رفتن به محتوای اصلی

“ایران با پدیده فردیت مواجه است”

“ایران با پدیده فردیت مواجه است”

 

پرفسور علی اکبر مهدی استاد جامعه شناسی در دانشگاه اهایو ایالات متحده در گفتگو با تهران رویو به بررسی رویکرد اصلاح طلبی جامعه ایران از سال ۷۶ می پردازد و به مقایسه آن با جنبش انقلابی سال ۵۷ دست می زند. نویسنده کتاب “جامعه شناسی در ایران” ( با همکاری علی لهسایی زاده) همچنین به تبیین جنبش اصلاحات ایران از سال ۷۶ تا ۸۴ می پردازد و مخالف این گفتار است که دستاوردهای دولت اصلاحات یک گام به جلو و دو گام به عقب بوده است.

دکتر مهدی در توضیح دلایل خیزش رای دهندگان در خرداد سال ۸۸ علیه آنچه “تقلب گسترده آرا” می خواندند به تفاوت های انتخابات سال ۸۴ و ۸۸ می پردازد و بر این باور است که نوع تقلب، یعنی دست بردن در آرا با وسعتی زیاد و حمایت آشکار و عریان سپاه و اعضای شورای نگهبان از احمدی نژاد مردمی را که با شور و هیجان بسیار فراگرد رقابتی انتخابات را شکل داده بودند، خشمگین و معترض کرد و به خیابان کشید.

با این وجود نویسنده کتاب “فرهنگ ایرانی، جامعه مدنی، و دغدغه دموکراسی” بر این باور است که مشارکت جمعی مردم در اعتراضات خیابانی بیش از آنکه وابسته به رشد جمع گرایی در ایران باشد ناشی از یک شوک سیاسی بود که بالا رفتن هزینه اعتراض ها فروکش کرد.

این جامعه شناس همچنین مخالف گفتاری است که می گوید جامعه ایران دچار سقوط اخلاقی شده است اما در عین حال خاطرنشان می کند نیروهای مغلوب باید صف های خود را محکم و فزون دارند و بقول گرامشی فرهنگ خود را ترویج و تبلیغ کنند.

آقای دکتر مهدی شما تفاوت ها و شباهت های اصلی جنبش اجتماعی سال ۵۷ و مطالبات شهروندان تحول خواه را با جنبشی اصلاحاتی که از سال ۷۶ در ایران حادث شد و در این ۱۵ سال ادامه یافت را چه مواردی می بینید؟

تفاوتهای بین این دو جنبش خیلی بیشتر از تشابهات آنهاست. فقط یک وجه اشتراک بسیار عام وجود دارد و آن عبارت است نارضایتی عام از دولت و فساد غالب درآن. اما تفاوت ها بدینگونه است که در سال ٧۶ اولا جنبش بیشتر درون-نظامی بود تا برون نظامی. در ۵٧ مخالفان را گروه ها و افرادی تشکیل میدادند که در نظام سلطنتی هیچ جایگاه شناخته شده رسمی نداشتند. آنها مخالفان رژیم حاکم بودند و رژیم در گذشته با همه آنها با زبان سرکوب سخن گفته بود. درحالیکه در سال ٧۶ مطالبات جنبش از نظام برمحور اصلاحات درون-نظام متمرکز بود. کارگزاران جنبش متشکل از ۱٨ گروه و رهبران آنها شخصیت داخل نظام بودند که برای کسب قدرت از یک جناح در جناح متقابل متحد شده بودند. دوم اینکه، هدف جنبشی که بر علیه رژیم پهلوی شکل گرفت براندازی بود. در حالیکه جنبش ٧۶ جنبش اصلاحی بود. سوم اینکه جنبش ۵٧ از ابزارهای غیرقانونی برای کسب قدرت سود جست و تمامی ابزارها و فراگردهای قانونی را دور زد. جنبش ٧۶ با استفاده از فراگرد انتخابات و طی مسیر قانونی رییس جمهوری را انتخاب کرد که معتقد به نظام بود، ولی قصد اصلاح آنرا بیشتر و فراتر از دیگر روسای نظام داشت. چهارم اینکه جنبش براندازانه ۵٧ نه تنها انقلابی بود و باهدف ایجاد استقلال، آزادی و عدالت رژیم گذشته را از قدرت ساقط کرد، بلکه از اهداف اولیه خود فراتر رفته و عزم تاسیس یک حکومت دینی در عصر جدید کرد و در اینکار هم موفق شد. پنجم اینکه، در جنبش ٧۶ خیلی زود اتحاد مستحکمی بین مخالفان دولت و اهداف و روش مبارزه در میان آنها شکل گرفت و جنبش را سریعا توده ای و فراگیر کرد.

برخی معتقدند جامعه ایران در سال ۷۶ تا ۸۰ با انتخاب اصلاح طلبان یک گام به جلو برداشت، اما از سال ۸۱ ( انتخابات دوم شوراها) حمایت خود را از اصلاح طلبان کاهش داد ، تا نهایتا سال ۸۴ رفتار جامعه ایران در انتخابات به انتخاب محمود احمدی نژاد منجر شد، تصمیمی که برخی می گویند دو گام به عقب بوده است. چقدر با این گفتار موافقید؟ آیا جامعه ایران در دور هشت ساله خاتمی یک گام به جلو و دو گام به عقب برداشت؟ نقدی به جامعه وارد می دانید؟ چه در هم تنیدگی هایی در جامعه ایران در آن دوره می بینید که دست به نوعی از انتخاب ها زد که ظاهرا ضد و نقیض است؟

با گفتاری که دو دوره ریاست جمهوری خاتمی را یک گام به پیش و دو گام به عقب فرا میخواند خیلی موافق نیستم. اینگونه نگاه به تاریخ گرچه جلوه ای از واقعیت دارد و برای عوام هم قابل فهم و رضایت بخش است، برخوردی کاهشگرانه است که عوامل پیچیده و بیشمار را در گزاره ای یکدست و مکانیکی به یکی دو عامل کاهش میدهد. اگر بخواهم به اختصار پاسخگوی این مجموعه از سوالات متفاوت و درعین حال پیوسته شما باشم باید بگویم که دوران ریاست جمهوری خاتمی و جنبش اصلاحی آنرا باید از چهار منظر مورد قضاوت قرار دهیم. اول از منظر قدرت سیاسی و جناحی. دوم از منظر ریاست جمهوری خاتمی و عملکرد آن دولت در حوزه های مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی. سوم از منظر اصلاح دینی و نواندیشی دینی. و چهارم تحولات جمهوری اسلامی از منظر آزادی های اجتماعی و فرهنگی و رشد و توسعه کشور.

از منظر قدرت سیاسی و جناحی، پس از فوت آیت اله خمینی جنگ قدرتی در جمهوری اسلامی سرباز کرد که در هشت سال اول در مجموع به نفع جناح راست و خلع ید جناح چپ جمهوری اسلامی انجامید. انتخابات مجلس ششم و انتخاب آقای خاتمی به عنوان رییس جمهور جناح چپ را دوباره به حوزه اجرایی کشاند و جناح راست را با یک سورپرایز بزرگ مواجه کرد. در دور اول ریاست خاتمی رهبری از برخورد مستقیم با این دو نهاد پرهیز کرد ولی بلافاصله با اتحاد مستحکم تری با جناح راست شروع به ایجاد نهادهای موازی نمود و جناح راست چالش های زیادی را برای دولت خاتمی بوجود آورد. مقابله و کارشکنی های آشکار و پنهان درمقابل دولت خاتمی در دور اول به مبارزه عریان و برآمد ارگان های موازی درمقابل وی در دور دوم تبدیل شد. تضعیف دولت خاتمی و کاهش توان آن در پیاده کردن برنامه های خود، باضافه اشتباهات و کاستی دولت وی و تفرقه و خودزنی های اصلاح طلبان بخشی وسیعی ازمردم را نسبت به دولت خاتمی دلسرد کرده بود. جناح راست پشت و روی صحنه مهره چینی و زمینه سازی کرد و با انتخابات دور دوم شوراها وارد عملیات پس گیری سنگرهای از دست رفته سال ٧۶ ببعد شد.

از منظر ریاست جمهوری خاتمی باید گفت که هم انتظارات جامعه از وی بیش از امکاناتی بود که وی در اختیار داشت و هم تصوری که طرفداران خاتمی از او و دولت اش در جامعه ترسیم کردند غیر واقعی و نامتناسب با شخصیت و خواست واقعی او بود. جامعه از خاتمی انتظار داشت که رهبر مخالفان جمهوری اسلامی باشد و طرفدارانش، بویژه حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی، چنین انتظاری را در جامعه تقویت میکردند – انتظاری که دقیقا باعث وحشت جناح راست و مقابله حذفی آن با اصلاح طلبان گردید. اگر دولت رفسنجانی اصلاحات سیاسی را فدای اصلاحات اقتصادی کرد، دولت خاتمی همان اشتباه را واژگونه وار انجام داد. توجه به آزادی های سیاسی و فرهنگی از دست آوردهای موفقیت آمیزدوران خاتمی است. لیکن این موفقیت ها، که بیشتر رضایت خاطر فرهیختگان فرهنگی و طبقات متوسط شهری را فراهم می آورد، با عدم توجه کافی به طبقات پایین دست و روستایی همراه شد – طبقات و مردمی که مشکلات اقتصادی اغلب نقش تعیین کننده تری در زندگی آنها دارد. اگر مشکلات و مسایل مختلف انتخابات ریاست جمهوری ٨۴ را نادیده بگیریم و فقط از زاویه شعارهای انتخاباتی و پشتوانه اجتماعی کاندیدها به آن بنگریم، می بینیم که احمدی نژاد درآن سال دقیقا مطالبات این بخش از جمعیت را در شعارهای خود مدنظر قرار داد.

از منظر اصلاح دینی و نواندیشی دینی، میتوان دولت خاتمی را زمینه ساز شرایطی دانست که در آن نواندیشان دینی افکارخویش را گسترش داده و از گشایش نسبی فضای فرهنگی و سیاسی بیش از هر گروه دیگر برای شناسایی خود و آثارشان سود جستند. نیز، حضورو ارتباط نزدیک بسیاری از این نواندیشان با دولت خاتمی باعث شد که آنها برای اولین بار فرصت عملی و اجرایی برخورد با مسایل متعدد اجتماعی را یافته و تفاسیر و تعابیر اسلامی جدیدی در برخورد و برای حل این مشکلات ارایه دهند. دو نمونه بارز و چشمگیر در این زمینه مسایل مختلف مربوط به حقوق بشر و زنان میباشد—تعابیر و تفاسیری که در دوران احمدی نژاد مورد فراموشی قرار گرفت و به انزوای نواندیشان دینی انجامید.

و بالاخره از منظر تحولات جمهوری اسلامی دررابطه با آزادی های اجتماعی و فرهنگی و رشد و توسعه کشور میتوان گفت که دوران خاتمی از نظر اقتصادی کمابیش برنامه های دوران رفسنجانی را دنبال کرد. از نظر سیاسی و فرهنگی چرخشی مثبت و سازنده در تاریخ سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی فراهم آورد. امکانات زیادی برای رشد نهادهای مدنی، سازمانهای غیر دولتی، گسترش کتاب و مطبوعات، و فعال کردن زنان و دانشجویان در حوزه های اجتماعی فراهم آورد که درتاریخ جمهوری اسلامی بی سابقه بود. با روی کار آمدن احمدی نژاد فضای سیاسی و فرهنگی کشور بسته تر شد، سپاه با اراده و توانایی های بیشتری درنهادهای مختلف نفوذ و حضور پیدا کرد و فضای اجتماعی کشور را هر روز بیشتر و بیشتر امنیتی نمود. تعبیر یک قدم به پیش و دوقدم به پس شاید از این منظر اعتبار بیشتری می یابد. در همین مورد نیز میتوان از افزایش تنش های بین المللی بین ایران و کشورهای اروپایی نیز یاد کرد.

برای دهه ها ، نهاد انتخابات در ایران ، مهم ترین نهاد سیاسی در ایران به شمار می آمد ، گرچه همه از حق انتخاب شدن برخوردار نبودند اما تقریبا این توافق بین گروه های اجتماعی و سیاسی وجود داشت که همه حق رای دادن دارند، و نتیجه این انتخابات تا حدی منازعات جریان های سیاسی را حل و فصل می کرد. اما در سال ۸۸ ظاهرا حکومت این نهاد را ساقط کرد. چرا جامعه ایران در سال ۸۸ تا این اندازه نسبت به ساقط شدن این نهاد حساسیت نشان داد ؟ در واقع در سال ۸۴ هم تا حدی زوال نهاد انتخابات قابل رصد بود، اما جامعه سر سوزنی واکنش نشان نداد، در سال ۸۸ چه تغییرات اجتماعی . ذهنی در بخش های پیشرو جامعه ایران به وقوع پیوسته بود که این چنین از ساقط شدن نهاد انتخابات برآشفتند؟

واقعیت اینست که هر انتخاباتی درهرکشوری از میزان زیادی کنترل رسمی و میزان کمتری شگردهای رقابتی غیررسمی از طرف حریفان سیاسی برخوردار است. آنچه کم و زیاد این شگردها و کنترل رسمی و غیر رسمی را تعیین میکند، ساختار سیاسی جامعه است. اگر جامعه ای دموکراتیک و با نهادهای مستقل و پرقدرت باشد، میزان تخلفات انتخاباتی کم خواهد بود، چه از طرف کارگزاران رسمی انتخابات و چه از طرف کاندیدها. هرچه جامعه غیردموکراتیک تر، با وابستگی تنگاتنک جناحی-منفعتی قوای اجرایی و قضایی و مقننه، امکان تقلب در انتخابات بیشتر میگردد.

در مورد ایران ما با یک حکومت دینی متمرکز با ساختاری چند قطبی و جناحی سرو کار داریم که مخالفان و رقبای قدرت از دو جنس متفاوت و با دو سرنوشت متفاوت اند: رقبای درون-نظام (خودی) و رقبای برون نظام (غیرخودی). از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی تاکنون، غیرخودی ها هیچ جایگاه و حقوق رسمی برای شرکت در قدرت نداشته و ندارند. قدرت سیاسی فقط برای کسانی است که هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی جزو خودی های جمهوری اسلامی محسوب میشوند. رقابت های انتخاباتی در این رژیم همواره بین خودی ها بوده است. تا زمانی که رژیم در حال تاسیس بود و غیرخودی ها را چالشی برای هستی و وجود خود مییافت، رقابت های انتخاباتی بین خودی ها شورو هیجان خودش را داشت و همگی با اعتماد نسبی با انتخابات مواجه میشدند.

پس از تثبت نظام بعد از فوت آیت اله خمینی، کشمکش های جناحی در درون نظام سرباز کرد و مجالس چهارم به اینطرف یکی بعد از دیگری با چالش های جناحی همراه بوده اند. با پایان ریاست جمهوری آقای رفسنجانی، انتخابات ریاست جمهوری نیز وارد مرحله جناحی شده و رقابت جناحی سرعت و شدت و وسعت بیشتر گرفته و از مجلس به ریاست جمهوری نیز سرایت کرد. در اولین رقابت جدی در سال ٧۶ آقای خاتمی برنده انتخابات شد و جناح راست را ابتدا مجبور به تکمیک کرد. جناح راست ظاهرا دو دوره ریاست خاتمی را تحمل کرد ولی ازاین فرصت برای بازسازی خود سود جسته و در انتخابات ٨۴ بطور جدی وارد صحنه شد. ضعف اصلاح طلبان و شکست آرا بعلت حضور شش کاندید، بخصوص آقای رفسنجانی که از موقعیت اجتماعی ضعیف شده ای در دوران اصلاح طلبان برخوردار شده بود، فرصت یک مهندسی کوچک را به جناح محافظه کار داد که انتخابات را به دور دوم بکشد — انتخابی که در محدوده دو نام احمدی نژاد بعنوان چهره ای مردمی و ناشناخته و رفسنجانی شناخته شده ولی مشهور به مصدر فساد و ثروت در کشور — نمیتوانست نتیجه ای جز انتخاب احمدی نژاد داشته باشد.

یکی از شگردهای انتخاباتی جمهوری اسلامی، بویژه در انتخابات دو دهه گذشته، این بوده است که لیست نهایی کاندیدهای تایید شده بجز فرد مورد نظر جناح حاکم، شامل چند نفر دیگر که بعنوان سیاهی لشکر (کاندیدهایی که در غرب از آنها بعنوان “گوسفند قربانی” یاد میشود) هستند به مردم معرفی شوند تا انتخابات ظاهری انتخابی بیابد. البته، کاندیدهای سیاهی لشکر مورد تایید نظام هستند، لیکن یا از شهرت زیادی برخوردار نیستند و یا از جناح خارج از قدرت میباشند. این ساختار رقباتی تقریبا پس از فوت آیت اله خمینی تکرار شده و علت آنرا هم باید در توازن سیاسی بین جناح های حاکم در جمهوری اسلامی دانست. درسال ۱۳٨٨، جناح اصلاح طلب در پی بازسازی خود بود و با معرفی کاندیدی نسبتا مطلوب هر دو جناح، میرحسین موسوی، در انتخابات شرکت کرد. موفقیت موسوی شرایط را برای رهبری و سپاه و جناح راست به دوران خاتمی بازمیگرداند. بهمین علت، جناح راست با حمایت مستقیم رهبری و مهندسی سپاه پاسداران، که بعد از ریاست جمهوری خاتمی خود را ناچار در دخالت در سیاست دید، وارد یک مهندسی جدیدی شدند که به انتخاب مجدد احمدی نژاد انجامید.

حال با توجه به این توضیحات، میتوانیم به علل سکوت نسبی مردم در انتخابات قبلی و طغیان اعتراضی آنها درانتخاب مجدد احمدی نژاد در سال ٨٨ بپردازیم. یکی از شگردهای مردم در مقابله با ساختار کنترل شده انتخاباتی در جمهوری اسلامی اینست که همواره سعی کرده اند که از انتخابات برای رسانیدن پیام خود به حاکمیت استفاده کنند. نحوه این پیام رسانی هم بدینگونه است که با انتخاب کاندیدی مخالف جناح حاکم نارضایتی خود را به عملکرد جناح حاکم و بسا حاکمیت جمهوری اسلامی اعلام دارند. همانطور که توضیح دادم، در انتخاب ٧۶ مردم خود را پیروز میدانستند و رهبری، که پس از به قدرت رسیدن چرخش به راست داشته است، در دوره با این انتخاب ، بصورت کجدار و مریز، کنار آمد. در انتخابات ٨۴، صحنه بازی گسترده بود و اصلاح طلبان هم بطور غیر متحد با دلسردی مردم از دوران آقای خاتمی مواجه بودند. برای اکثریت مردم، پیروزی احمدی نژاد ناشناخته در مقابل رفسنجانی شناخته شده آنقدر خطرناک و مشکل زا به نظر نمیرسید که بخاطر آن دست به اعتراض بزنند. و اگر هم بخشی از مردم میخواستند اعتراض بکنند، در حمایت از چه کسی؟ رفسنجانی یا کاندید بسیار ضعیف و ناشناخته اصلاح طلبان، آقای معین؟

با این تفاسیر انتخابات سال ۸۸ چه شاخص هایی داشت که آن را با ۴ سال قبل از آن متفاوت می ساخت؟

در انتخابات سال ٨٨، هم مردم با یکدوره صدارت احمدی نژاد و سیاست های نامطلوب وی آشنا بودند و هم اصلاح طلبان کاندید مقبولی با آرای گسترده داشتند. پس از اعلام ناگهانی و سریع احمدی نژاد، مردمی که برایشان مثل روز روشن بود که اکثریت آرا در کجا قرار داشت، در روز ۲۵ خرداد بطور خودجوش بزرگترین تظاهرات‌ غیر حکومتی را در تاریخ جمهوری اسلامی به ثبت رساندند. نوع تقلب، یعنی دست بردن در آرا با وسعتی زیاد و حمایت آشکار و عریان سپاه و اعضای شوران نگهبان از احمدی نژاد مردمی را که با شور و هیجان بسیار فراگرد رقابتی انتخابات را شکل داده بودند، خشمگین و معترض کرد و به خیابان کشید. واکنش رهبری، برخورد غرورآمیز و توهین کننده احمدی نژاد با مخالفان، نیز رفتار سرکوب گرانه سپاه، باضافه توهماتی که جناح راست بعنوان “فتنه” و “دخالت خارجی” گفتمان سازی میکرد، خشم جوانان را برانگیخت و به چهار ماه زد و خوردهای خیابانی و در نهایت بازگشت مردم به خانه ها، قتل و زخمی شدن صدها جوان، و زندانی شدن هزاران نفر از شخصیت های سیاسی اصلاح طلب و مخالفان غیرخودی انجامید. با گذشت زمان، هزینه اعتراض سنگین شد، نیروهای معترض متفرق و تضعیف شدند، و جناح راست توانست یکی از بزرگترین و خطرناک ترین مقابله سیاسی جهموری اسلامی با مردم را با نتیجه ای نسبتا مطلوب خود مهندسی کند.

نظراتی وجود دارد که می گویند بخش های عمده ای از جامعه ایران از پایان جنگ هشت ساله ، عمدتا خوشبختی را نه به طور دسته جمعی ، که به طور انفرادی جستجو می کرد، بیش از انکه در پی منافع جمعی باشد منافع شخصی را پی می گرفت، اما از ۲۲ خرداد ۸۸ این بازی را بر هم خورد، اولا آیا واقعا جامعه ایران در پانزده سال اخیر به طور خاص دارد به سوی تن دادن به ارحجیت بخشیدن منافع جمعی در چارچوب مشارکت سیاسی به منافع فردی در چارچوب اقتصادی پیش می رود؟ دوم اینکه می خواهم بپرسم چه عواملی بر این دگردیسی -اگر وجود داشته – تاثیر گذار بوده است؟

سوال شما دو موضوع متفاوت را مورد توجه قرار میدهد: یکی دگرگونی عمومی در ارزشها و گرایشهای اجتماعی و عاطفی مردم و دیگری رفتارجمعی اعتراضی. درباره موضوع اول ما در ایران برای اولین بار با پدیده “فردیت” به مفهوم معاصر آن مواجه هستیم. رشد و اهمیت این پدیده دو منشاء داشته است، یکی داخلی و یکی خارجی. در بعد داخلی، ایدیولوژی حاکم در جمهوری اسلامی هویت فردی را مغلوب هویت جمعی میکند. تاکید بر هویت ها و ارزشهای جمعی، آنهم بصورت تحمیلی واکنشی گسترده را بوجود آورد که در آن هویت فرد از اهمیت بیشتری برخوردار شد. فراتر از آن، از آنجا که بروزهویت فردی از خطر و تهدید سیاسی کمتری نسبت به بروز ویژگی های هویت جمعی برخورداراست، استفاده از آنها بعنوان ابزار اعتراض در جمهوری اسلامی مرسوم شده است، بخصوص توسط جوانان و زنان و قشرهای تحصیل کرده: رنگ لباس، میزان پیدایی مو، داشتن کراوات یا کلاه، و هر ابزار دیگری که به هویت فردی امکان ابراز بروز وحضور درمقابل هویت تحمیلی و سنگین عمومی میدهد. در بعد خارجی، پدیده جهانی شدن و فعال شدن شبکه های اجتماعی و ارتباطی درالگوهای فردگرایانه و مصرف گرایانه را در سطح جهان گسترده و ایرانیان از این تاثیرات جهانی بی نصیب نبوده اند.

پدیده رشد “فردیت” در ایران کمابیش بعد از پایان جنگ ایران و عراق و در دوران بازسازی اقتصادی شکل گرفت و همچنان ادامه دارد. به نظر من رفتار اعتراضی خرداد ٨٨ هیچ تغییری در این پدیده بوجود نیاورده است.

Image removed.

فردگرایی

پس آنچه که پس از خرداد ۸۸ به وقوع پیوست را چگونه می توان توضیح داد؟

آنچه که در خرداد ٨٨ بروز کرد یک اعتراض سیاسی به یک شوک بزرگ سیاسی به جامعه بود. دفاع از حقوق مسلمی که در یک روز و با یک تصمیم و از طرف یک فرد یا نهاد انجام گرفت عامل اصلی تحرک سیاسی سال ٨٨ بود. وقتی هزینه ها زیاد شد، وقتی چشم اندازی برای تغییر دیگر وجود نداشت، و وقتی فرصتی دیگر برای اعتراض “معقول” ( به مفهومی که ماکس وبر تعریف کرده است = کمترین هزینه برای بیشترین بازده) وجود نداشت، مردم همان مسیر “گلیم خود را از آب بیرون کشیدن” را پی گرفتند و التهاب های سیاسی بین دولت و مردم در سه سال گذشته کاهش یافته است.

انتخابات ریاست جمهوری در دو سال ۷۶ و ۸۰ ، انتخابات مجلس در سال ۷۸ و شوراهای شهر و روستا در سال ۷۷ ، نشان از آن داشت که اکثریت جامعه ایران در مواجهه با نهاد انتخابات ، به جنبش اصلاحات ابراز وفاداری می کنند، تفاوت آرا به اصلاح طلبان در تهران و دیگر کلان شهر ها و حتی شهرستان ها چندان زیاد نبود. اما اگر فرض را بر این بگذاریم که در سال ۸۸ هم اجماع انتخاباتی ایرانیان ، بر انتخاب اصلاح طلبانی چون میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود، چرا رفتار فراانتخاباتی تهرانیان با دیگر شهرها ، علی رغم اشتراک نظر در انتخاب کاندیداها در برگه های رای – به شدت متفاوت بود؟ تهرانی ها برای ماه در خیابان ها به صورت دسته های صد ها هزار نفری آمدند و هزینه بسیاری دادند اما فقط در برخی کلان شهر ها در روزهای اول خرده تظاهرات پراکنده ای برگزار شد. (منسر اولزون استدلال می کند که از آنجا که پیامد کنش جمعی، خیر همگانی دارد و همه جامعه می توانند بدون مشارکت از آن بهره مند شوند، فرد عاقل خود را کنار می کشد و منتظر اقدام دیگران می شود، از آن سو آلبرت هیرشمن بر مشارکت در کنش همگانی با تمام قوا و پرداخت هزینه تاکید بسیار دارد) آیا اساسا سکوت کلان شهر ها و شهرستان ها به دلیل تبعیت از منطق اولزونی بوده است یا دلایل دیگری برای این امر می بینید؟

من با نظریه اولزن موافقم که رفتار انسانها، چه ایرانی و چه غیر ایرانی، و چه قبل و چه بعد از خرداد ٨٨، چه در تهران و چه در شهرهای دیگر و روستاها نیز، پیرو انتخاب محاسبه شده یا “انتخاب عقلانی” است. تهران یک شهر بزرگ ۱۲ میلیونی است، شور و هیجان انتخابات در این شهر از هر شهر دیگری بیشتر بود و فضای سیاسی آن از هر شهردیگری بازتر بود. کلان شهرهای دیگر به اندازه تهران فضای خروج از حادثه نداشتند. جمعیتشان نسبت به تهران محافظه کارتر، محیط اجتماعی شان بطور نسبی بسته تر بود. فضای سیاسی و زیرساخت اعتراضی تهران این امکان عقلانی را برای رای دهندگان تهرانی فراهم آورده بود که با هزینه کمتری در تظاهرات اعتراضی ۲۵ خرداد شرکت کنند. چنین فضا و حاشیه امنیتی در کلان شهرهای دیگر وجود نداشت و اگر هم داشت به میزان تهران نبود. زیرساخت جمعیتی تهران حاشیه های مقاومتی و اعتراضی بهتر و بیشتری را در خدمت مخالفان قرار میداد و میدهد تا فضای نسبتا بسته تر و محافظه کارانه تر و مذهبی تر کلان شهرهای دیگر.

در مورد نظریه آلبرت هیرشمن، معتقدم که کاربرد آن بیشتر در حوزه رفتار اعتقادی و ایدولوژیک مفید است و بهمین جهت باید برای گروه های اعتقادی و قومی و سیاسی از آن استفاده کنیم تا رفتارهای توده ای که فراقومی و فراجناحی میشوند.

آقای دکتر ، به عنوان یک پرسش کلی ، چه شباهت های میان مطالبات جنبش سبز در دهه۱۳۸۰ با جنبش مشروطه در دهه ۱۲۸۰ وجود دارد؟ چه مقایسه هایی می توان میان این دو انجام داد.

تصور میکنم که پاسخ این تشابه را تا اندازه ای با ترسیم ماهیت جنبش سبز در سوال اول دادم. تشابه جنبش مشروط با جنبش سبز بیشتر در ماهیت غیردموکراتیک جامعه، روحیه اعتراضی مردم ایران در برابر استبداد و استعمار، و خواست قانونمندی است. در هر دو این جنبش ها، چه صد سال پیش و چه هفت سال پیش، بخش وسیعی از مردم ایران به شرایط استبدادی حاکم بر کشور و قانون شکنی توسط دولتمردان معترض شدند و این اعتراض را بصورت خیابانی بروز دادند.

در عین حال، با توجه به این تشابهات کلی، تفاوتها بارزترند. با اینکه در هردو جنبش رهبری تا حدی غیرمتمرکز بود، جنبش مشروطه از رهبری بارزتر و منسجم تری نسبت به جنبش سبز برخوردار بود و نیز جنبش اهداف مشخص تری داشت. جنبش سبز با اعتراض به از دست رفتن رای آغاز شد ولی بعدا به نسبت تعداد گروهای مختلفی که در آن شرکت کردند اهداف گوناگون و گاه متضاد و پراکنده پیدا کرد. این گوناگونی اهداف خود بخود به تحرکات و کوشش های متضادی انجامید که متاسفانه انژری جنبش را بهدر داد. جنبش مشروطه برون نظام و در پی تاسیس قانون اساسی، مجلس، و دگرگونی ساختاری در سیاست بود. جنبش مشروطه یک ویژگی ضد استعماری نیز داشت که در جنبش سبز موضوعیت نداشت. جنبش سبز حتی تا امروز هم نتوانسته است، جز مطالبات عام ضد استبدادی و دموکراسی خواهی و حقوی بشری خود، تصویر دقیقی از خواست های خود در بیرون و درون نظام ترسیم کند. از آنجا که رهبری جنبش سبز بیشتر سمبولیک بوده است تا سازمانی، و این رهبری کمابیش بردوش اصلاح طلبان، بخصوص آقایان موسوی و کروبی و خاتمی گذاشته شده است، هنوز مشخص نیست که خواست تغییرپذیریآن دو شخصیت زندانی از ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و حتی قانون اساسی آن تا چه حد و میزان است. به همه این تفاوت ها باید این نکته افزوده شود که مفاهیم عدالت و دموکراسی و رای در زمان مشروطه معانی، وسعت، عینیت، و مقبولیت متفاوتی داشت با آنچه که در ایران امروز از آنها درک میشود.

جامعه ایران ظاهرا در دهه های اخیر دچار گسست در برخی باورها شده است، جامعه ای سرگردان میان سنت و مدرنیته، میان سکولاریسم و اسلام گرایی، آیا ما از این دو راهی عبور کرده ایم؟ یا هنوز راه درازی در پیش داریم؟ نقش روشنفکران در پاسخ گویی به این ابهامات جامعه در ۱۵ سال اخیر را چگونه ارزیابی می کنید؟

ایران از اواسط دوران قاجار تاکنون با گسست ها و شکاف های جدیدی مواجه شده است که در تاریخ ایران هم بی سابقه بوده است و هم حل آنها بدون ارتباط منظم و هدفمند با ارزشها و ساختارهای غیر بومی ممکن نبوده و نخواهد بود. آشنایی با غرب، رشد زیربنا و صنایع ارتباطی، و رشد علم و صنعت جدید که هویت غالب جهان قرن بیستم را شکل بخشیده است بیشترین تاثیر را در شکاف ها و چالش هایی که جامعه ایران با آن مواجه بوده است داشته است. من معتقدم که ما هنوز تضاد بین دو گسستی را که نام بردید بطور منطقی، متوازن، آگاهانه، و انتخابی حل نکرده ایم. تحرکات تاریخی ما برای حل این گسست ها اغلب تحمیلی، نامتوازن، و همراه با تحمیل یک الگو بر الگوی متقابل بوده است. متاسفانه تا حد زیادی این الگوی نامتوازن و تحمیلی در تمام کشورهای خاورمیانه غالب بوده است.

بی شک نقش روشنفکران ایرانی در تحلیل و تفسیر و تفهیم این گسست ها، بخصوص برای بخشهای مختلف جامعه که باید حاملان و عاملان اجرای این آنها باشند، بسیار مهم است. ولی من معتقدم که مشکل ما در این زمینه کمتر در ارتباط با کمبودکار روشنفکران است تا با نوع کار آنها. روشنفکران ایران از پیشقرولان انتقال اندیشه های مدرن به جامعه ایران بوده اند و در این زمینه کارنامه درخشانی دارند. انقلاب مشروطه بدون فعالیت های فرهنگی و روشنگری های آنها قطعا سرنوشت دیگری میداشت. مشکل ما در این زمینه از یک طرف برخوردهای ایدیولوژیک روشنفکران با پدیده های مدرنیته و سکولاریسم بوده است و از طرف دیگرسلطه سیاست ها و حاکمیتهای استبدادی بوده است. این حاکمیت ها نیز خود متاثر از ایدیولوژی ها بوده و برخوردشان با روشنفکران اغلب ایدولوژیک و غیر سازنده بوده است. و بالاخره باید به این نکته نیز توجه داشت که روحانیت شیعه از ابتدای برخورد با این گسست ها یکی از مدعیان تولیت فکری، اخلاقی، و سیاسی جامعه بوده و ارتباط تنگاتنکی با توده ها و نوع پذیرش افکار روشنفکران و نوگرایان داشته است. به سختی میتوان گذار به دموکراسی در ایران را بدون برخورد موثر و سازنده با این حقانیت متصور شد.

Image removed.

روشنفکر

به عنوان پرسش آخر،این روزها شاهد کلی گویی های بسیاری پیرامون جامعه ایران امروز هستیم، برخی آن را ساقط شده به لحاظ اخلاقی می دانند، برخی آن را در حال سقوط می بینند، برخی می گویند حق جامعه ایران همین حاکمیت است، به طور کلی جامعه ایران به شدت در حال نکوهش و سرزنش است ، خیلی ها هم می گویند این وظیفه روشنفکری است که مدام جامعه را شلاق بزنند. نظر شما چیست؟ آیا اساسا جامعه ایران به لحاظ اخلاقی در حال اضمحلال است؟

این گونه گزاره های عام بیشتر گویای نارضایتی گویندگان آن از وضع موجود جامعه در مورد اخلاق است تا واقعیت اضمحلال کامل اخلاقی. در جامعه ای که اخلاق سقوط میکند، نه سنگی بر سنگ می ماند و نه تیشه ای ریشه ای را باقی میگذارد. گلایه مندان دوره های گذشته یا آینده متصور خود را با دوران فعلی مقایسه می کنند و به این نتیجه میرسند که اخلاق در جامعه ایران فرو ریخته است!

با اینحال، جدای از این تذکرکلی، باید اذعان کرد که راویان این گزاره از پدیده ای سخن میگویند که جامعه ایران در سه دهه و نیم گذشته با آن مواجه بوده است: پیامدهای روانی و اجتماعی و فرهنگی و…انقلاب. انقلاب ها ساختار شکن هستند و همه چیز را در جامعه زیر و رو می کنند. فراتر از آن، اگر جنگ قدرتی که اغلب پس از موفقیت انقلاب بوجود می آید با دوران ثبات و همبستگی سریع و منسجمی همراه نباشد هم عواقب خطرناک سیاسی دارد و هم عواقب دردناک اخلاقی. زلزله انقلابی ایکه ساختار سیاسی جامعه ایران را در سال ۱۳۵٧ درهم پاشید هنوز آرام ننشسته و پس زمینه های آن، گرچه آرامتر و کوتاه تر، همچنان ادامه دارد. حاکمیت دینی برآمده از انقلاب چنان ساختارهای اخلاقی و فرهنگی و سیاسی جامعه را زیرو رو کرد که بسیاری از دین باوران را هم در همان روزهای اول در تعجب فروبرد. بسیاری از حلال های مسلم یکشبه حرام و حرام های مسلم حلال شد! بسیاری از ممنوعیت های اخلاقی و انسانی در حوزه سیاست و اجتماع قبح خود را یکشبه از دست داد و شعارها و شعایر جدیدی تاسیس شد که نه تنها با معیارهای اخلاقی گذشته این جامعه همخوان نبود، بلکه متفاوت با شعارهای خود انقلابیون در دوران مبارزه بود. قبل از انقلاب “جاسوسی” عملی زشت، ضد اسلام، ضد اخلاق خوانده میشد، ولی بعد از انقلاب از وظایف شرعی شهروندان حتی در خانواده خود شد! مادری که فرزند خود را بعنوان کمونیست معرفی کرد بعنوان مادر نمونه سال شناخته شد. اینچنین تغییرات متضاد و سریع و حیرت انگیز بنیاد هر اعتقادی را در شاهدان این تحولات بر می کند. معیارشکنی های جامعه ای که در آن تضادهای سیاسی هرروز قدیسی را به یک بی بصیرت ، حاکمی را به یک محکوم، و وزیری را به یک صغیر تبدیل میکند، بنیاد اعتماد عمومی به ارزشهای عمومی جامعه را بر می کند. در عصری که دوربین و شنود تا پنهان ترین فضاها نفوذ دارند، شگردهای قدرتمندان در کسب آنچه میخواهند از چشم شهروندان به دور نمی ماند و به زودی بازتولید میشود!

در مورد اینکه جامعه ایران سزاوار این حاکمیت است یا نه بای گفت که به هرحال این حاکمیت برآیند نیروهای موجود در جامعه است. اگر این برآیند مطلوب نیست، مغلوب شدگان باید به فکر افتند و توان سیاسی خویش فزون کنند! بیشک این اوضاع برای کسانی که در راس امور هستند نمیتواند آنقدر نامطلوب باشد که برای مغلوبان نامطلوب است. حاکمان برای شکنندگی های اخلاقی هر روز برنامه ها میریزند و کارزار می آفرینند، از طرح امنیت اخلاقی بگیرید تا طرح مبارزه با اراذل و اوباش و آخرین آنها صحنه مبارزه با “زورگیران.”

پرسش اصلی این است که اکنون نیروهای سیاسی و اجتماعی به زعم شما مغلوب چه چاره ای باید بیندیشند؟

نیروهای مغلوب نیز باید صف های خود را محکم و فزون دارند و بقول گرامشی فرهنگ خود را ترویج و تبلیغ کنند. بحران هویتی که با جمهوری اسلامی در ایران دوباره سرباز کرد بعد اخلاقی و فرهنگی دارد و حل آنها بدون کوشش مستمر و حساب شده از طرف نیروهای گوناگون جامعه مدنی ممکن نیست.

در مورد نقش روشنفکران باید گفت که بی شک هر یک از این گروه ها روشنفکران و کارپردازان اخلاقی خود را دارند. در عین حال که نقش انتقادی روشنفکران در فرهنگ سازی و فرهنگ آفرینی کم نیست، نباید درباره وزن و تاثیر روشنفکران در شرایطی که دو عامل دین و سیاست تعیین کننده ترین متغییرهای جامعه امروز هستند توهمی داشت. با توجه به سرکوب سیاسی موجود در جامعه، در مجموع “روشنفکران برقدرت” در ایران نقش انتقادی خود را بخوبی انجام داده اند. مشکل اینست که حاکمیت برآمده از انقلاب نیز در جذب و تکثیر “روشنفکران در قدرت” مهارتی فراوان داشته و با برهم آوردن دین و فرهنگ و اخلاق، به نوعی ارزشهای “عوام پسندانه” (پاپیولیستی) را بطور گسترده ای بازآفرینی کرده است. در جامعه ای که نیایشگاه به مقابله با دانشگاه بر میخیزد، شما نمیتوانید از فرهیختگان فرهنگی انتظار موفقیت زودرس داشته باشید. مبارزه سیاسی امروز در ایران ابعاد فرهنگی و اخلاقی و ایدیولوژیک پیدا کرده است و آنچه تا قبل از انقلاب “کار سیاسی” بود به “کارزاری” دردین و فرهنگ و اخلاق و اقتصاد، و سیاست تبدیل شده است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
شهروند

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید