رفتن به محتوای اصلی

خاطراتی از دوران بگذ شته .. چنانکه افتد و دانی !
01.09.2021 - 11:08

خواندنی ها و خاطرات :( با پوزش ار طولانی بودن مطلب و با امید به تحمل و دقت )

1 * شادروان حکیمی : در ابتدای انقلاب تصورم این بود که اقای خمینی مستقیما وارد بهشت میشود حالا که انقلاب به اینجا رسبده بر این باورم که حساب کشی سختی در انتظا ر او ست  .

 2*ابراهیم یزدی که اخیرا سالگرد در گذشت ایشان بود در اوایل انقلاب نقل کرد :خبزنگارانگليسي گفته بود كه اين رخ داد "پيروزي جهل بر ظلم و ستم بود!" از شنيدن اين برداشت ناخرسند شدم ، اما اكنون باید گفت : چه خردمندانه آنرا ارزيابي كرده بود!

3* ایرباس 380  بطور مداوم با سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت پرواز می کند؛ ناگهان جت جنگی ظاهر، با بیسیم از خلبان هواپیمای مسافربری سوال می کند:  با ایرباس، پرواز خیلی خسته کننده است؟  وبصورت عمودی هواپیمارا بالا و با سرعت به ارتفاع گیج کننده ای می رسد ، و سپس تقریباً تا سطح دریا در شیرجه ای نفس گیر فرود می آید.

و دوباره  میپرسد : "خوب ، چطور بود؟" خلبان ایرباس  : "بسیار چشمگیر و عالی  لذت بر دم

اما  نگاه کن !"    خلبان جت باتمام دقت ، ایرباس مسافربری را تماشا می کند ، هیچ اتفاقی نمی افتد . ایرباس به مسیر مستقیم با همان سرعت ادامه می دهد. پس از ۱۵ دقیقه خلبان ایرباس به خلبان جت می گوید : "خوب ، چطور بود؟"      خلبان جت که گیج شده بود می پرسد :  تو که کاری نکردی ؟!

خلبان  می گوید : "من از جایم بلند شدم ، قدری نرمش کردم ، برای استفاده از سرویس به عقب هواپیما رفتم ، سپس یک فنجان قهوه و یک شیرینی شکلاتی خوردم" !

4*وقتی جوان هستید ، سرعت و آدرنالین ، عالی به نظر می رسد ، اما با افزایش سن و عاقلتر شدن ، می آموزیم که راحتی و آرامش مهمتر است ،این را S.O.S می نامند...

   اکنون وقت آن رسیده که سرعت خود را کم کرده و از بقیه مسیر سفر لذت ببریم  ، گاهی مقصد می تواند : تماشای طلوع آفتاب ، دیدن لبخند رضایت اعضای خانواده، عطوفت و مهربانی با هم‌ نوع  ،بیاد دوستان گذشته و یاران قدیمی بودن، عفو و بخشش خطاها،احترام به والدین ومراقبت از بزرگان خانواده،کمک و مساعدت با همنوع،استفاده‌ مطلوب از لحظات  زندگی باشد ،زندگی را سخت نگیریم

5*پس از سالها مناظره و مباحثه به اين نتيجهٔ رسيدم که «دليل» ،«ادب» و حتي «مدرک» کمترين تأثير را در تغيير افکار دارد.  باورهای ما تحت تأثير شخصيت اخلاقی بوده و  اين عامل  ما را در برابر انديشه‌ای خاضع يا سرکش می‌کند.

* شخصيت اخلاقی آدم‌ها در بستری از شرايط خانوادگی -اجتماعی و برخی خصلت‌های فردی و عوامل درونی شکل می‌گيرد و تأثيرگذاری بر اين عوامل، فوق العاده زمان‌بر و دشواروهر کسی با ترازوی خود به ميدان بحث و گفت‌وگو می‌آيد.

* وقتی سخنی می‌گوئيد که در ترازوی شما، وزن سنگينی دارد،  در ترازوی دیگری ممکنست  کم‌ وزن ،در نتيجه ناباورانه متوجه می‌شويد که هر چه گفته‌ايد، در او اثری نگذاشته ؛ چون برای او وزنی نداشته .

* پس دليل شما مهم نيست؛ مهم ميزان و ترازوئیست که طرف مقابل براي وزن‌کشی دلايل شما با خود آورده ، با این تعریف  ترازوی هر کس، همان شخصيت اوست و گرفتن ترازو، يعنی بی‌شخصيت کردن  و معمولا کسی به‌‌آسانی تن به اين وضعيت نمی‌دهد.

*بنابراين بحث را بايد از سطح به اعماق برد تا شايد نتيجه‌ای بدهد.

*البته اين شيوهٔ گفت‌وگو، فقط از عهدهٔ کسانی برمی‌آيد که : شاخص‌ها را بشناسند و  روش دفاع از آنها را بلد باشند......طبعا انچه امد درجايی معنا می یابد که  منافع مادی مطرح نبوده و طرفین انگيزهٔ علمی يا فرهنگی داشته باشند.

6 *جان لاک فیلسوف بزرگ انگلیسی میگوید : هرگز بدون تفکر از بزرگان علمی، سیاسی ، مذهبی ،حتی سنت و قراردادهای اجتماعی پیروی نکرده . مستقل فکر وبه شواهد موجود نگاه کنید تا با تعمق کافی دیدگاه‌ها و رفتارتان بر پایهٔ چگونگی  مسائل واقعی ، قرار گیرد

اما بعد : گفتنی ترین خاطرات دهه های چهل تا هشتاد

اول : در اوایل تابستان 43 با گروهی از اعضاء « کانون دانشجویان انجمن ایران و امریکا » که روبروی دانشگاه ، طبقات ساختمانی نسبتا مجلل و درخور را در اختیار داشت و بانوی فرهیخته سرکار خانم مخدره آموزگار ( ضیائی ) آنرا مدیریتی واقعا داهیانه مینمود مسافرتی زمینی به کشور ترکیه و یونان تدارک دیده شد.

این در واقع باشگاه علمی گشوده شده برای تکمیل اوقات فراغت دانشجویان در سالمترین شکل ممکن، علاوه بر گروه گردشگری دارای کتابخانه ای مجهز و اطاقهای اختصاص یافته به آموزش نقاشی، موسیقی، شطرنج و ... بود، با اندکی وجه ( که برابر با ارزش چند گرم هویج در این زمانه میشود ! ) مجموعا 25 نفر خانم و آقا معادل ظرفیت اتوبوس مدرن « تی بی تی » آنهم با بدرقه رسمی بخش فرهنگی دانشگاه عازم سفر شدیم ... در میان جمع 6 نفر جوان مجرد مرد از دانشجویان سال آخر دانشکده پزشکی نیز بودند.

گذرنامه ها در اختیار مدیر کانون بود که به اتفاق همسرشان ( ضیائی – قاضی شریف دادگستری ) با تضمین بازگرداندن دانشجویان مرد که عموما فاقد معافیت از سربازی بودند، کاروان را با همه سهل و ممتنع بودن سرپرستی مینمودند.

در مرز بازرگان لازم بود هر یک با در دست داشتن پاس خود عبور کنند ... پس از عبور و گذشت ساعاتی شادروان بانو آموزگار تقاضای اعاده پاسپورتها را نمود که بجز دانشجویان پزشکی بقیه درخواست را اجابت نمودندو پزشکان گروه  با برنامه خروج از کاروان در پایان سفر و ترک یار و دیار، بدلایل سیاسی و یا سرباز زدن از خدمت سربازی و ...تقاضا را نپذیرفتندو با نگرانی ضامن که طبعا برایشان مهم نبود  مواجه  شدند.

در ورود به آنکارا و استقرار، طبق برنامه بایستی شامگاهان فردای ورود در محل سفارت میهمان سفیر باشیم و کاروان با پوشش مناسب در این مراسم رسمی دیپلماتیک - که برای اغلب ما تازه گی داشت حضور یافت، بعد از صحبتها، تعارفات متداول و صرف شام - با هماهنگی مدبرانه و با اعلام خانم آموزگار از پشت تریبون، دربهای سالن بسته شد و بعد از بیان چگونگی سفر و سپاس از میزبان خطاب به دانشجویان پزشکی : مکان را با تعریف روابط دیپلماتیک ( که آنزمان از ورود میدان ! به این عرصه خبری نبود ؟ ) خاک وطن دانست ... و آنان را باز داشت شده و اماده اعزام به میهن  اعلام نمود...  بناچار نماینده پزشکان جوان سوگند نخورده ! با اتومبیل سفارت با اسکورت مجاز عازم محل اقامت شده با راهنمائی نماینده - تمامی پاسپورتها تحویل مدیر وارسته سیاس گروه و خاطره ای ماندگار.

طبعا ادامه سفر به یونان با پیش بینی و احتمال بروز مخمصه ای مجدد لغو گردید ...در مراسم یادبود این همسران مبتکر، خوش فکر واقعا وارسته - که تعدادی از همسفران دوران شباب با همه سالمندی اما پویا- حضور داشتیم، این داستان در توصیف عملکرد درگذشتگان بعد نیم قرن نقل محفل شد و امروز نیز ! 

دویم :  معلم پایه پنجم« دبستان نیکی اعلا ء» واقع در دزاشیب شمیران بودم و تمامی دروس هر کلاس بوسیله معلمی واحد« حتی ورزش » تدریس می شد ، ساعت ورزش بود و حدود 30 دانش آموز قد و نیمقد در حیاط که دور باغچه ها را متولیان آنروز که همچون امروزیان آینده نگر و اهل دقت !سیم خار دار  کشیده بودند - مشغول توپ بازی باصطلاح « فوتبال » که بناگاه دانش آموزی نسبتا درشت هیکل «بنام ذبیح اله»  بطرف باغچه میدود که توپ در آنجا اوفتاده  ..

 پلک «ذبیح» با برخورد به سیم خار داربه دلیل خونریزی وسیع بشدت  زخمی ، مدیر را مطلع بلا فاصله  او به در مانگاه ( بیمارستان رضا پهلوی که در میدان تجریش واقع بود ( شهدای فعلی ) رساند م ،که خطر رفع شد اما درمان پلک آسیب دیده و حواشی حدود 3 ساعت زمان برد ، طبعا در این فاصله مدرسه تعطیل و فرزند به خانه نرسیده .

 خانواده سخت نگران و جویای احوال از مدیر ، با دیگر اقوام در بیمارستان حضوری فعال در این باب که (چرا فرزندمان را : اولا زخمی کرده و ثانیا بدون اطلاع به درمانگاه بیمارستان آورده اید ) و.....

به جای جویای چگونگی و حداقل سپاس که فرزندشان را درمان نموده و آماده رفتن به منزل بود ...

کشاورز ازگلی - از همه هیچانی تر «برآمده از عرق پدری »آنهم در آن روزگار  و احتمالا تصوراتی دیگر،  باصدای بلند خطاب به نگارنده که بعنوان معلم فرزندش میشناخت ، بشدت معترض و سخت احساساتی و «من جوان خوشحال از خدمت خود و مطمئن به درک واقعیت و ضرورت - ساکت و ناظر  »

دانش آموز زخمی، مستعد و درس خوان بود و اهل ورزش ،  بیقین برآمده از کوششی که میتوانست صورت نگیرد - با همان حال «که پلک او چندین بخیه خورده بود» به شدت به پدر تذکر داد که این بجای سپاس گذاریست از معلمم  که میتوانستند هیچگونه کمکی نکرده شما را مطلع نمایند، و در این فاصله حتما لطمه ای بیشتر وارد می شد و.....           خاندان سر افکنده فرزند خود را تحویل وبه خانه بردند ...

 تفاوت سنی «معلم و شاگرد » آنزمان و این زمان !ده سال و این نوجوان هشیار آنروز ،امروز چشم پزشکی حاذق و فعال ضمنا  پزشک خصوصی ومراقب بینائی نگارنده ، جالب اینکه علاقه مندی و ادامه تحصیل در این رشته را بنظر خود ناشی از این ماجرا میداند که فاعتبر یا اولی الابصار !

سیم : ( زمان 47)

* شادروان بانوی فرهیخته نیک پندار « فرخ رو پارسا » وزیر آموزش و پرورش - معلمینی که متعاقب اخذ مدرک بالاتر تحصیلی - متقاضی استعفاء یا انتقال به دیگر دستگاهها بودند را بدون تشریفات، مادرانه و استادانه ملاقات و سعی در انصرافشان و ادامه خدمت در همان وزارت خانه میداشت ...

* مجموعا 5 نفر از اولین فارغ التحصیلان علوم اداری و مدیریت بودیم و حدود 6 ماه به توصیه وزیر در تشکیلات وزارتخانه بعنوان کارشناس به امید موافقت با استعفاء یا انتقال ،عملا کارآموزی و خدمت کردیم.

* در کمال ناباوری با مذاکراتی بین دبیرکل وقت سازمان امور اداری و استخدامی کشور « شادروان حسین کاظم زاده » و وزیر صورت گرفت، به یکباره تصدی گری تجدید نظر در تشکیلات، اجرای طرح طبقه بندی مشاغل و  بهبود روشهارا در این وزارت با همه گستردگی با نظارت واحدهای مربوط در سازمان مادر ،عهده دار و نهایتا باز هم برحسب توافق دو دستگاه به کادر ثابت سازمانی درآمدیم که با تشکیلاتی مدرن و منظم متولی تنظیم ضوابط و پاسخگوئی به صدها هزار کارمند دولت و خانواده آنان از بدو استخدام تا پایان عمر وظیفه بگیران ....میبود .

این ماجرا در قالب خاطره از این جهت آمد که : چگونگی برنامه ریزی و خدمت موثر در اندیشه مقامات متخصص ، مردم خواه و میهن دوست  را بعنوان تلنگری دوباره بنوازد  که « ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»

در رابطه با دغدغه معاش نیروی انبوه در اختیار دولت کریمه  که بنا بسلیقه صاحبا ن  اختیار آنهم بدون احساس مسئولیت و پاسخگوئی ،تعداد کارکنان با کمترین بازده و ضرورت صرفا به اعتبارثبات نسبی در دریافت  آب باریکه مستمر که از صدها هزار به حدود 5 میلیون نفر رسیده ، بنوعی  حدیث مفصل خواندن بر گوش های سنگین دارد.....

چهارم :( سال 1360 )  شادروان «عبدالحسین ساوه » باجناغ برادرم  که برخلاف باور گروهی در باره چگو نگی روابط باجناغان ! روابطشان بسیار حسنه بود ! در 6 ماهه دویم سال57 بشدت میکوشید تادیکتاتوری مدرن خاندان پهلوی را تعدیل و دمکراسی را جانشین ... که داستان « چی فکر می کردیم و چی شد؟ »

*خصوصی در زمان تصدی گری امورات ! پارچین - تعریف می کرد که واقعه 24 مهر مسجد جامع کرمان که تابلو مبارزات این خطه پر گهر و شهره افاق و انفاس شد... صرفا آتش گرفتن موتور سیکلتی گازی - انهم در بیرون مسجد ودر نزدیکی جریان آبی قرار داشت که بسرعت خاموش شد و....

در آنزمان «آرشام » که به نیکی و مردمی بودن - در بسیاری از نقاط کشورمان مشهور، ریاست ساواک را در این دیار هنر مندان اهل محفل «مصون از کرونا بهمین دلیل ! » برعهده داشت و آثار بس ارزشمند فرهنگی – از خود برجای بنهاد  .

 چون فعالیت  بصورت گروهی که مشابه امروز سیستم بسیار حساس بود ، آنهم در کرمان با همه تنعم !بالا میگرفت ، با مهربانی تمام بر خلاف این روزگار ! وی را بازداشت و بتهران اعزام نمودند .... تا مبادا موتوری دیگر فعالین عرصه بسوزانند و بحساب اهمال استاندار !

شادروان «دکتر محمد علی احمدی » انسان صادق ونجیب  استاندار وقت کرمان بود و بشهادت نگارنده که در «مدرسه عالی بازرگانی  مشاور پاره وقت مدیریت  منابع انسانی بودم ... » بعد آتش سوزی مسجد جامع بشرحی که آمد حکم استانداری خود را دریافت نمود و تا پایان عمر در پی اثبات این ماجرا....

*برای جویای احوال فامیل  در بند متوسل به ایشان شدم و از طریق رئیس امنیت استان اطلاع دادند در ساختمان کمیته شهربانی که بعدا «موزه عبرت» نام گرفت و کماکان مورد عبرت !جماعت مقتدر این روزگار مسلح به زر، زور و تزویر واقع نشده ؟ بصورت مهمان ! بازداشت است و میتوانید وی را ملاقات کنید که به اتفاق خانواده ها بدون کمترین تشریفات و بسادگی که امروز به رویا میماند ،چنان شد .

 ماجراهای پایان سال 57 و رفراندم 12 فرودین سال 58دگرگونی عمیقی را در بسیاری جهات باعث و مرحوم ساوه  بعد از مدتی توسط دولت نا توان اما مدعی باز گرداندن حقوق مردمان که کماکان معوق مانده و باید پرتقال فروش را بیابیم – متعاقب مدیریت اموزش و پرورش استان ، به استانداری کرمان بر گزیده شد و استاندار سابق بازداشت !

خانواده «شادروان احمدی » بتبع  روابط ، خواستند از بازداشتی خود مطلع و ایشان را ملاقات کنند که عینا همان پروسه طی شد و داستان « گهی پشت به زین و گهی زین به پشت »         

یاد و خاطره  این شادروانان نیک پندار و خوب کردار را گرامی باید داشت

پنجم (سال75) نگارنده 25 سال پیش  دست بکار ساختمان در منزل پدری ، با مشکلی در مرحله «صدور جواز ساختمان » که رفع آن با شهردار منطقه «واقع در میدان کلانتری یوسف اباد» بود  مواجه شدم .

 شهردار وقت منطقه «اقای موسوی » که اکنون «روزنامه کار گزاران » رااداره مینماید و بدفعات در دیدارهای اتفاقی یاد آورش شدم ....و شهردار تهران اقای کرباسچی از مغزهای متفکر «کار گزاران سازندگی »که طبق برنامه درمناطق  با شهروندان معترض بگفتگو می پرداحت ...

  بدیدار شهردار نائل و واقعا با دقت توجه  و خواسته را منطقی دانست که با مخالفت علنی شهردار منطقه که معمولا در دیدارها بایستی حاضر باشند ، مواجه پرونده را برای رسیدگی  بکارشناسان مرکز نظرسپرد  واینکه  تا دوهفته پاسخ میدهد ..... چند  ماه بگذشت و فصل سرد در شرف نزول ، تمامی پی گیری ها بدون  نتیجه  و در مراجعات مرتبا «وعده امروز و فردا » که «شادروان هویدا»  یادش بخیر میگفت : فردا پیوسته وجود دارد . 

* بناچاربه  جناب «محمد رضا باهنر» مراجعه  گفت :  توصیه  اثر معکوس و آبمان «با اهالی کار گزاران سازندگی » به یک جوی نمیرود ... نا باورانه اصرار کردم و یادداشتی مفصل در سر برگ نمایندگی نوشت و مستقیم فرستاد ، توصیه کرد که ده روز بعد جویای چگونگی باشم ....

* در مراجعه رئیس دفترخصوصی گفت : چرا  توصیه «باهنر» را جدی نگرفتی !؟  پرونده بعد از توصیه  باهنر به بایگانی سپرده شده ، متحیر از این روابط که بصور دیگری در این زمان نیز گسترده تر در بین جماعت ، که  دست آوردهائی این چنین آنهم بطول 4 دهه ! در پی آورده 

* بناچار به آقای  رجانی خراسانی «همشهری دیگرمان که ماموریتش بعنوان نماینده در سازمان ملل متحد رو به اتمام بود » مراجعه ، بدون  تامل  تلفنی از کرباسچی خواست به توقف  پرونده خاتمه دهد و فردای آنروز سهم ما در سازندگی شروع شد ... آری چنین بود و میباشد برادر

کرد :خبزنگارانگليسي گفته بود كه اين رخ داد "پيروزي جهل بر ظلم و ستم بود!" از شنيدن اين برداشت ناخرسند شدم اما اكنون باید گفت : چه خردمندانه آنرا ارزيابي كرده بو                                                                                                                          ششم  :(  سال 82 )  دراوایل سال تحصیلی 82-83 بعنوان مسئول سال قبل «انجمن خانه و مدرسه» یکی ازمدارس سماء وابسته به دانشگاه آ زاد  - موظف  به ارائه گزارش عملکرد درنشستی با حضور اولیاء برای انتخاب اعضاء انجمن  جدید بود و بنا به دعوت مدیر مجرب دبیرستان ( بازنشسته رسمی دولت  با همین سمت )  پشت تریبون قرار گرفتم .

 در همان روزها بانو ی فرهیخته و شجاع ، مدافع حقوق بشر  خانم «شیرین عبادی » برنده جایزه معنا دار و بسیار پر ارزش (صلح  نوبل ) شده بودند

آگاهانه ، دقیقا بر خلاف خط مشی و معیارهای موسسین این مجموعه مدارس – اساس صحبت را براین موفقیت با تعریفی ملی -استوارو تا بخود امدم  حدود 200 نفرحاضر که اکثر خانم ها بودند و البته تعدادی از دانش اموزان در گوشه و کنار حضور داشتند - فضا  را بشدت منقلب کردند و انگار که در انتظار فرصت  ! حدود 15 دقیقه تشویق و احساسات معنا داری البته تا حدودی برامده از دو دوره ریاست جمهور کارپرداز بزرگ محمد خاتمی !

در این هنگامه  مرد میانسال خوش لباس نشسته بر ردیف اول – ساکت و ناظر در تمامی مدت ،  با هماهنگی مدیر پشت تریبون آمد و با ادبیات آرام و در خورجلسه و مدعوین ، معضلات و موانع اینگونه سخنان و ایجاد هیجان  ! را برشمرد و در توضیح بیشتر میکوشید و خود را نماینده سماء در جلسه به روال معمول معرفی نمود که : بانوئی اندیشمند از اولیا ء  که دانشگاهی بود - با معرفی خود،  بپا خواست و جانانه تر! ازنگارنده ...ضمن تقدیس همت و کوشش  خانم عبادی و شایستگی های او،  عملکرد و معیارهای مجموعه آموزشی سماء را بزیر سئوال کشید و تهدید اینکه اگر چنین اندیشه ها و معیارهائی براین مجتمع آموزشی حاکم است صراحتا بگوئید تا فرزندانمان را به این محیط نفرستیم و.....که بازهم تائید آمدگان به نشست !   بنا بر وظیفه از مدیر و نماینده سماء خواستم که این امید را به اولیاء بدهند که بهیچوجه در اینگونه موارد هر چند مامور و معذور که مسئول بایستی !« کاسه داغتر از آش » نشوند و با سکوت معنا دار با تشویق مجدد ، نشست با برگزاری انتخابات بپایان آمد .......به راستی اگر این جامعه از خانمها و اینگونه مقاومت هایشان در بسیاری زمینه ها - برخوردار نبود، ایا سر نوشتی مشابه افغانستان نمیداشتیم ؟!

ماهها بگذشت و (رئیس وقت مجموعه مدارس سماء ) که مدتی رئیس سازمان سنجش آموزش کشور بود ، در دیداری  از  این اقدام بایسته انهم با بازتاب گسترده یادی نمودو برکناری مدیر بخرد را در پایان همان سال تحصیلی بدستور جاسبی بعد از دیدن فیلم این گردهمائی !خبر داد....که بر دامن کبریاش ننشیند گرد...

&&  یادتان باشد : اگر کاسه ‌خود را بیش از اندازه پر کنید؛  لبریز می‌شود_چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید؛   کند می‌شود-در پیِ پول و راحتی باشید،   دلتان هرگز آرام نمی‌گیرد- دنبال تایید دیگران ؛ برده آنها خواهید بود پس کارخود را انجام دهید و سپس حاشیه ها را ندیده گرفته  رها کنید  واینست تنها راه یافتن آرامش و سلامت رفتار...

&  در پایان : نقل مي كنند دانشجويي ازمعلمش  نمره مي خواست واز او  بصورت اغراق اميزی تعريف و تمجيد مي كرد ، مدرس وی  گفت :هرچند اينهايي كه مي گوئيد هيچ كدام در من نيست ولي چكار كنم خصوصیات انسانی دارم و از اين كلمات خوشم مي ايد وبر خلاف استحقاق به او  نمره قبولی داد

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ضیاء مصباح
مروری بر گذشته ها

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.