رفتن به محتوای اصلی

هم کردستان و هم آذربايجان
22.04.2012 - 12:53

موجد مشکل

 

از نظر من ماهيت اين تنش قبل از اينکه‌ ريشه‌ در "قوميت" داشته‌ باشد، در عقب‌ماندگی مذهبی‌ای دارد که‌ به‌ ويژه‌ پس از انقلاب بهمن مورد پشتيبانی حاکمان مذهبی ايران قرار گرفت، شبيه‌ همان گونه‌ای است که‌ امروز در شهرهای مذهبی عراق شاهد آنيم. بروز چنين فجايعی در فقدان يک رژيم شيعی و پشتيبانی آن از يکی از طرفين ميسر نبود. اين فاجعه‌ حاصل يک تنش "ميان قومی" نيز نبود، چه‌ که‌ جنگ بر سر يک موضوع مشخص ملی رويی نداد و حتی يکی از طرفين نزاع نه‌ آن هنگام يک مطالبه‌ و درک مشخص ملی داشت و نه‌ اکنون دارد. لذا آن را "درگيری قومی" نمی‌توان ناميد، آنطور که‌ برخی به‌ زور می‌خواهند القا کنند. منشأ و ماهيت آن اما هر چه‌ باشد، تنشی است که‌ احتياج به‌ واکاوی و‌ چاره‌جويی دارد. 

بطور ساده‌ دو راه‌ در پيش نداريم؛

  • يا اول تلاش کنيم همديگر را پاکسازی قومی و کشتار کنيم، تا بعد طی پروسه‌ای دردناک به‌ اين نتيجه‌ برسيم که‌ چنين چيزی ـ آن هم در جهان امروزی ـ ممکن نيست،
  • يا از هم‌اکنون همديگر را برسميت بشناسيم و با احترام با هم تعامل کنيم و از هيچ نيرويی در ضديت با همديگر بهره‌ نگيريم.

دليل نخست مشکل در تقسيمات جغرافيايی نهفته‌ است که‌ بر اساس تدابير سياسی و امنيتی شووينيستی تنظيم شده‌ است. "آذربايجان غربی" ميهن مشترک کُرد و آذری، يا آذری و کُرد است. اما غير قابل انکار است که‌ صرف‌نظر از نام تبعيض‌آور آن، حق و وظيفه‌ در اين استان به‌ يک نسبت تقسيم نشده‌ است. حکمای محلی "آذربايجان غربی" چون "دولت در دولت" و به‌ قول نويسندگان داخل "دولت در سايه‌" عمل می‌کنند.  

آری، تبعيض در اين استان از حد تبعيض متعارف ملی نيز فراتر رفته‌ است. دلايل آن متفاوت است:

1. تسلط يک درک شووينيستی و فاشيستی در کشورداری و "ملت‌سازی" در ايران؛

  1. نوع به‌شدت متمرکز ساختار سياسی ايران؛

3. تقسيمات تبعيض‌آميز کشوری که‌ بدون توجه‌ به‌ تقسيمات واقعی اتنيکی کشور بوده‌ است؛

  1. تنوع اتنيکی و مذهبی در اين استان؛

5. ماهيت مذهبی حکومت ايران و مورد تبعيض قرار دادن پيروان يک مذهب و برترقراردادن پيروان مذهب دوم؛

  1. وجود يک خودآگاهی و جنبش ملی ـ تاريخی در ميان کردها؛

7. عقب‌ماندگی فرهنگی و فکری مفرط عوامل مذهبی حاکم بر اين استان (غلظت مذهبی بودن مردم در اين مناطق به‌ مراتب بيشتر از مناطق مرکزی ايران است)؛

8. تحت‌ستم بودن و تحقيرشماری گروه‌ اتنيکی حاکم بر اين استان در گستره‌ی بزرگتری بنام ايران؛

9. فقدان تحزب و جنبش و خودآگاهی ملی در ميان مردم آذربايجان (مانند حزب دمکرات) و پيوستن نخبگان و مبارزين به‌ سازمانهای چپ سراسری و بدين ترتيب کاناليزه‌‌نشدن سالم مطالبات ملی؛

  1. جذب و حل نسبی مردم آذری در نظام اداری و اقتصادی ايران، عليرغم وجود تبعيض در عرصه‌های سياسی، فرهنگی، ... بر آنها؛
  2. دخالتها و تحريکات مستقيم دولت برای مهار جنبش کردستان از طريق اهرم عوامل ارتجاعی داخل آذربايجان و جلوگيری از پيدايش چنين جنبشی در ميان خود مردم آذربايجان؛
  3. ...

آری، تبعيض بر مردم کُرد اين استان در بُعد طولانی‌مدت به‌ زيان مردم آذربايجان نيز بوده‌ است. دولت با اين کار فقط با جنبش کردستان که‌ از قضای روزگار قلب آن در همين استان قرار دارد، مقابله‌ نمی‌کند، بلکه‌ قبل از هر چيز خود آذربايجان را مهار و کنترل و آسيميله‌ می‌کند. حاکميت مرکزی همواره‌ بر اين امر واقف بوده‌ است که‌ اتحاد کُرد و تُرک کمرش را می‌شکند. بدين جهت تنش ملی و مذهبی را در اين مناطق دامن می‌زند، تا مانع از چنين اتحادی گردد. آيا عجيب نيست که‌ در هيچ جای ايران تاکنون هيج بخشی از مردم با زبان و مذهب مشخص در ضديت با مردمی ديگر دارای زبان و مذهبی ديگر چنين وسيع مورد پشتيابی نظامی، اقتصادی و امنيتی دولت قرار نگرفته‌ است؟ اين کار دولت اما در اين استان به‌ چه‌ منظور جز ايجاد جو نفاق بين اين دو خلق صورت می‌گيرد؟ دولت مزدوران و جنايتکاران کُرد هم در صفوف خود دارد. حتی آنها را برنمی‌گمارد!  

و اما آيا پشتيبانی حکومت مرکزی از اين عوامل محلی و برعکس در ستيز با جنبش دمکراتيک کردستان تاکنون سودی برای مردم آذربايجان داشته‌ است؟ آيا در استانهای سراسر آذری تعداد متصديان دولتی تماماً آذری می‌باشند که‌ در "آذربايجان غربی" هستند؟ آيا آنها دست کم به‌ بخشی از خواسته‌های فرهنگی خود دست يافته‌اند؟

آری، دولت اسلامی ايران قبل از اين که‌ دشمن کُرد باشد، دشمن تُرک و مصالح آن است، آن هم با وجود رهبر تُرک‌زبان آن و با وجود جنايت‌پيشگانی چون خلخالی و حسنی.

تکرار می‌شود: کردستان از روز اول در مقابل اين حکومت ايستادگی کرد، مردم آذربايجان به‌ هر حال چنين رويه‌ای در پيش نگرفتند. پرسش اين است که مردم آذربايجان‌ با اين وصف و باوجود جنايات فجيعی که‌ از سوی کسانی چون حسنی بر عليه‌ مردم مظلوم کردستان انجام گرفت، از کدام حق برخوردار شدند؟ ابتدايی‌ترين حق هر انسان آموزش به‌ زبان مادری است. آيا دست کم از اين حق برخوردار گرديدند؟ خير. حتی می‌توان ديد که‌ جايگاه‌ و اعتبار کُرد و کُردستان با وجود اين تقابل شديد، در افکار عمومی ايران و حتی حکومتگران و نخبگان آذربايجان غيرقابل قياس بالا بوده‌ است، اما آذربايجان متأسفانه‌ از اين هم محروم مانده‌ استت، چون عده‌ای ارتجاعی مذهبی (و نه‌ الزاماً قومی) اين مردم را به‌ يدک حکومتگران تبديل ساختند، مردمی که‌ صاحبان اصلی انقلاب مشروطه‌ هستند، مردمی که‌ بيشترين درصد از مبارزين شريف ايران‌زمين را از توده‌ای و فدائی و پيکاری و مجاهد را پرورانده‌ بودند.

 جنگ نقده‌

 

بر اساس همين درک اين جنگ از نظر من جنگ بين کُرد و تُرک نبود، جنگ بين بخشی از جنبش ملی ـ دمکراتيک کردستان ايران و حکومت اسلامی ايران در شمايل عوامل و عناصر ارتجاعی و بومی آذری‌زبان بود. بر کسی پوشيده‌ نيست که‌ حزب دمکرات کردستان ايران نيرومندترين حزب سياسی کُرد بود و جنبش رهائی‌بخش ملی آن را نمايندگی می‌کرد. اما آيا چنين حکمی را در مورد کميته‌چی‌های نقده‌ و اروميه‌ و حسنی و مراد قطاری و امثالهم نيز می‌توان داد؟ دکتر عبدالرحمن قاسملو، متولد اروميه‌، سخنگوی جنبش ملی کُرد بود و حتی اين از سوی حکومت جانی ايران نيز برسميت شناخته‌ شده‌ بود. آيا چنين حکمی را در مورد امثال حسنی می‌توان داد؟ البته‌ که‌ نه‌. حسنی، در بهترين حالت نماينده‌ی "رهبر" بود و وظيفه‌اش تنها خلق جنايات فجيع در حق مردم کُردستان. به‌ همين اعتبار هم نمی‌توان اين جنگ را جنگ بين کُرد و تُرک محسوب نمود.

مردم آذربايجان فرهيخته‌تر از آنند که‌ حسنی جنايت‌پيشه‌ نماينده‌اشان باشد. اين عنصر سخيف قبل از اينکه‌ تُرک باشد، شيعه‌ بود و برای وی حقوق دست کم زبانی مردم آذربايجان نيز پشيزی نمی‌ارزيد. لذا چنين شخصی و کسانی که‌ منشأ جنايت در اين شهر شدند نمی‌توانند نماينده‌ی فکری و سياسی مردم آذربايجان قلمداد گردند. اين را حتی اهانت به‌ اين مردم شريف می‌دانم. حسنی همانی است که‌ فرزند خويش را تحويل جنايتکاران ديگر رژيم داد، تا اعدامش کردند. شرح اين ماجرای غم‌انگيز از زبان بهرام رحمانی، مبارز سوسياليست ايرانی آذری‌تبار، شنيدنی است.

آنانی که‌ آن هنگام در جبهه‌ی دولت به‌ پيکار مردم کردستان آمدند، هر چند به‌ زبان تُرکی تکلم می‌کردند، اما از نظر من تُرک يا آذری به‌ معنای سياسی و ملی ـ قومی آن نبودند. تکلم به‌ يک زبان معين از هيچ انسانی نماينده‌ی فکری آن گروه‌ زبانی نمی‌سازد. اين به‌ويژه‌ در مورد جنايت‌پيشگان آن هنگامه‌ صدق می‌کند که‌ جوهر مذهبی‌شان بر تُرک‌بودنشان می‌چربيد.

اگر آنها تُرک بودند، از نفوذشان در حکومت و دست کم به‌ يمن خدمات جنايتکارانه‌يشان به‌ حکومت حقوق اوليه‌ی مردم آذربايجان را اخذ می‌کردند. اگر آنها تُرک بودند آن دهها و صدها و هزاران مبارز آذربايجانی در بدنه‌ و به‌ويژه‌ رهبری سازمانهای سياسی ايران چه‌ بودند که‌ از قضا از همراهان و پشتيبانان صديق جنبش کردستان بوده‌اند؟ چرا آنها را نماينده‌ی مردم ترک قلمداد نمی‌کنيم؟ حسنی تُرک است، فرزند مبارز و شهيدش هم تُرک است. حزب دمکرات کردستان ايران و بعدها کومله‌ و حزب کمونيست ايران تعداد کثيری عضو تُرک داشتند و برخی از آنها در جبهه‌های کردستان برای جنبش کردستان و عدالت و آزادی در پهنه‌ی ايران در ستيز با حکومت اسلامی جان نيز باختند. چرا آنها را تُرک محسوب نمی‌کنيم و ناخواسته‌ و بطور ضمنی نمايندگی مردم آذربايجان را به‌ اين عناصر ضدتُرک و ضدکُرد و ضدانسانی اعطا کرده‌ايم؟!

فراموش نکنيم که‌ دسته‌های جنايتکار ديگری هم در کردستان بودند که‌ بر عليه‌ اين جنبش و اين مردم منشأ جنايات بزرگی شدند که‌ نه‌ تنها تُرک‌زبان نبودند، بلکه‌ کُرد بودند. آيا اينها به‌ عنوان کُرد با کُرد جنگيدند يا بعنوان عشاير خودفروخته‌ای که‌ به‌ مردم خود خيانت کرده‌ بودند؟ بديهی است که‌ هيج انسان جدی اين افراد را در چهارچوب مقوله‌ی "کُرد" به‌ مفهوم سياسی و اقليمی آن قرار نمی‌دهد. به‌ همين اعتبار هم آنانی که‌ آن هنگام کُردکشی کردند، را قبل از هر چيز عوامل بومی حکومت ارتجاعی و شووينيستی جمهوری اسلامی ايران می‌دانم، از همان قماشهايی که‌ در ميان خودمان نيز بودند.

از قماش حسنی و جاشهای خودمان در حواشی هر جامعه‌ای يافت می‌شوند. در اروپا فاشيستها هستند که‌ چنين نقشی را برعهده‌ گرفته‌اند. چنانچه‌ چنين انسانها و گروههايی قدرت داشته‌ باشند و به‌ويژه‌ مسلح شوند، قادرند هر نوع جامعه‌ای را به‌ خاک و خون بکشند. مشاهده‌ نموديم که‌ تنها يک فاشيست ديوانه‌ از سنخ حسنی چگونه‌ در کشور مدرنی چون نروژ افراد ديگری را که‌ به‌زعم وی از گروههای زبانی و مذهبی متفاوت بودند، کشتار نمود. تصور نکنيد سربريدنهای مردم مدنی روستاهای بی‌دفاع کردستان نوع ديگری بود.

در آينده‌ نيز ما با چنين معضلاتی روبرو خواهيم بود. راهی هم جز برخورد با قدرت و افشاگری نخواهيم داشت.

 ديالوگ کُرد و آذری

حقيقت امر اين است که‌ من انبوه‌ عظيمی از روشنفکران و مبارزين مستقل و منفرد و متشکل آذربايجانی را می‌بينم که‌ در درک و افق سياسی تفاوتی با احزاب کردستان ندارند. اما آنها غير از مورد "جنبش فدرال دمکرات آذربايجان" هنوز در سازمانهايی از نوع حزب دمکرات کردستان و کومله‌ متشکل نشده‌اند که‌ طرف ديالوگی با نيروهای کردستان باشند. نمی‌دانم آيا دسته‌های ديگر چنان شايسته‌ی بحث هستند. البته‌ بايد اقرار کنم که‌ اطلاعاتم در اين حوزه‌ بسيار ناقص است.

به‌ هر صورت چنين ديالوگی بايد صورت گيرد. اما  طرف گفتگو از نظر من بهتر است، دست کم فعلاً شخصيتهای مستقل و خوشنام آذربايجان و همچنين فعالان و کادرهای آذری سازمانهای سياسی ايران باشند و خود اين سازمانها. "کنگره‌ی مليتهای ايران فدرال' هم بستر و چهارچوب خوبی برای اين ديالوگ عرضه‌ می‌کند. 

هشدار: در اين اواخر عده‌ای پيدا شده‌اند که‌ چون سخنگوی مصالح ملی آذربايجان عرض اندام می‌کنند. آنها از همان سنخ حسنی‌ها هستند و در ادبيات سياسی گاهی "فارس" را مورد يورش و هتاکی قرار می‌دهند، گاهی کُرد را، گاهی هم "ائتلاف فارس ـ کُرد و ارمنی" (!) و صد البته‌ هر از چندگاهی هم خود روشنفکران آذربايجانی را که‌ در چهارچوب فکری آنها نمی‌گنجند. نه‌ تنها پاسخ‌دهی و حرف‌زدن با اين موجودات، بلکه‌ خواندن مطالبشان هم چون شکنجه‌ می‌ماند. اينها نه تنها‌ برای همزيستی بين فارس و تُرک، تُرک و کُرد، بلکه‌ قبل از هر چيز برای خود جامعه‌ی آذربايجان يک آفت خواهند بود.

سرنوشت "آذربايجان غربی"

از نظر من (و احزاب کردستان ايران) اين استان موطن مشترک کُرد و آذری است. مشکل نه‌ در همزيستی اين مردمان، بلکه‌ در ضوابط و روابطی نهفته‌ است که‌ خارج از بُعد ايران در چهارچوب اين استان غالب است. شايسته‌ است که‌ شکل و نوع اين همزيستی و مناسبات ناظر بر آن و نام اين استان بر اساس قواعد و معيارهای دمکراتيک تغيير يابد. اين استان تنها استان دو زبانه‌ و دو اسمه‌ نخواهد بود، هر چند بايد اقرار نمود که‌ با توجه‌ به‌ مشکلاتی که‌ بعضاً شرح آن رفت و سابقه‌ی تاريخی آن و فقدان يک سنت دمکراتيک در کشورمان يافتن مکانيسمی که‌ هر دو طرف را راضی کند، بدون دشواری ممکن نيست. البته‌ می‌دانيم که‌ برای نمونه‌ بخشی از کانتونهای کوچک سويس دوزبانه‌ هستند. چرا برقراری چنين مناسباتی با‌ تمام دشواريهايی که‌ دارد، نمی‌تواند برای ما ممکن باشد؟

به‌ هر حال به‌ توجه‌ به‌ اين دشواريها شايد هم به‌ سود هر دو طرف باشد که‌ يک همه‌پرسی دمکراتيک در اين استان صورت گيرد و آن مناطق، شهرها و روستاهای به‌هم‌پيوسته‌ای که‌ خواستند جزو آذربايجان باشند، به‌ آذربايجان بپيوندند و آن مناطق، شهرها و روستاهايی هم که‌ مايل به‌ تشکيل استان مستقلی به‌ نام مثلا "استان مکريان" شدند، اين کار را صورت دهند. نه‌ وحدت دو استان و ايالت در دنيای متمدن و دمکراتيک امری عجيب است و نه‌ تقسيم يک به‌ دو.

آنچه‌ از نظر من بعنوان يک انسان مدعی باور به‌ هومانيسم و دمکراتيسم اهميت دارد اين است که‌ هر کدام از اين گزينه‌ها را برگزينيم، حقوق دمکراتيک آحاد هر دو ملت را رعايت کنيم. اگر هم مسابقه‌ای بين فعالان کُردستان و آذربايجان صورت می‌گيرد بايد سر اين موضوع باشد که‌ اقليت کُرد در آذربايجان و اقليت آذری در کُردستان از کدام ميزان از حقوق انسانی و فرهنگی و سياسی خود برخوردار خواهند بود.

در سالهای اخير تمايل مدونی در جنوب آذربايجان غربی برای تشکيل استان جديدی از اين مناطق به‌ نام "استان مکريان" وجود داشته‌ است که‌ از سوی کسانی چون محمد رضا جلالی‌پور، فرماندار وقت مهاباد، نيز مورد پشتيبانی قرار گرفته‌ است. ارزيابی خود از اين گرايش را چند سال پيش طی مطلبی طولانی به‌ زبان کردی به‌رشته‌ تحرير درآوردم که‌ اينجا به‌ جهت رعايت اختصار آنها را تکرار نمی‌کنم. 

خطاب به‌ همه‌ی آنانی که عاشق بحث "يـا آذربايجان يـا کردستان" هستند (و من جزو آنها نيستم) و کل آذربايجان غربی را "آذربايجان" يا "کردستان" می‌نامند می‌گويم که‌ اين استان "آذربايجان ـ کردستان" يا "کردستان ـ آذربايجان" است و به‌ هيچ کدام از اين دو خلق به‌ تنهايی تعلق ندارد. در ايران نه‌ همه‌ی آن مناطقی که‌ تحت پوشش آذربايجان هستند، آذربايجان می‌باشد و نه‌ هر آنچه‌ که‌ نام آذربايجان بر آن نبود، غيرآذربايجانی است. آذربايجان بسيار وسيع‌تر از آذربايجان شرقی و بخش آذری‌نشين آذربايجان غربی است. اين امر برای کردستان نيز صدق می‌کند.

خطاب من به‌ آنها اين است که‌ نزاع بر سر خاک هيچ ملتی را تاکنون خوشبخت نکرده‌ است تا من کُرد و آذری را خوشبخت کند. رزم ما بايد برای برابری و عدالت و آزادی و حق تعيين سرنوشت باشد. بيائيد به‌ جای اينکه‌ سر اين دعوا کنيم که‌ نقده‌ يک شهر کُردی است يا آذری، اين استان آذربايجانی است يا کُردستانی، بر سر اين بحث کنيم که‌ چه‌ مناسباتی در اين شهر و استان و در کشورمان غالب است و کدام مناسبات و سيستم سياسی ما را به‌ آزادی و برابری و عدالت و پيشرفت و امنيت می‌رساند. آخر خاک عالم را هم داشته‌ باشيم چه‌ فايده،‌ اگر مردمی که‌ روی آن زندگی می‌کنند، احساس تبعيض کنند؟

دو نکته‌ی حائز اهميت ديگر در اين ارتباط همچنين اين است که‌

1. در تعيين تکليف در اين مورد حکومت آينده‌ و دمکراتيک ايران بايد ـ اگر قادر نيست که‌ نقش ميانجی ايفا کند ـ مطلقاً بی‌طرف باشد و تنها ناظر بر رعايت موازين دمکراتيک در جريان اين پروسه‌ باشد و

2. اين استان تا اطلاع ثانوی بکلی غيرميليتاريزه‌ شود و نه‌ ارتش و ديگر نيروهای منظم نظامی دولت در آن باشند و نه‌ نيروهای رزمی پيشمرگه‌.

فدراليسم و دمکراسی، مکانيسم مناسب

معضل اصلی در ايران در درجه‌ی نخست در فقدان دمکراسی  و فرهنگ دمکراتيک بين مردم نهفته‌ است. تنها در پرتو دمکراسی است که‌ قادر خواهيم بود بر اين جالشها فائق آئيم. اگر تصور می‌کنيم قادريم حکومتی دمکراتيک و فدرال در کشورمان بنا کنيم و تا ابد محکوم به‌ پذيرش حکومتی چنين تبعيض‌آميز و شووينيستی (قومی، دينی، مذهبی، جنسی، ...) نيستيم، قادر نيز خواهيم بود اين موارد را در چهارچوب قواعد آن حل و فصل کنيم. اتفاقاً فدراليسم برای پاسخ به‌ چنين پيچيدگيهايی خلق شده‌ است. بنابراين وجود نگرانی در مورد مناطقی چون "آذربايجان غربی" دليلی بر له‌ نظام فدراتيو است و نه‌ بر عليه‌ آن. بشريت تاکنون مکانيسم ديگری برای کاناليزه‌کردن و حل چنين پيچيدگي‌هايی که‌ زائده‌ی تمرکز سياسی می‌باشند، نمی‌شناسد.

آيا فرهيختگان و کنشگران کردستان و آذربايجان و ايران توانايی در پيشگيری چنين راه‌حل دمکراتيکی را نخواهند داشت و عرصه‌ کنش و واکنش را به‌ سود نيروهای ارتجاعی و تندرو خالی خواهند نمود؟ بسيار بعيد می‌دانم.

 برخورد طرف کُردی با اين مسأله‌ 

من بالشخصه‌ بعنوان يک انسان کُرد هيج مشکلی در اين نمی‌بينم که‌ در استانی چون آذربايجان زندگی کنم، مشروط به‌ اينکه‌ حقوقم رعايت شود. تا جايی هم که‌ توان دارم برای احقاق خود مردم آذری در کُردستان تلاش می‌کنم، در چهارچوب هر استانی زندگی کنم. مردم آذربايجان را مطلقاً نه‌ تنها دشمن مردم کردستان، بلکه‌ رقيب کردستان نيز نمی‌دانم. تاکنون هيچگاه‌ مشکلی بين فرهيختگان کُرد و آذری نديده‌ام، بلکه‌ شاهد صميميتی عميق بين آنها نيز بوده‌ام و اين برايم بسيار سرورانگيز بوده‌ است.

احزاب کردستان خوشبختانه باوجود جنايات کسانی چون حسنی و ديگر جنايتکاران جنگی و جينوسايد مردم شهر و روستاهای نقده‌ چون قارنا و قالاتان و جاهای ديگر در دام انتقام‌جويی قومی و ملی نيافتاده‌اند و اساساً اين جنايات را به‌ مردم آذربايجان منتسب ننموده‌اند. به‌ همين دليل هم چنين مورد ستايش و پذيرش مبارزين ايرانی من‌جمله‌ آذربايجانی قرار داشته‌اند. من نيز بعنوان يک عضو جامعه‌ی کُردی بدين جهت به‌ آنها فخر ورزيده‌ام. نجابت و تواضع آنها با عنايت به‌ جنايات ديروز و آنچه‌ که‌ امروزه‌ "ملی‌گرايان" تازه‌ به‌دوران رسيده‌ و "رزمندگان" پوشيده‌نام و مظنون دنيای مجازی که‌ در تقابل با مردم کُردستان می‌گويند و می‌نويسند، آن چنان هم بديهی نيست.

21 آوريل 2012

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
ایمیل رسیده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.