رفتن به محتوای اصلی

چشم‌انداز دموکراسی در خاورمیانه

چشم‌انداز دموکراسی در خاورمیانه
تهیه و تنظیم:
پویان فخرایی

زمانی که مصاحبه با پروفسور فرید العطاس به پایان رسید تمام خوشبینی‌هایی که درباره تحولات خاورمیانه در ذهن من بود، هم پایان گرفت. این جامعه‌شناس مالزیایی عرب‌تبار که اجدادش از یمن به مالزی مهاجرت کرده‌اند، عمیقا به ریشه‌های عربی خود علاقه‌مند است و تحولات خاورمیانه را نیز از نزدیک دنبال می‌کند. او با نگاهی واقع‌بینانه و چند بعدی مسائل منطقه را بررسی می‌کند و معتقد است اتفاقاتی که در منطقه افتاده بیش از این‌که یک انقلاب باشد، کودتایی است که هیچ تفکر جدیدی پشت آن نیست و تنها به تعویض حکام منطقه منجر شده است. پیش‌بینی او از آینده منطقه، تنها سطحی از دموکراسی است که منافع حاکمان جدید را تضعیف نکند. او عوامل منطقه‌ای و بیرونی بسیاری را برای این پیش‌بینی برمی‌شمارد و نقش نزاع قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی را در خاورمیانه در تحلیل خود برجسته می‌کند و همچنین تصویر واقع‌بینانه‌ای از نزاع عرب‌ها و اسراییل به دست می‌دهد. او در نهایت به شهروندان این منطقه توصیه می‌کند که به جای این‌که به فکر نتیجه آنی کارهای خود باشند، تلاش خود را برای تغییر بکنند زیرا سال‌ها پس از مرگ آن‌ها بذری که کاشته‌اند، ثمر خواهد داد.

آقای العطاس، شما برای مخاطب دانشگاهی رشته جامعه‌شناسی احتمالا چهره شناخته‌شده‌ای هستید، اما مخاطب این مصاحبه عامه مردم ایران هستند. بنابراین از شما می‌خواهم که با معرفی خود و سابقه خانوادگی‌تان شروع کنید.
البته. من یک جامعه‌شناس از مالزی هستم و در حال حاضر در دانشگاه ملی سنگاپور درس می‌دهم. حوزه‌های مورد علاقه من جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی تاریخی، تئوری‌های جامعه‌شناسی و گفت‌وگوی بین ادیان است. البته من تحقیقاتی در زمینه گفت‌وگوی بین ادیان انجام داده‌ام اما در زمینه گفت‌وگوی بین اسلام و مسیحیت هم بسیار فعال هستم. این از حوزه‌های مورد علاقه من. من در زمینه‌های مختلف فکری از مرحوم پدرم تاثیرات زیادی گرفتم. او یک جامعه‌شناس مالزیایی بود و در ایران بین جامعه‌شناسان، فیلسوفان و متخصصان علوم انسانی شناخته شده است، به‌دلیل این‌که او تجاربی در ایران داشت. وقتی دانشجوی لیسانس در اوایل دهه ۱۹۵۰ بود، به ایران سفر کرد و چند ماه را در تهران گذراند. همچنین چند سالی پیش از سقوط‌شاه و چند باری هم بعد از انقلاب به ایران سفر کرد. پس او مقطع مختلفی از ایران را دیده بود. او در دوران مصدق، دوران‌شاه و دوران انقلاب ایران را تجربه کرده بود. پدر من مباحث زیادی دارد که می‌شود درباره‌اش بحث کرد، اما من فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین تفکرات [میراث] پدر من، انتقاد او به ذهنیت استعمار زده است. او بسیار درباره فنومن (پدیدار) مسئله‌ای که «ذهنیت اسیر» خطابش می‌کرد، نوشته است. ذهنیت دانشمندان جهان سوم که بدون نگاه انتقادی ایده‌های غربی را می‌پذیرند. پدر من ضدیتی با ایده‌های غربی نداشت اما او با به کارگرفتن مفاهیم، تئوری‌ها، برنامه‌ریزی و سیاست‌های دانشگاهی بدون نقادی مخالف بود. او بسیار منتقدانه با دانشمندانی که به سادگی این ایده‌ها را خریداری می‌کردند و حاضر نبودند تئوری‌ها و مفاهیم اصیل و بومی را در جهان علوم به کار بگیرند برخورد می‌کرد. اما او تنها به انتقاد بسنده نکرد، به زعم من او فعالیت‌هایی در زمینه جامعه‌شناسی اصیل انجام داد. او به خاطر کتابش «افسانه بومی‌های تنبل» (۱۹۷۷) معروف شده است، که اثری خلاقانه درباره ساخت استعماری از بومی‌ها در آسیای جنوب شرقی بود. این کتاب توسط ادوارد سعید مورد استفاده قرار گرفت. بسیار جالب است که پدر من به خاطر این در مالزی مشهور شد که کتابش توسط ادوارد سعید مورد استناد قرار گرفت. در واقع او به دلیل غلطی مشهور شد. چون ادوارد سعید به او توجه کرده بود، مالزیایی‌ها فهمیدند او مهم است. این‌‌ همان نوع تفکری را نشان می‌دهد، که پدر من مخالف آن بود. ما به آن «ذهنیت بنده‌وار» می‌گوییم. این هم از نسب آکادمیک من. خود من کارهایی درباره انتقاد از جامعه‌شناسی «اروپا محور» انجام داده‌ام و بسیار به ایده جامعه‌شناسی جایگزین اروپا محور علاقه‌مند هستم. من درآن باره نوشتم و تلاش کردم از ابن‌خلدون برای مثال جامعه‌شناسی جایگزین اروپا محور استفاده کنم و ویژگی‌های ابن‌خلدون را برجسته کنم. من تنها در این‌باره حرف نزدم و عمل کردم و جامعه‌شناسی با محوریت ابن‌خلدون انجام دادم. این مشکل بسیاری از دانشگاهیان در جهان اسلام است که در زمان صحبت می‌کنند ما باید به سنت‌های خودمان برگردیم و نیاز به علوم انسانی جایگزین داریم. بسیاری به ابن‌خلدون و ابن سینا رفرنس می‌دهند، اما قدمی در این زمینه بر نمی‌دارند و هیچ دانش، مفهوم یا تئوری جدیدی در این‌باره خلق نمی‌کنند. این نقد من به آن‌هاست.
آقای العطاس خاندان شما ریشه‌ای عربی دارند و حدود ۲۰۰ سال پیش از یمن به مالزی و اندونزی مهاجرت کرده‌اند. قاعدتا شما به مسائل مربوط به خاورمیانه علاقه‌مند هستید، که موضوع اصلی مصاحبه ما هم هست. اگر بخواهید در یک نگاه شرایط خاورمیانه را شرح دهید، چه خواهید گفت؟
حکمرانان خاورمیانه در موقعیتی قرار دارند که از مردم جدا افتاده‌اند و تحت‌تاثیر منافع قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای هستند. مثلا حکومت مصر مورد حمایت و تحت‌تاثیر آمریکاست و در سیاست‌هایی درگیر است که در خط آمریکا و متحدان آن در منطقه مثل عربستان سعودی و کشورهای خلیج است. آن‌ها تحت‌تاثیر علایق و منافع توده‌های مردم خودشان برای آزادی‌های بنیادی، تغییرات بنیادی در سیاست‌های اقتصادی برای تعدیل فقر یا زندگی بهتر تصمیم‌گیری نمی‌کنند و همزمان سیاست‌های آن‌ها با قدرت‌های ساختاری بزرگ‌تر و بازی سیاسی آن‌ها در منطقه دستکاری می‌شود. این مسئله‌ای پایه‌ای است. ظهور این مسئله و مشکل به‌دلیل نبود اتحاد بین اعراب و در حالت کلی‌تر کشورهای خاورمیانه است. حتی آن‌ها توان آغاز یک اتحاد حداقلی را هم ندارند. من درباره چیزی مثل اتحادیه اروپا حرف نمی‌زنم و انتظار آن را ندارم، اما یک اتحاد حداقلی کشورهای خاورمیانه، که بتوانند موضعی مشترک در مسئله فلسطین و اسراییل و در مواجهه با آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا، چین (که اهمیت بسیار زیادی به عنوان یک قدرت جهانی دارد) و همچنین هند اتخاذ کنند. خاورمیانه نیاز به اتخاذ یک موضع مشترک دارد و حقیقتا آن‌ها توان چنین کاری را ندارند، پس آن‌ها در وضعیت بد کنونی هستند و رهبران آن‌ها، رهبرانی نیستند که ما امیدوار باشیم که آن‌ها را در این موقعیت پیش ببرند.
حتی پس از بهار عرب؟
حتی پس از بهار عرب. این کشورها قبل از این رهبرانی داشتند که آدم‌های بزرگی بودند. منظور من از بزرگ، کاریزماتیک بودن، قوی بودن و داشتن توان و منابع به حرکت درآوردن جامعه است. افرادی مانند عبدالناصر، قذافی و ... . اما آن‌ها هم از مردم جدا افتاده بودند و تلاش کردند که بر موج احساسات سوار شوند، مثل عبدالناصر که پشتیبانی توده‌وار (پوپولیستی) با خود داشت. پس آن‌ها با وجود داشتن پشتیبانی توده‌وار و جذب مردم با سخنرانی‌های غرا و آتشین، که یک نوع جذبه احساساتی است، قدمی برای خواسته مردم برنمی‌دارند. منظور من از جدا افتادن از مردم، فاصله‌ای است بین چیزی که مردم واقعا می‌خواهند و چیزی که این افراد درباره‌اش فکر می‌کنند، حرف می‌زنند و انجام می‌دهند. من فکر می‌کنم افرادی مانند صدام حسین این توانایی را داشتند اگر شکل درستی از اخلاق، رفتار و عقلانیت را داشتند، عراق را به یک کشور بزرگ تبدیل کنند. افرادی مثل قذافی یا صدام، خیلی زیاد تحت‌تاثیر شخصیت خودشان بودند و به معنای دقیق کلمه و به‌طور افراطی خودخواه بودند تا حدی که باور داشتند خیلی بزرگ هستند و مردم عاشقانه آن‌ها را دوست دارند و در نهایت جوامع خودشان را تخریب کردند. آن‌ها توانایی فراگیری از تاریخ و رهبران تاریخ جهان اسلام و اشتباهات آن‌ها را نداشتند. یک مفهوم جالب است به نام آرمان متعالی. بسیاری از رهبران بزرگ در گذشته، یک آرمان متعالی داشتند که آن را در شخصیت‌های تاریخی می‌جستند و دنبال می‌کردند. مثال‌های زیادی هم از پادشاهان اروپایی است که خودشان را دنباله‌رو یک رهبر دیگر تاریخی قلمداد می‌کردند که الزاما هم از کشور آن‌ها نبود. رهبران امروز جهان اسلام، این آرمان متعالی را ندارند. برای مثال من فکر نمی‌کنم قذافی یا صدام حسین، گفته‌اند من می‌خواهم آرمان صلاح‌الدین ایوبی را دنبال کنم و زندگی او را بخوانند، تا ببینند او چگونه رهبری بوده، چه سیاست‌ها یا دیپلماسی را دنبال می‌کرده و سعی کنند شبیه او باشند. من فکر نمی‌کنم هیچ‌یک از آن‌ها نهج‌البلاغه را بخوانند تا با پروراندن قواعد رهبری آن را دنبال بکنند. به معنای دیگری وقتی می‌خواهید رهبری بزرگ باشید که نام شما در تاریخ بماند، که یک امر طبیعی است، شما می‌خواهید این را به طریقی هوشمندانه و با داشتن آرمانی متعالی و مطالعه زندگی رهبران گذشته و داشتن یک برنامه برای خودتان به دست بیاورید، یا فکر کنید که شما رهبری بزرگ به شیوه خودتان هستید و نیازی به فراگیری از زندگی رهبران گذشته در تاریخ ندارید و در پایان به یک خود‌تخریبگر تبدیل شوید که خود و جامعه‌تان را تخریب می‌کنید، همچنان که قذافی و صدام‌حسین این کار را کردند. صدام‌حسین می‌توانست حتی به عنوان یک دیکتاتور (من حتی نمی‌گویم او باید دموکراتیک می‌بود) یک رهبر خوب باشد. به دنبال آبادانی کشورش باشد، به جنگ با ایران نپردازد، اجازه ندهد که آمریکایی‌ها سیاست‌هایش را تغییر بدهند، به مردمش آزادی بدهد، مخالفانش را به زندان نیندازد، مردم کشورش را نکشد، سیاست‌هایی اتخاذ کند که مردم او را دوست داشته باشند. او می‌توانست همه این کار‌ها را بکند،‌شاه ایران هم می‌توانست این‌گونه رفتار کند. اما این رهبران به نظر من مشکلات شخصیتی یا روان‌شناختی داشتند و من منظورم این نیست که بیمار روانی بودند، اما آن‌ها بسیار زیاد به بزرگی خودشان باور داشتند و من فکر نمی‌کنم این خصیصه تفاوت زیادی با رهبران جدید بهار عرب داشته باشد.
اگر بخواهیم عمیق‌تر به اتفاقات امروز در منطقه مثل نا‌آرامی‌های مصر یا تغییرات نخست‌وزیر در لیبی نگاهی بیندازیم، ارزیابی شما از وضعیت بی‌ثبات امروز منطقه بعد از قدرت گرفتن دولت‌های جدید چیست؟
در واقع ارزیابی وضعیت فعلی سود چندانی ندارد. اتفاقاتی که در حال وقوع است بسیار تازه است و زمان می‌برد که حکومت‌های تازه جا بیفتند و برای همین من ترجیح می‌دهم درباره تصویر دورتری از منطقه صحبت کنم. وقتی ما می‌گوییم انقلاب یعنی تغییرات بنیادین. در پس هر تغییرات بنیادینی فعالان و دانشمندانی فکر و تحقیق کرده‌اند و انقلاب سیاسی آخرین مرحله بعد از تفکرات انقلابی است که پیش از این به وقوع پیوسته است. این تفکرات راه انقلاب را باز می‌کنند، حتی انقلاب از این ایده‌ها شروع می‌شود. این چیزی است که در بهار عربی نیست. بنابراین اتفاقاتی که اکنون می‌افتد، اتفاقات بنیادینی نیست و شبیه‌‌ همان مسائلی است که قبل از این هم وجود داشته است. حاکم به قدرت می‌رسد و به تمرکز قدرت دست می‌زند، جای خودش را محکم می‌کند و به تضعیف کسانی می‌پردازد که به او کمک کردند که به قدرت برسد و از آن‌ها فاصله می‌گیرد.
در این میان قدرت‌های جهانی چه نقشی در منطقه بازی می‌کنند؟ قدرت‌هایی مثل آمریکا، اروپا، روسیه، چین و حتی هند. آن‌ها ترجیح می‌دهند که خاورمیانه به چه راهی برود و خودشان چه نقشی در این میان بازی می‌کنند؟
اگر بخواهید وضعیت خاورمیانه در دنیای مدرن را از دیدگاه روسیه، اروپایی‌ها و آمریکا جمع‌بندی کنید آن‌ها یک خاورمیانه متحد را نمی‌خواهند. آن‌ها ترجیح می‌دهند کشور‌ها جدا از هم و علیه هم دیگر نقش بازی کنند. این تنها وضعیتی است که اجازه می‌داد اتحاد جماهیر شوروی سابق یا آمریکا، تاثیر‌گذاری داشته باشند. اگر کل منطقه متحد باشند خیلی سخت بر آن‌ها می‌شود تاثیر گذاشت. این قدرت‌ها زمانی می‌توانند تاثیر‌گذاری داشته باشند که بعضی کشور‌ها با آن‌ها و بعضی با گروه دیگر باشند. برای مثال آمریکا الان می‌خواهد که خاورمیانه زیر سلطه او باشد و برای همین از مخالفان بشار اسد علیه او و روسیه حمایت می‌کند و طبیعتا روسیه و چین چنین چیزی را دوست ندارند، چون آن‌ها هم متحدینی را برای خودشان در خاورمیانه می‌خواهند و این با یک خاورمیانه متحد جور درنمی‌آید.
سوال بعدی این است که آیا آن‌ها یک خاورمیانه دموکراتیک می‌خواهند، من فکر نمی‌کنم این مسئله و مشکل آن‌ها باشد. مسئله آن‌ها این است که چه کسی در قدرت است. وجود رژیم‌های دموکراتیک در بعضی کشورهای عربی، مشکلی برای آمریکا نیست. آمریکا مخالف حکومت‌های دموکراتیک نیست ولی حاکمانی را ترجیح می‌دهند که بتوانند با آن‌ها کار کنند و نقش آمریکا در منطقه را حمایت کنند.
نظرتان درباره چین و هند چیست؟ آن‌ها قدرت‌های جدیدی در دنیا هستند و نقش مهمی را در معادلات جهانی بازی می‌کنند. آیا باید منتظر نقش‌آفرینی جدی‌تری از سوی آن‌ها در منطقه باشیم؟
چین در حال تبدیل شدن به یک بازیگر اصلی در خاورمیانه است اما نقش عمده‌اش در اقتصاد و در سرمایه‌گذاری منطقه است. به نظرم چین در وضعیتی نیست که بتواند تاثیرگذاری سیاسی و نقش تعیین‌کننده‌ای در منطقه داشته باشد برخلاف روسیه و آمریکا. علت این امر هم روابط تاریخی بین روسیه و آمریکا با خاورمیانه است. علت دیگر این امر هم دیدگاهی است که مردم خاورمیانه به علی‌الخصوص آمریکا و اروپا دارند و میل کسانی که به قدرت جایگزین یعنی روسیه نزدیک بودند و دوباره این به دلیل نقش تاریخی است که اتحاد جماهیر شوروی در خاورمیانه بازی کرده است. اما چین چنین نقش تاریخی را نداشته است. چین هیچ‌گاه منبع ایدئولوژیکی برای خاورمیانه نبوده، اما روسیه چنین نقشی در خاورمیانه داشته است. نه فقط در نگاه مارکسیستی یا کمونیستی بلکه در جریان‌های مختلف جامعه مدنی مانند رمان‌نویس‌ها یا نمایشنامه‌نویس‌های روس، نقادی‌های کمونیسم و خودکامگی. این ایده‌ها در خاورمیانه بین ایرانی‌ها، ترک‌ها یا عرب‌ها شناخته شده هستند. پس می‌توان گفت فرهنگ، تمدن و تفکر روسی و آمریکایی عمومیت زیادی در خاورمیانه دارد و مردم خاورمیانه راحت‌تر می‌توانند با ایده و فرهنگ آن‌ها مشابه‌سازی فرهنگی کنند. در حالی که نگاه غریبه و دوری به تمدن چین، وجود دارد. مثلا ایران می‌تواند با چین ارتباط بگیرد. آن‌ها پروژه‌های زیادی در ایران دارند اما ایرانی‌ها تقریبا هیچ چیزی درباره تمدن، ادبیات، فرهنگ و حتی موسیقی چین نمی‌دانند اما درباره روسیه یا آمریکا اطلاعات زیادی دارند. مثلا رمان‌های زیادی از روسی به فارسی ترجمه شده است. پس چین هنوز راه زیادی دارد که نقشی مشابه آمریکا یا روسیه در منطقه بازی کند.
ایران، ترکیه و عربستان به عنوان قدرت‌های منطقه‌ای چه تاثیر و نقشی در تغییرات منطقه داشته‌اند و این تغییرات چه تاثیری بر آینده آن‌ها می‌گذارد؟
این خیلی جالب است که ترکیه و عربستان راه‌های متفاوتی در منطقه برگزیدند. ترکیه روش رادیکالی را پیش گرفته و تصمیم دارد نقش قاطعی در منطقه بازی کند. آن‌ها می‌خواهند نقش قدیمی خودشان در زمان عثمانی را در منطقه زنده کنند. البته امپراتوری عثمانی برای ۶۰۰،۷۰۰ سال، خود خاورمیانه بوده است. از قرن پانزدهم و شانزدهم آن‌ها اکثر مناطق خاورمیانه را زیر تسلط خودشان داشتند و بعد از تجزیه امپراتوری عثمانی در اوایل قرن‌ها می‌خواستند قسمتی از اتحادیه اروپا بشوند. این هم موضوع جالبی است زیرا آن‌ها قبل از این خاورمیانه را زیر تسلط خودشان داشتند و قسمت‌هایی از اروپا نیز در اختیار ترک‌ها بوده مثل بلغارستان، یونان، بوسنی و قبرس. در ترکیه علاقه زیادی به تاریخ عثمانی دیده می‌شود و تخصیص بودجه‌های تحقیقاتی بیشتر، نمایشگاه‌ها، موزه‌ها و... شما ترک‌ها را می‌بینید که بسیار درباره دوران عثمانی صحبت می‌کنند. آن‌ها حس می‌کنند که ملت بزرگی بودند. من فکر می‌کنم به دلیل نقشی که اسلام به تدریج در زندگی عمومی ترک‌ها پیدا کرد و هوشیاری هرچه بیشتر اسلامی، آن‌ها تشخیص دادند اگر می‌خواهند نقشی را که در زمان عثمانی بازی می‌کردند، دوباره ایفا کنند نباید فقط قسمتی از اروپا باشند و باید رو به سمت آسیا کنند و نقش قاطعانه و رهبری را (اگر نمی‌توانند در دنیا) حداقل در منطقه بازی کنند. درعین‌حال آن‌ها برای متعادل کردن نقششان، در ناتو هم حضور دارند. سعودی‌ها در سوی دیگر، نقش متفاوتی از آنچه در گذشته داشتند ایفا نمی‌کنند. درباره ترکیه تغییری در ایدئولوژی سیاسی در راستای آگاهی اسلامی رخ داده است، اما درباره سعودی‌ها تغییری رخ نداده است. البته نمی‌شود گفت هیچ تغییری رخ نداده، زیرا ملک عبدالله از پادشاهان قبلی سعودی متفاوت است و رویکرد بازتری در بسیاری از زمینه‌ها دارد. اما اگر درباره سیاست خارجی و نقش آن‌ها در منطقه حرف بزنیم مشکل بنیادین عربستان سعودی این است که خیلی زیاد در خط علائق آمریکا حرکت می‌کند. پس شما یک اتحاد بین آمریکا، قطر و عربستان سعودی علیه سوریه می‌بینید که علت این اتحاد مشکلی است که با ایران دارند. پس عربستان سعودی اجازه داده است که در این نقش از آن استفاده بشود. علت دیگر این مسئله مشکل شیعه و سنی است. در سال‌های اخیر بعضی از حکومت‌های منطقه سیاست خودشان را براساس درگیری شیعه و سنی تنظیم کردند. این درگیری‌ها در مناطق گسترده‌تری از جهان اسلام رایج می‌شود مثلا در اندونزی مشکل شدیدی بر سر این درگیری‌ها هست. فکر نمی‌کنم شما خیلی با این درگیری‌ها آشنا باشید اما شیعیان آنجا توسط سنی‌های افراطی مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند، در مالزی با درجات خفیف‌تری این آزار و اذیت‌ها همچنان وجود دارد و البته درگیری‌های خونین در پاکستان، همچنین اتفاقاتی که اخیرا در بحرین و عربستان سعودی رخ داد، نمونه‌های دیگری از رواج این درگیری‌ها هستند. علت این درگیری‌ها به دلیل هراسی است که قدرت‌هایی در منطقه از ایران دارند و فکر می‌کنند که نفوذ ایران به‌دلیل وجود جمعیت‌های شیعی در مناطق متفاوتی مثلا در کویت، بحرین، امارات و خود عربستان سعودی، تقویت بشود و این تحول خطرناکی است و شوربختانه ایران و عربستان سعودی، به‌دلیل این مسئله آمادگی متحد شدن را ندارند. اگر اجازه داده شود که این درگیری‌ها توسعه پیدا کند، می‌تواند جهان اسلام را ضعیف‌تر از آنچه است، بکند.
با این حساب ترکیه می‌خواهد به یک ابرقدرت در منطقه تبدیل شود.
این چیزی است که آن‌ها می‌خواهند انجام بدهند. آن‌ها سیاست‌هایی را اتخاذ کردند که می‌خواهند توسط دیگر کشور‌ها مهم تلقی شود ولی همچنان که گفتم یک چالش بنیادین هست بین رلی که آن‌ها می‌خواهند در خاورمیانه بازی کنند و نقشی که در ناتو برعهده گرفتند. آن‌ها در موقعیت سختی قرار خواهند گرفت وقتی بخواهند یک طرف را انتخاب کنند، مثلا آن‌ها موضعی علیه سوریه همراه با آمریکا و عربستان سعودی گرفتند. این موضع‌گیری عجیب بود، چرا که بقیه مسائل با عربستان دیدگاه‌های متضادی دارند. نگاه ترکیه به اسلام کاملا در تضاد نگاه سلفی‌ها و وهابی‌ها به اسلام است و نگاه سلفی اساسا در ترکیه وجود ندارد و آن‌ها در موضع متحد عربستان قرار گرفتند که عشیره‌های سلفی را علیه اسد حمایت می‌کنند. من فکر می‌کنم برای ترک‌ها، بازی کردن در نقشی که دست بالا را در منطقه داشته باشد و مورد احترام دیگر گروه‌ها باشد و بین توده‌های شیعی و سنی نفوذ داشته باشد، سخت خواهد بود مگر این‌که مستقل‌تر عمل کنند. در نگاه دیگران آن‌ها همچنان توسط آمریکا و متحدان اروپایی‌شان مدیریت می‌شوند.
کمی هم درباره وضعیت سوریه صحبت کنیم. بدون توجه به این نکته که در سوریه چه تغییراتی رخ خواهد داد، بعد از اتمام این درگیری‌ها یک کشور ضعیف خواهد بود و این یک تهدید برای هلال شیعی و ایران محسوب می‌شود. ایران باید منتظر چه عواقبی در منطقه باشد؟
اولین نکته جالب در این زمینه این است که ما درباره سوریه در هلال شیعی صحبت می‌کنیم در صورتی که علوی‌ها در سوریه و ترکیه بین اکثریت شیعیان که ۱۲ امامی هستند، مشروعیت ندارند. اما از نظر ژئوپولتیکی سوریه، برای ایران اهمیت زیادی دارد زیرا تنها متحد ایران در منطقه است، اما سوریه برای شیعیان خلیج‌فارس چنین اهمیتی ندارد. اگر سوریه سقوط کند، به معنای تضعیف ایران و کم شدن نفوذش در منطقه است. فکر می‌کنم ایران باید به استراتژی و راه‌هایی فکر کند که در آن به عرب‌های منطقه نزدیک شود و فرا‌تر از درگیری‌های شیعه و سنی نقش بازی کند. اتخاذ چنین تصمیمی مشکل است اما استراتژی ایران باید براساس فهم این وضعیت در منطقه باشد.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
منبع:
بهار

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید