سه قطعه براى زندهنام دكتر اميرحسين آريانپور
01.03.2021 - 11:26
کاش این رسم زیبا در فرهنگ ما جا بیافتد که به جای یاد کردن از عزیزانمان در سالروز ازدسترفتنشان، در سالگرد زادروزشان از آنان یاد کنیم. مگر بر سنگ گورشان دو تاریخ نمینویسیم؟ کدامش ارزش یادآوردیِ بیشتری دارد؟
دیدم دوستانی در سالروز تولد یکی از برجستهترین اساتید علوم اجتماعی ایران، "دکتر امیرحسین آریانپور" (نهم اسفندماه) مطالبی منتشر کردهاند و من نیز به سهم خود یادواره شخصیام از او را که بخشی از خاطرات قابل ذکر زندگیام میدانم، در این جا میآورم:
قطعه اول: سال ۱۳۴۳ خودمان است و من بعنوان يكى از دويست نفر سپاهى دانش نمونه براى گذراندن دوره فوق ديپلم "راهنمائى تعليماتى سپاه دانش" انتخاب شدهام و محل خدمتم در روستاى "چمان" از توابع قصبه نكاء را كه پس از پايان دوره سپاهیگرى بعنوان آموزگار دبستان در آن مشغول كارم، به قصد دانشسرایعالى كشاورزى كرج ترك میكنم. در اين دوره شبانهروزىِ يكساله است كه براى اولين بار با دکتر آريانپور، استاد علوم اجتماعیمان آشنا میشوم.
با نام او و برخى از نوشتههايش البته پيش از اين آشنائى دارم چرا كه كِرم كتابخوانى، بويژه كتابهاى مريوط به علوم اجتماعى از همان اوان نوجوانى به جانم افتاده است. اما ديدار و همنفسى با اين استاد جوان و پر انرژى و خوش بر و بالا (میگفتند وزنهبردار ورزيدهاى هم هست) كه صراحت لهجه غريبى دارد بسيارى از دانشجويان را همچون من محو خلقوخو و منش بزرگوارنهاش میكند. كلاسهاى درس او كه در آمفىتئاتر شيك و بزرگ دانشسرا برگزار میشود همواره مملو از دانشجوست. آنچه از كلاسهاى درس او در ذهنم حك شده، عشق عميق او به انسان، باور خللناپذيرش به دانش و خرد، و خوشبينى معصومانهاش به رستگارى آدمى در عصر طلائى آينده است.
قطعه دوم: در شغل راهنماىِ تعليماتىِ سپاه دانش در روستاهاى توابع شهرستان سارى هم "نمونه!" از آب در میآيم و يك سال بعد محترمانه از كار اخراج میشوم و به مقر فرماندهى خودم، مدرسه، برمیگردم! با اين تفاوت كه چون رياضىام بد نيست - من همواره كمك خرجىام را از درس خصوصى دادن رياضيات تامين میكردم - و در شهرستان بهشهر دبير رياضى ليسانسيه كم است حكم دبير رياضىِ سيكل اول دبيرستانهاى بهشهر را به من میدهند. و در يكى از همين دبيرستانها (دبيرستان ۱۵ بهمن، اگر اشتباه نكنم) است كه با دبيران ديگرى كه مثل من سرشان كمى بوى قرمهسبزى میدهد انجمنى فرهنگى - اجتماعى ترتيب میدهيم و قرار میشود دو شخصيت برجسته فرهنگى كشور را براى سخنرانى جداگانه به بهشهر دعوت كنيم. يكى از آنها دانشمند برجسته "دكتر محسن هشترودى" است و ديگرى استاد علوم اجتماعى دكتر اميرحسين آريانپور (و اين ماجرا بايد به سال ۱۳۴۵ يا ۱۳۴۶ مربوط باشد).
تماس با آريانپور و دعوت از او به دو دليل به من واگذار میشود. يكى آنكه با وجود اصليت مازندانىام "بچه تهرانى" به حساب میايم و ماهى يكبار را براى ديدار برادر و خواهرها و دوستان به تهران سفر میكنم، و ديگر اينكه افتخار شاگردى استاد را داشتهام و اين، احتمالِ پذيرش دعوت ما را بالا میبرد. از طريق دوستانم در تهران از قرار سخنرانى استاد در دانشسرایعالى بازرگانى تهران مطلع میشوم. میكوبم میآيم تهران تا با يك تير دو نشان بزنم. يكساعت قبل از سخنرانى به دانشسرایعالى بازرگانى میرسم ولى تمام خيابانهاى اطراف آن مملو از جمعيت جوانى است كه براى شنيدن سخنرانى آمدهاند. سالن سخنرانى و راهروهاى مجاور آن به گفته دانشجويان از ساعتها پيش پر شده است. با اينكه جلو در بلندگو نصب كردهاند ولى صداى آريانپور به من و صدها جوان ديگر كه در خيابان ماندهايم نميرسد. تير من به هيچ نشانهاى نمیخورد!
قطعه سوم: بالاخره موفق میشوم تلفنى با دكتر تماس بگيرم. من را كه البته به جا نمیآورد اما با محبت به حرفهايم گوش میدهد. دلم نمیخواهد بدون ديدار با او كار را تلفنى تمام كنم. اين است كه براى دقيق كردن برنامه، تقاضاى ملاقات میكنم. میپذيرد و قرار میشود فرداى آنروز به دانشكده الهيات، جائیكه فردا درس دارد، بروم. محل دانشكده الهيات را حالا به خاطر نمیآورم ولى میدانم در دانشگاه تهران نبوده است (شايد دور و بر سرچشمه بوده باشد). بههرحال سر ساعت به ديدار استاد نائل میشوم. همانطور قبراق و سرحال است. دعوت انجمن ما را با اشتياق میپذيرد و روز و موضوع صحبت را هم تعيين میكند و سپس براى ادامه تدريس، با من كه از ديدارش سيرائى ندارم خداحافظى میكند. ديدار او در فضاى غيرمتعارف دانشكده الهيات به پيچيدگى و جذابيت شخصيت او در ذهن من میافزايد.
آخرين ديدار يا ديدارهايم با استاد در سفر دو سه روزهاش به بهشهر مربوط است. حيف كه عكسهاى آنرا مثل همه چيزهاى عزيز ديگرم در ايران گذاشتم و آمدم. دكتر آريانپور با يكى از اساتيد وارسته كه سلوكى درويشانه داشت به بهشهر آمد. نام كوچكش را به ياد نمیآورم ولى نام فاميلش "انوار" بود و اگر اشتباه نكنم رئيس كتابخانه مجلس يا چيزى شبيه به اين بايد بوده باشد. آريانپور در يك سخنرانى گرم و فاضلانه و جسورانه در سالن بزرگى كه مملو از آموزگار و دبير و دانشآموز بود يكبار ديگر عشق و شور به آدمى و آدمیوار زيستن را در دلها زنده كرد. ترديد ندارم كه حادثه سخنرانى دكتر آريانپور در بهشهر هرگز از ذهنِ كاهگلى و مرطوب اين شهر كوچك شمالى پاك نمیشود.
(از دور بر آتش ۲۱- ۹- ۲۰۰۴)
*
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
کیانوش توکلی
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید