رفتن به محتوای اصلی

برای جمیع قاتلان "ستار بهشتی"

برای جمیع قاتلان "ستار بهشتی"

با عرض صمیمانه ترین تسلیتها به خانواده داغدار بهشتی. یاد ستار بهشتی جاودان باد.

بی شک مرگ اسفناک "ستار بهشتی" در زمان بازجویی، سند دیگری از اقدامات غیر انسانی و وحشیانه حکومتی است که نه جمهوری است و نه اسلامی. سخت است پس از شنیدن سوگینه مادر و خواهر ستار بهشتی در قید آداب تحلیل ماندن. باید برای این سطح از وحشی گری کلمات تازه آفرید، آنچه در ادبیات ماست، توان بیان ددمنشی های این حکومت را ندارد. اما "ستار" را پیش از آنکه حکومت کشته باشد، بی تفاوتی مردم کشته است. آنچه دست حکومت را برای وحشی گری هایش باز می گذارد، کمبود "ستار" ها و بی خیالی مردمی است که تبدیل به اجساد متحرک شده اند. برای توضیح خمودگی جامعه ایران به ناچار از قیاسی علمی بهره می برم؛
خوانندگان این مطلب، خود یا نزدیکان شان از داروهای آرام بخش (بنزودیازپین ها، برای مثال دیازپام و لورازپام) استفاده کرده اند، اگر نه، قطعا از قطره های بینی بهره برده اند. مشکل بزرگ این نوع داروها وابستگی است که به همراه می آورند. حتما دیده یا شنیده اید که مثلا "لورازپام" را با دوز 1 میلی گرم شروع می کنند و بعد از 1 یا دو ماه میزان دوز حتی به 15 میلی گرم هم می رسد. این بدان معنا نیست که دارو دیگر تاثیر ندارد، بلکه بیانگر آنست که دریافت گرهای بیولوژیک (سلولی) بدن بیش از پیش از بین رفته و مصرف کننده برای بازسازی اثر اولیه مجبور به اضافه کردن دوز یا کمتر کردن فواصل دریافت داروست. مثال روشن تر بیماری های ویروسی هستند، چنانچه یکبار آبله مرغان بگیرید، امکان آنکه دوباره به آن دچار شوید کمتر از 5 درصد است. دلیل استفاده ام از این مثالها آن است که هیچ رفتار مشابه دیگری در جوامع امروزی برای تحلیل جامعه امروز ایران، سراغ ندارم. (قطعا دانش و مطالعات من محدود است و اگر مثال دیگری نیز باشد، خوشحال خواهم شد که از آن آگاه شوم.)

واکنشهای اجتماعی ایرانیان درون کشور نیز دور از مثالهای بالا نیستند. جامعه امروز ایران نسبت به هر اتفاقی که می افتد ایمن شده است. از جنگ و کشتار گرفته تا ربایش، شکنجه، زندان، اعدام و تبعید. هیچ محرکی جامعه را بر نمی انگیزد. انگار که مردم به بدبختی خو کرده اند. 
به همین دلیل است که وقتی دست فروشی در تونس کشته می شود، انقلابی بر پا می شود، اما وقتی "امیدرضا میرصیافی" در زندان کشته شد، در توجیه گفتند؛ "حتما یه کاری کرده بود" یا وقتی هدی صابر در زندان کشته شد، در جواب با سری کج اعلام کردند: "بیماری قلبی هم داشت" یا زمانی که هاله سحابی به دلیل ضرب و شتم ماموران امنیتی جان سپرد، جمعیت حاضر خاضعانه به این نتیجه رسید که؛ "دلش با پدرش بود، اصلا از روز قبل این دنیایی نبود و چشمانش به جای دیگری خیره بود" و همین روحیه خموده است که وقتی خبر کشته شدن بی رحمانه "ستار بهشتی" را می خواند و می شنود، پای خبر می نویسد؛ "ما که کاری از دستمون بر نمیاد، خدا تقاصش رو بگیره" و انگار که خدا تنها ناظم مدرسه ماست. انگار ارتش مصر به مردم انقلابی اش گل و شیرینی می داد، یا انقلابیون لیبی جای گلوله از حکومت چلوکباب تحویل می گرفتند و یا شجاع دلان سوری از بشار اسد و ارتش اش پول می گیرند که کشته شوند.

آنچه هر ساعت در ایران امروز اتفاق می افتد برای واژگون کردن حکومتی کفایت می کند، اما در ایران آب از آب تکان نمی خورد. طبیعی است که حکومتی چنین خبیث این کرنش را به حمایت تعبیر کند و جار بزند که؛ "ببینید در چنین شرایطی، باز هم ملت حامی ماست". 
از سوی دیگر، از هر 10 ایرانی که می شناسم (ساکن ایران) دستکم 6 نفرشان می گویند؛ "کاش آمریکا بیاید، اینها را نابود کند"! غلو نیست اگر بگویم چنانچه نظرسنجی انتخاباتی از ایرانیان می شد، "رامنی" برنده این نظرسنجی می بود، چرا که او راه حلش نقد بود؛ "به ایران حمله کند و شر این حکومت را بکند! همه منتظرند دیگری کاری کند. چندین مادر روسری سفید آرژانتینی در میدان پلازا با پرسشی در مورد آنکه چه بلایی سر فرزندانشان آمده، حکومتی خونخوار را با حمایت مردم واژگون می کنند، در ایران هر روز به مادران عزادار اضافه می شود و آب از آب تکان نمی خورد.

حکومت خوب می داند که در ایران "ستار"ها وجود ندارد، و به خوبی آگاه است که امثال "ستار" خورشیدند نه ستاره، می داند که مبارزان آنقدر کم تعدادند که می شود با خیال آسوده از شر آنها خلاص شد. 
و چه غم انگیز وقتی صدای برخی ایرانیان را می شنوم که؛ "مجبوریم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنیم، فرزندمان کنکور دارد، شاغلیم ممکن است حقوقمان را کم کنند و ..." جای آنکه به تاریخ و ملت عظیم مان بنازیم، قدمی از قدم بر داریم. همه می توانند "ستار" باشند. حکومت حداکثر می تواند 100 ستار را پرپر کند، اما نخواهد توانست هزار هزار "ستار" را از بین ببرد.

اغلب خوانندگان این مطب چنانکه عادت ما ایرانیان است سریع از من نویسنده خواهند پرسید؛ "خود تو چه کرده ای"؟
یکی از مشکلات اصلی جامعه امروز ما همین سئوال است. همه می خواهند بدانند بقیه چه کار کرده اند، اما هیچ کس حاضر نیست قدمی بردارد. این رفتار قبیله ای که در مغز ما ریشه کرده نمی گذارد خود فاعل باشیم و برای توجیه ضعف خود از سفسطه و مغلطه بهره می گیریم. پیش از آنکه قضاوت کنید؛ با خود بگویید؛ "ما از کجا می دانیم که نویسنده کاری نکرده و اگر هم نکرده اصلا به ما چه ارتباطی دارد"؟! و با خود بگویید؛ "چه کاری می توانم انجام دهم تا خون این همه جانباخته هدر نرود"؟

یادمان نرود که یک خردسال برای راه رفتن نیاز به الگو ندارد، بلند می شود، به زمین می خورد، کبود می شود، گریه می کند، تلاش می کند و سپس یاد می گیرد تا راه برود. با "راه رفتن" می خواهد از بند بی حرکتی رها شود و آزادی را لمس کند. هر چه تلاش کنید تا او از جایش بر نخیزد، او باز هم برخواهد خاست. اگر حکومت ذهن ما را آلوده کرده که نخواهیم توانست راه برویم، دروغ اوست، باورش و توجیه اش نکنیم، خود ما که می دانیم خواهیم توانست.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید