رفتن به محتوای اصلی

هیچ موازنه ای ابدی نیست
04.04.2021 - 17:29

 

« تقسیمی که از موازنه قدرت ناشی می شود، بمحض برهم خوردن  موازنه الزاما از بین می رود»، این سخن از کسی است که در اوایل سده بیستم با توسل به خشونت در فکر بهم زدن موازنه قدرت در جهان امپریالیستی- استعماری آن دوره بود- لنین. توکودیدس تاریخ نگار یونان باستان در نگاهی تحلیلی به جنگ ها به جهت تغییر موازنه قدرت می گوید« وقتی یک قدرت بزرگ توسط قدرتی تازه بدوران رسیده تهدید گردد، جنگ اجتناب ناپذیر می گردد». به نظر می رسد که از عهد باستان تا امروز گردونه جنگ های ویرانگر با همان منطقی به گردش درامده اند که توکودیدس و لنین بیان کرده اند.  

استفاده از سلاح و ابزار کشتار برای حفظ موازنه موجود یا تغییر موازنه قدرت، رویه ای معمول  در  سیاست بین المللی گردیده است. از سده گذشته تا کنون شاهد چند دوره تغییر موازنه قدرت در جهان و بازتقسیم های ناشی از تغییر موازنه ها بوده ایم. این تغییرات همه مستقیم یا غیر مستقیم با جنگ و اعمال خشونت امکان پذیر گردیده است:

1-نخستین تغییر موازنه قدرت در دوران نزدیک به زمان زیست ما، تغییر موازنه قدرتی است که با جنگ جهانی اول در اوایل سده گذشته عملی گردید، و در اثر آن چهار امپراتوری بزرگ روسیه، آلمان، اتریش-مجارستان و عثمانی متلاشی شد و موازنه قدرت حاکم بر اروپا فروپاشید. آمریکا از پوسته انزوای خود خارج شد و به حمایت از جبهه فرانسه، بریتانیا و روسیه برخاست و شکست جبهه مخالف را امکان پذیر ساخت. در اروپا و جهان موازنه قدرت بسود بریتانیا و فرانسه تغییر کرد، و نقش سیاسی آمریکا در مناسبات بین المللی برجسته شد. از شگفتی های این تغییر موازنه، سرنوشت روسیه است. روسیه با آنکه در جبهه پیروزمندان، جنگیده بود، در سال پایانی جنگ از درون به انقلاب بلشویکی دچار شد و از پیروزی متحدانش سهمی نبرد. از پیامدهای تغییر توازن  در قدرت های جهانی در آن دوره، برامد ایدئولوژی های توتالیتر- کمونیسم، فاشیسم و نازیسم - بود. قدرت بین المللی بریتانیا پس از جنگ اول افزایش یافت. یکی از مستعمره چی های مشهور انگلیس بنام سیسیل رودس در آفریقا که رودزیا به نام او نامیده شد، از گردش موازنه قدرت بسود بریتانیای کبیر چنان شادمان شده بود که چنین سرود:«اگر قادر بودم کرات دیگر را هم به این امپراتوری می افزودم». بهایی که بشریت برای این تغییر موازنه پرداخت، کشته شدن 18.000.000 انسان در میدان های جنگ جهانی اول بود. یک توحش تمام عیار.

2-طول عمر موازنه قدرتی که پس از جنگ اول جهانی بوجود آمد، کوتاه بود و تنها 20 سال دوام آورد. جنگ دوم جهانی برای برهم زدن موازنه قدرتی که پس از جنگ اول جهانی بسود دولت های پیروز بوجود آمده بود شعله ور گردید. در این جنگ، قدرت های بزرگ در دو گروه بندی معروف به متفقین و متحدین  در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند. دامنه جنگ از اروپا به همه دنیا سرایت کرد، از ژاپن و چین تا آفریقا و خاورمیانه و اروپا. در این جنگ باردیگر آلمان و متحدانش شکست خوردند، جنبش های ضد استعماری و استقلال طلبانه شکوفا شدند، بریتانیا و فرانسه بسیاری از مستعمرات شان را از دست دادند و آمریکا بعنوان قهرمان جنگ جایگاه بین المللی اش ارتقاء یافت.    قدرت های بزرگِ پیروز بنا به شرایط حادث پس از جنگ، نظم جدیدی در جهان بنیاد نهادند و توازن جدیدی بر اساس ان شکل گرفت. هزینه انسانی که بشریت برای برقراری توازن جدید قدرت در جهان پرداخت، بین 50.000.000. تا 000.000. 70  کشته در میدان های جنگ بود. توحشی بمراتب بزرگتر از توحش پیشین.

 دکترین ترومن و جنگ سرد

پس از جنگ دوم جهانی و برقراری توازنی جدید از قدرت، مناسبات جدیدی در جهان پدید آمد. سیاست خارجی آمریکا بر اساس دکترین ترومن (Trumandoktrin) شکل گرفت. بنا بر این دکترین ملت هایی که در برابر اتحاد شوروی مبارزه و مقاومت می کردند از پشتیبانی آمریکا برخوردار می گردیدند. این دکترین از 1947 پایه سیاست خارجی آمریکا گردید. پس از آن است که آمریکا «پلیس جهانی» نامیده شد. دو سال پس از ان -1949-آمریکا پیمانی نظامی با تعدادی از دولت های غیر کمونیستی اروپایی منعقد کرد- پیمان اتلانتیک شمالی(ناتو). اتحاد شوروی و کشورهای کمونیستی با پیمان ورشو به آن پاسخ دادند. جهان به دو اردوگاه، اقتصادی، نظامی، امنیتی و ایدئولوژیک  تقسیم شد، به این ترتیب جهان وارد دوره ای شد که اصطلاحا جنگ سرد نامیده می شود. دوران جنگ سرد با دکترین ترومن اغاز و در سال 1991 با انحلال پیمان ورشو و سقوط دنیای کمونیسم پایان یافت. از ویژگی های ان دوره رقابت تسلیحاتی، ایجاد اتحادیه های نظامی، تهدید به جنگ و تقابل های ایدئولوزیک بود. در این دوره غرب و شرق از برخورد مستقیم نظامی با یکدیگر پرهیز می کردند، اما جنگ های نیابتی آنها در گوشه و کنار دنیا جریان داشت، مانند جنگ های جنوب شرقی آسیا. اخرین جنگ از این دست جنگ ها در همسایه شرقی ما افغانستان بین دولت دست نشانده شوروی و گروه های بنیادگرای اسلامی مورد حمایت غرب رخ داد، جنگی که پیامدهای ان پس از سقوط دنیای کمونیسم و پایان جنگ سرد همچنان ادامه دارد.

نظم جهانی لیبرال، تاسیس سازمان ملل متحد

 پس از جنگ دوم جهانی و در نتیجه آن جنگ، دولت های اروپایی موقعیت استعماری شان رو بزوال گذاشت و صدمات اقتصادی بزرگی دیدند و رشد اقتصادی شان کاهش یافت. دولت های اروپایی برای احیای اقتصاد خویش  پیوندهایی برای همکاری و استفاده از بازار یکدیگر برقرار کردند. پیوندهایی که مورد حمایت امریکا بود و در عین حال آمریکا بزرگترین ضامن امنیت اروپای غیر کمونیست نیز گردید. پیوند مناسبات آمریکا و اروپا پس از جنگ دوم در مجموع به مدلی از مقررات جهان شمول انجامید که  «نظم جهانی لیبرال» نامیده می شود. شکل ساختاری این نظم در سازمان ملل متحد بازتاب یافت. بنا به دیدگاه های ناظر بر این نظم و با رهبری ایالات متحده، این نظم مستقر گردید، و از درون همین نظم، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی پدید آمدند. این نظم جهان گستر به این جهت لیبرال نامیده شد که مبتنی بر ایده همکاری های آزاد بین المللی که از جهت اخلاقی درست باشند، بود. دو رکن آزادی و اخلاق در نظم لیبرال منتسب به نظریه امانوئل کانت بود که بنا بر آن، دولت های دمکراتیک که وارد همکاری و همیاری با دولت های دمکراتیک دیگر می شوند، وارد جنک با یکدیگر نخواهند شد. 

   پایان جنگ سرد و نقض اصول نظم جهانی لیبرال

 تاسیس سازمان ملل متحد ( 1945) این امکان را فراهم آورد، تا قدرت های بزرگ از دو اردوگاه متخاصم در طول جنگ سرد در زیر سقف ساختاری از نظم لیبرال ابراز وجود کنند و راه مذاکره را باز نگاه دارند. نتیجه آن شد که در یک دوره پنجاه ساله جنگ سرد، دنیای آزاد در رقابت اقتصادی، امنیتی و فرهنگی بر رقیب پیروز گردید و دنیای کمونیستی از درون متلاشی شد. این پیروزی به معنای ظرقیت های نظم لیبرال جهانی برای مات کردن اردوگاه کمونیستی بود.  از پیامدهای این پیروزی تبدیل بازار مشترک اروپا به اتحادیه اروپا، به عضویت «ناتو» درامدن بسیاری از کشوهای کمونیستی سابق، پیوستن چین و روسیه به سازمان تجارت جهانی. جنگ سرد با انحلال پیمان ورشو در 1991 پایان یافت. با فروپاشی دنیای کمونیستی توازن قدرت بسود دولت های بزرگ غربی بهم خورد. پایان جنگ سرد به معنی فراگیر شدن بهار آزادی در جهان نبود. پایان جنگ سرد آغازی گردید برای کشمکش های جدید برای برقراری توازنی جدید. صلح و آزادی به افقی دوردست به عقب رانده شد. اصول ناظر بر نظم لیبرال بین المللی به دفعات نقض گردید.

بنیادگرایی اسلامی ابزاری برای تغییر توازن قوا بسود غرب.

در دهه پایانی جنگ سرد (سال های بین 1980 تا 1990) سه واقعه مهم در جهان رخ داد، که دو واقعه نخست آن خاورمیانه را به جنگ های فاجعه باری دچار کرد، ولی سومین واقعه آرام و نرم صورت گرفت. از دو واقعه فاجعه بار:

- یکی انقلاب اسلامی و تاسیس نخستین دولت بنیادگرای اسلامی در ایران (1979)

- و دومی اشغال نظامی افغانستان بوسیله نیروهای ارتش سرخ شوروی بود.

- سومین واقعه قرار داد مهمی بود که در باره آینده هنگ کنگ بین بریتانیای کبیر و جمهوری خلق چین منعقد شد(1984). بنا بر این قرارداد هنگ کنگ در 1997 به زیر حاکمیت دوباره چین باز می گشت، با این شرط که سیستم اقتصاد سرمایه داری خود را تا 50 سال خفظ کند. به این ترتیب چین نظام «یک دولت با دوسیستم » را پذیرفت و راه برای انتقال اقتصاد کمونیستی به اقتصاد سرمایه داری زیر رهبری حزب کمونیست باز شد.  

اما پیش از آنکه تغییرات در چین محسوس شوند، فوران تشعشعات ایدئولوژیک دولت اسلامی در ایران، امواج بزرگی از جنبش های بنیادگرای اسلامی را در خاورمیانه و شمال آفریقا به حرکت درآورد. از سوی دیگر اتحادی از پاکستان و عربستان سعودی با حمایت های تدارکاتی و اطلاعاتی آمریکا و غرب، به تربیت و تجهیز گروه های بنیادگرای اسلامی پرداختند. ارتش سرخ در باتلاق افغانستان غرق شد. آخرین سربازان شوروی در 1989 در حالی از افغانستان خارج شدند که تکانه های شدید فروپاشی دنیای کمونیسم در مسکو آغاز شده بود. پایان جنگ سرد با اوج گیری اسلام گرایی همزمان گردیده بود. استقرار دولت اسلامی در افغانستان، اسلامی کردن پر شتاب نهادهای دولت در ایران، تقویت جنش اسلامی شیعی در عراق، قدرت گرفتن القاعده با استراتژی گسترش جهانی اسلام همگی کم و بیش مصادف بودند با پایان جنگ سرد بین دو سیستم متخاصم.

گرچه از لگد پرانی اسلام گرایان، غرب نیز دچار زحمت می گردید، اما رسالت اصلی و هدف مقدم جنبش های اسلامی تا پیش از سقوط اردوگاه کمونیستی، برافراشتن پرچم لااله الالله بر کافرستان های دولت های کمونیستی بود. جنبش های اسلامی در طول پنجاه سال جنگ سرد، ریشه دواندند، در دهه هشتاد به شدت فعال شدند و به قدرت دولتی دست یافتند. در راستای دولت سازی های اسلامی است که سه دولت سکولار از صحنه سیاسی حذف شدند و جای آنها را دولت های بنیادگرای اسلامی گرفت:

-دولت مشروطه سلطنتی ایران جای خود را به دولت اسلامی ولایت فقیه سپرد (1979).

-دولت پان عربیست سوسیالیست حزب بعث پس از یک دوره طولانی جنگ با دولت اسلامی ایران و سپس حمله به کویت، سرانجام با حمله نظامی آمریکا و انگلیس نابود شد و جای آنرا دولت اسلامی عراق با قدرت برتر شیعیان گرفت(2003).

-در افغانستان نیز دولت چپ گرای دست نشانده اتحادشوروی ساقط شد و پس از یک دوره هرج و مرج اسلامی، شاخه افغانستانی القاعده –طالبان- «امارات اسلامی» افغانستان را مستقر کرد(1996). شاخصه این تحولات ضربات شدید و نابودکننده به شیرازه های دولت های سکولار بود. انچه که بنام دولت های اسلامی تاسیس شد، دولت به معنای متعارف و جدید آن نبوده و نیست. این دولت های عجیب الخلقه از جهت ماهیت ایدئولوژی در ردیف رژیم های راستگرای افراطی هستند. افراط گرایی انها تا آنجاست که فاشیسم و نازیسم در قیاس با آنها دمکرات جلوه می کنند.

 جنگ جهانی کوچک در خاورمیانه

 با سقوط اردوگاه کمونیستی و پایان جنگ سرد، این امید که موانع از سر راه صلح برطرف شده و دمکراسی و رفاه در چشم انداز قرار گرفته است جهان را غرق شادی کرد. اما این امید و شادی کوتاه بود، حوادث بعدی نشان داد که شکست بلوک شرق تنها بمعنی تغییر توازن قدرت است و قانون جنگل  برای کسب جایگاه برتر در مناسبت بین المللی همچنان پابرجاست.  توربیورن یاگلند رییس پیشین شورای اروپا بیست سال پس از پایان جنگ سرد در مصاحبه ای در باره چگونگی تخطی قدرت های بزرگ از نظم جهانی لیبرال و تجاوز به حقوق بین المللی می گوید:« متاسفانه دوره شادی کوتاه بود. یک جنگ ژئوپولیتیک در گرماگرم الحاق غیر قانونی کریمه به روسیه و مداخله در گرجستان و اوکراین رخ داد. پیش از آن لشگر کشی غیر قانونی امریکا به عراق، سوء استفاده از ناتو از ارگانهای ذیصلاح سازمان ملل متحد در جنگ لیبی و جنگ داخلی سوریه، اینها فضای بین المللی را مسموم کردند. شورای امنیت سازمان ملل متحد و سازمان همکاری و امنیت اروپا نادیده گرفته شدند».

پیروزی بر دنیای کمونیسم پیش از آنکه پیروزی آزادی باشد، پیروزی گروه بندی های بزرگ اقتصادی-سیاسی برای تغییر موازنه قدرت بسود خود بود. به این دلیل است که ینس استولتنبرگ رییس «ناتو» جنگ های خاورمیانه را با اروپای زمان جنگ دوم جهانی مقایسه می کند: «به سادگی فراموش می شود که وضع اروپا شبیه خاورمیانه بوده است». مفهوم مخالف این گفته آنست که ریشه جنگ های خاورمیانه همان است که اروپا در جنگ جهانی دوم تجربه کرده است.

 سی سال آزادی عمل اسلام گرایان در ویران کردن خاورمیانه

 از پایان جمگ سرد (1990) تا امروز(2021) یک دوره سی ساله سپری شده است. توازن قدرت دوران جنگ سرد بهم ریخت، بدون آنکه توازن جدیدی برقرار شده باشد. قدرت های بزرگ نظامی و اقتصادی جهان برای برقراری توازن جدید از ابزارهای مختلفی استفاده می کنند و بنیادگرایان اسلامی در نقش عامل های میدانی آنها آزادی عمل یافتند. دولت اسلامی ایران، دولت اسلامی عراق، دولت اسلامی افغانستان، طالبان، القاعده، داعش، النصره، دولت وهابی سعودی، حزب الدعوه،کتائب حزب الله، حزب الله لبنان، تحریرالشام، سرایاالجهاد، کتائب سیدالشهداء، ارتش مختار، حوثی ها، انصارالشریعه، جماعت المرابطون ، اخوان المسلمین و تروریست های فکری سلفی سنی و شیعی پنهان شده در پشت نقاب تصوف و عرفان اسلامی و یا باصطلاح عقلانیت اسلامی ارتش عظیم بی ارده ای هستند که به حرکت درامدند تا وجه المصالحه برقراری موازنه قدرت بین چین، روسیه، آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، اتحادیه اروپا و موسسات مالی فرا دولتی گردند. بشریت همچنان همان راهی را می رود که توکیدس و لنین توصیف کرده بودند. برقراری توازن از راه جنگ و خشونت. 

 نشانه هایی از توازن جدید

 پس از جنگ سرد و تحولات سی ساله اخیر تغییرات بزرگی در جایگاه دولت های هژمون جهان روی داده است. اکثریت کشورهای اروپایی با گردآمدن در اتحادیه اروپا جایگاه مهمتری در سیاست ، اقتصاد و امنیت بین المللی  یافته اند. اما با خروج انگلیس از اتحادیه اروپا موقعیت اش تنزل یافت. آمریکا همچنان قدرت برتر جهان است، و می تواند حق حاکمیت دولت های دیگر را در راستای هژمونی خود محدود کند. اما از آنجا که نتوانست خلاء قدرت بلوک شرق را پس از فروپاشی به تنهایی پر کند، نسبت بگذشته تضعیف شده است. فرانسه و آلمان با همکاری های دوجانبه و نیز از طریق اتحادیه اروپا موقعیت خویش را حفظ کرده اند و نه بیشتر. روسیه و چین از جایگاه دشمن ایدئولوژیک به باشگاه سوپر سرمایه داران نقل مکان کرده اند. چین به موتور محرک دنیای سرمایه داری مبدل شده است، و روسیه با محافظه کارترین جناح های دنیای سرمایه داری همسازی پیدا کرده است. بریتانیا با کنار کشیدن از اتحادیه اروپا سیاست مستقلی را دنبال می کند که خوشایند آمریکا و اتحادیه اروپا نیست، در حالیکه چین، روسیه و هند از این گسست در اتحادیه اروپا خشنود هستند. اما هدف بریتانیا تشدید تنش با دوستان قدیم نیست، بلکه اتخاذ روشی عملگرایانه در مواجهه با تغییرات قدرت در جهان امروزی با فرمول  business as possible (سوداگری به حد ممکن) است. آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و اتحادیه اروپا، چین را خطر اصلی می دانند و نه دشمن اصلی. روش آنها در قبال چین روش آموزگاران تعلیم و تربیت( pedagogue) است: همکاری گسترده اقتصادی و محدویت های شدید بطور همزمان. پس از جنگ سرد، جهان دیگر درگیر تصادم دو سیستم متضاد نیست. امروز همه تضادهای دو سیستم پیشین به یک سیستم واحد جهان شمول منتقل شده است. هژمون های دو نظام جهانی قبلی بر گرد یک سفره گرد آمده اند. سفره را «یکی» کرده اند اما بر سر میزان سهم از سفره مشترک زرادخانه های اتمی شان را تقویت می کنند. در باشگاه هژمون های نوین جهانی یک دولت ِ پیش از این جهان سومی نیز وارد شده است: هند.

اعضای باشگاه هژمون های جهان شیاهت زیادی بیکدیگر ندارند، و چندان امید آفرین نیستند. با این حال نشانه هایی از توازنی جدید در حال پدیدار شدن است. انتشار سند استراتژیک «Global Britain in a competative Age» که در آن به تفصیل دیدگاه های گلوبال بریتانیا در سیاست جهانی، امنیت و دفاع بیان گردیده، راستاهایی از توازن جدید را به نمایش می گذارد. بنا بر این سند چین چالش اصلی است، و سیاست خارجی بریتانیا بر منطقه «هند و پاسیفیک» متمرکز می شود. کلاهک های اتمی بریتانیا در مقیاسی بزرگ افزایش می یابند. ابزارهای پیشبرد این استراتژی تقویت بخش های مدرن نظامی است و در اقتصاد تمرکز خاص بر بخش مالی می گردد و در تبلیغات تقویت بی بی سی است.

 از سوی دیگر آلیانس  دیگری زیر عنوان نا روشن کواد( Quad) متشکل از آمریکا، ژاپن، هند  و استرلیا فعال شده است. این الیانس با جدی شدن خطر چین شکل گرفته است. حوزه همکاری آنها در تکنولوژی ، ضد یت با تروریسم و دفاع سایبری است و علاوه بر این، همکاریهای نظامی نیز تقویت شده اند. با توجه به پیوندهای گسترده استرالیا و هند( دوعضو کواد) با بریتانیا حلقه کنترل برچین فشرده تر می گردد.

 انعقاد معاهده 25 ساله چین با دولت اسلامی ایران درراستای تقویت گرایش ضد آمریکایی در منطقه است که با سیاست روسیه، اتحادیه اروپا و بریتانیا در دور نگهداشتن آمریکا از منطقه همخوانی دارد. با این معاهده دولت بایدن برای کنار آمدن با دیگر اعضای باشگاه هژمون های جهانی در موقعیت دشوارتری قرار می گیرد. در این میان دوران کرّ و فرّ جریان های اسلامی بپایان رسیده ، آنها برای فرار از سرنوشتی تلخ ممکن است تغییراتی کنند، یا دچار دگردیسی گردند، اما در هر حال وجود شان برای هژمون های جهانی مانند غذای پس مانده ای است که ترجیح می دهند آن را به مصرفی برسانند تا دور بریزند. یگانه التماس جریان ها و دولت های اسلامی از هژمون ها آن است که قدرت های بزرگ در برقراری توازن های جدید آنها را در سازش های میان خود لِه نکنند . تا هنگامیکه آنها برای برقراری توازن بین هژمون های جهان با انعقاد قراردادهایی مانند برجام ، قرار داد دریای مازندران (خزر، کاسپین) و معاهده 25 ساله با چین وطن فروشی می کنند، می توانند نگران لِه شدن نباشند.

  اما به حکم تجربه ،هیچ توازنی از این دست ابدی نیست، منتظر باشید.

 احمد تاج الدینی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

احمد تاج الدینی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.