که ترا رحم آورَد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مُصلحی تو، ای تو سلطان سُخن
مولوی
………………………………………..
هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است.
از زندان قصر که برخرابه های کاخهای قاجاری بنا شد و رضا شاه آنرا در آذر ۱۳۰۸ گشود، دیگر اثری نیست و جز صدای کلاغها و سارهای درختان کاجش، چیزی از آن نمانده و باغ موزه جایش را گرفته است...
***
ستم به زندانیان سیاسی در رژیم پیشن واقعیت داشت و نباید آنرا به دلیل بیداد بسا بسا بیشتر رزیم کنونی، از قلم انداخت و سرپوش گذاشت. استبداد زیر پرده دین، غنچه لبخند را بر لبان ستمدیدگان پژمرد و به معانی غائی نهفته در کلمات هم ستم کرد ولی رنج آزادیخواهان در رژیم پیشین کم نبود و مرور آن دوران درسهای قابل تأملّی دارد.
البته هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است. یعنی فهمیدن ما با واقعیت کنونی دمخور و همنشین میشود و از آن تأثیر میگیرد.
برای مبارزه با آنچه رژیم پیشین «خرابکاران» مینامید، به دستور محمدرضا شاه، چهارم بهمن ۱۳۵۰، کمیته مشترک ضد خرابکاری شکل گرفت اما عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی، خصوصا ساواک و شهربانی که هر کدام برای مبارزه با مخالفین رژیم، دفتر و دستک جداگانه داشتند و ساز خود را میزدند، مشکل ساز بود.
با دخالت شاه، از اول خرداد سال ۱۳۵۲ ریاست کمیته مشترک به یکی از افسران ساواک محّول گشت و شهربانی صرفا مسئول کارهای اجرائی و تامین و نگهداری شد. البته برای هماهنگی بیشتر نمایندگانی از ارتش و ژاندارمری هم حضور داشتند، اما همه کاره و حاکم مطلق کمیته مشترک، اداره کل سوّم ساواک موسوّم به امنیت داخلی بود.
***
مسئولین اداره کل سوّم ، از تنظیم رابطه مدیران زندان قصر با زندانیان سیاسی ناراضی بودند و آنها را به مماشات و کوتاهی متهّم میکردند.
به دنبال چند نمونه تندروی از سوی زندانیان سیاسی در زندان قصر و واقعه ۵ تیر سال ۱۳۵۲ که «باتون بدستان کلاه خود به سر»، مغول وار به داخل زندان (بند شماره ۴) ریختند و زندانیان را به قصد کشت لت و پار کردند،
و نیز در پیامد این گزارش که، زندانیان در زندان، کار تشکیلاتی میکنند و ممکن است آنچه ۲۶فروردین همان سال در زندان عادل آباد شیراز (شورش زندانیان) روی داده، در قصر هم پیش بیاید و...
دوبهم زنی های ساواک شدت گرفت و افسران میانه رو مثل سرهنگ کوهرنگی، سرگرد تیموری، سرگرد اسدی، سرگرد کمیلیان و سروان تعزیه چی (تجزیه چی)، جای خود را به امثال محررّی و یحیایی و زمانی و شعله ور و قاسم ژیان پناه دادند.
دسته جدید که ادای فاتحان را در میآوردند، با بوق و کرنا و یال و کوپال به مملکت زندان قصر هجوم آوردند و نرسیده میخ خود را کوبیدند که کشتی بان را سیاستی دگر آمد.
………………………………………..
طرح ترور زمانی و ژیان پناه
میرغضب قاسم ژیان پناه (معروف به قاسم سیاه) را زندانیان سیاسی زمان شاه میشناسند. او که عصبّیت و بداخلاقی در چهره اش نشسته بود و با خودش هم سر جنگ داشت، بیش از حّد، گوش به فرمان سرهنگ مُحرّری و سرگرد زمانی (داماد سرتیپ کمانگر) بود.
ژیان پناه در تهران در خیابان «جمال الحق» نزدیک راه آهن زندگی میکرد، جایی که سروان ابوالحسن عباسی ۲۱ مرداد سال ۱۳۳۳ با آن چمدان معروفش دستگیر شد و به زیر شکنجه رفت.
از سفاّکی و تندخویی که بعضی اوقات بر ژیان پناه حاکم میشد هرچه بگوئیم کم است.
درست است که آدمی از محیط زندگی و شیوه زیستش هم تأثیر میگیرد و ژیان پناه گرد و خاک جنوب شهر را چون کوله باری بر دوش داشت اما این، همه خوش رقصی ها را توجیه نمیکند. او به لحاظ خُلق و خو، با مردم زحمتکش و بی آلایش جنوب شهر نسبتی نداشت و با شعور و معرفت آنان بیگانه بود.
۵ تیر سال ۱۳۵۲ که اعتراض و اعتصاب زندانیان زندان قصر (بند شماره ۴) به دخالت پلیس و گاردهای باتون baton به دست کشید و مدیران زندان، به بند شماره ۳ رفتند و دست به دامان بیژن جزنی و مسعود رجوی شدند تا غائله بخوابد، ژیان پناه حضور نداشت اما بعد از برکناری افسران پیشین، او در کنار زمانی و یحیایی... و درجه دارانی چون عبدی و نظری و نامیان و ستار مرادی، شوری را به کوری رساند و بلای جان زندانیان شد. (ستار مرادی بعدها از این رو به آن رو شد. به همین دلیل از بندها برَش داشتند و به نگهبانی پشت بام فرستادند.)
***
سروان ژیان پناه و سرگرد (بعداً سرهنگ) منصور زمانی عرصه را بر زندانیان تنگ میکنند و برخی، نقشه حذف و ترور آن دو را میریزند.
گویا «عزت شاهی» از طریق «علی محمد آقا» و «حسن حسین زاده» (برادر زن محمد کجویی) که از زندان آزاد میشدند تلاش میکند جدا از اخبار بازجویی ها، ضرورت از میان برداشتن زمانی و ژیان پناه را از طریق «حمیده نانلکی»(نانکلی) به «محسن فاضل» (علی) در بیرون زندان اطلاع دهد اما یکی دو عامل پیش بینی نشده، نقشه را بهم میریزد و رابطه با محسن فاضل به مانع برخورد میکند... (...)...
بگذریم.
………………………………………..
زمانی و یحیایی سیلی میخورند.
زندانیان کم و بیش چپروی میکردند و بهانه به دست گماشتگان ساواک میدادند، اما عامل اصلی، حکومتی بود که سّق اش را با بگیر و ببند برداشته بودند. زندانبانان واقعاً بد تا میکردند.
- پیش تر، در حمله نیروهای گارد به بند شماره ۴ زندان قصر یک زندانی به نام «مسچی» وحشیانه لگدکوب شده بود که فتقش ترکید و کارش به بیمارستان کشید. شماری دیگر از زندانیان هم زخم برداشته و آسیب دیده بودند.
- «داود محبوب مجاز» که در کمیته مشترک شکنجه بسیار دید و اختلال حواس پیدا کرد، دائم اذیّت میشد و او را زیر هشت میبردند و عاقبت هم بر اثر بی توجهی همانجا افتاد و مُرد. داود وقتی نماز میخواند دور خودش میچرخید و به چهار طرف سجده میکرد و گماشتگان زمانی و ژیان پناه قاه قاه میخندیدند.
- «جسن...» دکتر دندانپزشک نیز به علت شکنجه بیش از حّد تعادلش را از دست داده بود و بی آنکه بداند چکار میکند بلند بلند با خودش حرف میزد. او را از بند «یک و هفت و هشت» زندان قصر بردند و آنقدر وحشیانه زدند که دیوانه و «چِل وضع» شد و بعد از انقلاب هم در خیابانهای تهران دور و بر سطلهای آشغال میچرخید و داد میزد نزن...نزن...شلاق نزن...دستمو نپیچون...نزن... و بچه های کوچک که از رنج و درد او بی خبر بودند، دنبالش میدویدند.
- گماشتگان زمانی و ژیان پناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب میکردند و نیشخند می زدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمیتافتند و سر هیچ و پوچ اذیت میکردند و کرم میریختند.
در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتخته ای ها) میبردند و آنجا گاه، زندانی را وادار میکردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در مواردی زندانیان را آویزان میکردند.
چندین بار پیش از بردن به انفرادی، پاهای زندانی را در چوب فلک (که زمان میرزا رضا کرمانی باب بود) برده و ده دوازده نفر به ترتیب شلاق میزدند تا زندانی بگوید «گه خوردم، گه خوردم»
(تک و توکی از آنان) شرم و حیا را قورت داده و بددهنی میکردند و حرفهای زشت و نامربوط به زندانیان میزدند.
- باتون را در (...) خودت میکنیم بعد بیرون میآریم باید بلیسی...پدر سوخته خرابکار
- میخوای بفرستیمت لای زندانیان عادی در بند قوم لوط، تا وسطای شب نه یک بار، صد بار حالتا جا بیآرند؟ مادر به خطا
- توی بند، با بازی «اش تی تی» تمرین گروگانگیری میکنین؟ «اش تی تی» ای نشونتون میدیم که حظ کنین
حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...نتون» کرد...
- گاهی هم مزّه میریختند که بی پدر و مادرا، دوای شما فقط و فقط «مشکلگشا» است و لاغیر (مشکل گشا=شلاق)
اینگونه بیصفتی ها (گاه گداری) پیشآمده بود،
امّا تجاوز به زندانی و ادرار در دهان آنان، نه. این واقعیت نداشت.
***
زمانی و مُحّرری، زندانیان را تحقیر و اذّیت میکردند. وقتی «ایرج یوسفی» به سرگرد زمانی سیلی زد، و «سعید صفوی» نیز همین کار را با داماد مُحّرری (سرگرد یحیایی) کرد، ژیان پناه ماهیت واقعی خودش را بیش از پیش نشان داد.
ژیان پناه، افسر لات و بیرحم زندان قصر، برخلاف امثال سروان صارمی و سروان نعیمی (نعمتی) و ستوان علایی (که بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و جان باخت)، از آزار زندانیان صفا میکرد و مانند سرگرد زمانی از فریاد زندانی زیر کابل، لذّت میبرد، (اینها همه درست است)، اما داستان تجاوز درست نیست و واقعّیت ندارد.
(هرچند میم الف و ح ـ ط در دادگاه در این مورد مطالبی گفتند و شاکی شدند.)
………………………………………..
داستان تجاوز واقعّیت ندارد.
من با هر دو شاکی که از با صفاترین بچه های زندان بودند، از نزدیک آشنا بودم و امثال ژیان پناه، در خلوت خویش نمیتوانستند مظلومّیت و شرافت آنان را انکار کنند، اما متاسفانه وی در دادگاه راست گفت که گفت: «میتوانم قسم بخورم که به هیچ یک از زندانیان تجاوز نشده و با باتون عمل زشتی صورت نگرفته است.»
ژیان پناه بعد از قطعی شدن حکمش و تا پیش از تیرباران هم، جمله فوق را تکرار میکرد.
***
اگر ماجرا واقعی بود و پیش از بازشدن درهای زندان، زندانیان (و اعضای صلیب سرخ و عفو بین الملل و... که پایشان به زندان باز شده بود) آنرا شنیده بودند، غوغایی علیه رژیم شاه پیدا میشد که آن سرش ناپیدا بود و کار به جاهای خیلی باریک کشیده میشد و تا خلع درجه و دادگاه نظامی برای مسئولین زندان پیش میرفت.
عضدی (محمد حسن ناصری) از آمران اصلی سرکوب و شکنجه که در ترور ۹ زندانی (جزنی و ذوالانوار و...) نقش مستقیم داشت و اکنون زیر خروارها خاک خفته است، روزی در کمیته مشترک به چند زندانی گفته بود: اگر کسی در میان ما به زندانی نظر سویی داشته باشد، دمار از روزگارش در میآوریم و در اینگونه موارد هیج رحمی نداریم. نه که پاک و پیامبر باشیم نه، بین ما از بالا تا پائین همه جور جونوری هست. اما زندان جای این بازی ها نیست...
به او گفته بودند آقای رسولی وسط شب داخل سلول میآید و ما را مسخره میکند. دوست ما که میدانید پاهایش زخمی است و نای نفس کشیدن ندارد، دَمر خواب بود. آقای رسولی گفت مواظب پتو باشید. بد جوری روش افتاده...
عضدی پاسخ داده بود: رسولی «گ..» خورد که این حرف را زد. البته او چشم ناپاک ندارد و از این نظر آدم درستی است. بچه ها هم از این بابت شکایتی علیه رسولی نداشتند.
***
به داستان تجاوز برگردیم...
پدر بزرگوارم هوشنگ عیسی بیگلو (با اینکه ژیان پناه او را خائن بالفطره نامید و سر یک پولیور که به زندانی دیگری داده بود به زیر هشت برد و شدیداً آزارش داد)، نامه ای به دادگاه انقلاب نوشت و گفت من شهادت میدهم که داستان تجاوز واقعیت ندارد.
………………………………………..
پرویز ثابتی و اعدامهای سال ۵۰
برخی بی توجه به این حقیقت که «اثبات شئی، نفی ماعدا نمی کند» زیر سئوال بردن لاف و گزافها را در مورد دشمنان آزادی، با تأئید آنان مساوی میگیرند !
در مقاله با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت.
نیز اشاره داشتم: فاصله گرفتن از بزرگنمایی و واکنش به روایتهای دروغ در مورد ستمگران، عملکرد غیرانسانی آنان را توجیه نمیکند. خون پاک ترین فرزندان ایران زمین به گردن شکنجه گران اداره کل سوّم ساواک موسوّم به امنیت داخلی است. اداره كل سوّم ، حاكم مطلق كمیته بود.
***
آن دسته از زندانیان رژیم شاه که شاهدان زنده شکنجه و آزار ساواک هستند هنوز سر یر برخاک نگذاشته اند و اگر وارونه نمایی آقای ثابتی را با دلیل و برهان نشان دهند و کلمه را با کلمه پاسخ گویند بسیار نیکو است.
این ادعا هم که گویا با تلاش ایشان به جای اینکه حدود ۵۰ نفر در سال ۱۳۵۰ اعدام شوند، نیمی از آنان زنده ماندند و وی بهمراه سپهبد جعفری و سپهبد محققی مانع اعدامهای بیشتر شده، قابل بررسی است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید