رفتن به محتوای اصلی

١٢ ماه May روز مادر

١٢ ماه May روز مادر

١٢ ماه May روز مادر
================

روز مادر آمد و روز پدر هم به دنبالش در راه است. چند روز پیش هم روز معلم بود. و شاید چندی بعد روز خواهر،  روز برادر، روز دانشجو و روز زندانی های سیاسی و روز اعدام های دسته جمعی که دهان هاشان را مي بوئيدند که چیز هایی گفته باشند! که نباید می گفتند. و چیز هایی دیده بودند که نباید می دیدند. .....
من هم به عنوان فرزند یک مادر یا برادر یک خواهر و یا معلم چند کودک و یا مدرس چند دانشجو و یا پدر چند فرزند و چندتا نوه ، می بایست چیزی می گفتم  تا بگویم هستم و دوستت دارم مادر.
تا یاد دارم مادرقشقایی من از یک زندگی ایلی پر طمطراق به گوشه روستاي زنجيران خزیده بود تا فرزندان بیشمارش را به مدرسه روستا بفرستد تا سواد بیاموزند تا از فلاکت قحطی و فرمانبر بودن ، بیرون بيايند. 
او خود بیسواد بود ولی بر من و برادران و خواهرانم سواد آموخت. سواد زندگی کردن در دهان گرگ ها و زنده ماندن در محيط هيولاها - سواد تلاش كردن وخم بر ابرو نیاوردن - سواد تحمل کردن همسری عصیانی و آسيب ديده ، مهر ورزیدن به فرزندانی که زیاد هم سر براه نبودند !؟
او( آفتاب) زندگي و تيماردار پدر، برادران و خواهرانم بودند که از جان مایه می گذاشت تا با گرماي نفسش ، بدن های سرد و مایوس ما را توان رفتن دهد .                                                                  شصت و اندی سال داشت که گذارش به بیغوله ای نا آشنا به نام زندان عادل آباد  يا ( ظلمتكده ) افتاد كه زبان را در گلو مي چرخاندند و زندگي را به هيچ مي فروختند ! 


با این سن وسال هنوز به زبان فارسی و عربی جفت و جور نبود . از او می خواستند تا در مورد پسرانش که یکی دانشگاه دیده و دیگری ورزشکاری بنام بود، ناگفته ها را بر روی میز باز جویان تازه مسلمان شده بریزد و البته که او اهل این کار ها نبود . او را بناچار پس از 9 ماه کلنجار رفتن، شباهنگام تک و تنها در کنار جاده ای در 6 کیلومتری خانه اش رها کرده بودند . از آن پس بر خانواده او داستانی رفت ( پر آب چشم) .                                           اعدام پسر 18 ساله اش و نا بسامانی و دربدری من و تازه عروسم منيژه و ترس و بیخانمانی دیگر فرزندان، چنان ظالمانه و خونچکان بودند که  حرارت و گرمای آفتابش به  کاستی گراییدو قلبش  أرام أرام از کار ایستاد او هرگز باور نمي كرد كه نوجوانش را به همين سادگي از او بگيرند ومردمش هم دم در نياورند و (البته پدر خيلي زودتر از او به همين غصه ودرد تسليم شده بود و...........).
ومن حسرت آخرین دیدارمادر را در آوارگی محض در سر زمینی دیگر در روح وقلب خود می کاشتم و دم بر نمی أوردم . هنوز هم پس از سی واندی سال این بار گران را بر دوش می کشم و هرسال در روز مادر چشمانم پر آب می شود از ناگفته هایم و نا شنیده سخن هایم و از رنجی که همگی مان را رنجور کرد.                                    وكشور را به تاراج داد. 
از او آموخته بودم که درد ها  تن آدمی را صیقل می دهند كه اگر امیدی به فردا ها باشد.               سي و أندي سال است که از آن زلزله بر خانمان ما گذشته ولی برای من ، انگار دیروز است . چرا که از او نیز آموخته بودم که: "دردها  وقتی کهنه می شوند دوباره سربر می آورند و تازه می شوند.)  دستان پینه بسته او را بر دار قالی ها وگلیم های خانه ام دردیارغرب، بوسه باران می کنم و به احترام تمام مادران به خصوص همسرم منیژه  كه ٤٠ واندي سال است که بر شانه هایش تکیه کرده ام تا از پا نیفتم وبه احترام  خواهرانم  فاطمه، خدیجه و رودابه که هر کدام رنجی را کشیدند که مپرس وبا قدر دانی ازعروس نازنینم سولماز، کلاه از سربر می دارم و خم می شوم تا دستانشان را ببوسم و.... به ياد مادراني كه در خاوران ها سوختند و هرگز مزار فرزندان خود را نديدند كه گلي بكارند و فاتحه اي بسرايند و……….
اشكبوس طالبي 
١١ ماه May   سال٢٠١٦ ميلادي- زنجيران ( مريلند).

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید