را در اندیشه سیاسی باز می كند.
پریکلس: رهبر دموکراسی آتن
پریکلس (Pericles ۴۹۵- ۴۲۹ پیش. م.) سیاستمدار، سخنران و جنگسالار آتنی است که مردمسالاری آتن را بالنده ساخت. او رهبر دموکراسی آتن بود و به یاد بود سربازان آتنی که در راه میهن کشته شده بودند سخنانی گفت که بیان ویژگی دموکراسی دولتشهرهای یونان است: حکومت ما با دیگران فرق دارد و در دست عده کثیری است نه در قبضه عده معدودی. فردی از میان ملت به لحاظی ممتاز و برجسته تر از دیگران، به نمایندگی انتخاب میشود تا به دیگران خدمت کنند. این انتخاب فقط و فقط به پاداش شایستگی اوست نه داشتن امتیازی دیگر. فقر و بینوایی مانع شایستگی خدمت به دیگران نیست.
در زمان پریکلس آتن مرکز فلاسفه بزرگ یونان گردید. «سوفسطائیان» (sophists) معاصر او بودند. در زمان او معماری آتن به اوج شکوفایی خود رسید. معبد «پارتنون» (Parthenon) و معبد «آتنه» از آثار این دوره است. «فیدیاس» (Phidias) حجار و سنگ تراش معروف از طرف پریکلس مامور زینت معابد شد. مجسمه زئوس، در کوه «المپ» کار اوست. شعرای بزرگی در زمینه اشعار «کمدی» (comedie) یا حزنآور(tragedie) در عصر پریکلس مایه افتخار یونان شدند که مهمترین آنها عبارت بودند از «سوفوکل» (Sophocle)، «اشیل» (Eschyile)، «اریستفان» (Aristophane) و بالاخره «اوریپید» (Euripide).
فرزانگان هفتگانه: رسوب در اعماق جامعه با کلمات قصار و پرسش و پاسخ
اعتقاد به اساطیر و ارباب انواع، پاسخگوی ذهن حقیتجو، فعال و کنجکاو اندیشمندان نبود. آنها با مشاهده، تفکر و تجربه خویش، جهان را در حال تغییر یافتند و سعی کردند علت و قوانین این تغییر و تبدل را تبین کنند.
فرزانگان هفتگانه، هفت خردمند، یا حکمای سبعهٔ یونان (Seven Sages یا Seven Wise Men) عنوانی بود که یونانیان باستان به تعدادی از شخصیتهای مهم فلسفی، سیاسی، اجتماعی و ادبی خود در دورهٔ پیش از سقراط اطلاق میکردند. در روایات مختلف، نام ۳ تن از فرزانگان هفتگانه متفاوت ضبط شده است؛ اما نام ۴ تن مورد اتفاق نظر همه تاریخنگاران میباشد.
۴ نفری که به اتفاق نظر مورخان از ملقٌبان به حکمای سبعه بودهاند: متفکر و قانونگذار، بیاس پرینی (Bias of Priene)، فیلسوف و ریاضیدان، تالس ملطی (Thales of Miletus)، جنگجو و فرمانروا، پیتاکوس مولیتینی (Pittacus of Mytilene)، شاعر و قانونگذار، سولون آتنی (Solon of Athens)
۳ تن مورد اختلاف دیگر از میان افراد زیر بودهاند: فرسید سیروسی (Pherecydes of Syros)، آناکارسیس سیسیائی (Anacharsis of Scythia)، سلئبولوس رودسی (Cleobulus of Rhodes)، کلئوبولس (Kleobulos)، میزون کنائی (Myson of Chenae)، پریاندر کرینسی (Periander of Corinth)، کیلون اسپارتی (Chilon of Sparta)، اپیمنیدس کرتی (Epimenides of Crete)
این فرزانگان با کلمات قصار و پرسش و پاسخهای حکیمانه در اعماق جامعه و تودهها رسوب کرده وبه شکل زیبائی اصول مجرد فلسفی را با پندار، گفتار و کردار تودهها پیوند زدند. آنها در این کلمات جاودانه هستند:
تالس ملطی
زمان فرزانهترین پدیده است زیرا همه چیز را روشن می کند.
خودت را بشناش! معرفت ناب را جستجو کن! تنها بهترین را برگزین!
پرسش: عجیب ترین چیری که تا کنون دیدهاید چیست؟
پاسخ تالس: ستمگر سالمند.
پرسش: چگونه میتوان بهترین و شایستهترین زندگی را داشت؟
پاسخ تالس: با گذشتکردن از آنچه ما در دیگران سرزنش می کنیم.
سولون آتنی
آلتدستان ظالمان، مانند سنگریزههائی هستند که در محاسبات بکار گرفته می شود.
از عقل خود پیروی کن.
پیش از یادگیری فرماندادن، پیرویکردن را بیاموز.
کیلون اسپارتی
بر مصیبت دیگران مخند.
در قدرت مهربان باش.
اگر به دیگران حرمت میگذاری، از همسایگانت بیم نداشته باش.
پیتاکوس مولیتینی
به همسایگانت بد مکن.
بخشش از انتقام بهتر است.
هرکاری می کنی، به بهترین وجه ممکن انجام بده.
حتی خدایان را یارای ایستادگی در برابر ضرورت نیست.
قدرت، انسان را افشا می کند.
بدون خونریزی پیروز شو.
از دوستت بدگوئی نکن، حتی از دشمنت هم.
بیاس پرینی
با اقناع به هدفت دست یاب، نه با زور.
خرد را گرامی دار.
سلئبولوس رودسی
بهترین چیز اعتدال است.
هم دختران و هم پسران باید تحصیل کنند.
باید به دوست خدمت کنیم تا پیوندمان محکمتر شود و به دشمن تا او را دوست خود کنیم.
از حرفهای زشت بپرهیز.
دوست پاکدامنی و دشمن فساد باش.
هیچکاری را با خشونت انجام مده.
به خصومت پایان ده.
پریاندر کرینسی
فرمانروایانی که می خواهند ایمن باشند، باید وفاداری را محافظ خود کنند، نه نیروی مسلح را.
دموکراسی بهتر از استبداد است.
آناکارسیس سیسیائی
بر شکم و شهوت و کلامت افسار بزن.
من از قانونگذاران یونانی در تعجبم که سرکشان را برای خشمشان مجازات می کنند و ولی به لت و پار کردن همکدیگر ورزشکاران افتخار می کنند.
در یونان اندیشمندان شکایت می کنند و احمقها تصمیم میگیرند.
پرسش: به نظر شما شجاعترین موجودات کدامند؟
پاسخ آناکارسیس: وحشیترین حیوانات، زیرا حاضرند جانشان را برای حفظ آزادی خودشان فدا کنند.
میزون کنائی
حقایق را در روشنائی استدلال بررسی کن، اما استدلال را در روشنائی حقایق؛ زیرا حقایق چنان کنار هم قرار نگرفتند که با استدال متناسب باشد، اما استدلال باید متناسب با حقایق باشد.
اپیمنیدس کرتی
فرسید سیروسی
تالس ملطی: نخستین مفسر عقلانی هستی
تالِس (Thales of Miletus تقریبن ۶٢۴ - ۵۴۶ پیش.م.) فیلسوف مکتب ملطی (Milesian school)، آغازگر فلسفه و نخستین چهرهی برجسته علم است. یونانیان باستان او را در شمار فرزانگان هفتگانه خود آوردهاند.
تالس را از اینرو از نخستین فیلسوفان به شمار میآورند که او نخستین متفکر از سلسلهٔ متفکرانی است که کوشیدند تا به جای تفسیر مذهبی و یا اسطورهشناختی از جهان، آن را به روشی عقلانی توصیف کنند. نخستین فیلسوفان یونانی با پیشینیان خود دو مرز بنیادی کشیدند:
از یک سو کوشیدند، جهان را بدون استناد به مذهب، وحی، دلایل نقلی، استناد به فرد معتبر و یا سنت، بلکه با بینش و خرد و تکیه بر عقل بشر بشناسند. این یک نوآوری اصیل بود و یکی از مهمترین نقطهی عطف در تکامل فکری بشر به شمار می آید.
از سوی دیگر به انسانها آموختند خرد خویش را به کار گیرند و خودشان فکر کنند. آنها حتی از شاگردان خود انتظار نداشتند که از آنها پیروی کنند. آنها نخستین آموزگارانی بودند که نکوشیدند یک دانش منزه و خدشه ناپذیر ابلاغ کنند، برعکس، شاگردان خود را به بحث کردن، دلیل آوردن، مناظره کردن و طرح اندیشههای نوین خویش تشویق میکردند. یکی از برجستهترین نمایندگان این طرز تفکر تالس ملطی بود که در شهر ملطه واقع در ترکیه کنونی می زیست.
یكی از خصوصیات فیلسوفان یونان باستان این بوده است كه آنها نه تنها مردان اهل اندیشه و مشاهده علمی بودهاند، بلكه در زندگی اجتماعی نیز فعالیت و شرکت مستقیم داشتهاند. شواهد تاریخی نشان میدهد كه تالس نیز در سرنوشت سیاسی ملطه دخالت داشت و هموطنان خود را راهنمایی میكرد. هرودوت مینویسد كه پیش از ویران شدن ایونیا، به مردم آنجا راهنمایی كرد كه یك انجمن مشورتی برای اداره كارهای سیاسی و اجتماعی خود تشكیل دهند و محل آن در شهر تئوس باشد كه در مركز ایونیا واقع بوده است. همچنین دیوژنس مینویسد كه چون كرویسوس پادشاه لیدیا سفیری نزد مردم ملطه فرستاد و پیشنهاد اتحاد جنگی كرد، تالس ایشان را از این كار برحذر داشت، و این اقدام، هنگامی كه كوروش در جنگ پیروز شد، موجب نجات ملطه از ویرانی گردید.
آنچه بیش از هر چیز، تالس را به عنوان نخستین فیلسوف، میشناساند، نظریه وی درباره سرچشمه هستی و اصل نخستین است. منبع اطلاع ما درباره نظریه جهانشناسی تالس، ارسطوست که مینویسد كه بیشتر كسانی كه برای نخستین بار به فلسفه پرداختند، معتقد بودند كه تنها اصلهای نخستین مادی برای اشیاء وجود دارد كه همه چیزها از آن پدید میآیند و از آن تشكیل شدهاند و در آن نیز بار دیگر از میان میروند، و تالس كه بنیانگذار این گونه فلسفه است، اصل نخستین یا آرخه (arxe) را آب میداند و همچنین عقیده دارد كه زمین بر آب قرار گرفته است. ارسطو همین نظریه را در كتاب دیگر تكرار میكند و میگوید تالس معتقد بوده است كه زمین مانند تنه درخت بریده شده یا چیزی دیگر شبیه آن، بر آب شناور است.
چیزی كه از نظر فلسفی تالس را در تاریخ اندیشه ممتاز میكند، كوشش وی برای شناختن جهان از راه مشاهده و تفكر و واقع بینی و دور انداختن افسانههای دینی و تفسیرهای اساطیری بوده است و یافتن یك سرچشمه مادی برای وجود اشیاء و این چیزی است كه نظریه وی را از نظریات اساطیری همانند آن در اندیشههای بابلی و مصری، یكباره جدا و مشخص میسازد و راه را برای آیندگان باز میكند كه جهان و هستی را بیتوسل به خدایان و افسانهها و نیروهای آنان، بشناسند و توصیف كنند.
آناکسیماندر: زمین دوار در فضا بدون هیچ تکیهگاه
آناکسیماندر (Anaximander ۶۴۰ - ۵۴۰ ق. م.) یکی از شاگردان بهنام تالس، نخستین کسی بود که نقشه دنیای شناخته شده در زمان خود را ترسیم کرد و به این نتیجه اندیشمندانه رسید که زمین بدون هیچ تکیهگاهی در فضا دوران میکند. ناسازگار با این اندیشه درست او، سالهای طولانی بشر فکر میکرد زمین مسطح است.
آناکسیماندر این اندیشهٔ تالس را پذیرفته بود که یگانگی باید شالودهٔ چندگانگی طبیعت باشد؛ اما در این فرض تالس که آب، عنصر نخستین (آرخه) و ریشه و بن طبیعت است؛ ایراداتی میدید.
به نظر آناکسیماندر، چندگانگی که به صورت ضدهای همترازی چون خشکی و تَری، سردی و گرمی و... نمایان است؛ نمیتواند در یکی از ضدها خلاصه شود. زیرا اگر یکی از ضدها اصل قرار بگیرد، لاجرم باید بر سایرین چیره بشود و تعادل طبیعت را به هم میریزد.
او در واقع عقیده داشت تالس بیش از حد بر عنصر تَری تاکید کرده؛ حال آن که به نظر آناکسیماندر معقولتر این بود که انگاشته شود تَری و خشکی از مادهای پدید آمدهاند که مشترک میان هر دو است. او این ماده را آپیرون (apeiron) نامید. آپیرون در اندیشهٔ آناکسیماندر، مادهٔ بی کران و نامتعینی است که همه عناصر دیگر از آن پدید آمدهاند.
آناکسیماندر در توضیح وجود دائمی ضدها، سخن از نوعی جبران و تلافی به میان آورد. اگر عنصری از قلمرو خودش افزونتر شود، گونهای عدالت طبیعی با کمک ضد آن عنصر این افزایش را جبران میکند تا توازن طبیعت برقرار شود.
اهمیت اندیشه آناکسیماندر و متفکرانی چون او، تلاش آنها در شناخت عقلانی جهان است.
هراکلیتوس: پنجه در پنجه خدایان المپ
هراکلیتوس (Heraclitus ۴۸۰ – ۵۴۰ ق. م.) فیلسوف پیش از سقراط که انتقادات تندی به خدایان المپ و آیینهای دینی مربوط به آنها بیان میکرد، که اگر ساکن آتن بود یقینن به مرگ محکوم میشد:
• جهان توسط هیچ یک از این خدایان ساخته نشدهاست.
• برای این مجسمهها دعا خواندن، مثل آن است که به جای صحبت با اهل خانه، با خود خانه حرف بزنید.
• با لکهدار کردن خود به خونی که میریزند [قربانی کردن حیوانات]، خود را از خونهایی که ریختهاند [قتل انسانها]، تطهیر میکنند. درست مانند اینکه به گل و لای آلوده باشند و بخواهند با گل و لای خود را پاک کنند.
ستیز و کشمکش میان ضدها، که عامل پیدایش تغییر است، اساس مابعدالطبیعهٔ هراکلیتوس است. این کشمکش، که هیچگاه باز نمیایستد و پیروز هم ندارد، تنها شکل دوام و بقاست. هیچ چیز ثابت نیست. همه چیز در حرکت است. به گفتهٔ هراکلیتوس:
نمیتوان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور میکنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی.
درنظر هراکلیتوس ، آنچه یگانه و پایدار مینماید، در واقع یگانگی زودگذر اضداد و یگانگی پیش از بازگسستن است. بر این اساس در دیدگاه او ، اصل با «شدن» است؛ و «بودن» وهم و گمان ذهن است. او «شدن» را ذات هستی میداند.
فیثاغورس: جویای فروتن حکمت
فیثاغورث (Pythagoras ۴٩۵ - ۵۷۰ ق.م.) فیلسوف و ریاضیدان یونان باستان که اصول پراکندهای را که ریاضیدانان پیشین عمدتن با استقرا و آزمون و خطا کشف کرده بودند، بر پایهٔ اصول و براهین قیاسی بنا کرد.
او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با افکار مصریان، بابلیان و مغان ایرانی آشنا شود. وقتی در حدود سال ۵۳۰، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب فیثاغورثیان را بنیانگذاشت که طرز فکر اشراقی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریههای فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.
شیوهٔ تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود. و چون این مشرب فلسفی به مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورس به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمینهای وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.
در افسانهها چنین آمدهاست که قشریون مذهبی و سیاسی، تودههای مردم را علیه او شوراندند و مکتب و معبد او را آتش زدند و وی در میان شعلههای آتش جان سپرد.
برتراند راسل دربارهٔ فیثاغورس مینویسد: هیچکس را در عالم اندیشه نمیشناسم که به اندازهٔ فیثاغورس تاثیرگذار بوده باشد.
یکی از یادگارهای فیثاغورت ضربزدن فروتنانهی واژه فیلسوف است. در یونانی خردمند را «سوفوس» و حکمت را «سوفیا» می گفتند. فیثاغورس بر آن بود که ما هنوز شایسته نام خردمند نیستیم. از آنجائی که خواهان حکمت هستیم، باید ما را «فیلوسوفوس» یعنی دوستدار حکمت بخوانند.
دموکریت: مفسر مادی و ریاضتستیز هستی
دِموکریت (Democritus ۳۷۰ - ۴۶۰ ق.م.) مهمترین شارح و گسترشدهندهٔ افکار لئوکیپوس (Leucippus) دربارهٔ اتمگرایی است.
دموکریت برای تحصیل دانش سفرهای بسیاری در سرزمینهای شرقی و جنوبی کرد. مورخان احتمال میدهند که مدتی را در مصر به سر برده باشد، و مسلم است که به ایران نیز سفر کرده بود.
دموکریت بر ارزش شادمانی تاکید میکرد. همیشه آمادهٔ استقبال از زندگی، هوادار مثبتاندیشی و بهرهگیری متعادل از لذایذ زندگی و دوری از ریاضت بود.
دموکریت به بخت و اتفاق باور نداشت و همه امور را علت و معلول یکدیگر و وقوع آنها را ضروری و جبری می داند. به عقیده او منشاء ادراکات حس است و حس ناشی از آن است که از اشیاء و اجسام چیزهائی صادر می شود و در فضا سیر میکند، به اعضای حسکننده میرسند و آنها را متأثر و قابلحس می سازند.
دموکریت نظامی فلسفی بنیان نهاد که تبینی مادی از جهان طبیعی به حساب میآید. اتمگرایی وی و پیروانش در بین مکاتب مادی، از تأثیر گذارترین و معروفترین مکاتب به شمار میرود. حتی ارسطو که منتقد جدی این مکتب فلسفی به شمار میرفت، دموکریتوس را به جهت تاملات ژرف در فلسفهٔ طبیعی تحسین و ستایش میکرد.
سقراط: مامای حقیقت
سقراط (Socrates ۳۹۹ - ۴۶۹ ق. م.) فیلسوف بزرگ یونانی، گفتگو را یکی از اجزاء جستجوی حقیقت میداند. در این اندیشه روحیه رواداری آشکارا دیده میشود. تلاش در جهت دستیابی به استقلال نظر واندیشیدن با خرد خود بدون ترس از سنت، بدون پیروی از آیات و احکام از پیش تعیین و ترسیم شده یکی از چالش های سترگ تاریخ رواداری است و تا امروز ادامه دارد. تلاش در جهت اقناع مخالفان نظری به جای محو فیزیکی آنان و یا از صحنه بیرون کردن آنها با اتهام، تهمت و افترا، نقطه عطفی است در تاریخ رواداری و شناسایی حرمت انسان.
ویژگی برجسته سقراط طرح پرسش است. پرسیدن و شک کردن یکی از بنیانهای تفکر فلسفی است. او با پرسشکردن، از یک سو حریف را فعالتر در بحث شرکت می دهد و از سوی دیگر موضوع بحث را دقیقتر می کند. او می کوشد با پرسشهای پیاپی از دیگران، آنان را در دستیابی به حقیقت یاری کند. افلاطون یکی از شاگردان وی در رساله «گفتگو» روش سقراط را توضیح داد.
اندیشههای سقراط یکی از اندیشههای تاریخساز جهان است و توجه اندیشمندان را معطوف به یک کهکشانی بزرگتر و پیچیدهتر از کهکشان کیهانی کرد. افکار او متوجه مفهوم انسانیت شد. تا آن زمان بیشتر تلاشهای فیلسوفان و اندیشمندان، درباره جهان و چیستی آن بود و اینکه از چه موادی تشکیل شده و ماده اصلی آن چیست. اما سقراط اعلام کرد که باید انسان را هم شناخت، شعار او خودت را بشناس بود. پیش از سقراط، فیلسوفان به طور کلی بروننگر بودند و تلاش میکردند تا پدیدههای جهان خارج از انسان را توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازهای افتاد. انسان، اخلاق و فن جدل و استدلال، مورد توجّه جدی فلسفه قرار گرفت.
رواداری سقراطی زمانی آشکار می شود که به طور جدی در ادعای سقراط به جهل، فکر کنیم. جهل سقراط به فضائلی چون خودداری (self-control)، فروتنی و رواداری مرتبط است. این فضائل ارکان ضروری تشکیل حلقه فلسفی و پیگیران حقایق فلسفی است.
سقراط فروتنانه اعتراف به جهل خویش می کند و به دیگران اجازه می دهد اشتباهات خود را مرتکب شوند و موضع خود را خود مشخص کنند. آنچه از گفتگوهای افلاطون بر میآید، سقراط عمدا از برجسته شناختن خود و استفاده از اعتبار خود در بحث ممانعت می کند و این بهترین، شاید تنها، روش دستیابی جمعی به حقیقت باشد. هدف اصلی سقراط کشف حقیقت از طریق بحث آزاد و روشنگرانه است. اما بدون رواداری در واقع هیچ گفتگو و آموزش و پرورشی وجود نخواهد داشت.
تعهد سقراط به رواداری بخشی از اعتقاد معرفتشناسانه او به خودمختاری و استقلال رای انسان است. هر یک از ما باید حقیقت را خودمان با روشی منضبط، فروتنانه و با گفتگوهای روادارانه کشف کنیم.
سقراط در بازار آتن (Agora) جوانان و متفکران را دور خود جمع میکرد و از آنان میخواست تا نظرات خود را بیان کنند. همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. وقتی کسی از عدالت گفتوگو میکرد، وی به آرامی میپرسید: عدالت چیست؟ این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطندوستی که از آن سخن میگویید؛ چیست؟
جوانانی که دور او جمع میشدند، از گروههای مختلفی بودند:ثروتمندانی چون افلاطون و آلکیبیادس (Alcibiades) که از تحلیل هجوآمیز سقراط از دموکراسی آتن لذت میبردند؛ افرادی چون آنتیستنس (Antisthenes) که فقر و بیاعتنائی استاد را میستودند و نظامستیزانی از قبیل آریستیپوس (Aristippus) که در آرزوی دنیایی به سر میبردند که در آن بنده و رئیس و مرئوسی نباشد و همه همچون سقراط آزاد باشند.
احترام و علاقهٔ بیحدی که سقراط در نزد شاگردانش داشت، نه تنها به خاطر سابقهٔ افتخارآمیز او در میدانهای جنگ، یا بیاعتنایی به مظاهر دنیا؛ بلکه بیش از همه به سبب فروتنی سقراط در عقل و حکمت بود. او مدعی حکمت نبود، بلکه تنها میگفت که با شور و شوق به دنبال آن میرود. مبدا فلسفهٔ او همانا اعتراف به جهل خویشتن بود، آنچنان که میگفت:«میدانم که نمیدانم» (scio me scire).
روش سقراط که خودش آن را بازجویی (Socratic questioning) مینامید، بر اساس پرسش و پاسخ پیدرپی و هدفمند بنا شده بود؛ به طوریکه سقراط نخست با اختیار موضع موافق با طرف مقابل بحث، همراهی او را جلب میکرد و سپس تناقضات استدلالهای او آشکار میکرد و با استفاده از موضع خود شخص، مدعایش را رد مینمود. او با اینگونه پرسشگری، سعی در پرورش فکر نقاد داشت.
سقراط تنها موعظه و نصیحت نمی کرد، بلکه برای نیکوکاری و درستکرداری مبنای علمی و عقلی میجست. او باوری ژرف به انسان داشت و می گفت بدکرداری ریشه در اشتباه و نادانی دارد. مردم از روی علم و عمد دنبال شر نمی روند و اگر خیر و نیکی را تشخیص دهند البته آنرا انتخاب می کنند. پس باید در تشخیص خیر کوشید. مثلن باید دید: شجاعت چیست؟ عدالت کدام است؟ پرهیزکاری یعنی چه؟ راه تشخیص این امور آن است که آنها را بدرستی تعریف کنیم. از اینرو یافتن تعریف صحیح و دقیق در فلسفه سقراط اهمیت بنیادی دارد.
در گرگیاس (Gorgias) سقراط توصیفی از خود میکند که نشان میدهد او بین روش فلسفی و یک نوع رواداری ارتباط ایجاد کرده است:
و من چگونه انسانی هستم؟ کسی که با خوشحالی از نظر نادرستم، دست میکشم، کسی که با خوشحالی نظر نادرست دیگران را تکذیب میکند، اما از ردشدن نظراتم از ردکردن نظرات دیگران کمتر خوشحال می شوم، برای اینکه برای خودم سودمندتر میدانم تا آنجائی که رهائی خودم از بدترین شر تا نجات دیگران مزیتی بزرگ برایم است.
سقراط تاکید دارد که بهزور نمیتوان باوری را به کسی قبولاند. دانش و باور باید از «درون انسان» بر آید. «وقتی انسان عقل خود را بهکار میگیرد، از درون خود حقیقت را میکاود.»
شیوه آموزش سقراط را مامایی نامیدهاند، زیرا او خود می گفت من دانشی ندارم که آموزش دهم، بلکه مانند مادرم یک ماما هستم. مادرم به کودکان کمک می کرد که زاده شوند، من هم به انسانها کمک میکنم که زاده شوند یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند.
سقراط براستی در تولد دوباره انسان ماهر بود و همسخنان خود را دیگرگون می کرد. ارتجاع و جزمگرائی وجودش را خطرناک شمرد و تصمیم به خاموشکردن توپخانه گفتگوی او گرفت. در آتن به بیاعتقادی به خدایان و بدعت در دین و فاسد کردن جوانان متهم و به نوشیدن زهر شوکران محکوم شد و آن را در نهایت آرامش پذیرفت.
مرگ سقراط، نقاشی ژاک لویی داوید (Jacques-Louis David ۱۸۲۵ - ۱۷۴۸)
افلاطون: حکمت بیسیاست ناقص و سیاست بیحکمت باطل
افلاطون (Plato ۴۲٧ - ۳٧۴ ق.م.) شاگرد سقراط از مرگ ناعادلانه استادش بسیار متاثر شد و در راه معرفی رواداری و روشهای نیل به عدالت قدمهای بزرگ برداشت. او کتابی به نام گفتگوها (Dialogues) برای غیر متخصصین نگاشته و از زبان استاد خود سقراط به پرسشها، پاسخهای اقناعکننده میدهد و به شنوندگان امکان میدهد تا با درک خویش حقیقت را دریابند.
افلاطون مستبدان را فاقد اخلاق میداند و در کتاب «جمهوری» میگوید:
اما از اینها گذشته معایب دیگری را هم که پیش از این ذکر کردیم باید به حاکم مستبد نسبت دهیم و آن این است که وی در نتیجۀ کسب قدرت هر روز بیش از پیش حسود و بیوفا و ستمگر و بیکس و خدانشناس و مشوّق و مروج هر گونه رذایل می گردد....کسانیکه دارای اخلاق استبدادی بوده و بر نفس و کشور خود مستبدانه حکومت می کنند بهرهای جز شقاوت ندارند.
افلاطون حکمت را بیسیاست ناقص و سیاست را بیحکمت باطل می خواند و سیاست و اخلاق را از یک منشأ میپندارد و هر دو را برای سعادت بشر واجب میداند. برای سیاست مبانی محکم در نظر گرفته است و مثلن استقرار دولت منوط بر فضایل و مکارم است، عدالت باید مرعی و امنیت استوار باشد، مجازات واجب است اما قوانین جزا باید برای تنبیه و اصلاح مجرم باشد نه کینهجویی و آزار، میان مردم باید سازگاری و محبت باشد نه بغض و عداوت. او به روشنی تاکید میکرد که برتریی که یونانیان برای خود نسبت به دیگران قائلاند بیاساس است.
اپیکور: خردگرای خرافهستیز و توکلگریز
اپیکور (Epicurus ٢۷۰ – ٣۴١ ق.م.) فیلسوف یونانی که متافیزیک ماتریالیستی، تجربهگرایی، معرفتشناسی و اخلاقیات و فلسفه لذتگرایی (Hedonism) را گسترش داد. هرچند اپیکور نویسنده پرکاری بود ولی متاسفانه به علت تلاش گسترده و همه جانبۀ مسیحیت برای حذف آثار ملحدان، هیچیک از آثار او به دست ما نرسیده است.
یکی از جنبههای مهم فلسفه اپیکور، تلاش او برای توصیف پدیدهها طبیعی با تعقل می باشد به جای توکل به قدرت خدایان و ماوراطبیعت. او آرزو داشت که روزی ترس و اعتقاد مردم به خدایان را از بین ببرد و توضیحات مبتنی بر نظریه اتمیاش را جایگزین خواست و اراده خدایان برای توضیح پدیدههای طبیعی نظیر زلزله و رعد و برق و غیره سازد. اپیکور تنها جایگاهی که برای خدایان قایل است در ذهن آدمی است. خدای او بکلی با تصورات و تعبیرات متداول فرق میکند. خدای او ایده آلهای ذهنی اوست. به نظر اپیکور مسئول ذهن و روان و فکر آدمی (mind) اندامی بهنام مغز (brain) در بدن اوست وطبیعتا امری است کاملا مادی و قابل توجیه با نظریه اتمی که مسلما مرگ و نابودی هم دارد.
اپیکور در شناختشناسی کاملا تجربهگرا و ناشکگراست. او معتقد است که تمام اطلاعات و معلومات ما از طریق حواس به دست می آیند و در صورت استفاده درست، دادههای حسی قابل اعتماد میباشند. به نظر او ذهن انسان در عین حالی که فرآیندی مادی است اصول و پیشفرضهایی برای استدلال و استنتاج هم دارد که خود اینها نتایج تجارب تکرار شده انسان است.
برای وی از جمله این پرسش مطرح بود که آیا حق تمامن ناشی از توافقی میان انسانهاست یا اینکه حقی طبیعی نیز وجود دارد. اپیکور برای حق خصلتی قراردادی قائل میشود. به نظر او، بر خلاف نظر ارسطو، انسان طبیعتن موجودی اجتماعی نیست، بلکه جامعه هستی و نظم حقوقی معین خود را مدیون قراردادی میان انسانهاست. به این اعتبار، برای اپیکور چیزی به عنوان عدالت فینفسه نمیتوانست وجود داشته باشد، بلکه عادلانه آن چیزی بود که در رابطه با نظم حقوقی متعین شده و توسط قرارداد معنا مییافت.
به نظر اپیکور، در یک رابطهی اجتماعی معین، عدالت برای همگان یکسان است، زیرا امر سازگار کننده در مناسبات متقابل اجتماعی است. اما در عین حال در جوامع گوناگون و تحت شرایط مختلف، دریافتهای گوناگونی از امر عادلانه وجود دارد. حال اگر انسان نه بر پایهی طبیعت خود، بلکه با انگیزهای سودمندانه جامعهای تشکیل دهد، میتوان نتیجه گرفت که چیزی به نام قانون اساسی دولتی «طبیعی» یا «درست» و مناسب با طبیعت انسان نمیتواند وجود داشته باشد و هنگامی که از «حق» و «ناحق» و بطور نسبی در رابطه با یک قانون اساسی قراردادی سخن میگوییم، نمیتوانیم از آن انتظار عدالتی مطلق یا حقوقی فراایجابی داشته باشیم. آنچه که حق است، بستگی به قوانینی دارد که هر کشوری برای خود در نظر میگیرد. به این ترتیب میتوان پیبرد که نظریات اپیکور در مورد عدالت، در نقطهی مقابل اندیشهی افلاطونی در این زمینه قرار دارد که به عدالت فینفسه باور داشت و ایدهی عدالت را برفراز هرگونه قانونگذاری قرار میداد.
اما برای اپیکور حقوق و قوانین اموری بهدلخواه نیز نیستند، زیرا آنها تابعی از امری مافوق خود میباشند که همان امر سازگار کننده برای مناسبات اجتماعی است. به عبارت دیگر، حقوق قراردادی هنگامی معتبرند که در خدمت سود عمومی باشند. اگر آنها در خدمت منافع جامعه قرار نداشته باشند، خصلت خود را به عنوان هنجارهای معتبر حقوقی از دست میدهند. به همین دلیل با تغییر مناسبات، گزارههای حقوقی میتوانند سازگاری خود را با جامعه از دست بدهند و حق تبدیل به ناحق گردد.
افزون بر آن، اپیکور بر این نظر بود که حق را باید در رابطه با تلاش فرد برای خوشبختی سنجید، زیرا کارکرد حق در آنست که مانع تمامی چیزهایی گردد که آرامش و خوشبختی فرد را به مخاطره میافکند. فردیتگرایی اپیکوری هنگامی قابل فهمتر میگردد که در نظر آوریم که در عصر هلنیستی شهروند یونانی دیگر نقشی را که در امور سیاسی دولتشهر بازی میکرد بر عهده نداشت. اسکندر و سلاطین جانشینش، تدریجن شهروندان آزاد را به زیردستان مطیع تبدیل ساخته بودند. از چنین سلاطینی در بهترین حالت میشد انتظار اعتدال یا بخشش داشت، اما نه اجرای عدالت. با درنظر گرفتن مختصات چنین وضعیتی، توصیهی مکتب اپیکوری برای کنارهگیری از حیات سیاسی و اجتماعی و پناه بردن به حوزهی خصوصی که آرامش درونی فرد را تضمین نماید، قابل فهمتر میگردد.
مادر اپیکور جنگیری و طلسمسازی میکرد. او از دوران کودکی که با مادرش در آن عملیات همراه بود و با این موهومات آشنا شد. اپیکور به این نتیجه رسید که علت بنیادی تلخی روزگار مردم، ترس و تشویشی است که ارباب انواع و موجودات موهوم و هول مرگ و آخرت دارند. از اینرو در فلسفه خود بیشتر متوجه رفع این علتها و در زایل ساختن خرافات از اذهان مردم و پیروان خود کوشیده است.
یکی از روشهای مبارزه با اندیشههای فلسفی و اجتماعی، تحریف و بیش از حد ساده کردن آن است. بسیاری از اندیشمندان از این شیوه آسیب دیدهاند، اپیکور یکی از آنهاست. در نظام گسترده اندیشهٔ فلسفی او بر لذت بردن در زندگی آدمی و حق بهرهمند شدن همهٔ انسانها از لذت زندگی، هم تاکید شده است. قشریون و طبقات فرادست در سراسر تاریخ، همه نکات ارزشمند فلسفه او را نادیده گرفته و آثار او را نابود کردند و تعلیماتش را در شکمپرستی و لذتجوئی تحریف کردند.
ارسطو: ستایشگر فضیلت اعتدال
ارسطو (Aristotle ٣۲۲ - ٣٨۴ ق.م.) نقش مهمی در طبقهبندی و تنظیم دانش و معرفت بشر داشت. او معتقد بود هر پدیدهای چه جاندار و چه بیجان از سنگ و گیاه گرفته تا انسان ودولت طبیعت خود را دارد. انسان از طریق مشاهده و تحقیق قادر به شناخت پدیده های طبیعی است.
در تمدنهای پیشین مثل بین النهرین و مصر ستارگان و پدیدههای طبیعی را دقیقن مشاهده کردند، ولی به سازوکارهائی که در پشت این پدیدهها بود توجه جدی نداشتند. اندیشمندان یونان منطق و ریاضی را به مثابه ابزار اندیشه تکامل بخشیدند و به این مسئله که چرا جهان اینگونه است که است، بسیار اندیشیدند. ارسطو کوشید تا تنوع و گوناگونی دانش زمان خود را در یک سیستم فراگیر و نظاممند توضیح دهد.
خدمت بزرگ ارسطو به رواداری و فرهنگ گفتگو، آفرینش منطق، یعنی هنر و روش درست اندیشیدن و استدلال کردن، است. منطق ارسطو هرچند مادر مکتب مدرسی (Scholasticism) است که گرفتار قواعد خشک بیثمر بود، سوءاستفاده و تحریف قشریت از منطق اوست، اما در عصر جدید، اروپای جوان را در خیزش خود به استدلال و ژرفاندیشی رهنمون شد. اصطلاحات دانش نوین را بوجود آورد، چارچوب اندیشه جدید را شکل داد و توانست از منشاء خود بسی فراتر رود.
ارسطو معتقد بود عدم مساوات علت اصلی طغیانها و انقلابهاست. ارسطو منکر امتیازهای نَسَبی بود، چه اینگونه امتیازها را منافی حقوق طبیعی می دانست.
ارسطو مبانی عمدۀ حکومت ملی را چون احترام به اکثریت آراء و تساوی حقوق افراد اصولأ پذیرفته بود. تحلیل او از علل انقلاب نبوغ فکری او را می رساند. عقاید ارسطو دربارۀ سیاست مدن در واقع مبانی حکومت ملی آتن را توجیه می کند و تصور او از حقوق افراد و دخالت مستقیم فرد را در ادارۀ امور جامعه تأیید می نماید.
ارسطو فضیلت را در میانهروی میداند. فضیلت اخلاقی عبارت است رعایت اعتدال بین افراط و تفریط، زیرا افراط و تفریط در امور خلاف عقل است و رذیلت شمرده میشود. برای نمونه ورزش و ریاضت برای سلامتی و موسیقی برای تلطیف احساسات لازم است. اما نه به اندازه افراط، آنطور که همه بخواهند قهرمان شوند و یا همه اهل حال.
ارسطو معتقد است که انقلابها در کشورها وقتی روی میدهد که مردم در حقوق یکسان نباشد و در تقسیم اموال و مناصب و شئونات و اجر و مزد میان آنها رعایت تناسب و استحقاق نشود و از این جهت ناراضی گردند. پس برای آن امور حدود و نظاماتی قائل است که باید به موجب قانون برقرار شود.
ارسطو روشهای گوناگون انسان را در نیل به خوشبختی در چهار مقوله دستهبندی میکند:
• خوشگذرانی
• ثروتاندوزی
• دانشپژوهی
• خدمتگذاری سیاسی
دسته نخست که لذتجوئی را برمیگزیند و به جنبههای دیگر روحی، فکری و اجتماعی در زندگی کم بها میدهد به پوچی و بیمعنی بودن زندگی می رسند. زیرا آنقدر در کامجوئی غرق می شوند که دیگر مرزی برای خرسند شدن نمییابند و در پی آن ناگزیر دچار سرگشتگی و بطالت میشوند.
از نظر ارسطو اعتدال در ثروتاندوزی برای رفع حاجتهای زندگی یک نیاز بنیادی انسانی است. اما کسی که در ثروتاندوزی زیادهروی میکند و در مالاندوزی خوشبختی را میجوید تنها بر آز خود میافزاید و به آرامش و سعادت نمیرسد.
از آنجائیکه انسان موجودی اجتماعی و اندیشمند و کنجکاو است، کوشش دسته سوم در راه کسب معرفت و دانش با ذات مثبت انسانی همسوئی دارد.
در نهایت ارسطو لذت راستین در در خدمتگذاری به مردم و فعالیت سیاسی برای کسب خوشبختی برای دیگران و خود میبیند.
آریستوفانس: نقد رفتار صاحبان قدرت و هجو قهر و جنگ
آریستوفانس (Aristophanes ۳۸۶ - ۴۴۶ ق.م. ) شاعر، نمایشنامهنویس که ١١ نمایشنامه از ۴۰ اثر او بر جای ماندهاست و هر کدام آمیزهای از طنز سیاسی، اجتماعی و ادبی است: «آخارنیان»، «شهسواران»، «ابرها»، «زنبوران»، «صلح»، «پرندگان»، «لوسیستراتا»، «زنان در جشن ثِسْموفوریا»، «غوکان»، «زنان در مجلس» و «ثروت».
بیشتر زندگی خلاق آریستوفانس به نقد رفتار پادشاهان و صاحبان قدرت و هجو جنگ و ریشخند جامعه، فلسفه و ادبیات مطرح آن روزگار، و سیاست خارجی پرخاشگرانۀ آتن در جریانِ جنگ پلوپونِزی گذشت.
پروتاگوراس: انسان معیار همه چیز
پروتاگوراس (Protagoras ۴٨١ –۴۲۰ ق.م.) شکّاکیّت نمایانی به امکان معرفت حقیقی ابراز میداشت. میگفت:«در برابر هر استدلالی، یک استدلال متقابل هم هست.» او عقیده داشت: «آدمی نمیتواند بداند آیا خدایان وجود دارند یا نه؛ زیرا عمر بشر کوتاه و مسئلهٔ خدایان مبهم و تاریک است.» حقیقت مطلق قابل شناسایی وجود ندارد؛ چرا که سرشت هرکس در داوریهایش تأثیر میگذارد. این سخن معنای گفتهٔ مشهور اوست که «انسان معیار همه چیز است. معیار هستی آن چه هست و این که چگونه است و معیار نیستی آن چه نیست و این که چگونه نیست.». (1977Guthrie, )
پروتاگوراس از نخستین انسانگرایان یونان باستان است. دیدگاهاش در باره زبان و واقعیت از دموکراسی و بحث آزاد دفاع می کند. افلاطون او را به نسبیگرایی اخلاقی در مقابل خردگرایی اخلاقی خویش، منتسب می کند.
پروتاگوراس به انسان و جایگاهش در جامعه بسیار اندیشید و تأکید دارد که درست و نادرست، خوب و بد، باید با توجه به نیاز انسان ارزیابی شود. چیزی که برای یک نفر درست است، لازم نیست راجع به دیگری نیز درست باشد. به عنوان یکی از بنیانگذاران سوفسطائیگری تأکید می کند که همه نظرها به یک اندازه درست و ارزشمند است ولی بعضی از نظرات «بهتر» از دیگران است. او به عنوان یک سوفسطائی وظیفه خود می داند که به مردم کمک کند تا نظرات بهتر را بشناسند.
پروتاگوراس به جرم کفر در آتن محاکمه شد و به مرگ محکوم گشت و کتابهای او را در مرکز شهر سوزاندند. گروهی از شاگردانش وسیلهٔ فرار او را فراهم کردند و او را از زندان رهایی دادند؛ او نیز با یک کشتی راهی جزیره سیسیل بود که در دریا درگذشت.
افلاطون، عقاید پروتاگوراس را مورد نقد قرار داد و دو رساله به نامهای تئت و پروتاگوراس در ردّشان نوشت. بسیاری معتقدند که افلاطون در این رسالهها افکار پروتاگوراس را با قصد و اراده ساده نشان داده تا آموزههای راستین او را نفی کند.
استراتو: تاکید بر نیاز به پژوهش در کار علمی
استراتو لمپساکوسی (Strato of Lampsacus ۲۶۹ –۳۳۵ ق.م.) فیزیکدان و فیلسوف مشائی یونان که معتقد بود در همه اجسام خلاء وجود دارد. استراتو بر علیّت و ماتریالیسم تاکید کرد و منکر نیروهای فوق طبیعی شد. او منکر وجود خدائی فعال و مایشاء برای خلق جهان شد و تنها نیروی ناخودآگاه طبیعت را معمار و خالق جهان می دانست.
استراتو بر نیاز به پژوهش در کار علمی تأکید داشت. در قرون وسطا اندیشههای استراتو با سکوت برگزار شد. اما در دوران نوین، اندیشههای او بر اسپینوزا و بایل تأثیری شایان داشت. (2006Israel, )
رواقیون: مبلغ برابری طبیعی انسانها
در نوشتههای رواقیون (Stoicism) که در دوران امپراطوری روم فعال بودند، دو ویژگی متضاد وجود داشت. از یک سو با سیاستگریزی موجب تحکیم نظام برده داری حاکم می شد و از سوی دیگر با تکیه بر برابری ماهوی انسانها روشنگری میکرد. آنها مفهوم انسان آزاد از نوع شهروندان یونانی و رومی را زیر پرسش می بردند و آزادی و برابری همه انسانها را بر مبنای طبیعتشان آموزش می دادند. آنها هرچند تضاد بنیادین بین بردهداران و بردهها را لمس می کردند، اما راه حل دگرگونی فعال و انقلابی ارائه نمی کردند. برتری اقوام و ملتها را رد می کردند و همه مردم را برابر می دانستند و آنها را فرزندان جهان می خواندند و بنده گرفتن را جایز نمی شمردند. رواقیون می کوشیدند از طریق تزکیه و مهار امیال شخصی این تضاد بنیادین را حل کنند.
رواقیون بر این عقیده بودند که وظیفۀ اخلاقی انسانها آن است که به دور از آداب ورسوم و زندگی، وظیفه خود را دریابند و آن کاری را که باید انجام دهند را دریابند.
یکی از برجستهترین نمایندگان فلسفه رواقی پانائهتیوس (Panaetius ۱۰۹ - ۱۸۰ پیش.م.) بود که به برابری انسان اهمیت زیادی قائل بود و مولفه انسانگرایانه مکتب رواقی را گسترش داد. هرچند او مانند سایر رواقیون بر برابری انسانها تاکید داشت ولی مبارزه فعال علیه نابرابری اجتماعی را جایز نمی شمرد.
سیسرو (Cicero ۴۳ - ١۰۶ ق.م.) متفکر و حقوقدان امپراتوری روم روادرای را به مثابه تقوا و فضیلتِ مقاومت، تحمل بدشانسی، درد و بی عدالتیهای گوناگون با روشی درست و استوار به کار میبرد. او تحت تأثیر اندیشهی حق طبیعی رواقی تلاش کرد که حقوق رومی را به عنوان حقوقی معتبر برای کل جامعهی جهانی وانمود سازد. او در پی توجیه حقانیت امپراتوری روم بود و مفهوم «جنگ عادلانه» (bellum iustum) را برای مشروع قلمداد کردن کشورگشاییهای امپراتوری روم به کار گرفت. حقوقدانان رومی کلن مفهوم حق طبیعی رواقی را با تصورات مشترک حقوقی همه مردم دنیا یعنی حقوقی فراگیر یکی میدانستند (ius gentium). اما استدلال آنان برای این استراتژی در نکتهی مهمی دچار بن بست میشد و آن برده داری به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از این حقوق فراگیر بود. زیرا چنین امری با آموزهی حق طبیعی رواقی استوار بر برابری همهی انسانها، متنافر بود. (contra naturam). بطور خلاصه میتوان گفت که مکتب رواقی اگر چه تکانهی نیرومندی برای اندیشهی برابری انسانها ایجاد کرد، اما نتوانست به صورتی جدی نهاد حقوقی بردهداری را برافکند.
فلسفهی رواقی از نظر تاریخی مراحل گوناگونی را از سر گذراند ولی در همه مراحل بر آموزهی حق طبیعی انسان تاکید داشت. کانونیترین مفهوم در فلسفهی رواقی، مفهوم «لوگوس» (Logos) است. لوگوس به مفهوم رواقی آن، نه تنها خاستگاه همه چیز، بلکه بنیاد قانونمندی رویدادهاست. در یک قانونمندی عمومی، نه تنها اشیاء، بلکه شناسندهی آنها نیز مستتر است. به این ترتیب، ساختارهای تفکر مفهومی و واقعیت بر هم منطبقاند. بنابراین، درک لوگوس به مثابه اصل یک نظم کیهانی، نه تنها کارکرد معرفتشناختی و متافیزیکی مهمی دارد، بلکه این آموزه افزون بر آن امکان فهم روندهای علّی و غایتمندانهی طبیعت را نیز فراهم میآورد. آنجا که غایتها تاثیرگذارند، اهدافی نیز وجود دارند که میبایست متحقق گردند و این به این معناست که طبیعت مطابق درک غایت شناختی، نظمی هنجاری نیز به حساب میآید. خصلت هنجاری مفهوم رواقی طبیعت، بر شالودهی کارکرد آن در فلسفهی اخلاق استوار است که واجد خصلتی با حق طبیعی است.
رواقیان بر این باور بودند که هنجارهای رفتار اخلاقی، از سرچشمهی خرد ناب برمیخیزند، چرا که خرد فردی، بخشی از خرد جهانی است و در نظم خردمندانهی کیهانی سهم دارد. بنابراین اگر عقل سالم هر انسانی، نظم عمومی کیهان را بازمیتاباند، پس میتوان نتیجه گرفت که این مطالبهی اخلاقی که باید با درایت خردمندانه رفتار کرد، با قوانین کیهان سازگاری و با کل طبیعت مطابقت دارد. آموزهی حق طبیعی رواقی، ریشه در چنین درکی از خرد دارد و مطابق آن باید هنجارهای عمومی حق و اخلاق را از گزارهها دربارهی طبیعت مشتق ساخت.
به نظر رواقیان، مطابق همین حقطبیعی، انسانها صرفنظر از جایگاه اجتماعی و یا جنسیت خود طبیعتن برابرند و ارزش انسان بر خلاف نظر ارسطو، نه با سنجیدار تعلق به یونانیت و یا بربریت بلکه با توجه به رویکرد درونی و بازده فرد انسانی متعین میگردد. به همین دلیل رواقیان بردهداری را طرد میکردند و جایگاه زن و مرد را برابر میدانستند. این رویکرد رواقی، پیامدهای پردامنهای داشت.
جذابیت مکتب رواقی به گونهای بود که فیلسوفان آن حتا از میان بردگان و امپراتوران نیز برخاستند، مانند فیلسوف سدهی نخستین میلادی، «اپیکتتوس» که خود زمانی برده بود، میگفت: «انسان بد کار آزاد نیست.». یا «مارکوس آورلیوس» قیصر روم در سدهی دوم میلادی که اعتقاد داشت که در یک کشور باید قوانین برای همگان اعتبار داشته باشد و همگان صرفنظر از جایگاه اجتماعی خود از حقوق مساوی برخوردار باشند.
سوفسطائیان: تاکید بر قانون و تعلیم و تربیت انسان
سوفسطائیان (Sophism) با آموزشها، نوشتهها و سخنرانیهای عمومی خود پیشگامان تحول فکرئی بودند که عصر روشناندیشی یونان نام گرفت. آنها فضای فکری و فلسفی یونان را با تحولی عظیم روبهرو ساختند و زمینه ظهور فلاسفهی بزرگی همچون افلاطون و ارسطو و سقراط را فراهم آوردند.
سوفسطائیان دارای گرایشهای انسانگرایانه بودند، به این معنی که قانون را قرارداد محض می دانستهاند. قراردادی که انسانها آنرا بهوجود آوردهاند و میتوانند با توافق خود آنرا تغییر دهند. قوانین منشاء ربانی، قدسی و روحانی ندارند. تمام افراد در طبیعت مساوی هستند و قوانین مثبت که زادۀ قراردادهای اجتماعی است ظالمانه و بر ضد قوانین طبیعی وضع شدهاست و نیکبختی انسان در تسلیم به قوانین طبیعی و طغیان علیه قوانین مثبت است. افلاطون با این نظر مخالف بود. از نظر او عدالت و قانون برای خود وجود خاصی دارند و آنچه از دست ما بر می آید فقط این است که سعی کنیم در روابط بایکدیگر درحد امکان مطابق آن عمل کنیم. (1981Kerferd, )
سوفسطائیان با برگرداندن توجه متفکران به خود انسان به عنوان فاعل و متفکر و صاحباراده و همچنین طرح مباحثی چون جایگاه قانون و اصول اخلاقی، نظریه پیشرفت انسان از حالت توحش به حالت تمدن، مفهوم قرار داد اجتماعی، نظریات ذهنی معرفت، الحاد ولاادریگرایی، لذتگرایی و سودگرایی، وحدت نوع بشر، برده داری و تساوی، ماهیت فضیلت، اهمیت خطابه و مطالعه زبان، خدمات ارزنده انجام دادند.
هدف بنیادین فلاسفهی پیشین یافتن حقیقت بود. اما سوفسطائیان روی تعلیم و تربیت انسانها تاکید داشتند. حقیقت عینی مرکز توجه اصلی سوفسطائیان نبود، هدف آنان بیشتر عملی بود نه نظری و از اینرو سبب گسترش تعلیم و تربیت در شهرهای یونان شدند. در حالیکه داشتن گروهی شاگرد برای فلاسفه پیش از سقراط امری فرعی بوده است، چرا که هدف اصلی آنها یافتن حقیقت بوده، برای سوفسطائیان امری اساسی بوده؛ زیرا هدف آنان تعلیم و تربیت بوده است و این هدف تنها با داشتن شاگردان تحقق می یافت.
فیلسوفان پیشین روش قیاسی – استنتاجی داشتند یعنی فیلسوف اول قاعده کلی را می یافت و آنگاه بر موارد جزئی انطباق میداد. اما روش سوفسطائیان استقرایی بود. سوفسطائیان در صدد گرد آوردن اندوختهای وسیع از مشاهدات و امور جزئی بودند. آنان اهل دائرةالمعارف و دانشمندانی پر مایه بودند. سپس از این مشاهدات گردآمده می کوشیدند نتایجی نظری و عملی استخراج کنند.
سوفسطائیان خدمات ارزندهای به جهان علم و اندیشه کردند. آنها اندیشهی آدمی را از بسیاری از قیود اوهام و خرافات آزاد ساختند. دانش های گوناگون را رواج دادند. سوالات بزرگ و ژرف در برابر بشر قرار دادند و به تعبیر ویل دورانت مشخصترین و عمیقترین پیشرفت فلسفهی یونان با سوفسطائیان شروع شد.
فرادستان، ارتجاع، متحجران و قشریون، گسترش و رسوب استدلال، تفکر و اندیشیدن در اعماق جامعه را بر نمیتابند. دوران قرونوسطا دوران دگرگوننمایاندن نظرات سوفسطائیگری بود. در دوران معاصر محققان به ایرادهای افلاطون راجع سوفسطائیان با دید انتقادی برخورد کردند. از دهه ۱٩٣۰ به بعد شاهد حرکتی برای دفاع از سوفسطائیان و پیروان آنها هستیم. این گروه سوفسطائیان را طرفداران پیشرفت و روشناندیشی می دانند و از افلاطون و نظریات و قضاوت های او روی می گردانند و اورا مرتجع، متعصب و مستبدی می خوانند که با خدشه دار کردن آبروی سوفسطائیان، موجب زوال و اختفای آثار آنان گردیده است. کارل پوپر (Karl Popper) از سوفسطائیان با نام دودمان بزرگ یاد می کند و هیولاک در کتاب «روحیه آزادیخواهی در سیاست یونان» (Havelock, 1957) عمدتن از آنان به عنوان اندیشمندان آزادیخواه و مردمی یاد می کند و نشان می دهد که چگونه اندیشههای آنها که توسط افلاطون وارسطو مسخ شد. (Guthrie, 1977)
برنامه کار سوفسطائیان سراسر با فرهنگ بشری ارتباط داشت و آنها خواستار استقلال، اقتدار، تعلیم و تربیت انسان بودند. اما آنچه سوفسطائیان در اثبات استقلال واقتدار بشر اهمیت ویژه میدادند، امور سیاسی بود. نکتهای که در کشف موضع سیاسی سوفسطائیان حائز اهمیت است این موضوع است که سوفسطائیان غالباً از درون طبقات متوسط شهری ظهور میکرده و کمتر از طبقات اشرافی برخاسته بودهاند. این امر باعث میشد تا موضعگیری سیاسی و اجتماعی اکثر آنان خصلت دموکرات داشته باشد. زیرا که بیشترین آسیب در نظام استبدادی متوجه همین طبقات متوسط شهری میشده و تنها نظام سیاسی که مانع از این آسیبها می شده دموکراسی بودهاست.
سوفسطائیان نه تنها در تاریخ فلسفه یونان بلکه در تاریخ فلسفه جهان، نقش بسیار موثری داشتهاند. علیرغم برخی از تمایلات دنیاگرایانه و اهداف سودگرایانه برخی از افراد این گروه به حق می توان آنان را روشناندیشان یونان خواند. همانطور که آلبین لسکی می گوید: «هر نظری در مورد نهضت سوفسطائی داشته باشیم همه بایستی بپذیریم که هیچ نهضت فکری از لحاظ بقاء نتایج با نهضت سوفسطائیان قابل مقایسه نیست و مسائلی که سوفسطائیان مطرح کرده اند در تاریخ تفکر غرب هرگز ارزش خود را از دست نداده است.» (Lesky, 1966)
سوفسطائیان به نظرهایی که حواس یا منطق عقل ارزششان را تایید نمی کرد بیاعتنا بودند و در نهضتی که مبنای آن تعقل بود و سرانجام در بین طبقات روشنفکر، دین قدیم یونان را در هم شکست، دخالت و تاثیر عظیم داشتند.
آنان نشان می دادند که حکمای متقدم نظریات یکدیگر را نقض کردهاند. سپس از این موضوع نتیجه گیری کرده و اعلام می داشتند که معرفت بشری از رسیدن به کنه واقعیات عاجز است. مثلاً پرتاگوراس به این نتیجه رسید و نشان داد که معرفت ما به ادراک حسی ما باز می گردد و هر معرفتی برای انسان حاصل می شود از طریق همین ادراکاتی است که از طریق حواس برای انسان حاصل شده است و از راه ادراک حسی نیز واقعیت را آن چنان که هست نمی توان دریافت. لذا نتیجه می گرفتند که هیچ واقعیتی وجود ندارد، بلکه هر شخصی هر چیزی را که ادراک می کند همان چیز برای او واقعیت است و برای شخص دیگر نیز همان چیزی که خودش حس می کند واقعیت است و سرانجام از این قضایا نتیجهگیری می کردند که هیچ کس نباید با نظر دیگری مخالفت کند چرا که نظر او، نزد خودش حقیقت است.
با نظر چند سوفسطائی بیشتر آشنا شویم:
گرگیاس لئونتیومی
از گرگیاس (Gorgias) کتابی با عنوان «اندر طبیعت» برجا مانده است. این سخن او مشهور است که «هیچ چیزی در عالم وجود ندارد، اگر هم چیزی وجود داشته باشد غیر قابل شناخت است و اگر هم چیزی وجود داشته باشد و برای فردی از افراد بشر هم قابل شناخت باشد آن فرد هرگز نمی تواند دریافت خود را به دیگری منتقل نماید»
آنتیفون
آنتیفون (Antiphon) قائل به برابری همه آدمیان است و امتیازات بین نجبا و عامه و نیز یونانیان وبیگانگان (بربرها) را، به این دلیل که خود ناشی از بربریت است، رد می کند. وی تعلیم و تربیت را مهمترین امر در زندگی می شمارد و آفریننده نوع ادبی «فن اقوال تسکین دهنده» مانند فن غمزدایی است و اعلام می کند که این نوع ادبیات میتواند هرکس را به وسیله سخن از غم و ناراحتی آزاد سازد.
تراسیماخوس
در رساله جمهور افلاطون گفت و گویی میان تراسیماخوس (Thrasymachus) و سقراط ذکر شده است. او به شدت مخالف نظریه عدالت سقراط است. تعلیمات وی درباب عدالت معروف بوده است. از اوست: عدالت چیزی جز منفعت قویترها نیست.
الکیداماس
الکیداماس (Alcidamas قرن ۴ پیش. م) شجاعانه و پیشروانه با اساس برده فروشی که مقبول جامعۀ یونان بود مخالفت می کرد و در کتاب مسهنیاکوس (Messeniakos) گفته مشهورش آمده است: «خدا همه انسانها را آزاد آفریده و طبیعت هیچکس را بنده قرار نداده است».
لوکوفرون
لوکوفرون (Lycophron) یکی از نخستین متفکرانی است که قرارداد اجتماعی را برای محدود کردن قلمرو قانون بکار برد. او می گوید: «قانون وسیلهای برای تضمین حقوق افراد در مقابل همشهریان آنهاست ولی هیچ ارتباطی با اخلاق محصل ندارد» (Sprague, 1972)
صلح روم
«صلح روم» (Pax Romana) به دوره طولانی آرامش نسبی و حداقل قهر نظامی تجربه شده در امپراتوری روم در سده نخست و دوم میلادی، اطلاق میشود. این صلح دورهای حدود ۲٠۷ سال (۲۷ سال قبل از میلاد تا ۱۸٠ میلادی) را در بر میگیرد.
«صلح روم» با تأثیرپذیری از فلسفهی رواقی و نوافلاطونی نوعی از مفهوم رواداری را با «درک اجازه» دنبال میکرد، ولی تنوعی که حقوق رومی تضمین مینمود، مشروط بود به برسمیت شناختن بالاترین مراجع قدرت، بویژه جایگاه امپراتور روم. در نظام سیاسی امپراتوری روم که آزادی محدودی را تضمین میکرد، رواداری امری نسبی بود. این رواداری را در وهلهی نخست باید به معنای رویکردی مسامحهآمیز و تعامل با مردمان سرزمینهای زیر سیطرهی امپراتوری روم فهمید. واحدهای فرهنگی و دینی این اقوام تا حدی تحمل میشدند که سر به شورش علیه قدرت و سرکردگی روم برندارند. در واقع این رواداری ابزاری بود برای تضمین صلح در سرزمینهای زیر استیلای امپراتوری روم.
۲ - سده میانه
سده میانه با سرنگونی امپراطوری بزرگ روم و نفوذ کلیسا در همه عرصههای زندگی خصوصی و اجتماعی انسان آغاز شد. دوران هزار ساله تسلط تاریکاندیشی، تنگنظری و اقتدارگرائی کلیسا که تنها راه نجات و رستگاری بشر را از طریق کلیسا ممکن میدانست، یکی از رنجبارترین دوران تاریخ انسان است.
مسیحیت در آغاز حیاتش، ملهم از اندیشههای رواقیون، ترویج آزادی و برابری میکرد: خداوند انسان را همانند خودش خلق کرد و فرزند خود عیسی را پیکر و شمایل انسانی بخشید و اجازه داد با همان پیکر انسانی برای رستگاری بشریت بر روی چلیپا جان سپارد. این منشاء ربانی انسان، به انسان یک نوع تقدس می داد و بنیاد آزادی و برابری تمامی انسانها بود.
نخستین مسیحیان اروپا که خود به شدت از سوی رومیان پیگرد و شکنجه شدند، بعد از به قدرت رسیدن پیگردکنندگانی بیرحم شدند. کنستانتین یکم (Constantine I) مسیحیت را دین دولتی کرد و پس از آن وثنیان (Pagan) مورد پیگرد و شکنجه شدید قرار گرفتند. عده بیشماری در ظاهر به جرم جادوگری ولی در واقع به جرم کفر و دگراندیشی اعدام شدند. سرکوب دگراندیشان در قرون وسطا با شکل گیری دستگاه گسترده و مخوف تفتیش عقاید، ادامه یافت.
مسیحیت در آغاز پیدایش بر اساس مساوات مطلق قرار داشت و معتقد بود که حق مالکیت امانت و ودیعهای در دست اجتماع است. این مساوات مفهوم روحانی داشت نه قانونی و دنیوی. همینکه مسیحیت دین رسمی روم گردید، روش دیگری پیش گرفت که با آنچه منادیان اولیه آن به دنیا بشارت می دادند اختلاف اساسی داشت. بدین معنی که کلیسا مالک بزرگ شد، پاپها فرمانروایان مطلق گردیدند و قدرت آنها مثل هر قدرت مطلق دیگری به فساد انجامید.
کسانی که یک روز ناجی سعهصدر و مدارا و سازگاری در عقاید دینی بودند خود مظهر تعصبات مذهبی گردیدند. خودگذشتگی حواریون مسیح به خودپرستی پیشوایان جدید این دین مبدل شد. مسیحیت که خود روزی عامل تغییر و اصلاح بود نمایندۀ محافظهکاری و مدافع وضع موجود گردید. عقل و استدلال یعنی شریفترین مواهب انسانی در بند شد و جهل و فساد و تیرهروزی و استبداد کلیسا عالم مسیحیت را فرا گرفت. خوف و دهشت بر اروپای قرون وسطا استیلا یافت و دنیائی پرداخته شد که در آن، آزادی مدفون بود.
در گفتمانهای آغاز مسیحیت رواداری در برخورد با اختلافات و درگیریهای مذهبی به کار گرفته میشود. در این رابطه آثار ترتولیان (Tertullian ۲۲۰ - ١۶۰ م.) و سیبریان (Cyprianus ۲۵۸ - ۲۰۰ م.) از اهمیت ویژه برخوردارند.
در چارچوب مسیحیت برهانهای گوناگونی از سوی اندیشمندان برای رواداری ارائه شد، از جمله نیکوکاری و محبت به گناهکارن، ایده دو جهان الهی و انسانی و دانش محدود انسان از عالم الهی. مهمترین و گستردهترین توجیه رواداری ترویج اصل "credere non potest nisi volens" بود. این اصل به این معنی است تنها ایمان و اعتقاد قلبی خدا را خشنود می کند و این چنین ایمانی تنها از درون و بدون اجبار بیرونی حاصل میشود. وجدان را نباید مجبور به پذیرش اعتقاد ویژهای کرد، هرچند ما خود به درستی آن اعتقاد، باور داریم.
برخی از رهبران کلیسا چون آگوستین (۴۳۰ – ۳۵۴ Augustine) و توماس آکوینانس (۱۲۷۴ – ۱۲۲۵ Thomas Aquinas) این اصل را مزورانه به سود کلیسا تفسیر کردند و گفتند اجبار و شکنجه همراه با آموزش درست میتواند چشمان گمراهان را باز و آنها را به راه راست هدایت کند. آنها بنیان نظری تعقیب و آزار و کشتار نواندیشان، بدعتگذاران و خداناباوران و دادگاههای مخوف تفتیش عقاید را پیریزی کردند.
علمای مسیحی بویژه در تفسیری که از قیاس شام آخر (انجیل لوقا، ۱۴: ۱۵ تا ۲۴) و عبارت compelle intrare («به اجبار آنها را به دین خود در آور») که در آن یافت میشد، از نگاه هرمنوتیک، تکیهگاههای فریبندهای برای تحمیل معیارهای خود یافتند. فراخوان دیگر پولس که میگفت: «اشرار را از میان خود بردارید!»، زمینههای دیگری را برای تعیین مرزهای همبسته شدن خودیها و طرد و حذف غیرخودیها فراهم آورد.
بعد از مدتی، مرتدان و دگراندیشان در معرض پیگرد و جزای مرگ قرار گرفتند و در مورد غیرمسیحیها، بویژه در مورد یهودیان و مسلمانان تساهل بسیار محدودی اعمال شد. توماس آکویناس تحمل آیین یهودی را با این استدلال توجیه میکرد که آیین و رسوم یهودیان نشان از حقیقت انجیل دارد. وی آیین پیروان دیگر دینها، بویژه آیین مسلمانان را، برای جلوگیری از بروز فلاکتی بزرگتر، بصورت بسیار محدود قابل تحمل میدانست.
فرارویی مسیحیت به دین حکومتی و برداشتن مرزهای میان دولت و کلیسا توأم بود با به حاشیه راندن هر چه بیشتر فکر روادارای.
با آنکه قرون وسطا دوران تعطیل حکومت ملی و نفی آزادی و فردیت بود باید گفت اصول فئودالیسم از دو جهت در تحول عقاید دموکراسی تأثیر بخشید: یکی از لحاظ وجود پیمان اجتماعی و دیگر نفی حاکمیت و محدودیت نسبی قدرت سلطنت.
بنیان فلسفۀ فئودالیسم بر پیمان اجتماعی بنا شدهبود. بدین معنی که فئودالها و رعایا هر کدام حقوق و تکلیفی داشتند. حقوق فئودالها وقتی محترم بود که آنها تعهدات خود را نسبت به رعایا اجرا کنند. همچنین اعتبار سوگند وفاداری فئودالها نسبت به شهریار منوط به آن بود که او نیز در ایفای مسئولت خود قصور نکند. بعلاوه «سوگند تاجگذاری» تعهدی برای شهریاران بهوجود میآورد که قابل نقض نبود. وجود قرارداد اجتماعی به عنوان یکی از مبانی مهم فئودالیسم در احیاء افکار دموکراسی و نشو و نمای آن اثر مستقیم داشت.
رابطۀ کلیسا و دولت نیز بر اساس پیمان ضمنی قرار داشت. این خود نکتهای است که در پیکارهای و کشمکشهای بین پاپها و شهریاران اغلب میان مردم نیز مطرح می گردید. اطاعت مردم از سلطان منوط به تبعیت سلطان از «قوانین الهی» بود. در غیر این صورت مردم حق داشتند از فرمان سلطان سر باز زنند. البته هر وقت پیشوایان دین برانداختن فرمانروایان «ستمگر» را تبلیغ می کردند یا اینکه از پادشاه «صالح» یا «تبه کار» سخن میراندند در واقع برقراری تسلط مطلق کلیسا و کسب قدرت را برای خود در دل داشتند. معهذا در این مطلب یک نکته نهفته بود که در امر حکومت جلب پشتیبانی مردم و توجه به علائق و امیال آنها خود عامل مؤثری به شمار میرفت.
در قرون وسطا تصور حاکمیت مطلق وجود نداشت و اساسن مفهوم اراده مطلق با مبانی فکری و روحی آن زمان سازگار نبود. افراد از پائینترین طبقات تا عالی ترین مدارج تابع سلسله مراتب قانون بودند و بر تمام آنها قوانین الهی حکومت می کرد. مشروطیت و محدودیت قدرت هر مقام نسبت به مقام دیگر از اصول هیئت اجتماع دوران فئودالیسم بشمار میرفت. عقیده توماس آکویناس دربارۀ «سلطنت انتخابی» زادۀ مشروطیت و محدودیت سلطنت بود. عدم وجود مفهوم حاکمیت در واقع مؤید این بود که قدرت ودیعه ایست که هرگاه از آن سوء استفاده شود قابل پسگرفتن خواهد بود.
محدودیت و مشروطیت قدرت اثر ژرفی در پیدایش حکومت دموکراسی در اروپا بخشید. به تفسیر هارولد لاسکی (Harold Joseph Laski) «منشور بزرگ» (Magna Carta) بر اساس همان محدودیت و مشروطیت قدرت به وجود آمد. (لاسكی، ۱۳۴۷).
در سال ١٢١۵ میلادی اشراف و اعیان انگلیس اجتماع کرده سوگند وفاداری خود را نسبت به پادشاه انگلیس فسخ و بر ضد او قیام کردند. به موجب منشور مزبور میان شاه و خوانین (Baron) صلح برقرار شد و دخالت خوانین و روحانیان در امر ادارۀ مملکت و قوانین تثبیت گردید. تاریخ حکومت ملی در انگلستان با صدور این منشور آغاز می گردد. اصول آن با گذشت زمان تکامل یافت. خاصه با صدور «قانوننامۀ حقوق اساسی» (Bill of Rights) در ١٦٨٨ که درپی انقلابهای انگلستان به وجود آمد، مبانی نخستین حکومت دموکراسی دنیا بعد از یونان قدیم در انگلستان استقرار پذیرفت. (آدمیت، ۱۳۴۰)
«قانوننامۀ حقوق اساسی» اعمال ذیل را غیر قانونی اعلام کرد:
تعلیق اجرای قوانین به فرمان شاه و بدون تصویب پارلمان، نسخ قوانین، ایجاد دادگاههای اختصاصی، برقراری مالیات بدون تصویب پارلمان، تشکیل سپاه در زمان صلح در داخل مملکت بدون اجازۀ پارلمان.
به موجب «قانوننامۀ حقوق اساسی» شکنجه و آزار متهمین و اخذ جریمۀ غیرمنصفانه ممنوع شد. بهعلاوه قانوننامۀ مزبور آزادی بیان و آزادی انتخابات را از حقوق مسلم افراد شناخت. (این اصول در اعلامیۀ حقوق بشر که تقریبأ یک قرن بعد از طرف مؤسسات انقلاب فرانسه مدون گردید و همچنین در اعلامیه استقلال آمریکا تکامل یافت.)
به دنبال انقلابهای انگلیس (١٦٤٢ و ١٦٨٨) پارلمان به صورت دستگاه قانونگزار درآمد، سلطنت بر پایۀ مشروطیت و محدودیت قرار گرفت، حکومت اشرافی زمینداران بهتدریج به حکومت طبقۀ متوسط (Middle Classes) تبدیل یافت. با تحول اوضاع اجتماعی و اقتصادی انگلستان طبقۀ متوسط ستون فقرات دموکراسی انگلستان را تشکیل داد و بدین طریق اصول لیبرالیسم انگلیسی نضج و قوام گرفت. (آدمیت، ۱۳۴۰)
اواخر قرون وسطا جنبش دینپیرائی و نوزائی شکل گرفت. گروه هائی چون آناباپتیستها (Anabaptists) آرمینیانیستها (Arminianists) و شخصیتهائی چون اولریش زوینگلی (Ulrich Zwingli) و سباستین کاستلیو (Sebastian Castellio) و فائوستوس سوسینوس (Faustus Socinus) قدمهای اولیه را در راه گسترش رواداری و آزادی وجدان برداشتند.
از زمانی که اندیشمندان و فلاسفه یونان شروع به بیان اندیشههای خود، با تکیه بر تجربه و پرهیز از اسطوره و مذهب، در باره جهان کردند، یک مبارزه خشن و طولانی بین دانش و اعتقاد در باره انسان، جهان و پدیدههای آن درگرفت. کلیسا انحصار خود در باره درک حقیقت را داوطلبانه رها نکرد. علیرغم تضاد آشکار متن کتابهای آسمانی با مشاهده، تجربه و آزمایش و دستاوردهای دانش، کلیسا اندیشمندان را به پای میز محاکمه کشاند، کتابسوزان برپا کرد، لیست سیاه تدوین کرد، دانشمندان را مجبور به اعتراف علیه دستاوردهای علمیشان کرد، آنها نبشقبر کرد، سوزاند و شکنجه کرد.
از قرن هفتم تا پانزدهم میلادی، کلیسا بر جهانبینی اروپا مسلط است. این دوره برای علم و دانش دورانی سیاه است. آثار اندیشمندان یونانی به آتش کشیده میشود و یا تحریف میشود. برخی از این آثار تنها در ترجمههای عربی باقی ماندند.
یکی از نکات مثبتی که در اروپا اتفاق افتاد جاافتادن مفهوم صفر و سیستم عددنویسی دهدهی هندیان از طریق دانشمندان ایرانی و عرب در اروپا بود. این دستاورد ثاثیر و پیامدی جدی در پیشرفت علوم دقیقه در اروپا داشت. پیشرفت علوم دقیقه و ناسازگاری دستاوردهای علمی با باورهای مذهبی تاثیر ژرفی بر علوم اجتماعی و آگاهی عمومی داشت.
همزیستی مسالمتآمیز ادیان مختلف – مسیحیت، یهودیت و اسلام – در قرون وسطا، به ویژه در قرن دوازدهم میلادی مورد بحث قرار گرفت. پییر آبلار (Peter Abelard) و رامون لول (Ramon Llull) در باره گفتگوی مذاهب ترویج کردند.
ترتولیان: دفاع از مسیحیان تحت پیگرد
ترتولیان (Tertullian ۲۲۰ - ١۶۰ م.) در کتاب «دفاعیات» با تبحر و فصاحت، مهارت حقوقی خود را بهکار میگرفت تا در برابر محکومیتِ ناعادلانهٔ مسیحیان که صرفن بهخاطر مسیحی بودنشان اعدام میشدند، بایستد.
مسیحیت نوپایی که زیر نظر مظنون فرمانروایان رومی بسرعت در حال گسترش بود، آنهنگام که دیگر نمیخواست به فرمانروایی قیصر روم گردن گذارد، علیرغم «صلح روم» زیر فشار و پیگرد دولت روم قرار گرفت. هرچند مسیحیان به این سخن پولس قدیس اتکا میجستند که «هرکس باید مطیع قدرت های اولیای امور باشد. چراکه هیچ قدرتی نیست که از آنِ خدا نباشد و قدرتهایی که وجود دارند، خدا برگمارده است. بدان سان که آن کس که در برابر قدرت می ایستد، بر نظمی که خدا برقرار ساخته است سرکشی می کند. و سرکشان، خود خویشتن را محکوم خواهند کرد.» (عهد جدید، رساله به رومیان) ولی در عین پذیرش فرمانروایی زمینی قیصر، از ستایش وی بعنوان نمایندهی خدا امتناع میورزیدند.
در یک چنین شرایط پیگرد و فشار بود که این جماعت دینی نوپا مفهوم رواداری را طرح کرد و آن را در برابر سنت یونانی-رومی نهاد که مبتنی بر یگانگی «دین-دولتشهر» بود. افرادی چون ترتولیان (Tertollian)، لاکتانس (Laktanz) و آگوستین به منظور حفظ موجودیت جماعت مسیحی در چارچوب مرزهای دولت روم، دست به توجیهات روادارانه زدند. بویژه ترتولیان بر اهمیت انتخاب آزادانهی وجدان دینی تأکید میورزید. وی اعتقاد داشت که ایمان دینی را نمیتوان به کسی تحمیل کرد.
دیری نپایید که این مفهوم اولیهی رواداری دینی به گور رفت. مسیحیت در فرآیند تثبیت و گسترش خود نخست خواستار جایگاه برابر خود با دیگر دینها شد، سپس ایمان خود را یک امتیاز قلمداد کرد و در پی آن با اعلام مسیحیت بعنوان یگانه دین حکومتی، بر اساس حکم دینی (Edict of Thessalonica) مورخ ۲۸ فوریهی ۳۸۰ میلادی، راه را برای پیگرد دگراندیشان گشود. دین مسیحی را کاتولیک (catholic) به معنی جهانشمول و ارتودوکس (orthodox) به معنی برحق نام نهادند.
پلاگیوس: باور به آزادی اراده انسان
پلاگیوس (Pelagius ۴٢۰ - ٣۵۴) راهب و متکلم بریتانیایی بهخاطر رد نظریه مشیت اگوستین و باور به آزادی اراده، محکوم به رفض و تبعید از روم شد. از آثار او میتوان «در بارۀ تثلیث» و «در باره اختیار» را نام برد.
جان اریگنا: خدا در همه چیز
جان اریگنا (Johannes Scotus Eriugena ٨۷۷ - ٨۱۵) دینشناس، فیلسوف نوافلاطونی و شاعر ایرلندی بیشتر بهخاطر ترجمه و تفسیر اثر «دنیس کاذب» (Pseudo-Dionysius) معروف است.
فلسفه اریگنا شاعرانهاست. به نظر او خدا جوهر همه اشیاء است و هیچکس قادر نیست او را مستقیمن بشناسد. او از آزادی دفاع میکرد و هرگونه جبری را در خداوند و انسان انکار میکرد. اریگنا به طرفداری از پلاگیوس که با نظریه آگوستینی مشیت مخالف بود، متهم نمودند و بهدست راهبان خانقاه مامزبری (Malmesbury) در سال ۸۷۷ به قتل رسید.
سیلوستر دوم: مبارزه با فساد کلیسا
سیلوستر دوم (Pope Sylvester II ۱۰۰۳ - ٩۴۶) دانشمندی پرکار، آموزگار و پاپ بود. او با آموختن دانش و فلسفه کشورهای مسلمان در اسپانیا که آنزمان در اشغال اعراب بود، دانش و فلسفه این کشورها و آثار یونانی ترجمه شده به عربی را به اروپا معرفی کرد.
سیلوستر دوم تلاشهای زیادی در ریشهکنکردن خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی و فساد در درون کلیسا انجام داد.
پیر آبلار: ستایشگر خرد
پییر آبلار (Peter Abelard ۱۱۴۲ - ۱۰۷٩) ادیب، فیلسوف و فقیه فرانسوی بهخاطر استقلال رأی و تاکید بر اهمیت عقل دوبار تکفیر شد. هر چند افكار آبلار كمتر از نامگرایی مطلقکه تثلیث را اعتقاد به سه شخص جداگانه می شمرد برای كلیسا قابل اعتراض بود، بارها، مورد اعتراض قرار گرفت.
عشق مشهور او نسبت به هلوئیز، و كیفر هولناكی (قطع آلت تناسلی) كه از دایی وی فولبر، كشیش اعظم، تصویری است از دخالت بیمرز کلیسا در زندگی خصوصی افراد. پس از آن آبلار راهب شد (١١١۹) و هلوئیز راهبه. آنان تا پایان عمر، نسبت به هم وفادار ماندند. مجموعهٴ نامههای عاشقانهٴ آنان از رایجترین آثار كلاسیك ادبیات قرون وسطاست.
هلوئیز در ١١۰١، در پاریس زاده شد و در ١١۶۴، در پاراكلت درگذشت و در همانجا، در كنار عاشق خویش به خاك سپرده شد.
آبلار سرگذشت ناكامیهای خویش را در کتابی بهنام «تاریخ مصائب» (Historia calamitatum) نوشت كه خودبینی، بیآرامی و پرخاشگری، ولی در عین حال عشق حقیقی او را به دانش و شوق معنویاش را نشان میدهد.
عشق نافرجام آبلار به یکی از شاگردانش به نام هلوئیز باعث تبعید هر دو به صومه شد. کشیش استاد فولبرت (Master Fulbert) آنها را غافلگیر می کند. (اثر نقاش رومانتیک ژان ویگنود Jean Vignaud)
یوآکیم فلورایی: مبشر دوران تفکر و آزادی روح
یوآکیم فلورایی (Joachim of Flora ۱۲۰۲ - ۱۱۴۵) راهب مسیحی ایتالیائی، بنیانگذار صومعه فیوره در جنوب ایتالیا و مولف کتابهای دینی متعدد است. او تاریخ را سه بخش می دانست: سلطنت عهد عتیق، که سلطنت قانون بود. سلطنت عهد جدید، که سلطنت رحمت است و سلطنت روحالقدس، که عصر تفکر و آزادی روح است و از سال ۱۲۶۰ آغاز می شود.
رجر بیکن: مشوق پرشور تجربه
رجر بیکن (Roger Bacon ح. ۱۲٩۴ - ۱۲۱۴) فیلسوف و دانشمند علوم طبیعی انگلیسی که تاکید قابل توجهی بر مطالعه طبیعت از طریق روشهای تجربی داشت. او کتابهای یونانی را از روی متون عربی به انگلیسی ترجمه کرد. رجر بیکن در کتاب اثر بزرگ (Opus maius) مینویسد که انسان لازم نیست به جزمها و کوتهفکری باور کند بلکه می تواند با مشاهده و آزمایش، درک و برداشت خودش را داشته باشد.
بیکن تنها ارائه استدلال و برهان را در کسب علم کافی نمیداند بلکه بر مشاهده و تجربه تاکید جدی دارد. او به ریاضیات اهمیت زیادی میداد و از پیشروان توسعه دانش نوین و مبتکر راههای تازه علمی بود.
بیکن آزادی رای و استقلال فکر داشت و گفتههای پیشینیان را دلیل و حجت نمی شمرد. بسی پیش از دوران خود بود و این پیشگامی برایش بسیار گران تمام شد و سالها عمرش در زندان گذشت.
منشور کبیر: آغازی برای محدود کردن قدرت شاهان
منشور کبیر (Magna Carta) قانونی است که در انگلستان به طور رسمی در سال ۱۲۱۵ به تصویب رسید و جان (John, King of England)، شاه انگلستان را موظف به پذیرفتن حقوق مشخصی برای مردان آزاد تحت حکومتاش، احترام به برخی رویههای قانونی مشخص، و پذیرفتن این موضوع که قدرت او توسط قانون محدود خواهد شد، مینمود. این منشور متضمن حقوق مشخصی برای افراد تحت فرمان شاه بود، چه آزاد بودند، چه در قید شخص دیگر و به طور تلویحی اصل حکم برائت متهمی که دلیلی برای اتهام اش نیست را پذیرفت.
جان پادشاه انگلستان از اشراف مالیات زیادی درخواست کرده بود و این فرمان بیان میکرد که حتی پادشاه نیز مشمول قانون شده و باید از آن اطاعت کند.
منشور کبیر به یکی از مهمترین اسنادی بدل گشت که در یک روند تاریخی در ایجاد حکومتهای مشروطه در اروپا تاثیر گذاشت. به مرور زمان، این فرمان به صورت پایهای برای حقوق عرفی برای همه شهروندان درآمد و بعدها پایه قانون اساسی بریتانیا و نظام مشروطه سلطنتی در این کشور شد و بر بسیاری از قوانین اساسی از جمله قانونی اساسی ایالات متحده آمریکا تاثیر گذاشت.
توماس آکویناس: ستیز با بردهداری
توماس آکویناس ( Thomas Aquinas ح. ۱۲۷۴ - ۱۲۲۵) از نخستین کسانی بود که کوشید مسیحیت و فلسفه ارسطو را آشتی دهد. او معتقد بود که برده داری غیرطبیعی است زیرا انسان نمونه خداوند است. انسانی دیگر را به ابزار کار خود بدل ساختن گناه است. او همچنین متاثر از افکار فلسفی ارسطو و رواقیون به اصل آزادی وجدان برای تمامی انسانها صحه می گذارد. البته، این آزادی فقط در چارچوبی که کلیسا مشخص میکرد، صادق بود. برای خداناباوران (atheist) حکم «خارج از کلیسا رستگاری و تبرک وجود ندارد» جاری بود. آنها حق حیات و مالکیت نداشتند. (2005Liedman, )
تفکر بنیادین آکویناس آشتی دانش و ایمان و ارائه قرائتی از ارسطو است که اقتدار کلیسا را تهدید نکند. نظریه دولت او تمرکز قدرت سیاسی، برقراری داد و آرامش در جامعه است. او تاکید می کند: روشن است که ثبات و اقتدار بهترین معیار است.
رامون لیول: قربانی بهکارگیری خرد و برهان در دین
رامون لیول (Ramon Llull ۱۳۱۵ – ۱۲۳۲)، عارف و شاعر اسپانیائی بر عرفان نوافلاطونی در اروپای قرون وسطا تا قرن هفدهم تاثیر گذاشت. وی همچنین بنیانگذار روشی بود که «هنر یافتن حقیقت» (ars inveniendi veritatis) نامیده میشود. این روش عمدتن دفاع از کیش کاتولیک را در نظر داشت (مانند علم کلام در آیین اسلام)؛ و نیز در وهله دوم میکوشید تمام شاخههای مختلف علم را بههم پیوند دهد.
لول تلاش فراوانی کرد تا روند قیاس برهانی را به صورت خودکار در آورد تا شخص برای استدلالکردن محتاج به فکرکردن نباشد. مقولات، اجناس و انواع را فهرست کرد و وجوه ترکیب و تلفیق آنها را جمعبندی کرد و دایرهها و جدولها ساخت.
تعالیم لول به جرم بهکارگیری عقل و استدلال در دین، از سوی پاپ گرگوری نهم (Pope Gregory IX) بنیانگذار دادگاههای تفتیش عقاید، در سال ۱۳۷۶ م. محکوم شد. او را در تونس امروزی سنگسار کردند و بعد جسدش را به مایورکا منتقل کردند.
در قرن نوزدهم کلیسای رم درمورد تعالیم لول تجدیدنظر کرد و حتی به تکریم او پرداخت.
دانته: سیاحت به راهنمائی عقل و عشق
دانته آلیگیری (Dante Alighieri ۱۳۲۱ - ۱۲۶۵) شاعر اهل ایتالیا، در سیاست زادگاه خود عاملی موثر بود و نوشتههایش در ادبیات ایتالیا و سراسر اروپا تاثیر گذاشت.
دانته در کتاب کمدی الهی، از زبان اول شخص، سفر خیالی خود به دوزخ، برزخ و بهشت را توصیف میکند. در این سفر دانته دو راهنما دارد. در دوزخ و برزخ راهنمای او «ویرژیل» (Virgil)، شاعر ایتالیایی است که چند قرن پیش از دانته زندگی میکرده، و در بهشت راهنمای او بئاتریس (Beatrice) است که زن رویاهای او بود. بئاتریس زنی معمولی بود که دانته به او عشق میورزید ولی او را تنها چند بار ملاقات کرد. بئاتریس خیلی جوان از دنیا رفت و میگویند دانته همواره در خیابانهای فلورانس به دنبال او میگشت.
دانته در این کتاب از مراحل مختلف دوزخ، برزخ و بهشت میگذرد و در این مراحل با شخصیتهای مختلف تاریخی برخورد میکند، تا عاقبت در آخرین مرحله بهشت به دیدار خدا میرسد.
این کتاب به سفارش کلیسای کاتولیک نوشته شد، چون در آنزمان میان فرقههای مختلف مسیحیت اختلاف بود و پاپ وقت میخواست با این کتاب مذهب کاتولیک را در میان مردم ترویج کند.
كمدی الهی علاوه بر جنبه ادبی والا، جنبه معنوی و تمثیلی عالی دارد. سراسر این مجموعه طولانی، شرح سفری است دراز و پر از موانع و مشكلات از وادی گناهكاری به سر منزل رستگاری و صفای معنوی، در حقیقت توصیف «جهاد با نفس» است.
مسافر خطاكار در این سفر نخست به راهنمائی عقل (ویرژیل) و بعد به راهنمائی عشق (بئاتریس) نیازمند است. اینجاست که کتاب فضایی باز می کند که علیه کلیسای سفارش دهنده عمل می کند که هم با عقل و هم با عشق سرستیز دارد
حاکمان فلورانس دانته را به دلیل آرا و فعالیت سیاسی او خائن خواندند و دائمالعمر از زادگاهش تبعید کردند. دانته تا دم مرگ در آرزوی بازگشت به زادگاهش بود.
زنده یاد شجاع الدین شفا، این اثر بزرگ را با نثری شیوا به زبان فارسی ترجمه کرد (چاپ نخست سال ۱۳۳۵. انتشارات امیر کبیر) و در مقدمهای مبسوط آن به بررسی کمدی الهی، زندگی و آثار دانته، نقش و تأثیر کمدی الهی بر ادبیات جهان پس از خود، پرداختهاست.
مارسیلیوس: پیشگام جدائی دولت و کلیسا
مارسیلیوس پادوآیی (Marsilius of Padua ح ۱۳۴۲ - ۱۲۷۵) اندیشمند و پزشک ایتالیائی، یکی از نامدارترین نمایندگانی جریان فکری تعیین مرز دیانت و سیاست است که در کتاب معروف خود «پاسداران صلح» (Defensor pacis) با استناد به نظریههای ارسطو در سیاست، خواستار جدایی کامل دولت و کلیسا شد.
مارسیلیوس تاکید می کند که تنها رای شهروندان است که به قوانین در جامعه اعتبار میبخشد. او نه تنها طرفدار جدایی کامل دین و دولت است بلکه فکر می کند در مسایل دنیوی کلیسا باید فرمانبردار زمامداران سیاسی باشد. او تاکید می کند که این بجاست که عدهای بطور حرفهای به امور دینی بپردازند. اما روحانیت همانند اقشار و صاحبان حرفههای دیگر از جایگاه ویژه برخوردار نیستند. تنها صلاحیت و اختیار روحانیت اندرز دادن به مردم و روشن ساختن آنها در امور دینی است. (Nederman, 1994)
ویلیام اوکامی: دفاع از انسان مختار
ویلیام اوکامی William of Ockham) ١٣۴٩ - ١۲۸۰) منطقدان و فیلسوف انگلیسی همانند مارسیلیوس خواستار جدایی کامل دین و دولت بود اما برای تآیید نظرات خویش به ارسطو مراجعه نمیکرد. در قرن چهاردهم جریانی به نام «راه نو» در مقابله با «راه گذشته» یعنی راه توماس آکیوناس شکل گرفت. یکی از برجسته ترین نمایندگان راه نو ویلیام اوکامی بود. او به خاطر مخالفت با اختیارات پاپ به آلمان گریخت. دوره حکمت مدرسی (Scholasticism) درحقیقت با اوکامی پایان میپذیرد.
اوکامی از اصالت تجربه دفاع کرد و انسان را مختار دانست. او حقیقت را در افراد میدانست نه در کلیات و علم را محصول تجربه و مشاهده میپنداشت نه تخیلات. اکامی او الهیات را از فلسفه جدا کرده و میکوشید تا علم را از چنگال کلیسا برهاند.
مهمترین تأثیر اوکامی در فرهنگ روشنفکری نوین به خاطر اصل ایجاز در توصیف و الگوسازی است. این اصل با نام تیغ اوکامی (Ockham's razor) معروف است. صورت نخستین این اصل در لاتین چنین است:
Numquam ponendo est pluritas sine necessitate.
یعنی: در توضیح و توصیف، اجزای غیر ضروری را حذف کن. ولی صورت متداولترش چنین است: میان دو نظریه که توان توصیف و پیشبینی یکسان دارند، سادهترین را برگزین. در اینجا منظور از «سادهترین» نظریه، آن نظریهای است که کمترین فرضیههای تازه در آن به کار رفته باشد. در تأیید همین اندیشه است که اینشتین میگوید: «هرچیز را باید تا آنجا که ممکن است ساده کرد، اما نه سادهتر از آن.»
فرانچسکو پترارک: پیشگام انسانگرائی
فرانچسکو پترارک (Francesco Petrarca ۱۳۷۴ - ۱۳۰۴) اندیشمند، مورخ، نویسنده، شاعر و انسانشناس ایتالیایی است و اولین شاعر مدرن و از پیشگامان انسانگرائی است.
تعبیر «عصر ظلمت در اروپا» از پترارک است که توصیفی است گویا از سده میانه از اوضاع فرهنگی، سیاسی و اجتماعی اروپا آن دوران.
جیووانی بوکاچیو: ریشخند کلیسا تنگنظر و سرمایهداری حریص
جیووانی بوکاچیو (Giovanni Boccaccio ۱۳۷۳ - ۱۳۱۳) یکی از چهرههای برجسته تاریخ ادبیات ایتالیاست و بهخاطر کتاب دکامرون (The Decameron) مشهور است.
کتاب دکامرون مجموعه ای از ١۰۰ داستان و یک اثر تمثیلی قرون وسطایی است. نام کتاب ترکیبی از دو کلمه یونانی ده و روز میباشد. بوگاچیو کتاب خود را به زنان عصر خود تقدیم میکند که نمیتوانستند همچون مردان علائق خود را به شکار، ماهیگیری، اسبسواری، و شکار با شاهین ابراز کنند و مجبور بودند که دلبستگیهای عاشقانه خود را مخفی کرده و در اتاقهای خود منفعل و پوشیده و پردهنشین باقی بمانند.
موضوعات پایهای داستانها عبارتند از ریشخند کردنن شهوت و طمع کشیشها، تنش بین طبقۀ ثروتمند جدید تجار و خانوادههای اشرافی، و خطرات و ماجراجوییهای بازرگانان در سفر.
بوگاچیو در سنت کمدی الهی دانته تربیت شده بود که از درجات مختلف تمثیلی استفاده میکرد تا روابط بین وقایع دقیق داستان و پیغام مسیحیت را نشان دهد. معهذا، دکامرون از مدل دانته برای آن استفاده نمیکند که خواننده را آموزش دهد، بلکه این مدل از یادگیری را به ریشخند میگیرد. کلیسیای کاتولیک روم، کشیشها، و اعتقادات مذهبی در تمامی دکامرون منبع هزلهای کمدی میشوند.
این بخشی از یک روند وسیعتر تاریخی بعد از مرگ سیاه (وبای بزرگ) بود که شاهد ناخشنودی گستردهای از کلیسا بود. بسیاری از جزئیات دکامرون با حس قرون وسطائی اهمیت اعجازی رمز اعداد در آمیخته بود. به عنوان مثال، بطور وسیعی اعتقاد بر آن بود که هفت زن جوان در داستان چهار فضیلت اصلی (احتیاط، عدالت، اعتدال و شکیبائی) و سه فضیلت الهی (ایمان، امید، و نیکوکاری) را نمایندگی میکنند. بعلاوه این چنان مفروض است که سه مرد نمایندگان تقسیم سه گانۀ کلاسیک یونانی ضمیر (منطق، روح، و شهوت) میباشند.
بوکاچیو با ریشخند سران تنگنظر کلیسا و طبقه حریص سرمایهداری نوکیسه، بنیان هر دو قدرت را نشانه گرفته است. او در شرایط سخت گسترش مرگبار طاعون با ستایش از عشق و قدرت شگرف آن می کوشد به تودهها امید دهد و کتابش را با این شعار پایان میدهد: زنده باد عشق که بر هر مانع و خطری پیروز خواهد شد.
جان ویکلیف: مبلغ نافرمانی از رهبران فاسد دینی
جان ویکلیف (John Wycliffe ۱۳۸۴ – ۱۳۲۴) مصلح انگلیسی نخستین بار انجیل را به انگلیسی ترجمه کرد وبا مقامهای کلیسا به مخالفت برخاست. در روزگاری که تجربه دینی همگان محدود به مطالبی بود که به زبان ناآشنای لاتین از دهان روحانیونی ثروتمند بیان میشد، تأکید ویکلیف بر اینکه هر کس باید بتواند شخصاً کتاب مقدس را بخواند و بفهمد، تحولی جسورانه و انقلابی بود. ویکلیف و پیروانش میگفتند انسان تنها باید از کتاب مقدس اطاعت کند و بس، زیرا کتابمقدس یگانه مرجع فرد مسیحی است.
ویکلیف در مورد روحانیون موضعی قاطع داشت: اگر رهبران کلیسا آشکارا در گناه زندگی میکنند و جز به ثروتاندوزی نمیاندیشند، مردم نباید بر اقتدار آنان گردن نهند زیرا مشخص است که آنان جزو برگزیدگان خدا نیستند. ویکلیف ایدۀ «برتری پاپها» را که کل نظام کلیسایی قرون وسطا بر آن مبتنی بود بهکلی مردود خواند. در عوض، از مردم خواست با کلیسای فاسد و پولپرست قرون وسطا وداع کرده، با اطاعت از نوشتههای کتابمقدس پیرو حقیقیِ خود مسیح باشند تا در جرگۀ برگزیدگان قرار گیرند.
او که بی پروا کلیسا را به باد انتقاد گرفته بود سبب ایجاد نهضتی گردید که به لولاردها (Lollards) معروف شدند. لولاردها از طریق آشنا ساختن مردم با محتوی کتاب مقدس به زبان انگلیسی، شروع به تشدید نارضایتی مردم از کلیسا کردند و کلیسا نیز تمام این موارد را با وجود این که ویکلیف پیش از این درگذشته بود به پای ویکلیف میگذاشت.
در نتیجه بیست و شش سال پس از مرگ ویکلیف یعنی در سال ١۴١۰ کتابهایش توسط اسقف اعظم پراگ سوزاندهشد و چهل و چهار سال پس از مرگ او که نهضت اصلاح پررنگ تر شده بود یعنی در سال ۱۴۲۸ کلیسا دستور داد تا استخوانهای ویکلیف از قبر خارج کرده و سوزانده شود. (تونی لین، ١۳۸۶)
سوزندان استخوانهای جان ویکلیف از «کتاب شهیداان فاکس » (Foxe's Book of Martyrs) ۱۵۶۳
گیرت گروته: مبارزه با کلیسای فاسد و تبلیغ تقلید از مسیح
گیرت گروته (Geert Groote ۱۳۸۴ – ۱۳۴۰) مصلح دینی هلندی به مخالفت با اصول مدرسی در کلیسا و فساد کشیشان برخاست و فرقه مذهبی تازهای تأسیس کرد.
در سال ۱۳۸٠ به مقام شماس تعیین شد (هرگز كشیش نشد) و از اسقف اجازهی موعظه یافت . برای كشیشان به لاتینی و برای مردم به هلندی سخن میگفت. او واعظی پرشور و خوشسخن بود، كه مردم را به توبه دعوت میكرد. چندانكه مخالفتها را برانگیخت، از ادامهٴ كار منع شد (۱۳۸۳). آنگاه به خانهاش در دونتر رانده شد، كه تقریباً بهصورت یك جامعهٴ دینی درآمده بود.
با اینكه توجه عمدهٴ او به دین بود، آن وسعت ذهن را داشت تا ارزش آثار كافرانی از قبیل افلاطون و سنكا را بشناسد. او دوستدار كتاب بود و گاه بالغ بر پنج كاتب از نسخههای خطی برای او رونویسی میكردند.
زندگی مسیحی ساده و پرهیزگارانهای را در میان سایر مردم تبلیغ میكرد، نه كنارهگیری از آن را؛ بیشتر یك زندگی فعال تا تفكر و تأمل را؛ تفكر و تأمل بدون كار در نظر او تنها بیهودگی و پوچی بود. وی بارها، عیبهای زندگی رهبانی را بیان كرد كه عبارت بود از فسق و فجور جنسی، خریدوفروش مقامات كلیسا و برتر از همه راحتطلبی و تنبلی جسمی و روحی. این برخورد حتی با فرقههای رهبانی، بهویژه با رهبانان سائل را در پی داشت. از سوی دیگر، زمینهٴ اصلاح آن فرقهها را فراهم ساخت.
آرمان دینی و آموزشی گروته به سه طریق تحقق یافته بود: نخست از طریق برادران و خواهران زندگی مشترك؛ دوم از طریق كانُنهای اوگوستینی ویندسهایم و جوامع پیوسته؛ و سوم، كه اهمیتش كمتر از بقیه نیست، تقلید از مسیح.
مارتین لوتر (۱۴۸۳ـ۱۵۴۶) وامداری خود را به گروته و زربولت و سنت ایگناتیوس لیولایی (۱۴۹۱ـ۱۵۵۶) ابراز كرده و تقلید از مسیح را، بعد از كتاب مقدس از همهٴ كتابها بالاتر دانسته است.
جفری چاوسر: هجو ژرف فساد
جفری چاوسر (Geoffrey Chaucer ۱۴۰۰ - ۱۳۴۳) شاعر، نویسنده، فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی، اگر چه از وی آثار نامآور فراوانی برجای ماندهاست، اما بیشترینه او را با کتاب سترگش افسانههای کنتربری (The Canterbury Tales) میشناسند که اثر ژرفی بر زبانآوران و سرایندگان پس از وی نهاد.
حکایتهای مجموعه داستان کَنتِربـِری در مورد افرادی از مشاغل مختلف است که در سفر خود باید تعدادی داستان تعریف کنند که هر داستان ماجرای پندآموزی داشته باشد.
چاوسر مفاسد و معایب جامعه دوران خود را خوب درک کرده است. در روان شخصیتهای داستانش کاوش کرده و به زبان هر یک به مناسبت حال آنها سخن گفته است. از خطاها و حقارتهای آدمی خوب آگاهی دارد و نقائص بشری را خوب میشناسد و دور از خرافه پرستی عهد خویش، هجوی ژرف از فساد و آلودگیها میکند.
کتاب پیروی از مسیح: فراخوانی به فداکاری و محبت
محصول مهم آموزشهای گروته و همكیشانش کتاب «پیروی از مسیح» (The Imitation of Christ) بود. دربارهٴ نویسنده آن بحثهای زیادی شده و آن را به بسیاری از علمای دینی سدهٴ پانزدهم نسبت دادهاند. تقریبن مسلم است كه توسط یک كانُن هلندی بهنام توماس اَ كِمپیس (Thomas a Kempis ۱۴۷۱ - ۱۳۸٠) نوشته شد.
تردیدی در نقش توماس اَ كِمپیس در تألیف این كتاب نیست، بلكه بحثهای زیادی دربارهٴ میزان سهم او در این تألیف، یا به عبارت دیگر دربارهٴ اصالت و ابتكار اوست. نوآوری در كتاب مطرح نیست، زیرا توماس اولین كسی بوده كه قصد ابتكار را انكار كرده است. او نه عقاید خودش بلكه عقاید گروته و شاگردانش رامطرح ساخته است. احتمال دارد توماس تنها محرر سادهٴ عقاید آنان نبوده، بلكه موٴلف هم بوده باشد، گرچه كتابش عبارات یا قطعاتی از گروته، رادِوینس، زربولت یا دیگران را هم به احتمال زیاد دربردارد.
«پیروی از مسیح» تنها یكی از بهترین كتابهای ادبیات مسیحی نیست، بلكه پس از كتاب مقدس محبوبترین آنهاست. این كتاب به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده است و نسخهها و چاپهای آن از هزار میگذرد.
کتاب «پیروی از مسیح» در چهار جلد تنظیم شدهاست:
جلد نخست: مشاورات سودمند در باره زندگی معنوی
جلد دوم: راهنمای زندگی درونی
جلد سوم: در باره تسلی درونی
جلد چهارم: دعوتی به عشاء ربانی
کتاب در اصل برای راهبان نوشته شده بود، اما بسیاری از مسیحیان معمولی نیز از این کتاب کمک و الهام گرفته و میگیرند. کتاب با تکیه بر عشای ربانی و از خودگذشتگی مسیح در عین آگاهی به خیانت «یهودا اسخریوطی» به خود، دستگیریاش و در نهایت مصلوب شدنش برای گناهان نوع بشر، بر فداکاری و محبت به عنوان عناصر کلیدی زندگی معنوی و روحانی تاکید دارد.
مسیحیان می کوشند از مسیح تقلید کنند، و می توانند تصمیمهای دینی خود را با پرسیدن این سؤال که «عیسی چه می کرد؟» کنترل کنند. یک راه دیگر برای حصول اطمینان از اینکه یک تصمیم مسیحی است، آن است که بپرسیم: «آیا این تصمیم بر قانون محبت منطبق است؟» در میان همه قوانین و مقرراتی که میتوان در سنت مسیحی یافت، این قانون برجستگی خاصی دارد. این قانون نیز از زمان خود عیسی آغاز گشت. در ادامهی همان فصلی که به موضوع تقلید ا ز مسیح اشاره دارد، می خوانیم که عیسی به حواریون گفت: «حکمی تازه به شما می دهم: به یکدیگر محبت نمایید؛ آنسان که من به شما محبت نمودم، شما نیز به یکدیگر محبت کنید. با محبت، همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید».
در انجیلهای سهگانه می خوانیم که مسیح ده فرمان را در این عبارات خلاصه کرد: «خداوند، خدای خود را با تمامی قلب، تمامی جان، تمامی خاطر و تمامی قوت خود دوست بدار،... و به همسایهات هم چون نفس خود محبت نما». پولس رسول این موضوع را دوباره تکرار مینماید که «هر حکم دیگری که هست همه در این کلام شامل است که به همسایه خود چون خود محبت نما، مهربان به همسایهی خود بدی نمی کند، پس محبت تکمیل شریعت است.»
یوحنای رسول، یکی دیگر از نویسندگان عهد جدید، تأکید مینماید که محبتی که از مسیحیان خواسته میشود استعدادی انسانی نیست که برای کسب آن کوشش کنیم، بلکه هدیهای از جانب خداست که باید دریافت و تسهیم گردد. «ای دوستان به یکدیکر محبت نمایید، زیرا محبت از خداست،... ما او را دوست داریم زیرا که او اول ما را دوست داشت.»
اگر کتاب را با دوران انتشار آن در نظر بگیریم اهمیت آن بیشتر قابل درک است: دورانی که کلیسا با انحصار حقیقت، تسلط بر گستردهترین منابع مادی دوران خود و سختگیری غیرانسانی به دگراندیشان و دگرباشان، کمترین نشانی از فداکاری و محبتِ سفارش شده از سوی مسیح را نداشت.
یرومی پراگی: تماس با خدا بدون میانجگیری کلیسا
یرومی پراگی (Jerome of Prague حدود ۱۴۱۶ – ۱۳۶۵) مصلح دینی چک، که به خاطر دفاع از یان هوس تکفیر و سوزانده شد، در سال ۱۳۹۸ در آكسفورد بود و نسخههایی از محاورات و سه گفتار ویكلیف را استنساخ كرده بود.
یرومی مروج این آرای بنیادین بود که تعالیم یزدانی بدون نیاز به کلیسا و روحانیون برای همه مومنان قابل حصول است. او که استاد دانشگاه بود و مخاطبان گستردهای داشت، در آموزشهایش تاکید داشت که انسان باید مستقیمن از عیسی مسیح پیروی کند حتی اگر این کار با تعالیم کلیسای کاتولیک در تضاد باشد.
یان هوس: قیام علیه فساد کلیسا و مرجعیت پاپ
یان هوس (Jan Hus ۱۴۱۵ – ۱۳۶۹) مصلح دینی چک، رئیس دانشگاه پراگ که بر ضد فساد کلیسا و مرجعیت پاپ قیام کرد و از زبان و ملیت چک در برابر لاتینی و آلمانی حمایت کرد.
در سال ۱۹۳۶ «یان هوس» یک رشته سخنرانی در دانشگاه پراگ ایراد کرد که پایه اش همانند سخنان ویکلیف بود. سخنان او رهبران کلیسا را سخت برانگیخت و او را در ۱۴۱۲ تکفیر کردند. در شهر کنستانس سوئیس شورایی از اسقف هایی تشکیل شد که از روم آمده بودند. پادشاه آلمان به شرط تضمین جان یان هوس او را به کنستانس فرستاد. در شورای مذهبی کنستانس از او خواسته شد که توبه کند ولی او از عقاید خود دست نکشید. لذا در ۱۴۱۵ زمانی که استخوان های ویکلیف را می سوزاندند، یان هوس را هم زنده سوزاندند. هواداران او سالها به قیام و جنگ ادامه دادند و جنبشهای دهقانی وسیع و نیرومندی را سازمان دادند. (شهریاری، ۱۳۵۷)
یوهانس گوتنبرگ: صنعت چاپ، انقلابی در آموزش، اندیشه، سیاست و اقتصاد
یوهانس گوتنبرگ (Johannes Gutenberg ۱۴۶۸ - ۱۳۹۸)، زرگر آلمانی و مبتکر روش استفاده از حروف چاپ قابل جابجایی و ماشین چاپ بود كه این امكان را فراهم میآورد تا بتوان مطالب نوشتهشدهی گوناگون را با سرعت و دقت به چاپ رساند.
صنعت چاپ برخلاف تمام اختراعات پیشین در زمینه چاپ اصولاً یك دستگاه تولید انبوه است. یك نسخه از یك كتاب چاپی به خودی خود چیزی برتر از نسخه خطی آن نیست اما مزیت اصلی چاپ در تولید انبوه آن است. آنچه گوتنبرگ ابداع كرد تنها یك ابزار و یك وسیله و یا حتی انجام یك سلسه اصلاحات در آنچه كه وجود داشت، نبود، بلكه ابداع یك سامانهٔ كامل تولید بود.
با مقایسهٔ توسعهٔ بعدی اروپا و چین میتوان تصویری از تأثیر گوتنبرگ بر تاریخ جهان بهدست آورد. در هنگام گوتنبرگ اروپا به سرعت پیشرفت كرد در حالی كه پیشرفت چین، كه تا مدتها بعد هنوز از چاپ باسمه استفاده میكرد، نسبتاً كند بود و میتوان گفت صنعت چاپ عامل بسیار مهمی در گسترش و پیشرفت دانش بوده است.
هر چند اختراع چاپ حدود سال ۱۰۰۰ میلادی در چین صورت گرفت، اختراع ماشین چاپ توسط گوتنبرک بود که آنرا به یک پدیده اجتماعی تاثیرگذار و دگرگونیآفرین تبدیل کرد.
اختراع چاپ تاثیر انقلابی در گسترش خواندن، نوشتن، یادگیری و انتشار کتاب و در پی آن گسترش اندیشههای جدید داشت. این اختراع نه تنها بر فرهنگ، هنر و ادبیات بلکه بر سیاست، اقتصاد و گسترش تجارت تاثیری شگرف داشت.
سده پانزدهم
در سده چهاردهم میلادی انسانگرائی و اندیشهی جدایی دولت و کلیسا مطرح شد که بنیان فکری دموکراسی نوین به شمار میآید. اساسیترین پرسش نظری سده پانزدهم جدل میان دو رویکرد اصلاحطلبی دینی و کلیسای ارتدکس برای تعیین مرز سیاست و دیانت و یا کلیسا و قدرت سیاسی بود.
انسانگرائی: نبرد برای کرامت انسان
از سده پانزدهم میلادی جنبش فکری انسانگرائی (Humanism) علیه سلطه همه جانبه کلیسا در تمام عرصههای زندگی قیام کرد. این جنبش امید داشت با نوزائی (Renaissance) یعنی با تجدید حیات، تداوم و تکامل دستآوردهای علمی، فرهنگی وهنری دوران باستان و تکیه بر اندیشه آزاد، تجربه و خرد، به درجه والاتری از انسانیت دست یابد.
نوزائی از سالهای ۱۳۰۰ در ایتالیا آغاز شد و در عرض سه سده در سراسر اروپا انتشار یافت. به ندرت در دورهای چنین کوتاه از نظر تاریخی، رخدادهای متعدد و متنوعی با این گستردهگی و ژرفا به وقوع پیوست. این قرنها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است. جهان امروزی نتیجهٔ همین فعالیتهاست، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.
جنبش انسانگرائی هرچند نتوانست به آزادی فرد از قیمومت مذهبی-دولتی دست یابد، اما راهگشای جنبش دینپیرائی (Protestant Reformation) شد که شالودههای کلیسای کهن پاپها را به لرزه در آورد و شکلگیری تفکر نوین گیتیانه یا عرفی (Secular) و زایش دولتهای جدید را هموار ساخت.
نیکولاس کوسایی: وجود عنصر مشترک بین ادیان و مذاهب
نیکولاس کوسایی (Nicholas of Cusa ۱۴۶۴ - ۱۴۰۱) فیلسوف، متکلم، حقوقدان، ریاضیدان و ستارهشناس آلمانی که در نوشتههایش میتوان نشانههای بسیار از مفهوم و رویکرد روادارانه یافت. او با انتشار کتابش درباره «صلح از روی ایمان» (De pace fidei = On the Peace of Faith) گامی مهم به سوی مفهومی فراگیرتر و انسانیتر از رواداری در قرون وسطا برداشت. ایده بنیادی او «یک اعتقاد بارز در آیینها گوناگون» بود که کمک زیادی به یافتن عناصر مشترک در گفتمان رواداری بین ادیان و مذاهب کرد.
ژان دارک: متهم به کفر و الحاد
ژان دارک (Jeanne d'Arc ١۴٣١ - ١۴١۲)، دوشیزه فرانسوی که در جنگ صدساله بر ضد انگلستان، رهبری فرانسویها را برعهده داشت. در نزدیکی شهر کُنپیینی، به خاطر خیانت شهردار این شهر توسط بورگونیها اسیر و به انگلیسیها فروخته شد.
ژان دارک در یک دادگاه کلیسایی، توسط اسقفِ بووه، پیر کوشون به جرم ضدیت با قوانین کلیسا، به کفر و الحاد متهم شد. اتهامهای وارده بر وی عبارت بودند از: اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسین، پوشش مردانه و همچنین، اقدام او به فرار از زندان.
ژان دارک در میدان ویومارشه شهرِ روآن سوزانده شد. چندی بعد، در یک دادگاه تجدید نظر در سال ۱۴۵۶، ازاو اعاده حیثیت شد.
لئوناردو داوینچی: صورتگر چیرهدست و پژوهشگر کنجکاو
لئوناردو داوینچی (Leonardo da Vinci ۱۵۱۹ - ۱۴۵۲) دانشمند و هنرمند ایتالیایی دوره رنسانس است که در رشتههای نقاشی، ریاضی، معماری، موسیقی، کالبدشناسی، مهندسی، تندیسگری، و هندسه برجسته بود. وی یکی از بزرگترین نوابغ طول تاریخ بشریت است.
داوینچی قرنها از زمان خود جلوتر بود. جنگ را «جنون حیوانی» میخواند. او نماد برجسته دوران رنسانس یعنی نگرش به جهان، و طبیعت و انسان با دیدگاهی نوین بود.
جان اسکلتون: هجو دربار و کلیسا
جان اسکلتون John Skelton) ۱۵۲۹ – ۱۴۶۰) شاعر انگیسی که به خاطر طنزها و هجوهای سیاسی و مذهبی در باره مقامهای درباری به صومعه پناه برد.
پیکو دلا میراندولا: مبشر عظمت انسان
جیوانی پیکو دلا میراندولا Pico della Mirandola) ۱۴٩۴ – ۱۴۶۳) فیلسوف و ادیب انسانگرای ایتالیائی از پیشگامان عصر نوزائی است که از سوی پاپ اینوسنت (Innocent VIII) هشتم تکفیر شد. او مروج آراى افلاطون بود. دیدگاههاى او درباره افلاطون سبب شد آرای وى با تحریم کلیسا مواجه شود. میراندولا بیشترین تأثیر را بر انسانگرایان در کل اروپا برجاى گذاشت. او در کتابش «خطابه در باب عظمت انسان» (Oration on the Dignity of Man) که به مانیفست نوزائی مشهور است، بر عظمت و مختار بودن انسان تاکید می کند و می گوید:
اى انسان من به تو مقامى از پیش مقدر شده یا امتیازات ویژهاى اعطا نکردهام، بلکه تو باید تمامى اینها را از طریق تصمیم و انتخاب خود به دست آورى. من تو را آسمانى یا زمینى، فانى یا باقى نساختهام، در حالى که مىتوانى مانند یک استاد مطلق و مختار، قالبى بریزى و خود را به همان شکل که انتخاب کردهاى بسازى.
اراسموس: منتقد پیگیر استبداد کلیسا
اراسموس روتردامی (Erasmus of Rotterodam ١۵٣۶ - ١۴۶۶) انسانگرای بزرگ هلندی، مبلغ روشنگری و نوزایی در کتاب معروف خود «در ستایش دیوانگی» (به لاتین: Stultitiae Laus) برای نخستین بار استبداد مقامات مسیحی را با زبان طنز و شوخی گزنده مورد انتقاد قرار داد. این کتاب که سرشار از اشارات به اسطورههای یونانی و لاتینی است درواقع خطابهای است از زبان دیوانهای در ستایش از خود.
انتشار کتاب خشم کلیسا و مراکز تعلیم فلسفه مسیحی را برانگیخت. از آنجا که اراسموس دارای دوستان پرنفوذی در اروپا بود و دستگاه کلیسا در آن ایام درگیر اصلاحات مذهبی مارتین لوتر بود، او توانست پس از نوشتن این کتاب از محاکمه مذهبی در امان بماند و جان سالم بدر ببرد.
اراسموس نه فقط منتقد پیگیرفلسفه مدرسی بود و از اندیشههای جزمی و خشن لوتر نیز انتقاد میکرد. اراسموس اعلام کرد که باید به دینهای دیگر نیز احترام گذارد. وی مجازات دگراندیشان را تنها زمانی قابل توجیه دانست که تهدیدی مشخص برای جامعه به حساب آیند.
دانشگاه سوربن فرانسه که بزرگترین مرکز تعلیم علوم مسیحی کاتولیک آن روز اروپا بود، اراسموس را ملحد شناخت و حکم سوزاندن وی را صادر کرد. اما از آنجا که به وی دسترسی نیافتند، لویی برکن (؟؟؟؟) نماینده و اولین مترجم کتاباش در فرانسه را در آتش سوزاندند. (اراسموس، ١٣٧٨)
ماکیاولی: تقدسزادئی سیاست
نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli ۱۵۲۷ - ۱۴۶۹) فیلسوف، انسانگرا، شاعر، آهنگساز و نمایشنامهنویس مشهور ایتالیایی بنیان آموزۀ «تعقل دولتی» را تدوین کرد. او کارکرد روحانی و الهی را از دولت گرفت و وظیفه حفاظت انسانها و نظم و امنیت جامعه را به آن داد.
ماکیاولی زندگی خود را صرف سیاست کرد. با اینحال برخی او را به اتهام حمایت از حکومت اقتدارگرا و ستمگر همواره مورد حمله قرار دادهاند. علت این امر جزوه کوچکی به نام شهریار (The Prince, Italian: Il Principe) است که وی برای خانواده مدیچی (Medici) حاکمان فلورانس نوشتهاست. نبوغ سیاسی ماکیاولی بهوسیله اتهاماتی که در این باره به وی نسبت داده شده تحتالشعاع قرار گرفتهاست. فرانسیس بیکن او را اینچنین میستاید:
ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم، که جهان سیاست و رهبران آن را آنطوری که هست به ما نشان میدهند، نه آنطوریکه باید باشند
ماکیاولی اما توصیههای ضد اخلاقی نیز میکردهاست. بخشی از اندرزهای ماکیاولی به پادشاه دورانش در کتاب «شهریار»:
داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که پادشاه فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر میروم و میگویم که اگر او حقیقتن دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند به ضررش تمام خواهد شد در حالی که تظاهر به داشتن این گونه صفات نیک برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، باعاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطنن هم چنین باشد. اما فکر انسان همیشه باید طوری معقول و مخیر بماند که اگر روزی بکار بردن عکس این صفات لازم شد به راحتی بتواند از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بیرحم و بیعاطفه و بیوفا و بیعقیده و نادرست باشد.
رامین جهانبگلو در مقدمه کتاب«ماکیاولی و اندیشه رنسانس» می گوید:
اگر از نظر ماکیاولی سیاست، تصویری غیر اخلاقی دارد به این سبب است که سیاست دارای ماهیتی غیر مقدس است. همین تصور و برداشت نشان دهنده عمق تاثیر و تاثر ماکیاولی از تغییرات اساسی در نحوه نگرش به سیاست در دوران رنسانس و صحه گذاشتن برماهیت غیر قدسی آن است. (جهانبگلو، ١٣٧٨)
ماکیاولی در کتاب «شهریار» به روشنی با خشونت و قهر مرزبندی می کند و راه حل قانونی را پیش پای انسان می گذارد:
باید بدانید که برای ستیزیدن با دیگران دو راه در پیش است: یکی با قانون، دیگری قهر. روش نخستین در خور انسان است و دومین، روش ددان.
ماکیاولی به جرم جمهوریخواهی و انتقاد از نظام سلطنتی ایتالیا از مشاغل دولتی برکنار شد و سالهای آخر عمر را در تنهائی و تنگدستی گذراند.
کوپرنیک: مدل خورشیدمرکزی منظومه شمسی
نیکلاس کوپرنیک (Nicolaus Copernicus ١۵۴۳ - ١٤٧٣) ستارهشناس، ریاضیدان و اقتصاددان لهستانی، نظریه خورشیدمرکزی منظومه شمسی را بسط داد و به صورت علمی درآورد. او با قراردادن خورشید در مرکز منظومه شمسی و تنزل موقعیت زمین به عنوان یک سیاره، تحولی انقلابی در جهانبینی معاصران خود ایجاد کرد.
بینان ستاره شناسی تا آنزمان یعنی حدود سال ۱۴۰۰ بر جهانبینی بطلمیوس (Ptolemy) استوار بود. در نظریهٔ زمینمرکزی بطلمیوس زمین ثابت در مرکز گیتی قرار داشت و خورشید و ماه و بقیهٔ سیارات بدورش میچرخیدند. کوپرنیک پس از سالها مطالعه و رصد اجرام آسمانی به این نتیجه رسید که بر خلاف تصور پیشینیان زمین در مرکز کائنات قرار ندارد، بلکه این خورشید است که در مرکز منظومه شمسی است و سایر سیارات از جمله زمین به دور آن در حال گردشند.
نظریه انقلابی کوپرنیک یکی از درخشانترین کشفیات عصر رنسانس است که نه فقط آغازگر ستارهشناسی نوین بود، بلکه دیدگاه بشر را دربارهٔ جهان هستی دگرگون کرد. او نظریه زمینمرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید را قرارداد. بااین نظر زمین دیگر مرکز جهان و انسان نیز دیگر اشرف مخلوقات نبود. این نخستین بحران وجدان انسان غربی بود. زیرا انسان موجود کوچکی بود در کیهانی بیکران.
نظریه خورشیدمحوری، انقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با سخن آشکار کتاب مقدس. نجوم کوپرنیکی زمین و انسان را از مقامی که در نجوم بطلمیوسی داشتند به زیر آورد. در سال ۱۵۱۴ کوپرنیک دست نوشته کوتاهی را بین دوستان خود توزیع کرد که در آن دیدگاههایش را درباره فرضیه خورشیدمرکزی به اختصار بیان کرده بود.
نوشته کوتاه کوپرنیک با استقبال زیادی روبرو شد و او را در جمع دانشمندان اروپایی نامآور گردانید اما کوپرنیک هنوز نظریهاش را قابل عرضه در محافل علمی نمیدانست و سالهای بعد را صرف پژوهشهای دقیق و جمعآوری شواهد و مدارک کرد، تا به آن اعتبار بیشتری بخشد.
در سال ۱۵۳۳ شهرت کوپرنیک به جایی رسیده بود که آلبرت ویدمانشتات منشی پاپ کلمنت هفتم یک رشته سخنرانی درباره نظریه او برای پاپ و گروهی از کاردینالها در واتیکان ترتیب داد. در ۱۵۳۶ که تحقیقات کوپرنیک به اتمام رسید دیگر در اروپا دانشمندی نبود که درباره نظریه انقلابی او چیزی نشنیده باشد و بسیاری در گوشه و کنار قاره خواستار انتشار آن بودند. او حتی در کلیسا نیز حامیان پرنفوذی داشت؛ کاردینال نیکلاس فون شونبرگ در نامهای خطاب به کوپرنیک نوشت: «... ای مرد فاضل امیدوارم که تقاضای مرا بیجا ندانی ولی مؤکداً از تو استدعا میکنم که کشف خود در باب کائنات را در معرض قضاوت دیگر نخبگان جهان قرار دهی و ضمناً در اولین فرصت ممکن شرحی از نظریه خود را همراه با جداول و هرچه که به آن مربوط است برای من ارسال داری...» این نامه تشویقآمیز اگر چه برای کوپرنیک بسیار ارزشمند بود ولی کافی نبود تا او را به انتشار نظریه انقلابیاش متقاعد کند.
وی همچنان به تکمیل تحقیقات خود ادامه داد تا سال ۱۵۳۹ که با ریاضیدانی به نام گئورگ یواخیم رتیکوس (Georg Joachim Rheticus) آشنا گردید و او را به شاگردی پذیرفت. این دو با هم نظریه جدید را مطالعه کردند. پس از دو سال رتیکوس با استفاده از اصول تئوری کوپرنیک کتاب ناراتیو پریما (Narratio Prima) را درباره حرکت زمین نوشت و در ۱۵۴۲ به نام کوپرنیک بخشی از پژوهش او در مثلثات را منتشر کرد. در برابر اصرار شدید رتیکوس بالاخره کوپرنیک پذیرفت که شرح کاملی درباره نظریه خود فراهم کند و آن را به نورنبرگ بفرستد تا با نظارت او به چاپ رسد. سرانجام کتاب در ۱۵۴۳ منتشر شد.
جالب اینجاست که کوپرنیک اثر خود را به پاپ اختصاص داده است. اثر او بعدها منجر به یک تضاد جدی بین دانش و ایمان شد.
مدل خورشیدمرکزی منظومه شمسی در دستنوشته کوپرنیک
توماس مور: معمار آرمانشهر نوین
توماس مور Thomas More) ۱۵۳۵ – ۱۴٧۸) حقوقدان، فیلسوف، دولتمرد و انسانگرای انگلیسی، نویسنده کتاب بلند آوازه «آرمانشهر» (Utopia)، به خاطر مخالفت با شاه اعدام شد. (Basset, 1965)
توماس مور در نوشتن آرمانشهر بیشک از اندیشههای افلاطون بیبهره نبودهاست. این اثر تاثیر ژرفی در شکل گیری نظریه سوسیالیسم بخصوص در اوایل قرن ۱۸ داشته است. البته در دوران خود بر اندیشههای نهضتهای مذهبی با گرایشهای سوسیالدموکرات هم بیتاثیر نبودهاست.
آرمانشهر شرح زندگی مردم انگلستان در قرن ۱۶ است زیرا دراین سالها انگلستان درگیر جنگهای متعددی بود وفقر وفساد ودرگیریهای داخلی در انگلستان بیداد میکرد به طوری که دراین سالها کمتر خانوادهای در انگلستان مشاهده میشد که تنی چند از خانواده خود را در این جنگها از دست نداده ویا به هر نحوی در گیر این اختلافات ودر گیری ها نبوده باشد. از اینها گذشته عده ای از مردم انگلستان نیز در این سالها عادت کرده بودند که معاش خود را از راه اشتغال در مشاغل نظامی تامین نمایند و این عملا به گسترده شدن فضای نظامی در انگلستان کمک می کرد.
وقتی جنگ داخلی به پایان رسید عده زیادی از جنگجویان سابق دست به راهزنی زدند که در نتیجه امنیت راهها را به خطر انداخت. همچنین در این سالها به دلیل اهمیت صادرات پشم از انگلستان به فلاندر، بسیاری از کشاورزان مزارع خود را به چراگاه تبدیل کرده بودند لذا با این وضعیت قیمت نان بسیار بالا رفته بود وهر روز بر تعداد بیکاران در این کشور افزوده می شد و دولت هم به دلیل اوضاع اسفبار راه مجازات مرگ را برای راهزنان معین کرد. اما بااین احوال همچنان روز به روز اوضاع زندگی در انگلستان برای خانواده های فقیر و کم درآمد دشوارتر می گشت.
در این بستر تاریخی، مور کتاب آرمانشهر را می نویسد. رافائل هیتلودی (Raphael Hythloday) در هنگام در یانوردی موفق به کشف جزیره آرمانشهر می شود. زندگی در آرمانشهر سراسر خوشبختی است و بیعدالتی وجود ندارد ومانند جمهور افلاطون دارای نظامات اشتراکی است. در آرمانشهر ۲۴ شهر وجود دارد. نقشه همه شهرها دقیق وکامل است تمامی ساختمانها شبیه به هم بوده و مردم می توانند خانههای خود را با دیگران عوض کنند. همه یک جور لباس می پوشند، البته به جز مرادن وزنان و افراد متاهل و هرخانوادهای لباس خود را میدوزد. در آرمانشهر قانون مالکیت وجود ندارد و کارهای راهزنی و نوکری و بانکداری وجود ندارد. همه موظف هستند ۶ ساعت کار کنند و همه هر وقت کمبودی داشته باشند می توانند از انبار عمومی برداشت کنند.
تشکیلات اداری وسیاسی آرمانشهر کاملا دموکراتیک است.
البته در آرمانشهر بردگانی هم وجود داشتند که شامل ۳ دسته از افراد می شدند: یا شهروندانی بودند که باید به عنوان برده کار میکردند تا کیفر مجازات خود را پس دهند یا اسیران جنگی بودند ویا گروهی از خارجیانی بودند که بردگی را به حضور در کشور خود ترجیح می دانند.
برخلاف افلاطون، مور مقام ازدواج را ارج نهاده است و طلاق را به شرط عدم توافق میان زن ومرد میپذیرد و برای هر خانواده ای مسکن جدا در نظر می گیرد. البته باز بیان می داردکه هر ۲ سال افراد می توانند خانه های خود را با هم عوض کنند. وی همچنین اعلام میدارد هر زمان که تعداد فرزندان در یک خانواده زیاد شود، رئیس شهر می تواند فرزندان خانوادهها را به دیگران بسپارد تا توازن در جامعه برقرار شود.
تمامی ادیان در آرمانشهر کاملا آزادند. حتی کافران نیز در آرمانشهر به راحتی می توانند به انتشار عقاید خود بپردازند. دین رسمی آرمانشهر خداپرستی همراه با نوعی طبیعت پرستی است و آزار و اذیت سایر ادیان دارای مجازات می باشد.
در سیاست خارجی، آرمانشهر باید با اکثر کشورها همپیمان شود و در میان کشورهایی که دنبال سلطه جویی می باشند، تخم نفاق بکارد و در صورت وقوع جنگ باید به متحدان خود کمک کند.
مارتین لوتر: پیشوای جنبش اصلاحات دین و رد معصومیت پاپها
مارتین لوتر (Martin Luther ۱۵۴۶ - ۱۴۸۳) کشیش متجدِد و مترجم انجیل به زبان آلمانی و یک تجدیدنظرطلب مذهبی بود. او یکی از تاثیرگذارترین شخصیتها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی به شمار میرود.
لوتر در سال ۱۵۱۲ میلادی بهدریافت درجهٔ دکترا در رشته الهیات و کرسی استادی نایل شد. او با اعتقاد درونی و شخصی و تخصص در تفسیر کتاب مقدس، بهاین باور رسید که فهم کتاب مقدس به واسطهای به نام کلیسا احتیاج ندارد.
در سالهای ۱۵۱۳ - ۱۵۱۸ میلادی، لوتر در طول تدریس ِ بخشهایی از کتاب مقدس (مزامیر - رومیان - غلاطیان - رساله به عبرانیان) هرچه بیشتر به اختلافنظر خود با کلیسای سنتی پیبرد، ولی هیچگاه بهجدائی از کلیسا نیندیشید.
مارتین لوتر مدت کوتاهی بعد از اینکه پاپ لئو دهم (Pope Leo X) بر آن شد که به وسیله عفو گناههای افراد پولی به دست آورد تا به مصرف تعمیر کلیسای سن پیر برساند، در شهر روم بود. مارتین از شکوه و جلال دربار پاپ و دوروئی و ریای روحانیون ایتالیا سخت برآشفت.
لوتر اعلامیهای دید که از جانب پاپ بر در و دیوارها نصب کردهاند و در آن نوشته شده است که افراد می توانند با دادن پول به دفتر پاپ جهت تعمیر کلیسا، علاوه بر آنکه گناهانشان بخشوده میشود در عالم برزخ به غضب الهی دچار نخواهند شد و در آن وادی شاد و خشنود خواهند شد و در نتیجه به بهشت خواهند رفت.
لوتر با دیدن این اعلامیه در کوچه و بازار شهر روم برای مردم سخنرانی کرد و اعلام کرد که پاپ حق بخشش گناهان را ندارد، فقط خداوند است که میتواند گناهان انسانها را عفو کند. او تاکید میکرد که فقط انجیل را باید معتبر شمرد و برای نجات یافتن همان بس که انسان به مسیح ایمان داشته باشد.
ابتدا پاپ به این اعمال لوتر اعتنایی نکرد و موضوع را جدی نگرفت. ولی لوتر روی عقاید خود پافشاری کرد. او در سال ۱۵۱۷ میلادی، بهمنظور ایجاد بحث، اعلامیهای مبنی بر ۹۵ تز در زمینه کاربرد و دریافت وجوه از طرف کلیسا و نقش پاپ، صادر کرد. این اعلامیه در افکارعمومی با اقبال و طرفداری از لوتر همراه بود.
پاپ تکفیرنامهای را علیه لوتر منتشر کرد. تکفیر لوتر از سوی کلیسای روم، آغاز جنبش اصلاحات (Reformation) محسوب میشود.
کلیسا خواهان تحویل لوتر به روم و مجازات او شد. فریدریش سوم (Frederick III)، حاکم زاکسن باسیاست بیطرفانهای موفق شد که محاکمه و بازجوئی لوتر را از روم به آگسبورگ منتقل و توسط نماینده پاپ، اسقف توماس کایتان (Cajetan) بازجویی شود.
لوتر از پسگرفتن نظرات خود سر باززد و بازجویی بدون نتیجه ماند. حکمران نیز از تحویل لوتر بهکلیسای روم خودداری نمود. در مباحثه عقیدتی که در لایپزیک بین لوتر و استاد الهیات و مفسر انجیل و بازجوی دادگاه تفتیش عقاید، یوهان اک (Johann Eck) انجام گرفت، لوتر معصومیت پاپ را زیر سؤال برد.
پاسخ شورای کلیسایی به گردنکشی لوتر، مصوبهٔ پاپ و حکم تبعید وی بود. لوتر بهجای رعایت مهلت شصتروزه، نامهای بهعنوان نجیبزادگان مسیحی آلمان ارسال و مصوبهٔ پاپ را در برابر دروازه شهر ویتنبرگ همراه با رسالات احکام شرعی به آتش کشید. با این عمل، جدائی لوتر از کلیسای رومی مسجل گردید.
همزمان با تاجگذاری کارل پنجم (Charles V) در شهر آخن ۱۵۲۰ میلادی، به لوتر اجازه دادهشد که به منظور رعایت سلسله مراتب سلطنتی و دریافت مصونیت سیاسی، در مجلس حکومتی شهر ورمز (Worms) برای پاسخگوئی بهجرایم مطروحه، حاضر شود. در دوجلسه متوالی، مارتین لوتر از مواضع خود بهویژه در ارتباط با رسالات رفورماسیونی، نامهٔ سرگشاده به «نجیب زادگان مسیحی ملت آلمان» و تشبیه مسؤلان کلیسای روم به زندانبانان ِبابیلون و نظریهٔ «آزادی یک انسان مسیحی»، دفاع نمود و هرگونه عقبنشینی از عقاید خود را منتفی اعلام کرد.
فرمان دادگاه علیه لوتر و طرفدارانش در سرتاسر منطقهٔ حکومتی آلمان رسمیت یافت و از آنپس زندگی لوتر در خطر دایمی قرار گرفت. فریدریش سوم برای خنثی کردن توطئههای احتمالی علیه لوتر، مخفیانه در راه بازگشت از وُرمز، دستور ربودن وی را صادر کرد. لوتر، به مدت ده ماه در وارتبورگ (Wartburg) با نام مستعار زندگی میکرد. در این فرصت، مارتین لوتر ترجمهٔ کتاب مقدس انجیل عهد جدید را آغاز نمود و این کار را در یازدهماه به ثمر رساند. در سال ۱۵۲۵ میلادی همزمان با شورشهای دهقانی در آلمان (German Peasants' War) و جنبش انسانگرائی و نظرات آزادیخواهی اراسموس فن روتردام، همچنین جنبش تجددخواهی اسپریتوالیسم که همگی از پشتیبانان لوتر بودند، مورد انتقاد وی قرار گرفتند و بدین ترتیب با دیگران مرزبندی کرد.
عقیدهٔ مذهبی لوتر به پولس نبی و کلمه صلیب باز میگردد. مذهب پروتستان برخلاف کلیسای کاتولیک، معتقد به بخشودگی مؤمنان به پشتوانه اجرای اوامر سنتی کلیسا نبوده بلکه هرانسانی که در بارگاه احدیت با اعتقاد و ایمان راستین به گناهان خود اعتراف و طلب آمرزش نماید، حقانیت و عدالت باریتعالی شامل حالش خواهد شد. واسطه بین خدا و انسان تنها عیسی مسیح است که در آن واحد هم بشر بود و هم خدا (ناسوتی و لاهوتی) و به خاطر گناه انسانها مصلوب گردید. عناصر اصلی الهیات لوتر در این فرمول قابل نمایش است: «تنها مسیح، اعتقاد، بخشش، کتاب» («solus Christus، sola fides، sola gratia، sola scriptura»)
از تعداد هفت اصول ِ عبادتی در کلیسای قرون وسطا فقط دو اصل آن یعنی غسل تعمید و عشای ربانی مورد قبول لوتر قرار گرفت. وی معتقد بود که تنها آن دو در کتاب مقدس تأئید شدهاست. در مبحث عشای ربانی تبدیل عنصر نان و شراب به جسم و خون مسیح، را تقریبا پذیرفت و در همین موضوع با تسوینگلی (Huldrych Zwingli) مصلح دیگر سوئیسی مناقشه سختی داشت که حضور مسیح را نمادین میدانست.وی به کشیش بودن همه مومنان اعتقاد داشت و روحانیان را طبقه مستقل نمیدانست بلکه صرفا متخصصان امر دین میدانست.
مارتین لوتر تا سال ۱۵۲۰ میلادی، آثار کتبی خود را به زبانهای لاتین و آلمانی منتشر مینمود. دراین نوشتهها لوتر از به کار بردن سبک نوشتار ِ اداری و روش نویسندگان و واعظان زمان خود، کناره گرفت و در نامهای سرگشاده مخصوصأ به مترجمین پیشنهاد میکند که در ساختن جملات و به کاربردن لغات جدید و قابل فهم برای مردان و زنان عامی، دقت لازم را مبذول دارند.
سبک نگارش لوتر و تناسب گفتار و نوشتار وی با درک ِ مردم عادی، مورد اقبال و تأیید همگان قرار گرفت و تأثیری سازنده بر زبان و ادبیات آلمانی جدید نهاد. سبک نثر نویسی لوتر (لاتین و آلمانی) بیشتر تابع شکلهای سنتی مانند رسالات، پند و موعظه، مباحثه و افسانه (ترجمه داستانهای ازوپ بهزبان آلمانی) میباشد. بیش از ۲۵۰۰ نامه و کتاب به نام: گپهای دور میزی (Tischreden / Colloquia Doct) از جمله آثار او میباشد.
لوتر خالق آوازهای کلیسای پرتستان نیز میباشد. وی توجه خود را به مزامیر داود و سرودهای قرون وسطا معطوف و با ترجمه و تغییراتی در نظم آنها، به مذهب جدید اضافه نمود. ارج نهادن لوتر به هنر موسیقی در کلیسای پروتستان و اثبات اهمیت آن از نظر شرعی (برخلاف نظریه مونتسلر - سوینگلی - کالوین)، نقطهٔ عطفی در موسیقی کلیسایی محسوب میگردد که تا به امروز جایگاه خود را حفظ نمودهاست.
اختلاف اساسی پروتستانها با کاتولیکها را در سهموضوع مهم میتوان خلاصه کرد:
الف) تعریف ایمان
ب) خصایص باطنی، عقیده دینی
پ) آیین و رسوم ظاهری مذهب
الف) کلیسای کاتولیک، خود را یگانه حافظ و قاضی حقیقتی که در کتاب مقدس مسطور است و توسط سنت حفظ شده و شورای عالی پاپها آنرا تایید کرده، میداند. برعکس، پروتستانها مقیاس ایمان را کتاب مقدس میدانند ولی عقل فردی را معبِر و مفسر آن میشمارند و میگویند در اموری که مربوط به اوامر خدای تعالی و موجب نجات ارواح است، هر کس مسئول خویشتن است.
ب) در اعتقادات مذهبی بزرگترین اختلاف کاتولیکها و پروتستانها در مسئلهٔ گناه است. کاتولیکها معتقدند که نجات ِ الهی بهوسیله قربانیها و فدیهها شامل حال همهکس خواهد شد و عفو ِ الهی هیچکس را محروم نمیگذارد ولی پروتستانها و بهخصوص کالوینیستها مسئلهٔ گناهان آدم را اصلی و مقدر میدانند و میگویند عقیده به عفو و لطف ِ الهی موجب آن میشود که آدمی از عذاب دوزخ فرار کند.
پ) از نظر رسوم و انتظامات دینی، مراجع مذهبی، پاستورها (کشیشان پروتستان) هستند و همه شعبههای پروتستان براساس انتخابات، تنظیم میشوند. کلیساهای پروتستان در ممالک مختلف، مستقل از یکدیگرند. دیگر اینکه تعداد مراسم، محدود به غسل تعمید و عشای ربانی شدهاست.
نهضت اصلاح دین: رد اجتهاد کلیسا
از قرن شانزدهم به بعد، تاریخ تفکر و جوامع اروپائی تحت تأثیر نهضت اصلاح دین یا دینپیرائی (Reformation) قرار گرفته است. این نهضت در واقع طغیان ملتهای شمالی بر ضد تجدید سلطه همهجانبه روم بود.
با ناتوانتر شدن بنیان سلطۀ کلیسا، افکار آزادیخواهی که از زمان سقوط آتن افول کرده بود، دوباره طلوع کرد. با نهضت «اصلاح دین» اندیشههای فیلسوفان رواقی احیاء گردید و حقوق انسانی برجسته و معنی مشخصی در بستر آزادی یافت. مقدمۀ آزاداندیشی، بردباری و رواداری نسبت به عقاید دینی پیدا شد.
با اختراع صنعت چاپ آزادی مطبوعات که جزئی از آزادی بیان و افکار است، شناخته شد. با کشف راههای دریائی و بسط تجارت، اساس امنیت مالی و جانی استوار شد و سرانجام اصول آزادی مدنی و اجتماعی مشخص گردید. بعلاوه با شکست فئودالیسم و تأسیس دولتهای مرکزی آزادی سیاسی مفهوم درستتری یافت.
بساط عریض و طویل پاپ به عنوان یک سازمان دینی گسترده، خراج سنگینی از انگلستان و آلمان طلب میکرد. این ملتها هرچند هنوز به دین و مذهب پایبند بودند، ولی برای خانوادههای بورژیا (Borgias) و مدیچی (Medici) که ادعا می کردند در ازای دریافت پول نقد، گناههای مردم را میبخشند و پول دریافتی را صرف تجملات و کارهای خلاف اخلاق میکردند، دیگر احترامی قائل نبودند.
از سوی دیگر، حکام محلی پی بردند که یک کلیسای ملی را بیش از پاپ می توانند در جهت منافع خود و تحمیق تودهها به کار گیرند و کمتر در قدرتشان سهیم خواهد شد. از این رو بدعتهای مذهبی لوتر در بخش اعظم اروپا شمالی هم از سوی مردم و هم از سوی حکام، مورد استقبال قرار گرفت.
برطبق نظرات کاتولیکی، وحی آسمانی به کتابهای آسمانی ختم نمی شود بلکه از طریق کلیسا ادامه می یابد. از اینرو بر هر فردی واجب است از عقاید شخصی خود دست بکشد و تسلیم کلیسا شود. اما، پروتستانها، کلیسا را به عنوان وسیله نزول وحی و اجتهاد کشیشها را نمی پذیرند، و می گویند حقیقت را باید فقط در خود ِ کتاب آسمانی جستجو کرد. میان روح و خدا نباید میانجی دنیوی و خاکی وجود داشته باشد.
این تغییر دیدگاه پیامدهای مهمی داشت. دیگر ممکن نبود با رایزنی با مراجع عالیقدر دینی گمان و شبهه در مسائل را بر طرف کرد، بلکه باید با تفکر درونی به این مهم پرداخت. این تغییر در دین، فلسفه، سیاست و اجتماع انعکاس و پیامد گسترده یافت.
رویکرد دوگانهی دورهی آغازین کلیسای مسیحی به رواداری، که نخست فرمانروایان را به قصد کسب آزادی برای خود به رواداری فرامیخواند و سپس با تثبیت جایگاه خود دست به پیگرد دگراندیشان و مرتدان زد، بار دیگر در دورهی اصلاح دینی تکرار شد. در این زمان نیز آموزههای رادیکال دینپیرائی مورد سرکوب قرار گرفتند. شگفتزده میبینیم که اصلاحگرایان دینی تازه به قدرت رسیده بدون هیچ دغدغهای به شیوههای قرون وسطایی تفتیش عقاید دست مییازند: در سال ۱۵۵۳ میلادی در ژنو، بدنبال اعلام جرم یوهانس کالوین، اصلاحگر دینی سوئیسی-فرانسوی، الاهیدان اسپانیایی میکل سِروِت را به جرم ضدیت با اصل تثلیث زنده در آتش میسوزانند؛ یا هنگامی که مارتین لوتر از «آزادی انسان مسیحی» سخن میگوید، منظورش آزادی دین به معنای آزادی دگراندیشان و مرتدان نیست، بلکه گسستن از بند قیمومیت علمای دین در مسائل مذهبی است.
جنبش اصلاح دینی از جنگ قدرت بین دو حوزهی قیصر و شاهنشینهای منطقهای در آلمان در جهت گسترش خود بهره گرفت و خود را به سطح یک کثرتگرای دینی در امپراتوری آلمان فرارویاند. در طول یک مسیر پرتضاریس در چارچوب یک رشته قراردادها و بیانیهها، آزادی دین و وجدان به گونهای تثبیت یافت، بطوریکه فرمانروای هر منطقهی شاهنشین مذهب منطقهی خود را تعیین میکرد.
کلیسای مسیحی در واکنش به جنبش اصلاح دینی حرکت ضددینپیرائی را شکل داد. هدف از این حرکت نه تنها رویارویی و پس راندن پروتستانتیسم، بلکه اصلاح حیات کلیسای کاتولیک نیز بود. در پی آن درگیریهای خشونتباری روی دادند که پیگرد هوگهنوتها در فرانسه از شواهد آن است. در آلمان نیز پایان قرارداد «صلح دینی آوگسبورگ» (که در سال ۱۵۵۵ میلادی برای احیای وحدت ایمان منعقد شده بود) مقارن شد با آغاز جنگ سی ساله که یکی از عوامل آن را باید در کشاکشهای مذهبی جست.
فرانچسکو گویچیاردینی: نگارش تاریخ واقعگرایانه زندگی تودهها
فرانچسکو گویچیاردینی (Francesco Guicciardini ۱۵۴۰ – ۱۴۸۳) سیاستمدار و مورخ ایتالیایی دوست و منتقد نیکولو ماکیاولی بود. او یکی از نویسندگان سیاسی عمده رنسانس ایتالیا است. او در شاهکار خود، تاریخ ایتالیا، راه را برای یک سبک جدید در تاریخنگاری هموار کرد. او منابع دولتی را برای اثبات استدلال و تجزیه و تحلیل واقع بینانه از زندگی مردم و حوادث زمان خود بهکار گرفت.
هیچیک از آثار او در زمان حیاتش منتشر نشد. او در کتاب «تاریخ ایتالیا» در سال ۱۵۶۱ نوشت:
پاپها که قدرت زمینی پیدا کرده بودند، دستورات الهی و رستگاری روحشان را از یاد بردند... هدف آنها دیگر زندگی مقدس و پاک، گسترش مسیحیت و عمل نیک در قبال همسایگان نبود. آنها به جمعآوری سپاه، انباشتن ثروت، بدعتگذاری و خلق شیوههای جدید برای کسب پول از هر جایی علاقهمند شده بودند.
بارتلمه دلاس کاساس: افشای نسلکشی سرخپوستان امریکا
بارتلمه دلاس کاساس (Bartolome´ de las Casas ۱۵۶۶ - ۱۴٨۴) کشیش، نویسنده و اسقف اسپانیایی، از کوچندگان به امریکا بود و با آزار و نسلکشی بومیان آمریکا به مخالفت پرداخت و به افشای آن دست زد.
بارتلمه در کودکی در نخستین سفر کریستوف کلمب همراه او بود. در سفر دوم کلمب پدر و چند تن از خویشانش نیز با او همسفر گشتهبودند. در بازگشت از این سفر، پدرش برای او یک بردهٔ سرخپوست پیشکش آورد. بارتلمه در ۱۵۰۲ به همراه پدرش رهسپار جزیرهٔ هیسپانیولا شد. در آنجا او شاهد بود که چه بدرفتاریهایی با بومیان میشد. در سامانهٔ استعماری آنجا اسپانیاییها سروران مستعمرهنشین بودند و بومیان بردگانشان. بارتلمه در کتاب تاریخ خود نگاشتهاست که منبع درآمد اصلی کریستوف کلمب به بند کشیدن بومیان و فروختن آنها بهعنوان برده در اسپانیا بود.
بارتلمه در ۱۵۱۳ در مقام قاضی دینی به همراه سربازان به گشودن کوبا رفت. او در آنجا شاهد کشتار سراسری بومیان به دست اسپانیاییها بود. او آوردهاست که بومیان زندهمانده را به کار در معدن وادار میساختند.
لاس کاساس از ۱۵۱۶ کوشید تا آرمانشهری را که در ذهنش پروردهبود عملی سازد. در این آرمانشهر بومیان در کنار اسپانیاییها به صلح و دوستی میزیستند. او در خواست برپایی مستعمرهای در شمال ونزوئلا را داد که در این مستعمره میباید بهسازیهایی به کار بستهشود. از آن جمله اینکه به بومیان حقوق دادورانه پرداخت شود و هر دهکدهٔ سرخپوستی دارای کلیسا و بیمارستانی شود و اسپانیاییها به باشندگان روستاها شیوههای کشاورزی را بیاموزانند.
آرمانشهر لاس کاساس به جایی نرسید چرا که به زودی اسپانیاییها بر خلاف خواستهٔ او برای گرفتن برده به بومیان تاختند و به کینخواهی این تازش کاریبها نیز به مستعمرهٔ لاس کاساس تاختند و آتش و ویرانی بر جای نهادند و چهار تن از مردان او را نیز کشتند. از همه بدتر آنکه بدگویان از این رویداد بهره بردند و نزد پادشاه آنرا نمونهای استوار برای بایستگی بهرهبرداری از زور در برابر سرخپوستان برای نگهداشت آرامش نمایاندند.
از ۱۵۲۳ او به از سرگیری آموزههای دینی و نوشتن تاریخش پرداخت. از ۱۵۳۷ او دیگربار به گرواندن بومیان به مسیحیت از راه آرامش و ساخت کلیساها برای آنها پرداخت. به اسپانیا بازگشت و کوشید تا قانونی را بر ضد به بردگی کشاندن بومیان پایهنهد. سرانجام کوششهایش در ۱۵۴۲ به بار نشست و توانست چنین قانونی را از تصویب بگذراند. ولی این سبب ناخرسندی باشندگان مستعمرهها شد و جان او در آمریکا با خطر افتاد. بدین سان او ناچار شد تا پایان زندگی در اسپانیا ماند.
اولریش زوینگلی: رد اقتدار روحانی کلیسا
اولریش زوینگلی (Ulrich Zwingli ۱۵۳۱ – ۱۴۸۴) کشیش، نویسنده، و موسیقیدان و رهبر جنبش اصلاحگری دینی اهل سوئیس که عقاید انسانگرایانه داشت و با کلیسای کاتولیک و دستگاه کشیشی فاسد آن زمان مبارزه میکرد.
در سال ۱۵۱۸ «کشیش مردم» کلیسای مشهور گراسمونستر شد و موعظههای اصلاحگرانه خود را ادامه داد. در طاعون سال بعد در زوریخ که یک سوم مردم شهر تلف شدند، وی شب و روز به پرستاری بیماران همت گماشت. در سال ۱۵۲۱ کشیش ارشد این کلیسا گردید و آشکارا جنبش اصلاح دینی در سوئیس را اعلام داشت.
زوینگلی سال ۱۵۲۳ در جلسه شورای کبیر اسقفان زوریخ، ۶۷ پیشنهاد به شورا تسلیم کرد، از میان:
همه کسانی که میگویند انجیل بدون تایید کلیسا ارزشی ندارد، خطاکارند.
حقیقت بطور جامع در انجیل تجلی کردهاست.
مسیح یگانه کشیش معظم است.
برمسیحیان واجب نیست آنچه را مسیح فرمان نداده به جای آرند.
آنچه خدا جایز دانسته و منع نکرده صواب است، بنابر این همه مردان میتوانند زناشوئی کنند.
فضاحتی شرم آور تر از تحریم زناشوئی برای کشیشان نمیشناسم.
اقتدار روحانی کلیسا مبنا و مجوزی در کتاب مقدس و تعالیم مسیح ندارد.
مجمع نمایندگان زوریخ و متفقان آن در سال ١۵٣١ تصمیم گرفتند که کانتونھای کاتولیک نشین را وادارند تا آزادی تبلیغ دینی را در سرزمینھای خود تامین کنند. چون این کانتون ھا از پذیرش آزادی دینی سرباز زدند، زوینگلی پیشنھاد کرد که زوریخ و متفقان آن با کاتولیکھا وارد جنگ شوند. میان آنھا جنگ خونینی درگرفت. کاتولیکھا بر پروتستانھا چیره شدند و زوینگلی و پانصد تن زوریخی کشته شدند. کاتولیکھا بدن زوینگلی را قطعه قطعه کردند و بر روی تودهای از فضله آتش زدند.
قتل زوینگلی اثر کارل یااوسلین (Karl Jauslin)
هیو لاتیمر: عاشق فروتن حقیقت و عدالت
هیو لاتیمر Hugh Latimer) ۱۵۵۵ – ۱۴۸۵)، اسقف پروتستان انگلیسی، نخست مخالف اصلاحات بود، اما بعد نظرش تغییر کرد و یکی از مدافعان فعال اصلاحات مذهبی در انگلستان شد. او با سخنرانیهایش بنیان اصلاحات را در انگلستان پیریزی کرد. عشق به حقیقت، عدالت و فروتنی از ویژگیهای لاتیمر است. اوبه علت انتقاد از فساد زمامداران در دادگاه وستمینیستر تکفیر شد و پیکرش را در آکسفورد سوزاندند.
فرانسوا رابله: مذمت زاهدان و زراندوزان
فرانسوا رابله (François Rabelais ۱۵۵۳ - ۱۴۹۴) ادیب، پزشک و نویسنده بزرگ طنزپرداز و انسانگرای رنسانس فرانسه بود.
مهمترین اثر او رمان «زندگی گارگانتوا و پانتاگروئل» (The Life of Gargantua and of Pantagruel) است. این رمان کلیسا و مقامهای علمی را بر علیه او شوراند و متهم به منافی اخلاق بودن شد. بنابراین وی مقام و جایگاه روحانیت خود را از دست داد. انتشار جلدهای بعدی همین اثر، باعث شهرت او شد. وی تلاش کرد تا در جلدهای بعد، تغییراتی اعمال کند تا رضایت روحانیون را به دست آورد.
رابله در این دو کتاب به شیوهای مطایبهآمیز معارف اسکولاستیک و مجعولات کشیشان و رفتار نابهنجار طبقه اشراف را به باد مذمت و انتقاد گرفت و فرهنگ فاسد عصر خود را با شوخطبعی خاص در لباس حکایاتی غریب و خارقالعاده توصیف کرد. کتابهای او که در واقع کنشی علیه زراندوزان و زاهدان ریاکار زمان او بود، در نزد عامه با استقبال فراوان روبرو شد ولی از طرف بزرگان سوربون و استادان حکمت الهی مورد سوظن قرار گرفت و محکوم شد.
بعد از آن رابله ناگزیر از شهر لیون به پوآتو گریخت و در آن شهر مدتی در خانه دوست خود مخفیانه زندگی کرد. چهارده سال بعد از این واقعه جلد سوم کتاب خود را با عنوان «اعمال و اقوال پانتا گروئل» منتشر کرد و دو سال بعد هم جلد چهارم آن را با همین اسم چاپ کرد. دو کتاب اخیر هم مثل دوتای اول از طرف سوربون محکوم و نویسنده آن باز مجبور به گریختن شد.
رابله مردی تحولطلب بود و در دوران دگرگونی میزیست. وی از آسایش میگریخت و تشنه تجسس و تبحر بود. همه وقت خود را با شوق و شیفتگی فراوان به آموزش میگذراند. او نمونه کامل عهد رنسانس بهشمار میآمد که میکوشید تا فلسفه و معنویات زمان را در پرتو اندیشههای باستانی، نو گرداند.
رابله بیش از هر چیز، در شیوه انشاء و بهکار بردن قواعد زبان و برجا نشاندن درست کلمه و تناسب در ترکیب کلام، هنرمندی و استادی دارد و در نوشتهها، روح مضحکهآمیز و هزل و مطایبه فصیح و شیوا را با قدرت نویسندگی میآمیزد. وی با خطوط وسیع، چهرههای مختلف انسان را بهطور مسخرهآمیز ترسیم میکند و نهاد آدمی را آنچنان که هست، به خواننده القا مینماید.
شگفتی سبک نگارش رابله در آن است که میان خنده و دانش، رابطه نزدیک برقرار میدارد. درباره او گفتهاند که: «رابله وجود بشر را به مسخره میگیرد، وجود خدایان را نیز به مسخره میگیرد، اما این کار را با چنان لطفی انجام میدهد که نه به بشر لطمه وارد میآورد نه به خدایان.»
رابله در داستانهایش سعی دارد تا نادانی و سفاهت مدرسان و کشیشان دارالعلم سوربون را در لباس و شخصیت یکی از افراد نشان دهد. تمسخری که رابله در داستانهای خود از بیشعوری و ریای کشیشان میکند، کمتر از تمسخری نیست که او از درجه عقل و پایه شعور استادان حکمت الهی در سوربون میکند.
رابله کشیشان را مردمی مفسدهجو، نیرنگباز، شهوتپرست، شکمباره و سودجو میداند و آنان را موجوداتی بیثمر و فاقد ارزش میخواند و میگوید:
اینان نه مانند روستاییانند که زمین شخم زنند، نه چون پزشکان که بیماران را درمان بخشند و نه چون بازرگانان و سوداگران که خوراک و ارزاق و سایر مایحتاج مردم را فراهم کنند. به همین دلیل منفور همه هستند و اغلب مردم آنان را مورد استهزا و تمسخر قرار میدهند و در هرجا فرصتی بیابند آنها را دست میاندازند.
۳- سده شانزدهم
کلیسا در سده شانزدهم هنوز با جزم خود حکومت می کرد. با برداشتی ویژه از آثار تحریف شدهی افلاطون و ارسطو که از سریانی و عبرانی به عربی و از عربی به لاتین ترجمه شده بود، این جزم را توجیه میکرد. با دستیابی به اصل نوشتههای این دو فیلسوف به زبان یونانی معلوم شد، برداشت قرون وسطا و بهویژه برداشت کلیسا از تعلیمات این دو فیلسوف و حکمت اشراق و مشاء بهغایت ناقص و اشتباه بود.
با آشکارشدن مغایرت اندیشههای واقعی ارسطو با مسیحیت راه برای رجوع به عقل و کافی نبودن اتکا به گفتههای گذشتگان بیش از پیش آشکار شد.
کلیسا تلاش اندیشمندان برای شناخت انسان، جامعه و طبیعت را با قهر و آتش پاسخ داد. زبان وانینی (Lucilio Vanini) ایتالیائی را بریدند و او را زنده زنده سوزاندند. کتابهای راموس (Petrus Ramus) فرانسوی را چون رسالهای بر رد ارسطو نوشته بود سوزاندند، او را شکنجه کردند و سرانجام او را در قتلعام پرتستانها مشهور به قتلعام سن بارتلمی (St. Bartholomew's Day massacre) به قتل رساندند. اتین دوله (Etienne Dolet) و جیوردانو برونو (Giordano Bruno) را در آتش سوزاندند. فیلسوف ایتالیائی کامپانلا (Tommaso Campanella) را سالهای دراز زندانی کردند.
انقلاب علمی و زایش دانش نوین
دانش نوین در افشای دگمها و باطل کردن ادعای انحصار حقیقت در دست مذهب و کلیسا، نقش بنیادی داشت. آشکار شدن کاستیهای جهانبینی کهنه در باره جهان، زمین و انسان، راه را برای دفاع از شان وکرامت انسان بیش از پیش گشود.
در انقلاب علمی (scientific revolution) که حدود سالهای ۱۴۵۰ تا ۱۶۸۰ به وقوع پیوست، علم روی پا خود ایستاد و روشهای علمی شکل گرفت.
برخی از پژوهشگران، آغاز انقلاب علمی را انتشار دو کتاب در سال ۱۵۴۳ به نامهای« دربارهٔ چرخش کرات آسمانی» (On the Revolutions of the Heavenly Spheres) اثر نیکلاس کوپرنیک و «در باره ساختار بدن انسان» (On the Structure of the Human Body) اثر آندریاس وزالیوس میدانند. در این دوران بود که دانش مرز قطعی خود را با جزمهای مذهبی کشید و سنگری برای اندیشمندان آزاد شد. تضاد بین مذهب و دانش، بیش از پیش تشدید شد.
در این دوران با نواندیشی و تکیه به مشاهده، آزمایش و علنیت و شفافیت، علوم طبیعی بر جزمها، تعصبها، خرافات و ایمان کورکورانه ضربه جدی زد. اختراع ابزارهایی چون میکروسکوپ، تلسکوپ دنیای نوینی را به روی انسان گشود و جزء جدایی ناپذیر پژوهش و دانش نوین شد.
بنیان دانش نوین با اندیشهها و آزمونهای رجر بیکن سده سیزدهم و لئونارد دوینچی سده پانزدهم گذاشته شد. در سده شانزدهم کپرنیک بنیان اخترشناسی نوین را با اثبات مرکزیت خورشید و سیاره بودن زمین، بنا نهاد. کپلر قوانین حرکات سیارات را کشف کرد و گالیله علم مکانیک را بنیان نهاد.
در ریاضیات، فیزیک، پزشکی و جراحی قدمهای جدی برداشته شد. کاردان (Gerolamo Cardan) با یافتن روشی برای حل معادلات درجه سوم و چهارم و بهکارگیری اعداد منفی در تکامل جبر قدمی بزرگ برداشت. ویت (François Viète) با بهکارگیری حروف در معادلات برای نشاندادن مجهولها و پارامترها، نگارش و نمایش و کارکردن در جبر را آسانتر نمود و قدمی بزرگ بهسوی جبر نوین برداشت.
وزال (Andre Vesale) علم تشریح را بنیان نهاد. پاراسلس (Paracelsus) و گسنر (Conrad Gesner) در پزشکی، روانشناسی، جانورشناسی، گیاهشناسی وداروشناسی قدمهای بزرگ برداشتند. ویلیام هاروی (William Harvey) دستگاه گردش خون (گردش خون بزرگ) را کشف و تشریح کرد که خون از طریق قلب پمپ میشود. سروتوس میکائل (Michael Servetus) گردش خون کوچک (در ریه) را کشف کرد.
علوم اجتماعی در قرن شانزدهم گامهای بلند برداشت. ماکیاولی به رابطه پیچیدۀ میان قدرت، سیاست و اخلاق پرداخت. تصویر غیر اخلاقی سیاست را موشکافی کرد و نشان داد که سیاست دارای ماهیتی غیرمقدس است.
لابوئسی (Étienne de La Boétie) و ژان بودین (Jean Bodin) از حقوق طبیعی بشر یعنی آزادی و برابری دفاع کردند.
گروسیوس (Hugo Grotius) حقوق بینالملل را بر بنیان قوانین علمی بنیان نهاد.
دوله اتین: تکفیر بخاطر ترجمه انجیل
دوله اتین Etienne Dolet) ۱۵۴۶ – ۱۵۰۹) ادیب، مترجم و چاپخانهدار فرانسوی که به خاطر ترجمه انجیل به فرانسوی از سوی کلیسا تکفیر و در آتش سوزانده شد (1889Christie, ). کلیسا که تفسیر و برداشت راستین از انجیل را منحصر به خود می دانست هرگونه تلاش برای معرفی محتوی کتاب مقدس به تودهها را مانع می شد.
سروتوس میکائل: رد تثلیث
سروتوس میکائل Michael Servetus) ۱۵۵٣ – ۱۵١١) پزشک، متکلم و انسانگرای اسپانیائی، نخسین کسی بود که گردش خون کوچک (در ریه) را کشف کرد.
سروتوس نظریه تثلیث را نپذیرفت و آن را از بدعتهای کلیسا شمرد. وی پس از مطالعه دقیق عهد جدید ادعا کرد مسئله تثلیث که بر حسب اعتقاد نامه نیقیه (Nicene Creed) در سال ۳۲۵ میلادی برای مسیحیان امری مسجل شده بود، در کتاب مقدس وجود ندارد و تاکید کرد که این عقیده کفر محض و باطل است. درسال ۱۵۳۱ رسالهای به نام «در باب خطاهای تثلیث» (On the Errors of the Trinity) منتشر ساخت. وی مدعی بود که مبدأ تثلیث یعنی ایمان به اَب و ابن و روحالقدس از ابداعات کلیسای کاتولیک است و عقلن محال است که از اجزای ثلاثه سه شخصیت در خدای واحد ترکیب شود. این برداشت با برداشت سران کلیسا همخوانی نداشت و به همین جهت سروتوس تحت تعقیب قرار گرفت. در ژنو او را شناسایی و دستگیر کردند و از کلیسایی که در آن در حال عبادت بود بیرون کشیدند و بی تَوَجُّه به مقام علمیاش در یکی از میدانهای ژنو در ملاء عام، زنده در آتش سوزاندند. محاکمهی او خیلی مختصر برگزار شد و در روز اجرای حکم اعدام، او را به ستونی بستند و طنابی را پنج بار دور گردنش حلقه کردند. تاجی از حصیر آغشته به گوگرد بر سرش نهادند و اطراف بدنش هیمههای تر چیدند تا با زجر بیشتری بمیرد. سروتوس هنگام مرگ بیش از ۴۲ سال نداشت. (Bainton, 2005)
آندریاس وزالیوس: بنیانگذار کالبدشکافی
آندریاس وزالیوس (Andreas Vesalius ۱۵۶۴ - ۱۵۱۴) پزشک بلژیکی از جالینوس انتقاد کرد و اساس کالبدشناسی را پیریزی کرد. او در زمان خود اهمیت علم کالبدشناسی را به جهان شناساند و پزشکان آنزمان را به پذیرش این امر مهم دعوت کرد.
وزالیوس در کتاب «در باره ساختار بدن انسان» (On the Structure of the Human Body) ساختار بدن انسان را به طور عینی و با تشریح دقیق توصیف می کند و به همه گمانهزنیهای نظری راجع به ساختمان بدن آدمی پایان می دهد.
کتاب وزالیوس در باره ساختار بدن انسان تصاویر دقیق و پیچیدهای از کالبد شکافی انسان را، اغلب در حالت تمثیلی، معرفی می کند.
سباستین کاستلیو: نبرد با تنگنظری هم کاتولیکها و هم کالوینیستها
سباستین کاستلیو (Sebastian Castellio ۱۵۶۳ - ۱۵۱۵) واعظ و متکلم فرانسوی و یکی از مدافعان جدی رواداری مذهبی، آزادی اندیشه و وجدان بود. کاستلیو به تنگنظری و قشریت هم در کاتولیکها و هم در کالوینیستها انتقاد میکرد و برهان می آورد که پیشنیاز یک ایمان راستین آزادی اندیشه، استدلال و وجدان است. از گفتههای مشهور اوست: «کشتن یک انسان دفاع از یک نظر نیست، بلکه یک قتل است.»
پس از دفن کاستلیو مخالفانش او را نبشقبر کردند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را پراکندند. در این دوران است که عنصر اولیه گفتمان رواداری مدرن شکل می گیرد: از یک سو تمایز بین اقتدار کلیسا و وجدان مذهبی فردی و از سوی دیگر جدائی قدرتهای مذهبی و عرفی (secular) در غرب بنیانگذاری میشود.
استفن تسوایگ در رمان «وجدان بیدار» دوران، زندگی و شخصیت سباستین کاستلیو را هنرمندانه توصیف کرد. (استفن تسوایگ، ۱۳۷۶).
توماس اِراستوس: لزوم نظارت دولت بر کلیسا
توماس اِراستوس (Thomas Erastus ۱۵۸۳ - ۱۵۲۴) پزشک، فیلسوف و یزدانشناس آلمانی-سوئیسی که استدلال میکرد که دولت باید گناهان مسیحیان را مجازات کند نه کلیسا. اِراستوس معتقد بود که دولت باید بر کلیسا نظارت داشته باشد، حتی در مسائل کلیسائی.
لابوئسی: قدرت مستبدان هدیهی تودهها به آنهاست
اتینه دی لابوئسی (Étienne de La Boétie ۱۵۶٣ - ۱۵۳۰) نویسنده فرانسوی و بنیانگذار فلسفه سیاسی در کشورش میباشد.
اتینه در نوشتههایش از یک سو به سلطنت مطلقه و دیکتاتوری میتازد و از سوی دیگر مسئولیت کلان سیاسی تودهها را گوشزد میکند. استدلال او این است که مستبدان قدرت دارند زیرا مردم به آنها این قدرت را اعطا کردند.
دو مانتن: مروج اندیشه نسبیتگرائی
میشل دو مانتن Michel de Montaigne) ۱۵٩۲ – ۱۵۳۳) نویسنده و فیلسوف فرانسوی یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان دورهٔ رنسانس است. او انسانگرائی فردباور و مخالف پیگیر استعمار است. او این به شناخت رسید که انسانها آداب و اندیشههای گوناگون دارند. حقیقت و معیار مطلقی بهعنوان «آداب و اندیشه کامل» وجود ندارد. او اعتقاد داشت که دو نفر نمیتوانند در باره یک موضوع کاملن همنظر باشند. حتی یک نفر هم نمیتواند برای همیشه یک نظر داشته باشد. اندیشههای انسان با شرایط زندگی و سنی او تغییر میکند. (Allwood, 1990)
میگل دو سروانتس: شرح دردهای تودهها و ریشخند بیمایگی رهبران جنگطلب
میگل دو سِروانتِس (Miguel de Cervantes ۱۶۱۶ - ۱۵۴۷) رماننویس، شاعر، نقاش و نمایشنامهنویس اسپانیایی و آفریننده رمان مشهور دُن کیشوت است که از پایههای ادبیات کلاسیک اروپا بهشمار میآید و بسیاری از منتقدان از آن به عنوان اولین رمان مدرن و یکی از بهترین آثار ادبی جهان یاد میکنند.
سِروانتِس در سال ۱۵۶۹ به دستور فیلیپ دوم پادشاه وقت اسپانیا برای شرکت در جنگ به ایتالیا سفر کرد. وی به مطالعه برخی از آثار ادبی در آنجا پرداخت و تحت تاثیر هنر ایتالیایی قرار گرفت. او در جنگ اسپانیا با ترکها و الجزایر نیز شرکت داشتهاست. دست چپ او در این جنگ به دلیل صدمهای که به اعصاب دستش وارد شد از کار افتاد. او در سال ۱۵۷۲ به زندگی نظامی خود پایان داد و زندگی عادی خود را از سر گرفت.
سروانتس در آثارش روح و اعماق انسان را میکاود و با طنزی گزنده انتقاد میکند. او در «دُن کیشوت» زندگی و دردهای تودهها را از یک سو و بیمایگی رهبران جنگطلب را هنرمندانه روایت میکند. او تضاد میان واقعیتی که مردم کوچه و بازار روزانه با آن دست و پنجه نرم میکنند و بلندپروازیهای میانتهی و رجزخوانی رهبران جنگطلب را با خلق سه شخصیت فراموشنشدنی روایت میکند. علت ماندگاری و محبوبیت «دُن کیشوت» در آن است که هنوز رنج جانفرسای تودهها باقی است و هنوز رهبران جنگطلب و بیکفایت، ناتوانیهای خود را با توطئه بیگانگان و خارجی توجیه میکنند.
مترجم بزرگ، زندهیاد محمد قاضی «دُن کیشوت» با نثر شیوای در سال ۱۳۳۶ به فارسی ترجمه کرد
جیوردانو برونو: پیشگام فلسفه و دانش نوین
جیوردانو برونو (Giordano Bruno ۱۶۰۰ - ۱۵۴٨) اخترشناس، فیلسوف و شاعر ایتالیایی، یکی از تاثیرگذارترین پیشگامان گسست از اندیشههاى علمی و فلسفی سدههاى میانه است. برونو به دلیل مخالفت با آموزشهای جَزمی سدههای گذشته و عقاید بیچون و چرای فلسفه ارسطویى و نیز تأثیر ژرف بر فیلسوفان پس از خود، یکی از موثرترین حلقههای انتقال از فلسفه كهن به فلسفه عقلانی دوران جدید است.
جیوردانو برونو از نوجوانی وارد مدرسهای مذهبی گردید و به سرعت علوم مربوط به دوران ارسطو را فرا گرفت و با خرافات این مكتب مرزبندی کند و از فلاسفه قبل از سقراط پیروی نمود.
برونو در زمینه اخترشناسی نیز دیدگاههایى داشت. او حدسهایى زده است كه درستی بسیاری از آنها در پرتو كشفهای دانشمندان بعد از او ثابت شده است. از جمله وجود سیارههایى در منظومه شمسی و مركز نبودن زمین. وی تأكید میكرد كه درفضای كیهانی، بینهایت جسمهای دیگری شبیه خورشید وجود دارد.
او قانون بقای ماده را تنظیم كرد كه بر اساس آن هیچ چیز از بین نمیرود و هستی خود را از دست نمیدهد، بلكه در شكل خارجی و مادی خود تغییر میكند. فلسفه برونو در بسیاری زمینهها از قبیل یگانگی فضا - زمان و نیز نسبی بودن جرم جسمها، با فیزیك امروزی، هماهنگ است.
برونو همچنین عقیده داشت كه روح خدا در جسم جهان حلول میكند و در نتیجه، هر فردی، جزئی از خداوند و بنابراین، ابدی و نامیراست.
اگر چه «رنه دكارت» فیلسوف فرانسوى را «پدر فلسفهى دوران جدید» مىنامند، اما گسست از اندیشهى سدههاى میانه، بسیار پیش از او آغاز شد و ریشههاى خود را نه در آغاز سدهى هفدهم، بلكه در دگرگونىهاى ژرف اندیشه در سدههاى پانزدهم و شانزدهم دارد.
با جدایى فزایندهى دانش از ایمان در دوران پایانی اندیشهى مدرسی، عصر فرهنگى تازهاى پا گرفت كه هدف آن استقلال فلسفه و دانش از اعتقادات ایمانى بود. سه پدیده بزرگ در پایان سدههاى میانه، برآمد دوران تازهاى را نوید مىدادند:
۱ـ احیاى دوبارهى فرهنگ كلاسیك باستان (نوزائی و انسانگرائی)
۲ـ جنبش اصلاح دین
۳ـ رهایى دانشهاى طبیعى از چنگال جزمیات سدههاى میانه
پس از تسخیر قسطنطنیه توسط عثمانی در سال ۱۴۵۳، اندیشمندان یونانى با متون اصلى بازمانده از دوران كلاسیك یونان، به مغربزمین گریختند. این امر نه تنها دسترسى به آثار فلسفهى یونان باستان را آسان كرد، بلكه آشنایى دوباره با زبان یونانى و شناخت بیواسطهی آراى متفكران یونان باستان را نیز به گونهاى بىسابقه در مغربزمین گسترش داد.
مكتب افلاطونى با استقبال پرشورى روبرو شد و همزمان اندیشههاى نوافلاطونى نیز گسترش یافت. پلتون (Plethon) متفكر بیزانسى سدهى چهاردهم و پانزدهم، در این زمینه نقش مهمى بازى كرد. وى را مىتوان یكى از مروجان پرنفوذ فلسفهى افلاطونى در مغربزمین دانست. تلاش او متوجه احیاى «یونانیت» در مقابل سلطهى بلامنازع «مسیحیت» بود. تحت تاثیر اندیشههاى او بود كه «كوسیمو» شهریار دودمان «مدیسى» (Cosimo de' Medici) در فلورانس، در سال ۱۴۵۹ اقدام به احیاى آكادمى افلاطون در این شهر كرد. این آكادمى در عصر رنسانس، یكى از بزرگترین و مهمترین كانونهاى فرهنگى و هنرى مغربزمین بود.
موج گرایش تازه از فلورانس به سراسر ایتالیا و سپس در فرانسه و آلمان گسترش یافت. پومپوناتیوس (Pomponatius) اندیشمند ایتالیایى، دست به نوسازى مكتب ارسطویى زد و اندیشههاى رواقى توسط لیپسیوس (Lipsius) متفكر و حقوقدان هلندى احیا شد. گاساندى (Gassendi) فیلسوف و ریاضیدان فرانسوى اندیشهى اتمیستهاى یونان باستان را زنده كرد و سانچز (Sanchez) متفكر فرانسوى به ترویج افكار شكگرایى همت گماشت. همهجا تحت تاثیر اندیشههاى یونان باستان، زندگى تازهاى در حوزههاى هنرى و علمى به وجود آمد. كلیسا با تمام توانش در برابراین جنبشها علمی ایستاد.
یكى دیگر از تحولاتى که موازى با این جریانات شكل مىگرفت، جنبش اصلاح دین (reformation) بود، یعنى جنبشى كه در حوزهى ایمانى، رهایى از اقتدار كلیسا را هدف گرفته بود. جنبش دینپیرایی از آغاز سدهى شانزدهم خواهان اصلاح و نوگرایى كلیساى كاتولیك بود. اما كلیسا کاتولیک در مقابل نوگرائی ایستادگى مىكرد.
برآمد دولتهاى ملى با ژرفش روند بازگشتناپذیر دینپیرایی همراه شد: در انگلستان كلیساى ملى شكل گرفت، اسكاندیناوى به رفرمهاى لوترى پیوست، اسكاتلند، هلند و سوئیس كالوینیست شدند و در آلمان تنها شهریارى باواریا توانست در مقابل جنبش نیرومند رفورماسیون مقاومت كند و كاتولیك بماند.
عنصر سومى كه زمینهى رهایى اندیشه را فراهم ساخت، رشد دانشهاى طبیعى بود. در دانشهاى طبیعى، سدهها بود كه دیدگاههاى ارسطو اقتدارى بىچونوچرا داشت. هر آنچه كه انسان در بارهى طبیعت مىدانست، برخاسته و متاثر از آثار او بود كه كلیسا آنها را به رسمیت مىشناخت. مشاهدات و پژوهشهاى مستقل به ندرت صورت مىگرفت. با كشف جغرافیاى تازهى كرهى زمین، تجدیدنظر بنیادین در شیوهى تفكر نسبت به طبیعت آغاز شد.
در آغاز، كپرنیك (Kopernikus) اخترشناس آلمانى، با احتیاط تصویر تازهاى از جهان ارائه داد. در پى او، اكتشافات كپلر (Kepler) طبیعیدان آلمانى و گالیله (Galilei) ریاضیدان و فیزیكدان ایتالیایى و دیگران در حوزههاى اخترشناسى و فیزیك، به دگرگونىهاى فكرى گوهرین و از جمله در قلمرو آموزههاى فلسفى منجر گردیدند.
فلسفهى رنسانس در سه اندیشهى اساسى، با تفكرات سدههاى میانه در تضاد بود:
نخستین اندیشه، اندیشهى ناكرانمندى جهان بود. درفلسفهى رنسانس، جهان از نظر مكانى بىپایان به شمار مىآمد. زمین جسمى آسمانى بود مانند سایر سیارهها و همانند آنها به دور خورشید مىگردید. برپایهى این اندیشه، همانگونه كه بر شناخت ما مرزى قابل تصور نیست، باید جهانى كه شناخت ما از آن سرچشمه مىگیرد نیز بى حد و مرز باشد. نیكولاوس كوسائنوس (Nikolaus von Kues) اخترشناس و فیزیكدان آلمانى، با این اندیشه، آموزههاى كپرنیكى و دیدگاههاى فلسفى جیوردانو برونو را آماده ساخت.
دومین اندیشه، اندیشهى وحدت روح و طبیعت بود كه از طرف جیوردانو برونو مطرح شد. در عین حال، یكى از بزرگترین نمایندگان این تفكر پاراسلزوس (Paracelsus) پزشك و متفكر آلمانى بود كه پیوستگى همهى پدیدههاى طبیعت را مطرح مىساخت. وى همهى ستارگان را ارگانیسمهایى داراى نفس مىدانست، درست مانند انسانها. براى او رویدادهاى كیهان (macrocosm) بازتاب سرنوشت انسان (microcosm) بود و بر این پایه آدمى مىتوانست از وضعیت ستارگان، سرنوشت خود را دریابد.
سومین اندیشه، كه یكى از بزرگترین دستاوردهاى فكرى آن زمانه بود، اندیشهى رهایى فرد بود. این اندیشهى رهایى، در انطباق بر پدیدههاى طبیعى، به مفهوم خودآیینى همهى ذاتهاى اندیشنده انجامید.
جیوردانو برونو تمامى این سه اندیشهى اصلى زمانه را در جهانبینى یگانهاى گرد آورد. گذر از تصویر جهان بسته و كرانمند، به اندیشهى بیكرانگى كیهان، با جیوردانو برونو صورت تحقق پذیرفت. بر این پایه مىتوان او را یكى از مهمترین و شاخصترین متفكران عصر رنسانس به حساب آورد.
برونو را متهم به ارتداد كردند. به این ترتیب دورهى آوارگى او آغاز شد. نخست به شمال ایتالیا گریخت و سپس از آنجا به ژنو رفت. در آنجا موقتا به فرقهى مذهبى كالوینیستها پیوست. تولوز، پاریس، لندن و آكسفورد ایستگاههاى بعدى زندگى او بودند. در دانشگاههاى این شهرها هر جا كه امكانى به او داده مىشد تدریس مىكرد. برونو همزمان دمى از نوشتن غافل نبود و آثار بسیارى به زبانهاى لاتین و ایتالیایى آفرید. سپس به شهرهاى آلمانى ماربورگ و ویتنبرگ رفت و در آنجا به پیروان مارتین لوتر پیوست. پراگ و فرانكفورت آخرین شهرهاى خارج از ایتالیا بودند كه برونو در آنها اقامت داشت.
این اندیشه كه زمین مركز كیهان نیست، براى تفكر یونان باستان بیگانه نبود. فیثاغورىها حدس مىزدند كه زمین به همراه سیارات دیگر، به گرد آتشى مركزى كه در نقطهى كانونى كیهان قرار دارد مىگردد. آریستارخ (Aristarch) ریاضىدان و اخترشناس یونانى اهل ساموس، در سدهى سوم پیش از میلاد بر این باور بود كه سیارات نه بر گرد یك آتش مركزى تخیلى، بلكه بر گرد خورشید مىگردند. اما دیدگاههاى او چیره نشد و به فراموشى سپرده شد. در سدههاى پس از آن و در تمامى سدههاى میانه، اندیشهى زمینمركزى جهان چیره بود.
در سدهى پانزدهم، نظریات آریستارخ دوباره مورد توجه قرار گرفت و احیا شد. كپرنیك در بررسىهاى خود به این نتیجه رسید كه حركت سیارات از دیدگاهى خورشیدمركز بسیار سادهتر قابل توصیف است تا از دیدگاهى زمینمركز.
اما ارائهى این نظریهى كپرنیك، به علت موانع فراوان به تعویق افتاد. در زمان او دوربینهاى نجومى هنوز اختراع نشده بودند و مشاهدات و محاسبات او هنوز نادقیق بودند. بیم از پیگرد توسط دستگاه تفتیش عقاید نیز در این زمینه نقش مهمى بازى مىكرد. افزون بر آن، كپرنیك نتوانست به طور كامل از تصویر گذشتهى جهان بگسلد. وى معتقد بود كه كیهان كرهاى بلورین و توخالى است كه با سپهر ستارگان ثابت به پایان مىرسد. بر این پایه، كیهان براى كپرنیك هنوز محدود بود.
جیوردانو برونو در جوانى با ایدههاى كپرنیك آشنا شد. او بخشى از ایدههاى كپرنیك را پذیرفت و در نظام فكرى خود ادغام ساخت و بخشى دیگر را طرد نمود. برونو بر این نظر بود كه اگر كپرنیك در ایدههاى خود كمتر بر ریاضیات، بلكه بیشتر بر دانشهاى طبیعى متكى مىبود، مىتوانست گامهاى بیشتر به پیش بردارد.
برونو نه تنها در گسترهى علمى و اخترشناسى تاثیرگذار بوده، بلكه به گرایش براى پژوهش آزاد و مستقل تكانهاى نیرومند بخشیده است. افزون بر آن، تاثیر آموزههاى فلسفى او نیز انكار كردنى نیست و راه بسیارى از متفكران پس از خود را هموار ساخته است. اندیشهى اینهمانى خدا و طبیعت در آراى اسپینوزا ـ كه بر ثنویت دكارتى چیره مىگردد ـ و نیز آموزهى مونادها در متافیزیك لایبنیتس، ملهم از افكار برونو بوده است. برونو را مىتوان پیشگام پیكار براى آزادى اندیشه، منتقد جزمگرایى و زمینهساز فروپاشى سیطرهى روحانیت مسیحى در عصر جدید دانست.
برونو در سال ۱۵۸۴ میلادی عقایدش را در مورد عالم و كائنات به زبان ایتالیایی و لاتین در اثری تحت عنوان «از بی نهایت، از عالم و از جهان ها» (On the Infinite Universe and Worlds) نوشت. تالیف این كتاب دشمنی كلیسای كاتولیك را علیه او برانگیخت و سرانجام برونو مانند بسیاری از دیگر دانشمندان همعصرش به دادگاه تفتیش عقاید جلب شد.
در سال ۱۵۹۱، یکی از اعضای دادگاه تفتیش عقاید مذهبی به برونو نامه نوشت و او را برای تدریس دعوت كرد. برونو در اثر اشتیاقی كه به دیدن وطنش داشت فریب خورد و در سال ۱۵۹۲ پس از سالها دربدرى، بىاحتیاطى كرد و دعوت به ونیز را پذیرفت. اما به محض ورود، او را دستگیر كرده و به زندان افكندند و از او به دادگاه تفتیش عقاید (Inquisition) شكایت بردند. پس از چندى او را به دستگاه تفتیش عقاید روم تحویل دادند.
برونو در روز ۱۷ فوریه سال ۱۶۰۰ در سن ۵۲ سالگی میلادی پس از گذراندن ۸ سال در سیاهچالهای دادگاه تفتیش عقاید، بهدستور پاپ کلمنت هشتم به جرم نگارش كتابهای كفرآمیز و همكاری با ملكه الیزابت كه مخالف كلیسا بود در میدان كامپو دی فیوری شهر روم زنده زنده در آتش سوزانده شد. قبل از اینكه جیوردانو برونو در آتش سوزانده شود، جلادان برای اینكه او را از گفتن سخنان كفرآمیز، از نظر دادگاه انگیزاسیون، بازدارند، زبانش را قطع كردند.
بدینسان، دانش جوان عصر جدید، در وجود جیوردانو برونو نخستین شهید خود را یافت. با اینكه محكومیت وى نه فقط به دلیل دیدگاههاى علمى، بلكه بیشتر دیدگاههاى الهیات او بود، اما برونو به نماد پیشاهنگ آزادى اندیشه تبدیل شد. مرگ او داغ ننگى بود كه هرگز از پیشانى تعصب دینى زدوده نشد.
مایکل وایت (Michael White) بر اساس زندگی جوردانو برونو کتاب داستانی به نام «پاپ و مرد مرتد» (The Pope and the Heretic) نوشته است. (وایت، ۱۳۸۴)
در سال ۱۸۸۹، درست ۲۹۰ سال پس ازمرگ برونو، در برابر اجتماع عظیم مردم روم و نمایندگان كشورهای مختلف، در میدان گلها، همان جایی كه وی را به آتش سپردند، از مجسمه او پردهبرداری شد.
صلح آوگسبورگ: بخشش آزادی به پیروان مذهب پروتستان
با جنگهای فرسایشی مذهبی، جنگ هفتاد دو ملت، در اروپا در عرصههای گوناگون مبارزه شد. در فلسفه، هنر وسیاست. اولین تلاشها در جهت قانونی کردن تحمل دگراندیشان و نهادینه کردن رواداری با دور هم نشستن طرفهای در گیر آغاز شد.
در ۲۸ آوریل سال ۱۵۵۵ میلادی کنگره مذهبی معروف به صلح آوگسبورگ (Peace of Augsburg) در شهری به همین نام در آلمان تشکیل شد. این گنکره برای پایان دادن به کشمکشهای مذهبی امپراتوری مقدس روم بر پا شد. در نتیجه اصلاح دینی، اختلافاتی در این امپراتوری بوجود آمده بود. از نتایج کنگره اوگسبورگ اعطای آزادی به پیروان مذهب پروتستان بود. همچنین املاک غضب شده پروتستانها رابه آنان باز پس داده شد .
فرانسیس بیکن: پیشگام روش پژوهش علمی
فرانسیس بیکن ( Francis Bacon۱۶۲۶ - ۱۵۶۱) سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف انگلیسی، پیشگام روش پژوهش علمی (Baconian method) بود.
فرانسیس بیکن معتقد بود که «علم بر انسان و جهان تسلط دارد» و «بر طبیعت نمیتوان مسلط گشت مگر آنکه از قوانین آن آگاهی یابیم». ادراک ما از واقعیت تنها در همان حدی است که مشاهدات ما اجازه میدهد و خارج از حیطه مشاهدات چیزی نمیتوانیم بدانیم. ذهن مسئول یافتن روابط در ماده به کمک مشاهده و تجربهاست و میان علم و عمل و مشاهده فرقی نیست.
راهی که فرانسیس بیکن برای رسیدن به بصیرت و ادراک بهتر از جهان پیرامون پیشنهاد میکند چنین است: «با کسب دانش طبقه بندی مادیات بر اساس ارزش و اعتبار آن، ذهن خود را از تزویر دور دار» و برای رسیدن به آن باید ذهن را از بتهایی که آن را کور کردهاند، رها سازیم. روال علمى هنگامى میسر است كه ذهن از سلطه چهار پدیده یا بت رها شود:
نخست، از سلطه خطایى كه عمومىاند و از طبع آدمى بطور اعم یا از باور او به ادراك حسى ناشى مى شوند.
دوم، از سلطه خطاهایى كه فردى و نتیجه تمایلات شخصىاند.
سوم، از سلطه خطاهایى كه از زبان در هم فهمى اجتماعى به وجود مى آیند و بر جامعه مستولى مى گردند.
چهارم، از سلطه خطاهایى كه پیشینیان، اعم از بزرگان فلسفه و فكر یا مؤسسان مذهب و رهبران فرقه، مرتكب گشته اند و بمنزله سنت فرهنگى در جوامع حكومت مى كنند.
نام مفهومى این موانع شناخت علمى را فرانسیس بیكن به ترتیب بتهاى طایفهاى، بتهاى شخصى، بتهاى بازارى یا اجتماعى و بتهاى نمایشى مى گذارد. (فروغی، ۱۳۸۹)
فرانسیس بیکن نظریه کسب دانش راستین از طریق استدلال استنتاجی (Deductive) فلاسفه یونان را رد می کند. بجای آن تاکید میکند که انسان باید پدیدههای طبیعی را بررسی کند و از مشاهدات نتیجهگیری کند، به زبان دیگر نتیجه گیری استقرائی (Inductive) را مطرح می کند.
فرانسیس بیکن نشان داد ترتیب قیاسات منطقی که فقط مبتنی بر مقدمات ذهنی باشد معلومات تازه بهدست نمیدهد و باید روش تحقیق علمی را تغییر داد و به تجربه و مشاهده و استقرا و استقصاء مواد و مقدمات برای قیاسات برهانی فراهم نمود. شجاعت و استقلال فکری بیکن بنیان علم و فلسفه را دگرگون کرد و این راه را باز کرد که گفتههای پیشینیان را حجت نشناسند و کنار بگذارند و هرکس به عقل خود رجوع کند و اساس و بنیادی برای افکار خویش بجوید.
فرانسیس بیکن خواهان اصلاح زندگی از طریق گسترش علم و دانش و پرهیز از خرافات بود. وی عقل و حکمت و دین را امری لازم برای پیشرفت زندگی بشر می دانست و در کتاب «آتلانتیس نوین» (New Atlantis)، از آرمانشهری سخن گفته که در آن، عدالت و تقوا حاکم است. او اعتقاد داشت که عدالت، پارسایی، دانش، حکمت و تسلط انسان بر طبیعت، امکان رسیدن به سعادت و خوشبختی را برای همگان فراهم می کند.
ویلیام شکسپیر: زائر کهکشان احساسات انسان
ویلیام شکسپیر (William Shakespeare ۱۶۱۶ -۱۵۶۴) شاعر، نمایشنامهنویس و بزرگترین نویسنده انگلیسی، در آستانه دوران رنسانس و شکوفایی روشنگری زندگی میکرد و نوشتههایش طلیعه بامداد نوزائی در انگلستان است. شکسپیر در سال ۱۵۶۴ در استراتفورد، به دنیا آمد؛ همان سالی که گالیله به دنیا آمد و میکل آنژ از دنیا رفت.
بسیاری از باورهای دنیای کهن در آثار شکسپیر بازتاب دارد، هرچند روند فروپاشی آنها شروع شده است. حکمت آن روزگار انسان را موجودی میان حیوان و فرشته ارزیابی میکرد، درست مانند شاعر بزرگ ما جامی:
آدمیزاده طرفه معجونی است کز فرشته سرشته وز حیوان
گر کند میل این بود کم از این ور کند میل آن شود به از آن
در تفکر سنتی این ستیز یا دوگانگی به دو خاستگاه جداگانه، به مغز و قلب، برمیگشت. در عرف و معرفت عامیانه مغز را خاستگاه خرد، قلب را خاستگاه امیال نیک و کبد را خاستگاه امیال پلید میدانستند.
تضاد یا کشمکش نیز برخلاف الگوی سنتی، تقابل خیر و شر نیست. شکسپیر چه بسا دو خیر یا دو شر را در برابر هم قرار میدهد. برای او، به عنوان ستایشگر روشنگری، تقابل مهمتری مطرح است: تقابل خرد و احساس. سیر درام او فراگشت پرتکاپوی خرد است که میکوشد بر غریزه و احساس لگام بزند.
شکسپیر با الهام از آموزههای روشنگری، به خردگرایی باور داشت و بر آن بود که طغیان عواطف و غرایز "حیوانی"، خاموشی عقل است و لاجرم به شر و تباهی میانجامد. اما او که روح و روان آدمی را حتی عمیقتر از آن خوانده بود که آدمیان آثار او را خواندهاند، انسان را تا ابد اسیر عواطف و احساسات میدید. جاودانگی شکسپیر از همین سرچشمه ابدی مایه گرفته است.
شکسپیر کاوشگر چیرهدست ذات انسان است. او در نمایشنامههایش به عشق و شهوت، قدرتطلبی و قناعت، دوستی و نفرت، وفاداری و خیانت، امید و یاس، رشادت و ترس، پیروزی و شکست، دوراندیشی و جنون، جنایت و مکافات، بخشش و انتقام، شور زندگی و افسردگی، قناعت و آز، حسادت و پذیرش، نیکخواهی و بداندیشی و دیگر عواطف و احساسات انسانی را زیر ذرهبین میگیرد. این پیشگام نوزایی، انسان را نه آنچه سده میانه میپنداشته، بلکه صورتکهایش را کنار می زند و آنرا آنچنان که هست بر روی صحنه میآورد.
در آثار شکسپیر یک پیکار دائمی بین بدی و خوبی ، کژی و راستی، سیاهی و سپیدی و خیر و شر در جریان است. او به حقیقت مطلق باور ندارد و از اینرو بین خوبی و بدی مرز گذرناپذیر نمیکشد. «خوب»ها مانند هملت و شاه لیر با همهی خوبیهایشان، مرتکب بدی و زشتی میشوند. «بد»ها مانند مکبث و ریچارد سوم، با همهی بدیهایشان گاهی دچار عذاب وجدان میشوند و در پندار و گفتار و رفتار خود شک و تردید میکنند.
تمام نمایشنامههای شکسپیر، با تمام تنوع و پیچیدگی بیحدی که دارند، از طرحی یکسان پیروی میکنند: در آغاز نمایش، با کنش یک یا چند شخصیت، نظم اخلاقی یا سامانه اجتماعی درهم میریزد. اقدام "قهرمان" با مقاومتی روبرو میشود که وضعیت را به بحران میکشد. زمانی که بحران به اوج میرسد و دیگر پیشرفتی برای آن متصور نیست، بسته به نوع نمایشنامه، دو وضعیت پیش میآید: در سوگنامه (tragedy) قهرمان کشته میشود و در شادنمایش (comedy) به مجازات میرسد و از عمل خود عبرت میگیرد.
شکسپیر، مانند تماشاگر، بر همه چیز ناظر است، اما نه داوری میکند و نه حکم و پیام اخلاقی میدهد. در کارهای او سرنوشت یا تقدیر حضور دارد، اما برخلاف درام باستانی، سدی بر سر عمل انسانی نیست؛ انسان آزاد است با عزمی خردورانه حکم تقدیر را کنار بزند.
شکسپیر در سوگنامههایش قدرت نامشروع را نکوهش میکند. ناپایداری و محکومیت به زوال بودن ِ قدرت غیرقانونی و نامشروع را به نمایش میگذارد. نشان میدهد جباران حتی پیش از افتادن به دست داد و مجازات نهائی از آسایش و آرامش روحی و وجدان برخوردار نیستند. با کالبدشکافی دور باطل قهر و خشونت به بنیان اخلاق نوزایی و نوین رهنمون میشود.
شکسپیر در نمایشنامه طوفان (The Tempest) با نبوغی بیهمتا، پیشروی و پیامد استعمار را به طور تمثیلی روایت میکند. در جزیرهای زیبا و افسونگر در دریاهای مناطق گرمسیری، پروسپرو (Prospero) و دخترش میراندا زندگی میکنند. دوازده سال پیش پروسپرو حاکم دوک نشین میلان بود. وی در آن سالها شب و روز سرگرم و مجذوب مطالعات پیشگویی و احضار مردگان بود، و تمام امور دولتی در دست برادرش آنتونیو بود. آنتونیوی پلید با زدوبند و کمک آلونسو، پادشاه ناپل، رفته رفته دولت و اموال پروسپرو را غصب کرده و سرانجام نیز او و دختر خردسالش را در قایقی بی بادبان در دریا رها ساخته بود. آنچه جان این دو را نجات داده بود، کمک پنهانی گونزالو، دوست خوب و از مشاوران دیرین پروسپرو بود. گونزالو چون از نقشه خبر داشت، شب پیش از تبعید بی رحمانه دوک، دست به کار کمک شده و افزون بر مهیا کردن وسایل لازم برای قایق و آب و خوراک، جبه ساعات تفکر، عصای سحرآمیز و بسیاری از کتب خود درباره سحر و جادو را نیز برای دوک تبعید شده گذاشته بود. دوک و فرزندش پس از سرگردانی بسیار درمیان امواج، عاقبت در جزیرهای کوچک و دورافتاده که متعلق به کالیبان به ساحل رسیده بودند.
دوک به کمک کتابها و جادویش کالیبان و مادرش را به خدمت گرفت. کالیبان در ازای خدمتی که برای اربابش انجام میداد زبان ارباب را میآموخت. در یکی از صحنهها کالیبان در اعتراض به اربابش میگوید که او همه چیز را از کالیبان و مادرش گرفت، جزیره آنها را اشغال کرد، تنها پاداش کالیبان آموختن فحشدادن به زبان ارباب بود.
شکسپیر در آثارش عطوفت، عفو، رحم، مروت، گذشت، بخشش، چشمپوشی و مدارا را میستاید و آنها را سادهترین و انسانیترین راه برونرفت از گرفتاریها و دشواریهای روحی برمیشمارد. در «ریچارد دوم» میخوانیم:
ای مردم خشمگین، به فرمان من گوش کنید!
نفرتهای کلان به زخمهای ژرف میانجامد
ویلیام شکسپیر (۱۵۶۴ – ۱۶۱۶)
شکسپیر در انگستان و به انگلیسی نوشت، اما در باره عامترین و مشترکترین غرایز و تجربیات بشر نوشت و امروز در همه زبانها و فرهنگها حضور دارد. هر کس با هر رنگ و از هر اقلیمی، بیدرنگ خود را با شکسپیر آشنا میبیند؛ زیرا نشان میدهد که تمام ملتها رهبرانی داشتند خونآشام که از ستم بر زیردستان کیف میکردند، پدرانی بیرحم که پهلوی فرزندان را دریدند، فرزندانی شقی که پدران خود را کور کردند، زنانی سنگدل که همسران خود را به قتلگاه فرستادند، پادشاهان و رهبرانی که خون همه را میریزند، و دست آخر "خواب" را میکشند.
ویلیام شکسپیر در ۱۶۱۶ از دنیا رفت. درست همان سالی که سروانتس درگذشت.
گالیله: پیشگام استقلال دانش از الهیات
گالیلئو گالیله (Galileo Galilei ١۶۴۲ - ١۵۶۴) ستارهشناس و فیزیکدان ایتالیایی، شاخصترین متفکر نوزائی است. وی مفهومی تازه از حقایق طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا که ادعای انحصار حقیقت داشت را به شدت متزلزل کرد. او تاکید میکرد:
حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. این حقیقت چیزی نیست که یکبار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت اشکال هندسی یعنی دایره و بیضی و مثلث و امثالهم است که در کتاب مقدس سخنی از ریاضی و هندسه به میان نیامده است. گالیله علم فیزیک را سکولار کرد و آن را از الهیات مستقل دانست. تکیهگاه علم فیزیک از آن پس خرد انسان شد. (فروغی، ۱۳۸۹).
هرچند اندیشمندان یونانی پایۀ دانش مدرن را بنا نهادند، ولی آنها بیش از هر چیز متفکر بودند. آنها به ندرت تجربه و آزمایش را به طور وسیع همچون دانش مدرن بهکار می گرفتند. تجربۀ مستقیم و آزمایش، و بکارگیری ابزار پژوهش نخستین بار به طور جدی در انقلاب علمی بهکار گرفته شد.
گالیله موفق به ساختن یک نوع دوربین گردید. این دستگاه قدرت زیادی نداشت اما، مهم اصل اختراع بود و ساختن دوربین قویتر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت «ونیز» تقدیم شد و در کنار ناقوس سن مارک کارگذاشته شد. سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند. چون آنها خروج مؤمنین را از کلیسای دوردست و کشتیهایی را که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند مشاهده نمودند.
ولی گالیله فوراً دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت. مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی غیرمسلح قادر به تماشای آن نبود، شور و شعفی فراوان در گالیله به وجود آورد. گالیله مشاهده نمود که ماه بر خلاف گفته ارسطو کرهای صاف و صیقلی نیست، بلکه پوشیده از کوهها و درههایی است که نور خورشید برجستگیهای آنها را مشخصتر میسازد.
به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکههای خورشید را به چشم دید. او در سال ۱۶۱۰ تمام این نتایج را در جزوهای به نام «پیک آسمان» (Starry Messenger) انتشار داد که تحسین و تمجید بسیار و اعتراض عدهای را در پی داشت. برخی از او میپرسیدند چرا تعداد سیارات را ۷ نمیداند و حال آنکه تعداد فلزات ۷ است و شمعدان معبد ۷ شاخه دارد ودر کله آدمی ۷ سوراخ موجود است. گالیله در جواب تمام پرسشها میگفت با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا به اشتباه خود پیببرید.
مشاهدات و پژوهشهای گالیله او را به این وادی رهنمون شدند که فرضیههای علمی را که بر اساس آنها زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و ستارگان به دور آن میگشتند مردود میشمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن کوپرنیک اثر بزرگ خود را که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستارهای ماست و زمین و سیارهها به دور آن میگردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود.
در سال ۱۶۱۰، انتشار یافتههای علمی گالیله در تائید نظر کوپرنیک مبنی بر ثابت نبودن زمین و گردش آن به دور خورشید، باعث شد تا وی از سوی کلیسا مورد بازجویی و تفتیش عقاید قرار گیرد. این نظریه مخالف نص کتاب مقدس بود و از سویی با نظریات ارسطو که کلیسا حامی آن بود همخوانی نداشت.
شش سال بعد، رسمن گالیله از تدریس نظریه کوپرنیک در دانشگاه منع شد و تا سالها بعد مرتب مورد بازخواست کلیسا قرار میگرفت. سرانجام، او علیرغم اعتقاد درونیاش، مجبور شد اعتراف کند که نظریه ارسطو درست است و زمین مرکز جهان است.
کلیسای کاتولیک به مرکزیت زمین معتقد بود، و به پیروی از متن «سفر آفرینش» تورات (عهد قدیم) قرنها آموزش داده بود که خداوند نخست زمین را آفرید و سپس عرش و سماوات (خورشید و ستارگان) را پیرامون آن به حرکت در آورد.
ارباب کلیسا از گالیله خواستند از عقاید تازه خویش دست بردارد و تنها نظریات مورد قبول کلیسا را آموزش دهد، اما گالیله به هشدارهای ارباب کلیسا وقعی نگذاشت، تا آنکه رسمن «برای ادای توضیحات» به روم احضار شد. محکمۀ تفتیش عقاید (Roman Inquisition) که به پروندهی گالیله رسیدگی کرد او را کافر شناخت. حکمی که دادگاه به گالیله ابلاغ کرد، در متون گوناگون متفاوت است، و درونمایهی آن بدین قرار است:
«عالیجنابان کاردینالهای محکمۀ تفتیش عقاید در ۲۲ ژوئن ۱۶۳۳ آرای خود را به ترتیب زیر اعلام میکنند:
نخست آن که نظرگاهی که خورشید را ثابت و مرکز جهان میداند، از دیدگاه فلسفی انحرافی و کفرآمیز است، زیرا نص صریح کتاب مقدس را نقض میکند. دیگر آن که این نظرگاه که زمین مرکز جهان نیست، بلکه با حرکتی دائمی به دور خورشید میچرخد، با ایمان دینی مغایرت دارد.
با تائیدات حضرت عیسی مسیح و مادر مقدس مریم عذرا، حکم نهایی خود را چنین اعلام میکنیم: گالیله، شما از سوی این مرجع مقدس مظنون به کفر هستید، زیرا به عقایدی متوسل شدهاید که با متون مقدس منافات دارد. شما به این اعتقاد باطل رسیدهاید که خورشید ثابت است و زمین از مشرق به سوی مغرب حرکت میکند، یا این که زمین در مرکز کائنات قرار ندارد.
چگونه بندگان خداوند میتوانند به نظری معتقد باشند که با احکام مقدس آسمانی در تضاد است؟ هرجا نظریهای با احکام الهی مغایر باشد، لاجرم باید در آن نظرات تردید کرد و شائبۀ کفر و فساد را از آنها زدود.... گالیله، شما از فیض الهی محروم شده و به اشد مجازات محکوم میشوید.»
هفت کاردینال ارشد بر حکم تکفیر گالیله مهر تائید زدند. گالیله در برابر دادگاه متنی را قرائت کرد که برای تبرئۀ خود از پیش آماده کرده بود. او در برابر دادگاه چنین گفت:
«من، گالیلهئو گالیلهئی، فرزند وینچنزو، اهل فلورانس، در سن هفتاد سالگی، در این دادگاه معدلت حاضر شده، در برابر شما قضات محکمۀ تفتیش زانو میزنم، بر کتاب مقدس که اینک در برابر من است، دست میگذارم و سوگند یاد میکنم که همواره به این کتاب، یکایک تعالیم و نصایح و مواعظ آن اعتقاد داشته و به لطف خداوند در آینده نیز اعتقاد خواهم داشت.
با هدایت عالیجنابان و طلب مغفرت از درگاه پروردگار آشکارا میگویم: این نظر که خورشید ثابت است و زمین به دور آن میچرخد، نظری سخیف و باطل است که هرگز نباید در جایی تدریس و اشاعه شود. من برائت ابدی خود را از این نظریه اعلام میکنم. حقیقت روشن این است که زمین مسطح و ثابت است، این خورشید و ستارگان هستند که پیوسته دور زمین میچرخند.
در برابر سروران گرامی و همه مسیحیان مایل هستم کمترین شائبۀ بیایمانی را از خود دور کنم. با قلبی پاک و ایمانی استوار از چنین افکار کفرآمیز برائت میجویم. سوگند میخورم که نه به صورت کتبی و نه به شکل شفاهی کلمهای بر خلاف کلام مقدس خداوند ادا نخواهم کرد.
در برابر شما اعلام میکنم که اینک به بطلان و نادرستی عقاید پیشین خود واقف شدهام و نور ایمان به قلبم تابیده است. اکنون هر حکم و جزایی که برایم تعیین شود با میل و رغبت خواهم پذیرفت.
در پایان متذکر میشوم که برای کسب اطمینان از صحت و دقت اعترافات خود، هر آنچه در اینجا گفتم را پیش از این با شعور و هشیاری کامل با خط خود روی کاغذ آوردهام، تا هیچ خللی در آن راه نیابد.»
تنها چند ماه قبل از قرائت «ندامتنامه» (در ژانویه ۱۶۳۳) گالیله در نامهای به دوست خود الا دیوداتی (Ella Diodati) توضیح داده بود که به نظر او متون دینی را نباید در الفاظ ظاهری درک کرد. گالیله در نامهی یادشده مینویسد:
«اگر بپرسیم که ماه و خورشید و ستارگان، حالات و حرکات آنها از کجا آمده است، پاسخ میشنویم که آنها را پروردگار آفریده است. اگر بپرسیم کتاب مقدس از کجا آمده؟ باز گفته میشود که اثر روحالقدس است، یعنی از جانب پروردگار آمده است. حالا میپرسیم پس چگونه است که کتاب مقدس چیزهایی میگوید که با جریان حقیقی امور در تضاد آشکار است و تنها فهم عوام را راضی میکند؟ در کتاب مقدس بندهایی هست که برداشت لفظی و مستقیم از آنها چیزی جز کفر و گمراهی نیست، زیرا خداوند را آکنده از نفرت و بیداد نشان می دهد...»
«پرسش من این است: چرا باید برای فهم جهانی که خلقت خداست، به گفتار خداوند بنگریم به جای آنکه به کردار او توجه کنیم؟ آیا کردار کمتر از گفتار اهمیت دارد؟ من سؤال میکنم: اگر امروز فردی معتقد به حرکت زمین را کافر بدانیم، فردا که یقین حاصل کردیم که زمین واقعا حرکت میکند، آیا کلیسا با مشکلی جدی روبرو نمیشود؟ به نظر من هرجا کلام خداوند با امور واقعی در تضاد قرار گیرد، باید به امور واقعی تکیه کنیم، زیرا کلام خداوند برای اقناع عوام است، و درست برای تأمین همین منظور به خداوند خصوصیاتی ناشایست نسبت میدهد.»
«از یاد نبریم که کتاب مقدس تنها به پرسشهای روحی بشر جواب میدهد. از این رو نباید به ظاهر این متن تکیه کرد.»
گالیله به حبس ابد محکوم شد، اما به خاطر کهولت سن به او اجازه دادند که در خانه خود در حومۀ فلورانس در حبس خانگی بماند، تا در سال ۱۶۴۲ درگذشت. یعنی درست همان سالی که ایزاک نیوتن فیزیکدان انگلیسی به دنیا آمد، و بر پایه نظریات گالیله فیزیک مدرن را متحول کرد.
نزدیک چهار قرن بعد پاپ ژان پل دوم در سال ۱۹۹۲ رسوایی محاکمه گالیله را «سوءتفاهمی دردناک» در تاریخ مسیحیت دانست که از تقابل دانایی و ایمان زاده شده بود. در فوریه ۲۰۰۹ واتیکان مراسمی رسمی برای بزرگداشت گالیله برگزار کرد.
گالیله در دادگاه تفتیش عقاید نقاشی بانتی (Cristiano Banti– ۱۹۰۴ - ۱۸۲۴)
اندیشمندان قرنها با کلیسا برای تحمل و انتشار دستاودرهای علمی خود مبارزه کردند. کلیسا با ادعای انحصار حقیقت و داشتن تصویر درست از جهان با هر دستاورد علمی مذبوهانه مخالفت کرد و اندیشمندان را مجبور به خودسانسوری و اقرار به نادرستی نظریات و دستاوردهای علمیشان کرد. تکفیر، کتابسوزی، و حتی نبشقبر و سوزاندن استخوانها مکمل این روشها بود. اما نتیجه آن شد که اندیشمندان موفق شدند بین اعتقادات و دانش مرز بکشند و علم را از تسلط قرنها خفقان و خفهسازی مذهب رها سازند. هر چند دستاوردهای دانش نوین با نص کتاب مقدس ناسازگار بود، کلیسا این انحصار حقیقت را داوطلبانه رها نکرد.
بسیاری از اندیشمندان پیشرو به جرم کفر در آتش تفتیش عقاید سوزانده شدند. حکم دادگاه تفتیش عقاید علیه گالیله در سال ۱۶٣ به پرچم مبارزه دانش علیه جهانبینی و تنگنظری کلیسا تبدیل شد.
دانش بر سه اصل بنیادین استوار است:
• مشاهده
• آزمایش
• علنیت و شفافیت
اندیشمندان یونان باستان مشاهده را بهطور وسیع در علوم بهکار گرفتند. گالیله برای اولین بار در قرن هفدهم آزمایش و علنیت را گسترش داد. او با آزمایش رها کردن دو کره بزرگ و کوچک از برج کج پیزا نشان داد که اجسام بدون توجه به وزن آنها و بر خلاف نظریه دوهزار ساله ارسطو، همزمان سقوط می کنند.
در زمان گالیله دانشمندان به زبان لاتین می نوشتند. او با نوشتن و انتشار به زبان ایتالیائی، بر علنیت و شفافیت تاکیدی درخور نمود.
گالیله یکی از چهرههای تابناک جنبش نوزایی بهشمار میرود که با ژرفبینی و جسارت کمنظیرش، راه آگاهی و شناخت علمی را از راه معتقدات و تعصبات پیشین جدا کرد، و در سراسر دنیای مدرن، به هوش و خرد انسانی مقامی پایدار و استوار داد. تلسکوپی که او اختراع کرد، رهگشای انسان برای شناخت واقعی کیهان بود. این واقعیت که او در محکمۀ «ارباب شریعت» ابراز ندامت کرد، ذرهای از ارج و مقام او نکاسته است.
گالیله گفته است:
چگونه میتوان قبول کرد آفریدگاری که ما را با عقل و شعور به دنیا آورده است، ما را از به کار بردن این مواهب منع کند؟
کامپانلا: پشتیبانی از گالیلهی در بند از زندان
تومازو کامپانلا (Tommaso Campanella ۱۶۳٩ - ۱۵۶٨) یکی مهمترین فیلسوفان اواخر نوزائی بود ودر کتاب «شهر آفتاب» خود، معتقد است بشر، از طریق اصلاح نژاد، با روش پیشگیری از به دنیا آمدن افراد شرور مادرزاد و تشکیل ملت واحد و رسیدن به وحدت سیاسی، به جامعهی آرمانی دست می یابد.
کامپانلا معتقد بود که قدرت، خرد و عشق سه نیاز بنیادین انسان است. خودشناسی اساس یزدانشناسی است. او به مطالعه آثار تلزيو و امپدوكلس پرداخت، افکار ارسطو را نقد كرد. تكفيرنامههاي را كه پاپ نوشته بود مورد مسخره قرار داد. به متفكران توصيه كرد كه به جاي آثار ارسطو به مطالعه طبيعت بپردازند، و طرحي براي برقراري مجدد علم و فلسفه ريخت.
کامپانلا به خاطر عقایدش ٢۷ سال در زندان پاپ بسر برد و بیشتر آثارش را در زندان نوشت. او هر چند خود محکوم به الحاد و ارتداد بود، با شجاعت دادگاه علیه گالیله را در نوشتهاش بهنام «دفاع از گالیله» (۱۶۱۶) محکوم کرد.
کپلر: بنیانگذار نگرش خورشیدمركزی
یوهانس کپلر (Johannes Kepler ۱۶۳۰ - ۱۵۷۱) دانشمند، ریاضیدان و ستارهشناس آلمانی با تحقیق دربارهٔ ستارگان و سیارات، نشان داد كه سیارهها در مدارهای بیضوی بدور خورشید میچرخند و خورشید تنها نیروی اداره كنندهٔ مدارهای سیارات است. این کشف مورد اعتراض سنتها وباورهایی كه قرنها زمین را مرکز گیتی می دانست، قرار گرفت. کپلر یكی از طرفداران سرسخت نظریه خورشیدمركزی یا منظومهٔ شمسی بود.
کپلر که توسط تیکو براهه (Tycho Brahe) در رصدخانه سلطنتی استخدام شده بود، در موقعیتی استثنائی قرار داشت و انبوهی از اطلاعات رصدی دقیق تیکو براهه در دسترس وی بود. از آنجا كه براهه بیشتر به رصدهای مستقیم و اندازهگیری سرگرم بود و هیچ كوششی برای تجزیه و تحلیل نتایج خود انجام نداده بود، این كار به كپلر كه در سال آخر زندگی تیكو براهه دستیار وی بود واگذار شد. اطلاعات رصدی یادشده در نظریه بزرگ خورشید مركزی كوپرنیك بطور كامل صدق نمی كرد، وی به مدل براهه نیز اعتقادی نداشت و میدانست که مدل خورشیدمرکز کپرنیک با قوانین ریاضی و نتایج رصدی مطابقت بهتری دارد. اما او که فردی مذهبی بود و اعتقادات کهن دینی دربارهٔ زمین مقدسی که مرکز عالم قرار داده شده بود، در اعماق وجودش لانه داشت به سختی میتوانست خود را به پیروی از این مدل جدید قانع کند و از طرفی هم نمیتوانست آنچه را میدید انکار کند. به ناچار مدت ۱۰ سال از عمر خود را وقف بررسی حركت سیارات و قوانین ریاضی حاكم بر آنها كرد. او همه این كارها را به تنهایی انجام داد.
کپلر در سال ۱۵۹۶ كتاب «رازهای کهکشان» (The Cosmographic Mystery) را منتشركرد. وی در این كتاب فواصل همه سیارات از خورشید را بیان كرد. همچنین طرح تلسكوپ او به عنوان یك تلسكوپ مجهز در آن زمان ارائه شد. او توانست یك ستاره جدید را كشف كند كه امروزه آن را اختر كپلر مینامند.
تا بدان روز به جز مدل بِهاسکارای هندی و سجزی سیستانی، همهٔ مدلها، مدار گردش سیارات و ستارهها به دور جرم مرکزی را دایره میدانستند. دایره شکل مقدسی بود که از هر طرفی هماهنگی داشت و این موضوع از نظر آنها با نظم آفریننده همخوانی بیشتری از خود نشان میداد. کپلر نیز به پیروی از همین عقیده به سختی تلاش میکرد تا حرکت سیاره مریخ را در مدلهای گوناگونی که تا آن روز ارائه شده بود توجیه نماید. سرانجام زمانی که کپلر مدار مریخ را بیضی شکل فرض کرد و مدل خورشیدمرکز کپرنیک را پذیرفت همه چیز در جای خود شروع به حرکتی منظم نمود. کپلر مریخ را از آن جهت انتخاب کرده بود که در اطلاعات به ارث رسیده از براهه، عدم تقارن زیادی در حرکت این سیاره مشاهده نمود.
كپلر در سال ۱۶۰۹ كتاب «نجوم جدید» (New Astronomy) رامنتشر كرد و درآن نشان داد كه سیارهها درمدارهای بیضی شكل به دور خورشید و حول یك كانون مشترك حركت میكنند و این كه اگر خطی بین خورشید و یك ستاره در حال حركت رسم شود این خط در زمان مساوی از نواحی مساوی ازمدار بیضی خواهد گذشت (قوانین اول و دوم کپلر). او پس از چندین سال مطالعه در حركت سیارات در سال ۱۶۱۸ موفق به كشف قانون سوم خود شد، کپلر در قوانین سهگانه خود مدل جدیدی از کیهان را ارائه کرد این قوانین نه تنها در مورد حرکت سیارات منظومه شمسی به دور خورشید به خوبی پاسخگو بود، بلکه چگونگی حرکت چهار قمر بزرگ مشتری که چندی بعد گالیله آنها را یافت را نیز به دقت خوبی پیشبینی کرد. کشف این قمرهای چهارگانه دلیل خوب و واضحی بود که نشان دهد همه جرمهای آسمانی به دور زمین نمیچرخند.
هرچند پس از مرگ کپلر، عدهای از شاگردانش نوشتهها و مقالات او را به صورت كتاب جمعآوری كردند. اما هیچکس اهمیت علمی این آثار را درک نکرد. درنتیجه پس از مرگ خیلی زود فراموش شد، او خود قبلن در این خصوص چنین نوشته بود:
من کتاب خود را مینویسم، خواه خوانندگان آن انسان فعلی یا آیندگان باشند تفاوتی ندارد. این کتاب میتواند سالها انتظار خوانندگان واقعی خود را بکشد، مگر نه خداوند نیز شش هزار سال انتظار کشید تا تماشاگری برای آثار او پیدا شد.
دوران افتخار کپلر زمانی آغاز گردید که نیوتن و لاپلاس دستاوردهای علمی او را درک و با استدلهای ریاضی اثبات کردند.
گروسیوس: حقوق بینالملل بر پایه حقوق طبیعی
هوگو گروسیوس (Hugo Grotius ۱۶۴۵ - ۱۵۸٣) فلیسوف، نویسنده و حقوقدان هلندی که همراه با فرانسیسکو د ویتوریا (Francisco de Vitoria) وآلبریکو جنتلی (Alberico Gentili) بنیان حقوق بینالملل را بر اساس حقوق طبیعی بنا نهاد. او در تکامل حقوق بینالمللی نقشی برجسته داشت.
توماس هابس: مروج حاکمیت مطلق گیتیانه و آزادی فرد در برابر سلطۀ دولت
توماس هابْس (Thomas Hobbes ۱۶۷۹ - ۱۵۸۸) یکی از فیلسوفان برجستهٔ انگلستان است که بیشتر به سبب کارهایش در فلسفهٔ سیاسی و کتاب لِوْیْاتان (Leviathan) شهرت دارد. این کتاب در سال ۱۶۵۱ نوشته شده و در آن هابس اصول آزادی فرد در برابر سلطۀ دولت را مدون کرد و بنیان بسیاری از نظریههای قرارداد اجتماعی (social contract) را در فلسفهٔ سیاسی آینده ضرب زد.
در نظر هابس، در دولت، همچنان که در طبیعت، قدرت موجد حق است. حالت طبیعی انسانها «جنگ همه با همه است»، و دولت وسیلهٔ ضروری پایان بخشیدن به این حالت است. دولتْ زندگی و اموال افراد را به بهای اطاعت منفعلانه و مطلقی که از آنها انتظار دارد، مورد حمایت قرار میدهد. امر دولت خیر است و نهی دولت شر؛ ارادهٔ دولت عالیترین قانون است.
«لویاتان» موجود هیولایی افسانهای و رمزی کتاب مقدس و به ویژه کتاب ایوب گرفته شده است و در تورات نماد هرج و مرج و قدرت دنیوی است. روایت میشود که خداوند از پوست لویاتان پوششی برای حفاظت از درستیها ساخت. طرح کتاب هابس بر اساس همین روایت شکل گرفت. این طرح گویاترین تصویر تلفیق قدرت زمینی والاهی در یک حکومت است. هابس لویاتان را در تصویر معروف چاپ اول اثر نشان داده است: غولی تاجدار که شمشیری در یک دست و عصای پاپی در دست دیگر دارد. به عبارت دیگر، لویاتان نیروی نظامی و روحانی را در اختیار دارد که سلطه بر اجسام و وجدانها را به او اعطا میکند. روح مصنوعی لویاتان از حاکمیت؛ مفاصل او از صاحبان مناصب؛ اعضای او قوای قضائیه و مجریه؛ اعصاب او پاداش و مجازات؛ نیروی او رفاه و ثروت همهٔ اعضاء به طور خاص؛ فعالیت او از رستگاری مردم؛ حافظهٔ او از رایزنان؛ عقل و ارادهٔ او قوانین و مصوبهها، سلامت او از اجماع، بیماری او از شورش، مرگ او از جنگ داخلی تشکیل شده است.
هابس به این پرسش بزرگ زمان خود توجه داشت: آیا به اتکای قوه عقل بشر میتوان اجتماعی همبسته ایجاد کرد یا نه؟ او به این پرسش آشکارا پاسخ مثبت داد. او تحت تاثیر انقلاب علمی، که نوید میداد جامعه را میتوان به روشی دوباره نظم داد که به انسان زندگی تازه دهد و بهتر از هر زمان دیگر زندگی کند، و همه اینها هم بر اساس دانش علمی صورت گیرد، معتقد بود که بیشتر رنج و اندوه بشر نتیجه روش نامناسب و غیرعلمی است که در جامعهها متداول است.
به نظر هابس گرفتاریهای سیاسی اروپا دو منشاء در گذشتهها داشتند: فلسفه ارسطو، و کلیسای کاتولیک. او در لویاتان نوشت: «فلسفه پوچ مدرسی ارسطو چیزی جز یک سلسله واژههای نامعمول و عجیب نیست.» و گفت که بسیاری از آموزشهای سرنوشتساز کلیسا، که پایههای قدرت آن را هم به وجود میآورند، اوهام و خرافات هستند. هابس در مخالفت با گستردگی فلسفه ارسطویی در اروپای سده هفدهم گفت که هدف او این است که مردم را آگاه کند تا نگذراند از آنها بهرهبرداری شود و در لویاتان نوشت: «ارسطو در رواج بخشیدن به پوچیهای بزرگ» سهم داشته است و فلسفه ارسطو، «مردم را با واژههای توخالی از اطاعت از قوانین کشورشان بازمیدارد... و آنها را میترساند.»
به اعتقاد هابس انسان به طور طبیعی موجودی خودخواه و خودپرست است. اعمال انسان از امیالی سرچشمه میگیرند که نیازمند کامیابی هستند. همه اعمال انسان بر اساس میل به غذا، مسکن، شهرت، ثروت و شهوت قابل تبیین هستند. هنگامی که انسانها با یکدیگر زندگی میکنند ارضاء امیال آنها با هم تزاحم پیدا میکند و بنابراین جنگ پیش میآید. زندگی میدان نبرد میان انسانهاست و کسی پیروز میشود که قویتر باشد. اما انسان قوی نیز سرانجام در این نزاع شکست خواهد خورد. بنابراین زندگی انسان در حالت طبیعی، تنها، گوشهگیر، فقیر، پست، زشت، کوتاه و نفرتانگیز است. انسان گرگِ انسان است و طبیعت او برای زندگی اجتماعی مناسب نیست. او نظریه بالطبع مدنی بودن انسان را نادرست میداند و معتقد است که انسان از روی اجبار به زندگی اجتماعی تن در میدهد.
طرح روی جلد کتاب لِوْیْاتان از ابراهام بوسه(Abraham Bosse) با دادههای هابز
در دیدگاه هابس انسان ابتدا به صورت طبیعی و در شرایط طبیعی قبل از تشکیل دولت و جامعه زندگی مینمود. وضعیت انسان در این حالت را «انسان فطری» مینامد که در وضع طبیعی به سر میبرد و از طریق وسائل اولیه در جنگل و کوه بدون دستکاری در طبیعت معیشت خود را تنظیم مینمود.
این انسان فطری به انسان اجتماعی تبدیل شد، بدین صورت که با تغییر دادن و دستکاری نمودن طبیعت از وضع طبیعی به وضع اجتماعی درآمد و به زندگی ادامه داد. در این حالت آموزش و پرورش و حکومت شکل گرفت و انسان در شرایط بهتری زندگی نمود. تا این مرحله بحث از استدلال برخوردار است لکن از این مرحله به بعد نظریات وی حالت فرضی به خود میگیرد؛ زیرا هابس میگوید انسان فطری دارای مجموعه صفاتی است که وی را شرور، زیادهطلب، پلید، دروغگو و درنده مینماید. جمله معروف هابز «انسان گرگ انسان است» گویای همین ادعای اوست.
اگر آدمیان بخواهند در وضع طبیعی به سر برند چنین وضعی نمیتواند ادامه پیدا کند. بنابراین برای پایان یافتن جنگ، جامعه تشکیل میشود. انسانها سرانجام درمییابند که برای بقای خویش باید از وضع طبیعی خارج شوند و کارهایی را که از روی انگیزههای خودخواهانه انجام میدادند، ترک نمایند. بنابراین، جامعه نوعی صلح و سازش است که آدمیان به آن تن درمیدهند تا بتوانند به زندگی خویش ادامه دهند. این صلح و سازش بر اساس توافق میان انسانها برقرار میشود و «قرارداد اجتماعی» نامیده میشود. همچنین قوانین جامعه حاصل قرارداد اجتماعی است.
شوربختانه، هابس هر چند تاکید میکند که: «انسان آزاد کسی است که چون بخواهد کاری انجام دهد که در توان و استعداد او هست با مانعی روبرو نشود.» ولی آنچنان بر حق قدرت حاکمه گیتیانه (secular) برآمده از قرارداد اجتماعی تاکید دارد که حق شکستن قرارداد و نافرمانی از سوی مردم، در صورت بیکفایتی یا عدم پایبندی قدرت حاکمه به قرارداد، اگر ناممکن نشود، کاملن در سایه قرار میگیرد.
ژان بودین: توجیه سیاسی رواداری
ژان بودین (Jean Bodin ۱۶۷٩ - ۱۵٨٨) فیلسوف و حقوقدان فرانسوی از هواداران کلاسیک نظریه حکومت مطلقگرایی بود. او با نگارش کتاب «شش رساله در باب حیات سیاسی» (Six Books of a Commonweal) تلاش کرد تا بین قدرت سیاسی و حقوق یک رابطه ایجاد کند.
بودین حاکمیت را به معنی قدرت مطلق و جدایی ناپذیر دولت تعبیر میکرد و آرزومند دولتی بود که با کارکردی قاطع و موثر قادر به حفظ امنیت جامعه باشد. انحصار اعمال قهر در دست دولت به معیاری برای مدرنیته و استقلال دولت تبدیل شد.
آثار ژان بودین در تکامل رواداری مدرن بسیار مهم است. او در کتاب «شش رساله در باب حیاتسیاسی» یک توجیه و دلایل صرفا سیاسی برای رواداری ارائه کرد که تنها نگرانی او ثبات دولت بود. حفظ سلطه سیاسی برحفظ وحدت مذهبی الویت یافت و در منازعات با تکثر مذهبی، رواداری به عنوان خط مشی برتر توصیه شد. هرچند این دیدگاه هنوز با رواداری مدرن با دولت کاملن عرفی و آزادی مذهب فاصله زیادی دارد، اما گامی است جدی به پیش.
در اثر سیاسیفلسفی بودین بنام «گفتگوهای هفتم» (Colloquium of the Seven)، با رواداری ریشهایتر برخورد میکند و طرفین گفتگو با آگاهی از تفاوت مذهبی یکدیگر و احترام به همدیگر به توافق دست مییابند. در این اثر او تکثر مذهبی را بهعنوان یک معضل تاریخی انسان میبیند که باید با شکیبائی و مدارا برخورد شود، نه به عنوان وضعیتی گذرا که با پیروزی یک و تنها یک مذهب راستین حل خواهد شد.
یوهان آموس کومینوس: فرصت برابر برای زنان و مردان
یوهان آموس کومینوس Johan Amos Comenius) ۱۶۷۰ – ۱۵٩۲) روحانی و مربی چک، که بر لزوم پیوند میان آموزش و زندگی روزمره، تدریس زبان بومی به جای لاتینی، و فرصت برابر برای آموزش همگانی زنان ومردان تاکید میکرد. او نخستین کتاب ادبی مصور، به نام «دنیای دیدنی در تصویر» (Orbis Sensualium Pictus) برای کودکان را نوشت. (Murphy, 1995)
کتاب نقاشیشده «دنیای دیدنی در تصویر» اثر کومینوس
دکارت: سنجش خردمندانه به جای فرمانبرداری و پیروی کورکورانه
رنه دکارت (René Descartes ۱۶۵۰ - ۱۵۹۶) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس، عقل بشر را بهجای کتاب مقدس، پاپ، کلیسا و فرمانروایان قرار داد.
فلسفه دکارت، در اروپای غربی، مبارزه بنیادین با خرافات را شروع کرد و عصر «اندیشههای روشن و متمایز» آغاز گشت. دیگر همه چیز را با محک عقل میسنجدیدند حتی محتویات کتاب مقدس را. عصر ایمان جایش را به عصر خرد داد. روش دکارت برای پژوهش طبیعت روش قیاسی و استنتاجی بود.
در دوران دکارت، بزرگترین مانع در برابر مردم عادی برای فکر کردن، خرافات تحمیل شده از طرف کلیسا بود. مردم نیاز داشتند بیاموزند که درباره این محورهای جهل شک کنند، قبل از آنکه تفکر فلسفی جدیدی شکل بگیرد. این هدفی است که کتاب «تأمل اندیشمندانه درباره فلسفه اولی» (Meditations on First Philosophy) دکارت در برابر خود قرار دادهاست.
شکاکیون به شک و تردید معروف بودند، و همه میدانستند که تفکر و اندیشه آنها، نمیتوانست فلسفه مثبتی برای زندگی «مطمئن» به بار آورد. از سوی دیگر، جستجو برای یقین، مترادف با قبول اصول منظم کلیسا، و فلاسفهاش یعنی فلاسفه مدرسی بود. معهذا، دکارت، «شک برای یقین»، را ترویج میکرد. او مینویسد:
نه آنکه من شکاکیون را تقلید کنم، که شک را بخاطر خود شک انجام میدهند، و همیشه میخواهند که بی تصمیم باقی بمانند، بالعکس، هدف من رسیدن به یقین بود، و کنار زدن زمین و شن روان، تا که به تخته سنگ یا خاک رس برسم.
بنابراین، نوع شک دکارت، توان آنرا داشت که عمومیتر شود، در مقایسه با شک شکاکیون، که اساسن برای عدهای روشنفکر میتوانست جذابیت داشته باشد. دکارت بسیار محتاط است، تا که قواعد رفتاری و اخلاقی را قبل از تأمل اندیشمندانه معین کند. در کتاب «تأمل اندیشمندانه»، ابتدا وی درباره حواس شک میکند. اما حرکت مهم وی، در گام دوم که شک کردن به خدا است، «آیا خدائی وجود دارد...؟» و حتی شک میکند که آیا خدا فریب دهندهاست، وقتی مینویسد:
من بایستی آزمایش کنم که آیا خدا وجود دارد، و اگر هست، اینکه آیا میتواند فریبکار باشد یا نه.
در عصری که دکارت در آن زندگی میکرد، این بزرگترین گناه بود که به وجود خدا شک شود، تا چه رسد به آنکه درباره خدا بمثابه فریبکار فکر شود.
فرانسیس بیکن، پدر تجربهگرایی و هم دوره دکارت، کار را برای خود آسان کرده بود، با گفتن آنکه فلسفه بایستی فقط بر روی استدلال تکیه کند، در صورتیکه الهیات از طریق اعتقاد قابل شناخت است، و به این صورت بیکن از رودررویی با کلیسا اجتناب کرده بود. در مقایسه، دکارت، از سوی دیگر، هدف خود را دقیقاً بر روی ممنوعترین شک جامعه خود میگذارد، یعنی برای جامعه، اندیشه مستقل را بروشنی در برابر عموم به نمایش میگذارد.
برخورد دکارت در شک و حتی مشاهده خدا بهعنوان یک فریبکار، اعتقادات مذهبی زمان خود را بهطور جدی تهدید و به لرزه درآوردهاست. وقتی عامه مردم چنین برخوردی با خدا را جایز بشمارند، عملن این حرکت میتواند به کفر انجامد، صرفنظر از آنکه جوابهای مقابل بحث اولیه هر قدر هم قانع کننده باشند. در واقع این طرح فکری، دقیقاً نطفه انقلاب دکارتی بود. جرئت به شک درباره اعتقادات غالب در جامعه، همانقدر برای تشویق اندیشه مستقل لازم بود، که به رسمیت شناختن برابری ظرفیت استدلال در انسانها.
دکارت اساس علم را دگرگون کرد و نشان داد که به غیر از آنچه ارسطو و پیروان او گفتهاند حرف دیگر هم می توان زد و نوع دیگر هم میتوان فکر کرد. در نهایت نشان داد فلسفه مدرسی عمدتن بیاساس است. از اینرو شک و تردید در احکام موجود و مراجعه به عقل را دو ویژگی بنیادین اندیشههایش برشمرد.
نوزایی: انسان در مرکز توجه
نوزایی (Renaissance حدود ۱۶۸۰ - ۱۳۰۰) جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. عصر نوزایی، دوران گذار بین سدههای میانه و دوران جدید است. در این دوره انسان در مرکز توجه دانش، اندیشه، هنر و ادبیات است.
اولین بار، واژه رنسانس را فرانسویها در قرن ۱۶ میلادی، به کاربردند. شروع دوره نوزایی را از شمال ایتالیا میدانند. این جنبش در سده پانزدهم میلادی، شمال اروپا را فراگرفت. این تحول ۳۰۰ ساله از فلورانس شروع شد و در انگلستان پایان یافت.
این دوره از آنجا نوزایی نامیده می شود که آثار دانشمندان یونان باستان دوباره کشف و ترجمه می شود. به ندرت در دورهای چنین کوتاهی از نظر تاریخی، این همه رخدادهای متعدد به وقوع میپیوندد. جهان امروزی نتیجهٔ همین فعالیتهاست، زیرا نوزائی پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.
در ایتالیای سدهٔ پانزدهم و شانزدهم، دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل روم و یونان با دید تازهتر به جهان مینگریستند. نقاشها به مطالعهٔ کالبد انسان پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوهٔ واقعگرایانهای نقاشی میکردند. فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند. این عقاید تازه بزودی در سراسر اروپا گسترش یافت.
به تعبیری دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسانمداری است. در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی تضعیف میشود و یک جنبش دموکراتیک به وجود میآید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح میشود.
دوران رنسانس برای اروپاییان عصر جدید و سرشار از کامیابیهای عظیم بود. بسیاری از افراد با ژان فرنل موافق هستند که در سالهای اول سدهٔ ۱۵۰۰ چنین نوشت:
جهان چرخید. یکی از بزرگترین قارههای زمین کشف شد ... صنعت چاپ بذر دانش را کاشت. باروت در روش جنگ انقلابی پدید آورد. دستنوشتههای باستانی احیا شد... اینها همگی گواه پیروزی عصر جدید (رنسانس) هستند.
با رونق دریانوردی، افرادی مثل ماژل آند راهی به فیلیپین و هندوستان پیدا می کنند و در اواخر دوره رنسانس کریستف کلن آمریکا را کشف می کند . در این دوره استعمار با بکارگیری باروت شروع شکل میگیرد. اروپاییان چاپ را از چینی ها یاد می گیرند و گوتنبرگ دستگاه چاپ را اختراع می کند.
در قرون دوازدهم و سیزدهم میلادى نهضت ترجمه کتابهای عربی دانشمندان یونانی وشرح دانشمندان ایرانی وعرب بر این آثار به طور گستردهاى در اروپا گسترش یافت. این نهضت یکی از پایههای رنسانس علمى و فكرى و عامل اساسى رویكرد اروپاییان به علم و دانش بود. در این دوران آثاری مهمی در پزشکی همچون كتاب طبالملكى على بن عباس اهوازى، كتاب الحاوى رازی، دایرةالمعارف بزرگ طب و قانون ابن سینا به عبرى و لاتینى ترجمه شد.
موضوع دیگر مورد توجه مترجمان اروپایى مباحث علم حساب (Arithmetic) و هندسه بود. اولین آثارى كه در این زمینه از عربى به لاتینى ترجمه شد كتابهاى دانشمندان یونانى بود، مانند چهار مقاله اقلیدس و پانزده مقاله اصولى او و نیز كتاب الاربعه بطلمیوس. ترجمه جبر و مقابله خوارزمى آغازگر علم جبر در اروپا شد.
جامعهٔ قرون وسطا که در سال ۱۳۰۰ در آستانهٔ رنسانس، در بحرانی ژرف قرار داشت. فئودالیسم، نظام اجتماعی قرون وسطا دیگر موثر نبود. ساختار سست سیاسی آن نمیتوانست شیوههایی را برای تشکیل و ادارهٔ کشورهایی که حکومت قدرتمند مرکزی داشتند و در انگلستان و فرانسه در حال شکلگیری بودند، فراهم آورد. بهعلاوه کلیسای کاتولیک نیز، که به جامعهٔ قرون وسطا ثبات میبخشید، در سالهای پایانی قرون وسطا گرفتار مشکلات داخلی خودش بود. بسیاری از روحانیان با استفاده از موقعیتشان برای خود قدرتهای سیاسی و اقتصادی کسب میکردند.
عوامل دیگری هم در ایجاد رنسانس دست داشتهاند. از جمله رونق تجارت؛ هنگامی که سربازان از جنگهای صلیبی باز میگشتند با خود ادویه، ابریشم و... را میآوردند. رشد بازرگانی توجه به بقیه دنیا برانگیخت و جامعهای که روزگاری بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسههای غبار گرفتهٔ ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشتههای باقی مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرو، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. مطالعهٔ این آثار، دانش نو نام گرفت.
در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشتههای کلاسیک، به ارزشهای فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن بهجای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکستهٔ بیزانس. ویل دورانت در این باره میگوید:
دانشمندان بیزانسی قسطنطنیه را ترک کردند و در واقع به عنوان حامل جوانهٔ آثار کلاسیک عمل کردند، به این ترتیب ایتالیا سال به سال یونان را بهتر و بیشتر میشناخت.
عامل دیگر گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث میشد دسترسی به کتب راحتتر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشههای انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر اینها در دورهٔ رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطا تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... میتوانستند بخوانند. در واقع در اواسط قرن شانزدهم، نیمی از مردم لندن سواد خواندن و نوشتن داشتند، میزان سواد در سایر شهرهای اروپا نیز مانند لندن بود. (کوریک، ۱۳۸۴)
فرمان نانت: نخستین تضمین آزادی مذهب و حقوق شهروندی در فرانسه
از سال ۱۵۶۴ تا ۱۶۴۸ میلادی کشورهای فرانسه و آلمان در یک رشته جنگهای مذهبی ویران شدند که هر یک از آنها ۳۰ سال به درازا کشید. جنگهای ۳۰ساله فرانسه از ۱۵۶۲ تا ۱۵۹۲ و جنگ های ۳۰ساله آلمان از ۱۶۱۸تا ۱۶۴۸ طول کشید.
رویارویی عقاید لوتریها وکالونیها با کاتولیکها در فرانسه منجر به جنگهای خونینی شد. به تحریک «کاترین دومدیسی» در ۲۴ اوت ۱۵۷۲ در روز «عید بارتلمی» (Saint Barthelmy)عده زیادی پروتستان و هوگونت قتلعام شدند.
بر بستر این اختلافات مذهبی دهشتناک، با فرمان نانت (Edict of Nantes) که در سال ۱۵٩۸ میلادی در شهر نانت توسط هانری چهارم (Henry IV) پادشاه فرانسه صادر شده، آزادی مذهب و حقوق شهروندی در فرانسه را تضمین کرد. این فرمان در سایرکشورهای اروپائی تاثیر زیادی داشت.
۳ - سده هفده میلادی
کورههای آتشین جنگهای مذهبی تلخ و اسفبار در اروپای قرن هفدهم، شماری از نظریهپردازان رواداری را آبدیده کرد که از آن میان باروخ اسپینوزا، پیر بایل و جان لاک تاثیرگذارترین هستند.
در پی اختلافاتی که با اصلاحات لوتری و ضد اصلاحات ایجاد شد، اروپا با جنگ و خشونتی که به نام مذهب برانگیخته شد، متحمل تلفات مرگباری شد. این برادرکشی و ویرانسازی مرگبار با جنگ سی ساله (Thirty Years War ۱۶۴۸ - ۱۶۱۸) به اوج خود رسید. این گونه رویدادها اندیشمندان را به قدرت تخریب تنگنظری و تعصب آگاه کرد و آنها در پی محدود کردن این نیروی مخرب، با بازنگری در ریشههای رواداری در کتاب مقدس و بازبینی رابطه بین باور مذهبی و قدرتسیاسی، برآمدند. جنگ داخلی انگلستان (۱۶۶۰ - ۱۶۴۰) برای تعیین حاکمیت و جنبش دینپیرائی و آغاز اکتشافات جهانی و فرونگری به تفاوتهای فرهنگی در دیدگاه مردم اروپا تاثیر زیادی داشت. (2004 Fiala,)
در قرن هفدهم اندیشههای آزادیخواهانه در انگلستان و هلند بیش از هر کشور دیگری رواج یافت. آلتوسیوس (Johannes Althusius) هلندی معتقد بود حاکمیت زادۀ ارادۀ ملت است. وینستانلی (Gerrad Winstanley) انگلیسی میگفت روستائیان در زراعت و بهره برداری از زمین کاملا آزاد می باشند. او پیشرو فکر تقسیم اراضی و کسی است که مفهوم تساوی اقتصادی را در تصور کلی مساوات وارد کرد. (2006 Hill,)
در این سده، اندیشمندانی بلند آوازه چون میلتون، بایل، اسپینوزا و لاک از رواداری دفاع کردند و لزوم آنرا با استدلالهای فلسفی، سیاسی، اجتماعی اثبات کردند.
دوره روشنگری: انسان در مرکز توجه دانش، اندیشه، ادب و هنر
دوره روشنگری (Age of Enlightement) در تاریخ اروپا، اصطلاحی است که برای عصر خردگرایی در سده هفده بهکار میرود. بیکن؛ لاک و نیوتن پیشگامان و بنیانگذاران روشنگری بودند. دیدرو، ولتر، روسو، مونتسکیو، کانت، بوفون، کندیاک، تورگو، کندورسه، دالامبر، مورله، دولباخ، هلوسیوس، گریم، رینال و ساد (Marquis de Sade) از فیلسوفان تاثیرگذار عصر روشنگریاند.
روشنگری واکنشی است در برابر شیوهٔ تفکر دیگری که پیش از آن در اروپا رایج بود. «تعقل دولتی» و «حاکمیت مستقل» بنیان نظری حکومتهای مطلقگرای اروپائی را تشکیل میداد. هدف آن استیلای منافع دولت بود. فرمانروایان خود را پایبند به قوانین الهی وانمود می کردند و با تفسیر حقوق موضوعه و حقوق طبیعی خودکامگی و استبداد را توجیه می کردند. اندیشمندانی عصر روشنگری با نقد تئوریهای «قراردادهای اجتماعی» و «قراردادهای حکومتی» و تحلیل مناسبات بین دولت، جامعه و فرد، برای آزادی بیشتر فرد رزمیدند.
هر دو تئوری «قراردادهای اجتماعی» و «قراردادهای حکومتی» بر این پیشفرض استوار است که انسانها در زندگی طبیعیشان از آزادی یکسان برخوردار هستند ولی، با تشکیل اولین جوامع، بخشی و یا تمامی حقوق خود را به حاکمان و یا جامعه واگذار میکنند. بر همین بستر، تصویر بدبینانه توماس هابس (Thomas Hobbes) فیلسوف انگلیسی، توجیه کلاسیک مطلقگرائی بود. هابس انسان را در حالت طبیعی اولیهاش به گرگ تشبیه می کند و به نظر او آزدای به «جنگ همه با هم» منجر میشود. از نظر او واگذاری تمامی قدرت به یک فرمانروا برای حفاظت انسان ضرورت حیاتی دارد.
فیلسوفهای روشنگری گامهای تعیینکنندهای در گذار از حقوق طبیعی به حقوق بشری برداشتند. در اوایل قرن هفدهم که زمینهٔ انقلاب علمی اروپا فراهم میشد دو مرجع مقتدر بر فضای فرهنگی اروپای غربی حکومت می کردند. اول احکام متون مسیحی، که کلیسای کاتولیک خود را نگهبان و مفسر آن می دانست و به هیچ شخص یا مقام دیگری اجازه نمیداد اظهار نظر کند، دوم ادبیات کلاسیک، آثار نویسندگان یونان و روم باستان، که در جنبش نوزایی فرهنگ از نو کشف شده بود و انسانگرایان خوانندگان و ستایندگان آن بودند.
این دو مرجع از بسیاری جهات دشمن هم بودند و میان پیروانشان نبرد سختی جریان داشت، ولی هر دو در یک موضوع با هم شباهت داشتند، و آن نوعی برداشت تاریخی بد بینانه بود، به این معنی که هردو تاریخ تمدن بشری را نوعی سیر نزولی و انحطاطی تصور می کردند، سیری که از گذشتهٔ دور طلایی آغاز می شد و به وضع نا بهنجار و بد کنونی می رسید.
انسانگراها با استفاده از ادبیات و فرهنگ روم و یونان باستان و به اتکای فر و شکوه دوران طی شده به کلیسای کاتولیک حمله می کردند و کلیسای کاتولیک نیز از فلسفه ارسطو یاری میجست و به نبرد انسانگراها می رفت که هردو میراث باستان بود.
هردو گروه بنا را بر مرکزیت انسان می گذاردند. در قرن شانزده پیش از طرح نظریهٔ جدید، کرهٔ زمین مرکز جهان تصور می شد. با وجودی که قارهها کم و بیش معلوم شده اند و مرزهای بیرونی با نقشهٔ جغرافیا مطابقت می کند، اما تصور از دیگران در این مرزها تغییر نکرده است. آنچه از دیگر ملتها گفته و شنیده میشود غالباً خیال و افسانه است. از تمدنهای کهن ایران، مصر، هند و چین اطلاعی در دست نیست، اگر هم بدست می آید این طور تعبیر میشود که این است نمونه وضع و حالی که محروم ماندگان از فیض و رحمت خدای مسیحیت دچارش می شوند. انسان گراها هم تمدنهای یونان و روم باستان را تنها سرمشق زندگی می شناسند و بیرون از این دایرهٔ معیاری برای سنجش تمدن و فرهنگ در دست ندارند.
ساختار اجتماعی هم بازماندهٔ سنتهای کهن قرون وسطا است. جامعه به سه مرتبهٔ سروران دینی و یا روحانیان، اشراف و عوام یا بورژوا تقسیم می شود. در رأس این سلسله مراتب مقام سلطنت قرار دارد که ساختار اجتماعی را بر پا نگه می دارد. ارادهٔ پادشاه نمایندهٔ مقولات اساسی حق حاکمیت و عقل و عدالت است، و لذا مقید به هیچ محدویتی نیست. حق حاکمیت نه از جانب جامعه بلکه بر حسب ارادهٔ الهی در شخص پادشاه تجسم یافته است.
در عرصهٔ امور قضایی و حقوقی تا اواخر قرن هفدهم کما بیش همان راه و رسم قرون وسطا بر قرار است. غرض از تعقیب و محاکمهٔ مجرم مجازات است، نه دفاع از بقا و نظم جامعه، به همین دلیل شدت مجازات بیش از حتمیت آن منظور می شود. محیط زندانها هولناک و شکنجه دادن متهم در گرفتن اعتراف امری است عادی، صرف اعتراف هم دلیل جرم شناخته می شود. اعلام اتهام اجباری نیست، اختیارات قضات نا معین و نا محدود است، در احکام آنها تناقض به چشم می خورد، نفوذ و قدرت صاحبان مقامات دولتی و کلیسایی در تخفیف و تشدید مجازات تأثیر کلی دارد. ماموران و ضابطان قانون میان متهم و مجرم فرقی نمی گذارند. مجازات اعدام برای نه تنها جرایم عمده بلکه برای بعضی جرایم جزیی معمول است.
دیوانگی و بیماری روانی را نشانهٔ تسلیم شدن به تلقینات شیطان یا دچار آمدن به لعنت الهی می شناسند. و دیوانگان و بیماران روانی را مستوجب مجازات میدانند.
مقدمات ریزش این جهان بینی با به وجود آمدن جنبش رنسانس در قرن شانزدهم فراهم شد. رنسانس گرچه در برداشت تاریخی قرون وسطا تغییری به وجود نیاورد، اما در شکستن جزمیت و ترویج شکاکیت موثر بود، آنها در مجادلات خویش با اهل کلیسا غالباً از شیوه شکاکان و سوفسطاییان یونان باستان کمک می گرفتند، که می گفتند در امر کسب دانش، به ویژه امور بشری، هرگز به حقیقت مطلق نمی توان رسید، چنان که در همهجا و همه زمانها معتبر باشد. این مجادلات وحدت آهنین کلیسای کاتولیک را در هم شکست و بسیاری از استعدادهای برجسته را که پیش از آن جذب کلیسا می شدند به زمینهٔ تازهٔ علوم طبیعی سوق داد.
قرن هفدهم قرن ریزش بنای تاریک جهان بینی قدیم و روشن شدن فضای طبیعت است. منبع این روشنایی تازه عقل انسانی است.
با الهام از انقلاب در فیزیک که با قانون حرکت نیوتن آغاز شد، متفکرین روشنگری استدلال میکردند که تفکر روشمند مشابه آن میتواند در همهٔ شکلهای فعالیتهای بشر به کار بسته شود. از این رو عصر روشنگری به انقلاب علمی پیوند یافته است. برای هر دو حرکت، تجربهگرایی، خرد، علم و عقلانیت اهمیت بنیادی داشت.
سردستگان روشنگران باور داشتند که آنها جهان را که سالها در زیر سنتهای مشکوک، نابخردی، موهومپرستی و استبداد عصر تاریکی (قرون وسطا) بوده است به پیشرفت سوق خواهند داد. حرکت روشنگری به بوجود آمدن چهارچوب روشنفکرانه انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه، حرکت استقلال طلبانهٔ کشورهای آمریکای لاتین و قانون اساسی مشروطه ۳ ماه مه ۱۷۹۱ لهستان کمک کرد و منجر به ترقی لیبرالیسم کلاسیک، مردم سالاری و سرمایهداری شد.
روشنگری به عنوان یک حرکت در آلمان، فرانسه، بریتانیا و اسپانیا روی داد اما به زودی در کشورها دیگر گسترش یافت. بسیاری از بنیانگذاران آمریکا تحت تآثیر آرمانهای دورهٔ روشنگری به خصوص در آزادی مذهب، اقتصاد و دولتداری قرار داشتند.
روشنگری چیست؟
این پرسشی است که یک کشیش پروتستان در شماره دسامبر ۱۷۸۳ ماهنامه برلین (Berlinische Monatsschrift) در مخالفت با نکاح عرفی و دفاع از ازدواج کلیسایی (شرعی) مطرح نمود. وی در پانوشت مقاله خویش این پرسش چالشگرانه را پیش کشید که: «براستی روشنگری چیست؟»
به این پرسش مهم که در تاریخ فلسفه نتایجی ثمر بخش و ژرف بر جای نهاد تا کنون پاسخهای زیادی داده شده است. نخستین کسی که به این پرسش پاسخ داد موسی مندلسون (Moses Mendelssohn) بود که در شماره سپتامبر ۱۷۸۴ میلادی ماهنامه برلین در مقالهای زیر عنوان «معنای روشنگری چیست؟» به آن مقاله پاسخ داد.
همزمان کانت نیز با تعریفی مشهور در شماره دسامبر همان نشریه، بی اینکه بداند مندلسون نیز به آن پرسش پاسخ گفته، مقاله مشهور خویش را با عنوان «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟» منتشر مینماید.
کانت مقاله خویش را با این جمله مشهور آغاز مینماید:
روشنگری، رهائی انسان است از نابالغی و ناپختگیای که خود مفسر و مسبب آن است. نابالغی و ناتوانی انسان در به کارگیری فهم، هوش، استعداد و عقل خویشتن است بدون هدایت دیگری....شجاعت و شهامت بهکارگیری عقل واستعداد خویش را داشته باش! این است شعار روشنگری.
شجاعت دانستن داشته باش! (به لاتین: Sapere aude) عبارتی است که در اصل توسط هوراس (Horace) شاعر و ادیب رومی بهکار رفته بود و با تأکید کانت در مقالهٔ مشهور روشنگری چیست؟، بهشعار جنبش روشنگری بدل شد.
خدمات تاریخی روشنگری در تکوین ایده رواداری و حقوق بشر را میتوان در نکات زیر خلاصه کرد:
• روشنگری معیارهای اساسی برای تعریف حقوق بشر تدوین کرده است. آنها تعویض پذیر و وابسته به زمان یا مکان معینی نبوده، بنابراین قدمت آنها کهنتر از عمر تمام دولتهاست. حقوق بشر نباید مانند قوانین موضوعه متکی و وابسته به یک قانونگذار و محدود به حوزه اعتبارش باشد. انسانها را نمیتوان از قوانینی محروم کرد که آمیخته با جوهر و ماهیت آنها بعنوان انسان است حتی اگر آنان داوطلبانه از آنها صرفنظر کنند.
• روشنگری برای اولین بار در تاریخ اندیشه بشری خرد را بعنوان یگانه معیار برای تعیین حقوق طبیعی انتخاب میکند. بدین ترتیب روشنگری به ضدیت با تعیین و تکلیف کردن برای انسانها توسط سلطه آموزههای سیاسی، مذهبی و ایدئولوژیک برخاست. این اراده فرد و «خرد» گروه کوچکی از نخبگان نیست که معتبر است، بلکه اراده همگانی (شهروندان فرهیخته و فرهنگ دوست). از اینرو است که روشنگران انسانها را تشویق می کردند که «از فهم، هوش، استعداد و عقل خود بهره گیرند».
• روشنگری برای نخستین بار در تاریخ باختر زمین نه فقط به آزادی و برابری همه انسانها صحه گذارد، بلکه خواستار دستیابی به سعادت و خوشبختی بعنوان هدف نهائی زندگی در روی کره زمین شد. وعده و وعید برای زندگی بهتر پس از مرگ روشنگران را راضی نمی کرد.
• روشنگری با سه گانهی زندگی، آزادی و مالکیت شالوده استواری از حقوق بنیادین را تعیین کرد که بر اساس آن می شد حقوق بشر را توضیح داد و بیان کرد، آنرا تنظیم و تفکیک کرد. از آنجائیکه استفاده از خرد به وجود آزادیهای فردی و بویژه آزادی عقیده نیازمند است، لذا روشنگری حس بیاعتمادی نسبت به هر قدرت دولتی اقتدارگرا را بر می انگیخت.
• روشنگری با آموزه حاکمیت ملت و تقسیم قوا ستونهای اصلی حراست و حفاظت از آزادیهای اساسی مدنی را پایه ریزی کرد. در فلسفه روشنگری تکامل ایده حقوق بشر به چنان درجه ای از اعتلای معنوی دست یافت که حتی امروز هم اعتبار خود را در اساس حفظ کرده است. بدین سان روشنگری زمینه صدور اولین اعلامیه حقوق بشر را آماده کرد.
زنان روشنگری
زنان در عصر روشنگری نقشی برجسته ایفا کردند. برخی با فراهم کردن امکان تشکیل جلسات ومحافل روشنفکران به بحثهای نظری غنا و ژرفا بخشیدند. کتاب «خاطرات مادام دومونبریان» اثر مادام دپینه این محافل و موضوعات بحث را شرح میدهد.
مادام دوشاتله آثار نیوتن را به فرانسه ترجمه کرد و کتابی در معرفی آرا و جهانبینی لایبنیتس نوشت.
«دانشنامه»
اندیشمندان دوران روشنگری سعی داشتند پیام خود را به تودهها برسانند. صاحبان قدرت تلاش میکردند از این تماس و این تلاش برای آگاهسازی را با سانسور، تکفیر، توقیف، زندانی کردن نویسندگان و ناشران وسوزاندن کتابها، جلوگیری کنند.
شاخصترین و تاثیرگذارترین اثر دوران روشنگری «دانشنامه» (Encyclopédie) به ویراستاری دیدرو و دالامبر و همکاری دهها اندیشمند دیگر بود. اتمام این فرهنگ ٢٨ جلدی با ۷٢۰۰۰ مدخل و ٢۵۰۰ تصویر، بیست سال طول کشید.
هدف دانشنامه همانگونه که ویراستاران آن نوشتند، آگاه ساختن تودهها بود و در این راه موفق بود. «دانشنامه» بسیار بحثبراگیز شد و در آگاهی تودهها نقشی برجسته ایفا کرد.
دیباچه «دانشنامه» که به قلم ریاضیدان بزرگ، دالامبر نوشته شد یکی از متنهای مهم دوره روشنگری است. دالامبر نوشت که دانشنامه شرح فشرده همه دانشهای زمان است. او رابطه دانشها را در جدول مشهورش «سیستم تصویری دانش بشری» (figurative system of human knowledge) نشان داد. این جدول بر اساس آرای بیکن تنظیم و از دانشنامه چیمبرز (Ephraim Chambers) اقتباس شده بود.
دالامبر با بیانی حماسی بیکن و اندیشمندانی چون دکارت، نیوتن، لاک، گالیله، هاروی، هیگنز، پاسکال، فونتنل، بوفون، کوندیاک، ولتر، مونتسکیو و روسو را میستاید و تاکید می کند که سازندگان تاریخ «پاشاهان و کشورگشایان» نیستند بلکه دانشمندان و فیلسوفان هستند.
«سیستم تصویری دانش بشری» یا «درخت دیدرو و دالامبر»
دیباچهی دانشنامه سرشار از استعارههای حماسی است: پارهکردن زنجیرها، دریدن پردهها، برخورد اندیشهها، تسخیر دژها و .... اندیشمندان ایفاگران این نقشهای حماسی هستند. آنها شکنجه شدند، تحقیر گشتند، یکتنه به پیکاری خونین برای هدیهکردن دانش و فرهنگ به نسلهای آینده رفتند. دانش و فرهنگی که معاصران این اندیشمندان آنرا نفی کردند. (Darnton, 1984)
هنر و ادبیات روشنگری
عصر روشنگری، همزمان است با استقلال نسبی موسیقی از کلیسا، رشد موسیقی درباری و بالندگی سبک باروک (Baroque) و عصر کلاسیک در موسیقی. موسیقیدانان بزرگ با هنر خود از روشنگری پشتیبانی کردند. موتسارت در اپرای «فلوت سحرآمیز» (The Magic Flute) تصویری از عقل، زیبائی و عشق ارائه میکند.
ادبیات روشنگری در بیداری و آگاهی تودهها نقش داشت. نگاه نوین به انسان جامعه را در میان تودهها برد. با شکافتن واپسگرائی جامعه، فساد قدرتها (سیاسی و مذهبی دولتها و کلیسا) با ارج نهادن به کرامت انسان، تحول لازم در اندیشه و فرهنگ را برای تغییر و تحول ماندگار و ژرف سیاسی اجتماعی مهیا کرد.
جان میلتون: دفاع پرشور از آزادی و مخالفت با سانسور
جان میلتون (John Milton ١۶۷۴ - ۱۶۰٨) شاعر انگلیسی در خلال سالهای ۱۶۴۱ تا ۱۶۶۰ به تبیین اندیشههای خود در خصوص آزادی بیان، آزادی مذهب و آموزش پرداخت.
او در رساله آرئوپاگیتیکا (Areopagitica) به مخالفت با ضرورت مجوز برای چاپ و نشر پرداخت و قرنها بعد از سقراط ، دفاعی مشابه او از روش نیل به حقیقت ارائه کرد. در پاسخ به تصویب قانون سانسور مطبوعات در مجلس انگلیس، میلتون دفاعی پرشور از آزادی بیان نمود. استدلال او بر ادعای معرفتشناسانه استوار است و تاکید می کند که حمایت یک دولت روادار از گفتگوی آزاد به ترویج و توسعه حقیقت منجر می شود. پیشفرض بنیادی میلتون این است که حقیقت در یک بحث آزاد قادر به دفاع از خودش است:
بگذارید حق با باطل دست و پنجه نرم کند؛ چه کسی قادر است، حقیقت را در یک رویاروئی باز و آزاد مغلوب کند.
میلتون همچنین معتقد است اجبار یک نفر به یک عقیده، اعتقاد واقعی و خالصانه نیست.
مولیر: وجدان آگاه بشریت
ژان باپتیست پوکلن (Jean-Baptiste Poquelin ۱۶۷۳ - ۱۶۲۲) که با نام هنری مولیر (Molière) شناخته میشود یکی از بزرگترین کمدینویسهای تئاتر است.
مولیر در نمایشنامههایش به طور بیرحمانهای جامعه فئودال آن دوران و اخلاق آنان را به تمسخر میگرفت. در سال ۱۶۵۹ با اثر «متکلفین خنده دار» (Precieuses ridicules) افراط متکلفین را مسخره میکند و به این ترتیب کمدی اخلاقی را پایهگذاری و معاصرانش را افشا میکند. نمایشنامهٔ «مدرسه زنان» (The School for Wives) مولیر تاییدی است بر این جهت گیری.
عرصه دیگر فعالیت مولیر در زمینه کمدی سیاسی بود. او در تارتوف (Tartuffe)، دون ژوان (Don Juan) و مردم گریز (The Misanthrope) مشکلات اجتماعی را مطرح میکند: دشمنان مولیر با دستاویز قرار دادن دفاع از مذهب، از او انتقاد میکنند و نتیجه آن میشود که تارتوف و دون ژوان ممنوع میشود.
مولیر در «تاراتوف یا ریاکار» به افشای دینفروشان و ریاکاران می پردازد و چهره واقعی آنها را نشان میدهد.
مولیر در سن ۵۱ سالگی بر اثر بیماری درگذشت. کلیسا از خاکسپاری او در گورستان رسمی شهرجلوگیری نمود و حین خاکسپاریش به صدادرآوردن ناقوس کلیساها و زمزمه دعا حاضرین ممنوع کرد. او را در قبرستان «سنت ژوزف» که متعلق به نوزادان بود دفن کردند. در سال ۱۷۹۲ باقی مانده خاکش به موزه تاریخی فرانسه آورده شد و در سال ۱۸۱۷ در پاریس به گورستان پر لاشز منتقل شده و درکنار جان دلا فونتینه دفن شد.
آناتول فرانس در بارهٔ مولیر مینویسد: مولیر یک لحظه کوتاه از وجدان آگاه بشریت بود که ۳۵۰سال پیش همچون جرقهای در جو تاریک فرهنگی اروپا درخشید.
آنتونی فان لیوونهوک: رمزگشائی جهان کوچکها
آنتونی فان لیوونهوک (Leeuwenhoek Antonie van ۱۷۲۳ - ۱۶۳۲) دانشمند هلندی، پدر میکروبشناسی، برای نخستین بار باکتری را با میکروسکوپ مشاهده کرد.
او میکروسکوپ را بهبود بخشید و برای نخستین بار با میکروسکوپش توانست ساختار تکیاختهای را ببیند، چیزی که خود نامش را انیمالکولس (animalcules) نهاد. او نخستین کسیاست که بافتهای ماهیچهای (Muscle)، اسپرماتوزوئید (spermatozoon)، باکتری (Bacteria) و جریان خون درون مویرگها را دید.
ساموئل پوفندورف: پشتیبان پرشور نظریۀ حقوق طبیعی
ساموئل پوفندورف (Samuel von Pufendorf ١۶٩۴ - ١۶۳۲( حقوقدان و مورخ آلمانی با جهان فکری هوگو گروتیوس و توماس هابز آشنا بود، اما خود ـ قبل از همه ـ در تئوری حقوق طبیعی خویش طرفدار حقوق طبیعی لوتری بوده است، که در وهله اول یک آموزش شهروندی و اتیک دولتی محسوب می شود. بنظر او انسان طبیعتن یک موجود اجتماعگرا است. پوفندورف پیدایش دولت ـ بمثابه فرم همزیستی داوطلبانه انسانها ـ را از نیاز انسانها به تکامل میداند. او یکی از طرفداران پرشور نظریۀ حقوق طبیعی است که می گوید همۀ افراد حق دارند از برابری و آزادی برخوردار شوند.
جان لاک: ویژگی دولت نوین و حقوق طبیعی انسان
جان لاک (John Locke ۱۷۰۴ - ۱۶٣۲) فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی که خود مذهبی بود نخستین تلاش سیستماتیک را در دفاع از رواداری آغاز کرد.
لاک معتقد است مقامات دولتی و کلیسائی باید تکثر آرا و باورها را بپذیرند و با آن روادارانه برخورد کنند، زیرا هیچ انسانی را نمی توان مجبور به ایمان آوردن به عقیدهای کرد. لاک، که نظرش یادآور سقراط و میلتون است، میگوید که حقیقت قطعن به اندازه کافی سالم سرحال خواهد بود اگر خودش تغییر کند....آن با حکم قانون آموخته نشد و یا با زور در ذهن انسانها جای نگرفت.
جان لاک شیفتگی به حقیقت خویش را به شدت نکوهش می کند و می نویسد:
هیچ یک از ما، که انسان جایزالخطا هستیم، حق نداردیم، خود را معیار و مقیاس حقیقت بدانیم. لجاجت زایدهی دانش نارسای ماست. روح مدارا و تساهل را بیشتر باید برای منکوب کردن عناد و لجاج خویش بکار بریم نه برای مقابله با خودسری دیگران. هر چه بیشتر بدانیم کمتر مشاجره می کنیم. ( جان لاک، ۱۳۷۷)
جان لاک در بحث در باره حقوق طبیعی فردی، بین دولت و کلیسا تمیز قائل است. در حالیکه وظیفه دولت تضمین «منافع مدنی» شهروندان خود است، اما «مراقبت از روح» هیچ ربطی به دولت ندارد، این موضوعی است بین فرد و خدایش که تنها انسان خودش مسئول آن است. از اینرو، یک حق خداداد و مسلم آزادی مذهب و ادای مناسک مذهبی وجود دارد. کلیسا چیزی بیش از یک انجمن داوطلبانه نیست که هیچگونه حق استفاده از زور را ندارد و در چارچوب نظام سیاسی قانونی فعالیت می کند.
جان لاک تحقیقات مفصلی درباره مناسبات حکومت با دین و مذهب کرده است. او معتقد است دیانت امری است مربوط به وجدان مردم و روابط میان خدا و خلق. حکومت نباید برای مردم دین و مذهب معین کند، بلکه فقط باید عملیاتی را که منافی خیر و صلاح عامه است، منع نماید. عقیده باید آزاد باشد و در رابطه با ایمان و عقیده نباید متعرض کسی شد. رهبران دیانت نیز نباید در کارهای حکومت مداخله کنند.
دیدگاه لاک در باره روادری تا حدوی با دیدگاه اسپینوزا متفاوت است. او در نوشته معروفش «نامهای در باره رواداری» که دوران تبعیدش در هلند نوشت، بهویژه بر تضاد بین قدرت سیاسی و باور مذهبی متمرکز است. او در استدلالهای معرفتشناسانه رواداری نشان می دهد که برای دولت غیرممکن است با کاربرد زور و اجبار اعتقاد مذهبی راستین ایجاد کند. او تاکید دارد که دولت باید در دخالت در باورهای مذهبی افراد خودداری کند، مگر زمانی که این اعتقادات مذهبی منجر به رفتار یا نگرشی می شود که امنیت کشور را تهدید می کند.
این استثنا به جان لاک اجازه داد تا کاتولیکهای طرفدار قدرتها خارجی و خداناباوران را تحمل نکند. از اینرو، او در نوشتههای خود از رواداری بی قید و شرط دفاع نمی کند. او آزادی برای کاتولیکها و بیدینان را روا نمی دارد. توجیه او وابسته بودن کاتولیکها به بیگانه و عدم پایبندی آتیستها به قول خود و نداشتن کتابی که به آن سوگند بخورند می باشد. مثل اینکه تاریخ هیچ نمونهای از متدینان پیمانشکن و دروغگو سراغ ندارد.
لاک در کتاب «جستاری در باره شناخت انسان» بنیان شناخت، دانش ودرک انسان را بررسی میکند. این کتاب که در دوران روشنگری تاثیر زیادی داشت بر این اصل استوار بود که ذهن دارای هیچ تصور «فطری» نیست و تمام معرفت انسان مأخوذ از تجربه است. نظریه تجربی لاک نقدی بر دیدگاه عقلگرایانه رنه دکارت بود که معتقد بود انسان تصوراتی مانند خدا، ذهن، جسم و مثلث دارد که در پرتو عقل محض آنها را تشخیص میدهد و آنها را تصورات «فطری» نامید.
لاک بین حواس بیرونی وتأمل درونی تفاوت قائل بود وبر نقش تأمل تاکید داشت و برای کار ذهنی اهمیت ویژه قائل بود. او بر این باور بود که انسان فطرتن به کسب لذت و اجتناب از درد متمایل است.
حقوق طبیعی: حقوق اجتنابناپذیر، نامشروط و تغییرناپذیر انسان
مفهوم حقوق طبیعی (Natural law) در تفكر اروپایی پیشینهای دیرینه دارد. سقراط، ارسطو، رواقیون، سیسرو به آن پرداختند. ولی در قرنهای هفدهم و هجدهم بود كه ژرفش و رواج عام یافت. حقوق طبیعی حقوقی است كه برحسب «قانون طبیعی» به افراد داده شده و ناگزیر نامشروط و تغییرناپذیر است و به كسی دیگر نمیتوان واگذار كرد، و معمولن برآنند كه برای همهی افراد بشر یكسان است.
متفكران سیاسی اروپا در سدههای هفدهم و هجدهم این حقوق را حقوقی میدانستند كه انسان در «حالت طبیعی» پیش از برقراری جامعهی مدنی، از آن برخوردار بوده و یا حقوقی كه انسان، در غیاب دولت، بطور طبیعی از آن برخوردار است. اساسیترین حقوق طبیعی بشر، كه بیش از همه بر روی آنها توافق هست، عبارتند از: حق زندگی، آزادی و برابری.
جان لاك، فیلسوف انگلیسی، پیشرو طرح این نظریه در عصر جدید است. او مانند دیگر متفكران سیاسی جدید، حقوق طبیعی را ناشی از خدا نمیداند، بلكه آن را اصلی میداند كه به آشکارا دریافته میشود. اینكه انسانها همه «برابر و مستقلند» و «هیچكس نباید به زندگی، سلامت، آزادی و یا دارایی دیگری زیان رساند»، نزد عقل بدیهی است. از آنجا كه انسانها، بنا به طبیعت خویش، «آزاد، برابر، و مستقلند»، نتیجه گرفته میشود كه «هیچكس را نمیتوان بدون رضایت او از این حالت خارج كرد و تابع قدرت سیاسی دیگری قرار داد.» به نظر لاك، «هدف بزرگ و اصلی» همرایی مردم برای تشكیل حكومت و زیست اجتماعی، «حفظ داراییهای آنهاست.»
در «اعلامیهی استقلال» امریكا (۱۷۷۶) حقوق طبیعی بدین نحو فرمولبندی و تأكید شد: «ما اینها را حقایق بدیهی میشماریم كه همهی انسانها برابر آفریده شدهاند، كه آفریدگارشان به آنها حقوق جدایی ناپذیر بخشیده است، كه از جملهی این حقوق، حق زندگی، آزادی و كسب شادكامی است- كه برای تأمین این حقوق انسانها حكومتها را بنیاد كردهاند، و حكومتها قدرت عادلانهی خود را از رضایت فرمانگزارشان به دست میآورند- كه هرگاه هر شكلی از حكومت این غایتها را از میان ببرد، حق مردم است كه آن را تغییر دهند یا برافكنند…». مجمع ملی فرانسه در ۱۷۸۹ به پیروی از آن «اعلامیهی حقوق بشر و شهروندان» را صادر كرد.
اسپینوزا: نقد تاریخی ادیان ابراهیمی با تاکید بر عشق و عدالت
باروخ اسپینوزا (Baruch de Spinoza ١۶۷۷ – ١۶٣۴) فیلسوف خردگرای هلندی که با انتقاد تاریخی از ادیان و مذاهب ابراهیمی و تاکید بر عشق و عدالت با هر دو طرف مناقشه نظری دوران خود یعنی هم با قشریون مذهبی مدعی انحصار شناخت خدا و حقیقت و هم با سیاستمداران مدعی انحصار درک حقیقت و منافع مردم و جامعه، مرزبندی جدی کرد.
انتقاد اسپینوزا به اندیشه نژادپرستانه «خلق برگزیده» بودن عبرانیان باعث تکفیر او در سال ۱۶۵۶ هنگامی که بیش از ۲۴ سال نداشت، شد. خاخامها نوشتند (فشاهی، ۱۳۸۹):
بنا بر اراده و حکم فرشتگان، بنا بر گفتار قدیسان، ما ربانان، باروخ اسپینوزا را با تمامی صب و نفرینی که در قانون مقدس آمده، طرد و لعن و تکفیر مینمائیم. لعنت بر او باد روز هنگام، نفرین بر او باد شب هنگام، لعنت بر او باد هنگام خسبیدن، نفرین بر او باد هنگام برخاستن. لعنت بر او باد هنگام بیرون شدن، نفرین بر او باد هنگام اندر شدن.
از نظر اسپینوزا، وظیفه دولت تحقق صلح و عدالت است، از اینرو حق دارد مناسک مذهبی را تنظیم کند. اما، حق طبیعی آزادی عقیده و قضاوت و مذهب «باطنی» افراد را نمی توان به دولت واگذار کرد. اینجا حد و مرز راستینِ قدرت اولیای سیاسی است. او با اقتدار و سلطهگری دولت مرزبندی دقیق می کند:
هدف نهایی دولت نه تسلط بر مردم است و نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس، بلکه هدف آن آزاد ساختن مردم از وحشت است تا مردم بتوانند با اطمینان کامل بدون اینکه بر خود یا بر همسایگان خود، زیانی وارد سازند زندگی کنند.
یکی از دغدغههای اندیشمندان انسانگرای دوران روشنگری این بود که آیا ممکن است به شناخت لغزشناپذیر اراده الهی دست یافت که شکنجه و آزار کافران، مرتدان و بدعتگزان را توجیه کند. این نگرانی در باب جایزالخطا بودن انسان بنیان استدلال رواداری معرفتشناسانه (epistemological toleration) است. به رسمیت شناختن جایزالخطا بودن انسان همگام با نقد قدرتهای سیاسی و کلیسا، رواداری سیاسی را بیش از پیش گسترش داد و قوام بخشید.
در این راستا، اسپینوزا در «رسالۀ خداشناسی-سیاسی» (Tractaus Theologico-Politicus) برای آزادی اندیشه استدلال می کند و تاکید دارد «در یک کشور آزاد رواست که هرکس آنگونه که می خواهد بیندیشد و آنچه می اندیشد به زبان آورد» و ادامه میدهد:
فرض می کنیم این آزادی سرکوب شود و انسانها را بتوان چنان در قید و بند نهاد که آنها بدون رخصتِ قدرتهای فائقه جرئت اعتراض نداشته باشند. در این صورت مطمئنن هرگز نمی توان کاری کرد تا آنان درست آنسان که قدرتهای فائقه می خواهند بیندیشند. نتیجۀ ضرور، این خواهد شد که آنها همواره چیزی جز آنچه می اندیشند بر زبان آورند، و پیامد این امرآن است که شرافت و باور، که کار دولت بی آنها پیش نمی رود، از میان برود و پستترین نوع دوروئی و بیشرافتی، که منبع هر رزالتی است و فاسدکنندۀ اخلاق نیکوست، پرورش یابد. اما کاملن ناممکن است که بتوان همه را مجبور کرد که در عمل براساس دستور سخن بگویند. هرچه بیشتر آزادی سخن گفتن را از مردم بگیرید، آنها سرسختانهتر بر داشتن این حق پافشاری می کنند، البته نه همۀ انسانها، نه حریصان، چاپلوسان و آنانی که فکر ناتوانی دارند و اوج سعادتشان این است که مال بیندوزند و شکمشان را پر کنند، بلکه آنانی که تربیت نیکو و صفای اخلاق و فضیلتهایشان، از آنان انسانهایی آزاده ساخته است. (Spinoza, 1951)
استدلال اسپینوزا بر لزوم رواداری بر سه ادعا استوار است:
الف) برای دولت غیر ممکن است به طور موثر از آزادی اندیشه جلوگیری کند.
ب) آزادی اندیشه هیچ گزندی به قدرت دولت نمی رساند.
پ) قدرتهای سیاسی باید بر کنترل اعمال تمرکز کنند نه بر محدود کردن اندیشه و آرا.
این تاکید بر تمایز بین اندیشه و عمل در بحثهای بعدی لاک، میل و کانت در باب رواداری بسیار مهم است.
اسپینوزا در یکی از نامههایش با انحصارطلبان اینگونه بحث می کند:
شما ادعا میکنید که بالاخره بهترین مذهب را پیدا کردهاید یا لااقل بهترین معلمان شما را به آن هدایت کردهاند. از کجا میتوانید ادعا کنید که اینها بهترین معلمان مذهبی هستند که تاکنون بودهاند و هستند و خواهند بود؟ آیا تمام مذاهبی را که تاکنون در هند یا در تمام عالم تعلیم دادهشدهاند، آزمودهاید؟ فرض کنیم که همه را آزمودهاید؛ چگونه میتوانید ادعا کنید که بهترین آن را انتخاب کردهاید؟
اسپینوزا تاکید داشت که فلسفه بر «تعقل» استوار است والهیات بر «تعبد». او انسانهائی که بهنام خدا کینه می ورزند و همنوعان خود را می کشند و روحانیون قشری را اینگونه به زیر تازیانه انتقاد می گیرد:
بارها از دیدن اینکه مبلغین مسیحی، که در ظاهر عشق و محبت و صلح و گذشت و شفقت را به تمام مردم عالم توصیه میکنند، خود با کینه و بغض عجیبی با هم میجنگند و به سختترین وضعی همدیگر را دشمن میدارند دچار تعجب میشوم، دلیل آنها بر دین آنها، رفتار و عملشان است، نه آن فضایلی که تبلیغ میکنند.
اسپینوزا در ستایش کرامت انسان و آزادی استدلال می کند:
می گویند که برای صلح و اتحاد بهتر آن است که تمام قدرت را به دست یکتن بسپارند زیرا هیچ دولتی مثل حکومت ترکها، بدون تغییرات قابل ملاحظه، این قدر دوام نکردهاست. از طرف دیگر عمر حکومتهای ملی و دموکراسی خیلی کم بودهاست و فتنه و آشوب هم در آن بیشتر رخ دادهاست. با اینهمه اگر بردگی و توحش و ستمکاری را بتوان صلح و اتحاد نامید، چیزی بدتر از صلح و اتحاد نیست. شکی نیست که گاهی جنگ و نزاعی که میان پدر و پسر رخ می دهد سختتر از آن است که بین مولا و برده درمیگیرد. باوجود این، اگر حق پدری و فرزندی را به حق خواجگی و بندگی بدل کنند، وضع اقتصادی خانواده بهتر نخواهد شد. پس آنچه در زیر حکومت فردی و استبدادی به دست میآید بندگی است نه صلح و امنیت.
اسپینوزا فلسفهی خویش را با اخلاق (Ethics) و مذهب آغاز مینماید، تا آنرا با سیاست و آزادی فردی و جمعی خاتمه دهد. او در رساله اِتیک، از وجود سه نوع «شناخت» یا سه نوع «مذهب» سخن میگوید، که عبارت باشند از «حسی» (perceptive)، «استدلالی» (discursive)، و «شهودی» (intuitive). به اعتقاد او، آزادی هر فرد انسانی، با وابستگی او به یکی از این سه نوع شناخت یا مذهب، رابطهای مستقیم دارد.
انسانی که در مرحلهی اول (حسی) قرار دارد، انسانی است که خویشتن را در سطح پیشداوریها، منقولات و مسموعات، تجربههای مبهم و ناروشن و گذرا، و سرانجام شور و حال و غوغا قرار داده است. مذهبی که این انسان میشناسد، چیزی در سطح خرافه است، و شناخت او از نوع نادرست میباشد.
انسانی که به مرحلهی دوم (استدلالی) گام میگذارد، اهل استدلال و اندیشیدن دربارهی مفاهیم عام (کلی) میباشد. او توانایی آنرا دارد، تا در میان تمامی مذاهب، نقطهی مشترک آنها را باز شناسد. مذهب او مذهبی عقلانی است. مذهبی است که اگر چه به توجیه خویش دست میزند، اما سعی در اثبات خویش ندارد. چنین انسانی، خویشتن را تنها در متن یک «دولت» باز میشناسد، آنهم به همراه طرحی عملی یعنی اخلاقی.
سومین مرحله (شهودی)، همان خردمندی است. این مرحله تحلیلی analytique نیست، بلکه ترکیبی (analytic) است، نوعی «شهود عقلانی» یا «عقل شهودی» (intuitive reason) است، و نباید آنرا با کشف و شهود مدعایی عُرفا به اشتباه گرفت. مکان هر فرد انسانی در این جهان، با رابطهی همان فرد با طبیعت، بستگی مستقیم دارد. انسان مذهبی در مرحلهی سوم (شهود عقلانی)، خویشتن را با یک مذهب مدنی، جهانی و اخلاقی ارضاء نمیکند. او در متن یک مذهب واقعی فلسفی میزید، که عبارت باشد از زندگی ناب روحی.
رابطهی این سه نوع شناخت یا مذهب با دولت، معرف درجهی شناخت فراتر و فروتر صاحب شناخت است. در نخستین نوع مذهب، فرد، تنها به خاطر هراس و یا منافع حقیر شخصی، اطاعت و عمل مینماید. در دومین نوع مذهب، اطاعت فرد از دولت، به خاطر اطاعت همان فرد از عقل خویشتن است. در حالی که در سومین نوع مذهب، این شکوفایی روحی درونی و احساس آزادی مطلق است که بر روان و اندیشهی فرد حکومت مینماید. (فشاهی، ۱۳۸۹)
آیزاک نیوتن: کاشف قوانین حاکم بر حرکات زمینی و آسمانی
آیزاک نیوتن (Isaac Newton ۱۷۲۷ – ۱۶۴۲) فیزیکدان، ریاضیدان، ستاره شناس و فیلسوف انگلیسی که در شاهکار خود «اصول ریاضی فلسفه طبیعی»، مفهوم گرانش عمومی را مطرح ساخت و با تشریح قوانین حرکت اجسام، علم مکانیک کلاسیک را پایه گذاشت. این کتاب بر جهان علم بهویژه فیزیک تأثیری عظیم گذاشت و بزرگترین کتاب علمی تاریخ است.
نام نیوتن با انقلاب علمی در اروپا و ارتقای نظریهٔ خورشید-مرکزی پیوند خورده است. او نخستین کسی است که قوانین طبیعی حاکم بر گردشهای زمینی و آسمانی را کشف کرد. وی همچنین توانست برای اثبات قانونهای حرکت سیارههای کپلر برهانهای ریاضی بیابد. در جهت بسط قوانین نامبرده، او این جستار را مطرح کرد که مدار اجرام آسمانی مانند ستارگان دنباله دار، لزوماً بیضوی نیست بلکه میتواند هذلولی یا شلجمی نیز باشد.
نیوتن با توضیح حرکت سیارات در مدارها با استفاده قانون جاذبه و مکانیک نشان داد که جهان مجموعهی منظمی است که نظمش قائم به خویش است و دیگر برای این حرکات نیازی به مداخله الهی نیست.
نیوتن که یکی از سرآمدان اندیشه و نبوغ تمام دورانهاست، فروتن، شکستهنفس و رواداردار درباره خود میگوید:
نمیدانم جهان پس از مرگم چگونه از من یاد خواهد کرد. اما من خود، خویش را چون کودکی بازیگوش میبینم که گاهی با خوشحالی چند گوشماهی در ساحلی او را مجذوب کرده است، در حالیکه اقیانوس بیکران حقیقت در بیخ گوشش موج میزند.
ویلیام پن: مروج آزادی دینها و رواداری با سرخپوستان
ویلیام پن (William Penn ۱۷۱٨ - ١۶۴۴) پشتیبان مردمسالاری و آزادی دینها در امریکا بود. او برای روابط نیکویش با سرخپوستان نامور بود. او از نخستین پیشنهاددهندگان اتحاد مستعمرههای انگلیسی در آمریکا بود.
او در سال ۱۶۶۱ برای اندیشههایش از دانشگاه آکسفورد اخراج شد و هفت سال پس از آن هم نوشتههایش سبب به زندان افتادن او شد. او در سال ۱۶۶۹ کتاب «نه درگیری، نه تاج افتخار» (No Cross, No Crown) را نگاشت. این کتاب به راهنمای کویکرها (Quakers) که آموزه بنیادین آنها احترام به همه باورها است، بدل گشت. کوششهایش سبب برپایی قانونی شد که آزادی عبادت را در ایالات متحده تضمین میکرد.
لایبنیتس: تلاش برای رفع روادارانهی اختلاف بین کاتولیکها و پروتستانها
گوتفرید ویلهلم فون لایبنیتس (Gottfried Wilhelm Leibniz ۱۷۱۶ -۱۶۴۶)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی که نقش فعال و بهسزایی را در سیاست اروپایی زمان خویش بازی کرده است و مقام بالایی نیز در تاریخ فلسفه و تاریخ ریاضی داراست.
یکی از افکار بلند و روادارانه او رفع اختلاف بین کاتولیکها و پروتستانها بود و در این راه کوششهائی کرد که به نتیجه نرسید. او این اندیشه را ترویج میکرد که خدای همه ادیان و مذاهب در سراسر دنیا یکی است. نباید این خدای واحد را به برداشتهای گوناگون علمی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی پیوند بزنیم.
برخلاف تجربهگرایانی مانند لاک که منشاء همه شناختهای آدمی را مستقیمن یا غیرمستقیم جهان برون و حواس جسمانی میدانستند، لایبنیتس معتقد بود، هر شناختی نزد آدمی در نتیجه فعالیت عقلی و فکری حاصل میشود و ادراک حسی نیز خود قسمی از تفکر مغشوش و ناروشن است.
او در این زمینه یک گام فلسفه خردگرای دوره مدرنیته را به جلو راند و حتی از دکارت نیز که تنها برخی از تصورات را فطری میدانست فراتر رفت و معتقد بود، هر تصوری فطری است، منتها باید در جریان پرورش و گسترش شناختهای آدمی به صورت اندیشه بالفعل درآید. فلسفه خردگرای دوران مدرنیته با لایبنیتس مفاهیم بنیادین خود را درمییابد و فلسفه او اصیلترین فلسفه خردگرای مدرنیته است که در ادامه فلاسفهای چون دکارت و اسپینوزا ژرفترین تاثیرات را بر نظام فلسفی کانت گذاشته است.
پیر بایل: راهگشای رواداری و روشنگری
پیر بایل (Pierre Bayle ۱۷۰۶ - ۱۶۴۷) فیلسوف و نویسنده فرانسوی از طرفداران جدی رواداری ویکی از راهگشایان روشنگری بود.
بنیانگذاران فکری فلسفه مدرسی مسحیت مثل آگوستین قدیس، توماس آکوینی و کالوین با ارجاع به انجیل و از جمله حکایتی که در زیر می آید، کاربرد قهر بر ناباورمندان به مسیحیت را توجیه می کردند:
۱۵ چون یکی از میهمانان که با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشا بهحال آن که در ضیافت پادشاهی خدا نان خورَد.» ۱۶ عیسی در پاسخ گفت: «شخصی ضیافتی بزرگ ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد. ۱۷ چون وقت شام فرارسید، خادمش را فرستاد تا دعوتشدگان را گوید، «بیایید که همهچیز آماده است.» ۱۸ امّا آنها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: «مزرعهای خریدهام که باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.» ۱۹ دیگری گفت: «پنج جفت گاو خریدهام، و هماکنون در راهم تا آنها را بیازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.» ۲۰ سوّمی نیز گفت: «تازه زن گرفتهام، و از اینرو نمیتوانم بیایم.» ۲۱ پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. میزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد به کوچه و بازار شهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیاورد. ۲۲ خادم گفت: «سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جای خالی هست.» ۲۳ پس آقایش گفت: «به جادهها و کورهراههای بیرونِ شهر برو و بهاصرار مردم را به ضیافت من بیاور تا خانهام پر شود. ۲۴ به شما میگویم که هیچیک از دعوت شدگان، شام مرا نخواهند چشید.» (لوقا ۱۴:۱۶-۲۴ - مشابه مَتّی ۲۲:۲-۱۴)
برداشت رستگارسازی اجباری در تمام قرون وسطا بر ذهن و عمل کلیسا مسلط بود تا اینکه در سپیدهدم دوران جدید اندیشمندان رواداری چون بایل برداشت و تفسیر دیگرگونه از این حکایت ارائه دادند.
بایل میگفت چرا این حکایت را دعوت به بذل و بخشش، مهماننوازی، مذمت رد دعوت و یا لزوم یاری به بینوایان تفسیر نکنیم؟ بایل میگفت که «برو و بهاصرار مردم را به ضیافت من بیاور» را نباید تحتاللفظی درک کرد. او تاکید می کند هر تفسیری که منجر به اجبار و آدمکشی شود باطل است.
خدا خواهان صلح، آرامش و آسایش بندگان خود است. خداوند به هیچکس مسئولیت و نمایندگی ساختن جهنم آندنیا را بر روی زمین ندادهاست. بایل تا آنجا پیش میرود که رهنمود می دهد که حتّی اگر نصّ کتاب مقدس فرمان به شکنجه یا کشتن کسی را میدهد، نباید این کار را بکنیم. زیرا خطر آن وجود دارد که مجازات ما از گناه مرتکب شده شدیدتر باشد. وی قاعدۀ هشدارآمیز زیرین را بدست می دهد:
حتّی اگر دلایلی در دست باشد که بر مبنای آنها جایی از کتاب مقدس را باید تحتاللفظی فهمید و تفسیر کرد، نباید این کار را بکنیم، زیرا بیم آن میرود با این کارمان جهان را دچار مصیبتی ناسزا کنیم.
بایل استدلال می کند که در همه افراد بیریا، بدون توجه به اعتقاداتشان و حتی خداناباوران (atheist)، یک صداقت اخلاقی وجود دارد. این صداقت اخلاقی با اعتقاد به باوری دیگر از میان نمی رود.
بایل از نخستین متفکرینی است که سعی کرده است یک استدلال معتبر و فراگیر برای رواداری ارائه کند که شامل باورمندان به همه ادیان و مذاهب و همچنین آنهائی که به خدا اعتقاد ندارند، شود. اندیشههای او در روشنساختن افکار مردم و ترویج رواداری نقش بزرگی داشت. هرچند نظرات جان لاک معروفتر شد و تاثیرات بیشتری برجا گذاشت، اما نظرات پیر بایل بنیادیتر و به برداشت رواداری مدرن نزدیکتر است.
پیمان صلح وستفالیا: شناسائی حقوق برابر و یکسان همه کشورها
پیمان صلح وستفالیا (Peace of Westphalia)، یک سری پیماننامههائی است که پس از پایان جنگهای سی ساله مذهبی در اروپا (۱۶۴۸ - ۱۶۱۸) میان کشورهای اروپایی و جنگ هشتاد ساله بین آلمان و اسپانیا (۱۶۴۸ - ۱۵۶۸) در سال ۱۶۴۸ میلادی بسته شد. در این پیمان تمام کشورهای اروپایی به جز بریتانیا و لهستان شرکت داشتند. پیمان وستفالیا نخستین پیمان صلح چند جانبه پس از رنسانس در اروپا است. این پیماننامه الگو و پایه جامعهی ملل و سپس سازمان ملل متحد گردید. در این پیمان حقوق برابر و یکسان همه کشورها به عنوان واحدهای سیاسی مستقل برای نخستین بار مطرح و مورد پذیرش قرار گرفت.
در صلح وستفالیا موردهای متعددی به منظور تأمین صلح میان مذهبها گنجانیده شد. این قرارداد، که با مضمون «قرارداد صلح دینی آوگسبورگ» پیوند خورده بود و بر وحدت ایمانی مذهبها تأکید داشت، همزمان جایگاه برابر کلیسای کاتولیک و کلیسای پروتستان را در قوانین رایش آلمان تثبیت کرد. بدین گونه کلیسای کاتولیک وادار به انصراف از داعیهی خود مبنی بر یگانه مرجع الهیات و حقوق کلیسایی گشت. اعضای نهادهای دستگاه قضایی و اجرایی رایش آلمان، مانند دیوان عالی برلین، شورای دربار، فرستادگان سیاسی و نیز کمیسیونهای مسئول اتخاذ تصمیمهای سیاسی، میبایستی بطور برابر از هر دو مذهب ترکیب میشدند. در رایشتاگ آلمان تصمیمگیری در مورد مسائل دینی بر مبنای رأی اکثریت ممنوع اعلام شد و هر یک از دو طرف میبایستی مواضع خود را مشخص میکرد تا سپس به تصمیمی مشترک دست یابند. حقوق فرمانروایان مناطق شاهنشین در مورد تعیین مذهب رسمی آن منطقه به قوت خود باقی ماند، ولی زیردستان دیگر نمیبایستی بطور خودکار تغییرمذهب میدادند. بدین گونه در مقررات صلح بر آزادی فرد در انتخاب مذهب و نیز مصونیت در برابر پیگرد و تبعیض بخاطر تعلقات مذهبی تأکید شد. با همین قرارداد صلح بود که برای نخستین بار حقوق اقلیتهای مذهبی برسمیت شناخته شد، بطوریکه نقض آن قابل دادرسی بود.
مفهوم رواداری که به درون قرارداد صلح راه یافت، در وهلهی نخست کاربستی منفی داشت. در آنجا آمده، آنکسانی که مذهبی غیر از مذهب شاه یا حاکم این منطقه دارند، میبایستی "با بردباری تحمل شوند" تا بتوانند در "آزادی وجدان" آیین مذهبی خود را بجای آورند. در اینجا برای نخستین بار بود که در قوانین امپراتوری رایش آلمان مفهوم "آزادی وجدان" مشاهده شد.
با پذیرش تحمل و بردباری دینی بود که اجرای مناسک و آیین مذهبی در دو حوزهی خصوصی و عمومی بطور قانونی از یکدیگر تفکیک شدند. در اینجا ایمان امری فردی تلقی شد و بدینسان سه حلقهی تا آن زمان درآمیختهی دین، حق و سیاست از هم گسستند.
لا برویر: پذیرش سلیقه و احساسات دیگران
ژان دو لا برویر (Jean de La Bruyère ۱۶۹۶ - ۱۶۴۵) فیلسوف و معلم اخلاق فرانسوی در کتاب «منشها» (Les Caractères) سفارشی روادارانه دارد:
باید بکوشیم که درست فکر کنیم و درست سخن بگوئیم. اصراری نداشته باشیم که دیگران را تابع سلیقه و احساسات خود سازیم. این اقدام بسیار بزرگ و مهمی است.
سور خوآنا: بانوی اندیشمند که مردسالاری را به چالش میکشد
سور خوآنا Sor Juana Inés de la Cruz) ۱۶۹۵ - ۱۶۴۸) بانوی ریاضیدان، چامهسرا و یکی از پیشروان ادبیات مکزیکی است.
سور خوانای ۱۹ساله برای آنکه به ازدواج اجباری تن ندهد تنها چارهی فرار را در آن دید که با پناه بردن به صومعه، راهبه و تارک دنیا شود.احترام و حمایت بیشائبهی کشیش اصلی صومعه، به او اجازه داد که در سطح تحصیلات عالی به تدریس و تحقیق مشغول گردد. بعد از مدت کوتاهی کتابخانهای با ۴هزار کتاب برای خود دست و پا کرد و کم کم شروع به ارسال مقالات و اشعارش به اشخاص با نفوذ فرهنگی و مذهبی کشور نمود.
سور خوآنا در دورانی که به زن اجازهی تحصیل و ابراز نظر نمیداد، با تسلطی که به افکار فلسفی دوران خویش داشت با شجاعت و دقت تمام، پایههای نظری عصر خویش را به چالش کشید. او در شعر بلند «رویای اول» ضمن پذیرش نظریهی جدایی بدن و روح که از عقاید فیلسوف همعصرش دکارت و فیلسوفان عهد عتیقی چون افلاطون و آگوستین نشات گرفته بود آن را به دغدغهی اصلی خود پیوند داد. سور خوآنا همواره شنیده بود که مردان از نظر جسمی و بالطبع روحی از زنان برترند و امکان تحصیل و تدریس فرهنگ توسط زنان امر بیهودهای است. او در شعر بلند «رویای اول» (First Dream) با در غلتیدن در یک رویای شبانه، روح را از جسم فیزیکیاش جدا میکند و به سفری روحانی در دانش معاصر اروپا میپردازد. در این شعرش با قدرت تخیل ادبیاش ثابت میکند که زنان نیز میتوانند خلاق و هنرمند باشند.
سور خوآنا (صورتگر میگوئل کابررا Miguel Cabrera)
در شعر «سیاهرگ روشنتر» (In a Lighter Vein) مردان را آشکارآ مورد حمله قرار داد و به تناقضی در رفتار مردان اشاره دارد که تا کنون نیز ادامه دارد. او با مطرحکردن موضوع روسپیگری در این شعر، با حالتی پرخاشجویانه، در اوج بگیر و ببندها و آتشزدنهای دادگاههای تفتیش عقاید، با لحنی تند شعرش را با «ای مردان احمق» شروع می کند و بلافاصله از ما میپرسد که چرا به شیوهی ناروا همیشه زنها رادر مظان تهمت قرار میدهیم؟ سور خوانا از اعتراض همیشگی مردان پرده برمیدارد که از طرفی با سوز و گداز از عشق مجنونوار خود و اینکه چرا زنها عشق شان را پاسخ نمیدهند مینالند. و از طرف دیگر در اولین فرصت، وقتی که معشوقه را وادار به ابراز عشق متقابل نمودند از آنها بهعنوان زنان سست و بیآبرو یاد میکنند.
سور خوآنا در همان شعر، این پرسش همیشگی را پیش روی مردان میگذارد که در معاملهی بین مردان و روسپیها چه شخصی بیشتر گناهکار است؟ زن که نیازمندانه برای پول گناه میکند، یا مرد که با اختیار برای گناه میپردازد؟ (Sor Juana, 1988)
سور خوآنا تاوان این جسارت شاعرانهاش را میپردازد. دست اندر کاران جامعه، عرصه را بر او تنگ میکنند. از آن پس سور خوآنا، تنها نویسنده و نمایشنامهنویس و شاعر مستعمرهی اسپانیا در مکزیک، حمایت کشیشِ مسئول صومعه را از دست میدهد و پس از مدت کوتاهی کتابخانهاش برچیده میشود، و ناچار میشود در ۴۶سالگی از همهی مزایای یک ادیب هنرمند محروم گردد. سور خوانا در ادامهی افزایش فشارها دست از هرگونه فعالیت ادبی میکشد و فقط بهعنوان یک راهبه به کار سخت و طاقتفرسا تمسک میجوید. او یک سال بعد، در حین مداوای بیماران طاعونزده در همان صومعه، در سال ۱۶۹۵ بیمار میشود و چشم از جهان فرو میبندد.
تئاتر گودمن (Goodman) زندگی سور خوآنا در یک نمایشنامه بر روی صحنه در آورد.
کریستین تومازیوس: تاکید بر استقلال بین اخلاق و حقوق
کریستین تومازیوس (Christian.Thomasius ۱۷۲٨ - ۱۶۵۵) فلیسوف آلمانی و ازپیشگامان روشنگری و تئوریسین حقوق طبیعی بود. او نخستین استاد دانشگاه بود که بجای لاتین به آلمانی نوشت ودر دانشگاه به آلمانی تدریس کرد.
بهخاطر اندیشههای غیرارتدوکس که ازدواج بین کالوانیستها و لوترانها را مجاز میدانست مجبور به مهاجرت شد. او علیه خرافات وشکنجه و برای آزادی اندیشه مبارزه کرد.
تومازیوس به استقلال بین اخلاق و حقوق باور داشت و برای هر یک از آن دو هدف و موضوع خاص قائل بود. اوتاکید داشت که حقوق پیوندهای برونی افراد را منظم میسازد، ولی اخلاق بر زندگی و رفتار درونی بشر فرمان میراند. به نظر وی اخلاق ناظر به وجدان شخص و هدف آن تامین آرامش درونی است و حقوق حاکم بر روابط شخص با دیگران است و صلح خارجی را فراهم می کند. در نتیجه، تکالیف حقوقی را به زور میتوان بر اشخاص تحمیل کرد ولی وظایف اخلاقی چون بر وجدان دلالت وارد، نمیتواند موضوع اجبار قوای عمومی قرار گیرد.
ژان مسلیر: ناسازگاری شر با اندیشهی وجود خدای دانا و مهربان
ژان مسلیر (Jean Meslier ۱۷۲۹ - ۱۶۶۴) کشیش کاتولیک فرانسوی که پس از مرگش معلوم شد آتهئیستی پیگیر بود. او به نقد بنیادین کلیسا، مذهب و خدا پرداخت. کتابی مفصل بهنام «وصیتنامه» (Testament) نوشت که پس از مرگش پیدا شد و بصورت جزوات دستنوشته مخفیانه دست به دست می گشت و تأثیر شگرفی بر روشنگری فرانسه در قرن هیجدهم گذاشت. «وصیتنامه» در سال ۱۸۶۴ در آمستردام منتشر شد. ولتر نیز آنرا با کمی تحریف خلاصه و منتشر کرد.
به نظر مسلیر وجود شر با اندیشهی خدای دانا و مهربان ناسازگار است. او نیل به هر گونه ارزش معنوی با درد و رنج کشیدن را انکار می کند. در دیدگاه او مذهب ساخته نخبگان حاکم است برای توجیه فرمانبرداری، بیعدالتی و رنجبردن تودهها. آنها میخواهند نشان دهند که همه این فقر و اجحاف و بیدادگری اراده خدائی داناست.
مسلیر منکر وجود روح و اختیار (در برابر جبر) بود. او استدلال می کند وجود خدا پیشنیاز اخلاق نیست، انسان تا زمانی که انسان است وظایف اخلاقی او یکسان است. (Onfray, 2008)
جاناتان سویفت: راوی آسیبپذیریهای انسان
جاناتان سویفت (Jonathan Swift ۱۷۴۵ - ۱۶۶۷) یکی از مشهورترین نویسندگان دوران روشنگری است.
سویفت آسیبپذیریهای انسان را خود در کودکی تجربه کرده و میشناسد و در نوشتههایش به آنها میپردازد. از جنگ بیزار است و در آثارش ابلهانه بودن درگیریهای خشن نظامی میان کشورها را نشان میدهد.
سویفت در آثارش سیاستمداران، اندیشمندان و انسانهای دوران خود زیر تازیانهی انتقادهای گزنده و سرزنشآمیز میگیرد. او از تصویری از جامعه آرمانی خود بهدست نمیدهد و این شاید تاکید او بر این رای باشد که حقیقت مطلقی وجود ندارد و حقیقتهای مطلق موجود تنها زاده ذهن انسانهاست.
در «سفرهای گالیور» (Gulliver's Travels)، سویفت، هنرمندانه و کوبنده، یکسو نگری، تنگنظری و شیفتگی به حقیقت خویش را افشا میکند. او تنگنظرانی را که ادعای انحصار حقیقت مطلق دارند و خقیقت خود را مظهر رستگاری، نیکی، سعادت و یا دانش میپندارند و چنان مطلقگرایانه و یکسونظرانه شیفته نظرات خود هستند که به خود حق میدهند هر دگراندیش را با برچسب منحرف، گمراه و کافر با هر شیوه و وسیلهای محو کنند، انتقاد میکند.
جووانی باتیستا ویکو: نقد عقل باوری و ریاضیات باوری دکارتی
جووانی باتیستا ویکو (Giovan Battista Vico ۱۷۴۴ - ۱۶۶۸) فیلسوف، تاریخنگار و حقوقدان ایتالیایی که نخستین بار عقل باوری و ریاضیات باوری دکارتی را نقد کرد. دیدگاه ویکو در نوع خود مهم میباشد و توانسته با دیدگاه کسانی چون دیلتای و مارکس و فیلسوفانی چون اسپینوزا، هیوم، کانت، نیچه، افلاطون، ارسطو و ابن خلدون ارتباط برقرار کند.
ویکو با نگارش کتابی با نام «علم نو» (New Science) از علم جدیدی سخن میگوید که لازم است تاسیس شود. او نیز مانند ابن خلدون جای خالی علوم انسانی را بسار حس میکرد. ویکو به تاریخ نظری مثبت داشت ومعتقد بود انسان نسبت به شناخت درونی آنچه محقق میشود دقیق تر است. او از اصلی به نام حقیقت تحقق یافته سخن میگوید و معتقد است: کسی که چیزی را ساخته و امری را محقق کرده بهتر و بیشتر ازهر کسی میتواند آن را بفهمد، بنابرین جریانهای تاریخی را به دلیل آنکه موضوع آن انسان است میتوان فهم کرد.
ویکو معتقد است هیچ چیز را نمیشود در اکنون شناخت، زیرا هر پدیده تاریخی دارد که باید در همان بستر شناخته شود. از نظر ویکو فهم تاریخ در عین حال، کاملاً واقعی و ازلی و ابدی نیست، زیرا بر حضور نظم و مشیت الهی و توسعه نهادهای بشری تاثیر میگذارد. ملتها در جریان تکامل و توسعه کاملاً همگام و مراحل گذارشان منطبق با هم نیست، ولی همه مراحل مشخصی را می گذرانند. ویکو در عصر جدید نخستین کسی است که راجع به حرکت تاریخ و مراحل تمدنی دست به یک دوره بندی زده و ویژگیهای مراحل را برشمرده است.
ویکو در تاریخ تمدن ۳ دوره را معرفی میکند: دوره ربانی یا الهی، دوره قهرمانی یا اشرافی و دوره انسانی یا مردمی. وی معتقد است در هر کدام از این ۳ مرحله شکل زندگی مردم، ادبیات، سیاست و حکومت و رابطه با مردم دچار دگرگونی میشود. وی میگوید وجهه غالب دوران اول جنبه الهی و استبدادی، دوران دوم آریستوکراسی و دوران سوم مردم سالاری است.
ویکو استدلال میکند که توسعه نسبی در تاریخ معاصر ظاهر میشود. از آنجا که تاریخ از نظر ویکو تجلی مشیت الهی در دنیاست، گذار از یک مرحله به مرحله بعدی برتری قدرت تخیل و پیشرفت تدریجی تمدن بشر را تعیین میکند. پیشرفتی کیفی از ساده به پیچیده که نهادهای اجتماعی را شکل میدهد.
گذشته از نکات عمومی و نظریه تاریخی، ویکو پیشرفت تمدن را از امور واقعی، طبیعی و ناشناخته بشرمی داند و به ویژگی ادواری تکامل تاریخ تاکید میکند. پیشرفت جامعه به سوی تکامل بدون رسیدن به آن متوقف میشود و جامعه تقریباً به شرایط اولیه باز میگردد. از این رو تاریخ مجدداً دور و جریانش را آغاز میکند، گرچه همیشه نقطه بالاتری را نسبت به آنچه که قبلاً در اختیار داشت به دست میآورد.
الکساندر پوپ: منادی گونهگونی ارتباط با خدا
الکساندر پوپ (Alexander Pope ۱۷۴۴ - ۱۶۸۸) شاعر و منتقد انگلیسی از شاعران نامدار سدهٔ هیجده بریتانیا بود. شهرت او بیشتر به خاطر اشعار طنزش و ترجمه اثر آثار هومر است.
پوپ در اشعار فلسفی «جستاری درباره انسان» (Essay on Man) در راه ژرفش شناخت انسان نوین میکوشد و دیدگاه خرافی سده میانه و تنگنظرانه کلیسائی در باره انسان را به چالش میکشد. او انحصار رستگاری از طریق کلیسا را نقد میکند. او همنظر با میلتون در «بهشت گمشده» راههای گوناگون ارتباط با خدا را موجه میداند. به بیانی دیگر با حافظ همراه میشود:
همه کس طالب یارند، چه هشیار چه مست
همه جا خانه عشق است، چه مسجد چه کُنِشت
از سخنان اوست:
اندک دانش آموختن، چیز خطرناکی است.
وضع و حال مردمان تنگفكر به وضع و حال بطریهای تنگ دهان میماند؛ هرچه كمتر در خود دارند، با سر و صدای بیشتری آن را به خارج پرتاب میكنند.
انقلاب باشکوه انگلستان: تحدید قدرت پادشاه
انقلاب باشکوه (Glorious Revolution)، «انقلاب ۱۶۸۸»، «انقلاب بدون خونریزی» یا «انقلاب آرام» نیز نامیده میشود. در این انقلاب حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی مستبد شد. انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم (William III) و ملکه ماری دوم (Mary II) به جای شاه جیمز دوم (James II) نشسته و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا بعنوان یک پادشاهی با قدرت محدودتر سلطنت کند و اختیارات و قدرت بیشتری را به پارلمان واگذار نماید. دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایهریزی کرد. (Vallance, 2006)
انقلاب ۱۶۸۸ یک انقلاب بورژوا - لیبرالی بود که به لحاظ فکری تحت تأثیر آراء جان لاک قرار داشت. انقلابهای ۱۶۴۹ و ۱۶۸۸ انگلستان موجب تحکیم و گسترش فوقالعاده مناسبات سرمایهدارانه و نابودی نظام فئودالی در این کشور گردید.
قانون رواداری: آزادی اجرای مراسم عبادی
مجلس انگلستان با تصویب قانون رواداری (۱۶۸۹Toleration Act,) آزادی اجرای مراسم عبادی و داشتن عبادتگاه، معلم وکشیش خود را به بسیاری از فرقههای مذهبی اعطا کرد. هرچند، قانون رواداری همه مذاهب را به رسمیت نشناخت و شامل همه فرقهها نشد ومحدودیتهای سیاسی و اجتماعی آنها را نیز بر طرف نکرد، ولی قدمی به جلو بود.
مونتسکیو: پاسداری از آزادی با جدائی و استقلال قوای دولتی
شارل دو مونتسکیو (Charles de Montesquieu ۱۷۵۵ - ۱۶۸۹) یکی از متفکران سیاسی تاثیرگذار فرانسه در عصر روشنگری است.
پرسش بنیادینی که مونتسکیو سعی کرد پاسخ آنرا بیابد این بود: چگونه می توان به بهترین وجه ممکن از آزادیها پاسداری کرد؟ او در اثر نامآور خویش، روحالقوانین (On the Spirit of the Laws)، پاسخ این پرسش را در طرح جدائی قوای حکومتی می یابد. سه قوه مجریه، مقننه و قضائی باید به ارگانهای مستقل دولتی واگذار شود که متقابلن در برابر یکدیگر استقلال و توازن خود را حفظ کنند. این طرح چندی بعد بصورت مهمترین ابزار حفاظت آزادیهای بنیادین شهروندی تکوین یافت.
این کتاب با پذیرش همگانی شگرفی روبرو شد و بعدها نیز از بنمایههای یاد شده در آن برای اداره کشورها و دولتها بهره بسیاری گرفته شد. مونتسکیو بر این باور بود که انقلاب و شورش و خونریزی کاری از پیش نمیبرد و آنچه یک جامعه بدان نیازمند است قانون است.
روح القوانین یکی از مهمترین آثار مونتسکیو در جنبش روشنگری فرانسه محسوب میشود. این کتاب در تدوین اساسنامه ایالات متحده آمریکا و اساسنامه شورای انقلاب فرانسه در سال ۱۷۹۱ مؤثر بودهاست.
معروفیت مونتسکیو با نوشتن «نامههای ایرانی» (Persian Letters) در سال ۱۷۲۱ میلادی به اوج خود رسید. مضمون نامههای ایرانی نامههایی فرضی هستند که در اواخر سلطنت لوئی چهاردهم نگارش یافتهاند. مونتسکیو این نامهها را از زبان دو ایرانی ثروتمند بهنامهای «ازبک» و «ریکا» که در مدت مسافرت خود به اروپا، برای مدتی طولانی در فرانسه اقامت گزیدهاند، نوشته است. این کتاب پایه فکری اثر بعدی مونتسکیو یعنی روح القوانین است.
این رمان که در سال (۱۷۲۱ میلادی) در آمستردام با نام مستعار منتشر شد، دربرگیرندهٔ استنباط این دو ایرانی از اروپا و بهخصوص فرانسه میباشد. نامههای ارسالی از ایران، عمومأ از طرف خواجه و زنان حرمسرای ازبک است که حوادث روز مملکت و اتفاقات بدیمن مانند خودکشی سوگلی حرمسرای او، «روشنک» را بهاطلاع ارباب میرسانند. سبک دلنشین نگارش نامههای ایرانی که خواننده را مجذوب مینماید، با گزارشی طنزآمیز از آداب و رسوم رایج در پاریس و اروپا همراه است.
نامههای «ریکا» که از دیدگاه یک شرقی نگارش یافته است، لوئی چهاردهم را جادوگری میپندارد که پولهای خزانهٔ شاهی را با یک حرکت دست دوبرابر میکند و یا پاپ بهمردم چنین القا کرده است که «سه» برابر با «یک» است (کنایه از اعتقاد بهتثلیث) و یا اینکه، نان، نان نیست و شراب، شراب نیست (کنایه از گوشت و خون عیسی مسیح). در مورد آرایش پاریسیها میگوید: آنها موهای خود را بهحدی به طرف بالا جمع میکنند که صورتشان درست در وسط بدنشان قرار میگیرد. لیکن در پشت این طنز هنرمندانه، مونتسکیو آموزگار جدی اخلاق پنهان شدهاست تا دستگاهی را نقد کند که هیئت حاکمهٔ آن با قدرت نامحدود و تجاوزکارانهاش حق حیات را از ملت سلب نموده است.
مونتسکیو با نوشتن نامههای ایرانی گامی بلند در راستای جنبش روشنگری اروپا و برای پیریزی طرحی نو براساس آزادی، حقیقت و تفاهم، بهمیدان گذاشت. بهطنز کشیدن فرانسه و داستان غمانگیز حرمسرای ایرانی دو روی یک سکهای است که آزادیهای فردی و قابلیتهای عمومی را در غیاب نظم و قاعده و قانون به تصویر کشیده است. بخشی از این نامهها بهتشریح مذاهب و تشابه آنها بهیکدیگر یا تضاد موجود در ادیان از دیدگاه ازبک، پرداخته است.
مونتسکیو در قسمتی از این کتاب چنین میگوید که ایرانی نامبرده از سوی یکی از دوستان فرانسویش به یک نفر فرانسوی دیگر معرفی شد. هنگامی که آن شخص گفت: «این آقا ایرانی است» طرف با نهایت شگفتی اظهار داشت: «آقا ایرانی است، شگفتا! چطور میتوان ایرانی بود؟» فکر کوچک آن مرد نمیتوانست بپذیرد که غیر از فرانسویان کسان دیگری هم در گیتی هستند.
مونتسکیو در کتاب نامههای ایرانی بنیان یک تئوری کثرتگرائی مذهبی را می گذارد. در نامه ٢۹ ریکا میخوانیم:
شنیدهام در اسپانیا و پرتغال راهبان ویژهای هستند که حتی از فهم یک لطیفه عاجزند وآدمها را چون برگ خشک میسوزانند.
مونتسکیو بهدرستی نتیجه می گیرد: در حکومت استبدادی وجود ترس شرط اساسی است. اساس حکومت استبدادی ترس و منظور از ترس، آرامش است. ولی باید دانست این آرامش، صلح نیست بلکه به منزلۀ سکوت شهرهائی است که نزدیک است آنها را دشمن اشغال کند. یعنی اضطراب باطنی وجود دارد. زیرا قدرت متعلّق به دولت نیست بلکه مربوط به ارتشی است که دولت را تأسیس نموده است.
مونتسکیو پژوهشهای مفصلی در باره انواع و ماهیت حکومتها می کند و نتیجه می گیرد: حکومت خواه جمهوری باشد خواه پادشاهی سه وظیفه دارد: نخست قانوگذاری (قوّۀ مقننه)، دوم اجرا قوانین (قوّۀ مجریه) و سوم دادگستری بر طبق قانون (قوّۀ قضائیه). برای اینکه مقصود از حکومت که حفظ آزادی و امنیّت است به خوبی حاصل شود، این سه قوّه باید از هم جدا باشند و در کار یکدیگر دخالت نکنند تا قدرت حکومت تعدیل شود. هرگاه قانونگذاری با اجرای قانون یا با دادگستری یا هر سه وظیفه باهم یکجا جمع شوند بیم آن است که قوانین ظالمانه وضع شود و ظالمانه اجرا گردد. در واقع تمرکز این سه قوّه در یکجا، در نتیجه مانند بیقانونی است.
مونتسکیو قوانین اجتماعی را با قوانین اقتصادی تکمیل می کند و تاکید دارد که مالیات سهمی است که هرکس باید از دارایی خود به دولت بدهد تا بقیۀ داراییاش محفوظ بماند. دولت در مالیات گرفتن باید میزان احتیاجات حقیقی خود را در نظر بگیرد و رعایت رفاه حال مالیاتدهنده را هم داشته باشد و ضروریات زندگانی مردم را بهنام مالیات از مردم نگیرد. بر دولت واجب است که از بینوایان دستگیری کند اما، نه اینکه صدقه بدهد، بلکه باید برای بیکاران کار فراهم کند زیرا بینوا آنکسی نیست که دارایی ندارد، بلکه آن کسی است که کار ندارد.
ولتر: رواداری بهترین خصلت انسان
فرانسوا-ماری آروئه (François Marie Arouet ۱۷۷۸ - ۱۶۹۴) که بعدها نام ولتر (Voltaire) را بر خود نهاد، یکی از نامدارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری است. ولتر مدخل «رواداری» در «واژگان فلسفی» (Philosophical Dictionary) را چنین شروع می کند:
رواداری چیست؟ رواداری بهترین خصلت آدمی است. همه ما نواقص و خطاهای بسیاری داریم؛ بیاییم حماقتهای همدیگر را ببخشیم. این نخستین قانون طبیعی است.
او یک رواداری، سعهصدر و تعصبستیزی پیگیر و همه جانبهای می طلبد و حقارت تعصب را افشاء می کند. و در «رسالهای در بارۀ رواداری» (Treatise on Tolerance) می گوید:
این کرۀ کوچک خاکی، که در جهان فقط نقطهای است، همانند کرههای دیگر در گیتی می چرخد. در این ناچیزبودگی وجود ما گم میشود، زیرا انسان، که فقط حدود یک متر و نیم قد دارد، مسلمن در خلقت نقش بیاهمیتی را بازی میکند. با این وجود یکی از این موجودهای ناچیز به همسایه خود در فلانجا می گوید: گوش به فرمان من باش، زیرا خدای همۀ این جهانها مرا منور کرده است. در زمین نُهصد میلیون مورچۀ کوچک چون ما وجود دارد، اما تنها تودۀ مورچگانی که من جزو آنم، پسندیدۀ خدایند، بقیه تا ابدالدهر مورد نفرت اویند، تنها تودۀ مورچگان ما مرحمت می یابند، بقیه اما تا ابدالدهر به لعنت او گرفتارند.
ولتر مشابه مونتسکیو در دوران مهاجرتش به انگلستان نامههائی در باره انگلستان نوشت. او با مقایسه نظامهای انگلستان و فرانسه، به انتقاد از فرانسه پرداخت. رواداری مذهبی، آزادی در سیاست و تجارت و مقام والای علم و فلسفه در انگلستان، ولتر را مجذوب خود کرد. او توسعه رواداری مذهبی در انگلستان را ستایش می کند و در این نامهها که با عنوان «نامههای فلسفی» (Philosophical Letters) چاپ شد، به شدت نگران گرایش خشونتبار و ناروادار در مذهب است. این نامهها را «نخستین بمبهای پرتاب شده به سوی نظام قدیم» ارزیابی میکنند.
یک ناپیگری شگفت در دیدگاه روادارنه ولتر، عدم آزادی برای بیدینان است که با سعهصدر ژرف او ناهمخوانی دارد. این مطلب تنها با سطح تکامل رواداری در آن دوران قابل توجیه است.
به دلیل عقاید ضدکلیسای ولتر، مقامهای کلیسا قصد داشتند او را از آیین خاکسپاری مسیحی محروم نمایند. به همین دلیل بلافاصله پس از مرگ دوستانش جنازه او را به یک کلیسای محلی منتقل کرده و به سرعت آداب خاکسپاری مسیحی را بصورت کامل اجرا نمودند. فرمان ممنوعیت مراسم مذهبی خاکسپاری ولتر پس از اجرای مراسم به این کلیسای محلی رسید. پس از انقلاب فرانسه، در سال ۱۷۹۱ بقایای جسد ولتر به پاریس منتقل شد و با شکوه تشییع گردید.
۴ - سده هیجده میلادی
در سده هیجدهم، مفهوم دولت عرفی (secular state) بر بنیان قدرت مستقل و تمایز بین نقش شهروندی و اعتقاد به یک مذهب تدقیق شد. جان لاک و طرفدارانش هنوز بر لزوم بنیانهای مشترک مذهبی برای یک نظام سیاسی با ثبات پافشاری میکردند، اما مادیگرایان (materialist) فرانسه آن را لازم نمیدانستند. با انقلاب فرانسه و امریکا بنیان یک حق طبیعی و آزادی مذهب به رسمیت شناخته شد، هرچند در تفسیر اینکه کدام دگراندیش مذهبی را باید تحمل کرد، متفاوت بود.
ویژگی دیگر بحث نظری در باب رواداری در قرن هیجدهم، تشکیک فلسفی و انتقاد جدی و اساسی به حکومت مطلقه و استبداد بود. گفتمانهای پرشور موافق و مخالف انقلاب فرانسه در جریان بود.
عقاید آزادیخواهی در فرانسه بهکندی پیش میرفت. هرچند در قرن هفدهم صاحبنظرانی در فرانسه بودند که مردم را منشاء قدرت میدانستند ولی فلسفۀ حکومت ملی تا قرن هیجدهم در آن سامان رونقی نداشت. در این قرن، افکار دموکراسی در فرانسه شکفته شد، متفکران نامداری ظهور کردند که در تاریخ عقاید مدنی و سیاسی مقامی ارجمند دارند.
اندیشمندانی چون «ولتر» علیه قدرت مطلق دولت و سلطۀ کلیسا به دفاع از حقوق فرد برخاستند. بعضی چون «مونتسکیو» خواستار مشروطیت و قانون اساسی و پشتیبان انفصال قوای دولت بودند. مبرزترین متفکران فرانسه «روسو» بود که میگفت حکومت قانونی منحصرن بر ارادۀ ملت قرار دارد و ارادۀ مردم منشاء قدرت دولت است.
خدمتی که مخصوصن نویسندگان فرانسه به فلسفۀ دموکراسی کردند این است که ضمن بحث و انتقادهای روشنگرانه ثابت کردند ملاحظات و امتیازهای ناشی از نسب، نژاد، دین و ایدئولوژی جملگی مخالف با حقوق طبیعی و بازدارنده مردم در راه تأمین مساوات اجتماعی هستند. اندیشمندان فرانسه به ثبوت رساندند که تحقق مساوات اجتماعی منوط بدان است که این گونه امتیازات را یکباره به دست فراموشی بسپاریم و منحصرن فضیلت، دانش و هنر فرد را معیار سنجش مقام اجتماعی او بدانیم.
خدمت دیگر متفکران فرانسه به دموکراسی این بود که مفهوم تساوی اقتصادی را به عنوان یکی از اصول مساوات معرفی کردند. اساس این فکر، نخستین بار در انگلستان پیدا شد ولی در آنجا شکوفا نشد. فیلسوفان انگلیسی همواره (حتی در قرن نوزدهم) تنها از مساوات سیاسی سخن می راندند. مؤسسات انقلاب فرانسه در تجزیه و تحلیل معنی مساوات ثابت کردند که مساوات سیاسی بدون تساوی اقتصادی دارای مفهومی ناقص و نارساست.
انقلاب بزرگ فرانسه (١٧٩٩ - ١٧٨٩) علیه فساد حکومت مطلقه و قدرت کلیسا برپا شد. بنیان استبداد دولت را به یکبار در هم فرو ریخت و سلطۀ کلیسا را در هم شکست. اعلامیۀ حقوق بشر یادگار جاویدان این نهضت عظیم است. این گفته که «افراد آزاد و در حقوق مساوی آفریده شده اند» کلام بزرگ پیشروان انقلاب فرانسه بود واز آن پس شعار نهضت های آزادی جهان گردید.
بنجامین فرانکلین: برق را از آسمان و شمشیر را از ستمکاران گرفت
بنجامین فرانکلین (Benjamin Franklin ۱۷۹۰ - ۱۷۰۶) یکی از بنیانگذاران ایالات متحده، یک دانشمند، نویسنده برجسته و چاپخانهدار، طنزنویس، نظریه پرداز سیاسی، سیاستمدار، مخترع، فعال مدنی و دیپلمات بود.
فرانکلین لقب اولین آمریکایی را برای تلاشهای خستگی ناپذیرش برای اتحاد آمریکا به دست آورد. او آمریکا را این چنین تعریف نمود: وصلت ارزش های عملی و دموکراتیک، صرفهجویی، کار زیاد، آموزش و پرورش، روح جمعی، سازمانهاي مردم نهاد (سمن NGO) و مخالفت با هر گونه خودکامگی دینی و سیاسی، همراه با علم و صبر روشنگری.
فعالیتهای خستگیناپذیر او درزمینهٓ چاپ کتاب، وی را بهعنوان ناشر صاحبنامی به اشتهار رسانید. فرانکلین در دوران زندگی به فعالیتهای اجتماعی و خدمات عمومی و امدادرسانی همت گماشت و به عضویت در این مؤسسات پذیرفته شد. او توجه خود را به خدمات شهری و رفاه عمومی، مانند نظافت خیابانها، روشنایی شهر، نظام تشکیلاتیِ مدارس، تأسیس آتشنشانی غیرانتفاعی، بیمارستان و کتابخانه معطوف داشت.
بنیامین فرانکلین، نفْس خویش را بهمدد خودداری و پرهیزگاری مهار میکرد و به خلوص آن همت میورزید. او فهرستی شامل سیزده روش سودمند درزمینهٓ آموزش اخلاق تنظیم کرد:
۱) خویشتنداری: شکم را تا مرز بلاهتِ شعور پُر مکن و تا مرز بیخودی منوش.
۲) سکوت: سخنی بران که خود یا دیگران از آن سود گیرید؛ از سخنان بیثمر پرهیز کن.
۳) نظم و انضباط: هرچیز را در جای خود قرار ده و هر کاری را به وقت خود موقوف کن.
۴) عزم و اراده: آنچه را باید بهانجام رسد، بدان همت گمار، و آنچه را بدان اراده نمودهای، بدون وقفه و خلل بهانجام رسان.
۵) قناعت: از خرج کردن برای خوشآمدِ دیگران یا خشنودی خویش بپرهیز و چیزی را ضایع مکن.
۶) سعی و کوشش: زمان را ازدست مده، هر لحظه به کاری سودمند بپرداز، کارهای باطل را از خود دور کن.
۷) راستی و درستی: از فریب بپرهیز، اندیشه را به عصمت و حقیقت آراسته دار و به سخن خویش پایبند باش.
۸) عدالت: راضی به زیان دیگران مباش، مباد که بر کسان ستمی روا داری و آنان را از خیری که بدان موظفی، بینصیب گردانی.
۹) اعتدال: از تندروی پرهیز کن؛ اهانت ناروا به دیگران، که بهگمان خویش، خود نیز درخور آن نیستی، روا مدار.
۱۰) نظافت: ناپاکی را از تن و جامه و خانهی خویش بزدا.
۱۱) آسایش خیال: آرام باش و از خردهگیری بپرهیز و از وقایع عادی و حوادث اجتنابناپذیر روی درهم مکش.
۱۲) عفّت: در ارضای میل جنسی اعتدال را رعایت کن؛ تنها بهخاطر حفظ تندرستی و بقای نسل و نه تا مرز جنون و سستی، نزدیکی کن. در این راه از جرح عواطف و سلامت خود و دیگری خودداری کن و دغدغهٓ خوشنامی خویشتن را به دل داشتهباش.
۱۳) تواضع و فروتنی: از پیشکسوتان بزرگ، مانند عیسی مسیح و سقراط تقلید کن.
بنیامین فرانکلین در یکی از سفرهای خود از انگلیس به آمریکا «انجمن فلسفی آمریکا» را تأسیس کرد. او در سال ۱۷۷۵ انگلیس را به مقصد آمریکا ترک گفت و در همان سال به عضویت کنگره آمریکا درآمد و پس از مدتی به کمیتهٓ تنظیم «بیانیهٓ استقلال ایالات متحدهٓ آمریکا» دعوت شد. بهخاطر افکار درخشان و حس آزادیخواهی او و همچنین در پیوند با اختراع برقگیر، دربارهٓ او چنین گفتهاند:
«او برق را از پهنهٓ آسمان و شمشیر را از دست ستمکاران برگرفت.»
او تاکید میکند: «آنهائی که برای امنیت، آزادیشان را فدا می کنند، نه سزوار آزادی اند و نه لایق امنیت.»
کارل لینه: بنیانگذار نظام طبقهبندی گیاهان و جانوران
کارل فون لینه (Carl von Linné ۱۷۷۸ - ۱۷۰۷) گیاهشناس و پزشک سوئدی و پایهگذار نظام امروزی طبقهبندی گیاهان و جانوران (Biological classification) بود.
لینه دریافت که پرچم و مادگی اساسی علمی برای تقسیمبندی گیاهان است. او در ناحیه لپلند (Lapland) سوئد پژوهشی گسترده کرد و نتیجهٔ این پژوهشها را در مقالهٔ «فلورا لاپونیکا» (Flora Lapponica) در سال ۱۷۳۷ به چاپ رسید.
لینه بر اساس ویژگی بازتولید موجودات زنده آنها به گونههای متفاوت ردهبندی کرد و یک نظام طبقهبندی بنیان نهاد و طبیعت را چون یک کل هماهنگ معرفی کرد. او شکل و ساختمان گل و دانهی گیاهان را وسیله طبقهبندی آنها قرار داد. نتیجه پژوهش او در زمینهٔ طبقهبندی گیاهان در کتاب «نظام طبیعت» (Systema Naturae) در سال ۱۷۵۸ چاپ شد (ویرایش دهم)، که در آن ۴۴۰۰ گونه حیوانات و ۷۷۰۰ گونه از گیاهان طبقهبندی شده بود. لینه در این کتاب نامهای طولانی و بیضابطه رایج آن زمان را با نامهای کوتاهی جایگزین کرد که امروز نیز بکار میرود.
جورج-لوئی لکرک کنت دو بوفون: اندیشه در چرائی و چگونگی شکلگیری حیات
جورج-لوئی لکرک کنت دو بوفون (Georges-Louis Leclerc, Comte de Buffon ۱۷۸۸ ۔ ۱۷۰۷) نویسنده، ریاضیدان، زیستشناس و ستارهشناس فرانسوی، نخستین کسی بود که به شکلی جدی تلاش کرد تا عمر زمین را محاسبه کند، و این کار را با استفاده از چند توپ آهنی، یک ساعت جیبی و کوره آهنگری انجام داد.
آزمایش بوفون بر مبنای نظر ایزاک نیوتون انجام شد که گفته بود تصور کنید جهان روزی کرهای فلزی و آتشین بوده اگر بتوانید محاسبه کنید که چقدر طول میکشد تا از آن وضعیت به شکل امروزی برسد، یعنی توانستهاید عمر زمین را محاسبه کنید. او فکر کرد با ثبت زمان خنک شدن توپهای سرخ شده در اثر حرارت در اندازههای مختلف و سپس در نظر گرفتن بزرگی زمین نسبت به این توپها میتوان فهمید که چقدر طول میکشد تا زمین خنک شده و آماده برای زندگی شده است. او این مقدار را ۷۴۸۳۲ سال محاسبه کرد. نکته مهم درباره کار او این است که بوفون با انجام آزمایشها و انتشار نتایج آنها باعث شروع پرسشها و بحثهایی مهم در آنزمان شد. نه فقط درباره عمر زمین بلکه درباره اینکه چرا و چگونه موجودات به وجود آمدهاند.
بوفون در اثر سترگ سی وشش جلدی خود، تاریخ طبیعی (Histoire naturelle) با نثر زیبا و گویا به همه موجودات ازانسان گرفته تا پرندگان، سختتنان، ماهیان وحتا مواد کانی پرداخت. او با استفاده سنگوارهها و آزمایشات فیزیکی اثبات و استدلال کرد که جهان بسیار دیرینهتر از آن است که مذهبها باور دارند.
بوفون آرای لینه را به چالش طلبید و در نقد آن نوشت که طبقهبندی لینه ترفندی است برای سادهتر نشان دادن جهان از آنچه واقعن هست. جهان یک نظام نیست بلکه مجموعهای شامل دستههای ویژه وتصادفی است. دانشکده الهیات دانشگاه سوربن، دژ نظری قشریون آن دوران، این کتاب را محکوم کرد.
لامتری: خرافات مذهبی مهمترین ابزار سرکوب اجتماعی
ژولیان لامتری (Julien La Mettrie ۱۷۵۱ ـ ۱۷٠۹) پزشک، فیلسوف واز پیشگامان دوران روشنگری است. لامتری می کوشد، تفکر را بمثابه کارکرد مغز توضیح دهد. او در کتاب مشهورش «ماشین انسان» (Machine man) دوگانهانگاری دکارت به چالش میگیرد.
لامتری با نظریات غیرماتریالیستی و غیرعلمی مرزبندی میکند. او خرافات مذهبی را مهمترین ابزار سرکوب اجتماعی میشمارد و انزجار شدیدی نسبت به خرافات ابراز می دارد.
دیوید هیوم: پیشگام تجربهگرائی
دیوید هیوم (David Hume ۱۷۷۶ - ۱۷۱۱) فیلسوف اسکاتلندی یکی از پیشروان مکتب تجربهگرایی (Empiricism) بود. او در سال ۱۷۴۵ درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد؛ اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد.
هیوم در باره این مسئله بنیادین تحقیق اساسی کرد: انسان تا چه اندازه توانائی کسب واقعی دانش و معرفت را دارد؟ تحقیق هیوم در باره چگونگی روند اندیشه و استدلال تأثیر زیادی بر فیلسوفان بعد از او مانند کانت بر جای گذاشت.
به نظر هیوم در علم اخلاق، اساس آن است که انسان جویای خوشی و سعادت است و باید باشد. انسان برای خوشبودن باید کارهای پسندیده بکند و سود خود را در سود دیگران بداند. میزان و محک پسندیده و ناپسند بودن کارها همان تصدیق و تکذیب عموم مردم است.
اختلاف در نیکی و بدی و نبود یک میزان و معیار در این رابطه در اصول عقاید و حقایق نیست. راستگویی، دلاوری، جوانمردی و آزادگی نزد همه اقوام و قبایل پسندیده است. آنچه در نزد قومی پسندیده و نزد دیگران ناپسند است، اوضاع و امور قراردادی است که حسن و قبح و صلاح و فساد آنها بسته به کیفیات و مقتضیات زمان و مکان است.
هیوم با رد معجزه و معقولیت ایمان و اعتقاد، نفی صانع یک نظام الحادی مستدل ارائه کرد. اودر کتاب «گفتگوهائی در باره دین طبیعی» (Dialogues Concerning Natural Religion) که در سال ۱۷۷۹ بدون نام نویسنده وناشر منتشر شد، بحث وجود خدا بین سه نفر است. آنها هر چند بر سر وجود خدا همنظر هستند ولی نظر آنها درباره صفات و ویژگی خدا و توان بشر در شناخت خدا، بسیار متفاوت است.
شکگرائی هیوم ژرف و فراگیر است. این شک به یک اندازه دامن دین و دانش را میگیرد.
فردریک دوم: شناسائی آزادی همه ادیان
فردریک دوم (Frederick the Great ۱۷۸۶ - ۱۷۱۲)، پادشاه پروس در ۲۳ سال حکومتِ خود، شکنجه را لغو کرد و سیستم مدرسِهای را به اجرا درآورد. وی یک سیستم حقوقی در کل پروس خلق کرد و خواهان آزادی همه ادیان شد. در سال ۱۷۵۰ به یهودیان پروس حقوق بسیاری اعطا کرد.
فردریک انتقادی به فلسفه سیاسی ماکیاولی نوشت وبا ولتر مراوده داشت.
در آغاز رشد نظام بورژوازی در اروپا، بسیاری از دولتمردان سرمایهداری به این نتیجه رسیدند که به نفع این نظام نوپاست که در جامعه با رواداری عمل شود. یکی از نمونههای این رواداری فایدباور (utilitarian) در وصیتنامه فردریک بزرگ که در تاریخ بهعنوان «مستبد روشن» شهرت دارد، انعکاس یافت:
در پروس کاتولیکها، لوتریها، مصلحان، یهودیان، و عدۀ کثیری از پیروان دیگر فرقههای مسیحی سکونت دارند و با آرامش در کنار هم می زیند. اگر حاکمی بهسبب تعصبی نابجا به این فکر افتد که یکی از این مذهبها را ترجیح دهد، فوراً جبههبندی خواهد شد و ستیز در خواهد گرفت. بهتدریج عدهای زیر فشار و پیگرد قرارگرفته و سرانجام پیروان مذهبِ زیر پیگرد میهن خود را ترک خواهند کرد. هزاران تن از رعیتهای ما همسایگانمان را با کار و پیشۀ خویش ثروتمند خواهند ساخت و بر جمعیت کشورهای آنها خواهند افزود.... باید چنان ملاحظۀ تودهها را کرد که احساسات مذهبی آنها جریحهدار نشود، مذهب آنها هر چه می خواهد باشد.
فردریک معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن میدانست. میگویند، او روزی سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابانهای برلین میگذشت، گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند.
فردریک آن را به دقت خواند و گفت: «بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده اند ما که سوار اسب هستیم آنرا به راحتی خواندیم ولی افراد پیاده برای خواندنش به زحمت میافتند. آنرا بکنید و پایینتر بچسبانید تا راحتتر خوانده شود.»
یکی از همراهان با حیرت گفت: «اما این اعلامیه بر ضد شما و اساس امپراتوری است». فردریک با خنده پاسخ داد: «اگر حکومت ما واقعن به مردم ظلم کرده و آنقدر بیثبات است که با یک اعلامیه چند خطی ساقط میشود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آنرا بگیرد، اما اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیکخواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و قلم است مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا نیفتد.»
فردریک دوم گرچه ظاهرن ریاست کلیسای لوتری را بر عهده داشت، اما خود بیدین و فراماسونر بود.
ژان ژاک روسو: مروج پرشور آزادی و برابری شهروندان
ژان ژاک روسو (Jean-Jacques Rousseau ۱۷۷۸ - ۱۷۱۲) متفکر سوئیسی، اندیشههایش در زمینههای سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر جای گذاشت. نقش فکری او که سالها در پاریس زندگی میکرد، به عنوان یکی از راهگشایان آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. خانوادهٔ روسو در اصل فرانسوی بودند، ولی در سال ۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن توسط کاتولیکها به ژنو مهاجرت کرده بودند.
روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم حقوق بشر را بطور مشخص به کار گرفت. برای روسو، صرف نظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. روسو تلاش میکند، نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید. وی این کار را در اثر معروف خود «قرارداد اجتماعی» (Of The Social Contract) که در سال ۱۷۶۲ میلادی نوشت، انجام داد.
یکی دیگر از کتابهای مهم روسو به نام امیل (Emile, or On Education) در زمینه سرشت انسان و آموزش و پرورش کودکان است.
انتشار« قرارداد اجتماعی» و امیل خشم پارلمانهای فرانسه و هلند را برانگیخت. این کتابها در ژنو و برن ممنوع شدند. عدهای کتاب «امیل» را در ژنو در برابر انبوه مردم پاره کردند و آتش زدند. روسو به ناچار شبانه به نوشاتل گریخت و تحت حمایت فریدریش دوم پادشاه پروس درآمد. خشم مردم روسو را ناگزیر به فرار دوباره کرد و در سال ۱۷۶۵ به انگلستان روی آورد و نزد دیوید هیوم، نویسنده و فیلسوف انگلیسی پناه یافت.
روسو در «گفتان در باره علم و هنر» (Discourse on the Arts and Sciences) استدلال می کرد توسعه اجتماعی و فرهنگی تنها موجب فساد اخلاقی انسانها شد. تمام علوم وفنون ما بیهوده شکل گرفت و سرشار از تجملات است.
روسو در «گفتمان در باره سرچشمه و بنیان نابرابری در میان انسانها» (Discourse on the Origin and Basis of Inequality Among Men) برخورد انتقادی شدید نسبت به مالکیت داشت، اما در «قرارداد اجتماعی» آن را یک نهاد اساسی دانست. اما هیچگاه فکر برابری اقتصادی را رها نکرد. او به روشنی مالکیت را ابزار سلطه بر آنهایی دانست که آن را ندارند، بنابراین باور داشت که مالکیت باید تحت ارادهی عمومی باشد. نظریهی او نزدیک به نظریههای سوسیالیستی است. روسو، همزیستی مسالمت آمیز آزادی سیاسی و نابرابری اقتصادی را در دموکراسی غیر ممکن می بیند. او از اصل برابری اقتصادی پشتیبانی می کرد و خواستار لغو امتیازهای آریستوکراتها و قدرت ثروتمندان بود.
بیشترین اهتمام روسو به آزادی و برابری مردم، در کتاب «قرارداد اجتماعی» بود که محقق شد. روسو گفت که دولت باید بیشترین خیر عمومی و آزادی را تامین کند. اما آزادی بدون برابری وجود نخواهد داشت. بنابراین دولت باید برابریخواه باشد. روسو گفت که برابری به معنای برابری کامل قدرت و ثروت نیست، بلکه به این معنی است که هیچکس نباید آنقدر ثروتمند باشد که دیگری را بخرد یا کسی آن قدر تهیدست که خود را بفروشد. هیچ کس نباید قدرتی بیش از آن قدرتی که قانون به او داده است، داشته باشد و آنچه قانون به او داده است باید با نیروی طبیعی و روحی او سازگار باشد. بدون برابری آزادی نیست و اگر هم هست، پوچ است. روسو می گفت آزادی انسان در آن است که از معیارهای عالی اخلاقی پیروی کند، حقوق خود و دیگران را رعایت کند و از دولت (قانون) پیروی کند.
روسو در کتاب «قرارداد اجتماعی» موضع خود را در مورد دین مشخص می کند . او می گوید وجود کلیسا به برقراری دو قوهی قانونگذاری، دو حکمران، و تقریبن دو میهن منجر می شود و این وضع را نتیجهی دو وظیفهی متضاد دانست و اعلام کرد هر فردی دیر یا زود ناگزیر است بین ایمان به دین و وفاداری به دولت یکی را انتخاب کند. او می گفت قوانین صادره از طرف کلیسا با قوانین جامعهی مدنی در تعارض است و تنها دولت باید مردم را زیر کنترل داشته باشد. روسو به این معتقد بود که کلیسا باید زیر نظر دولت باشد. همان نظری که مونتسکیو نیز اعلام کرده بود. روسو در فصل هشتم این کتاب گفت: «آن کس که بگوید غیر از دین من در هیچ دینی رستگاری نیست باید از کشور رانده شود.» رواداری زمینهساز آزادیهای گستردهای است، ولی اعضای یک جامعهی متکی بر حقوق شهروندی باید رفتاری منطبق با قوانین حکومت قانونمدار داشته باشند. در صورت نقض این قوانین ضروری است که سازوکارهای محدودکننده بکار بسته شوند.
روسو در کتاب «قرارداد اجتماعی» تاکید میکند: «امروزه از آنجا که دیگر دین دولتی وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد، باید نسبت به تمامی دینهایی روادار بود که خود دین دیگر را روا میدارند، تا آنجا که جزمهای دینی ایشان مانع از اجرای وظایف یک شهروند نشود.» بعبارت دیگر، انحراف از این مسیر تا جایی قابل تحمل است و روا داشته میشود که پیامدی برای جامعه نداشته باشد.
روسو مستبدان مدعی نمایندگی از سوی خدا را در «قراردادهای اجتماعی» اینگونه افشاء می کند:
به محض اینکه یک نفر حیلهگر خود را بر مردم تحمیل کرد و بخشی از قدرت عمومی را در دست گرفت، مقام شامخی برای خود قائل خواهد شد و خواهد گفت خدا می خواهد به من احترام بگذارید. همینکه اختیارات کامل حاصل کرد، خواهد گفت خدا می خواهد از من اطاعت کنید. اگر آنکسی که این قدرت را در دست دارد، سوء استفاده نماید، مردم می گویند خدا خواسته است بندگان خود را تنبیه نماید.
دنیس دیدرو: اندیشیدن دشمن ایمان و ایمان بنیان ثروت وشهرت روحانیون
دنیس دیدرو (Denis Diderot ۱۷۸۴ - ۱۷۱۳) نویسنده و فیلسوف تاثیرگذار عصر روشنگری که از اوایل دهه ۱۷۴۰ به عنوان مترجم کار خود را آغاز کرده بود و در طول این دوران «تاریخ یونان» (History of Greece) تمپله ستانیان (Temple Stanyan) «واژگان پزشکی» (Medicinal Dictionary) رابرت جیمز (Robert James) و آثار متنوع دیگری را به زبان فرانسه برگرداند.
در سال ۱۷۴۶ او کتابی فلسفی نگاشت که مجموعهای از کلمات قصار و حکیمانه نیز به شمار میآید. تمام نسخه این کتاب به واسطه عقاید ضدمسیحی آن به دست پارلمان پاریس سوزانده شد.
او در سال ۱۷۴۹ کتابی با عنوان «نامه یک کور» (Letter on the Blind) به طرح پرسشی درباره وجود خدا پرداخت و به همین دلیل برای سه ماه زندانی شد. در ژوئیه ۱۷۴۹ با پر شدن زندان باستیل او را به زندان دیگر در وینسنس منتقل کردند. «دیدرو» در جایی مینویسد: «فاصله بین تعصب و بربریت گامی بیش نیست.»
«دانشنامه»
«دانشنامه» ، یا واژهنامه روشمند دانش، هنر و پیشه (Encyclopaedia or a Systematic Dictionary of the Sciences, Arts and Crafts) یکی از آثار تاثیرگذار دیدرو است. او از اوایل سال ۱۷۴۵ تا اواخر ۱۷۷۲ به عنوان سردبیر و سرپرست ویراستاران «دانشنامه» مشغول به کار بود.
«دنیس دیدرو» در اوایل از همکاری ریاضیدان همدوره خود ژان لوراند آلمبرت (Jean le Rond d'Alembert) نیز بهره مند بودند که بعدها با اعلام اینکه ریاضیات از زیستشناسی و علوم دیگر مهمتر و ریشه دارتر است از گروه کناره گیری کرد. او بیش از ۲۶ سال از عمر خود را صرف این اثر عظیم ۲۸ جلدی کرد. این اثر مصور به معرفی دستاوردهای گوناگون بشر در طول تاریخ میپردازد. در کنار اطلاعات مختصر و مفیدی که در این مجموعه در زمینه تمام علوم نظری آمدهاست در بخش دیگر نویسنده به مخالفت با قدرت و صلاحیت رهبری کلیساهای کاتولیک میپردازد.
دیدرو در مقاله »دانشنامه» (Encyclopédie) توضیح میدهد این واژه از یونانی گرفته شد ومعنای آن «پیوندهمه دانشها با یکدیگر» است. گرداوری یک دانشنامه به یک دوران فلسفی تعلق دارد. در باره همه چیز بدون استثنا و بدون دخالت احساسات باید پژوهش، بررسی و بحث شود. باید موانعی را که توجیه عقلانی ندارد را از راهمان برداریم و آزادی را که ارزندهترین هدیه برای دانش و هنر است به آنها بازگردانیم. در سدههای پیش دانش وهنر عقب نگه داشته شدند. اکنون موظفیم این دستاوردها را در یک مجموعه واحد گرداوری و به آیندگان منتقل کنیم. دیدرو تاکید میکند كه «هدف دایرهالمعارف، فقط تهیه پیكری از دانش نیست، بلكه تغییر دادن شیوه اندیشیدن نیز هست. » (كاسیرر، ۱۳۷۰)
آثار ادبی، عقیدتی و فلسفی «دیدرو» به واسطه اندیشههای متفاوتش با آنچه در آن روزگار متداول بود یا قبل از انتشار ضبط میشد یا سوزانده میشد، از همین رو او اشتیاقی برای انتشار آن دسته از آثارش که به بیان اندیشههایش میپرداخت نداشت. تا جاییکه بسیاری از نوشتههای او پس از مرگش پیدا و منتشر شدند.
«دیدرو» در یکی از آثار خود به شدت از سیاستهای استعماری و برده داری روزگار خویش انتقاد میکند و به همین واسطه کتابش ۴۰ سال در انتظار انتشار ماند.
«دیدرو» در سال ۱۷۶۵ تمام کتابخانه خود را به کاترین دوم (Catherine II) تزارینای روسیه فروخت تا بتواند جهیزیه دخترش را فراهم کند. کاترین بهایی سخاوتمندانه و بیش از انتظار دیدرو پرداخت و مقرر نمود کتابخانه در زمان حیات دیدرو در اختیار خود او باقی بماند و تنها پس از مرگش به کتابخانه ملی روسیه (Российская национальная библиотек) در سن پترزبورگ منتقل گردد. دیدرو سال ۱۷۷۳ سفری یکساله به «سنت پترزبورگ» کرد تا شخصاً از کاترین دوم تشکر کند و در طرح اولیه دانشگاه بزرگ روسیه شرکت کند.
از گفتههای اوست:
فیلسوف از روحانی بسیار بدگوئی میکند. روحانی نیز از فیلسوف بسیار بد میگوید. اما تا به حال هرگز فیلسوفی یک روحانی را نکشته است، در حالیکه روحانیون، فلاسفه زیادی را کشتهاند. تا کنون هیچ فیلسوفی پادشاهی را نکشته است در حالیکه روحانیون پادشاهان بسیاری را به قتل رساندند.
نابسامانیهای یک جامعه هیچگاه ترسناکتر از وقتی نیستند که زمامداران به نام دین طرح واقعی خود را پنهان کرده باشند.
شک اولین گام به سوی حقیقت است. باید در همه جا بهکار گرفته شود، زیرا سنگ محک است.
روحانیون که نظام فلسفی آنها آمیخته با ابهامها وخرافات است، ناخودآگاه تمایل دارد در جهل و بیخبری بمانند. اندیشیدن دشمن ایمان است و ایمان بنیان موقعیت اجتماعی روحانیون یعنی ثروت وشهرت آنهاست.
خوشبختترین مردمان کسانی هستند که بیشترین خوشبختی را به دیگران میدهند.
کندیاک: رد فطری بودن دانش و تصورات انسان
کندیاک (Étienne Bonnot de Condillac ۱۷۸۰ - ۱۷۱۵) فیلسوف فرانسوی، مؤسس مکتب احساسگرائی (Sensualism) است. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیهی فعالیتهای روحی انسان میداند.
کندیاک آثارش مانند «رسالهای در باره منشاء دانش انسان» (An essay on the origin of human knowledge) و «رسالهای در باره احساسات» (Treatise on Sensations) منکر فطری بودن دانش و تصورات انسان است. او میگوید تصوری که در ذهن ماست همان احساسات ماست که تکرار شده است و به یاری احساسات دیگر تقویت شده و تثبیت گشته است. خواهش، احساسی است که تکرار آن خوشایند است و انسان تلاش می کند امکان تکرار آن را پیدا کند. خواهش وقتی تقویت شود، اراده می شود.
هلویتیوس: فضیلت راستین سیاسی است، نه مذهبی
کلود هلویتیوس (Claude Adrien Helvétius ۱۷۷۱ - ۱۷۱۵) فیلسوف سودگرا و ادیب فرانسوی، مولف کتاب «درباره ذهن» (On Mind)، که در آن اصالت احساس یا اصالت لذت را مطرح می کند. این کتاب از سوی دانشگاه سورن تکفیر و سوزانده شد بود.
فلسفه او دارای اصلهای زیر است:
تمام استعدادهای بشری از احسات فیزیکی سرچشمه میگیرند، حتی حافظه، قیاس، قضاوت.
نفعپرستی بر پایه عشق به لذت و ترس از رنج بنا شده و تنها سرچشمه داوری، عمل و محبت است.
هوش و استعداد همه افراد یکسان است.
ما در انتخاب خوب و بد هیچ آزادی نداریم. درست مطلق وجود ندارد. عدالت و بیعدالتی در فرهنگ های مختلف متفاوت است.
بنظر هلویتیوس، کوشش روح بوسیله علایق بیدار میشود و علایق دو جورند:
۱ - علایق ناشی از نیازهای فیزیکی که بر احساسهای جسمانی مبتنیاند (عواطف، هوای نفس)
۲ - علایقی که با احساسات اجتماعی (اشتیاق)، مثلا شوق خارق العاده به پیشرفت و امثالهم در رابطه اند.
بنظر هلویتیوس، علایق از غریزه خودشیفتگی و علاقهمندی سرچشمه می گیرد وسبب می شوند که انسانها هوس و خواهش داشته باشند و یا بخواهند که خود را از درد رها سازند. بنابرین، منشاء روندهای روحی تمایل به هوس و خواهش نفسانی است.
اما چون پیش شرط های روحی همه انسان ها طبیعتا یکساناند، پس علت نابرابری های انسانی را باید در تفاوت های آنها در مناسبات زندگی و محیط جست. لذا برای تغییر انسان ها باید به تغییر شرایط اجتماعی همت گماشت.
هلویتیوس فعالیت سیاسی را وظیفه و تکلیف روشنگری می داند. اخلاق حقیقی بنظر او عبارت است از دفاع از منافع حتیالمقدور اکثریت مردم. چون عمل در راستای منافع همه انسانها میسر نیست، هلویتیوس خدمت به ملت خود را به درجه فضیلت ارتقاء میدهد. فضیلت حقیقی بنظر او، نه مذهبی، بلکه سیاسی است.
فراماسونری: تلاش در جدائی دین از سیاست
نخستین لژ فراماسونری (Freemasonry) در سال ۱۷۱۷ در لندن تاسیس شد. فراماسونری در ابتدا جنبشی لیبرال در اروپا بود. فراماسونها با شعار «برابری، مساوات، برادری» نقش بزرگی در انقلابهای بزرگ معاصر مانند انقلاب امریکا بر علیه استعمار انگلیس، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطیت ایران و جنبش انقلابی بر ضد استعمار اسپانیا در امریکای جنوبی داشتهاست.
اعضای فراماسون از امتیازات طبقاتی خود برای همسوئی با اندیشههای بنیادی دوره روشنگری صرف نظر میکردند. آنها خواهان ترویج اخلاق بدون کلیسا بودند. عقاید لیبرال جنبش فراماسونری باعث واکنشهای مذهبیان و محافظهکاران، گروههای بنیادگرا، مذهبیون بنیادگرا و ملیگرایان شدهاست. همچنین مخالفت با نظام طبقاتی کشیشی مسیحیت، باعث دشمنی کلیسای کاتولیک روم با فراماسونری شدهاست. این گروهها فراماسونری را جنبشی الحادی و شیطانی معرفی میکنند. پاپ بندیکت چهاردهم فراماسونرها را به مرگ محکوم کرد.
بسیاری از رهبران انقلاب امریکا، بهویژه توماس جفرسون و جیمز مدیسن (James Madison) فراماسونر بودند و تلاش کردند دین را از سیاست جدا کنند. آنها استدلال می کردند: قدرتهای قانونی حکومت تنها ناظر بر اعمالی است که به دیگران آسیب میرسانند. اگر کسی بگوید چندین خدا وجود دارد و یا اصلن خدائی وجود ندارد چه زیانی به ما می رساند؟ نه جیب کسی را زده است ونه پای کسی را شکسته.
آدام اسمیت: بیشینه کردن بهرهوری با تقسیم کار و بازاز آزاد
آدام اسمیت (Adam Smith ۱۷۹۰ - ۱۷۲۳) فیلسوف و یکی از چهرههای کلیدی روشنگری در اسکاتلند و یکی از پیشگامان اقتصاد سیاسی بود. اسمیت ایدههای خود راجع به اخلاق را در کتاب «نظریه احساسات اخلاقی» (The Theory of Moral Sentiments) و راجع به اقتصاد در کتاب «پژوهشی پیرامون ماهیت و علل ثروت ملل» (An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations) که به «ثروت ملل» مشهور است، به تفصیل شرح داده است.
«نظریه احساسات اخلاقی» پژوهشی است عقلمدارانه در باره فلسفه، اخلاق، روانشناسی و روششناسی. آدام اسمیت در این کتاب انگیزه مهم اعمال آدمی را همدردی می داند و به تحلیل رفتار آدمی برپایه همدردی میپردازد.
اسمیت در این کتاب، با الهام از توماس هابز، اعمال ما را پیامد شهوت و شور درونیمان میداند. اما برخلاف هابز بر ترس تاکید نمیکند، او «همدردی» را انگیزه مهم میداند. او میپرسد که چه چیزی ما را بهسوی همدردی با دیگران سوق میدهد؟ و پاسخ میدهد که همدردی دیگر مردمان با ما. در تعامل با دیگران، ما به دنبال همدردی دیگران با خودیم.
شاهکار اقتصادی آدام اسمیت، «پژوهشی پیرامون ماهیت و علل ثروت ملل»، یک پژوهش بنیادی در اقتصاد سیاسی است و بر آرای اقتصادی در آغاز انقلاب صنعتی تاثیری ژرف داشت. او در این پژوهش به مقولات بنیادی چون تقسیمکار، افزایش بهرهوری و بازار آزاد میپردازد.
آدام اسمیت تقسیمکار را بزرگترین پیشرفت در توان تولیدی طبقه کارگر می داند. او با هر گونه مداخله دولت در روند طبیعی عرضه و تقاضا مخالف است. او ادعا میکند بازار آزاد نه تنها به آزادی افراد بلکه به آزادی ملتها نیز یاری میرساند.
انقلاب امریکا موضوع ماهیت تجارت و بازار آزاد را به بحث روز تبدیل کرد. بحث پرشور نظری بین آدام اسمیت و ژانژاک روسو درگرفت. به نظر روسو در جامعه تجارتمدار نوین انسانها با اعتیادشان به تجملگرائی و آفرینش نیازهای کاذب خود را برده میکنند. اسمیت در اضطراب و نگرانی روسو شریک نمیشود. او بر آزادی فردی تاکید دارد.
روسو مالکیت را سرچشمه نابرابری میداند. اسمیت این نظر را میپذیرد، اما تاکید دارد که هرچه جامعه پیچیدهتر شود نیازهای جدید و غیرطبیعی بیشتری ایجاد میشود. در روزگار ما جامعه به گروه کوچکی سختکوش و عدهکثیری تنپرور تقسیم شدهاست.
آدام اسمیت با ضرب اصطلاح «دست نامرئی» (Invisible hand)، آنرا هماهنگکنندهی منافع شخصی و منافع اجتماعی دانست. در نظر او، «دست نامرئی» در جامعهای دارای بیشترین کارآیی خواهد بود که از شرایط رقابت کامل برخوردار باشد.
به نظر اسمیت نفع شخصی مهمترین عامل محرک فعالیتهای اقتصادی است. اگر افراد در کسب نفع شخصی آزاد گذاشته شوند و هر فرد بتواند بدون مانع نفع شخصی خود را تامین کند، آنگاه منافع اجتماع هم به بهترین شکل حاصل خواهد شد. زیرا اجتماع چیزی جز مجموع افراد تشکیل دهندهٔ آن نیست. بنابراین منافع فرد و اجتماع هماهنگ و همسوست. برخورد نیروها و منافع افراد در بازار رقابتی موجب ایجاد هماهنگی اقتصادی و ایجاد تعادل میشود. در واقع به اعتقاد اسمیت این همان دست نامرئی است که بازار را تنظیم میکند و به کمک مکانیسم قیمتها آن را به سوی تعادل میکشاند.
دولباخ: مبارزه آشکار علیه خرافات و مذهب
بارون دولباخ (Baron d'Holbach ۱۷۸۹ - ۱۷۲۳) نویسنده، فیلسوف، دانشنامهنویس و یکی از چهرههای برجسته روشنگری بود. او یک مبارزه علنی علیه خرافات و مذهب را شروع کرد.
دولباخ در کتاب «نظام طبیعت یا قوانین دنیای مادی و معنوی» (The System of Nature or the Laws of the Moral and Physical World) پرشور اندیشههای افشاگر خرافات و مذهب را ترویج میکند:
برای قرنها مردم از اندیشه مجازات ابدی بعد از مرگ، رنج برده اند و دیوانه شدند. بهتر نبود بجای یک خدائی که برای مردم دامهایی می گستراند که مردم را تحریک به گناه شوند، و حتی اجازه میدهد که آنها گناه و جنایت مرتکب شوند در حالیکه او می تواند مانع وقوع این موارد بشود، به یک ماده بی بصیرت و نادان ... اعتماد می کردیم. و همه اینها فقط برای اینکه در نهایت خدا از مجازات ابدی انسانها لذت وحشیانه ای ببرد، که البته هیچ سودی برای خودش هم ندارد، و بدون اینکه آنها (در جهنم) روششان را تغییر بدهند، و بدون اینک آنها درس عبرت بگیرند تا اینکه دیگران جنایت نکنند.
ایسلا: افشای زندگی ریاکارانهی روحانیون و واعظان
خوره فرانسیسکو ایسلا (José Francisco de Isla ۱۸۰۴ - ۱۷۲۴) طنزپرداز اسپانیائی بهخاطر طنزهایش در مهاجرت و تنگدستی در گذشت.
کتاب طنز «پیروزی عشق و وفاداری، روز بزرگ ناوار» (Triumph of love and loyalty, The great of Navarre day) توصیف جشنی است که به مناسبت سفر شاه فردیناند ششم (Ferdinand VI) برگزارشد. این اثر نخست با استقبال زمامداران روبرو شد. اما وقتی بعدها به ژرفای طنز گزنده آن پیبردند، ایسلا مورد غضب واقع شد.
مهمترین اثر ایسلا «داستان واعظ مشهور کاپازاس گروند با نام مستعار زوتس» (History of the famous preacher of Campazas Gerund, alias Zotes) است. این اثر با طنزی نیشدار زندگی ریاکارانه، پر زرق و برق ودر عینحال کوتهفکرانه روحانیون و واعظان را نشان میدهد.
امانوئل کانت: تشویق انسان به شهامت از بهکارگیری عقل خویشتن
ایمانوئل کانت (Immanuel Kant ۱۸۰۴ - ۱۷۲۴) فیلسوف آلمانی و یکی از برجستهترین فیلسوفان روشنگری و بنیانگذاران فلسفۀ حقوق بشر است. کانت در پاسخ به ولتر و هیوم، با شکگرائی مرزبندی میکند و بر محدویت دانش بشر و محدویت قدرت سیاسی تاکید دارد. در مقاله «روشنگری چیست؟» (What is Enlightenment?)، کانت از یک نوع قدرت سیاسی روشنی که به افراد اجازه میدهد در میان خود استدلال کنند تا زمانی که فرمانبدار مقامات و اولیای امور هستند، دفاع میکند. این موضع در مقاله «صلح ابدی» (Perpetual Peace) با درخواست کانت که به فیلسوفان باید اجازه داد و آنها را تشویق کرد که علنی صحبت کنند، روشنتر میشود. کانت در این مقاله این دیدگاه را باز می کند که بحث و مناظره علنی منجر به آشکار شدن حقیقت میشود و پادشاهان نباید هیچ ترس و واهمهای از حقیقت داشته باشند.
کانت دیدگاهایش در باب رواداری مذهبی را در کتاب «دین فقط در محدوده خرد» (Religion within the Limits of Reason Alone) توضیح میدهد. کانت در این کتاب علیه قشریت و نارواداری مذهبی با اشاره به اینکه هرچند ما به وظایف اخلاقی خود مطمئن هستیم ولی انسان اطمینان مستدل و محکمهپسند در مورد دستورات خداوند ندارد. بنابراین، آن باور مذهبی که خواهان اعمال ضدانسانی و ضداخلاقی چون سوزاندن مرتدان و بدعتگذاران است، هرگز نمیتواند حقانیت خود را ثابت و توجیه کند.
آزادی به مفهوم کانتی آن حق اولیهای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلق می گیرد. کانت همهٔ دیگر اصلهای حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق میکند. او در فلسفهٔ سیاسی خود، نه تنها آخرین پیوندهای میان اندیشهٔ سیاسی دوران جدید و دورانهای پیش را بطور قطعی میگسلد، بلکه فراتر از آن، مفهوم «حق طبیعی» عصر روشنگری را به گونهای پیگیر ژرفا میبخشد.
کانت شرایط قوانین موضوعه را که بنیان امنیت، عدل و داد است ترسیم میکند. اصول حقوق از حقوق خصوصی و عمومی و حتی حقوق بینالملل و لزوم استقرار صلح عمومی پایدار و شرایط آن، استقلال ملتها، تشکیل جامعه ملل و عدم دخالت دولتها در امور داخلی یکدیگر را مشخص می کند.
کانت با رهنمود « شجاعت و شهامت بهکارگیری عقل واستعداد خویش را داشته باش!» و «کار فلسفه آموزش اندیشیدن است نه آموزش اندیشه» راه نگرش ژرفتر به جهان، طبیعت، جامعه و انسان را باز کرد. کانت آزادی را بخشیدنی نمیبیند، از اینرو تودهها و اندیشیدن آنها در راه نیل به آزادی نقش بنیادی دارد:
نگرش به فلسفه یعنی آنرا جنبه روشن و روشنگر زندگانی انسان شمردن، نگرشی است که نه تنها با ظهور کانت و کار تاریخی او، اهمیت خود را از دست نداد، بلکه میتوانیم بگوییم حقیقت و اهمیت آن آشکارتر نیز شد. زیرا کانت از یکسو نشان داد که کار فیلسوف گشودن راز دهر و حل معمای کائنات نیست، یعنی چنین کاری از انسان بر نمیآید و در نتیجه بر پا کردن سیستمهای جزمی متافیزیک نارواست. از سوی دیگر بر این نکته تاکید کرد که پرداختن به فلسفه که در گستردهترین معنی همان رو کردن به فهم و شناسائی است، کاری است که شرط به خود آمدن و شرط پیمودن راه زندگانی بطور دانسته است، و بستگی زندگانی آدمی به اندیشیدن چنان است که اگر کسی جرات بهکار بردن فهم خود را نداشته باشد به مرحله رشد و آزادی نخواهد رسید، یعنی همیشه در وابستگی به دیگران و تبعیت آنان باقی خواهد ماند. (نقیبزاده، ۱۳۷۴)
کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» (Critique of Pure Reason) به نقدی نظاممند و سازمانیافته از محدویتهای متافزیک پرداخت و بنیانی انتقادی برای دانش طبیعی بهدست داد. وفاداری کانت به خرد، صلح و پیشرفت و گسترهی پژوهشش، او را در ردیف برجستهترین فیلسوفان همه دورانها قرار میدهد. (کانت، ۱۳۶۲)
ادموند بورک: انتقاد به انقلاب فرانسه در اوج امیدواری همگان به آن
ادموند بورک (Edmund Burke ۱۷۲۹ - ۱۷۹۷) سیاستمدار، نظریهپرداز فلسفه سیاسی و سخنور ایرلندی در دوران خوشبینی همگانی و امید خوشباورانه به انقلاب فرانسه، به نقد موشکافانه و جدی آن دست زد.
انتقادهای او به عقلانیت سیاسی و مخالفتش با رادیکالیسم انقلاب فرانسه در کتاب او به نام «تأملاتی درباره انقلاب فرانسه» (Reflections on the Revolution in France) آمده است. از نظر او نگرشهای انقلابی گرچه جهانی بهتر را پیشنهاد میدهند، اما در عین حال به توسعه نظامهای خشونتگرا و سلطهجو منجر میشوند.
چون انقلاب فرانسه سازمان یافته نیست و به صورت خودجوش به وجود آمده و سیر اعتراض و تظاهرات خیابانی آن را به پیش می راند، بهزودی به خشونت و بی قانونی کشانده می شود و نظم جامعه از میان می رود و همه ساختار و دستاوردهای فرانسویان در طول تاریخ نابود و دستکم یک نسل گم و تلف می شود. بورک که در سومین سال انقلاب فرانسه این نظر را مطرح ساخت نام حکومت انقلاب از پیش سازمان نیافته را «حکومت اراذل و اوباش» (mob rule) گذارد و پیش بینی کرد که انقلاب فرانسه پس از دوران تخریب، با فاجعه به پایان می رسد و شکست می خورد. این وضعیت و بینظمی زمینه را برای ظهور یک دیکتاتور، اما نظمبرقرارکن آماده میسازد و مردمی که از حکومت «اراذل و اوباش» خسته شدهاند این دیکتاتور را نجاتدهنده خود میپندارند و همانند شمع گرد او جمع میشوند.
بورک معتقد بود که آزادی احزاب در یک کشور، صرف نظر از ایدئولوژی آنها، عامل ثبات جامعه هستند. در چنین کشوری نه کودتا رخ می دهد و نه انقلابی نظیر انقلاب فرانسه. احزاب با انتقادهای بهموقع و اعتراض های مسالمت آمیز خود (نطق و نوشته و اجتماعات برنامه ریزی شده توام با انضباط) مانع وخامت مسائل و گسترش نارضایی ها می شوند و در چنین محیطی مردم با آراء خود در انتخابات، انقلاب آرام به وجود می آورند و مقامات را تثبیت و تغییر می دهند و در چنین جوامعی کودتا و انقلاب بدون کنترل و برنامه به وجود نخواهد آمد و مردم به پیشرفت ادامه می دهند و می توانند با برنامه ریزی، آینده خود و فرزندانشان را بسازند.
وی که سالها عضو پارلمان انگلستان بود با همین عقیده پافشاری می کرد که حرف مهاجر نشینان در آمریکای شمالی شنیده شود، از زور گفتن به آنان خودداری شود و اداره امور هند به یک کمیسیون مستقل سپرده شود تا اعزام فرماندار و حاکم از لندن. به نظر بورک، مقام دولتی باید میانجی مردم باشد نه آقابالاسر آنان که نسبت به او و دولت کینه دائمی پیدا کنند.
بورک در مسائل مربوط به جامعه، برضد انعطاف ناپذیری دولت بود و می گفت که حکمران باید هر نارضایتی کوچک مردم را دقیقن بررسی و رفع کند. اگر لوئی شانزدهم به موقع این کار را کرده بود مسئله حل شده بود زیرا معترضین به روش او در روزهای نخست توقع کم داشتند و چون معطل شدند شمار آنان افزایش یافت و کنترل از دست رفت.
بورک مبارزه در راه عدالت اجتماعی را رد می کند و معتقد است (حیدریان، ۱۳۹٠):
باور کنید، آنها که در راه برابری انسانها در عرصه رهبری سیاسی و کسب موقعیتهای برتر می کوشند، هرگز قادر به برابرسازی نیستند. در همه جوامع که از گروههای متعدد اجتماعی تشکیل شدهاند، برخی از گروهها برتری دارند. بر هم زدن این وضع کوشش برای بر هم زدن یک تعادل طبیعی در جامعه است. خیاط ها و نجارهایی که در انقلاب پاریس در صدد برقراری جمهوریاند نمی توانند در جایگاهی قرار گیرند که برای آن ساخته نشده اند. این تلاش بجای آنکه آنها را برای تعامل با شرایط آماده کند، مخالف اصل نظم طبیعی است.
از برک معمولاً به عنوان پایهگذار محافظهکاری (Conservatism) مدرن یاد میشود.
از گفتههای اوست:
تنها چیزی که «بدی» نیاز دارد تا موفق شود، سکوت و بی تفاوتی انسان های خوب است.
عمل یک انسان تحت تاثیر انگیزه هایی در ارتباط با منافع او صورت می گیرد؛ بنابراین با تغییر انگیزه (که عاملی است متغیر) عمل انسان را می توان تحت کنترل در آورد.
جامعه ای که نتواند و یا نخواهد از بهترین استعداد و مهارت اعضای خود برای پیشرفت استفاده کند حق ندارد خود را دمکراتیک و مردمی بداند.
پارلمانها و شوراها مجمع افرادی نیستند که دشمن یکدیگرند بلکه برای شور درباره خیر و صلاح جامعه برگزیده شده اند نه جنگ و ستیز با یکدیگر؛ مردم به آنان اعتماد کرده اند و باید امانتدار و خدمتگذار باشند.
آسیبی که یک جامعه از چاپلوسی افراد می بیند به مراتب بیشتر، ژرفتر و زیانبارتر ازحمله بزرگترین ارتش جهان است.
کاترین دوم: تلاش نافرجام برای اصلاح سیستم اداری، قضایی و آموزشی روسیه
کاترین دوم روسیه (Екатерина II Великая ۱۷۹۶ - ۱۷۲۹) به ادبیات و فلسفه اروپای غربی علاقه داشت و برای رشد و گسترش فرهنگ جدید به اصلاحات روی آورد و اصلاحاتی را در سیستم اداری، قضایی و آموزشی روسیه بوجود آورد.
کاترین عزم راسخی در اصلاحات ساختار سیاسی واجتماعی روسیه نشان داد. او تحت تاثیر مونتسکیو، سزار بکاریا و اصحاب دائرةالمعارف بود. دیدرو مدتی به عنوان مشاور فرهنگی کاترین فعالیت کرد.
بهنظر میرسد دیدرو امید به پیشرفت اصلاحهای اجتماعی ازبالا داشت و بهترین کار اصلاح طلبان را زمزمه برنامههای خویش در گوش دولتمدران می دانست. در «صفحاتی علیه یک حاکم مستبد» (Pages inédites contre un tyran) نوشته بود: «یک فیلسوف اگر یک فرمانروای خودکام را با تحکم و صلابت مخاطب قرارندهد، پس چه کسی را بدهد؟»
به نظر نمی رسد آموزشهای دیدرو نتیجه قابل ملاحظهای داده باشد. دوران کاترین مانند دوران ایوان مخوف و پطر کبیر یکی از سختترین دورانی بود که مردم روسیه از سر گذراندند: دوران گرسنگی، تنگدستی و وحشت و بیکرامتی انسانها. دیدرو شرح گفتگوهای پرشورش با کاترین دوم را در کتاب «خاطرات کاترین دوم» نوشت (Mémoires pour Catherine II) و در آن میخوانیم:
به نظر من رضایت مردم باید سرچشمه همه قدرتهای سیاسی و مدنی باشد.
هیچ فرمانروای مطلق راستینی جز مردم نباید وجود داشته باشد و هیچ قانونگذار راستینی جز مردم.
حتی اگر یک نفر قانون را بدون مجازات نقض کند، قوانین بیثمر میشوند.
نخستین قانونی که باید وضع شود، قانونی است که حاکم مطلق را محدود می کند.
لسینگ: ترویج خردورزی، رواداری و انساندوستی
گوتهولد افرایم لسینگ (Gotthold Ephraim Lessing ۱۷۸۱ - ۱۷۲۹)، نویسنده، فیلسوف و منتقد ادبی آلمانی و از چهرههای مهم عصر روشنگری است که آثارش دو موضوع را در کانون توجه خود دارد: رواداری و انسانیت. او مخالف جزماندیشی مذهبی و برداشت خشک از متن انجیل بود.
وی در آثار خود خواستار آزادی وجدان و تصمیمهای فردی بود. او بر این باور بود که عقل انسانی با اتکا به نیروی نقد و سنجش و تناقضیابی خود و بدون یاریگیری از وحی آسمانی قادر به رشد و شکوفایی است. وی نوشتههایی انتقادی در مورد متن انجیل انتشار داد و این انتقادها مخالفت شدید کشیش هامبورگی گوتسه را برانگیخت. در پی آن یک جدال قلمی میان این دو آغازید که در تاریخ ادبیات آلمان با عنوان «جدال گوتسه» (Goeze-Streit) مشهور است.
لسینگ در برابر نگاه قشری و خشک مذهبی گوتسه خواستار رواداری و تساهل با پیروان دیگر ادیان بود. این جدال قلمی به چنان حدتی رسید که شاهزادهی حکمران آن منطقه لسینگ را از ادامهی آن منع کرد. در پی این ممنوعیت بود که لسینگ نمایشنامهی «ناتان خردمند» (Nathan the Wise) را به رشتهی تحریر درآورد.
این نمایشنامه جلوهای است از خردورزی، رواداری و انساندوستی و آشتی و همزیستی میان ادیان. نمایشنامهی «ناتان خردمند» اثر ادبی شاخص دوران روشنگری است. در کانون این نمایشنامه، قیاسی از زبان ناتان، بازرگان یهودی طرح میشود که به «قیاس انگشتری» شهرت دارد. این قیاس به برخوردهای ستیزنده میان سه دین ابراهیمی میپردازد.
به اعتقاد لسینگ، دینهای سهگانهی ابراهیمی به یک خدای واحد اقتدا میکنند، ولی آنها در طول سدهها از یکدیگر جدا افتادهاند. آنها با افتادن به کام خودکامگی تاب تحمل نه تنها یکدیگر، بلکه هر فکر و اندیشهی دیگر را از کف دادهاند. از اینرو از نظر لسینگ، دینها نه ساختهی خدا، بلکه ساختهی انسانها هستند. این در حالی است که خدا انگاره و الگویی است که همگان باید برای عمل نیک خود و یک زندگی سالم و نیکو به سوی او سمت گیرند. از این رو، نگاه لسینگ همواره معطوف به انسان است. (گوتهولد، ۱۳۸۶)
موسی مندلسون: مبارزه برای حقوق یهودیان
موسی مندلسون (Moses Mendelssohn ۱۷۶۸ – ۱۷۲۹) فیلسوف آلمانی تأثیر زیادی بر روشنگری در آلمان برجای گذاشت و برای حقوق یهودیان در آلمان مبارزه کرد.
در دسامبر ۱۷۸۳، فریدریش زولنر، کشیشی پروتستان، مقالهای در مخالفت با نکاح عرفی (Zivilehe) نگاشت و در آن به سرگشتگیهایی اشاره کرد که «بهنام روشنگری در ذهن و در دل مردم بهوجود آمده است...». در پانوشت این مقاله وی این پرسش را مطرح کرد که «بهراستی روشنگری چیست؟». نخستین کسی که بهاین پرسش پاسخ داد، موسی مندلسون بود که در شمارهٔ سپتامبر ۱۷۸۴ در مقالهای تحت عنوان «دربارهٔ پرسش: روشنگری چیست؟» (Über die Frage: was heißt aufklären) به آن پاسخ داد. پس از آن بود که در شمارهٔ دسامبر ۱۷۸۴ همان ماهنامه، مقالهٔ مشهور کانت تحت عنوان «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟» - بدون اینکه از چاپ پاسخ مندلسون آگاه باشد - بهچاپ رسید.
توماس پاینه: پشتیبان آزادی عقیده، لغو بردگی و برابری زن و مرد
توماس پاینه (Thomas Paine ۱٨۰٩ - ۱۷٣۷) نویسنده و روشنفکر آمریکائی در جزوۀ «عقل سلیم» (Common Sense) خواستار استقلال آمریکا، آزادی عقیده و مذهب، لغو بردگی و برابری حقوق زن و مرد شد.
پاینه نه تنها از قدرت سیاسی نامحدود انتقاد میکند، بلکه خواهان برخورد روادارانه به دادارباوری (deism) نیز است. خداپرستانی که میگویند خداوند وجود دارد و به عنوان یک آفریننده و دادار، گیتی فیزیکی را خلق کردهاست؛ اما در عملکرد آن مداخله نمیکند و به پیامبران و مراسم مذهبی اعتقادی ندارند.
پاینه در کتاب «حقوق بشر» (Rights of Man) توضیح میدهد که رواداری برای تنوع مذهبی ضروری است، زیرا مقامات سیاسی و کلیسائی توان داوری در مسائل وجدانی را ندارند: «ذهن و ضمیرت فقط به تو مربوط میشود. اگر او به آنچه تو ایمان داری باور ندارد، این دلیلی است که تو اعتقادی داری که او به آن ایمان ندارد، و هیچ قدرت دنیوی نمیتواند بین شما داوری کند.»
سزار باکاریا: بنیانگذار کیفرشناسی انسانگرا و رد شکنجه و اعدام
سزار باکاریا (Cesare Beccaria ۱۷۹۴ - ۱۷۳۸) حقوقدان، فیلسوف و سیاستمدار ایتالیائی، آرای راهگشائی در باره جرمها و مجازات ارائه کرد. او شکنجه و اعدام را محکوم کرد و کیفرشناسی انسانگرا را بنیان نهاد. باکاریا با انتشار کتاب «درباهی جرمها و مجازات» (On Crimes and Punishments) بر دیدگاههای حقوقی و کیفری روشنفکران اروپا تاثیری ژرفی گذاشت. Kors, 2002))
کتاب «درباره جرمها و مجازات« نخست به تعریف ِ معیارهایی که توسط آنها میتوان نهادهای دولتی را مورد داوری قرار داد، میپردازد و سپس اصلاحاتی را پیشنهاد میکند که پیامد ضروری آن معیارها است. این شاخصها، معیارهای انقلاب فکری سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی هستند، به این معنا که تمامی موضوعات و متون ِ دولتی باید بر اساس قضاوتهای طبیعی (Natural Judgements) و شواهد و قرائن (Evidence) باشند نه بر پایۀ مذهب و سنت.
تنها معیار عدالت از دید باکاریا خصلت سودمندی آن است. وی فرمولبندی سودمندی را از هلویتیوس اقتباس میکند: سودمندی یعنی «بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد.» او رهنمود می دهد که آماج ِ قوانین اروپا و نظام حقوقی جنایی باید آن باشد که چنانچه محدودیتهایی را برای اعضای جامعه ایجاد میکند، آن محدودیتها، بیشترین خوشبختی را برای بیشتر افراد حاصل نمایند. تنها معیار قابل قبول برای مقرارات این است که، در نهایت، گستردهترین شادکامیها را برای بیشترین اعضای جامعه ایجاد نمایند.
برای باکاریا کافی نیست اگر گفته شود این سیستم همواره برای شاهان، کلیساییان یا اشراف زادگان منفعت به بار آورده است و سرمایه داران از آن سود بردهاند. وی میگوید اگر که قانونگذار میخواهد میان جامعه و فرد سازگاری ایجاد کند و با وضع قانون ویژهای جرم خاصی را به مجازاتی پیوند دهد، به طوری که شخص ِ نگران از خوشبختی خود از خود بپرسد: «چه میشود اگر من مال کس دیگر را بدزدم؟ چه میشود اگر من رقیب خود را به قتل برسانم؟». حقانیت قانون ِ وضع شده باید بر این اساس داوری شود که آیا بنفع جامعه هست یا نه؟ آیا با معیار بیشترین سعادت برای بیشترین ِ افراد جور در میآید یا نه؟
به عقیدهی باکاریا باید به جامعه منطبق با آنچه از طبیعت انسان میدانیم، بیندیشیم. آنچه که ما از طبیعت انسان میدانیم آن است که آدمی در جستجوی خوشی و فرار از درد است و مردمان، در کلیت خودشان، خواهان آزادیند. مدل یک جامعه بایست بر آنچه که ما از طبیعت واقعی بشر میشناسیم، منطبق گردد؛ جامعه باید به عنوان قراردادی اجتماعی فهمیده شود تا در آن آحاد ملت رضایت دهند بخشی کوچک از آزادی شان را با سعادتی بزرگتر، یعنی ایمنی و نظم اجتماعی، تعویض نمایند. در چهارچوب جامعهای ایمن و سامان یافته است که انسانها مقدورند به آرزوی شخصی شان واقعیت ببخشند.
باکاریا میپرسد: «شکنجه در نظام قانونی ما چه میکند؟» اگر به آن از نقطۀ سودمندی بنگریم، چه کسی زیر شکنجه اعتراف میکند؟ فردی که کمترین مقاومت را در برابر درد دارد. این به هیچ وجه به اثبات گناهکاری یا بی گناهی ربطی ندارد. شکنجه چگونه از تعبیر مذهبی آن که درد و رنج گویا پالاینده جانند و به تزکیۀ روح کمک میکنند، وارد نظام حقوقی ما شد؟ از دیدگاه مذهب جنایات کدامند؟ ارتداد، زنا، کفرگویی. این موارد در سیستم حقوقی چکار میکنند؟ چه برسد به اینکه خشنترین نوع مجازات را برای آنان تعیین کرد؟ این موارد هیچ پیوندی به عملکرد دولت ندارند. خداوند خود عدالت را برای خود برقرار میکند. اختیارات قانونی انسانها از طبیعت، طبیعت انسانی، قرارداد اجتماعی و معیار سودمندی برمی خیزد.
اصلاحات پیشنهاد شده از طرف باکاریا نشان میدهند که میتوان تئوری اجتماعی و عمل اجتماعی را از دیدِ فلسفۀ نوین به طور ریشهای بازنویسی کرد:
اولاً، باکاریا حذف قاطعانۀ فقه در حوزۀ قانون را پیشنهاد میکند. هم در تعریف جنایت و هم در تعیین اندازه و سختی جنایت نباید از مقولات گناهان مذهبی در جامعۀ مدنی سخنی به میان آورد، زیرا عملکرد دولت کاملاً گیتیانه (secular) و طبیعی است. در تعیین جزای جنایت نیز باید کمترین رنج را در نظر گرفت چرا که مقصود کمترین اندازه به منظور بازداری و حداکثر آزادی است. بشر نباید خود را جای خداوند قرار دهد و بگوید: «اختیار من این نیست که برای دولت طبیعی و گیتیانه کار کنم. من نمایندۀ خداوند در ردای حقوقی و در نقش قانون گذار هستم.» Kors, 2002))
دوم، تمامی مجازاتها باید حداقل و هدفمند باشند. اگر حبس کوتاه مدت به عنوان جزا بسنده است تا از جنایتی بازداری شود، هر چیزی فرای آن بیرحمی و بیداد است.
سوم، چیزی که برای تئوری سیاسی سدۀ هیجده و تمامی تئوریهای اصلاحات اداری بسیار تعیین کننده بود، این بود که اجازه دهد انسان از قوای طبیعی خود در جهت سعادت سود ببرد. آدمی باید بتواند برای زندگیاش برنامه ریزی عقلانی کند. برنامه ریزی برای سعادت فردی منوط به آن است که آدمی از نتایج عملش شناخت داشته باشد. باکاریا مینویسد: «در نتیجه به دولت قانون احتیاج داریم نه حکومت انسان.» این کلام ِ برجستۀ سدۀ هجدهم میلادی است. غیرقابل تصور است که آدمیان قوانینی وضع میکنند که برای خودشان صادق نیست و برای دیگری جاری است. همچنین قابل قبول نیست که اختیارات، خودسرانه و دلخواه باشند که برای یک عمل مشابه، یک روز و در یک دادگاه، به یک سال زندان مجازات شوید و در روز دیگر در محکمهای دیگر برای همان عمل به سی سال حبس محکوم شوید.
باکاریا استدلال میکند: «باید نقش قانون گذار را از نقش قاضی منفک کنیم.» قانون گذار میپرسد: «برای بازداشتن از فلان جرمی کدام مجازات را میتوان به حداقل شدتش اعمال نمود، یعنی آن جزایی که برای استقرار نظم در جامعه بسنده است، کدام است؟» قاضی در این باره تصمیم گیرنده نیست، قاضی محاکمه عادلانه را تضمین میکند.
چهارم، برای تضمین آزادی افراد یک جامعه، عمل نخست و عزیمتگاه اولیۀ نظام حقوقی باید پشتیبانی از متهم باشد. باید قضات بتوانند همدیگر را داوری کنند تا ناهنجاریهای محاکم آشکار شوند. دادگاههای مخفی باید ملغا شوند. باید اعتبار افرادی که به عنوان شاهد به دادگاه احضار میشوند، معین و مشخص شود. باید پرسشهای ِ با قصد و غرض، حاوی منظور و تلقین آمیز، که در آن دادستانی که در موضع قدرت قرار گرفته است، از شهودی که از اختیارات کمتری برخوردار میباشد، میپرسد: «آیا ندیدید که متهم در فلان شب آن فرد را با چاقو مجروح کرد؟ بله؟» ملغا شوند. این راهی نیست که بتوان به حقیقت رسید.
باید استفادۀ از زور در بازپرسی گواه دهندگان و تمامی وجوه محاکمه لغو شود. و بالاخره، باید در مقابل قانون برابری وجود داشته باشد. جامعه هرگز عقلانی نخواهد بود مگر آنکه مجازاتهای مشابه برای تمامی مردم، از هر طبقه و زادگاه که میخواهند باشند، صدق کند. قانون باید برای همه یکی باشد. بنابراین، قانون گذار باید بگوید: «من و همسر و پسرم ممکن است همین مجازات را برای همین جنایت دریافت کنیم.» بدون تساوی در مقابل قانون، هیچ امکان احترام به قراردادهای اجتماعی نیست و آدمی تحت سلطۀ ارادۀ مستبدانه و خودرأی دیگران است. (بکاریا، ١٣٨٩)
ژوزف دوم: صدور منشور رواداری مذهبی
ژوزف دوم (Joseph II ۱۷۹۰ - ۱۷۴۱) امپراتور مقدس روم و پادشاه اتریش، رهبری آزاداندیش وهنردوست بود و کوشش کرد برخوردهای مذهبی رعایا را کاهش دهد. ژوزف دوم با صدور منشور رواداری مذهبی در سال ۱۷۸۹ آزادیهای مدنی مهمی برای یهودیان اتریش به رسمیت شناخت. منشور کنترل امور داخلی یهودیان را لغو کرد و روند آلمانی شدن را برای آنها تسهیل کرد و آزادی پوشیدن لباسهای غیریهودی به آنها بخشید.
جرمی بنتام: تأمین خوشی و نیکبختی برای اکثریت اعضای اجتماع
جرمی بنتام (Jeremy Bentham ۱۸۳۲ - ۱۷۴۸) فیلسوف، حقوقدان و مصلح اجتماعی انگلیسی در اثرش «مقدمهای بر اصول اخلاقیات و قانونگذاری» (Introduction to Principles of Morals and Legislation) اصول عقاید خود را تشریح کرد.
عقاید سیاسی بنتام تحت تأثیر تفکرات اخلاقی قرار داشت. خود میگفت غایت نوشتههای او این است که «اسلوب تجربه و استدلال را از رشتههای علوم مادی به اخلاق بسط دهد». اصطلاح «حقوق بین الملل» را او ابداع کرد و در آن مبانی اخلاقی را دخالت داد.
بنیان فلسفۀ اجتماعی بنتام بر تأمین خوشی و نیکبختی برای اکثریت اعضای اجتماع نهاده شده بود. به همین جهت معتقد بود قانونی منصفانه و عادلانه است که سعادت و نیکبختی اکثریت افراد جامعه را تضمین کند.
کندورسه: مبارزه برای برابری زنان و مردان ونبرد با نژادپرستی
ماری ژان کندورسه (Marie-Jean Condorcet ۱۷۹۴ - ۱۷۴٣) فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند علوم سیاسی و از بزرگان عصر روشنگری بود. وی تنها اندیشمند بزرگ عصر روشنگری بود که در جریان انقلاب کبیر فرانسه در قید حیات بود. مخالفت کندورسه با خشونتهای سازمان یافته دوران ترور و همچنین مخالفت او با اعدام لویی شانزدهم سبب تعقیب و بازداشت وی شد. وی در سال ۱۷۹۴ در بازداشتگاه درگذشت.
کندورسه عضو فرهنگستان فرانسه و از همکاران دایرة المعارف و طراح نظام آموزشی فرانسه در زمان انقلاب بود. او مولف کتاب «طرح نقشه تاریخی از رشد معنوی انسان» (Outlines of an historical view of the progress of the human mind) که در آن قاطعانه در راه برابری زن و مرد مبارزه کرده و با نژاد پرستی به ستیز برخاست.او یکی از سرسختترین منتقدین استعمار و از مدافعان ایدهی یگانگی نژاد انسانی بود و تامین آزادی و برابری همه اقوام و ملتها را پیش بینی میکرد. (2004 Williams,)
توماس جفرسون: مبارزه برای تصویب منشور حقوق
توماس جفرسون (Thomas Jefferson ۱٨۲۶ - ۱۷۴٣) یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا، ملهم از جان لاک رواداری را به عمل سیاسی ملزم می کند.
ده اصلاحیه اول قانون اساسی امریکا که به «منشور حقوق» مشهور گشت ازتلاشهای توماس جفرسون در جهت احقاق حقوق و آزادیهای شهروندان از جمله آزادی بیان، مطبوعات، اجتماعات، دین و حق برابری در مقابل دادگاه به شمار میآید.
آنتوان لاووازیه: اندیشمندی بزرگ قربانی قهر کور
آنتوان لوران لاووازیه (Antoine-Laurent de Lavoisier ۱۷۹۴ - ۱۷۴۳) دانشمند فرانسوی و بنیانگذار شیمی نوین برای نخستین بار نشان داد که همه مواد از ترکیب عناصر تجزیه ناپذیر تشکیل شدند.
وی نخستین کسی بود که ترازو را جهت سنجش و تحقیق در فعل و انفعالات شیمیایی در آزمایشگاه وارد عمل کرد و تجربه و سنجش توأم با نتیجهگیری صحیح را پایه و اساس این علم قرار داد.
زمانی که انقلابیون فرانسه زمام امور پاریس را در دست داشتند، لاووازیه را به جرم نگارش رساله معروفش درباره اقتصاد سیاسی موسوم به «ثروتهای زیرزمینی فرانسه» محاکمه کردند. لاووازیه در دادگاه انقلابی به ریاست ژان باتیست کوفن هال به جرم خیانت به ملت در سن ۵۱ سالگی با گیوتین اعدام شد.
پس از مرگ لاووازیه، ریاضیدان نامدار لاگرانژ (Joseph-Louis Lagrange) گفت: تنها یک لحظه وقت آنان برای بریدن آن سر صرف شد و شاید یکصد سال دیگر روزگار نتواند سر دیگری همانندش بوجود آورد.
گوته: راوی مبارزات نسل سنتستیز
یوهان ولفگانگ فون گوته (Johann Wolfgang von Goethe ۱۸۳۲ – ۱۷۴۹) شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسانشناس، فیلسوف و سیاستمدار آلمانی بود.
رمان «رنجهای ورتر جوان» (The Sorrows of Young Werther) گوته، زبان حال نسل جوان دوران اوست. نسلی که با سنتها، دخالتها، قید و بندهای اقتدارگرانه کلیسا و دولتها میرزمید. نسل جوانی که مبارزهای پیگیرعلیه دخالت قدرتهای سیاسی و مذهبی در امور خصوصی و اعتقادی و آزادی فردی شهروندان سازمان دادهاند.
ماری ژان رولان: ای آزادی، چه جنایت ها به نام تو نمی کنند!
ماری ژان رولان (Marie-Jeanne Roland ۱۷۹۳ - ۱۷۵۴) بانوی روشنفکر انقلابی در عصر وحشت یا دوره ترور پس از پیروزی انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ و برقراری رژیم جدید، مغضوب شد. او به مرگ محکوم شد. ماری ژان هنگامی که به پای گیوتین برده می شد فریاد زد: «ای آزادی، چه جنایت ها به نام تو نمی کنند!» (O Liberté, que de crimes on commet en ton nom!).
آناکارسیس کلوتس: جهانوطنی راهی به سوی سعادت آرمانی
آناکارسیس کلوتس (Anacharsis Cloots ۱۷٩۴ - ۱۷۵۵) در آغاز انقلاب فرانسه، خود را سخنگوی بشر خواند و نقشهی رسیدن به جامعهی آرمانی خود را مطرح کرد. او تفسیری ویژه از انقلاب فرانسه داشت و مخالف دولتها بود. او معتقد بود که آمیزش همهی ملتهای جهان با یکدیگر و تشکیل «ملت واحد»، راهی است به سوی سعادت آرمانی.
ویلیام گادوین: ستیز با منشاء قدرت سیاسی، دین، حکومت و ازدواج
ویلیام گادوین (۱٨٣۶ – ۱۷۵۶ William Godwin) روزنامهنگار، فیلسوف و نویسنده انگلیسی مولف کتاب «تاریخ ملتهای همسود» (History of the Commonwealth) در آن به مخالفت با منشاء قدرت سیاسی و عاملهائی چون دین، حکومت و ازدواج پرداخت و آنها را ناقض آزادی های فردی شمرد. وی به نوعی از آنارشیسم شبکهای همکار و یا همان سندیکایی اعتقاد داشت؛ به این معنا که جامعه از گروههای همکار متعدد و نه با نظارت مرکزی تشکیل یابد. کتاب «کند و کاو در مورد عدالت سیاسی و تاثیر آن بر فضیلت و خوشبختی عمومی» (Enquiry concerning Political Justice, and its Influence on General Virtue and Happiness) از اوست. جمله «دولت تنها زنان و مردان بیکاره پرورش میدهد» از وی میباشد.
شیللر: مبلغ آزادی و کرامت انسان
یوهان کریستوف فردریش فون شیللر (۱٨۰۵ - ۱۷۵۹Johann Christoph Friedrich von Schiller) شاعر و نمایشنامه نویس، فیلسوف و مورخ آلمانی، مشهورترین نمایشنامهنویس آلمانی به شمار میرود و در کنار گوته، به عنوان چهره اساسیِ کلاسیک وایمار شناخته شدهاست. بسیاری از نمایشنامههای او به عنوان قطعه تئاترهای استاندارد در سرزمینهای آلمانی زبان مشهور شدهاند و اشعار عاشقانه (Ballads) وی از محبوبترین شعرهای آلمانی میباشند.
او مبلغ آزادی و شرافت انسان است و بسیاری از آثار شیلر از جمله راهزنان (The Robbers) جنبه آزادیخواهانه دارند.
سن سیمون کلود: توزیع عادلانه ثروت
سن سیمون کلود (۱٨۲۵ - ۱۷۶۰ Claude Henry de Saint Simon) فیلسوف اجتماعی فرانسوی، هوادار مالکیت دولتی و اعطای حقوق اجتماعی به زنان بود. او راه اصلاح جامعه را در توزیع عادلانه ثروت میدانست. نظریات سوسیالیستی وی در اگوست کنت و کارل مارکس تأثیر بسزایی بخشید
سن سیمون از پایهگذاران نهضت سوسیالیستی بشمار میرود، وی به آزادی کارگران پایبند بود و معتقد به حکومت مدیران و دانشمندان بود و طبقه مولد ثروت را طبقه برتر میدانست.
توماس کلارکسون: مبارز پرشور لغو بردهداری و بردهفروشی
توماس کلارکسون (۱٨۲۵ – ۱۷۶۰ Thomas Clarkson) بشردوست انگلیسی که در راه الغای بردهداری و بردهفروشی فعالانه مبارزه کرد. او از بنیانگذران کمیته الغای بردهفروشی (Society for Effecting the Abolition of the Slave Trade) بود که تصویب قانون لغو بردهفروشی در انگستان دستاورد آن است.
توماس کلارکسون تقریبا ۵۶ هزار کیلومتر را برای جمعآوری اطلاعات بندرگاههایی که تجارت بردهفروشی را انجام میدادند، پیمود.
ویلیام وردزورث (William Wordsworth)، شاعر بزرگ انگلیسی تحت تاثیر دستاوردهای بزرگ کلارکسون، در آستانه تصویب قانون لغو بردهداری در مارس ۱۸۰۷، غزلی برای او سرود:
کلارکسون! صعود آن قله ناممکن بود:
احساس می کنم، شاید کسی نداند؛
برایت چه رنجبار، نه چه وحشتناک بود
اما تو که نخستین جرقهها با تو شروع شد،
پیش از همه این زیارت والا را به پیش بردی،
با بانگی که پیوسته مسئولیت را گوشزد می کرد،
الهامی که از قلب جوان تو سرچشمه میگرفت
نخست تو برخاستی – فرزند راستین زمان
با تلاشی خستگیناپذیر، نگاه کن به پیروزی بدست آمده
تمام ملل ازآن بهرمند خواهند شد!
سند لعنتی بردگی برای همیشه پاره پاره میشود
ازاین پس تو وجدانی آسوده خواهی داشت
با پشتکارت، انسان آزاده شاد و خرسند شد
آرامشی دائمی نثارت، دوست صمیمی بشریت!
(ترجمه از نویسنده)
انقلاب آمریکا: انقلاب امیدها وانتظارات
انقلاب آمریکا (American Revolution) مجموعه رویدادها و اندیشهها و تغییراتی است که منجر به جدائی سیزده ایالت آمریکای شمالی از بریتانیا و تأسیس ایالات متحدهٔ آمریکا گردید. اولین درگیریها از شهر بوستون شروع شد که به دنبال شدت عمل پادشاهی انگلستان به سرعت گسترش یافت. در ۱۷۶۵ در نیویورک کنگرهای متشکل از ۹ کوچنشین تشکیل شد که سران این کوچنشینها در این کنگره برای اقدام علیه انگلیس همپیمان شدند و در مه ۱۷۷۵ رهبران کوچ نشین از مردم درخواست کردند که برای مبارزه با اشغالگران آماده شوند.
انقلاب امریکا امیدها وانتظارات زیاد به بار آورد. دیدرو امریکا را پناهگاهی امن در برابر تهاجم استبداد و تنگنظری خواند. کندرسه امریکا را آزادترین، روشنفکرترین و روادارترین کشور خواند. تام پین ادعا کرد آرمان امریکا، آرمان همه انسانهاست.
انقلاب آمریکا، با وجود تجلیلهایی که از آن میشود، بیشتر نبردی برای دستیابی به استقلال و خارج شدن از سطلهٔ امپراتوری انگلستان بود و چندان به دلایل اجتماعی صورت نگرفت. مستعمرهنشینان امریکایی، در قیام خود علیه پادشاهی انگلیس، ابداً نمیخواستند روابط اقتصادی و اجتماعی خود را دگرگون سازند؛ آنها خواستار آن بودند که از آن پس دیگر منافع خود را با طبقهٔ حاکمهٔ کشور مادر تقسیم نکنند. به این ترتیب، هدف از کسب قدرت ایجاد جامعهای متفاوت با رژیم مستعمراتی پیشین نبود، بلکه نوعی جداسازی منافع بود.
اعلامیه حقوق دولت ویرجینیا: شناسائی حق شورش مردم در برابر بیکفایتی دولت
اعلامیه حقوق دولت ویرجینیا (Virginia Declaration of Rights ۱۷۶۶) حقوق ذاتی مردان، از جمله حق شورش در برابر «بیکفایتی» دولت را به رسمیت شناخت. این اعلامیه بر تعدادی از اسناد بعدی، از آن میان «اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا» (۱۷۷۶)، «لایحه حقوق ایالات متحده» (۱۷۸۹)، و اعلامیه حقوق بشر و شهروند انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) تاثیر داشت.
هومبولت: اصرار در نقش آزادی در رشد شخصیت انسانها
ویلهلم فون هومبولت (Wilhelm von Humboldt ۱۸۳۵ - ۱۷۶۷) زبانشناس، دیپلمات و فیلسوف آلمانی، رواداری را از دیدگاه ارزش و اصالت انسان میبیند.
هومبولت از مدافعان آزادی در عصر روشنگری بود و افکارش خیلی سریع در کشورهای انگلیسی زبان رواج یافت. او بر نقش آزادی در رشد شخصیت انسانها اصرار داشت.
اعلامیه استقلال ایالات متحده امریکا
اعلامیهٔ استقلال ایالات متحدهٔ آمریکا (United States Declaration of Independence)، بیانیهای است که در ۴ ژوئیهٔ ۱۷۷۶ به تصویب کنگرهٔ قارهای رسید. این اعلامیه استقلال سیزده مستعمرهنشین را که در حال جنگ با بریتانیا بودند بیان میدارد و به صراحت از تصمیم این مستعمرهنشینها به جدایی از امپراتوری بریتانیا سخن میگوید. هدف این اعلامیه که عمدتن توسط توماس جفرسون نگاشته شده بود؛ توضیح رسمی این واقعیت به جهانیان بود که چرا تقریبن یک سال پس از آغاز جنگهای انقلاب آمریکا، کنگرهٔ این کشور در ۲ ژوئیه رای به استقلال از بریتانیا داد.
منابع و تفاسیر اعلامیهٔ استقلال، موضوع بسیاری از تحقیقات علمی بودهاست. اعلامیه دلیل استقلالخواهی ایالات متحده از بریتانیای را نارضایتی مستعمرهنشینان از پادشاهی جورج سوم توجیه میکند و حقوق مسلم معینی، از قبیل حق انقلاب را مطالبه میکند. پس از آنکه اعلامیه وظیفهٔ اصلیاش را که اعلام استقلال ایالات متحده به جهانیان بود انجام داد، از کانون توجهها دور شد. اما اهمیت اعلامیه با مرور زمان اندک اندک افزایش پیدا کرد، به خصوص جملهٔ دوم آن که نوعی بیان کلی از حقوق بشر است:
ما این حقایق را بدیهی میدانیم که همهٔ انسانها برابر آفریده شدهاند و آفریدگارشان حقوق سلبناشدنی معینی به آنها اعطا کردهاست، که حق زندگی، حق آزادی، و حق تأمین خوشبختی از جملهٔ آنهاست.
این جمله یکی از مشهورترین جملات به زبان انگلیسی و تاثیرگذارترین و مهمترین واژگان تاریخ آمریکا به شمار میآید. این عبارت اغلب برای احقاق حقوق گروههای به حاشیه راندهشده استفاده میشود و در نظر بسیاری، آرمانی است که ایالات متحده برای رسیدن به آن باید به سختی کوشش کند. آبراهام لینکلن در ترویج این دیگاه تاثیر بهسزایی داشت. او اعلامیهٔ استقلال را شالوده و اساس عقاید فلسفی و سیاسیاش میدانست و عقیده داشت که اعلامیهٔ استقلال باید مرجع تفسیر قانون اساسی ایالات متحده قرار گیرد.
اعلامیه حقوق بشر و شهروند
برابری، جهان شمولی و طبیعی بودن حقوق بشر، نخست در اعلامیۀ استقلال آمریکا در سال ۱۷۷۶ و اعلامیۀ حقوق بشر و شهروند (Declaration of the Rights of Man and of the Citizen) فرانسه در سال ۱۷۸۹، تبلور سیاسی یافتند. این اعلامیه در مجلس موسسان فرانسه در سال ١۷٨٩ تصویب شد و به صورت مقدمه قانون اساسی سال ١۷٩١ فرانسه در آمد. در آن بر حق آزادی، مالکیت، امنیت و مقاومت در برابر زور تاکید شده است. بعدها نسخه دوم و طولانیتری از این اعلامیه زیر نام «اعلامیه حقوق انسان و شهروند ۱۷۹۳» (Declaration of the Rights of Man and Citizen of 1793) به اجرا گذاشته شد.
هر چند منشور حقوق بشر انگلستان در سال ۱۶۸۹ به «حقوق و آزادیهای دیرین» اشاره داشت اما آنها را برابر، جهانشمول، و طبیعی تلقی نمی کرد.
متن اعلامیۀ حقوق بشر و شهروند فرانسه
مقدمه
نمایندگان مردم فرانسه که در مجلس ملی گردهم آمدهاند با این باور که عدم شناسائی، فراموشی یا تحقیر حقوق انسانها تنها عامل نگونبختیهای مردم و فساد حکومت می باشند، تصمیم گرفتند که حقوق مستدام و مقدس انسان را در یک منشور رسمی بیان کنند، تا این منشور همواره در پیش روی مسئولان قرارداشته حقوق و تکالیف شان را به یاد آورد تا بتوان اعمال قوه مقننه و قوه مجریه را در هر زمان با هدف نهادهای سیاسی انطباق داد و محترم شمرد و خواستهای شهروندان را پیوسته بر اساس اصول ساده و تعرض ناپذیر در جهت حفظ قانون اساسی و خوشبختی همگانی راهبری کرد
متن اعلامیه
ماده ۱ – انسانها آزاد به دنیا می آیند و آزاد می زیند و در برابر قانون برابر هستند. امتیازات اجتماعی تنها ناشی از مصلحت عموم است.
ماده ۲ - هدف هر جامعه سیاسی حفظ حقوق طبیعی و زوال ناپذیر بشر می باشد. این حقوق عبارتند از: آزادی، حق مالکیت،امنیت و مقاومت در برابر ستم.
ماده ۳ - ریشه هر حاکمیتی اساسن در ملت است. هیچ هیات و فردی نمی تواند اقتداری را که از ملت نشات نگرفته باشد اعمال کند .
ماده ۴ - آزادی عبارت از قدرت انجام هر گونه عملی است که به دیگری صدمه نزند . لذا محدوده اعمال حقوق طبیعی انسان فقط تا آنجاست که استفاده از همین حقوق طبیعی را برای سایر اعضای جامعه تضمین کند. این محدودیتها فقط بوسیله قانون معین می شوند.
ماده ۵ - قانون تنها حق دارد جلوی انجام کارهایی را بگیرد که بحال جامعه زیان بخش است. از هیچ عملی که به توسط قانون منع نشده باشد نمی توان جلوگیریی گرفت و هیچکس را نمی توان به کاری واداشت که قانون امر نکرده باشد.
ماده ۶ - قانون بیان اراده عموم است. کلیه شهروندان حق دارند شخصا یا به توسط نمایندگان خود در تدوین آن شرکت کنند. قانون چه در زمینه حمایت کردن و چه در مورد کیفر دادن باید برای همه یکسان باشد. همه شهروندان در برابر قانون برابرند و بر حسب استعداد خود از امتیازات استخدام و مشاغل عمومی بهره مند خواهند شد. هیچکس از دیگری جز به سبب درستکاری و استعداد برتری ندارد.
ماده ۷ - هیچکس را نمی توان متهم یا دستگیر یا زندانی کرد مگر در موارد و شکلی که قانون تجویز کرده باشد. درخواست کنندگان، مجریان یا آمران فرامین خودسرانه باید به کیفر برسند. لکن اگر شهروندی طبق قانون فراخوانده شود یا توقیف گردد باید بی درنگ اطاعت کند. مقاومت در برابر قانون جرم است.
ماده ۸ - قانون جز برای مواردی که به دقت و وضوح لازم شمرده شود مجازات برقرار نمی کند. هیچ کس را نمی توان کیفر داد مگر به موجب قانون مصوب و لازم الاجرایی که پیش از ارتکاب جرم وجود داشته و با تشریفات قانونی به موقع اجرا گذاشته شده باشد
ماده ۹ - اصل بر بیگناهی افراد است مگر آنکه محکومیت آنان اعلام شده باشد. در صورتی که دستگیری کسی لازم باشد از شدت عمل بیهوده برای توقیف وی باید به وسیله قانون اکیدن جلوگیری شود.
ماده ۱۰ - هیچ کس را نباید به سبب عقایدش آزار کرد حتی بابت عقاید مذهبی مگر آن که بروز این عقاید نظم عمومی ناشی از قانون را مختل سازد.
ماده ۱۱ - انتقال آزاد اندیشه ها و عقاید یکی از پر بها ترین حقوق انسانی است. هر شهروندی می تواند سخن بگوید بنویسد و آزادانه نشر دهد مشروط بر آنکه در موارد تعیین شده توسط قانون به سوء استفاده از این حق پاسخگو باشد.
ماده ۱۲ - برای تضمین حقوق بشر و شهروندان تشکیل یک نیروی عمومی لازم است پس این نیرو برای استفاده همگانی است نه اختصاصن برای آنانی که این نیرو به آن ها سپرده شده است.
ماده ۱۳ ـ برای حفظ و نگهداری نیروی عمومی و هزینه های اداری مشارکت مالی همگان واجب است. این گونه پرداخت ها باید بین شهروندان بر حسب امکاناتشان تقسیم گردد.
ماده ۱۴ - همه شهروندان حق دارند شخصا یا توسط نمایندگان خود در مورد لزوم برقراری مالیات عمومی و آزادی در تادیه و هم چنین نحوه هزینه آن و تعیین سطح و میزان و شکل وصول و مدت آن نظارت کنند.
ماده ۱۵ - جامعه حق دارد از هر مامور دولتی در باب دستگاه اداری وی توضیح بخواهد.
ماده ۱۶ - در آن جامعه که حقوق افراد تامین نشده و تفکیک قوا عملی نگردیده است ،قانون اساسی وجود ندارد.
ماده ۱۷ - مالکیت را که حقی تعرض ناپذیر و مقدس است نمی توان از کسی سلب کرد مگر آن که جامعه به روشنی و با عبارات مصرح در قانون و همچنین پرداخت غرامت عادلانه آن را لازم بداند.
ژرژ کوویه: راهگشای شناخت منشاء جهان، انسان و تکامل حیات
ژرژ کوویه (Georges Cuvier ۱۸۳٢ - ۱۷۶٩) زیستشناس فرانسوی نشان داد در لایههای زمینشناسی ردپا و اثر انواع جانوران منقرض شده وجود دارد. این کشف از اینرو اهمیت اساسی دارد که خط بطلان برای ایده ایستای خلق جهان از سوی یک خالق الهی کشید و ذهن بشر را برای شناخت منشاء جهان، انسان و تکامل حیات فعال کرد.
نووالیس: کاوشگر کهکشان راستین درون انسان
گئورگ فون هاردنبرگ (Georg von Hardenberg ۱۸۰۱ - ۱۷۷۲) که بیشتر به نام مستعار نوالیس (Novalis) مشهور است، شاعر، نویسنده و فیلسوف آلمانی دوران رومانتیسم است که توجه ویژه به انسان داشت. از اوست:
ما در رویای سفر به کهکشانها هستیم. اما کهکشان راستین در درون خود ماست.
استاندال: کاونده قلب آدمی
ماری هانری بِیل (Marie-Henri Beyle ۱۸۴۲ - ۱۷۸۳)، که بیشتر با نام مستعار استاندال (Stendhal) مشهور است، نویسندهای است رئالیست و توانا که سبکی بیتکلف دارد. او با حساسیت و روشنبینی به سیر و سیاحت درون انسان می پردازد و با دقت روان آدمی را تجزیه و تحلیل می کند و از اینرو است که به او لقب «کاونده قلب آدمی» دادند.
استاندال میگوید: «نویسندگی باعث آرامش درونی و روانی اهل قلم میشود، یعنی او مینویسد تا خود و محیط و جامعه اطرافش را بهتر بشناسد.» او یکی از نقشهای ادبیات را، تسلط به مشکلات خود و شناخت زندگی میداند. او مدعی بود که با کمک رمان میتوان حقیقت را نشان داد و نقش رمان را حتا مهمتر از نقش کتابهای تاریخی میدانست.
استاندال در داستانهایش به تجربه شرکت در انقلاب فرانسه، حمله ارتش ناپلئون به ایتالیا وروسیه می پردازد و شخصیتهای تازه به دوران رسیده و خصلتهای آنها را به روشنی روایت میکند. افراد خودخواهی که برای رسیدن به هدفهایشان حاضرند دست به هر کاری بزنند. او در نوشتههایش به افشای کلیسا نیز می پردازد و رفتار زیادهخواهانه روحانیت مسیحی و اشراف فرانسه را با طنز و موشکافانه نقد میکند.
اشاعه ایدههای عصر روشنگری باعث شد که استاندال برای حل و فهم مسائل اجتماعی، نیاز به شناخت جهان را احساس کند. او خود مبلغ ارزشهای دوره روشنگری و مخالف سلطنت شد.
قهرمانان آثار استاندال معمولا برای آزادی خود مبارزه میکنند و نه برای آزادی دیگران. رمانهایش سرنوشت انسانهایی هستند که در سالهای هرج و مرج بعد از انقلاب در جستجوی خود و حقیقت تلاش می کنند. نقش قهرمان در جامعه و اهمیت عشق انسانی، دو موضوع مهم رمانهای او هستند. به نظر استاندال، هر قهرمانی دشمن بحران حاکم بر جامعه خود میشود و سعی میکند برای برطرف نمودن آن مسوولیتی را به عهده بگیرد. ارزشهای جامعه روبه زوال اشرافی، قهرمان رمان را مجبور میکند که برای دفاع از حقوق فردی و گروه برگزیده وابسته به خود فعالیت نماید. او با کمک ادبیات، به دفاع از نقش و حقوق و حیثیت و ارزش زنان پرداخت.
انقلاب بزرگ فرانسه: قهری که امید به کرامت انسان را به دلشکستگی کشاند
انقلاب بزرگ فرانسه (١٧٩٩ - ١٧٨٩) پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری عرفی در فرانسه و ایجاد پیامدهای ژرفی در کل اروپا شد.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکلهای مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، ملیگرایی دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
این تغییرات با آشفتگیهای خشونتآمیزی شامل اعدامها و سرکوبها در دوران حکمرانی وحشت و جنگهای انقلابی فرانسه همراه بود. وقایع بعدی شامل: جنگهای ناپلئونی و بازگرداندن رژیم سلطنتی و دو انقلاب دیگر، فرانسه امروزی را شکل داد است.
دلایل اقتصادی انقلاب بزرگ فرانسه
• لوئی پانزدهم جنگهای بسیاری کرده بود که فرانسه را به مرز ورشکستگی رسانده بود و لویی شانزدهم در زمان انقلاب آمریکا از مستعمرهنشینها حمایت کرده بود که وضع بد مالی حکومت را بدتر کرده بود و بدهی ملی را بالا برده بود. صدمههای اجتماعی حاصل از جنگ شامل بدهی سنگین جنگ با شکستهای نظامی و کمبود خدمات برای سربازان از جنگ برگشته بدتر شد.
• داشتن سیستم اقتصادی بیکفایت و منسوخ که قدرت ادارهٔ بدهی ملی فرانسه را نداشت که هم نتیجه و عامل تشدید کنندهٔ آن سیستم مالیاتی ناتوان فرانسه بود.
• کلیسای کاتولیک، بزرگترین ملکدار کشور، بر محصولات مالیاتی به نام دیمه وضع کرده بود. دیمه در حالی که شدت افزایش مالیات دولت را کمتر کرده بود، گرفتاری فقیرترین مردم را که روزانه با سوءتغذیه دست به گریبان بودند بیشتر کرده بود.
• ولخرجیهای اشرافی و آشکار دربار لویی شانزدهم و ماری آنتوانت در ورسای با وجود فشار مالی بر مردم.
• آمار بیکاری و قیمت بالای نان که باعث میشد مقداری بیشتری پول برای غذا خرج شود و به دیگر زمینههای اقتصادی نرسد.
• قحطی و سوتغذیه گسترده که احتمال مرگ و مریضی را بیشتر میکرد.
• نبود بازرگانی داخلی و موانع زیاد گمرکی.
دلایل اجتماعی و سیاسی انقلاب بزرگ فرانسه
• خشم مردم بر حکومت استبدادی سلطنتی در اثر آگاهی بدست آمده از روشنگری
• خشم طبقهٔ حرفهای و بازرگان بر امتیازات و تسلط اشراف در و بر زندگی روزمره، در حالی که با زندگی هم طبقههای خود در بریتانیای بزرگ و هلند آشنا بودند.
• خشم کشاورزان، حقوقبگیران و طبقهٔ متوسط بر امتیازات ارباب وار و سنتی اشراف.
• خشم بر امتیازات روحانیون و آرزوی آزادی دین و مذهب.
• آرزوی آزادی و جمهوریت
دستاوردهای انقلاب بزرگ فرانسه
شاید مهمترین دستاورد انقلاب فرانسه شکسته شدن تابوهایی بود که برای سالها کسی جرات ابراز مخالفت با آنها را نداشت. این انقلاب با کمک گرفتن از پتانسیل طبقات فرودست شهری و روستایی آغاز و به مرور راه خود را در میان طبقات متوسط روشنفکر باز کرد.
پس از ناپلئون اگرچه اروپاییان تصمیم به بازگشت نظامهای کهن به خصوص در فرانسه گرفتند ولی لویی هجدهم به زودی پی برد که دستاوردهای اجتماعی و اقتصادی انقلاب را باید بپذیرد و نمی توان آن ها را از میان برد. در حقیقت نظام بورژوازی با قدرت به حیاتش ادامه داد. در مجموع مفاهیم آزادی، برابری، برادری، قانون اساسی، حقوق بشر، لغو فئودالیسم، احساسات ملی و نظام وظیفهی عمومی در سراسر اروپا گسترده شد و بسیاری از حکومت های آینده به تقلید از فرانسه نظام سیاسی و اجتماعی شان را تغییر دادند.
اگرچه انقلاب دوران وحشتی را بوجود آورد که کمتر کشتاری داخلی در تاریخ مثل آن روی داده بود، ولی حتی وضعیت زندگی دهقانان و مردم عادی هم در آن دوران بهتر از دوران حاکمیت فئودالیسم و کلیسا بود چراکه اکثر ترورها و تصفیه ها در میان طبقات بالا رخ داد و زمانی که مردم عادی داشتند آسیب می دیدند، به سرعت جلوی آن گرفته شد.
بسیاری از مفاهیم بدیهی دنیای نو از انقلاب فرانسه آغاز شد و اندیشمندان آن نخستین افرادی بودند که از آن ها سخن به میان آوردند. مثلا نظام آموزش و پرورش عمومی کل جامعه از این انقلاب آغاز شد، چراکه آن ها به دنبال آگاهی مردم بودند. تا پیش از انقلاب فرانسه حاکمان با شورش های موضعی تعداد کمی دهقان مواجه می گشتند اما پس از آن دیگر هر حکومت مستبدی همواره هراس یک شورش عمومی و انقلاب را در ذهن داشت.
انقلاب کبیر فرانسه جدا از اهداف خود در فرانسه، اصولی جهان شمول را برای همهی انسان ها در ذهن داشت و خواستار آزادی، برابری و برادری همهی انسانها بود. اما روی دیگر سکه، مطالعه ی تاریخ انقلاب فرانسه درسی تلخ و آموزنده نیز به همراه داشت: گذار از فئودالیسم به سرمایه داری نشان داد که آزادی بدون برابری تنها به نفع اندک افرادی تمام خواهد شد. چنانچه یکی از نمایندگان کنوانسیون در سال ۱۷۹۳ گفت: «زمانی که یک طبقه از انسان ها می تواند طبقه ی دیگر را گرسنگی دهد بدون آنکه مجازات شود، آزادی صرفا پدیده ای ظاهری و توخالی است.»
با همهی فراز و نشیب ها، نمی توان نفوذ گسترده و دستاوردهای بزرگ انقلاب فرانسه را انکار کرد. تأثیر زلزلهآسای این انقلاب در اروپا و دگرگونیهای بنیادی که پدید آورد، و نیز اندیشهی آزادی و برابری که در سراسر جهان پراکند، موجب شد که انقلابهای دومای روسیّه و مکزیک در آغاز سده ی بیستم و انقلابهای ۱۹۰۶ و ۱۹۱۱ ایران و چین از آن الهام بگیرند.
یورش به زندان باستیل، نخستین جرقه انقلاب فرانسه، ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹
در اعلامیّه حقوق بشر ملل متّحد که معمار اصلی آن رُنه کاسَن فرانسوی برنده ی جایزه ی صلح نوبل بود، نکات بسیاری از اعلامیه ی حقوق بشر و شهروند فرانسه آمده است. شکست دادن ارتشهای اروپایی با برانگیختن شور انقلابی و بسیج تودههای مردم و جان فشانی آنها کار خردی نبود. از سوی دیگر، شکستن قدرت مطلقه ی پادشاه و کلیسا، از میان برداشتن امتیازات موروثی و طبقاتی، اعلام برابری همه ی شهروندان در برابر قانون، وضع قوانین مدوّن و برپا کردن دستگاه قضایی در دسترس همگان، ترویج اندیشه ی حاکمیّت ملّی و میهن دوستی، ایجاد نهادهای حکومتی و تقسیمات اداری که هنوز باقی است، برپا کردن مدارس عالی و نشر فرهنگ در میان توده های مردم، اعلام آزادی بردگان در مستعمرات و.... از اقدامات بزرگ انقلاب بوده است.
منشور حقوق ایالات متحده آمریکا
منشور حقوق ایالات متحده (U. S. Constitution’s Bill of Rights) نام ده اصلاحیهای است که در سال ۱۷٩۱، به قانون اساسی آمریکا الحاق شد. طبق این اصلاحیات قدرت دولت فدرال محدود میشد و حقوق شهروندان ایالات متحده را تضمین میکرد.
هنگام تصویب قانون اساسی ایالات متحده آمریکا در سال ۱۷۸۹ در کنگره دوم قارهای در فیلادلفیا، تعدادی از ایالتها به رهبری ویرجینیا تائید آن را به تصویب «منشور حقوق» (Bill of Rights) مشروط کردند. به اعتقاد این دسته از ایالتها که نسبت به نقض حقوق شهروندان توسط دولت در حال تأسیس در ایالات متحده آمریکا به شدت نگران بودند، الحاق اصلاحیههایی به قانون اساسی میتوانست آزادیهای فردی و اجتماعی شهروندان را تضمین کند. ده اصلاحیه اول قانون اساسی که به «منشور حقوق» مشهور گشت، به قرار زیر است:
مقدمه ای بر منشور حقوق
کنگرۀ ایالات متحده
در شهر نیویورک در روز چهارشنبه، چهارم مارس یک هزار هفتصد و هشتاد و نه آغاز و برگزار شد.
گردهمایی تعدادی از ایالت ها، در هنگام پذیرش قانون اساسی، به منظور جلوگیری از ساختار غلط و یا سوء استفاده از قدرت نهاده در آن، ابراز تمایل کردند که عبارت های بازدارنده و گویای بیشتری به آن افزوده شود: و به منظور وسعت بخشیدن به زمینه های اعتماد عمومی، در جهت منافع کسانی که از آن سود می برند.
در کنگره، دو سوم مجلس نمایندگان و سنا گرد هم آمدند و این قانون را به تصویب رساندند که اصول زیر را می توان به قانونگذاران در چند ایالت به عنوان اصلاحیه های قانون اساسی ایالات متحده پیشنهاد نمود که بر اساس آن، همه یا برخی از این اصول در صورتی که به وسیلۀ سه چهارم قانونگذاران به تصویب برسند، در برابر تمامی اهداف و مقاصد به عنوان بخشی از قانون اساسی معتبر خواهند بود.
اصول افزوده شده بر قانون اساسی ایالات متحده آمریکا و اصلاحیه ها که توسط کنگره پیشنهاد شد و به تصویب قانونگذاران چند ایالت رسید، ادامه اصل پنجم قانون اساسی نخستین است.
اصلاحیه شماره ۱
کنگره در خصوص استقرار مذهب، سلب پیروی آزادانه از آن، یا محدود ساختن آزادی بیان یا مطبوعات، یا حق افراد در برگزاری اجتماعات آرام، و دادخواهی مردم از حکومت برای جبران خسارات، حق قانونگذاری ندارد.
اصلاحیه شماره ۲
از وجود یك نیروی منظم شبه نظامی ضروری برای امنیت ایالت آزاد و نیز حق مردم برای حمل و نگهداری اسلحه جلوگیری به عمل نمی آید.
اصلاحیه شماره ۳
هیچ سربازی چه در زمان صلح چه در زمان جنگ بدون رضایت صاحب خانه نمی تواند در خانه ای سكنی گزیند، مگر قانون اجازه این عمل را داده باشد.
اصلاحیه شماره ۴
حق مصونیت اشخاص به صورت فردی، در خانه، در نامه ها، اوراق و اسناد آنان و مصونیت دارایی های آنان به واسطه تفتیش و توقیف غیر موجه نباید مورد تعرض قرار گیرد، و هیچ حكمی نباید در این خصوص صادر گردد مگر بر پایه دلیلی محتمل و متکی به سوگند و یا تائید رسمی و به ویژه با شرح و توضیح در بارۀ محل مورد تفتیش و اشخاص یا اموالی كه باید توقیف شوند.
اصلاحیه شماره ۵
هیچ شخصی به سبب ارتكاب جرم سنگین یا به نحو دیگری ناهنجار، گناهكار شناخته نخواهد شد، مگر بر اساس كیفر خواست یا اعلام جرم هیئت عالی منصفه، مگر در موارد مربوط به نیروهای زمینی، دریایی یا نیروهای شبه نظامی كه عملاْ در حال خدمت در زمان جنگ یا مخاطرات عمومی باشند. همچنین هیچ كس برای یك جرم دوبار به حبس یا اعدام محكوم نخواهد شد. هیچ كس در هیچ مورد كیفری به اقرار به تخلف خود مجبور نمی شود، و هیچكس بدون طی مراحل قانونی مقتضی از حق زندگی، آزادی و دارایی خویش محروم نخواهد شد. همچنین اموال خصوصی افراد بدون پرداخت غرامت عادلانه برای استفاده عمومی مصادره نمی شود.
اصلاحیه شماره ۶
در تمامی دادرسی های كیفری، متهم از حق محاكمه سریع و علنی توسط هیئت منصفه ای بی طرف از ایالت و منطقه ای كه جرم در آن رخ داده برخوردار است، منطقه مذکور باید پیشاپیش از سوی قانون تعیین شده باشد، وی همچنین از حق آگاهی از ماهیت و دلیل اتهام خود، حق مواجهه با شهودی كه علیه وی شهادت می دهند، داشتن وقت و امکان لازم جهت احضار شهود به نفع خود، و داشتن وكیل به منظور دفاع از خود برخوردار است.
اصلاحیه شماره ۷
در دعاوی مربوط به حقوق غیرمدون، زمانی كه كه ارزش موضوع مورد اختلاف بیش از بیست دلار باشد، حق دادرسی از سوی هیئت منصفه محفوظ است و هر جرمی كه مورد رسیدگی هیئت منصفه قرار گیرد، در هیچ دادگاه دیگری در ایالات متحده به هر روش دیگری مورد رسیدگی مجدد قرار نخواهد گرفت مگر بر اساس موازین ناشی از حقوق غیرمدون.
اصلاحیه شماره ۸
دریافت وجه الضمان سنگین، جزای نقدی بیش از حد معمول و یا مجازات ناعادلانه یا غیر متعارف مجاز نیست.
اصلاحیه شماره ۹
برشمردن برخی حقوق در قانون اساسی به مفهوم نفی یا انكار سایر حقوق مردم نیست.
اصلاحیه شماره ۱٠
اختیاراتی كه به موجب قانون اساسی به ایالات متحده اعطا نگشته و یا برای ایالات ممنوع نشده باشد، به ترتیب برای ایالات و یا برای مردم محفوظ خواهد ماند.
هاینریش هاینه: کتابسوز سرانجام انسانسوز میشود
هاینریش هاینه (Heinrich Heine ۱۷۹۷ – ۱۸۵۶)، شاعر و خبرنگار آلمانی با گسترش عقاید ضدیهودی در آلمان در سال به پاریس مهاجرت کرد و تا پایان عمر در فرانسه زندگی کرد.
زمانی که رژیم نازی در آلمان جنایات خود را گسترش داد و در اردوگاههای کار اجباری، کورههای آدمسوزی به راه انداخت، افراد بسیاری به یاد پیشبینی معروف هاینریش هاینه افتادند که دهها سال قبل گفته بود: «این تنها شروع کار است. آنجا که کتاب را در آتش بسوزانند، سرانجام انسانها را نیز خواهند سوزاند.»
این عبارت از تراژدی "المنصور" (المنصور بخشی از کتاب «سوگنامهها با یک میانپرده غنایی» Tragedies with a Lyrical Intermezzo) است. این نمایشنامه تاریخی به یکی از رویدادهای وحشیانه سال ۱۴۹۲ میلادی و دوران تفتیش عقاید پرداخته است: فرانسیسکو خیمنس، اسقف متعصب شهر تولدو در مرکز اسپانیا، دستور داده بود که مسلمانان اندلس را در گرانادا به اجبار مسیحی کنند.
اسقف نامبرده برای تحقیر مسلمانان به سوزاندن صدها نسخه قرآن در میدان عمومی شهر فرمان داد. در پایان نمایش یکی از شخصیتها با شنیدن این ماجرا با افسوس میگوید: «این تنها آغاز کار است، زیرا آنجا که کتاب را در آتش بسوزانند، سرانجام انسانها را نیز خواهند سوزاند.»
گفته تلخ هاینه در دوران «رایش سوم» تحقق یافت؛ چیزی نگذشت که صدها نویسنده از کار ادبی منع شدند و تحت تعقیب قرار گرفتند. نویسندگان و هنرمندان بیشماری ناچار به ترک آلمان شدند، و فقر معنوی ژرفی آلمان را فرا گرفت.
هاینریش هاینه منظومهای با عنوان «فردوسی شاعر» در بزرگداشت شاهنامه و سراینده او دارد. او در این منظومه با اشاره به رنجی که فردوسی در سرودن شاهنامه کشید، بیش از همه به ستمی که در حق او روا داشتند پرداخته و از ناسپاسی سلطان محمود غزنوی بسیار گفته است و از پشیمانی دیرهنگام او. هاینه در ابیات پایانی منظومهٔ «فردوسیِ شاعر»، صحنهٔ دردناکی را بهتصویر کشیدهاست: در حالی که صدای جرس کاروان هدایای سلطان محمود غزنوی و بانگ لاالهالاالله شتررانان از بیرون دروازهٔ غربی شهر توس بهگوش میرسد، کاروان تشییع جنازهٔ فردوسی از دروازهٔ شرقی شهر خارج میشود.
اگوست کنت: سفارش به نوعپرستی و غیرخواهی
اگوست کنت (Auguste Comte ۱۸۵۷ - ۱۷۹۸) فیلسوف فرانسوی واضعِ نامِ جامعهشناسی (Sociology) و بنیانگذارِ جامعهشناسیِ نوین و فلسفهٔ اثباتگرایی (positivism) است. سیرِ تکاملِ ذهنیِ بشر و توجه به جنبههایِ پویا و ایستایِ جامعه از اندیشههایِ برجستهٔ اوست.
کنت با اعتقادِ راسخ به فلسفهٔ اثباتگرایی معتقد بود باید برایِ علومِ انسانی نیز اعتباری مشابهِ علومِ تجربی قایل شد، به این معنی که علومِ انسانی نیز باید از ابزارِ پژوهشِ تجربی استفاده کنند.
کنت بر این باور بود که جوامعِ انسانی از سه مرحلهٔ الهی، فلسفی، و علمی عبور کردهاند (بعضاً مرحلهٔ اساطیری را نیز میافزایند).
در مرحلهی اساطیری، کاهنان رهبرانِ جامعه به شمار میروند.
در مرحلهی الهی و دینی که تبلورِ تاریخیِ آن قرونِ وسطی است، فکر انسان حوادث را به علل ماورائی نسبت می دهد. در این مرحله خداشناسی، ذهن بشر به دنبال ماهیت ذاتی هستی و علتهای نخستین و غایی همه معلول هاست.
در مرحلهی فلسفی، فکر انسان علت حوادث را در جوهر نامرئی و طبیعت اشیاء می جوید. در این مرحله ذهن میپندارد که نیروهای انتزاعی وموجودات حقیقی می توانند همه پدیده ها را بوجود آورند.
در مرحله اثباتی، ذهن انسان جستجوی بیهوده مفاهیم مطلق، سرچشمه گیتی و علل پدیدهها را رها میکند و وقت خود را به بررسی قوانین پدیدهها یعنی همان روابط دگرگونی ناپذیر توالی و همانندی اختصاص می دهد در این مرحله انسان بجای جستجو از چرایی پدیدهها، به چگونگی پیدایش و روابط آنها با یکدیگر می پردازد.
کانت می گوید در نهاد انسان دو تمایل وجود دارد یکی خودخواهی (egoism) و دیگری غیرخواهی یا نوعدوستی (altruism) که از عواطف قلبی ما سرچشمه می گیرد و از عوامل نیرومند فطرت بشری است.
نخستین اثرِ فطرتِ غیرخواهی و عاطفه قلبی، تشکیل خانواده بوده است. در این ساختار کوچک، انسان به نعمتِ همکاری و فایدۀ پیروی برخورده و مشق آنرا کرده و بری رندگانی اجتماعی مستعد شده و لزوم تقسیم کار هم به این فکر یاری کرده و ساختار اجتماعی را کمکم وسعت داده تا آنجا که برای تنظیم آن حکومت و دولت تشکیل شد.
پس تأسیس مدنیت نتیجۀ حس غیرخواهی انسان است که قوه عقلیه بر آن ضمیمه می شود و بر حس خودخواهی غلبه می کند و به صورت نوعپرستی در می آید و بقای نوع را به منزلۀ دوام و بقای شخص خود مییابد.
کنت بنیان اخلاق را غیرخواهی می داند و معتقد است که این مایه با پرورش عواطف و آموزش تفکر قوت می گیرد. نیکی احوال و ترقی نوع بشر به تناسب ترقی قوۀ علمی اوست که همواره حس خودپرستی را مغلوب حس نوعپرستی نماید و آموزش مغز را با پرورش دل همراه کند.
الکساندر پوشکین: کند و کاو در روان و رفتار پیچیدهی انسان
الکساندر پوشکین (Alexander Pushkin ۱۸۳۷ - ۱۷۹۹) شاعر و نویسندهٔ روسی سبک رومانتیسم در آثارش به پیچیدگی روان و رفتار انسان میپردازد. او در شعر بیشتر از جنبه فلسفی بر ماموریت مدنی یا اجتماعی آن تاکید دارد و با نکراسف (Nekrasov) همنظر است که میگوید: «تو میتوانی شاعر نباشی، اما باید شهروند باشی.»
پوشکین بعد از اتمام مدرسه، به خاطر سخنرانیهای انتقادیاش در حمایت از اصلاحات اجتماعی مجبور به ترک پایتخت شد. در آنجا او برای آزادسازی و استقلال یونان از امپراتوری عثمانی فعالیت کرد و تحت تأثیر انقلاب یونان قرار گرفت. پوشکین به نهضت آزادیخواهی که همه اروپا را در خود گرفته بود، گروید. در اشعارش موضوعهای سیاسی را وارد کرد و احترام به قانون را به تزارها خاطرنشان ساخت، بر ضد بردگی طغیان کرد. اشعار پوشکین از سوی مقامات حکومتی تحریکآمیز تشخیص داده شد و او را تبعید کردند.
منظومه «گاوریلیادا» (Gavriliada) در ۱۸۶۱ در لندن و در ۱۹۱۹ در مسکو انتشار یافت. انتشار بسیار دیر این منظومه به سبب نکتههای اهانتآمیز آن درباره قدیسان بود. پوشکین جوان که به سبب عوامل مختلف، بر ضد طرز تفکر رسمی و رایج مذهبی، روح آمیخته با عصیان یافته بود، از توهین به مقامات و مسائل مذهبی لذت میبرد، بیآنکه آن را با خبث طینت بیامیزد. در این منظومه پوشکین موضوع آبستنی مریم عذرا را پیش میکشد، آیاتی از انجیل نقل میکند و از جبرئیل و روحالقدس سخن به میان میآورد.
نامههای او که در آنها عقاید ضدالهی و ضدمذهبی ابراز شده بود، بهانهای به دست مقامات حکومت داد تا او را به املاک مادریش تبعید کنند.
برونسون الکوت: انزجار از تنبیه بدنی
برونسون الکوت (Bronson Alcott ۱٨۸۸ - ۱۷٩٩) مربی، نویسنده، فیلسوف و مصلح اجتماعی امریکائی پیشگام روش گفتگو با دانش پژوهان جوان و اجتناب از تنبیه بدنی بود. او طرفدار الغای برده داری و مدافع حقوق زنان نیز بود.
رُمانتیسم: خشم و اعتراض بر ضد بندگی انسان
رُمانتیسم (فرانسوی: Romantisme) یا رمانتیسیسم (انگلیسی: Romanticism) عصری از تاریخ فرهنگ در اروپا غربی است، که بیشتر در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد.
رمانتیسم جنبههای احساسی و ملموس را دوباره به هنر غرب وارد کرد. هنرمندان رمانتیک آزاد از چهارچوبهای تصویرگریهای سنتی، به تحقق بخشیدن ایدههای شخصی خود پرداختند.
رمانتیسیسم را همانطور که از نامش پیداست، باید نوعی واکنش احساسی در برابر خردمحوری بهشمار آورد. تمایلی به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش به سوی خیال و رویا، به سوی گذشته تاریخی و به سوی سرزمینهای ناشناخته. از دید انسان رمانتیک، جهان به دو دسته خردگرا و به دسته احساسات و یا بهطور دقیقتر، والاترینها و زیباییها تقسیم میشود.رمانتیسم تا حدودی بر ضد جامعه اشرافی و دوران روشنگری (به طور بهتر عقلانی) بود. گفته میشود که ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجههای آن این طرز فکر را تحت تأثیر خود قرار داد.
رمانتیسم را جنبشی ضد روشنگری میدانند. آیزیا برلین، بهخصوص، علاقهمند به استفاده از چنین لفظی برای اشاره به این جنبش بود. درحالیکه روشنگری نهضتی فکری بهحساب میآمد که با علم و منطق و پیشرفتهای نظامهای عقلانی بشری در فهم علوم تجربی و انسانی گره خورده بود، متفکرین و هنرمندان رمانتیک، تأکید فرهنگی بر خرد را محدودکننده و سرکوبگر روح آدمی میدانستند و بر مؤلفههایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها تأکید میکردند. در میان پیروان رمانتیک، امر خاص ارزشمندتر از امر عام بود و خاصبودن فرهنگهای بومی، تنوع و تکثر زبانهای بشری، هویتهای محلی و منحصربهفرد بودن آدمیان ستایش میشد. (شِرَت، ۱۳۸۷)
ابتدا صفت «رمانتیک» بود که کمکم در قرن هفدهم میلادی در بیشتر زبانهای اروپایی بر سر زبانها افتاد. این صفت که از کلمهٔ لاتینی رومانتیکوس (Romanticus) برگرفته شده بود به داستانهایی گفته میشد که به زبانهای عامیانهٔ اروپا (و نه به زبان لاتین) نوشته شده باشند، در شیوهٔ نوشتار نو باشند و از قوانین کلاسیک پیروی نکنند. در آن زمان که ادبیات و هنر بر پایهٔ عقلگرایی استوار بود اثر رمانتیک چیزی بود «عجیب و غریب، هوسباز و دروغپرداز». صد سال بعد، و ابتدا در انگلیسی و آلمانی، این واژه بار معنایی مثبت یافت و برای نشان دادن «زیبایی و دلانگیزی» یک اثر به کار رفت. کمی بعد در فرانسه به این مکتب نو که تازه داشت پا میگرفت نام رمانتیسم داده شد، برخی نیز به پیروی از استاندال از معادل ایتالیایی کلمه رمانتیسیسم استفاده کردند، اما هرگز توضیح بیشتری دربارهٔ آن ندادند.
مادام دو استال اثری را رومانتیک میدانست که «به نحوی به داستانهای شهسواری وابسته باشد.» گوته آن را در برابر واژهٔ کلاسیک به کار میبرد. از منظر او رمانتیک هر چیزی بود که بیمار است و کلاسیک در برابر آن سالم است. در اروپای قرن هجدهم، رمانتیسم به گسترهای از آثار اشاره داشت که ویژگیهای گوناگونی داشتند اما در نهایت همه بیانگر حالت روحی خاص آن دوره بودند. (سیدحسینی، ۱۳۷۱).
بحث اندیشه رمانتیک را بایستی در مقولاتی چون «قرارداد اجتماعی» و «نظریه انداموار دولت» جستجو کرد که اولی در آثار افرادی چون روسو، هابز و لاک و دومی در نظریات اندیشمندانی چون هگل مشهود است.
این مکتب زاییدهٔ تمدن صنعتی و پیشرفت طبقه متوسط در سدهٔ نوزدهم میباشد. رمانتیکها به رؤیا و اندیشه خود بیش از هر انگیزه طبیعی و غیر طبیعی اهمیت میدادند و آنچه مینوشتند جلوههایی از جهان نا شناخته اندیشه و پندار بود.
خیال پردازان قرن ۱۹ توده را آنگونه که بودند تصور نمیکردند بلکه آنگونه که میخواستند باشد تجسم میساختند؛ بنابراین رمانتیسم در برابر واقعگرایی بود. آنها برعکس کلاسیسیستها به خرد نمیپرداختند، بلکه به فرمان احساس و اندیشه گوش میدادند.
البته رمانتیکها کاوش عقلی را یکسره بیهوده نمیدانستند، بلکه معتقد بودند که عقل فقط نمایندهٔ جزئی از استعدادهای انسان است. بنابراین اغلب آنها برای درک تمامیت عالم به نگرشهای زیباشناسانه و شهودی روی میآوردند و اعتقادشان این بود که بینش عقلی از درک هستی ناتوان است. ژان ژاک روسو از مهمترین متفکرین رمانتیک میگوید: «در نهایت، عقل راهی را در پیش میگیرد که قلب حکم میکند».
هنرمند رمانتیک توده را دشمن میداند و چون از زندگی در اجتماع خویش گریزان است به دامان خیالها و اندیشههای خویش پناه میبرد و به دورانهای باستانی و سدههای میانه و روزگار کودکی و سرزمین آرزوها و تنهایی باز میگردد.
رمانتیسم فریاد خشم و اعتراض بر ضد بندگی انسان، کشاکشهای سرمایهداری و برگرداندن به شهرهای کارگری و بر ضد صنعتگران سرمایهدار است. بنیان رمانتیسم با ایدهآلیسم (Idealism) نزدیکی دارد و هنرمند رمانتیک زندگی و اجتماع را زاییدهٔ اندیشه میداند و دگرگونیهای توده را (بر خلاف واقعگرایان) وابسته به دگرگونیهای اندیشه بشری میداند.
رمانتیسیسم بر اصول زیرین استوار بود:
۱- اهمیت دادن به فردیت و احساس هنرمند.
۲- در این مکتب احساس به خاطر احساس و عاطفه به خاطر عاطفه اهمیت دارد.
۳- عدم تبعیت از قوانین ثابت و پیروی از امیال ذهنی.
۴- بر تر شمردن عواطف انسانی و مسائل معنوی (رمانتیسیسم در نقاشی با عبارت برتری و غلبه احساس بر عقل توصیف میشود).
۵- استفاده از هنر به عنوان وسیلهای برای تحریک احساسات.
۶- نمایش فضاهای خیال انگیز و اسرار آمیز و حالت غیر عادی آشفته و گاه جنون آمیز انسانها.
۷- نمایش هیجان طوفان و طبیعتی سر کش شیوهای پر از حرکت و رنگ را میطلبد.
۸- آزادی؛ بدین معنی که هنرمند هر بخشی از زندگی را که خواست میتواند آزادانه به تصویر بکشد.
۹- رمانتیکها با نوعی حالت عارفانه به زندگی مینگرند (کشف و شهود).
۱۰- کوشش برای فرار از واقعیت که افراط رمانتیکها در این اصل باعث پیدایش جنبش واقعگرایی شد.
انوره دو بالزاک: رمزگشائی خصلتها و رفتارهای انسان
اْنوره دو بالزاک (Honoré de Balzac ۱۸۵۰ - ۱۷۹۹) نویسنده نامدار فرانسوی و پیشوای مکتب رئالیسم اجتماعی در ادبیات است.
«کمدی انسانی» نامی است که بالزاک برای مجموعه آثار خود که حدود ۹۰ رمان و داستان کوتاه را در بر میگیرد برگزیدهاست. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازکبینانه روحیات شخصیتهای داستان، بالزاک را به یکی از شناختهشدهترین و تأثیرگذارترین رماننویسان تبدیل کردهاست.
آثار بالزاک آیینهای از جامعه فرانسه روزگار اوست. او افراد هر طبقه اجتماعی، از اشراف فرهیخته گرفته تا دهقانان عامی را در کمدی انسانی خود جای میدهد و جنبههای گوناگون شخصیتی آنان را در معرض نمایش میگذارد. بهره گیری او از شگرد ایجاد پیوند میان شخصیتها و تکرار حضور آنها در داستانهای مختلف موجب میشود تا در گسترش روان شناسی شخصیتهای فردی توفیق یابد.
بالزاک به بررسی موشکافانه جامعه فرانسه دوران خود تصویری همهجانبه ازرفتار و خصلتهای طبقات گوناگون اجتماعی و جاهطلبی و فزونخواهی آنها بدست میدهد. او تلاش میکند خصلتها ورفتارهای انسان را از دیدگاههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رمزگشائی کند.
The Process of the Formation, Development and Institutionalization of the Tolerance in West
Vo1ume 1 (2)
Ahad Ghorbani Dehnari
2013
Gothenburg, Sweden
ISBN: 978-91-87269-00-4
در باره نویسنده:
احد قربانی دهناری، سال ۱۳۳۵ در روستای دهنار واقع در ۱۵ کیلومتری شرق شهرستان دماوند به دنیا آمد. تحصیلات دبستانی و دبیرستانی را در شهر شاهی (قائمشهر) گذراند. در دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشگاه تکنولوژی چالمرز، مهندسی برق و در دانشگاه گوتنبرگ، انگلیسی خواند. با سیستم عامل سولاریس و لینوکس و پایگاه دادههای اوراکل کار میکند. به ادبیات، فرهنگ مردم، دموکراسی و رواداری دلبستگی ژرف دارد. در وقت آزاد به این چهار عرصه دلخواهش میپردازد. آثارش را در وبگاه زیرین میتوانید بخوانید و با پست الکترونیکی با او مکاتبه کنید:
نشر ماز
١۳٩۲
گوتنبرگ
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
احد قربانی دهناری
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید