رفتن به محتوای اصلی

چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه می‌توانیم واقعا انقلاب کنیم؟
19.07.2020 - 18:18

چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه می‌توانیم واقعا انقلاب کنیم؟ سخنرانی باب آواکیان . تابستان ۲۰۱۸(۱۳۹۷) مترجم: برهان عظیمی- تیر ۱۳۹۹ این سخنرانی مفصلاً و عمیق‌تر آنچه را قبلاً در چگونه می‌توانیم پیروز شویم، چگونه می‌توانیم واقعا انقلاب کنیم (بیانیه‌ای از حزب کمونیست انقلابی)، که یک دستورالعمل بسیار اساسی را ارائه می‌دهد و باید همه آن‌هایی که آرزوی به‌وجود آوردن جهانی فاقد از دهشت‌‌هایی که توده‌های بشریت به‌طور مداوم در معرض آن قرار دارند، بدان عمل کنند، توضیح خواهد داد. در این راستا، در صحبتم درباره آنکه "ما" چه باید بکنیم تنها درباره افراد خودمان(اعضا و هواداران جدی حزب-م) صحبت نمی‌کنم که همین حالا هم آنرا(بیاینه-م)ملکه ذهن خویش کرده‌اند(به چنگ گرفته‌اند) و به آن عمل می‌کنند، بلکه همه‌ی آن‌ها که لازم است بخشی از این انقلاب شوند مخاطبم هستند. این صحبت شامل دو بخش است. 1- تنها یک انقلاب واقعی می‌تواند تغییر بنیادینی را که موردنیاز است ایجاد کند. و 2- ما چگونه می‌توانیم واقعا انقلاب کنیم؟ پس بیایید به آن بپردازیم. *****  یک) تنها یک انقلاب واقعی می‌تواند تغییر بنیادینی را که موردنیاز است ایجاد کند.  در ۲۰۱۲ در نوشته انقلاب، نه چیزی کمتر من درباره قتل هولناک ریمارلی گراهام(Ramarley Graham) نوشتم که در آن سال در خانه خودش مورد اصابت گلوله پلیس نیویورک قرار گرفت. او تنها ۱۸ ساله بود. آیا واقعا لازم است به شما بگویم از چه نژادی بود؟ مادرش مدام می‌گفت: "این قتل‌ها باید متوقف شود". و پدرش بارها و بارها تکرار کرد: "چرا  پسرم را کشتند؟" چرا پسرم را کشتند؟» پلیس نیویورک بعد با سر‌و‌صدای زیاد به حمایت از آن خوکی که ریمارلی گراهام را بی‌رحمانه کشته بود بلند شدند، به طرزی شرم‌آور خانواده ریمارلی گراهام و نزدیکانش را سرزنش کردند، تا یک‌بار دیگر این حقیقت زشت را نشان می‌دهد که: به روشی که این کشور ساخته‌شده است، و برای قدرتی که در این کشور وجود دارد، انسانیت مردم سیاه‌‌پوست هرگز ارزشی نداشته است-آنها هرگز به‌عنوان انسان ارزش نداشته‌اند، بلکه تنها به‌عنوان ‌اشیایی که باید استثمار شوند، مورد ستم دائمی قرار داد و سرکوبشان کرد، انگاشته شده‌اند. شش سال بعد و با قتل‌های بی‌رحمانۀ پلیس که بی‌وقفه و سیستماتیک(سامانمند) ادامه یافته‌اند، من دوباره آنچه که قبلا گفتم می‌گویم: چند بار دیگر این باید رخ دهد؟ چند بار دیگر باید اشک‌ها، فریادهای خشم و درد از قلب زخم‌خورد‌ۀ مردم بیرون بریزد؟ چند بار دیگر وقتی یکی نمونه دیگر از این قتل‌های هولناک توسط پلیس انجام بشود بایستی کلماتی را بشنویم که نفت بر زخم‌های سوزان می‌ریزد: "قتل قابل توجیه، استفاده موجه از زور" توسط پلیس. چند نفر دیگر؟! ریمارلی گراهام... نیکولاس هیوارد جونیور، تمیر رایس... اریک گارنر... داریس پاینه... اسکار گرنت... مانوئل دیاز…. لکوان مک دانلد... آیه‌نا استنلی جونز... سندرا بلند …لری دیویس... مایکل براون... فردی گری... موریس گرنتون... هریث اوگاستوس... این لیست طولانی و ادامه‌دار است... و ادامه دارد... هزاران و هزاران نفر، به‌ویژه از سیاه‌پوستان و لاتین‌تبارها و بومی‌های آمریکا. اگر این تنها چیز ناجور این سیستم بود، باز هم دلیل کافی بیش از اندازه‌ای برای محو کردن آن از روی زمین است!  ولی این تنها بخشی از جنایت‌های غیرقابل‌تحملی است که این سیستم دائماً مرتکب می‌شود و منجر به زجروعذاب غیرضروری فراوان برای توده‌های بشریت می‌گردد. پس بیایید برگردیم به این سؤال که «چرا» این‌طور است و چه باید کرد که واقعا همۀ این درنده‌خویی‌ها متوقف شوند. چرا سیاه‌پوستان، لاتین‌تبارها و بومیان آمریکا در معرض آزار‌و‌اذیت نسل‌‌زدایانه، زندانی شدن دسته‌جمعی، و خشونت و قتل پلیس هستند؟ چرا تحقیر پدرسالارانه، انسان‌زدایی و انقیاد(مطیع‌سازی) همه‌ی زنان در همه جا، ستمگری بر اساس جنسیت و گرایش جنسی، وجود دارد ؟ چرا جنگ‌های امپراتوری، ارتش‌های اشغالگر و جنایت علیه بشریت وجود دارد؟ چرا پلید‌انگاری(خبیث‌سازی)، جرم‌انگاری(مجرم‌سازی)، اخراج مهاجران و نظامی کردن مرزها وجود دارد؟ چرا محیط‌زیست سیاره‌ی ما در حال نابود شدن است؟ این‌ها مواردی است که ما "۵ توقف" می‌نامیم، تضادهای عمیق و مشخص این سیستم را با همه ویرانی‌ها و درد و رنجی که آنها بوجود می‌آورند، عمیقاً نشان می‌دهند؛ که باید با قاطعیت و با عزم واقعی برای متوقف ساختن آنها به طریق قدرتمندی مورد اعتراض و مقاومت قرار گیرند، اما تنها با نابود کردن خود این سیستم است که سرانجام اینها می‌توانند خاتمه ‌یابند. چرا در کنار همه‌ی این‌ها، ما در جهانی زندگی می‌کنیم که بخش‌ زیادی از انسان‌ها در فقر شدید زندگی می‌کنند، با ۲٫۳ میلیارد انسان که حتی توالت‌های اولیه و مستراح‌های عمومی ندارند و شمار کلانی از بیماری‌های قابل‌پیشگیری زجر می‌کشند، با میلیونها کودک که هرسال از این بیماری‌ها و گرسنگی می‌میرند، در حالیکه ۱۵۰میلیون کودک در دنیا مجبور به انجام کارهای استثمارگرانه وحشیانه در صنعت کار کودکی هستند، و کل اقتصاد جهانی بر یک شبکه پهناور کارخانه‌های عرق‌ریزان تولید‌ی لباس با دستمزد بسیار پایین تکیه دارد که زنان‌ بسیاری را به کار می‌گیرند که به‌طور منظم در معرض آزار و اذیت جنسی هستند، جهانی ۶۵میلیون پناهنده به خاطر جنگ، فقر، آزار و اذیت و تأثیرات گرمایش زمین آواره شده‌اند؟ چرا  این وضعیت بشریت است؟ یک دلیل اساسی وجود دارد: سرشت بنیادین سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسیمی‌ که در آن زندگی می‌کنیم، به خاطر این سرشتتش، به‌طور مداوم مرتکب دهشت‌های پایان‌ناپذیر  می‌شود. و، به تعبیری اساسی، ما دو انتخاب داریم: یا با همه این‌ها زندگی کنیم-و نسل‌های آینده را محکوم‌به همان زندگی یا بدتر از آن کنیم، اگر اصلاً آینده داشته باشند- یا انقلاب کنیم! اما مبنای علمی برای گفتن اینكه این سیستم منشأ همه این‌هاست، كه در درون این سیستم تعبیه‌شده است، چیست، و بنابراین چرا امکان اینکه با اصلاح این سیستم بتوان از شر این دهشت‌ها خلاص شد وجود ندارد و در عوض باید سرنگون شود؟ بیایید به آن "۵ توقف" برگردیم. ستم بر سیاه‌پوستان و مردم رنگین‌پوست دیگر  این سیستم و این کشور بر پایه نسل‌کشی و برده‌داری پایه‌گذاری(تاسیس) شد. از ابتدا، ‌‌آمریکایی‌های-آفریقا تبار و بومیان آمریکا به عنوان "منفور‌ها" برخورد می‌شدند، گروهی کم‌تر از انسان که درخور حقوق و فرصت‌های مشابه با اروپایی‌های مهاجر و مستقر در این کشور نیستند رفتار شده است.  برتری‌طلبی نژادی سفید در شالوده‌ها و هر نهاد این کشور تنیده  شد. اتحاد "ایالات‌متحده" آمریکا با سازشی(مصالحه‌ای) که در قانون اساسی مؤسس نوشته شده بود که برده‌داری را نهادینه کرد، انجام شد؛ و در طول نسل‌های متعدد، کار بردگان بخش بزرگی از ثروت این کشور را تولید کرد. همان‌طور که من در "مبانی "۱/۱" گفته‌ام: "بدون برده‌داری، ایالات‌متحده‌ای که ما امروز می‌شناسیم به وجود نمی‌آمد. این‌یک حقیقت ساده و پایه‌ای است." و بعدها وقتی‌که دیگر مهار کشمکش‌هایی که تا حدی از طریق "سازش" اولیه بدست آمده بودند ممکن نبود، جنگ داخلی بین ایالت‌های جنوبی برده‌دار و ایالت‌های شمالی که به‌طور روزافزونی بر پایه استثمار کار مزدی توسط سرمایه‌داران مبتنی بودند، رخ داد. اما کمی بعد از پایان این جنگ داخلی یک مصالحه(سازش) دیگر مهندسی شد که تداوم "مصالحه‌ی" اولیه اصلی تحت شرایط جدید بود: این کشور با استناد به تأکید مجدد تقویت و نیرو بخشیدن به برتری نژادی سفیدپوستان بر نژادهای دیگر، دوباره بهم پیوست و (متحدشد)- در حالیکه انبوه مردم سیاه‌پوست که هنوز هم اکثرشان در جنوب زندگی می‌کردند، در جنوب تحت سلطه و تهدید‌و‌ارعاب به موقعیت "شهروند درجه دو" تنزل یافتند، که در شرایط نزدیک به برده‌داری (و گاهی اوقات دقیقا هنوز همان برده‌داری) توسط مزارع سفید‌پوستان و سایر صاحبان املاک استثمار می‌شدند؛ و سرزمین و نحوه زندگی مردمان بومی از طریق تسخیر مسلحانه دزدیده شد و از طریق کشتار، محصور شدن در رزرویشن‌ها و حذف عمدی فرهنگ‌شان(از میان برداشتن و ساقط کردن فرهنگ‌شان-م) نابود شدند و کماکان بومیان آمریکا در معرض فقر، ظلم و سرکوب هستند.  تحت برده‌داری گشت‌ها و میلیشیای مسلح که توسط برده‌داران سازمان‌یافته بودند، برده‌هایی که شورش می‌کردند و یا صرفا تلاش می‌کردند فرار کنند، شکار می‌‌کردند و در کل توده‌های سیاه را تهدید‌و‌ارعاب می‌نمودند. بعد از برده‌داری با قوانین جداسازی «جیم کرو»، این دارودستۀ کوکلاس کلن دست در دست کلانترهای محلی بودند که این نقش را بازی می‌کردند. امروز در شرایطی که انبوهی از مردم سیاه محصور در گتوهای درون‌شهری هستند، نقشی را که در گذشته گشت‌های مسلح پاسدار برده و بعدها کوکلاس کلن و کلانترهای محلی ایفا می‌کردند، حالا توسط پلیس تا به دندان مسلح در شهر ایفا می‌شود. این بخش بزرگی از نقش کلی پلیس است. همان‌طور که در «مبانی ۱.۲۴» گفته‌ام: "...نقش پلیس خدمت به و حفاظت از مردم نیست. نقش آن خدمت به و حفاظت از سیستمی است که بر مردم حکمرانی می‌کند. تا روابط استثمار و ستم، شرایط فقر، فلاکت و له‌ولورده و تحقیر کردن انسان‌ها را که این سیستم به مردم تحمیل می‌کند و مصمم است مردم را در چنان وضعیتی نگه دارد، اعمال کند. قانون و نظمی که پلیس با آن همه وحشیگری و قتل آنها مجریش هست، قانون و نظمی است که همه این ستم و جنون را تحمیل می کند."  در روزهای برده‌داری و بعدها در دوره جداسازی «جیم کرو» بعد از جنگ داخلی، ستمگران وحشیانه سیاه‌پوستان را استثمار و تهدید‌و‌ارعاب می‌کردند و بی‌رحمانه برده‌هایی را که احساس می‌کردند تهدیدی هستند  یا «سر جای خود نمی‌نشینند» می‌کشتند. اما آن‌ها بخش زیادی از جمعیت سیاه را نکشتند یا به حبس‌های توده‌ای نینداختند چراکه کار آن سیاهان ستون فقرات و منبع حیاتی سود برای مزارع کشت پنبه و اقتصاد جنوب و کل کشور بود. امروز جمعیت زیادی از سیاهان در داخل شهرها متمرکز شده‌اند(زندگی می‌کنند) و در حالی که بسیاری از کارخانه‌ها و سایر مؤسسات سرمایه‌داری از مراکز شهری رفته‌اند، پلیس هزاران سیاه‌پوست را در چند دهه کشته است و با اعمال خشونت  نقش کلیدی را در نگه داشتن توده‌های سیاه در شرایطی دارند که سیستم حاکم هر گونه آیندۀ شایسته‌ای را از آنان، به‌ویژه جوانان، ربوده است، و همدیگر را در شمار هزاران نفر می‌کشند(از طریق پیوستن به باندهای پخش مواد مخدر و قرق کردن محلات پخش مواد مخدر-م) و میلیون‌ها نفرشان یا در زندان یا به نوعی دیگر تحت کنترل به اصطلاح "سیستم عدالتی" هستند. ازآنجاکه برتری‌جویی نژادی سفید، بخشی تعیین‌کننده از این کشور است، این تنها آمریکایی‌های آفریقا تبار و بومیان آمریکایی نیستند که تحت ستم این برتری‌جویی هستند، بلکه به‌طور عام، مردمان رنگین‌پوست آماجِ تبعیض‌، تحقیر و سبعیت هستند، و این امر امروزه به‌طور حاد شامل آن‌هایی می‌شود که ریشه‌هایشان در مکزیک، السالوادور و سایر بخش‌های آمریکای مرکزی و کاراییب که شدیداً گرفتار شبکه‌ای از سلطه و استثمار امپریالیست‌های ایالات‌متحده آمریکا هستند و از این رو غارت و ویرانی آن کشورها بسیاری را ناگزیر به مهاجرت به خود ایالات‌متحده کرده است. برتری‌جویی نژادی سفید‌پوست علیه نژادهای دیگر و سرمایه‌داری در طول توسعه این کشور تا همین امروز کاملا درهم‌ تنیده و محکم "به هم دوخته" شده‌اند؛ کوشش برای متوقف کردن واقعی برتری‌جویی نژادی سفیدپوست در عین حفظ سیستم سرمایه‌داری، کل بافت این کشور را در هم می‌ریزد. برتری‌جویی نژادی سفید‌ علیه نژادهای دیگر و سرمایه‌داری آنچنان درهم‌تنیده‌اندکه: فائق آمدن بر و نهایتاً محو کردن یکی بدون از بین بردن دیگری، ممکن نیست. ستم بر زنان و روابط جنسیتی ستمگرانه  نه‌تنها سفیدسالاری(برتری نژادی سفید‌پوستان بر دیگر نژادها-م)‌ کاملاً با توسعه سرمایه‌داری در این کشور درهم‌تنیده و محکم "به‌هم‌بافته شده است"، بلکه مردسالاری(برتری مرد بر زن-م) نیز با کل تکامل تاریخی تمایز بین استثمارگران و استثمارشوندگان، ستمگران و ستم‌کشان، در سراسر دنیا محکم "به هم دوخته‌شده است"، ازجمله سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی که امروزه بر دنیا حاکم است. هزاران سال پیش جوامع بشری به‌گونه‌ای توسعه یافتند که ابزار تولید(زمین، حیوانات اهلی‌شده، ابزارها و غیره) دیگر منبع مشترک مردم نبودند بلکه در عوض مالکیت خصوصی شدند و  با "تقسیم‌ نیروی کار" که درنتیجۀ آن زنان مسئول پرورش کودکان شوند و مردان بر مالکیت ابزار تولید تسلط یافتند و می‌خواهند که این(مالکیت خصوصی‌شان-م) را به وراث مذکر خود (و نه شخص دیگری) منتقل کنند؛ این امر منجر به تسلط خانواده پدرسالار شد که در آن مرد بر زن یا زنانش و نیز بر کودکانش قدرت داشته و در کل زنان در جامعه تابع مردان با اتکا به اعمال همه خشونت و وحشیگری، اعم از بدنی و ذهنی برای اجرای این(انقیاد زنان-م) باشند و استفاده از آن برای اجرای این و کل ایدئولوژی و فرهنگ برتری مردان و سوء رفتار مردان (یعنی، زنان را صرفاً به‌عنوان موجوداتی کمتر از انسان و نفرت‌انگیز که وظیفه اصلی‌شان خدمت به مردان است در نظر گرفتن) که این نابرابری و ستم را عقلانی و تقویت کرده است. این ستم پدرسالارانه همچنین با سرکوب و مجازاتِ روابطِ دیگر میان مردم هم، ازجمله روابط عاشقانه‌ای که در تضاد با جنسیتیِ «سنتی» هست و آنرا به چالش می‌کشد، همراه بوده است. مبارزۀ جدی علیه این ستم هولناک و همه مظاهر آن حیاتی است، اما درنهایت برای از بین بردن و فرا رفتن از همه این‌ها نه‌فقط در کل جامعه و نه‌تنها در یک کشور بلکه برای همه بشریت، ضروری است که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید محو شود و تبدیل آن‌ها به املاک مشترک مردم به‌کلی، و خانواده سنتی مردسالار با روابط میان مردم، ازجمله روابط صمیمی عاشقانه(بین دو نفر-م) که مردم آزادانه وارد آن ‌شده‌اند، جایگزین آن شود و از همه‌ی بقایای ستم رهاشده است. البته این تحت سرمایه‌داری غیرممکن است. تنها از طریق انقلاب که این سیستم را سرنگون کند و ریشه‌کن کردن همه روابط استثمار و ستمی را که در این سیستم تجسم‌یافته‌اند ممکن خواهد شد که سرانجام به تمایز بنیادینی که در آن نیمی از بشریت به انقیاد و تحت تسلط نیمی دیگر قرارگرفته  است و نیز به همه سبعیت و عذابی که با آن مرتبط است، پایان داد. به همین دلیل است که هدف(همان‌گونه که در قانون اساسی جمهوری  سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی آمده است) در جامعه سوسیالیستی نوین که با سرنگونی سرمایه‌داری به وجود خواهد آمد، باید چیره شدن بر(محو-م): «کلیۀ "زنجیرهای سنتی" که در کارکردها(آیین رسمی تعیین شده-م) و تمایزات جنسیتی تجسم‌یافته‌اند، و کلیۀ روابط ستمگرانه‌ای که با آن مرتبط است، در هر حوزه‌ای از اجتماع، و توانمند کردن  کامل زنان به‌اندازۀ مردان تا در هر عرصه از مبارزه برای دگرگون کردن جامعه و جهان مشارکت کرده و نقش ایفا کنند، تا همه روابط استثمار و ستم را ریشه‌کن و محو کرده و بشریت را در کل رها کنند. جنگ‌های امپراتوری، ارتش‌های اشغالگر و جنایت علیه بشریت  یورش و سایر اشکال نزاع خشونت‌آمیز بین اقوام متفاوت را می‌توان از دیرباز در جوامع اولیه نیز یافت، اما ظهور تقسیمات طبقاتی جوامع و تمدن‌ها بر اساس تسخیر، برده‌داری و اشکال دیگر استثمار و ستم، طی قرون متمادی منجر به جنگ‌هایی که باعث مرگ و ویرانی در مقیاس گسترده شده است. این امر به‌ویژه در شرایط صورت گرفته است که تولید و مبادلۀ کالاها(کالاهایی که برای تبادل تولید می‌شود و نه برای استفاده مستقیم توسط کسانی که آن‌ها را تولید می‌کنند) در ابعادی عظیم توسعه یافت و وسایل حمل‌و‌نقلی تکامل یافتند که امکان مبادلۀ کالاها فراهم کرد و در جست‌وجو‌ی فعالانۀ بازارهایی برای مبادلۀ کالاها را در یک قلمرو بزرگ که به‌طور فزاینده در حال گسترش بود، به وجود می‌آوردند. از آن زمان جنگ‌ها برای فتح بازارها و مسیرهای تجاری و همچنین منابع مواد خام و برده کردن و تحت استثمار درآوردن مردم فتح‌شده، با اتکا به مبارزه خشونت‌آمیز و استفاده از سلاح‌ها بین نیروهای نظامی سازمان‌یافته مختلف، سازمان داده‌شده. با توسعه سرمایه‌داری در طی چند قرن گذشته، تولید و مبادله کالایی به‌طور گسترده‌ای توسعه‌یافته است و تولید (و مبادله) به روش تعمیم‌یافته انجام‌شده و به‌پیش برده شود. (اگر به آن فکر کنید، تمام چیزهایی که استفاده می‌کنید و یا تقریباً همه‌ی آن را، شما خودتان نمی‌سازید بلکه شما آن را با چیزی مبادله می‌کنید، مشخصاً  پول می‌دهید تا آن‌ها را از منبع دیگری بخرید. و این همان چیزی است که مردم در سراسر جهان انجام می‌دهند. این چیزی ست که سرمایه‌داری تعمیم داده و عمومی کرده است.) و سرمایه‌داری همه موارد را هرچه بیشتر به شکلی درهم‌تنیده، تحت سلطۀ خودش در داخل یک سیستم کلی جهانی به هم متصل کرده است. اما این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسمی با تقسیمات(تمایزات-م) عمیق مشخص‌شده است: بین طبقات و گروه‌های مختلف مردم در هر کشور؛ بین تعداد کمی از کشورهای سرمایه‌داری-امپریالیستی و کشورهایی که تحت سلطه این امپریالیست‌ها، به‌ویژه در جهان سوم(آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و آسیا) هستند؛ و اختلافات بین خود کشورهای امپریالیستی که رقابتشان به میزان قابل‌توجهی حول مجادله‌شان برای کنترل مستعمرات و استثمار مردم در جهان سوم می‌چرخد. (و هنگامی‌که در دوره‌ای در قرن گذشته، برای مدتی کشورهای سوسیالیستی ابتدا در اتحاد جماهیر شوروی و بعد در چین وجود داشتند، نزاعی بین قدرت‌های امپریالیستی و آن کشورهای سوسیالیستی وجود داشت که امپریالیست‌ها برای منزوی کردن، خفه و نابود کردن این کشورها کار می‌کردند). همه این‌ها، در قرن گذشته به دو جنگ جهانی منجر شد، که در آن ده‌ها میلیون انسان کشته شدند که شامل شمار عظیمی از غیرنظامیان بود. از زمان پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، تمایزاتی که در چارچوب کلی سلطۀ سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی دنیا را رقم‌زده است، موجب  به راه افتادن جنگ‌های دائمی شده است: جنگ‌هایی که نیروهای امپریالیستی خشونت عظیمی علیه مردمی که برای رهایی از امپریالیسم در کشورهای جهان سوم، اعمال کردند-مانند جنگ در ویتنام، جایی که ایالات‌متحده آمریکا چندین میلیون ویتنامی را قتل‌عام کرد و بخش بزرگی از خاک آن کشور را با سلاح‌های شیمیایی مسموم کرد(جرائم و جنایت جنگی بی‌شماری علیه بشریت که امپریالیست‌های آمریکایی در همه نقاط دنیا ادامه داده است ازجمله امروز در کشور خاورمیانه‌ای یمن، جایی که به خاطر بمباران و دیگر اقدامات عربستان سعودی و امارات متحده عربی از پشتیبانی، تجهیز تسلیحاتی و کمک‌رسانی ایالات‌متحده برخوردار هستند، یک‌میلیون انسان شامل تعداد زیادی کودک در حال رنج و زجر کشید‌ند و بسیاری از آن‌ها در اثر بیماری وحشتناک وبا می‌میرند و هشت میلیون مردم، بیش از یک‌چهارم جمعیت، در معرض گرسنگی هستند) وجود دارد. و جنگ‌هایی که بین ستمگران مختلف هست، ازجمله جنگ‌هایی که قدرت‌های امپریالیستی با یکدیگر نه به‌طور مستقیم می‌جنگند بلکه از طریق "پراکسی‌ها"(گماشته‌هایشان- جنگ نیابتی، جنگ واسطه‌ای یا جنگ وکالتی وضعیتی است که در آن قدرت‌های درگیر به‌جای اینکه مستقیماً وارد جنگ با یکدیگر شوند با حمایت‌های مالی، تسلیحاتی و تبلیغاتی از دست‌نشاندگانشان در کشورها یا گروه‌های مسلح دیگری که با قدرت مقابل یا متحدین آن در جنگند، سعی در تضعیف آن قدرت یا فشار بر آن می‌نمایند.- م)مانند جنگی که در چند سال گذشته سوریه را ویران کرده است، جایی که آمریکا و روسیه از گروه‌های متفاوتی حمایت کرده و آنان را مسلح و تجهیز کرده‌اند. درحالی‌که جنگ جهانی دیگری- که به‌ویژه با زرادخانه سلاح‌های هسته‌ای که در دست آمریکا و روسیه، چین و برخی از کشورهای دیگر هست، می‌‌ٰتواند منجر به نابودی و مرگ در مقیاس گسترده شود و حتی می‌تواند سبب انقراض نژاد بشریت که تاکنون از وقوع آن(جنگ جهانی سوم-م) اجتناب شده است، شود- تا زمانی که سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی همچنان بر جهان تسلط یابد، و تقسیمات عمیقی که این(سیستم-م) در بردارد و تقویت می‌کند ادامه دارد، خطر وقوع جنگی به‌مراتب ویرانگرتر از هر آنچه قبلاً توسط بشر متحمل شده است وجود دارد.  فقط از طریق سرنگونی این سیستم، ازجمله در بزرگ‌ترین مراکز قدرتش در خود کشورهای امپریالیستی-سرنگونی به انجام رسیده(تحقق‌یافته- م) نیز باهدف جلوگیری از امپریالیست‌ها از شروع جنگ نابودکننده همه‌جانبه- فقط از این طریق می‌توانیم به سمت هدف محو تمایزات بین انسان‌ها که مظهر استثمار و ستم است و منجر به جنگ‌های خشونت‌بار می‌شود، پیشروی کنیم و سرانجام به آرزوهای بسیاری از افراد برای ایجاد جهانی بدون جنگ واقعیت بخشید. دیوسان کردن، مجرم‌سازی، اخراج مهاجرین و نظامی شدن مرزها  مرزهای این کشور در ابتدا از طریق جنگ تأسیس شدند و مکرراً از طریق فتح  مسلحانه زمین، به‌ویژه در جنگ علیه مردمان بومی و جنگ علیه مکزیک در اواسط قرن ۱۹ گسترش یافت. این جنگ باعث شد بیش از نیمی از قلمرو مکزیک تحت کنترل ایالات‌متحده آمریکا قرار گیرد؛ و از طرف ایالات‌متحده، با هدف گسترش برده‌داری و همچنین قلمرو خودش، جنگیده شد. از اواخر قرن ۱۹، امپراتوری ایالات‌متحده نه تنها از طریق تصرف کشورها (مانند فیلیپین، کوبا، پورتوریکو و گوام به‌عنوان مستعمره و یا نزدیک به مستعمره) به عنوان مستعمرات یا شبه مستعمرات گسترش یافته است ، بلکه از طریق تهاجمات و سایر روش‌ها منصوب نمودن حاکمان وابسته و گوش‌به‌فرمان خود را در کشورهای مختلف انجام می‌شود. امروزه ایالات‌متحده، دارای نیروهای نظامی و مامورین «اطلاعاتی» است که در بیش از ۱۰۰ کشور دنیا در سراسر جهان مستقر شده است، و پشتیبانی نظامی و کمک‌های دیگر را به حکومت‌های ستمگر بی‌رحم که بخشی از امپراتوری آمریکا محسوب می‌شوند فراهم می‌کند. امپریالیسم ایالات‌متحده با تکیه بر ارتش و همچنین قدرت اقتصادی خود به عنوان ابزاری برای تهدید و مجبور کردن، نه تنها به تسلط سیاسی ادامه می‌دهد، بلکه به استثمار اقتصادی و غارتگری کشورها در سراسر جهان سوم ادامه می دهد. مجدداً ، کشورهای آمریکای لاتین و به ویژه مکزیک، السالوادور و دیگر مناطق آمریکای مرکزی و کارائیب- که امپریالیست‌های ایالات‌متحده مغرورانه با تکبر و گردنکشی به عنوان "حیاط خلوت" خود می‌دانند- اهداف ویژه اینها(کشورها-م) بوده‌اند. نه تنها ایالات متحده بارها و بارها حملات نظامی و کودتایی را برای سرنگونی دولت‌های آنجا انجام داد و از دیکتاتوری‌های قاتل با جوخه‌های مرگبار خونخوارشان برای ترساندن و ترور مردم حمایت می‌کند، بلکه "توافق نامه‌های اقتصادی" وضع کرده است که این کشورها را بیشتر نابود کرده و تهیدستی و فلاکت توده‌های مردم آنجا را شدت بخشیده است. (به عنوان مثال، برخلاف دروغ‌های گفته شده توسط دونالد ترامپ، نفتا [موافقت‌نامه تجارت آزاد آمریکای شمالی -NAFTA] که تحت ریاست جمهوری بیل کلینتون ساخته و مهندسی شد، منجر به "فریب خوردن"(کلاه سر گذاشتن-م) آمریکا نشده است، اما در واقع منجر به نابودی تعداد زیادی از کشاورزان در مکزیک و افزایش تعداد مردم ناامید فقیر در آنجا شده است، که عامل اصلی در راندن(مهاجرت-م) افراد زیادی از مکزیک به ایالات متحده است. ترامپ فقط می‌خواهد همه اینها را حتی بدتر کند.) به همه‌ی این دلایل، به همراه عوامل دیگری مانند گرم شدن کره زمین و مشایعت(همراهی) بحران کمبود آب در بسیاری از کشورها ، امروز ده‌ها میلیون پناهنده در جهان وجود دارند که از کشورهای‌شان رانده شده و به دنبال پناهندگی یا به سادگی راهی برای زنده ماندن در ایالات متحده (و در کشورهای سرمایه داری اروپا) هستند و با توجه به همه اینها، اینکه دولت آمریکا و به ویژه رژیم ترامپ/پنس در مورد "حق کشورها برای تأمین امنیت مرزهای خود!" صحبت کند!-و در باره "ساختن یک دیوار" برای انجام این کار("امنیت مرزها"-م) لاف‌و‌گزاف زند- چه رسد به اینکه انبوه مهاجران از کشوری مانند مکزیک را به عنوان متجاوز، فروشندگان مواد مخدر، و قاتلان محکوم کرده، و با وضع قوانین وحشیانه‌ای مانند جدا کردن کودکان، حتی فرزندان بسیار خردسال، از والدین‌شان که تلاش می‌کنند بدون مدارک مورد نیاز وارد ایالات متحده شوند، و حتی اگر آنها در جستجوی پناهندگی در آمریکا از ترس مجازات و خشونت(در کشور خودشان-م) باشند، اوج ریاکاری و بی رحمی است. در اینجا مجدداً، در حالی که باید مبارزات مصمم و عظیم علیه این اقدامات غیرانسانی ایالات متحده (و سایر دولت های سرکوبگر) انجام شود، باید روشن باشد که تحت سیستم سرمایه‌‌داری-امپریالیسم برای وضعیت توده‌های مهاجران و پناهندگان هیچ راه‌ حلی وجود ندارد. تنها راه حل در انقلاب برای سرنگونی این سیستم نهفته است - انقلابی که هدفش نه تنها محو ستم، استثمار، فقر و فلاکت در یك كشور است، بلكه با هدف بنیادین و اصلیش، محو کلیۀ این‌ها در سراسر جهان و از میان برداشتن همه مرزها و خطوط مجزا کننده‌ای که دیوارهایی میان بخش‌های مختلف بشریت، بنا می‌کند. نابودی سیاره توسط سرمایه‌داری-امپریالیستی خود این واقعیت که گرمایش زمین یکی از اصلی‌ترین دلایلی است که چرا امروزه تعداد بیشتری از پناهنده (۶۵ میلیون) نسبت به هر زمان دیگری بعد از جنگ جهانی دوم وجود دارد، (و همین رشد روزافزون پناهندگی-م) یکی از شاخص‌های قدرتمند تشدید بحران اقلیمی است که با سرعت شتاب‌یافته روبه افزونی است. شواهد علمی بسیار قوی و نگران‌کننده‌ است: این بحران اقلیمی یک خطر واقعی و رو به رشد برای تمدن انسانی است؛ و فعالیت‌های انسانی- به‌ویژه تولید و استفاده از نفت و سایر سوخت‌های فسیلی- یک عامل اصلی بروز این بحران شدت یابنده است. تسریع ذوب شدن یخ‌ها در قاره فوق‌العاده سرد قطب جنوب، از بین رفتن وسعت عظیم جنگل‌های بارانی، چپاول سایر قسمت‌های مهم زمین ازجمله اقیانوس‌ها با پیامدهای وحشتناک برای گونه‌های گیاهی و حیواناتی که برای موجودیت بشر نیز حیاتی هستند. همه این‌ها تا زمانی که جامعه بشری تحت تسلط سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی است می‌تواند ادامه یابد و حتی بیشتر تسریع شود. علیرغم کنفرانس‌ها و توافق‌نامه‌هایی که ادعا می‌کنند این بحران را برطرف می‌کنند، اما کشورهایی که بزرگ‌ترین اهداکنندگان به این بحران هستند، در آن حاکم هستند. علیرغم حرف مفت زدن، و حتی برداشتن چند قدم برای تکامل برخی مراحل در تولید منابع انرژی آلترناتیو به‌جای سوخت‌های فسیلی؛ علیرغم همه این‌ها، ماهیت واقعی سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی حاکی از این است که سرمایه‌داران رقیب میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری را کنترل می‌کنند و به‌ویژه دولت‌های قدرت‌های بزرگ جهانی مجبور هستند که برای بازارها، نیروی کار ارزان و مواد خام، ازجمله سوخت‌های فسیلی، و برای کنترل مناطق استراتژیک جهان، با یکدیگر رقابت کنند. این نه‌تنها منجر به نزاع‌های اقتصادی و سیاسی می‌شود، بلکه مکرراً منتهی به جنگ‌ها می‌شود، که خود تأثیر مخربی بر محیط‌زیست دارند. شایان‌ذکر است که ارتش ایالات‌متحده بزرگ‌ترین نهاد مصرف‌کننده نفت در جهان است. برای خراب‌تر کردن هرچه بیشتر این وضع، امروز این سیستم  یک رژیم فاشیست را در ایالات‌متحده به قدرت رسانده است، که مصمم است توافق‌ها را بشکند و قوانینی را که حتی اقداماتی جزئی و هرچند کاملاً ناکافی را برای محیط‌زیست پیشنهاد می‌دادند، کنار بگذارد. این رژیم مصمم است  نیروهایی را از بند رها سازد که تأثیرشان بر محیط‌زیست، اگر ادامه دهند، می‌تواند واقعا منجر به نابودی تمدن بشری شود. واضح است که ما فقط یک زمین به‌عنوان خانۀ بشریت داریم و این بحران اقلیمی فقط می‌تواند به‌صورت اساسی و نهایی در مقیاس جهانی برطرف شود. اما یک‌قدم بزرگ یا جهش را می‌توان با کسب قدرت از سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی در مهم‌ترین سنگرش برداشت و آن را تبدیل به منبع الهام‌بخش و پایگاهی برای پشتیبانی از مردم در سراسر جهان کرد تا برخیزند و قیام کنند و همه سیستم‌ها و روابط استثمار، ستم، غارت و ویرانی محیط‌زیست و انسان‌ها را که تنها می‌توانند از طریق یک رابطه عقلانی و برنامه‌ریزی‌شده با بقیه‌ی طبیعت به زیستن و شکوفایی ادامه دهد، سرنگون و محو کنند. از همه این‌ها، بسیار آشکار است که ما در جهانی کاملاً نامتعادل زندگی می‌کنیم- جهانی که چند ده نفر میلیاردر به‌اندازه نیمی از بشریت فقیر ثروت دارند و تعداد کمی از طبقه حاکم در تعداد کمی از کشورها سرنوشت توده‌های بشریت را تحت سلطه، ستم و کنترل خود درمی‌آورند، با عواقبی که در حال حاضر هولناک است و می‌تواند خیلی زود می‌تواند فاجعه‌بار شود. و در همه مواردی که من درباره جهانی که تحت سلطه سرمایه‌داری-امپریالیستی است در آن زندگی می‌کنیم، روشنگری کرده‌ام، تحت سلطه سرمایه‌داری-امپریالیسم - شاهد عواقب یک سیستم مبتنی بر تملک خصوصیِ ثروتِ اجتماعاً تولیدشده، توسط مراکز رقیب سرمایه هستیم. این امر از طریقِ شبکه‌های تولیدی شامل شمار عظیمی از مردم و درنهایت میلیاردها نفر از مردم در سراسر کره زمین، که مجبور به کار در روابط تولیدی و شرایطی هستند که آن‌ها را استثمار و انسانیتشان را لگدمال می‌کند، صورت می‌گیرد. این فقط حرص و آز نیست که این سرمایه‌داران را وادار می‌کند تا دائماً در جستجوی راه‌هایی برای استثمار هرچه بیشتر مردم باشند-بلکه این واقعیت است که اگر آن‌ها این کار را نکنند یا برخی سرمایه‌داران دیگر این کار را با موفقیت بیشتری انجام دهند (یعنی حتی به بی‌رحمانه‌ترین صورت استثمار بکنند) سپس آن‌ها با این فرجام مواجه می‌شوند که نه‌تنها عقب‌افتاده بلکه واقعا از دور خارج‌شده و توسط سایر کوسه‌های سرمایه‌داری خورده ‌شوند و از بین بروند. این تملک خصوصیِ ثروت تولیدشدۀ اجتماعی است و آنارشی(رقابت و نزاع داغ) ناشی از این امر، که درنهایت پایه اساسی و هدایت‌کنندۀ همه دهشت‌هایی که در "۵ توقف" متمرکزشده‌اند و شرایطی که توده‌های بشریت در معرض آن هستند. راه‌حل، جایگزین کردن این سیستمِ تملکِ خصوصی(تصرف خصوصی توسط طبقه استثمارگر سرمایه‌دار-م) با سیستمی است که ثروتِ به‌طورِ اجتماعی تولیدشده نیز به‌ تملکِ اجتماعی تبدیل شود(توسط حکومتی که واقعا نماینده توده‌های مردم است و نه طبقه استثمارگران سرمایه‌دار) و این ثروت بر اساس برنامه‌ریزی آگاهانه و به نفع منافع مردم جامعه و نهایتاً کلی جهان، استفاده می‌شود. (اینکه چگونه می‌توان این کار را انجام داد، در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی بیان‌شده است.) این تفاوت اساسی میان جامعه و جهانی که امروز داریم— و سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی که مجبور به زندگی تحت آن هستیم — با جهانی که می‌توانیم داشته باشیم، است. پل میان این دوجهان، انقلاب است، یک انقلاب واقعی. صادق باشیم: این راه دشواری ست. اما هیچ برای پایان دادن به فجایعی که این سیستم دائماً تولید می‌کند، وجود ندارد. و این کار هرچقدر هم که سخت باشد،–به شرطی که به روشی صحیح این کار را به‌پیش بریم، با چشم‌انداز و رویکرد صحیح، اهداف و روش‌های صحیح، استراتژی و برنامه درست را دنبال کنیم، ممکن هست. این همان چیزی است که من می‌خواهم در طی این گفتگو به کندو‌کاو آن بپردازم. اول، بگذارید به سؤال مهم و حیاتی که انقلاب واقعا به چه معناست، برگردیم. در ابتدای بیانیۀ "چگونه می‌توانیم پیروز شویم" کاملاً واضح است که: "یک انقلاب واقعی به معنای تلاش برای ایجاد تغییراتی در درون سیستم نیست. بلکه به معنای سرنگون کردن این سیستم و به وجود آوردن یک سیستم کاملاً رادیکال و به‌مراتب بسیار بهتر است." و "رادیکال» به معنای به ریشه رفتن است- سیستم کهنه را باریشه‌هایش حفاری و از خاک درآوردن و آن را با یک سیستم بنیاداً متفاوت، جایگزین کردن. و آنچه راه را برای انجام این کار باز می‌کند، نابود کردن حاکمیت سرمایه‌داری بر جامعه، از طریق شکست دادن و برچیدن نهادهای آن، مانند پلیس و نیروهای مسلح است که به طرز خشونت‌آمیز حاکمیت این سیستم را اعمال می‌کنند و سپس به وجود آوردن نهادهای نوینی که به تغییر رادیکال جامعه و درنهایت تغییر رادیکال جهان به‌طورکلی، خدمت کنند. چگونگی انجام این کار موضوعی است که من در بخش دوم این گفتگو درباره‌اش صحبت خواهم کرد. در اینجا می‌خواهم بر این نکته تأکید کنم که این(انقلاب-م) کاملاً متفاوت از کسب فقط برخی از اصلاحات تحت این سیستم است. برخی امتیازات دولتی برای مبارزه با بی‌عدالتی‌ها- به‌عنوان‌مثال، وضع قانون حقوق مدنی، قانون "داکا" که اقامت موقت به برخی مهاجران که به‌عنوان فرزندان(زاده از مادر و پدر مهاجر "غیرقانونی"-م) وارد ایالات‌متحده شده‌اند را می‌دهد؛ تصمیمات دادگاه‌ مبنی بر تعیین حق سقط‌جنین و ازدواج هم‌جنس‌گرایان- پیروزی‌های سخت و طاقت‌فرسایی بود، اما مسئله این است که آن‌ها تنها پیروزی‌های جزئی هستند و تنها با برخی جنبه‌های ستم در این سیستم سروکار دارند، اما کلیت ستم یا منبع این ستم را که خود سیستم است، از بین نمی‌برند. و حتی در مواردی که چنین پیروزی‌های جزئی کسب می‌شوند، تا زمانی که این سیستم در قدرت باقی بماند، نیروهای قدرتمندی خواهند بود که به این دستاوردهای جزئی نیز حمله کنند، آن‌ها را تحلیل برده یا به عقب برگردانند. همچنین بسیار مهم است که تفاوت بین امکان بهبود شرایط (یا "موفق شدن") برای افراد خاص یا حتی بخش خاصی از ستم‌کشان تحت این سیستم، و واقعیتی که برای کل توده‌های مردم ستم‌کش تنها راهی که آن‌ها می‌توانند از شر شرایط ستم‌کشی‌شان رهایی یابند، از بین بردن سیستمی است که آن‌ها را در این شرایط نگه می‌دارد، درک شود. البته حاکمان این سیستم و گماشتگان سیاسی و سخنگویان رسانه‌هایشان همیشه به "داستان‌های موفقیت" افرادی که از صفوف فقرا و ستم‌کشان "برخاستند" و ثروتمند و معروف شدند، یا حداقل به "رؤیای بزرگ آمریکایی"شان و به تبدیل‌شدن طبقه متوسط محقق شده، اشاره می‌کنند! این مانند رفتن به کازینو است، جایی که، تاکنون، بیشتر افرادی که بازی می‌کنند مکیده می‌شوند و عمیق‌تر در چاه فرو می‌روند، درحالی‌که هر بار برنده‌ای وجود دارد اغلب با صدای بلند زنگ‌ها، آژیرها و غیره، جشن می‌گیرند تا مردم باور کنند که اگر فقط به بازی خود را ادامه دهند، آن‌ها نیز می‌توانند "برنده" شوند. این موضوع به اهمیت بسیار مهمی می‌پردازد: رابطه بین افراد و جامعه بزرگ‌تر (و جهان) که آن‌ها بخشی از آن هستند. البته هر کس به‌عنوان یک فرد وجود دارد. اما، درعین‌حال، جامعه بزرگ‌تر (و جهان) شرایطی را فراهم می‌کند که افراد در آن وجود داشته باشند و کار کنند، و چشم‌انداز و ارزش‌های خود را شکل ‌دهند. حتی آرزوها و "نیازهای احساس شده" افراد نیز از این طریق شکل می‌گیرند. برای استناد به یک مثال ساده ، هیچ‌کس در سال ۱۹۷۰ احساس نمی‌کرد که آن‌ها باید به‌طور مداوم روی تلفن همراه خود باشند- زیرا تلفن‌های همراه هنوز وجود نداشتند. اما وقتی مردم آن‌ها را دارند، همان‌گونه که می‌دانیم بدون داشتن آن، مشکل مهمی برای انجام امورشان دارند! در اینجا، فرمولی از بنیان‌گذار کمونیسم، کارل مارکس - فرمولی که به "۴ کلیت" معروف شده است، بسیار مناسب و مرتبط است. مارکس نوشت که انقلاب کمونیستی مستلزم و خواستار محو کلیه تمایزات(اختلافات-م) طبقاتی در بین مردم است؛ محو کلیه روابط تولیدی (روابط اقتصادی) که مبنای آن تمایزات طبقاتی است؛ محو کلیه روابط اجتماعی که با آن روابط تولید مطابقت دارد؛ و انقلابی کردن کلیه ایده‌هایی که با آن روابط اجتماعی مطابقت دارد. از دیگر بینش‌های مهمی ازآنچه مارکس در اینجا به آن می‌پردازد می‌توان به دست آورد، درک این مسئله است ، با تأکید دوباره به آن، درحالی‌که مردم به‌عنوان افراد وجود دارند و فردیت آن‌ها مهم است و باید به آن‌ها توجه ویژه‌ای شود، در کل این روابط اقتصادی حاکم و روابط اجتماعی و ایده‌های متناظر است، که به مفهوم اساسی و کلی، افراد و آرزوهای فردی را شکل می‌دهند. تمایزات(اختلافات-م) بین مردم در چنین جامعه‌ای -ازجمله تمایزات نابرابر و ستمگرانه بین غنی و فقیر، سفید‌پوست و غیر سفید‌پوست، زن و مرد و غیره- واقعی و عینی هستند. سیاست‌مداران حزب دموکرات مدام چیزهایی مانند "ترامپ به‌جای متحد کردن ما‌، ما را متفرق و پراکنده می‌کند." می‌گویند. اما این اختلافات ناشی از "تفرقه‌افکنی" کسی مانند ترامپ نیست. ترامپ از این اختلافات برای دنبال کردن دستور کار فاشیستی‌اش استفاده می‌کند، اما نه او و نه کس دیگری این تمایزات را ایجاد نکرده و یا نمی‌تواند ایجاد کرده باشد- آن‌ها ریشه در ماهیت عملکرد و الزامات این سیستم، به‌گونه‌ای که همه این به لحاظ تاریخی تکامل‌یافته است، دارند. برای از بین بردن این تمایزات، از بین بردن این سیستم ضروری است. از هر آنچه تاکنون گفته‌شده است، باید روشن باشد که چرا با رأی‌گیری نمی‌توان تغییر اساسی لازم را ایجاد کرد. البته، کسانی که به آن اهمیت می‌دهند و مصمم هستند که کاری در مورد ستم و بی‌عدالتی انجام دهند، دائماً با این تصور که رأی دادن به دموکرات‌ها بسیار مهم است بمباران می‌شوند، زیرا حداقل آن‌ها(دمکرات‌ها-م)گاهی می‌گویند که به این امر اهمیت می‌دهند. و این با افزایش قدرت رژیم فاشیستی ترامپ/پنس و حمایت پشتیبانی آن توسط سیاستمداران حزب جمهوری‌خواه، که از بیخ‌و‌بن به یک حزب فاشیست تبدل شده، شدیدتر و مصرانه‌تر شده است. آن‌ها به ما می‌گویند رأی دادن به دموکرات‌ها برای انجام کاری برای محدود کردن ضرری که ترامپ می‌تواند انجام دهد (رهبران حزب دموکرات امتناع می‌کنند که بگویند ترامپ باید اکنون از سمت خود کنار گذاشته شود، آن‌ها اصرار دارند که صحبت در این مورد فقط به ترامپ کمک می‌کند!) بسیار مهم است. اما به دلیل راه‌اندازی سیستم انتخاباتی از ابتدای تأسیس کشور، به‌جای انتخاب مستقیم مردمی این کالج انتخاباتی(مجمع برگزیدگان-م) است که رئیس‌جمهور انتخاب می‌کنند، و ایالت‌های کوچک باوجود جمعیت کمتر همان تعداد نماینده به مجلس سنا می‌فرستند که ایالت‌های پرجمعیت‌تر- و همۀ این‌ها بخشی از "مصالحه"("سازش") با دولت‌ برده‌دارِ جنوب بود و امروز میراث ماندگار برده‌داری را نمایندگی می‌کند- و به علت دست‌کاری انتخابات کنگره از طریق به‌ویژه سرکوب آراء مردم سیاه‌پوست و لاتین‌تبارها و همچنین دست‌کاری "غیرعادلانه در تقسیم"‌ حوزه‌های رأی (که مناطق به‌گونه‌ای سازمان داده‌شده‌اند که ازنظر جغرافیایی کج‌و‌معوج شده‌اند تا مردمِ متمایل به رأی دادن علیه جمهوری‌خواهان در حوزه‌های رأی‌گیری محدودی متمرکز شوند، درحالی‌که مردمِ متمایل به رأی دادن به جمهوری‌خواهان، به‌ویژه سفید‌پوستانِ" محافظه‌کار"، در چندین حوزۀ رأی‌گیری متمرکز هستند و همین امر، به آن‌ها امکان می‌دهد که از مزیت بی‌تناسب تعداد بیشتری نماینده به کنگره انتخاب فرستادن برخوردار باشند- به خاطر همۀ این دلایل اصلاً نمی‌توان یقین داشت که در انتخابات میان‌دوره‌ای پیش رو حزب دموکرات بتواند "موج آبی" خود را به صحنه بیاورد و دوباره اکثریت را در کنگره به دست آورد. و رویکرد دموکرات‌ها برای دست یافتن به این هدف چیست؟ رویکردشان تا حد زیادی این است که کاندیداهایی ارائه دهند که امیدوارند برای "طرفداران ترامپ" جذاب باشند، ازجمله نامزدهایی(کاندیدهایی) که به "خدمت" خود در ارتش ایالات‌متحده می‌بالند و در حملات بمباران‌ها و ویرانگری‌های دیگر در خاورمیانه و افغانستان شرکت داشته‌اند. حقیقت این است که، نه‌تنها لازم است که سیستم را سرنگون کنیم تا به آنچه در "۵ توقف‌" متمرکزشده و نیز شرایط هولناکی که توده بشریت در جهان تحت تسلط این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی قرار دارند، خاتمه دهیم، بلکه حتی برای چیزی کمتر از انقلاب- حتی برای جلوگیری از اجرای کامل برنامه و تحکیم بیشتر حاکمیت فاشیستی رژیم ترامپ/پنس ضروری است که نه به حزب دموکرات، بلکه به توده‌های مردم تکیه شود، حصارِ «سیاست‌های متداول» شکسته شود و برای بیرون راندن این رژیم فاشیست، به‌صورت غیر خشونت‌آمیز بسیج توده‌ای پایدار(بلاانقطاع-م) سازمان داده شود. درواقع، نقش اصلی حزب دموکرات "احاطه کردن" و "بومی‌سازی" مخالفت است. به‌عنوان‌مثال، در زمان حمله ایالات‌متحده آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، هنگامی‌که مخالفت گسترده‌ای با آن جنگ رخ داد، حزب دموکرات به‌این‌ترتیب در موقعیتی نبود که آنرا بپذیرد و این مخالفت را احاطه و از خط خارج کند، زیرا (با برخی استثناها) دموکرات‌ها در کنگره به این جنگ رأی دادند. بنابراین، آن‌ها(حزب دمکرات-م) از تشکل "حرکت کن"(Move On- پیشروی کن) به‌عنوان نوعی از نیروهای "مخالف" استفاده کردند که نقش اصلی آن‌ها فریب افرادی بود که با جنگ مخالف بودند و با حمایت حزب دموکرات از جنگ هم مخالف بودند را دوباره به سیاست طبق معمول- به چارچوب و محدودیت‌هایی که در وهله اول آن جنگ را ایجاد کرده بود، بازگرداند. اخیراً ، حزب دموکرات و افراد همسو با آن، همین کار(فریب مردم ناراضی از رژیم فاشیست ترامپ/پنس-م) را با توجه به عصبانیت و انزجار که ده‌ها میلیون نسبت به ترامپ به معنای واقعی کلمه احساس می‌کنند، انجام دادند- و از بعضی جهات دموکرات‌ها درواقع خود را "در جناح راست‌تر" ترامپ قرار داده‌اند، به‌ویژه اصرار آن‌ها مبنی بر اینكه مشکل اساسی ترامپ این است كه او در حال تضعیف موقعیت غالب(مسلط) آمریکا در جهان است، در‌حالی‌که درواقع اقدامات "اول‌ازهمه آمریکا" رژیم ترامپ/پنس باهدف افزایش سلطه آن با اتکا به روش‌هایی كه نمایانگر یک تهدید جدی برای بشریت است، می‌باشد. در صورت نیاز به شواهد بیشتر در مورد آنچه واقعاً ماهیت حزب دموکرات است، دو نمونه برجسته دیگر وجود دارد. در کنوانسیون(کنگره) حزب دموکرات در سال ۲۰۱۶، رئیس سابق سیا در لئون پانتا و ژنرال دریایی جان آلن، فرمانده سابق نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان سخنرانان برجسته بودند؛ و هنگامی‌که برخی از افراد حاضر در کنوانسیون با شعار "نه به جنگ دیگر!" به این دو سخنران پاسخ دادند آن‌ها با تلاش‌های مقامات کنوانسیون برای خاموش کردنشان روبرو شدند و سپس توسط جریان اصلی نمایندگان حزب دموکرات که با صدای بلند فریاد می‌زدند "آمریکا، آمریکا، آمریکا!" خفه شدند. و این به همان اندازه زشت است. فراموش نکنیم که، وقتی جوانان سیاه‌پوست در بالتیمور پس از قتل فرد گری توسط پلیس قیام کردند، باراک اوباما این جوانان را به‌عنوان "اراذل‌واوباش" محکوم کرد، اما او هرگز پلیس را به‌عنوان قاتل رذل که فردی گری را به قتل رساند، محکوم نکرد! من می‌توانم در این مورد بیشتر بگویم- بیش از یک کوه شواهد وجود دارد که ماهیت و نقش واقعی حزب دموکرات را به‌عنوان ابزار اصلی این سیستم هیولایی و ستمگر نشان می‌دهد-اما یک مشکل اساسی‌تری نیز وجود دارد. واقعیت این است که سیاستمداران حاکم، صاحبان و گردانندگان انواع مختلف رسانه‌های چند میلیارد دلاری، و دیگرانی که در بالای نهادهای اصلی این جامعه قرار دارند، نمایندگان سیاسی و فرهنگی این سیستم هستند. فقط به آن‌ها وقتی درباره نقش امپراتوری ایالات‌متحده در جهان صحبت می‌کنند، گوش دهید - که می‌گویند این به نفع "ما"، ارتش "ما" و متحدین "ما" است و غیره. و حقیقت عمیق‌تر این است كه برای آن‌ها ممکن نخواهد بود که چیزی به‌غیراز نمایندگان و كارگزاران این سیستم باشند. به همین دلیل است که حتی تلاش‌های سرکشانه افرادی که حسن‌نیت دارند برای تبدیل حزب دموکرات به یک نیروی مثبت، محکوم به شکست است. یک‌بار دیگر، به روابط اقتصادی و عملکرد سیستم اقتصادی، روابط اجتماعی که با آن مرتبط‌اند بازمی‌گردیم و اینکه چگونه این سرشت نظام سیاسی و فرهنگ غالب را تعیین می‌کند. اگر سیستم سیاسی در تضاد با این روابط اساسی عمل می‌کرد، جامعه نمی‌توانست کارکردی داشته باشد. به همین دلیل اساسی، احزاب سیاسی که نقش و تأثیر عمده‌ای در این جامعه دارند، احزاب طبقه حاکم- نمایندگان طبقه حاکمه سرمایه‌داری هستند و به‌جز آنچه هستند نمی‌توانند، باشند؛ ابزارهای ستمگری بی‌رحم این سیستم؛ مدیران و مجریان امپراتوری جهانی استثمار و غارت، مسئول تخریب و ویرانی گسترده کشورها و مردم و یک تهدید بسیار واقعی و رو به رشد برای موجودیت بشریت، از طریق نابودی محیط‌زیست یا نابودی هسته‌ای، هستند. حقیقت بسیار مهم دیگری که آن‌ها به شما نخواهند گفت: پلیس، نیروهای مسلح، "سازمان‌های اطلاعاتی"، دادگاه‌ها و غیره- همه این‌ها دیکتاتوری سیستم سرمایه‌داری-‌امپریالیستی نمایندگی می‌کند. همیشه به ما گفته می‌شود که دیکتاتوری یک رهبر قدرتمند است که با مشت بر میز خطابه میزند و دستوراتی را صادر می‌کند که همه باید از آن پیروی کنند. اما جوهر دیکتاتوری به انحصار درآوردن نیروی مسلح و خشونت است که توسط نهادهای "رسمی" اعمال و "مشروع" اعلام‌شده است- این دقیقاً همان چیزی است که این سیستم ادعا می‌کند، که خشونتی که بارها و بارها توسط نهادهایش، در اینجا(آمریکا) و در سراسر جهان مورداستفاده قرار می‌گیرد، خشونت "مشروع" است، درحالی‌که درواقع کاملاً نامشروع است و روابط وحشیانه استثمار و ستمِ بی‌رحمانه را اجرا می‌کند. از طریق رسانه‌ها و به روش‌های دیگر، ما مداوم در معرض شستشوی مغزی در مورد ارتش و به‌اصطلاح "جامعه اطلاعاتی" این کشور هستیم. برای آشکار کردن حقیقت واقعی: همراه با جنایات جنگی گسترده و جنایات علیه بشریت که به‌طور مداوم توسط این مجریان امپراتوری ایالات‌متحده انجام می‌شود، که درگیر کشتار میلیون‌ها و میلیون‌ها نفر مردم- در کره، ویتنام، اندونزی، گواتمالا، جمهوری دومینیکن، شیلی، عراق، و غیره، بوده است یک تجربه شخصی، سرشت فاسد ارتش آمریکا را به نمایش می‌گذارد. در سال ۱۹۷۴، در بازگشت از چین که در آن زمان انقلابی و واقعاً سوسیالیست بود، در هنگام توقف در ژاپن، به یک دستشویی در فرودگاه توکیو رفتم- و دیوارها با اظهارات سربازان آمریکایی پوشانده شده بودند و مواردی مانند که می‌گفتند "کس ژاپنی خوب است. اما هیچ‌چیز به‌اندازه کس کره جنوبی خوب نیست!" این نوعی انحراف و اشتباه نبود- این نوع ذهنیت ارتش ایالات‌متحده را نشان می‌دهد. من درجایی که خواندم را به یاد می‌آورم، در حمله قبلی به عراق ، در ۱۹۹۱، خلبانان ایالات‌متحده ساعت‌ها فیلم‌های مستهجن پورنو گرافی را تماشا می‌کردند تا "برای شروع و افزایش شدت سرعت"انجام حملات بمباران خود آمده شوند. هنوز هم امروز، تأسیسات نظامی ایالات‌متحده در سراسر جهان توسط فاحشه‌خانه‌هایی احاطه‌شده است که زنان را به ابزار "خدمت‌رسانی" به سربازان آمریکا تقلیل می‌دهد، و ارتش ایالات‌متحده یکی از بالاترین میزان‌های تجاوز جنسی به زنان را دارد. این‌یک حقیقت مهم است که هر ارتشی بازتابی از سیستمی است که برایش می‌جنگد - و این قطعاً در مورد ارتش امپریالیسم ایالات‌متحده نیز صادق است. اخیراً، ما در معرض رگبار مزخرفاتی که از مأموریت‌های قهرمانانه نیروی دریایی به‌عنوان نوعی از بدهای استثنائی تجلیل می‌کند، قرارگرفته‌ایم. خوب، هیچ‌چیز قهرمانانه‌ای در مورد بخشی از ماشین‌ مکانیزه و دیجیتالیزه شده مرگ، ویرانی و تخریب ارتش ایالات‌متحده بودن، یا انجام مأموریت‌هایی که آن‌ها برای اجرای خشونت‌آمیز حکم‌های سیستمی که این ارتش در خدمتش است، نیست. آنچه واقعاً قهرمانانه است، و آنچه خدمت بزرگی به بشریت خواهد کرد، ایستادگی در برابر این سیستم و جنایات جنگی بی‌وقفه و جنایاتش علیه بشریت است- و با فرارسیدن زمان، برمی‌خیزیم و نیروی خشونت‌آمیزی که عادت کرده است این سیستم را حفظ کند،شکست دهیم. ما همچنین در معرض تمجید بی‌پایان پلیس- در تلویزیون، در فیلم‌ها در "فرهنگ عوامانه" به‌طورکلی هستیم- هم‌زمان سیاه‌پوستان و لاتین‌تبار‌ها، به‌ویژه جوانان در گتوها(محله‌های فقیر‌نشین درب و داغان-م) و محله‌های فقیر لاتین نشین این کشور، به‌طور مکرر به‌عنوان شرور و مادُن انسان به تصویر کشیده می‌شوند. همه این‌ها به معنی این است که مردم به‌ویژه افراد طبقه متوسط​​ را برای حمایت از یا حداقل عدم مخالفت با حبس گسترده این جوانان و وحشیگری و قتل‌هایی که به‌طور مداوم توسط پلیس انجام می‌شود، به‌ویژه علیه کسانی که قبلاً شرورانه تحت ستم در این سیستم هستند، و آن‌هایی که از هر بخشی از جامعه، که جرات می‌کنند علیه این سیستم شورش کنند، به‌ویژه به روش‌هایی که محدود به "اعتراض معمولی" نیستند را مقید کرده و در زیر غل و زنجیر خویش نگه بیاورند. سپس "رسانه خبری" طبقه حاکمه وجود دارد. رسانه‌هایی مانند فاکس (به‌سختی می‌توانم آن را ) "نیوز"(بگویم) وجود دارد، که نماینده بخش فاشیستی طبقه حاکمه است- که هدف از آن تحمیل عریان(آشکار) دیکتاتوری سرمایه‌داری بدون حاکمیت قانون و دشمنی علنی با سایر بخش‌های طبقه حاکم که این فاشیست‌ها آن‌ها را دشمن می‌دانند و سرکوب شرورانه علیه مهاجران، سیاه‌پوستان، مسلمانان، زنان و دگرباشان جنسی می‌دانند - و همه‌کسانی که تخریب و مجرم‌انگاری‌شان برای برنامه فاشیستی "آمریکا را دوباره شکوهمند کردن" ضروری است. دروغ گفتن، تحریف منظم(سیستماتیک) واقعیت، عملکرد و رسالت این رسانه‌ها است. از طرف دیگر، نیویورک‌تایمز، واشنگتن‌پست، سی ان ان، ام اس ان بی سی(MSNBC) و غیره وجود دارند که نماینده جناح(بخش ) "جریان اصلی" طبقه حاکم(جناح حزب دمکرات طبقه حاکمه-م) هستند که طرفدار "هنجارها"( چیزی که معمولی، نهادینه‌شده یا نمونه قابل‌قبول شده-استاندارد- در جامعه است-م) و "اصول و رویه‌های دموکراتیک" هستند که درواقع دیکتاتوری سرمایه‌داری را مجسم و تسهیل می‌کند اما درعین‌حال این دیکتاتوری را پنهان می‌کند. این رسانه‌های "جریان اصلی" -بعضی مواقع هنگامی‌که به آن‌ها در جهت منافع طبقاتی حاکم خدمت می‌کند- برخی از حقیقت‌ها را می‌گویند‌، و آن‌ها بیشتر مواقع که به آن منافع خدمت می‌کند دروغ می‌گویند و تحریف می‌کنند. اختلافات و نزاع بین این بخش‌های(جناح‌های) مختلف طبقه حاکمه با چیرگی و به قدرت رسیدن رژیم فاشیستی ترامپ/پنس شدت گرفته است. اما، حتی باوجوداین اختلافات، همه آن‌ها نماینده همان سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم و ​​به‌ویژه امپراتوری استثمارگر ایالات‌متحده آمریکا هستند. و، همان‌طور که در کمونیسم نوین نوشتم، این رسانه‌ها «وسیله‌ای برای ارائه اطلاعات به مردم در مورد چیزهای مهم در جامعه و جهان نیستند- و مطمئناً "عینی"(‘objective,’) نیستند، اگر این به معنای ارائه دادن واقعیت به همان‌گونه که درواقع است، آن‌ها یک "مطبوعات آزاد" نیستند، به این معنی که تحت کنترل و مدیون منافع قدرتمند قرار نمی‌گیرند. آن‌ها درواقع دستگاه تبلیغاتی طبقه حاکمه سرمایه‌داری- امپریالیستی هستند.»   همه‌ی‌ این نمایندگانِ سیستم مدعی‌اند که به نام مردم حرف می‌زنند و اصرار دارند که آنچه انجام می‌دهند و نحوه عملکرد این سیستم در انطباق با "اراده مردم" است. بله "ارادۀ مردم" -که دقیقا توسط این سیستم از طریق ماهیت و قوای محرکه روابط اقتصادی و روابط اجتماعی، و تحت تأثیر سیستم سیاسی و فرهنگ غالب که در خدمت آن‌ها این روابط اقتصادی و اجتماعی را تحکیم می‌کند، شکل‌گرفته است! بنابراین، اگر تعداد زیادی از افراد، ازجمله افرادی که تحت این سیستم رنج بسیاری می‌کشند، آن‌قدر شست‌وشوی مغزی شده و گرفتار این مزخرفات می‌شوند، چگونه می‌توان همه این موارد را به طریقی اساسی تغییر داد؟ این موضوعی است که من در بخش دوم این گفتگو به‌طور کامل به آن خواهم پرداخت، اما به‌عنوان یک نکته اساسی در درک و جهت‌گیری، این مهم است که تشخیص دهیم که مردم می‌توانند به طرز کاملاً رادیکالِ(ریشه ای-م) مثبتی تغییر کنند- و این اتفاق بارها در طول تاریخ، ازجمله تاریخ اخیر در این کشور، به طرز بزرگی در دهه ۱۹۶۰ رخ‌داده است- اما این تنها با شکستنِ چارچوب این سیستم و به‌صورت بنیادین فقط توسط سرنگون کردن این سیستم و حرکت به سمت دگرگون کردن جامعه و نهایتاً جهان به‌طورکلی ممکن است اتفاق بیفتد. امسال پنجاهمین سالگرد ۱۹۶۸ است. حتی نمایندگان و طرفداران این سیستم نمی‌توانند به‌سادگی از اهمیت آن سال و تحولات بسیار مثبت، شورش‌ها، مقاومت‌های رزمنده و رادیکالیزه شدن که مشخصه این جنبش و به‌طورکلی آن دوره بود را نادیده بگیرند. بااین‌حال (همان‌طور که در سریال ۱۹۶۸سی ان ان می‌تواند دید)، آن‌ها بار دیگر تلاش می‌کنند به‌زور همه این‌ها را در چارچوب منافع طبقاتی و سیاست طبقاتی هیئت حاکمه و به‌ویژه انتخابات ریاست جمهوری آن سال محصور کنند. "مترقی‌ها" نیز وجود دارند كه اصرار دارند كه "چپ" در سال ۱۹۶۸ با حمایت نکردن از نامزد حزب دموکرات برای رئیس‌جمهور، هوبرت هامفری، اشتباه وحشتناکی مرتکب شد- که به گفته آن‌ها، به ریچارد نیکسون اجازه داد تا در انتخابات پیروز شود و حمایت و انگیزه‌ای را به "جناح راست" در "واکنش جدی"اش علیه جنبش‌های "مترقی" و دستاوردهای دهه ۱۹۶۰، بدهد. آنچه از این انتقاد آشکار می‌شود عدم توانایی کامل یا امتناع چنین "مترقی‌هایی" از دیدن و اندیشیدن ورای حصارهای روابط سرمایه‌داری و حکومت سرمایه‌داری، حتی زمانی که تلاش می‌کند تحلیلی از نوع اوضاعی که در سال ۱۹۶۸ وجود داشت ارائه دهد، موقعی که تعداد زیادی از مردم دقیقاً آن حصارها و محدودیت را به چالش گرفته و از آن جدا می‌شدند، است. با فرارسیدن ۱۹۶۸ و چند سال پس‌ازآن، شمار عظیمی از مردم ازجمله میلیون‌ها جوان از طبقه متوسط ​​و همچنین توده‌های مردم فقیر و ستم‌کش در این کشور وجود داشتند که توسط یک نفرت کاملاً به‌حق از این سیستم و آرزوهایشان برای دنیایی کاملاً متفاوت و بهتر انگیزه داشتند- و این عمیقاً در اعماق نیروهای مسلح خود این سیستم نیز نفوذ کرده بود- حتی اگر درک بیشترشان توسط احساسات انقلابی مشخص می‌شد که، هرچند بر حق و عادلانه بود، فاقد هرگونه پایه عمیق و مداوم علمی بود. و مشکل و ناتوانی واقعی آن زمان این بود که هنوز یک حزب پیشتاز انقلابی با شالوده و روش علمی، و با جهت‌گیری، استراتژی و برنامه‌ای که می‌توانست بیانگر سازمان‌یافته‌ای را به احساسات انقلابی توده‌ای بدهد و یک تلاش واقعی در ساختن انقلاب را رهبری کند، وجود نداشت. اکنون این چالش پیش روی ما است. و اکنون، به‌ویژه به دلیل کارهایی که من انجام داده‌ام و رهبریم در طول ده‌ها سال از دهه 1960 ارائه کرده‌ام، ما با کمونیسم نوین روش و رویکرد تکامل‌یافته‌تری نسبت به انقلاب داریم؛ یک رویکرد استراتژیک و نقشۀ برای انجام این انقلاب را داریم؛ ما قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی را که یک "پیش‌نویس" با افق گسترده و جامع برای ساختن جامعه‌ای نوین و رهایی‌بخش که هدفش رهایی کردن کل بشریت است، داریم. اما بگذارید رک و صادق باشیم: آنچه ما هنوز نداریم، توده‌های مردم، به‌ویژه جوانانی که همیشه نیروی محرکه اصلی برای هر انقلابی هستند که به‌صف انقلاب گرویده و در جهت آن رهبری شوند. و اگرچه ما از شالوده و داربست‌های سازمان انقلابی برخورداریم كه می‌تواند به‌عنوان نیرویی پیشگام که واقعا توانایی رهبری انقلابِ تا به آخر را داشته باشد، آنرا ساخت و توسعه داد، اما ما هنوز کادر لازم رهبری را که در همه سطوح و در بخش‌های مختلف کشور باشند، نداریم، که نه‌تنها عزم و اراده علمی دارند، بلکه همچنین از شالوده علمی برای رهبری مردمی را که بایستی پیش آورده شوند(توده‌های بی‌شماری را به صفوف حزب جذب کنند-م) تا انقلاب رخ دهد، داشته باشند. درحالی‌که برخی از ما که در دهه 1960 انقلابی شدیم، شور انقلابی‌مان را حفظ کرده‌ایم و درواقع شالوده علمی‌مان عمیق‌تر و تقویت کرده‌ایم، بسیاری دیگر دست از انقلاب کشیده‌اند؛ و گرچه به معنای واقعی کلمه ده‌ها میلیون نفر از مردم در این کشور وجود دارند که از بی‌عدالتی‌ها و احساس حقارت تحت این سیستم رنج می‌برند نفرت دارند و می‌توان آن‌ها را نسبت به امکان ایجاد یک جهان بنیادا رادیکال و بهتر بیدار کرد، بااین‌وجود تعداد کمی به صفوف انقلاب آورده شده‌ و به‌عنوان رهبران انقلابی تربیت و تعلیم‌یافته‌اند. این همان چیزی است که همه‌کسانی که نمی‌توانند یک روز دیگر تحت این سیستم هیولایی زندگی کنند، و از شدت شور و شوق برای اینکه ین سیستم را به زیر بکشند و دنیایی کاملاً متفاوت را به وجود آورند لبریزند، این همان چیزی است که همه ما باید فعالانه در جهت آن کارکنیم: ایجاد صفوف انقلاب(شمار کادرهای حزب-م)- اول، در هزاران نفر و بعد، هنگامی‌که همه‌چیز به نقطه تعیین‌کننده می‌رسد، میلیون‌ها نفر به‌عنوان یک نیروی سازمان‌یافته و میلیون‌ها نفر برسانیم و یاد بگیریم که رهبران این انقلاب شویم، رهبرانی که می‌توانند آن میلیون‌ها نفر را به موقعیتی هدایت کنند که آن‌ها بتوانند وقتی زمانش رسید،  برای جنگیدن، همه‌چیز، با یک شانس واقعی برای پیروزی، وقتی زمان فرارسید. اما باید صفوف انقلاب را توسعه داد و این چیزی است که همه آن‌ها که حتی یک روز دیگر نمی‌توانند این سیستم هولناک را تحمل کنند، همۀ آن‌ها که لبریز از میلی عمیق به پایین کشیدن این سیستم و به وجود آوردن یک جهان بسیار متفاوت هستند، فعالانه باید برایش کارکنیم: صفوف انقلاب را به‌صورت یک نیروی سازمان‌یافته گسترش دهیم، اول به هزاران نفر برسانیم و سپس آن را به سمت نقطۀ تعیین‌کنندۀ میلیون‌ها نفر برسانیم و یاد بگیریم که رهبران این انقلاب شویم، رهبرانی که می‌توانند آن میلیون‌ها نفر را به موقعیتی رهبری کنند که آن‌ها بتوانند وقتی زمانش رسید، با امکان واقعی پیروز شدن، بجنگند. این‌یک انقلاب برای انتقام‌جویی نیست- هدف این نیست که بشریت استثمارشده و ستمدیده‌ فرصتی برای تبدیل‌شدن به استثمارگران و ستمگران بیابند- این‌یک انقلاب کمونیستی است که هدف آن چیزی نیست جز پایان دادن به همه روابط استثمار و ستم، و تخریب کرامت انسانی و ویرانگری‌های مرتبط با این، در سراسر جهان. بعد (بعد از یک استراحت کوتاه) ، به سؤال بزرگ خواهیم پرداخت: چگونه می‌توانیم واقعاً انقلاب کنیم. * * * * * توضیح مترجم: این تنها ترجمه بخش اول تحت عنوان " چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ "  است. "ترجمه فارسی بخش دوم تحت عنوان "چگونه می‌توانیم واقعاً انقلاب کنیم" این سخنرانی در دست تهیه است و به‌زودی منتشر می‌شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

سازاخ
برگرفته از:
ایمیل ارسالی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.