رفتن به محتوای اصلی

میدانی کهن در مالمو چونان ما!

میدانی کهن در مالمو چونان ما!

روزی سرد !میدانی قدیمی با سنگهای یخ زده در شهر مالمو جنوب سوئد.جماعتی نه چندان زیاد  با دعوت چند تشکل سیاسی در اعتراض به اعدام های گسترده جمهوری اسلامی گرد آمده اند.
 عموما فعالان سیاسی هستند که سالها است .با فرازو فرود های حنبش وبر آمد های سیاسی و اجتماعی در داخل کشور دور هم جمع می شوند .بسته به ابعاد دامنه اعتراضات بشور می آیند ،صفوفشان گسترده می شود .با سرکوب و فرو کش کردن دامنه اعتراضات در داخل .صفوف خارج نیز نقصان مییابند و باز محدود به مبارزان ومعترضان سنتی و استخوان خرد کرده،جریان های سیاسی می شود که هنوز بعد چهل سال پرچم های خود را دارند  که با بالا آمدن جنبش در ایران بهم نزدیک می شوند وبا فروکش کردن آن دورمی گردند .
ترکیب امروز جمعیت نیز تشکلی از همان چهره های آشنا و قدیمیست .با میانگین سنی شصت ببالا .اکثرا مانند من یا از درد کمر رنج می برند و یا از عوارض پیری شکایت می کنند .چهره هائی دوست داشتنی که هنوز پای سنگین گذرزمان و فشار غربت و دوری از وطن قادر نگردیده ازمیدان بیرونشان کند.امید از کف برباید.
بعنوان یک مبارز سیاسی پیر گشته در غربت .با وجودیکه تعلق به هیچ کدام از تشکل های دعوت کننده ندارم . اما برایم مهم مضمون فراخوان است  "نه به اعدام " .هر چند که همیشه آرزو می کنم !ایکاش ،ایکاش ما را توان این بود!که در ائتلافی گسترده دست در دست هم به نیروئی وسیع فرا بروئیم ،از هم نیرو بگیرم ویاری رسان جنبش درون کشور شویم .ائتلافی که بی شک حمایت نیرو های جوان کشور را بدنبال خواهد داشت.و خونی تازه در رگهای خشکیده ما مبارزان آرزومند پیر گشته در فرا سوی وطن جاری خواهد ساخت ! روانه میدان می شوم .
اندیشه هایم پلی می کشند از رشته های خیال. از این میدان یخ زده که در وسط آن چوبه نمادینی از دار بر پا گشته ، مردان وزنانی با چشمان بسته در مقابل آن ایستاده اند. 
 به سلول های تنگ ،به مردان وزنانی که تنگی زندان را ،شکنجه را و اضطراب جان فرسای حکم اعدام را طاقت می آورند! تا از زندگی آزاد،شرافت انسانی ،حق پایمال شده من وتودفاع کنند می اندیشم.
 صدا هائی مبهم  درون پرده های گوشم می پیچند. صدای خرد شدن استخوان ها ،فرو افتادن  پیکرهای جوان برکف خیابان ها. صدای جانکاهی که اعدامی زمان خردشدن استخوان های گردنش زیر بار سنگینی تن ازحنجره زخمی خود بیرون می دهد.
درد می کشم!
 به دختران ،به پسران جوانی می اندیشم . که درجستجوی یک زندگی ساده ،اما آزاد وبی هراس ازسایه اهریمنان تن به مرگ می سپارند! تا ازسهم زندگی آزاد یک ملت دفاع کنند.جوانانی با صورت های گل انداخته  چونان شکوفه های  گل بهی رنگ گیلاس در بهار. باچشمانی شرقی ،پرشور در جستجوی شادی! این عنصر رخت بسته از سرزمینی که نوحه   خوان ها ،مداحان،قاضیان و جانیان در آن صحنه گردان  میدان زندگیند .
  چه تلخ وسنگین است زندگی زیر نگاه عسس که راه شادی ونشاط بر ملتی می بندد. قوانین حکومتی بس فاسد وجنایت پیشه که بر جامعه حکم می راند.
چه میزان دشوار است زندگی در سرزمین دوالپاهای بر آمده از درون غارهای تحجر که بر دوش جوانان ،نوجوانان و حتی کودکان  می نشینند .پا های دراز خود بردور گردن آنها می پیچند. راه نفس بر آنها می بندند . دست بر روی چشمانشان می نهند .دردهلیز های تنگ وتاریک جهل وعقب ماندگی سرگردانشان میسازد.
از بهشت سخن می گویند .اما درب جهنم بر مردم می گشایند .دری که بر سر در آن نوشته" امیدی در این جا نیست."ا 
 چه می توان گفت در باره سرنوشت یک ملت ،سرنوشت جوانانی که در چنین دوزخی که هیچ روزنی ، حتی به اندازه کور سوی یک شمع بر روی آن ها گشوده نیست . مگر یک انسان چه میزان تاب می آورد این همه سختی را ؟چه میزان طاقت می آورد بی سرانجامی را که هیچ نشانه ای ازآینده ای حتی کم رنگ در آن دیده نمی شود؟ 
این مبارزه ،این خیزش عظیم جوانان  نبرد روشنی با تاریکی است .نبرد امید با ناامیدیست . نبرد رنگ های الوان زندگیست با تک رنگ سیاه ائیدولوژی حاکم بر جامعه. 
نبرد با کسانی که جهان را از روزن تنگ تفکرات بسته یک دین ،یک آئین ،یک تفکرقرون وسطائی منجمد شده در زمان ماضی می بینند. تفکری که در آن جائی برای بدعت ونو آوری نیست! جامعه ای سرد ومنجمد. که جوانان بخصوص زنان  بزرکترین قربانیان آنند."خیال حوصله بحر می پزدهیهات.."
 به جماعت شرکت کننده تظاهرات می نگرم ضمن تکریمشان فکر می کنم . آیا این حمایت ها چه میزان کار ساز است ؟صدای محدود ما تا کجا منعکس می شود ؟ چه می شد که فراخوانی چنان گسترده می بود! که تمامی ایرانیان خواهان آزادی که جملگی اما جدا جدا شعار "زن ،زندگی ،آزادی را سر میدهند .قادر می شدند درکی واحد از این شعار و عمل کردی مجموعی جهت تحقق بخشیدن ّبه آن می یافتند؟
درکی یاری ر سان برای این مرحله از مبارزه .احساس خطری جدی نه تنها برای اعدام ها !بل برای کشوری وملتی که که مشتی ،دزد ،چپاول گر ،جانیان صاحب قدرت و رهبری خود شیفته ومتوهم که مانند تمامی دیکتاتور های تاریخ امر بر وی مشتبهه گردیده که حامل پیام خدااست وخدا از زبان او سخن می گوید!کشور وملت را بورطه نابودی می کشند !
اعدام دستجمعی یک ملت !
این صدا های پراکنده ما چه میزان تاثیر گذار است؟لرزش ناشی از  سرما ،پارکینسون ،کمر  درد قدیمی توان ایستادنم می گیرد .بدنبال نیمکتی ولو یخ زده می گردم که لختی آرام گیرم .اندکی دورتر چند نفری از همسالان خود را می بینم که امان بریده از سرما در پا گرد مغازه ای بزرگ ایستاده اند.اندیشه گنان بطرفشان می روم .
 آیا هنوز ازاین قد های کمانی شده می توان بی یاری دست های جوان تیربر چشم دشمنان زد ؟ یا این که یاری سیمرغ عطار می خواهد ؟ مجموعی که اگر حاصل نشود توان رسیدن به قله قاف و دیدن قامت خدا در لباس آزادی و در آغوش کشیدن او  بس مشگل خواهد بود ؟ ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید