کیومرث نویدی
اجازه نداریم بدون ارایه مدرک کسی را مشکوک معرفی کنیم!
آقایان ایرانپور، گلمرادی! من مقاله اخیر آقای قانعیفرد را نخواندهام. ای کاش لینک دهید. تردیدی ولی ندارم که قاضی و پیشهوری همچون قریب به اتفاق روشنفکران و ترقیخواهان آن دوران همه جهان، نسبت به آنچه در شوروی میگذشتهاست توهم داشتهاند و ای بسا قربانی این توهم نیز شدهاند. بر اساس همین توهم استالین جهان و جنبشهای چپ و کارگری و ضد استعماری و ضدستم ملی را از هزاران رهبر شریف ترقیخواه تهی کرد. بسیاری از آنان را توسط ایادی خود در سرزمینهایشان کشت یا منزوی کرد، بسیاری را دستبسته به دشمن تحویل داد و بسیاری را به شوروی کشاند و کشت.
از همین ایران خودمان: ذره، حسابی، سلطانزاده، نیکبین،مرتضی علوی، قاضی، پیشهوری و..... بیهوده نیست که جنبشهای اومانیستی کل جهان تحویل فرصتطلبهای نیندیشندهای از قبیل کیانوری و هونیکر داده شد. آدم حسابی در کل جهان باقی نگذاشت جناب استالین و البته پیش از او هم لنین و بعد هم مائو و امثال آنها. غیر از این که کل جنبشهای تحت تأثیر مارکسیسم از بنیاد نسبت به مسئله ملی دچار کژاندیشی بودند. نمونهاش روزالوکزامبورک که اصلا نمیفهمد ستم ملی یعنی چه. مفهوم مجرد و بیهویتی که «پرولتاریا» نامگذاری شد و بعدها به «انسان طراز نوین» ارتقاء یافت و در ایران بدل شد به حرامزادهای به نام «مستضعفین»، جای انسان واقعی و حی و حاضر استثمار و استعمار شده را گرفت. همانگونه که «دموکراسی بورژوائی» نام دیگری شد برای اصلیترین وجه تمدنهای پیشرفته صنعتی که از بنیاد با سرمایهداری و سیاستهای نواستعماری اینهمان انگاشته شد و مفهوم لایتچسپک سرگیجهزای «امپریالیزم» از آن زاده شد: «امپریالیزم انگیس، آلمان، فرانسه و.... به سرکردگی آمریکای جهانخوار.» مفهوم کژ و کوژی که در ایران به نام «استکبار» از دهان خفاشی به نام امام خمینی قی شد. به گمان من تاریختگاری آنچه در این یک قرن و نیم گذشته است بدون تفکیک و بازتعریف این مفاهیم آب به غربال پیمودن است. حتی نیازمند این هستیم که نخست میان دو مفهوم «سرمایهداری» و «تولید کالائی» تفکیک قائل شویم. وگرنه تا ابد درگیر بحث با امثال مزدک و فرهاد کوهی و اقای قانعیفرد خواهیم بود که نگاهشان به نیمه خالی لیوان است و این نیمه را بدل به چماقی کردهاند بر سر هر حرکت اومانیستیای که در جهت حل مسئله ملی در ایران باشد. میپرسم که آیا خود «ایران» و «ایرانی» نیاز به بازتعریف ندارند؟ ظاهرا نزد آقایانی که نام بردم کافیست کسی در چارچوب آن «گربههه» به خشت افتاده باشد تا از هر هویتی بری باشد: «سیمرغ» و «هخا» و «آریامهر» در واقع روی دیگر سکه همان نگاهی هستند که «پرولتاریا» و «دموکراسی بورژوائی» را رقم زدهاست. از شما ارجمندان انتقادی هم دارم: به تحربه دریافتهام که بحث ملی یکی از داعترین مباحث است و معمولا هر بحث دیگری را تحتالشعاع قرار میدهد. در حال حاضر اما، ما به شدت نیاز به آن داریم که تکلیفمان را در مورد انتخابات پیشارو بفهمیم: جنبش یا «شبه جنبش» روشنفکری ایران بر سر یک دوراهی ایستاده است: پذیرش ولایت فقیه تحت نام شرکت تاکتیکی در انتخابات یا نفی ولایت فقیه با تحریم هر انتخاباتی که تحت نظارت استصوابی انجام شود (به قول شکسپیر «بودن» یا «نبودن» مسئله این است.) به هر دوی شما پیشنهاد میدهم هر بحثی پیرامون مسئله ملی را به بعد از انتخابات موکول کنید: دیر نمیشود.
ناصر ايرانپور
اجازه نداریم بدون ارایه مدرک کسی را مشکوک معرفی کنیم!
آقای بهمن آزادگر، با درود به شما، از اشاره و انتقاد شما متشکرم. آن را میپذيرم و تلاش میکنم قدری ظريفتر و محتاطانهتر عمل کنم. اما اين شخص شورش را درآورده است. تن به بحث رودرو هم نمیدهد. از همين تريبون وی را به ديالوگی در مورد نظام سياسی و مقولهی هويت که ايشان مقالهای در مورد آن نوشتند، دعوت میکنم. باز از تذکر شما متشکرم. موفق باشيد.
علي سالاري
چرا شرکت در انتخابات؟
کامران عزيز، اين ديالوگ را از آنرو ادامه ميدهم که فکر مي کنم علاوه برخودمان، براي بسياري ديگر نيز مفيد باشد. به شما بايد احسنت گفت که ضمن اينکه خود به حجاب و اسلام اعتقاد نداريد، اين حق را براي ديگران قائليد که در انتخاب پوشش و عقيده شان آزاد باشند؟ چرا اين آزادي عقيده را برمن نمي پسنديد که براي مبارزه از تخصص و تجربه و فکر خودم استفاده کنم؟!
کامران عزيز، اين ديالوگ را از آنرو ادامه ميدهم که فکر مي کنم علاوه برخودمان، براي بسياري ديگر نيز مفيد باشد. به شما بايد احسنت گفت که ضمن اينکه خود به حجاب و اسلام اعتقاد نداريد، اين حق را براي ديگران قائليد که در انتخاب پوشش و عقيده شان آزاد باشند؟ چرا اين آزادي عقيده را برمن نمي پسنديد که براي مبارزه از تخصص و تجربه و فکر خودم استفاده کنم؟! شما با شعار ايران رجوي، رجوي ايران و نيز "نوع رهبري عقيدتي در روابط دروني سازمان" مخالفيد، خوب منهم منتقد نوع رهبري مسعود نه تنها در روابط دروني بلکه با برداشتهايش وتنظيم رابطه اش با ساير نيروها هستم.
آيا شما به ذوب شدگان در رهبري عقيدتي، که موافق آن شعار و آن اصل هستند، حق مي دهيد بدليل مخالفت شما با بنيادي ترين اصل ايدئولوژيک و تشکيلاتي مجاهدين، يعني رهبري عقيدتي، که همهً اصول عقيدتي و مبارزاتي سازمان نسبت به آن فرعند، شما را به خيانت و هم خطي با وزارت اطلاعات رژيم و ايران ديده بان متهم کنند؟ پس لطفاً اين قضاوت عجولانه بر ديگري هم مپسنديد.
مي گوييد " هدف اینجا دفاع از حقوق انسانی ساکنان شهر اشرف است و نه حمایت از سازمان مجاهدین خلق و نبرد مسلحانه". اينجانب هم نه تنها از ساکنان شهر اشرف، بلکه از سازمان مجاهدين خلق هم حمايت مي کنم و آنها را سرمايهً مبارزاتي مردم ايران مي دانم، خودم سالياني با آنها هم نشين، دوست و هم سنگر بوده ام، چرا نمي توانيد تحمل کنيد که يکي از همان مجاهدين و اشرفيان، با داشتن صلاحيت تجربي و تخصصي لازم، طوري غير از مسعود فکر کند و بينديشد؟ چرا رژيم مي تواند اختلاف نظر را در درون خود تحمل کند و مجاهديد نتوانند؟
شما از طرفي مي گوييد با جنگ مسلحانه مخالفيد و از طرفي چنين مي نمايد که طرفدار پر و پا قرص سرنگوني و شوراي ملي مقاومت هستيد؟ لطفاً روشن بفرماييد با کدام استراتژي، کدام حمايت ها و نيروها مي خواهيد رژيم را سرنگون سازيد؟ اگر هدف از سرنگوني، حقوق بشر و دموکراسي و عدالت اجتماعي و نه تنها حفظ استقلال و تماميت ارزي بلکه آزادي و آبادي ايران است، آيا راهي بجز مبارزه و مقاومت مدني و استفادهً حد اکثر از ظرفيت هاي موجود ممکن است؟ اگر شما به راهي غير از اين رسيده ايد لطفا ما را هم راهنمايي بفرماييد. منهم معتقدم که قاتلين دوستان همبندم در سال شصت و نيز همرزمانم در سال شصت و هفت بايد به پاي ميز محاکمه کشانده شوند، نمي دانم به چه حقي به خود اجازه مي دهيد خون آنها را اسباب توجيح خط سياسي خود و يا حتا آقاي رجوي و يا هر سازمان سياسي ديگر نماييد؟ نه شما، نه آقاي رجوي و نه هيچ کس ديگر حق ندارد از اين خونها استفادهً ابزاري کند و براي توجيه نظرات و مواضعش به اين خونها متوسل شود. اين کشتارها جنايت ضد بشري هستند و بر اساس حقوق جهانشمول انساني در دادگاههاي بين المللي قابل پيگرد بوده و هستند. نمي فهمم چطور به خودتان اجازه مي دهيد اينچنين بي پروا و بدون کمترين ملاحظهً انساني، سياسي و اخلاقي کسي که در آن جنايات خود در صف قربانيان بوده به همدستي با قاتلان متهم کنيد و بنويسيد که "امثال شما برای کسانی که از قتل عام فرزندان دلیر این میهن در سال 67 دفاع می کنند یا در این فاجعه ملی شرکت داشتند حمایت می نمایید و طلبکار هم هستید"... اين اتهامان بيهوده و پرت و پلاگوييها به جواب نياز ندارند... براي دکتر محمد ملکي و ايرج مصداقي نيز ارزش بسيار قائلم ولي همين آزادي را که براي آنها قائليد که نظرات خود را داشته باشند، تحمل عقايد متفاوت و اي بسا مخالف با آنها را نيز داشته باشيد... همه نياز به تمرين تحمل و مداراي بيشتر داريم، بايد بتوانيم آزادي مخالف را بپذيريم و مجاز نباشيم مخالفمان را با تهمت و افترا و يا شلاق و شکنجه از ميدان خارج سازيم. باور کنيد که شما هم در عدم تحمل مخالف و تهمت و اتهام بي مورد زدن به مخالف خود همانقدر متعصب و خشک مغز و تند رو و بي منطق هستيد که تندروهاي بسيجي. با اين تفاوت که بسياري از همان شکنجه گران و بسيجي ها و پاسداران سابق پوست انداخته و رنگ عوض کرده اند ولي شما هنوز در همان فضا و افکار و مرزبندي بچه گانهً دههً شصت بسر مي بريد. باورکنيد همين گونه رويکردهاي عاري از تحمل و مدارا ضامن بقاي رژيم استبداد است. براي لايق آزادي شدن و رسيدن به آزادي لازم است تا با استبداد دروني خودمان به طريق اولي مبارزه کنيم.
کامران
شرایط انتخابات تا این لحظه
عبدالله شهبازی از اعضای حزب توده بود که تواب و مسلمان گشت و یک دهه یکی از مدیریتهای وزارت اطلاعات را بر عهده داشت و حالا مانند سی سال قبل از خط امام که میر حسین باشد حمایت می کند. بقایای مشکوک توده در پیک نت هم همان خط قدیمی را ادامه می دهند و دنبال موسوی سینه ضد امپریالیستی می زنند. همین موسوی در زمان کشتارها هم نخست وزیر بود و هم از سران حزب چماقداران جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی و خامنه ای.
ابراهیم نبوی هم زمانی مسئول دفتر سیاسی وزارت کشور بوده زیر دست آخوند ناطق نوری و یک خط امامی دو آتشه بوده و حالا مرید خاتمی و موسوی است. گاهی هم همراه مسعود بهنود توده ای سابق بارکش رفسنجانی هم می شود.
سی سال است عده ای آخوند و پاسدار و توده ای قیم مردم ایران شده اند و برای این ملت سیاست و ریس جمهوری تعیین می کنند! همین باندهای بدنام بودند که تحت مبارزه با امپریالیسم و حمایت از مستضعفقین دهها هزار انسان را به زیر شکنجه و جو خه های مرگ فر ستادند و حالا اصلاح طلب و طلبکار هم شده اند. شهبازی و نبوی خط امام را جانانه ادامه می دهند ولی تاسف برای کسانی است که تازه وارد بیت اینها شده اند و درس دمکراسی هم می دهند. پیروان نبوی و شهبازی در اپوزیسیون حداقل باید انتقادی به خودشان بکنند و از بنیانگذار این خط که خمینی و تئوریسین ان کیانوری بود تقدیری بنمایند و این تحلیل های رنگارنگ را به اسم خودشان بیرون ندهند.
ناصر ايرانپور
اسناد قضاوت کنند نه یک نویسنده معذور و در قفس
آقای سهند، ديگر من و شما بايد تأئيد کنيم که حتی ناسيوناليستترين و شووينيستترين ايرانیها منکر وجود ترک و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن نبودهاند و نيستند و الحق همواره احترام خاصی برای اين به قول خودشان "اقوام ايرانی" قائل بودهاند. اين را کسی با صراحت میگويد که خود را در تقابل با آنها میبيند.
آقای سهند عزيز،
با سلام مجدد،
1. ای کاش آن پيام از شما میبود، چون آن دوستمان ـ صرف نظر از کم و کيف محتوای پيامش ـ زبان و لحنی دوستانه برگزيده بود، چيزی که آرزو میکردم در مورد اين پيام شما ادعا کنم.
2. قبول بفرمائيد که بنده هم بعنوان يک علاقمند سياسی با آگاهی نسبی از رويدادها و ساختار سياسی ترکيه میدانم که خانم ليلا زانا کيست، هر چند به سهو در املای نام ايشان حرف "الف" را جا گذاشته بودم، همانطور که اين سهو ناخواسته از شما هم سرزده است و به جای ليلا "ليل" نوشتهايد.
3. ليلا زانا را حقيقتا شخصيتی دانا و سياسی و هوشيار میدانم. مطالب ايشان را مطالعه نموده و خود نيز اينجا و آنجا در بارهاش نوشتهام. ايشان هيچ جا ـ و از جمله در پارلمان ترکيه ـ از اوجلان بطور مستقيم پشتيبانی نکرد، بلکه از "زندگی کرد و ترک در يک کشور دمکراتيک" سخن راند (به دايرهالمعارف ويکيپديا مراجعه فرمائيد). اتهام سنگين وی همچنين باندی بود با رنگهای زرد و قرمز و سبز که به جنبش کردستان نسبت داده میشود. البته ايشان به درستی هيچگاه تن به محکوميت اوجلان نداد و پ.ک.ک. و جنبش مدنی داخل ترکيه را اجزای جدايیناپذير يک کل میدانند. به هر حال، اتهاماتی که دولت ترکيه به وی و ديگر فعالان مدنی کرد در ترکيه میزند، با هيچ معيار دمکراتيک و اخلاقی قابل دفاع نيست. به همين خاطر هم دولت ترکيه از سوی پارلمان و کميسيون اروپا بارها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. فراموش نکنيم سياستی که حکومت ترکيه از زمان آتاتورک در مقابل "اقليتهای" ملی و دينی در پيش گرفته را چيزی جز شووينيسم و فاشيسم نمیتوان ناميد و اين امر به ويژه از سوی روشنفکران ترک، از جمله در اين اواخر از سوی نويسنده شريف ترکزبان پاموک مورد انتقاد قرار گرفته است. آقای سهند، ديگر اين اظهرمنالشمس است که در ترکيه صرف سخن گفتن به زبان کردی در ملاء عام مجازات داشت و کردها "ترکهای کوهی" ناميده میشدند. هنوز هم که هنوز است بر طبق مادهی 3 قانون اساسی اين کشور تنها زبان آن کشور ترکی است.
4. پيداست که تعريف من و شما از فاشيسم بسيار با هم متضاد است. شما اوجلان را "فاشيست" میناميد و حکومت ترکيه را "دمکراتيک"!! من با اوجلان مشکلات زيادی دارم، به ويژه بخاطر تمجيداتش از آتاتورک در زندان؛ اما همانطور که ملاحظه میفرمائيد از منظری بسيار متفاوت با شما. جالب است که تاکنون از حکومت ترکيه نيز شنيده نشده که اوجلان "فاشيست" است. از زرادخانهی ترمنولوژيک آنها تنها "تروريست"، "تجزيهطلب" و امثالهم شنيده شده است، اما نه "فاشيست". آنچه فعالان کرد ترکيه مطالبه میکنند، مضمونا همان چيزی است که شما برای خود در ايران میخواهيد. چرا آنها "فاشيست" شدند و شما "دمکرات"؟!
5. آنچه در ارتباط با تدريس زبان کردی فرمودهايد، متأسفانه (هنوز) حقيقت ندارد و حتی آنچه در مورد راديو و تلويزيون هم گفتهايد، چندان با واقعيت جور در نمیآيد. لطفا نگاهی به ساعات و برنامههای بخش کردی TRT و فرستندههای ديگر برای بيش از 20 ميليون کرد بياندازيد. حتی اگر آنچه که در ارتباط با ميديا میفرمائيد درست باشد، دال بر دمکراتيک بودن اين حکومت نيست، چه که اين امر دهههاست در ايران پياده شده و به امری بديهی تبديل شده است، بدون اينکه کسی مدعی شده باشد که به اين خاطر حکومت قبل و بعد از انقلاب "دمکراتيک" بودهاند.
6. آيا شما اعتقاد به حق تعيين سرنوشت ملتها داريد؟ آيا حقوقی که در ايران به حق برای خود مطالبه میکنيد، برای کرد هم در ترکيه قائليد؟ انکارناپذير است که تعامل همان "فارس"هايی که شما مورد انتقاد قرار میدهيد، با ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن بسيار بسيار دمکراتيکتر و انسانیتر و مستاهلتر از برخورد با کرد در ترکيه بوده است. اين قضيه ديگر اينقدر بديهی است که نيازی به استدلال و سند ندارد. روزی در همين آلمان با دوست ترکی (از ترکيه) بحثی در مورد سياست آلمان در قبال مهاجرين داشتم. به وی گفتم که "آيا حقی که شما اينجا در اين کشور غريب برای خود قائليد برای ميليونها انسان در سرزمين خود هم قائليد؟" در همين آلمان چند سال پيش صد هزار امضا از مهاجرين ترک اين کشور بر عليه راديو WDR آلمان بخاطر "دخالت در امور داخلی ترکيه" (!!) جمع شد، چون اين راديو جسارت کرده بود، هر هفته 20 دقيقه برنامه به زبان کردی برای شهری محدود (دورتموند) پخش کند!!! (و اين درحالی بود که از سالها پيش تنها آموزش به زبان مادری ترکی در آلمان به هزينهی دولت آلمان امری عادی بود، بلکه انواع و اقسام برنامه راديويی به زبان ترکی وجود داشت.) آقای سهند، ديگر من و شما بايد انصافا تأئيد کنيم که حتی ناسيوناليستترين و شووينيستترين ايرانیها منکر وجود ترک و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن نبودهاند و نيستند و الحق همواره احترام خاصی برای اين به قول خودشان "اقوام ايرانی" قائل بودهاند. اين را کسی با صراحت میگويد که خود را در تقابل با آنها میبيند.
7. همان رضاخانی که شما در برخی زمينهها به حق مورد ايراد قرار میدهيد، خود نام بينالمللی ايران را از "پارس" به "ايران" تبديل نمود، درحاليکه ترکيه همان ترکيه است.
8. گفته بوديد که چرا هميشه يک لگد به اسلام و يکی هم به آتاتورک میزنم. درست میفرمائيد. من نگونبختی کنونی ايران را در رسوخ اسلام و ناسيوناليسم به عاريت گرفته از اروپا و ترکيه در ساختار سياسی ايران میدانم. نه اسلاميسم و نه ناسيوناليسم درمان درد مان نيستند، بلکه آفتهايی هستند که بايد از خودمان برانيم. اگر شووينيسم حاکم را به حق زير سوال میبريم، نيازی ندارد که خود به ناسيوناليسم پناه ببريم. اگر در ايران سلطهی فقه شيعه بر سنيان ظلم روا میدارد، لزومی ندارد که در ضمن دفاع از برابری و رفع تبعيضات از سنیها به دامان آنها (که در شرايطی بهتر از شيعهها نخواهند بود) بخزيم. زيرسوال بردن اسلام و رضاخان و آتاتورک از سوی من هم از اين زاويه است.
9. از نظر من نه ترکيه و نه ايران به دمکراسی، ثبات، رفاه و پيشرفت دست نخواهند يافت، مادام که مسأله مليتها حل نشده باقی مانده باشد. اين امر به اعتقاد من تنها در پرتو يک نظام فدرال ممکن است، چه در ترکيه و چه در ايران. در اين ارتباط البته میتوان نظرات متفاوت داشت. اين، امری بديهی و ضروری است.
با سپاس مجدد
یک هوادار پادشاهی
اعلمی: باید به حال این ملت گریست!
حضرت آقای اعلمی، شما شوربختانه بیشتر ادا در می آورید و امروز نیز فقط و فقط سنگ بی قیمت خود، یعنی موضوع کاندیداتوری در یک نظام مستبد و فاشیستی را به سینه می زنید. نقد شما از قانون اساسی الکن جمهوری اسلامی نیز کاملا یک جانبه است و فقط به چیزهایی اشاره می کنید که مضلومیت فرد محذوفی چون خود را مورد پرسش قرار دهد. اگر شما می خواهید به راستی طرف مردم باشید، باید به تبعیض های چندگانه ای که قانون اساسی نظامی که شما خود را دلسوز آن می دانید اشاره کنید: تبعیض دینی: فقط شیعیان حق مندند؛ تبعیض جنسی: تنها رجل ها حق مندند؛ تبعیض صنفی: تنها آخوندها حقمندند (خبرگان)؛
فرای این، مقام رهبری به عنوان فردی که دارای بیشترین حقوق و مسئولیتی برابر صفر است، صرف وجود اش یعنی تعطیل سیاست مدن.
آقای عزیز، شما خود را دارای کارنامه ای درخشان می دانید و چهار کاندید دیگر را دارای کارنامه ای نادرخشنده؛ می شود مهر ورزیده و بخشی از درخشندگی های کارنامه تان را به ملت معرفی فرمائید؟
خیر، کارنامه ی شما و امثال شما نه تنها درخشان نیست، بلکه چون خود نظام تاریک است و سرشار از تبعیض و ستم.
اگر می خواهید دست کم در برابر وجدان خود آسوده باشید، به جای دست و پا زدن برای مقامی که جز برای خیانت به مردم ایران ساخته نشده است، یعنی ریاست جمهوری یک نظام ولایی و مردم ستیز، بهتر است که به کلی به این نظام پشت کنید و به صف مردم بپیوندید. تنها در چنین شرایطی ست که ملت و آگاهان راستین نیز سخنان شما را می پذیرند و به شما کمک خواهند کرد.
یک آذربایجانی
آقای توکلی عزیز،
پیشنهاد می کنم نامه اعلمی به خامنه ای را در بخش سیاسی قرار دهید، چون اهمیتی بسیار بالا دارد و بهتر است تعداد بیشتری آن را بخوانند. آقای اعلمی در بخش پایانی نامه با تشبیه نظام به کشتی بادبان شکسته، سقوط حتمی و ناگزیر نظام جمهوری اسلامی را در صورت ادامه این وضع پیش بینی کرده و با ظرافتی تمام مسئولیت آن را به گردن شخص خامنه ای گذاشته و به عنوان یک حقوق دان در لفافه خامنه ای را فاقد شرایط و صفات لازم برای رهبری براساس اصول ۱۰۹ و ۱۱۱ قانون اساسی اعلام کرده است! این بخش را در ادامه دوباره بخوانیم:
« قهرا مادامیکه اوضاع به همین منوال ادامه دارد و جمهوریت این چنین مورد تعرض واقع میشود نظام جمهوری اسلامی بسان کشتی بادبان شکسته و برگل نشستهای است که بجای پیشروی در اقیانوس امید بتدریج در کام خودخواهیها فرو میرود و دیری نخواهد پائید که دیگر اثر و نشانی از آن باقی نخواهد ماند و این یعنی ظلم ناروا در حق صدها هزار شهید و جانبازی که از جان خود گذشتند تا جمهوری اسلامی را در کنار ساحل امنی مستقر سازند.
جناب آقای خامنهای مقام محترم رهبری! از آنجا که جنابعالی بر مسند ولایت مطلقه فقیه تکبه زده اید و قدرت لایتنهاهی در دستان شما متمرکز شده است، قهرا مسئولیت هرگونه انحراف شورای نگهبان از قانون اساسی و آرمانهای نخست انقلاب و به مخاطره افتادن جمهوریت و اسلامی بودن نظام و ظلمی که این شورا در حق مردم روا میدارد متوجه شخص شما میشود و این امر میتواند در تنافر با برخی از شرایط و صفات رهبر به شرح مذکور در اصول ۱۰۹ و ۱۱۱ قانون اساسی قرار گیرد! »
علي سالاري
چرا شرکت در انتخابات؟
کامران گرامي، اي کاش شما هم با اسم اصلي مي نوشتي، شما هم در کامنت هايت مجاهدين را نقد مي کني، تفاوت ما در اينست که من از درون و بعنوان صاحبخانه نقد مي کنم و جنابعالي از بيرون و بعنوان شخصي مستقل، بقول سعدي: يکي را زشتخويي داد دشنام، تحمل کرد و گفت اي خوب فرجام/ بترزانم که خواهي گفتن آني، که دانم عيب من چون من نداني/
اينجانب هميشه منتقد مجاهدين بوده ام و نه ضد آنها، اگر موردي نياز به پاسخ داشت خودشان بلدند، شما که ترکي هم بلدي آخر "سنه نه؟" بازهم بقول سعدي: ميان دوکس جنگ چون آتش است، سخن چين بد بخت هيزم کش است/ کنند اين و آن خوش دگر باره دل، وي اندر ميان کوربخت و خجل/ ميان دو تن آتش افروختن، نه عقل است و خود در ميان سوختن.
بر خلاف امثال شما که بر مسلمان بودن و حجاب خانم رجوي ايراد مي گيريد، اينجانب منتقد تند روي ها هستم، باز بقول سعدي:
به چشم خويش ديدم در بيابان، که آهسته سبق برد از شتابان/ سمند بادپاي از تک فروماند، شتربان همچنان آهسته مي راند.
وانگهي چرا نمي توانيد خشم خود را کنترل کنيد و وقتي کسي خلاف نظر شما فکر مي کند طاقت از کف مي نهيد، عجولانه خط و نشان مي کشيد و بي شرمانه به وابستگي به رژيم و خيانت متهمش مي کنيد. بقول سعدي: نه مرد است آن به نزديک خردمند،که با پيل دمان پيکار جويد/ بلي مرد آنکس است از روي محقيق،که چون خشم آيدش باطل نگويد... چون نداري کمال فضل آن به، که زبان در دهان نگهداري...هرکه تأمل نکند درجواب، بيشتر آيد سخنش ناصواب/ يا سخن آراي چو مردم بهوش، يا بنشين چون حيوانان خموش... تا نيک نداني که سخن عين صواب است، بايد که به گفتن دهن از هم نگشايي/ گر راست سخن گويي و در بند بماني، به زانکه دروغت دهد از بند رهايي.
کامران
چرا شرکت در انتخابات؟
جناب سالاری نازنین بنده به لباس خانم مریم رجوی یا مسلمان بودن مسعود رجوی ایراد ندارم. هر انسانی آزاد است هر لباسی بپوشد و هر عقیده ای را داشته باشد. انتقاد به شعار بی محتوای ایران رجوی و نوع رهبری عقیدتی در روابط سازمان مجاهدین خلق ایران بوده ونه انتقاد به مواضع اصولی آنان در برابر حکومت سنگسار و افشای تمامی کاندیداهای حکومتی دستگاه کشتار و ترور ولایت فقیه.
هدف اینجا دفاع از حقوق انسانی ساکنان شهر اشرف است و نه حمایت از سازمان مجاهدین خلق و نبرد مسلحانه. حمایت از خط اصولی شورای ملی مقاومت ایران و سایر نیروهای مترقی از جمله استاد ملکی عزیز رئیس سابق دانشگاه تهران در تحریم نمایشات مفتضح آخوندی است . مهمترین مسئله جنبش مقاومت در مرحله کنونی حمایت یگ پارچه از شهر پر آوازه اشرف و تحریم معرکه گیریهای دستگاه ولایت فقیه می باشد. تبلیغ برای این نمایشات آخوندی همراهی و همدلی با ولایت فقیه می باشد و همانطور که خامنه ای گفته باعث ثبات و مشروعیت نظام می گردد. شما آگاهانه جایگاه خودتان را در کنار دستگاه و کاندیداهای حکومتی پیدا کرده اید و برای پیروزی آنان قلم فرسایی می کنید. امثال بنده هم تا حد توان برای یاری رساندن به ایرانیان شهر اشرف تلاش می نماییم و در برابر جنگ روانی حسین بازجوها و اژه ای ها ایستاده ایم با و جود اختلافات و انتقاداتی که به سازمان مجاهدین خلق ایران داریم. امثال شما برای کسانی که از قتل عام فرزندان دلیر این میهن در سال 67 دفاع می کنند یا در این فاجعه ملی شرکت داشتند حمایت می نمایید و طلبکار هم هستید. به مقالات روشنکر نویسنده فرزانه ایرج مصداقی مراجعه کنید که خود 10 سالی را در سیاه چالهای خمینی بسر برده و کتابهای با ارزشی هم در این زمینه به رشته تحریر در آورده.
فردین نیکجو
خونی که هر گز خشک نخواهد شد !
در مطلب قبلی که آقای ابراهیمی داستانی را در مورد آقای ابراهیم نبوی و حمایت ایشان از آقای میر حسین موسوی برای ما تعریف کرده بودند، کامنتی گذاشتم که یک سوال بود و بی جواب ماند. البته بی جواب، بی جواب هم نماند؛ یک نفر با یک آی دی زنانه، ای میلی برای من فرستاد و ضمن
اشاره به کامنت من در مورد آن داستان و تعریف و تمجید؛ به من ابراز علاقه عاطفی کرد! جل الخالق، این اتفاق آدم رو یاد روشهای کهنه شده وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می اندازد که برای ترور شخصیت وکلای مدافع کانون مدافعان حقوق بشر در تهران ،روزنامه نگاران و نویسندگان؛ در کشوی دفاتر کار آنان مجلات سکسی و کاندم و یا مشروبات الکلی پیدا میکردند، و یا یک خانمی می آمد و در مورد رابطه با آقایان افشاگری میکرد. خیلی ترسناک بود، اما فکر می کنم که موفقیت اینگونه روشها بستگی به مخاطبین شما دارد.
در آن کامنت از آقای ابراهیمی سوال کرده بودم که، نکند ایشان از آقای احمدی نژاد حمایت می کنند؟
اما، ظاهرا اینطور بنظر می رسد که ایشان هیچ دل خوشی از آقای میر حسین موسوی ندارند. خوب اینکه یکنفر دل خوشی از یک کاندیدا ندارد و علاقه مند به کاندیدای دیگریست، نه تنها چیز عجیبی نیست بلکه حق فرد است و ایرادی هم ندارد. اما در مورد این انتخابات بخصوص، بله بخصوص؛ چرا که شاید کلیدی ترین انتخابات در تاریخ 30 ساله جمهوری اسلامی باشد، این نکته که ما از کدام جایگاه به یک کاندیدا حمله می کنیم، بسیار حائظ اهمیت است.
من شخصا معتقدم که ما امروز می توانیم مخالفان شرکت در انتخابات (تحریمی ها) را به دو دسته مخالفان بیرون از حکومت (اپوزیسیون) و درون حکومتی تقسیم کنیم.
بنظر من تحلیل دسته اول را با توجه به تحلیل های آنان از شرایط سیاسی داخل کشور و انتخابات برگزار شده توسط جمهوری اسلامی در 30 سال گذشته؛ نه تنها نمی توان جدی گرفت، بلکه صحبت در مورد آن هم اتلاف وقت و انرژیست.
اما تحرکات دسته دوم تحریمی ها، درون حکومتی ها، بسیار جای تامل دارد. اینان که همان هواداران اقلیتی اصولگرایان تند خوی باند مصباح یزدی ها و شریعتمداری ها هستند، چهار سال پیش با کمک همفکران نظامی خود و البته به لطف بی تفاوتی مردم و تحلیل کیلویی دسته اول تحریمی ها(اپوزیسون)؛ رئیس جمهور محبوب خود احمدی نژاد را به مردم ایران و دنیا تحمیل کردند. هواداران این اقلیت کوچک، امروز و اینبار هم بر طبل تحریم می کوبند، با این تفاوت که طبل تحریم اینان با طبل تحریم بااصطلاح اپوزیسون بسیار فرق دارد. فرق در اینجاست که اینان تنها خطر از دست رفتن موقعیت سیاسی و حکمرانی خود بر مردم و کشور ایران را در حضور گسترده مردم در پای صندوق های رای گیری می بینند.
حال سوال اینجاست که آقای ابراهیمی از کدام جایگاه به آقای موسوی و یا ابراهیم نبوی، به عنوان هوادار ایشان حمله می کند
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید