شایستگی
در جهان مدرن، یکی از مفاهیم شاهکلیدی و بنیادین که در روش اندیشه و سنجش مردمان بویژه کشورهای غربی جای گرفته است و در برخورد آنها با تولید خدمات و کالاها، سامان را موجب است، مفهوم کفایت یا شایستگی است. واژههای انگلیسی را میتوان برای نزدیکی بیشتر با بار معنایی این مفهوم مثال زد که این مفهوم را نمایندگی میکنند. در زبان فارسی نیز افزون بر دو واژهی بالا، صلاحیت، سزاواری، اهلیت و درخوری را میتوانیم کنار هم بچینیم.
همهی این واژهها در کنار یکدیگر ذهن ما را به سوی فضایی میبرند که در آن انسانهایی را در زمان انجام «کار» خود به خیال و جلوی چشم میآوریم که در حین انجام کار، دارای این صفات هستند؛ به زبان سادهتر «بدرد آنکار میخورند». درد آن کار را میشناسند، درمان درد را میدانند و میدانند چگونه با کار خود نیاز و مشکل انسان دیگری را چاره نمایند. بی شک همهی ما در طول زندگیمان با کسانی روبرو شدهایم که دربارهاش به داوری نشستهایم: «این، آدم این کار نیست».
اصلاحطلبان دیروز، طلبکاران امروز شدهاند! امثال صادق زیباکلام، نمیفهمند که کفایت و شایستگی یعنی چه! نمیخواهند بفهمند که نه کار سیاسی را درست شناختهاند، نه عناصر کار سیاسی در جهان مدرن را در کشور مهیا کردهاند، و نه اینکه توانستهاند اهداف سیاسی خود را به سر منزل مقصود برسانند. پس، شایستگی ندارند؛ آدم این کار نیستند! زیرا اگر میفهمیدند، پس از انتخابات شرمآگین اخیر، مدتی زبان به سکوت میبستند تا اوضاع آرام شود. شاه ۳۷ سال اشتباه کرد، اینها ۴۲ سال در دوران مدرن گند زدند.
صادق زیباکلام، که در بین اصلاحطلبان از ضریب هوشی بیشتری برای شرکت در «بازیهای» اجتماعی-سیاسی برخوردار است، اینک زبان به شکایه از دست شعور و درک مردم برده است: هیهات، که محمد رضا شاه یا اهریمن بوده و هست یا فرشته میپندارندش!. زیرا مردم ما نمیخوانند و نمیدانند.
باطلنمایی
در زبان انگلیسی، به اینگونه کنار هم چیدن نامتجانس و نا متقارن مفاهیم، که تنها با چیدن کلمات و گزارههای کمعمق روی هم میغلتند، میگویند که فرد با پارادوکس سخن میگوید؛ پارادوکس یا همان «باطلنمایی»، یا «ناسازنمایی». در پارادوکس، به نظر میرسد که فرد درست میگوید. زیرا چینش کلمات و ساخت گزارهها در نگاه اول کفایت میکند، اما در معنای پنهان، و با نگاه ژرف به مقوله، معلوم میگردد که او نادرست میگوید. پارادوکس دارای دو سویه است: یا عمدی است یا سهوی. و صد البته که پارادوکس زیباکلام تمام و کمال عمدی و نا صادقانه بیان شده است. ببینیم چرا!
در مطلب منتشره در سایت گویا، چهار سر فصل را در نوشتهی کوتاه زیباکلام میتوان دید:
۱ - پس از ۴۲ سال، نگاه مردم ایران به دستاوردهای و کارکرد محمد رضا شاه پهلوی، همچنان سیاه و سفید است. سیاهی، همان کینهی از شاه است و سفیدی اینکه اکنون بسیاری او خوب و بیعیب میدانند.
۲ - شاه در نگاه مردم اهریمنی بود که امروز به فرشتهای تبدیل شده است.
۳ - داوریهای دربارهی شاه، چه اهریمن و چه فرشته، از مجرای کردههای او و با کاتالیزور «شناخت» از دستاوردهای او نیست.
۴ - مردم ما در علوم انسانی «عقب ماندهاند». عقب ماندگی ما تنها صنعتی نیست.
باورکردنی نیست که زیباکلام چنین گاف بزرگی را در یک نوشتار کمتر از ۲۰۰ کلمهی داده باشد. تنها دلیل آن را در پس دو چیز میتوان جستجو کرد: ۱) «نفرت» زیباکلام از شاه، و ۲) بهم ریختگی نظم فکری و احساسی او در روزهای اخیر، زمینههای چنین خطای بزرگی هستند.
اهریمن و فرشته
۴۲ سال از آن ۳۷ سال میگذرد. ۳۷ سال (که در عمل ۲۷ سال آنرا شاه ناظر و آمر اصلی بر امور مملکت بود)، میگذرد. شاه، از سن ۲۲ سالگی در سال ۱۳۲۰ پادشاه شد، و تا چند سال، کشور هنوز در آشوبها و پسلرزههای تبعید رضا شاه بسر میبرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شاه که ۳۲ سال داشت، فرمانروایی خود را آغاز کرد و سال ۱۳۵۷ نیز کشور را ترک گفت.
اگر شاه را مردم در سالهای قبل از انقلاب، و اینک نیز اهریمن میدیدند، یکی از دلایل این پدیده اجتماعی را امثال زیباکلام، استبداد دوران شاه میدانند. اینکه مردم نمیخواندند و نمیدانستند و نمیدیدند. فرض بگیریم، که این استناد و دلیل، درست باشد. فرض بگیریم که بخش بزرگ تقصیرات اشتباهات شرایط سیاسی آن «۳۷» سال بر گردن شاه باشد. فرض بگیریم که کردههای او مردم را در سیاهی نگاه داشت تا حقیقت را نبینند. آیا این ۴۲ سال، از دید زیباكلام برابر است با همان ۳۷ سال؟ براستی هیچ انسان دلیر در داوریها، و با شهامت در اقرار به اشتباه، و راستگو در بیان حقیقتهای تاریخی، میتواند بگوید آن سیاهی «داوری» با این سفیدی «عقبماندگی علوم انسانی» از یک جنس هستند؟
یعنی زیباکلام میگوید که دستاوردهای انقلابیون، اصلاح طلبان، شبکههای اجتماعی، فراز و نشیبهای سیاسی ایران در ۴۲ سال گذشته، آنقدر «کمتوشه»اند که مردم ما هنوز در خامی و سفیدی، دنیا و تاریخ خود را میبینند؟ پرسش این است که: «پس شما چه غلطی کردهاید؟» ۴۲ سال گذشته چه غلطی میکردید؟!
یا اینکه، این حقیقت و اصل جریان را باز نمیگوید؟ سپاسگزاری مردم ایران از محمدرضا پهلوی، با آگاهی نیز همراه است. سفیدِ سادهلوحانه نیست. مردم خواندهاند، دیدهاند و سنجیدهاند. مردم، مخالفان شاه را که همان سرخها و سیاهها بودند، به عینه، و نه در پشت میلههای زندان، دیدند و شنیدند. اگر قبل از انقلاب، «قهرمانان و فرشتهها» در لای کتابها، در کانونها، در جنگلها و پشت میلههای زندان بودند، اما ۴۲ سال است که مردم چریکها را، مجاهدین را، فداییها را، عاشقان قسمخوردهی مصدق را دیدند. مردم دیدند که بسیاری از آنهایی که فقط حرف می زدند و ادعای ساختن فردوس داشتند، در درون چه «اهریمن»هایی بودند و هستند!
از سویی زیباکلام گفته است که امروز مردم شاه را فرشته میبینند؟ دلتان تنگ شده است برای «مرگ بر شاه» آقای زیبا کلام؟ نه! ولی اینطور نیست، هیچ کس شاه را فرشته نمی بیند! مردم خوب میدانند اشتباهات شاه چه بود. او قبل از رفتن به بخشی از آنها اقرار کرد. در غربت هم بدانها اشاره کرد. فرزندش و همسرش نیز زبان به نقد از اشتباهات شاه گشودهاند - دیگر چه فرشتهای؟ شاید او را فرشتهای در مقایسه با آن ملای سیاهدل دیو صفت که درآمد و فرشته را بیرون کرد، ببینند! این هم جای شگفتی نیست که در مقام مقایسه، همه چیز نسبی و دارای عینیت بیشتری است و پس از ۴۲ سال دستکم اینکه مقایسه درست نشیند. آری، اگر خمینی و خامنهای اهریمناند، شاه در برابر آنان فرشته بود. اما شاه، فرشتهی دوران سیاسی - اجتماعی خود نبود.
دستاوردهای شاه
پیشتر در این سایت نوشتیم که اگر رضا شاه، سخت افزار ایران مدرن را ساخت، محمدرضا شاه، نرم افزار بر آن نهاد. بیمارستان ساختن امری بزرگ است، اما تربیت پزشک آسانتر از آن نیست. مردم میدانند که شاه وطندوست و ایراندوست بود. میدانند که پس از رفتن او چه سرمایهی عظیمی از زیرساختها و توسعه را برای شما انقلابیون باقی گذاشت؛ سالم و دست نخورده باقی گذاشت، نه از جنسی که، شما که در برابر مخالفان و براندازان «اسلحه بدست میگیری»، فردا برای نسل امروز باقی خواهی گذاشت.
مردم میدانند که چه داشتند و چه خواهند داشت. یک گزارهی ساده را که امروز بر دهان بسیاری از داوریها روان است بسنجیم: «دوران شاه باید به اصلاحات، و نه به انقلاب، میانجامید». این گزاره حاصل دوران پس از انقلاب است و دوری مردم از سیاه دیدن و افراطی رفتن.
مردم امروز، مردم دنیای شبکههای اجتماعیاند، و بسیار بیشتر از نسل انقلاب میفهمند. مردمانی بزرگوارند که اشتباه پدران «سیاهبین» را بخشیدهاند و سفیدی آزادی و کرامت انسانی را خواهانند. در افکار یک انسان باورمند به کرامت خویشتن، کسی اهریمن نیست، کسی فرشته هم نیست. این شما انقلابیون پریروز، اصلاحطلبان دیروز و طلبکاران امروز هستید که هنوز در باور به کرامت انسان ایرانی، سکندری میخورید.
فکر کن زیباکلام! فکر کن! بنشین و تامل کن! جوانی که شاه را ندیده، نشنیده، نشناخته است، امروز از شاه به خوبی یاد میکند. و حتی او را پدر میخواند! چرا؟ نه اینکه این جوان، ابزار شناخت ندارد و سفیدِ خام است! بر عکس، او در جهان امروز دیده است که در دیگر کشورها چه میگذرد. دیده است چگونه توسعه و رفاه ملتهای دیگر رقم میخورد. دیده است که چه داشته و میبیند که امروز چه دارد. در این مقایسهی ممکن و بدون پارادوکس، از زندگی ملموس خود تا زندگی همتای نادیدهی خود در ۵۰ سال پیش، به این نتیجه میرسد که چه را از دست داده و چه در دست دارد. میبیند که شاه در تمام دوران سلطنتاش حتی یکبار صدایش را بلند نکرده است و واژهی زشتی بر زبان نرانده است و دشنامی و سرزنشی را بسوی مردم روان نساخته است. امروز چه؟ از حکومتیان ایران، زشتکارتر و زشتگوتر سراغ داری آقای زیباکلام؟!
اما، شیرین آنکه، امروز، سخن از شاه نیست. هرچند نام شاه و یاد شاه، شما انقلابیون را آزار میدهد. اما سخن از شاه نیست. امروز سخن از زیستن است. سیری در گذشتهای بسیار بهتر از امروز و افسوس خوردن برای امروز است. امروز سخن از نجات ایران است. قضاوت جوانان ما دربارهی شاه، بخش بسیار کوچکی از بار سنگینی است که امثال شما بر دوش آنها رها کرده اید. نگران اینگونهها نباشید، که روزهای سیاه وطن در راه هستند. کافیست که دستاوردهای ۴۲ سال اخیر را در برابر جوانان ایران بگذاریم، داوری کار سختی نیست و میتوان آیندهی مقدور را آرزو کرد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید