گفتوگوي پراگپست با ايوان كليما،
ترجمه:عماد پورشهرياري
فكر نميكنم هيچكس در ادبيات به تضاد كمونيست و غيركمونيست نزديك شده باشد. كارل پكا كمپهايي را كه 11 سال در آنها زندگي ميكرد توصيف كرده اما اين استثناست. لودويك واتسوليك در كتاب رويايياش به دفعات به جلسات بازپرسي اشاره ميكند. من هم اين كار را كردهام... شايد يك بار. جستوجوهاي خانهها را توضيح دادم اما اينها تنها جزييات است و موضوع اصلي كه كتاب درباره آن نوشته شده موضوع ديگري است
ايوان كليما تاكنون بيش از 40 رمان، داستان كوتاه و مقاله نوشته است.كليما متولد 1931 در پراگ است، و براي آثارش بسيار مورد تقدير قرار گرفته است. اين نويسنده نهتنها ستاره ادبيات چك است بلكه كتابهايش به بيش از 32 زبان ترجمه شده و در سطح جهاني مورد توجه قرار گرفته است، اين سطح موفقيت براي هيچ نويسنده اهل جمهوري چك ديگري تكرار نشده است. كليما در 10 سالگي به همراه خانواده به اردوگاه اسراي يهودي نزديك پراگ تبعيد شدند و تا پايان جنگ جهاني دوم در همين اردوگاه ماندند. وي پس از پايان تحصيلات در دانشگاه چارلز به عنوان ويراستار در يك نشريه ادبي مشغول به كار شد. وقتي در سال 1968 پيمان ورشو به چكسلواكي حمله كرد، كليما در لندن حضور داشت. پس از آن به پراگ بازگشت اما سال بعد براي يك دوره كوتاه شش ماهه و تدريس در دانشگاه ميشيگان به امريكا رفت. پس از بازگشت به وطن از انتشار هرگونه كتاب منع شد؛ منعي كه تا سال 1989 باقي ماند. در اين مدت كليما به مشهورترين چهره نويسندگان زيرزميني بدل شد. همچنين ارتباطات نزديكي بين او و واتسلاو هاول و لودويك واتسوليك ايجاد شد. آشنايي ايوان كليما و دنياي غرب بيشتر از طريق فيليپ راث صورت گرفت كه در بازديد از پراگ پس از انقلاب با نويسنده اهل چك آشنا شد.
راث گفتوگويي با كليما انجام داد كه در شماره آوريل The New York Review of Books سال 1990 منتشر شد و سيل ناشران متقاضي انتشار آثار كليما را باعث شد. علاوه بر اين، سقوط كمونيسم هم براي خوانندگان هموطنش بسيار مورد توجه بود و با گذشت هفتهها و ماهها از انقلاب مخملي، كتاب «سحرگاههاي دلپذير من» و «عشق و زباله» بيش از صد هزار نسخه فروش داشتند. پس از انقلاب، كليما براي تمركز بيشتر بر كار نويسندگياش كمتر در عرصه سياست حاضر شد. از آن موقع هر سال يك كتاب از او منتشر شد، جز دورهيي بين سالهاي 2003 تا 2009 كه جلد اول خاطراتش با عنوان «قرن ديوانه من» منتشر شد و او را در صدر ليست پرفروشها قرار داد و جوايز بسياري را برايش به همراه داشت. كليما در حال حاضر همراه با همسر روانشناسش، هلنا، نزديك جنگلهاي جنوب پراگ زندگي ميكند.
هنگام تهاجم اتحاد ورشو به چكسلواكي شما در لندن حضور داشتيد، بازگشت به پراگ سخت نبود؟
انتخاب راحتي نبود، من قانع شدم كه نويسندگي در تبعيد انتخاب مرگباري است، چراكه نه تنها شما ارتباطتان را با زبان خود از دست ميدهيد بلكه مهمتر از آن، ارتباط با محيط اجتماعي از بين ميرود. تصميم گرفتم برگردم و هيچوقت از اين تصميم پشيمان نشدم. خانواده من يك استثناست، برادر من و مادرم همگي در تبعيد بودند و در كارشان حرفهيي. از من دعوت شده بود به ايندياناي امريكا بروم و استاد دانشگاه بشوم، پدرم دانشمند بنامي در سويس بود و برادرم در دانشگاه بريستول تدريس ميكرد. با اين حال همه ما به پراگ بازگشتيم، شايد ما تنها خانواده در تمام كشور بوديم كه چنين كاري كرديم.
دوستانم از بازگشتم خيلي شگفتزده و البته خوشحال شدند، به نظر آنها اين حركتي در جهت اتحاد و همبستگي قلمداد شد و از جهتي اين حركت براي خود من هم مهم بود. متاسفانه بايد از اين كليشه استفاده كنم: ما نبرد را از دست داده بوديم ولي جنگ هنوز تمام نشده بود. براي من در كنار دوستان ماندن و ادامه جنگ اهميت داشت؛ كاري كه ما دو دهه آن را ادامه داديم و در نهايت موفق شديم.
آيا ميتوان گفت جدالهايي كه در دوره عادي شدن [فاصله سالهاي 1969 تا 1978 كه با پايان دوره بهار پراگ آغاز شد. م] اتفاق افتاد براي نويسندگان اهل چك مفيد بود؟
فكر نميكنم هيچكس در ادبيات به تضاد كمونيست و غيركمونيست نزديك شده باشد. كارل پكا كمپهايي را كه 11 سال در آنها زندگي ميكرد توصيف كرده اما اين استثناست. لودويك واتسوليك در كتاب رويايياش به دفعات به جلسات بازپرسي اشاره ميكند. من هم اين كار را كردهام... شايد يك بار. جستوجوهاي خانهها را توضيح دادم اما اينها تنها جزييات است و موضوع اصلي كه كتاب درباره آن نوشته شده موضوع ديگري است. در آن دوره كمابيش شهرتي در غرب داشتم و ميتوانستم با استفاده از حق تاليف خارجي زندگي كنم. يكسري كارهاي عجيب انجام دادم ولي براي كمتر از شش ماه كه يعني هيچ. اين كارها براي من جذاب بود و براي مثال الهامبخش «تجارت طلايي من» و چند داستان ديگر شد. آن دوره زمان مناسبي براي دوستي، اتحاد و برگزاري جلسات مخفيانه بود و خيلي فعاليتهاي ديگر كه نوعي احساس رضايت ايجاد ميكرد. براي من دوره بدي نبود، براي برخي دوستان كه كارهاي سختي انجام ميدادند مشكلات بيشتري داشت، تميز كردن پنجرهها براي سه يا چهار هفته تجربه بسيار فوقالعادهيي است، يكي از دوستان من 20 سال كارش همين بود؛ براي يك نابغه، اين كار تلف كردن وقت است.
در اين دوره نشستهاي ادبي تاثيرگذاري را هم برگزار كرديد، اين نشستها چگونه بود؟
اين دوره دو سالي ادامه داشت. در امريكا به ميهماني و نشست برگزار كردن عادت كرده بودم. وقتي برگشتم هم از بهترين دوستانم دعوت كردم تا دور هم جمع شويم: واتسوليك، كارول سيدون، يان ترفولكا، شايد هم ميلان كوندرا... آره، قطعا نوشتههايي از كوندرا را هم خوانديم. همچنين اهالي تئاتر و سردبيران نشريات ادبي هم بودند. در جلسه اول تجربيات امريكا را گفتم و از جلسه دوم هم متون جديد را ميخوانديم و هم بحث و كارهاي عادي يك ميهماني؛ اين جلسات به طور مرتب هر ماه و براي دو سال ادامه داشت. نهايت گنجايش آپارتمانم را دعوت ميكردم، بين 40 تا 50 نفر. سازمان اطلاعات از اين ميهماني خبردار شد و كنترل افرادي كه به ديدن من ميآمدند شروع شد، براي همين اين نشستها متوقف شد و ساميزدات را آغاز كردم كه به نوعي مفيدتر هم بود چرا كه به 40 نفر خلاصه نميشد و پس از مدت كوتاهي صدها خواننده پيدا كرد.
چگونه توانستيد ساميزدات را هدايت كنيد؟
ساميزدات را واتسوليك اداره ميكرد و بيشتر متنها را نامزدش تايپ ميكرد، كارش عالي بود، در تمام متن حتي يك غلط هم نداشت، در ابتدا هشت، نه تا كپي تهيه ميكرد، بعد برايش يك ماشين تحرير برقي خريديم و ميتوانستيم هر نوبت 14 نسخه آماده كنيم كه تا حد زيادي قابل خواندن نبود. اين خانم كاغذها را پشت هم ميچسباند و ميفروختيم، پولي كه دريافت ميشد هزينه كاغذ، صحافي و پول كمي هم براي همين خانم بود. جاهاي ديگر هم نسخههايي كپي ميكردند كه مجموعا به 40 نسخه ميرسيد [كليما به سمت كتابخانهاش ميرود و تعداد زيادي از نسخههاي ساميزدات را ميآورد]... پس از آن چند نسخه منتشر كرديم كه به كتاب شباهت بيشتري داشت. اين مجموعهيي از پاورقيهايي است كه در مجلات ممنوعه منتشر ميشد. در ابتدا ما 10 نويسنده داشتيم و قول داده بوديم هر دو ماه يك مجموعه منتشر كنيم.
اگر پليس اينها را پيدا ميكرد تنها آنها را مصادره ميكرد و اتفاق بدي نميافتاد، خيلي از اين نسخهها را هم توقيف كردند اما جالب اينكه بيشتر اين نسخه به خودم رسيد. اولين بار پس از شش ماه و بار دوم پس از يك سال. پليس مرا خواست و درباره كتابها سوالاتي پرسيدند و از من خواستند ورقهيي را امضا كنم كه با سوزاندن آنها موافقم. من گفتم: هرگز؛ و با كمال تعجب نيمي از آنها را به من برگرداندند. بقيه را پس از سال 1989 دريافت كردم. يك روز بسته بزرگي پر از كتاب از طرف وزارت كشور به دستم رسيد، جالب بود، من از موافقت و امضاي آن برگه امتناع كرده بودم و آنها هم اين كار را نكرده بودند. رژيم خندهداري بود. در دهه 70 و 80 قوانيني وجود داشت كه اجرا هم ميشد.
فضاي پراگ 1989 براي نويسندگان و روشنفكران چگونه بود؟
هيجانانگيز بود. به ياد دارم ميهماناني از انگلستان داشتم، مثل مدير انتشارات پنگوئن. تجار به ديدن من نميآمدند ولي موسيقيدانان آماتور چرا، يك چنين شخصي در اوج روزهاي تظاهرات به ديدنم آمد. فكر ميكرد در ميانه يك رويا است. از انگلستان آرام وارد توفان شده بود، جالب بود و بسيار خوشحال بوديم. سر من هم خيلي شلوغ بود و مصاحبههاي زيادي با خبرنگاران غربي انجام ميدادم، در سالنهاي تئاتر سخنراني ميكردم كه براي شخصي مثل من امري عادي بود، بعد با دانشجويان به خارج پراگ سفر كردم تا مردم آن مناطق را به خواندن كتاب ترغيب كنم. آدمهاي زيادي به ديدن من و هاول ميآمدند. سرمان حسابي شلوغ بود.
پس از 1989 از زندگي سياسي فاصله گرفتيد، چرا؟
تنها چيزي كه واقعا دوست دارم نوشتن است. هر چيز ديگري حواس مرا پرت ميكند. كمونيسم از بين رفته است و من 60 ساله بودم. دليلي نداشت وارد سياست شوم، تلف كردن وقت بود.
نميتوانم بگويم از اتفاقاتي كه در سياست افتاد خوشحالم يا ناراحت. من شرايط را پذيرفته بودم. در 1990 مجموعهيي مقاله منتشر كردم به نام 40 سال در امريكا، بيشتر مقالاتي دوگانه درباره اينكه چگونه گذشته دموكراسي ما را تحت تاثير قرار خواهد داد... اين مقالات نشان ميدهد چقدر من در پيشبينيها و تحليلهايم دقيق بودم. فساد در اينجا به همان دليلي وجود دارد كه فساد در ايتاليا و يونان هم وجود دارد. شايد كمي بدتر باشد ولي ريشهها يكي است. دموكراسي خسته شده است و مشكلات زيادي در آينده وجود خواهد داشت.
نقش نويسندگان چك از 1989 تغيير كرده است؟
در 1989 خوانندگان كشور از ما ميخواستند مشكلات سياسي را حل كنيم و در عرصه سياست فعال باشيم، اما اينها وظيفه نويسنده نيست. وظيفه نويسنده نوشتن است و نه كارهاي سياسي. نويسندهها بسيار سادهاند و در سياست بي تجربه، به همين خاطر خيلي خوشحالم كه كسي از ما نخواست جاي سياستمداران را بگيريم.
در مقاله شما «ادبيات و خاطره» كه در سال 1991 منتشر شد، نوشتيد «اثر ادبي مرگ را ناچيز ميشمارد». 20 سال بعد آيا هنوز هم به همان قدرت ادبيات معتقديد؟
بايد لغت ادبيات را با فرهنگ عوض كنم، براي من ادبيات تجسم فرهنگ بود، اكنون ادبيات به كنار رفته و جاي خود را به تلويزيون و ديگر راههاي مدرن ارتباطات داده است. اما اين نقش فرهنگ است، بدون فرهنگ جامعه از بين خواهد رفت، كه كمابيش شاهد اين اتفاق هم هستيم. فرهنگ از صحنه كنار رفته و جاي خود را به سرگرمي داده است. تاسف من اهميتي ندارد، اين پيشرفت است. ممكن است شما ناراحت شده باشيد كه اهميتي ندارد. بايد قبول كنيد همهچيز به سرعت در حال تغيير و پيشرفت است.
ملاقاتتان با فيليپ راث چگونه بود؟
در دهه 70 همديگر را ديديم، نوشتههايش را دوست داشتم و او هم از آثار من لذت ميبرد. چهار بار به پراگ آمد، من هم در اوايل دهه 90 در امريكا به ديدنش رفتم. در فوريه يا مارس سال 1990 به ديدن من آمد و گفتوگوي مفصلي كرديم. [كليما مجلهيي ميآورد] مطلب اصلي و طرح روي جلد مجله بود، نويسنده مشهوري هم آن را نوشته بود براي همين براي خوانندگان امريكايي مطلب مهمي بود. راث از چند كتاب من به خوبي نام برده بوده و چند ناشر كتابهاي من را منتشر كردند. راث به شهرت كوندرا هم خيلي كمك كرده بود... راث هنوز هم تمام كارهاي جديدش را براي من ميفرستد.
در حال حاضر مشغول چه كاري هستيد؟
يك مجموعه داستان خيلي كوتاه را تمام كردم، صد صفحهيي شده؛ مجموعهيي از 20 داستان كه همه را در دو سال گذشته نوشتهام. ويژگي اصلي تمام داستانها كوتاهي آنهاست، داستانهايي نيم صفحهيي يا يك دو صفحهيي. سعي كردم مختصر بنويسم. بعضي از داستانها انديشهيي مختصر است يا يك نظر سريع به چيزي، تا حالا اين گونه ننوشته بودم. كتاب ديگري هم اخيرا نوشتم به اسم قرن ديوانه من كه چون خاطرات است كار كاملا متفاوتي شده، صادقانه بگويم اصلا نميدانم چرا تصميم گرفتم زندگينامه خودم را بنويسم. كسي هم از من چنين درخواستي نكرده بود. اصلا تصور نميكردم براي من و ناشرم چنين اعتباري كسب كند. ناشر خيلي خوشحال بود و از من خواست جلد سوم را هم بنويسم، سعي هم كردم ولي مشكل اينجاست كه بعد از انقلاب من از سياست كنار كشيدم و هيچ مقام رسمي را نپذيرفتم و خودم را وقف نوشتن كردم، گرچه چند كار كوچك كردم كه چندان وقتي نميگرفت و براي مخاطب هم جالب نخواهد بود. قطعا در اين مدت اتفاقاتي افتاده ولي دوست دارم درباره فساد، توسعه اقتصادي و مردمي بنويسم كه در برابر كمونيسم جنگيدند ولي كسي آنها را نميشناسد.
نوشتههاي نويسندگان جوان چك را دنبال ميكنيد؟
آثار نويسندههاي جوان چندان برايم جالب نيست. همقطاران من در دهه پنجم زندگي خود هستند و من بيشتر نسخه دستنويس آن دوستان را ميخوانم. در كارهاي جوانترها چيز خاصي نميبينم، اصل نوشته كم و بيش خوب است ولي موضوع خاصي ندارد و درباره هيچي است.
فكر ميكنيد نويسندههاي جوانتر در نبود كمونيسم است كه موضوع ندارند؟
شايد آره، اينكه ما درگير جنگ يا رژيمي ديكتاتوري نيستيم فوقالعاده است اما اينها موضوعهاي هيجانانگيزي براي نوشتن هستند با اين حال من هيچوقت در نوشتههايم به شرايط ظالمانه يا مبارزات نزديك نشدم. من فقط دو بار آن هم گذرا به ترزين اشاره كردم.
پراگ براي شما شهر الهامبخشي است؟
پراگ براي من شبيه هيچ شهر بزرگي نيست. من در اينجا به دنيا آمدم و آن را خيلي خوب ميشناسم. وقتي قرار بود براي بازگشت به پراگ تصميم بگيرم را به ياد دارم، به ياد دارم براي من اين تصور كه هرگز نخواهم توانست خيابانهايي كه با اولين، دومين يا سومين عشقم راه رفتم را دوباره ببينم، ممكن نبود؛ اين وضع خيلي ناراحت كننده است. يك جايي كنار رودخانه هست كه با اولين عشقم آنجا قدم ميزديم. به ياد دارم كه فكر كردم چقدر سخت خواهد بود كه نتوانم دوباره آنجا بروم، برگشتم و هيچوقت آنجا نرفتم. اما ميتوانستم بروم كه همين مهم است.
چه چيزي بعد از اين همه سال هنوز باعث شده بنويسيد؟
كار ديگري بلد نيستم! نه، من نوشتن را دوست دارم، زندگي بدون نوشتن قابل تصور نيست و هنوز چند ايدهيي دارم كه دوست دارم درباره آنها بنويسم. احساس ميكنم هنوز ميتوانم به ادبيات كمك كنم. به شدت تلاش ميكنم يك موضوعي كه 40 سال پيش يك رمان كامل بود را در يك صفحه بنويسم. سعي ميكنم تمام يك رمان را در سه صفحه بنويسم اما اين سه صفحه هنر باشد، ادبيات باشد و نه فقط ايده، كار سختي است.
بزرگترين چيزي كه به آن افتخار ميكنيد چيست؟
عشق و زباله موفقترين كتاب من است كه در كشورهاي مختلف نقدهاي خوبي گرفته، شايد بهترين كتابم هم همين باشد. در حال حاضر به طرزي عجيب در كشورم كتاب قرن ديوانه من موفقترين است. قراردادهايي براي ترجمه اسپانيولي و چيني امضا كردهام ولي انگليسي كه مهمتر است هنوز ترجمه نشده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید