مهدی نخل احمدی :
چند روز بود که در دلم مانده بود که درباره این شوآف «سلام فرمانده» چیزی بنویسم. پیش نیامد.
ایتالیاییها ضربالمثلی دارند که میگوید:« آدمهایی که خالی هستند، صدای همه را تقلید میکنند»
خالی به این معنا که گاهی آدمها چیزهایی بهدست میآورند و یا در جایی مینشینند که اندازهی آنها نیست. درک و بضاعتی برای موقعیت جدید ندارند. نه فهماش را دارند، نه تواناش و نه معرفتاش را. توصیف این آدمها و موقعیت جدیدشان همان مثل «وصلهی ناجور» است. آرزوی این را دارند که در جایگاهشان، اصطلاحا «برند» شوند. اما جور نمیشود که نمیشود.
بهنظرم علی خامنهای خالی هست. همیشه خالی بوده. خودش و نظاماش. امروز کسی از علی خامنهای به عنوان نمونهی یک رهبر، یک سیاستمدار و یا یک فقیه نام نمیبرد. در هیچ کدام از اینها حرفی برای گفتن و هویتی نداشته که برای کسی یا گروهی الگو باشد. این میشود که مجبور میشود، و یا میشوند، او را به «غیر» بچسبانند. تا هویت بگیرد. بگویند شبیه علی است. شبیه حسین است. فرمانده است.
علی خامنهای حتما در جایگاه یک روحانی یا خطیب پیش از نماز، بضاعتهایی داشته، اما واقعا نه فراتر. زمانه میگذرد و میشود رهبر و خودش هم اقرار دارد که چنین صلاحیتی ندارد(نطق خامنهای در جلسه مجلس خبرگان پیش از تعیین رهبر دوم) صادقانه یا ریاکارانه بودن این نطق را کاری ندارم. اما لااقل به زبان آورده آن زمان. همچنان زمانه میگذرد و او به رهبر بودن عادت میکند. با تمام مختصات یک رهبر سیاسی در ایران. به او وصلهی ناجور مرجعتقلید را هم میچسبانند. به او میگویند حضرت آقا و ولیامر. اینها خیلی سنگین است. برای هر آدمی. خصوصا برای کسی که معرفت قرار گرفتن در چنین جایگاههایی را ندارد و به او میگویند تو قدرت مطلق داری. آنقدر این پوزیشن، نوازشگر غرایض آدمی هست که آدم مسخ میشود. ذوب میشود در این پوزیشن. همهچیزش را برای ماندگاری این نوازشگری میدهد. مثل فردی که بضاعت مالی ندارد اما معتاد میشود. حاضر میشود خانوادهاش را هم بفروشد برای ماندن در همان حال نأشگی.
امروز تعدادی از این انقلابیون در کلابهاوس میگفتند که این سلام فرمانده یک حرکت خود جوش بوده. بدون اطلاع آقا. این مسخرهترین حرفی هست که میشود شنید. در سه دههی گذشته خامنهای و نظاماش را، به هرکسی که فکر میکردند مشروعیت دارد، تشبیه کردند. یک بار موضع نگرفت و مخالفت نکرد. چون تشنهی این هویتسازیهاست. چون احساس حقارت میکند. چون جامهای بر تناش کردهاند که به شکل اسفباری زار میزند بر پیکرش. اراده و توان اندازه کردن این جامه را هم برای خود ندارد. زیرا مسخ قدرت مطلق شده است.
به وفور در تاریخ از اینگونه سرگذشتها میتوان دید. آدمها در موقعیتهایی قرار میگیرند که زیر بار آن اصطلاحا رد میدهند. میشوند دیکتاتور و جنایتکار و قاتل. شاید همین تجربهها بوده که در برخی کشورها دیگر سرنوشت کشور و مردم را بر مبنای میزان صلاحیت و معرفت و اینگونه چیزها، به کسی واگذار نمیکنند. در این کشورها مبنا قانون میشود. یعنی پیشفرض این است که هیچ آدم استثنایی وجود ندارد و همهی آدمها از جایی به بعد رد میدهند. این میشود که میگویند حاکمیت قانون. میگویند کسی نباید فراتر از قانون باشد. چیزی که ما هنوز در پیچ و خم آموختن و درک آن هستیم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید