رفتن به محتوای اصلی

چرا چنین تعریفی را برای ملت مدرن ایران به رسمیت نمی شناسید تا نه در حرف و ادعا که در عمل به پلورالیسم فرهنگی برسیم و سعی دارید برای همه شجره نامه مشترک بتراشید؟! اگر قانون اساسی ایران، من را به عنوان یک ترک نژاد و غیر آریایی با فرهنگ و زبان مختص خودم به رسمیت بشناسد و حق حاکمیت بر سرنوشت خودم را آنگونه که خود صلاح می دانم بپذیرد، من از روی علاقه خودم را عضوی از ملت مدرن ایران، که روابط فیمابین اعضایش نه در اعماق مبهم تاریخ که مطابق با قانون اساسی تعیین می شود، خواهم دانست.
من می گويم هرکس که «می خواهد» جزو «ملت ايران» باشد نمی تواند شهريار شاعر و کورش پادشاه را از «هويت ملی» خود بزدايد و يا، بر عکس، هر کس بخواهد اين ها را از هويت ملی خود طرد کند ديگر ايرانی نيست و بايد برای مليت خودش فکری بکند و، تا زمانی که نتوانسته است تکه ای از خاک ايران را برای خودش «مستقل» کند، برود و به يک جائی از اين عالم آويزان شود تا از دست «فارس های خونخوار!» در امان بماند.
. با انقلاب مشروطه مردم خواهان تغییر این وضع بودند که بتوانند بر سرنوشت خود حاکم شوند و اراده ی خود را جایگزین اراده ی شاه کنند و قدسیت را از مقام شاه جدا سازند، از این رو برخی از روشنفکران که تحت تأثیر رخداد های اروپا بودند به مطرح کردن شعار هایی پرداختند که بتوانند قدرت شاه را محدود سازند و از نفوذ روحانیت در امور سیاسی بکاهند، روحانیت واکنش شدیدی از خود نشان داد و تلاش ورزید که آن را از مسیر واقعی خود منحرف سازد. هنگامیکه مشروطه خواهی و پرسشگری در جامعه گسترش یافت...
برنامه اين دولت فعال كردن تمامی تاسيساتی صنعتی ‌و زيربنايی بكمك نيروهای نظامی بود كه در دوران دولت رفسنجانی و‌خاتمی‌ شروع شده و ناتمام رها شده بودند افزايش قيمت نفت اين امكان را برای ‌دولت احمدی ‌نژاد بوجود آورد تا با دستی بازبه سياست های خود ادامه دهد دولت احمدی نژاد معتقد است كه ايران و حكومت شيعه ايران بايد از نظر اقتصادی ‌و نظامی در همه زمينه ها در منطقه دست بالا را داشته باشد تا الگويی برای كشورهای ديگر در منطقه باشد
چرا ایشان اینقدر اصرار دارند که دعواهای تاریخی را وارد سیاست و از همه مهمتر تعریف هویت ملی نمایند؟ آیا کشور آمریکا که چند صد سال بیشتر تاریخ ندارد، یک ملت بی هویت است؟ آیا ملت دانمارک که اجدادشان به روایت ویل دورانت تا قرن 11 پس از میلاد آدمخوار بوده اند، امروز یک ملت مدرن نیستند و دچار بحران هویت هستند؟ آیا تا به حال شنیده اید که رومانو پرودی نخست وزیر ایتالیا در نطقهایش در پارلمان اروپا از عظمت تاریخی روم باستان سخن بگوید و به دیگر اروپاییان فخر فروشی کند؟!
آنچه که آقای ِ نوری اعلی در اینجا می کوشند که بگویند، بسیار ساده است: اگر کار ِ نیکی هم در دوران ِ دو ممی انجام شده است، سرچشمه اش در دوران ِ پیش از برامدن ِ بنیادگذار ِ دودمان ِ پهلوی بوده است. در نهایت، آنچه که آن دو شاه انجام داده اند، چیزی نبوده است جز تهی کردن ِ "ملی گرائی ِ گسترده ی ِ عهد ِ مشروطه" از گوهر اش به گونه ای که "روند ِ مزبور دیگر چیزی به نام ِ «ناسیونالیسم» را باقی ننهاد". به دیگر سخن، پهلوی ها، نه تنها سد ِ راه ِ مشروطه و تخم ِ دو زرده ای که در دل ِ تاریخ...
براستی در گرايش جوانان امروز ايران به ملی گرائی بنياد گرفته از بازگشت به ارزش های پيش از اسلام فرهنگ ايرانی چه خطری وجود دارد که عقلای قوم ملی گرا را وا می دارد تا در کنار هشدار دادن نسبت به خطرات مختلفی که انديشهء امروز سياسی و فرهنگی جوانان ما را تهديد می کند، نسبت به خطر پيدايش «ناسيوناليسم افراطی» نيز هشدار داده و صحنه های ظهور هيتلری ديگر و برقراری فاشيسمی نو را به رخشان بکشند؟
- آشنائی و آگاهی به مضامين مدرن غرب و مفاهيم آن با اهميت است اما شرط مقدم است، يک مدخل و آستان است برای متحول کردن خود در طراز انسان شهروند زمان حاضر، ولی اتفاق تحول- پيدا کردن خود در مدرنيته- يک پيش آمد اند..
- نکته دوم اين واقعيت است که "تحول" در معنائی که فوقا" به آن اشاره کردم مشروط است با زمينه‌ی مساعد اجتماعی و با درجه‌ای از تراکم تغيیرات و تجارب اجتماعی! هيچ انديشه ورزی بيرون از زمان قرار ندارد؛ ..
از سال 2000 که عوامل قومی تجزیه طلبِ ایرانی و سوء استفادهء کشورهای همسایه و جهان غرب تقریبأ موضوع قومی و نژادی را در ایران به یک فاکتور سیاسی باز دارنده و منفی تبدیل کرده اند، از سویی دیگر وابستگی قومی و قبیله ای را به موضوع اصلی سیاسی دریافتِ اقامت و گرفتن پاسپورتِ پناهندگی سیاسی در کشورهای غربی و دموکراتیک [ بویژه در کشور آلمان]، در آورده اند، اقوام ایرانی مرز نشین کشور [ کُرد، بلوچ، عرب، تُرک تبار] خود را در چندین گردهمایی، در برابر ملّت ایران به اشکال نامناسبِ گوناگون تعریف و...
رضا پهلوی...یک مشکل ِ اساسی در حیات ِ سیاسی ِ ایرانیان به شمار می رود. او به تنهایی توانسته است حامل ِ تام و تمام ِ ناهمپاری ِ دمکراتیک در سطح ِ رهبری باشد. این ناهمپاری از آن جا سرچشمه می گیرد که رضا پهلوی، بنا بر یک اتفاق ِ نامتعارف، «رهبر ِ دمکرات ِ یک جریان ِ نیمه دمکرات» از آب درامده است. او لزوما نمی بایست یک سوپردمکرات ِ اصیل بشود، اما شده است. این اختلاف ِ فاز، هم برای ِ او، هم برای ِ گروه های ِ هوادار ِ پادشاهی، و هم برای ِ مخالفان ِ گوناگون، اشکالات ِ اساسی فراهم آورده است...