اخیراً در سایت ایرانگلوبال یک مقالهای خواندم که حتی یک سند تاریخی در آن نبود. شاید تنها چیزی که میتوان آن مقاله را نامید، شعارهای تاریخانگاری قومگرایان پانترکیست باشد:
http://www.iranglobal.info/node/6896
نام این مقاله که "جعلیات ایرانی و وظیفهی مللتهای ساکن ایران" میباشد، احتمالاً از طرف یکترکزبان ایرانی نوشته شده است. بدبختانه گروهی از مردمان آذربایجان ریشهی ایرانی خود را فراموش کردهاند و ناچار رو به جعلیت و دروغهای ترکیه آورده اند. من کاری به بخش سیاسی مقالهی فوق ندارم و چیزی به عنوان "مللتهای ساکن" ایران نمیشناسم. تنها در ایران سه گروه قومی بزرگ داریم به نام ایرانی (شامل تمامی زبانهای ایرانی – حدود هشتاد درصد جمعیت ایران) و ترک (شامل زبانهای ترکیتبار مانند ترکمن و ترکی آذری و خلجی و غیره – حدود هیژده درصد جمعیت ایران) و عرب..با چند گروه کوچکتر (آمار فوق برگرفته از منبع سی-آی فاکتبوک 2012 میباشد): https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/geos/ir.html
من کاری به چیزی مانند "مسئلهی قومی یا ملی و غیره" ندارم.. روشن است که اگر گروهی خود را ترک میدانند و گروهی ایرانی، نمیتوانند با هم در درازمدت در یک کشور بسازند..چنانکه نه تالش/تات آران آسوده است و نه تاجیک اوزبکستان و نه کرد ترکیه.
. ..البته ترکزبانان ایران هویت ایرانی دارند/گرفتهاند اما عدهای سعی میکنند که هویت دیگر به آنها بدهند.
در مورد این مسئلهی سیاسی (قومگرایی و پانترکیسم) من اینجا نوشتهام:
http://www.sepahbod7.blogfa.com/post-2.aspx
http://www.sepahbod7.blogfa.com/post-1.aspx
در ایران نیز "قوم فارس" را قبول ندارم بلکه قوم ایرانی هست (به علاوهیقوم ترک و قوم عرب..) :
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/qowmehirani.htm
(قوم ایرانی چیست و زبانهای ایرانی چیست)
که پارسیدری زبانان نیز جزو این قوم هستند.
در این مقاله تمرکز ما بر دروغهایی هست که در مقالهی نامبرده در عنوان به طور فراوان آمده است. در این مقاله تنها چند مورد نادرستیهای اصلی و در واقع "جعلیات اصلی" مقالهی نامبرده را ذکر میکنیم و پاسخی بسنده برای هرکدام از این جعلیات میدهیم. اگر بخواهیم به تمامی موارد از نادرستی آن مقاله اشاره کنیم و پاسخ بدهیم، وقتی برای زندگی نمیماند. زیرا هر جملهی آن تنها یک شعار بیسند در کالبد یک دروغ است (مانند اجازه گرفتن رضاشاه از افغانستان! برای برگزیدن نام ایران که حتی یک سند درست حسابی و نامهی رسمی ندارد! یا اینکه کتیبههای زبان باختری را به نام زبان پارسیدری شناساندن..مانند اینست که زبان انگلیسی و آلمانی را یکی بدانیم!..البته به مورد دوم اشاره خواهیم کرد تا نشان دهیم که فرد نامبرده حتی از اصول بنیاد زبانشناسی ناآگاه است).
اولین جعل..جناب آلپر تاسی:
" سرزمینهایی که به نام ایران ذکر شده اند در افغانستان کنونی قرار دارند و هیچ ربطی به کشور ما ندارد"
این یک دروغ کلی هست زیرا در شاهنامه، و بویژه بخش ساسانیان (که مهمترین و تاریخیترین بخش کتاب هست)، تمامی قلمرو ساسانیان به نام ایران شناخته شده است.
چنانکه خواهیم دید، هر دوی این مورد دروغ هست. حتی سندی از دوران صفویان از جهانگردان آن دوران میاوریم که نشان میدهد که خود مردم ایران، نام کشورشان را ایران میدانستند.
اما از کجا در رابطه با این حرفهای نادرست شروع کنیم:
نخست این حرفهای غلط پاسخ مفصلی در کتاب/مقالهی ایران در گذشت روزگاران گرفتهاند:
چند ياد داشت بر مقاله ايران در گذشت روزگاران
چند ياد داشت ديگر بر مقاله ايران در گذشت روزگاران
ياد داشتي ديگر بر مقاله ايران در گذشت روزگاران
اثر: دکتر جلال خالقي مطلق و دکتر جلال متيني
که هر خوانندهی ایراندوست را توصیفه میکنم که کتاب فوق را بخوانند...بخشی از این کتاب را میتوان نیز در اینجا دانلود کرد:
http://mypersianbooks.files.wordpress.com/2011/08/irankhaleghi.pdf
اما باز از کجا در مورد دروغهای شعارگونه آغاز کنیم؟
اول باید دانست که بسیاری از نامهای کهن (بسیار کهن) برای یک منطقه شاید در "افسانه" یا آیین دینی ریشهداشته باشند(مانند اسرائیل یا بهارتا که نام دیگر هند است برای هند و غیره)، اما کم کم ملتها بر باور افسانهها و سنتهای دیرین بوجود آمدند و نام ایران در دوران ساسانی به طور رسمی برای تمامی گستردهی آن استفاده شده است. بنابراین نامهای کهن میتوانند ریشه در افسانه داشته باشند (مانند نام ایران که در واقع به نام سرزمین آریاییها است)، اما کم کم به یک واقعیت تبدیل میشوند. نکته جالب اینست که در دوران حداقل صفوی، حتی نام توران برای آسیایه میانه مرسوم بوده است.
اما برگردیم به ایران:
یک)
کهنترین نمونهی واژهی ایران مال پیش از مسیح هست و مناطق ماد و پارس را نیز شامل میشده است چنانکه استرابو گفته است:
استرابو مردمان پارس و ماد و سغد و باختر و آریا را جزو کشور آریانا مینامد و میگوید
The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.
(استرابو، جغرافی، دفتر پانزدهم، بند هشتم)
The Geography of Strabo: With an English Translation by Horace Leonard Jones. Based in Part Upon the Unfinished Version of John Robert Sitlington Sterrett
Translated by Horace Leonard Jones
Published by Harvard University Press, 1966
ترجمه: سرزمین آریانا به علاوهی این، فراگیرندهی بخشهایی از سرزمین پارس و ماد و همچنین بلخیان(باختریها) و سغدیها در شمال میباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن میرانند.
پس در دورهی اشکانیان مهفموم ایران به طور گستردهی آن یعنی امپراتور اشکانی بنا بر این منبع جا افتاده است.
دو)
اما مهمتر اینست که نام ایران به طور رسمی در سکههای ساسانی و کتیبههای ساسانی آمده است و شامل امپراتوری ساسانی بوده است که از فارس برخاستند (و نه افغانستان که افغانستان خود یک نام نوین برای بخشی از خراسان هست که جزو سرزمین ایران در کتیبههای ساسانی آمدهاند).
نوشتهی: دیوید مكنزی
ترجمهی: داریوش كیانی
واژهی «ایران» (Eran) برای نخستین بار در سنگنوشتههای اردشیر یكم - بنیانگذار دودمان ساسانی - گواهی شده است. وی در برجستهنگاری تفویض شاهنشاهیاش [از سوی اورمزد] در نقش رستم استان فارس، و سپس در سكههایاش، Ardashir shahan shah Eran (به پارسی میانه) و Shahan shah Aryan (به پارتی) "= اردشیر، شاه شاهان آریاییها" خوانده شده است. پسرش شاپور یكم، ضمن استفاده از همان لقب برای پدرش، به خود با عنوان Shahan shah eran ud aneran (به پارسی میانه) و Shahan shah aryan ud anaryan (به پارتی) "= شاه شاهان آریاییها و غیرآریاییها" اشاره كرده است. همین شكل و شیوه، مورد استفادهی شاهان بعدی ساسانی، از «نرسه» تا «شاپور سوم» بود. سنگنوشتهی سه زبانهی شاپور یكم در كعبهی زرتشت در استان فارس - كه در این موضوع فقط نسخههای پارتی و یونانیاش محفوظ مانده، اما نسخهی پارسی میانهی آن نیز با اطمینان، بازسازیپذیر است - برای نخستین بار حاوی واژهی پارسی میانهی «ایرانشهر» EranShahr (به پارتی: Aryanshahr) است. بیان پادشاه مذكور در این زمینه، چنین است: «an … eranshahr xwday hem» (به پارسی میانه) / «az … aryanshahr xwday ahem» (به پارتی) / «ego … tou Arianon ethnous despotes eimi» (به یونانی) "= من سرور پادشاهی (در نسخهی یونانی: ملت) آریاییان هستم" (SH.K.Z, Mid. Pers. [1], Parth . 1., Gk. 1.2). این قاعدهسازی، به دنبال لقب «شاه شاهان آریاییها»ی شاپور یكم، این نكته را به نظر بسیار پذیرفتنی میسازد كه واژهی «ایرانشهر» به درستی، «شاهنشاهی» (empire) معنی میگردیده، ضمن این كه واژهی Eran هنوز مطابق با ریشهشناسیاش (از واژهی ایرانی كهن: aryanam*)، به عنوان حالت جمع اضافی نام قومی «ایر» (Er) (پارتی:Ary؛ از ایرانی كهن: -arya؛ = آریایی) به معنای «-ِ ایرانیان» فهمیده میشده است. شكل مفرد این واژه را شاپور در اشاره به پسرش «نرسه» مورد استفاده قرار داده است: Er mazdesn Narseh, shah Hind, Sagestan … (به پارسی میانه) / ary mazdezn Narseh … (به پارتی)، یعنی: «آریایی مزداپرست نرسه، شاه هند و سیستان و…».
از دیگر شاهان ساسانی، بهرام دوم نیز منحصراً، در برخی سكههایاش، این واژه را به صورت یك پیشوند به سكهنوشتههای معیاری كه از زمان اردشیر یكم مورد استفاده بوده، افزوده است: «(آریایی) مزداپرست، خدایگان (بهرام)، شاه شاهان آریاییها (و غیر آریاییها)».
تركیب «اریانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شهریاری آریاییها] در هیچ یك از سنگنوشتههای پارسی باستان هخامنشی یافته نشده است. در این زمینه، در یشتهای متأخر اوستا، تنها ذكر Airiia و Anairiia danghawo "= سرزمینهای آریایی" و "غیرآریایی" وجود دارد. بنابراین اصطلاح «ایرانشهر» برساختهی ساسانیان بوده است.
فهرست كشورهای فرمانبُردار شاپور، در نسخهی پارسی میانهی سنگنوشتهاش، تقریباً به كلی آسیب دیده است و تنها به گونهی ناقص در در نسخههای پارتی و یونانی این سنگنوشتهی سه زبانه محفوظ و باقی مانده است. البته این سیاهه را به یاری فهرست كوتاه ایالتهای ایرانشهر (به معنای خاص) در سنگنوشتههای پارسی میانهی نقش رستم و نیز با توجه به سنگنوشتهی شدیداً آسیب دیده و هوازدهی «كردیر» (Kerdir)، روحانی برجستهی عصر جانشینان شاپور، میتوان بازسازی نمود. فهرست یادشده شامل این نامهاست: «پارس (فارس)، پهلو (پارت)، خوزستان، میشان، آسورستان (سوریه)، نودشیرگان (Nodshiragan = آدیابِنه)، آدوربایگان (آذربایجان)، سپاهان (اصفهان)، * ری، كیرمان (كرمان)، سگستان (سیستان)، گورگان (گرگان)، مرو، هریو (هرات)، اَبَرشهر (خراسان)، تورستان (توران)، مَكوران (مكران)، و كوشانشهر تا پَشكبور (پیشاور)». شاپور نام چند كشور دیگر را نیز افزوده است، شامل: مای (ماد)، هیند (هند)، و مَزونشهر (عمان) "در كنار دریا" و دیگران؛ یعنی «ارمن (ارمنستان)، ویروزان (گرجستان)، آلان (اران)، و بلاسگان تا كافكوف (قفقاز) و دروازهی آلانان»، كه كردیر این كشورهای را صریحاً در داخل «انیرانشهر» (aneranshahr)، یعنی "شهریاری غیر آریاییها"، امپراتوری روم تا غرب و سرزمینهای قفقاز، قرار داده است.
با وجود تداول و كاربرد اصطلاح «ایرانشهر» در سنگنوشتههای سلطنتی، به شاهنشاهی ساسانی، پیش از این، با شكل كوتاه شدهی «ایران» (Eran) اشاره میشد، و به غربِ رومی نیز متقابلاً و زودتر، با عنوان «انیران» (Aneran). هر دوی این اصطلاحها، در متنی تقویمی به قلم مانی پیامبر - كه احتمالاً، نخست در زمان اردشیر یكم نوشته شده - یافته میشود. در دیگر متون پارسی و پارتی مانوی، اصطلاح «ایرانشهر» دیده نشده است. همین شكل كوتاه (Eran)، در نامهای شهرهایی كه شاپور یكم و جانشیناناش بنیان نهاده بودند، آشكار میشود؛ مانند: Eran-xwarrah-Shabuhr (= شكوه ایران از شاپور)، Eran-asan-kard-Kawad (= كواد ایران را آرام كرد). همچنین، این اصطلاح در عنوانهای برخی از مأموران بلندپایهی اداری و فرماندهان نظامی دوران ساسانیان متأخر به برجستگی نشان داده میشود؛ مانند: «ایران- آمارگر» Eran-amargar (رییس كل امورمالی كشور)، «ایران- دیبیربد» Eran-dibirbad (رییس دبیران كشور)، «ایران- دروستبد» Eran-drustbad (رییس پزشكان كشور)، «ایران- همبارگبد» Eran-hambaragbad (سرپرست كل انبارهای كشور)، «ایران- سپاهبد» Eran-spahbad (فرمانده كل سپاه كشور).
در كتابهای پهلوی سدهی سوم هجری/ نهم میلادی، اصطلاحات كهن ساسانی، آشكارا محفوظ مانده است. برای نمونه، در «كارنامهی اردشیر بابكان» اصطلاح Eran تنها در عبارت shah-i eran (شاه ایران) و لقب eran-spahbad (ایران- سپاهبد) استفاده گردیده است. وگرنه، كشور [ایران] همواره «ایرانشهر» خوانده شده است. همین موضوع در كتاب «ارداویراز نامه» نیز صدق میكند كه در آن جا عبارت eran dahibed "= فرمانروای آریاییها" صرفاً در مفهومی فراتر از نام جغرافیایی «ایرانشهر» آشكار میشود. در «دینكرد» هفتم نیز، عموماً همان تفاوت میان [مفهوم] «ایران» و «ایرانشهر» (و نیز با aneran، یعنی: غیرآریایی) گذارده شده است. در این جا، عبارت er deh (جمع: eran dehan) از ترجمهی پهلوی یشتها، گهگاه برای رساندن مفهوم «سرزمینهای آریایی» استفاده شده است. البته، این حقیقت كه اصطلاح «ایران» Eran عموماً به صورت جغرافیایی نیز فهمیده میشد، با ساخت صفت eranag "= ایرانی"، كه نخست در كتاب «بندهش» و آثار معاصر آن گواهی گردیده، نشان داده شده است.
در آثار كهن فارسی نو، به ویژه آنهایی كه وابسته به منابع پارسی میانهاند، شكل «ایرانشهر» با «شهر ایران» جایگزین میشود (مانند: تاریخ سیستان، ص 7-6). فرخی سیستانی شاعر (درگذشتهی 429 ق.)، یا شاید نسخهنویس بعدی اشعارش، هنوز این اصطلاح را در تقابل با «توران» (سرزمین تورانیان) استفاده میكند. با این حال، قلمرو ایرانشهر در این زمان، محدود و منحصر به بخش غربی پیشین امپراتوری [ساسانی] شده بود. در "تاریخ سیستان" چنین گفته شده است كه: «كل ناحیهی كشور به چهار بخش تقسیم شده بود: خراسان، ایران (خاوران)، نیمروز، و باختر؛ هر آن چه در جوار مرز شمالی واقع گردیده، "باختر" خوانده شده؛ و هر آن چه در نزدیكی مرز جنوبی واقع بوده، "نیمروز" نامیده شده است؛ و ناحیهی میانی به دو بخش تقسیم گردیده: آن چه در جوار مرز شرق واقع شده، "خراسان" خوانده شده، حال آن كه آن چه در غرب واقع است، "ایرانشهر" نامیده شده است». حتا در «نزهة القلوب» حمدالله مستوفی ( به نقل از اصطخری) گزارش گردیده كه «عراق عربی عادتاً دل ایرانشهر خوانده شده است». به هر حال، عنوان عمومی سرزمین ایرانیان از این زمان، «ایران»، و [عنوان] اهالیاش، «ایرانی» بود (1).
(1) David N. MacKenzie, "Eran, Eranshahr": Encyclopaedia Iranica, vol. 8, Costa Mesa, Calif., 1997.
پیوند اصلی:
http://www.iranica.com/articles/eran-eransah
David Mackenzie, “Eranshahr” in Encyclopedia Iranica
پس با این همه اسناد واضح که نام ایران در کتیبهها/سکههای ساسانی آمده است و آنها خود را شاهنشاه ایران نامیدند، دیگر بحثی نمیماند که نام ایران یک نام بسیار قدیمی است که حتی پس از اسلام نیز خود را حفظ کرده است. تاریخ ایران، برخلاف تاریخ قومگرایان که ادعا میکنند سومریها/مادها/ایلامیها و غیره همه یکسره ترک بودند، برپایهی اسناد فسادناپذیر و فناناپذیر بنا شده است.
سه)
در یک سنگنبشته بر آرامگاه یک مسیحی ایرانی به نام هرمزدآفرید پسر خرداد در قرن دهم میلادی آمده است:
De Blois, Francois (1990) 'The Middle-Persian inscription from Constantinople:
Sasanian or post-Sasanian?' Studia Iranica, XIX . pp. 209-218.
az maan-i Eranshahr, az rasta Chalagaan, az deh (i) xisht
یعنی حتی این ایرانی مسیحی نیز در دیار بیگانه به زبان پهلوی خود را از ایرانشهر میداند.
چهار)
رودکی سمرقندی در رابطه با شاهنشاه سامانی:
شادی بوجعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان مفخر ایران
..
خلق همه از خاک و آب و آتش و بادند
وین ملک از گوهر آفتاب ساسان
..
آن ملک نیمروز و خسروپیروز
دولت او یوز و دشمن آهوی نالان
پنج)
پانترکیستها ادعا میکنند که نام ایران متعلق به افغانستان هست.. در حالیکه اول نام افغانستان یک نام نوین است و دوم افغانستان بخشی از خراسان بوده است و سوم خراسان بخشی از ایران بوده است.
چنانکه در ویس و رامین آمده است:
به لفظ پهلوی هرکو شناسد
خراسان آن بود کز وی خور آید
خراسان را بود معنی خورآیان
کجا زو خور برآید سوی ایران
اگر چه فخر ایران اصفهان است
فزون زان قدر فخر جهان است
بگرد آور سیاه از بوم ایران
از آذربایگان و ریّ و گیلان
و همچنین قطران تبریزی در آذربایجان میگوید:
تا به اران تویی، مدار عجب
که به اران حسد برد ایران
و همچنین قطران تبریزی
این جهان بودست دایم ملک ساسانیان خواست سالارش خدا در ملک ساسان کند
نیست کست در گوهر ساسانیان چون لشکری تا پس آن چون نیاکان شاهیایران کند
همچو افريدون بگيرد ملك عالم سر بسر و آنگهي تدبير ملك خيلفرزندان كند
روم و گرجستان به فرمان منوچهر آورد هند و تركستان بزير حكمنوشروان آورد
او بتختملک ايران بر نشينددر سطخر کهترين فرزند خود رامهتر آرانکند
تا همی فرمان داور خاک را ساکن کند تا همی تقدير يزدانچرخ را گردان کند
ملک او را از زوال ايمن همی گردون کند جان او را از فناایمن همی یزدان کند
شاد بنشيند بکام دل بر ايوان شهی وز فروغ روی خويش آراستهفرمان کند
پس چنانکه ملاحظه میکنیم این شاعران خراسان را بخشی از ایران میدانستند و همچنین آذربادگان را.
قطران تبریزی در مورد خرابکاری ترکمنان اغوز (که در دورهی غزنویان به آذرآبادگان حمله کردند):
چه داد ايران را بلای ترک ويرانی // شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند يار
همچنین در شعر معروف خود در مورد زلزلهی تبریز:
پس از اسلام نیز همواره سراسر این سرزمین ایران نامیده میشده و با خراسان فرق داشته. خراسان بخشی از ایران بوده، همان طور که فارس و عراق هم چنین بوده است. نظامی گنجوی در سایتش ممدوح خود میگوید:
همه عالم تن است و ایران دل ------ نیست گوینده زین قیاس خجل
و مشخص است که منظورش خراسان نبوده است. یا خاقانی شروانی میگوید:
چون غلام تو است خاقانی، تو نیز -------- جز غلام خسرو ایران مباش
در مورد فردوسی هم همینطور است و در واقع اگر کتاب شاهنامه را در مورد دوران ساسانیان بخوانیم، همه جا در دوران ساسانی بحث از ایران به عنوان امپراتور ساسانی هست و خراسان جزو ایران است. این درست است که نام ایران ریشه در آریانا دارد و آریانا ریشه در اوستا دارد.. اما دیگر پس از دوران ساسانیان نام ایران برای تمامی قلمرو ساسانیان بکار رفته شده است. حتی پیش از ساسانیان، همان منبع استرابو درست به این نکته اشاره میکند که نام ایران بر گستردهی پارس و ماد نیز صدق میکند زیرا تمامی اینها زبانشان بهم نزدیک هست. در واقع هردوت نیز به صورت واضح مادها را آریایی خوانده است و در کتیبههای پارسیباستان زبان و دین و نژاد داریوش کبیر آریایی (ایرانی) ذکر شده است.
تمامی این موارد با اسناد بسیار فراوان در مقالهی مهم گرهاد گنولی آمده است:
http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-ii-pre-islamic-period
پس شاهنامه (بخش ساسانیان) هیچ شکی در مورد گستردهی نام ایران ندارد. در ضمن یادآوری میشود که "مازندران" شاهنامه همان یمن هست که بحث جداگانهای است.
شش)
ابوریحان بیرونی و یاقوت حموی:
این هم از کتاب مجمع البلدان (626) از قول ابوریحان بیرونی و همچنین یزید ابن الفارسی
قال أبو الريحان الخوارزمي. إيران شهر هي بلاد العراق وفارس والجبال وخراسان يجمعها كلها هذا الأسم والفرس تقول إيران اسم أرفخشد بن سام بن نوح عليه السلام وشهر بلغتهم البلد فكأنه اسم مركب معناه. بلاد أرفخشد، وقال يزيد بن عمر الفارسي شبهوا السواد بالقلب وسائر الدنيا بالبدَن ولذلك سموه دِل إيران شهر أي قلب إيران شهر وإيران شهر هو الإقليم المتوسط لجميع الدنيا. وقال الأصمعي فيما حكاه عنه حمزة كانت أرض العراق تسمى دِل إيران شهر أي قلب بُلدان مملكة الفرس فعربت العرب منها اللفظة الوسطى يعني إيران فقالوا العراق وزعم الفرس أن طهمورَث الملك وهو عندهم بمنزلة اَدم عليه السلام دل عليه كتابهم المعروف بالابستاق أقطع الدنيا لاكابر دولته فأقطع أولاد إيران بن الأسود بن سام بن نوح عليه السلام وكانوا عشرة وهم خراسان وسجستان وكرمان ومكران وأصبهان وجيلان وسيدان وجرجان وأذربيجان وأرمنان وصير لكل واحد من هؤلاء البلد الذي سمي به ونسب إليه فهذا كله إيران شهر، وذكر اَخرون من الفرس أيضاً أن أفريدون الملك قسم الأرض بين بنيه الثلاثة فملك سَلَم وهو شرمُ على المغرب فملوك الروم من ولده وملك إيران وهو إيرج على بابل والسواد فسمي الران شهر ومعناه بلاد إيران وهي العراق والجبال وخراسان وفارس فملوك الأكاسرة من ولده
پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیدهاست، چنان که حمزه اصفهانی مینویسد(تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».
هفت)
عارف اردبیلی (یک ایرانیتبار و در آن زمان هنوز اردبیل ترکزبان نشده بوده است)، پس از حملهی مغول در فرهادنامه مینویسد:
اگر چه پیش از این از حکم یزدان
بر دست ظلم ویران گشت ایران
ز ایران دولت و اقبال برگشت
به پای پیل نکبت بی سپر گشت
بشد باد درفش کاویانی
سعادت ماند بی تاج کیانی
برفت از مملکت رسم امارت
برآوردند یکسر دست غارت
درازی یافت هرجا دست بیداد
خرابی یافت یکسر ملک آباد
بهشت آباد ایران آن چنان شد
هشت)
سعدالدین هروی، باز اندکی پس از مغولها:
نسخهء فردوس اعلی، اصفهان است اصفهان
نیست شهری مثل آن از قیروان تا قیروان
ملک ایران را که از اطراف عالم خوشتر است
همچو شخصی دان که باشد از هنر او را روان
اصفهان او را سر و کرمان و شیرازش دو پای
ری یکی دست است و دیگر دستش آذربایگان
نه)
در دورهی صفویه همان مقالهی ایران در گذشت روزگاران مکاتبات رسمی شاه عباس و شاه اسماعیل و طهماسب را آورده است... امام مهمتر، یک سند محکم از یک جهانگرد معروف به نام شاردن میاوریم که نشان میدهد که مردم ایران (به علاوه دولت ایران)، نام ایران را داشتند. این اسناد را همه به زبان انگلیسی میاورم.
Jean Chardin , the traveller to Iran between 1673-1677 proviیes first hand account of how the inhabitants of Iran called their country: "The Persians, in naming their Country, make use of one Word, which they indifferently pronounce Iroun, and Iran; ...Even to this very Day, the King of Persia is call'd Padcha Iran, and the Great Vizier, Iran Medary, the Pole of Persia. This is the Modern Appellation, the most in Use in that Country. That which they frequently make use of in the Second Place, is the Term Fars, which is the particular Name of the Province; the Metropolis of which, in ancient Days, was Persepolis, and which gave its Name to All Province of the Kingdom, and the Seat of its Monarch. This Word Fars, to signify Persia, is very ancient; and the Persians still call the Old Language of their Country, which was in use before the Days of Mahometanism, Saboun Fours, the Tonge of Persia"... (John Chardin, Sir John Chardin Travels in Persia, 1673-1677 (New York: Dover, 1988- pp 126). Also available in google books (page 126: (John Chardin, Sir John Chardin Travels in Persia, 1673-1677 (New York: Dover, 1988) Note " Padcha Iran" is French version of Padishah-e Iran (Great King of Iran), Iran Medary is the French pronounciation of Iran-Madaar (Axis of Iran), and Saboun Fours is the French pronouncation of Persian tongue (Zabaan-e Farsi/Furs))
چنانکه میبینید، شاردن میگوید که شاه صفوی عنوانش پادشاه ایران بود. مردم ایران نام کشور خود را ایران میدانستند. و عنوان وزیر هم ایرانمدار بود.
و در مقالهی ایران در گذشت روزگاران حداقل ده نمونه از کاربرد ایران در مکاتبات رسمی آمده است. برای نمونه در یک نامه از شاه عباس با جلال الدین (پادشاه هند):
"چون خاطر عاطر پادشاهی عالم پناهی متوجه تفحص حالات ایران...بدین جهت...شرح مجملی از حالات .. مصدع ملازمان رفیع مقام عالیشان میگردد"
چند سند دیگر در مورد صفویان از چند پروفسور سرشناس جهان:
H.R. Roemer, The Safavid Period, in Cambridge History of Iran, Vol. VI, Cambridge University Press 1986, p. 339: "Further evidence of a desire to follow in the line of Turkmen rulers is Ismail's assumption of the title "Padishah-i-Iran"[6]
George Lenczowski, "Iran under the Pahlavis", Hoover Institution Press, 1978, p. 79: "Ismail Safavi, descendant of the pious Shaykh Ishaq Safi al-Din (d. 1334), seized Tabriz assuming the title of Shahanshah-e-Iran".
Stefan Sperl, C. Shackle, Nicholas Awde, "Qasida poetry in Islamic Asia and Africa", Brill Academic Pub; Set Only edition (February 1996), p. 193: "Like Shah Ni'mat Allah-i Vali he hosted distinguished visitors among them Ismail Safavi, who had proclaimed himself Shahanshah of Iran in 1501 after having taken Tabriz, the symbolic and political capital of Iran".
Heinz Halm, Janet Watson, Marian Hill, Shi'ism, translated by Janet Watson, Marian Hill, Edition: 2, illustrated, published by Columbia University Press, 2004, p. 80: "…he was able to make his triumphal entry into Alvand's capital Tabriz. Here he assumed the ancient Iranian title of King of Kings (Shahanshah) and setup up Shi'i as the ruling faith"
ده)
آخرش هم به فجرها میرسیم.. باز صدها سند میتوان پیدا کرد اما شاید بهترین سند همان سکههای قجرها باشد. اگر پیش از رضا شاه ایران ممالک محروسه ی قاجار بوده و نامی نداشته پس چطور مسکوکات و اسکناسهای دوره های پیشین نام ایران دارد اینها آنقدر جعل تاریخ کردند که امروز کارشان به بدیهیات رسیده
خلاصه میکنم:
Alireza_Shapour_Shahbazi (2005), "The History of the Idea of Iran”, in Vesta Curtis ed., Birth of the Persian Empire, IB Tauris, London, p. 108: "Similarly the collapse of Sassanian Eranshahr in AD 650 did not end Iranians' national idea.The name "Iran" disappeared from official records of the Saffarids, Samanids, Buyids, Saljuqs and their successor. But one unofficially used the name Iran, Eranshahr, and similar national designations, particularly Mamalek-e Iran or "Iranian lands", which exactly translated the old Avestan term Ariyanam Daihunam. On the other hand, when the Safavids (not Reza Shah, as is popularly assumed) revived a national state officially known as Iran, bureaucratic usage in the Ottoman empire and even Iran itself could still refer to it by other descriptive and traditional appellations". (note the above point is suppored by many primary sources posted above)
Ashraf, "IRANIAN IDENTITY iii. MEDIEVAL ISLAMIC PERIOD", Encyclopaedia Iranica :"The present entry examines the revival of Iranian identity and repeated construction in Persian literature of its pre-modern ethno-national historiography from the 9th to the 18th century, long before the emergence of Western nationalism or ‘Orientalism.’ Iranian identity and the pattern of the use of the term “Iran” in Persian literature evolved in four main phases in the medieval Islamic era: a revival phase under the Persian regional dynasties; a rather complex phase under the Saljuqs, a resurgence phase under the Mongols and Timurids; and finally, the formation of a hybrid Iranian-Shiʿite identity under the Safavids."
A. Ashraf, "IRANIAN IDENTITY i. PERSPECTIVES" in Encyclopaedia Iranica: "These modernist concepts of national identity are based on the ideal types of modern, civic-territorial experiences of nationhood of European societies. Pre-modern, non-Western nations do not fit seamlessly into this model. The idea of national identity in societies of Asia is often derived from fictive genealogical and territorial origins and vernacular culture and religion (Smith, 2004, pp. 132-34)."... So just like the ancient Greeks or Romans or Indians had an identity like this, so did Iranians, and Safavid era saw an evolving of this identity based on a Iranian-Shi'ite pattern
در مورد واژگانی مانند "ممالک محروسه" که نه ربطی به قومیت دارند و نه ربطی به فدالیسم..دوستان میتوانند بنگرند به:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Manabepantorkshekan.htm
خلاصه با چشم خود میبینیم که اسکناسهای رسمی قاجار به صراحت مینویسند ایران و این یعنی رسمی بودن نام ایران پیش از رضاشاه در خود ایران.
دروغ دوم در مورد ریشهی زبان پارسیدری است.
اول به یک اشتباه فاحش در مقالهی آلپرتاسی اشاره میکنیم.
وی ادعا میکند که:
" زبان دری پس از زبان فارسی میانه( یعنی پس از اسلام) رایج نشده است و قبل از آن در شمال افغانستان وجود داشته است. امروزه کتیبه های مختلفی مانند کتیبه سرخ یکاولنگ و کتیبه کوتل و ... در تخارستان افغانستان پیدا شده اند که متعلق به قبل از اسلام می باشند و به زبان دری می باشند. پس همزمان با ساسانیان و فارسی میانه در سرزمین دیگری، زبان دری رایج بوده است"
این یک دروغ سخیف و شرمآوری است که یا نشان میدهد نویسندهی مقاله هیچ آگاهی از زبانهای ایرانی ندارد یا اینکه خدای نکرده عمداً به خوانندگان ناآگاه دروغ میگوید.
کتیبهای سرخ یکاولنگ و کوتل..همه به زبان باختری (bactrian language) هستند و نه زبان فارسی دری! اصولاً فارسیدری خطی پیش از اسلام نداشت که بخواهد کتیبهای داشته باشد!
زبان باختری یک زبان ایرانی شرقی هست و اشتباره گرفتن آن برابر است با یکی دانستن زبان انگیسی و آلمانی. تمامی کتیبهای نامبرده و بیشتر به زبان باختری است و مهمترین محقق زبان باختری هم پروفسور نیکلوس سر ویلیامز میباشد:
http://www.gengo.l.u-tokyo.ac.jp/~hkum/bactrian.html
http://www.iranicaonline.org/articles/bactrian-language
نقشهی زیر، زبانهای ایرانی را در دوران مختلف نشان میدهد:
چنانکه میبینیم زبان باختری (bactrian language) با زبان پارسیمیانه همخانواده است (مانند آلمانی و انگلیسی که همخانواده هستند)، اما تفاوت فاحشی دارد.
اما همین موضوع، یعنی همین کتیبهها نقض سخن پانترکیستها و دروغگویان دیگر است. زیرا این کتیبهها نشان میدهد که زبان افغانستان (که جزو ایران است)، پیش از گسترش زبان پارسیدری (که خواهیم دیدم گویش خراسانی پارسی میانه ..ریشه در فارس) ، زبانهای ایرانی شرقی مانند سغذی و خوارزمی و باختری و غیره است.
پس اولین نکته سخن جناب آلپرآتاسی تنها یک غلط فاحش بود و یک دروغ بزرگ..
در واقع علت اینکه زبان فارسیدری ریشه در فارس دارد بخاطر اینست که نزدیکترین زبانها به این زبان همان زبانهای لری و لاری هستند که همگی در همین منطقه جای دارند و ریشه آنها در پارسی میانه است.
حال به سخن نادرست دیگر آلپرآتاسی اشاره میکنم:
" تقریبا همه شاعران و نویسندگان دری زبان مانند فردوسی، نظامی، رودکی و ... زبان خودشان را دری نامیده اند و اتفاقا از زبان فارسی هم نام برده اند و آن را نام زبان مردمان دیگر شمرده اند. مثل فردوسی هر وقت که در مورد زبان خودش حرف می زند، دری می نامد ولی در جای دیگر مثلا می گوید دهقان پارسی گوی که نشاندهنده بیگانه بودن آن دهقان و زبان آن دهقان نسبت به فردوسی و زبان فردوسی می باشد.
شاعران و نویسندگان متاخر مانند سعدی و حافط که در سرزمین فارس زندگی کرده اند نیز زبان شعری خود را دری دانسته و زبان بومی مردم را فارسی نوشته اند"
باز اینجا انگار جناب آلپرآتاسی نمیدانند که زبان پارسیدری، تنها یک نوع پارسی است..چنانکه برای نمونه، زبانهای ترکی استانبولی و ترکی آذربایجانی و ترکی ترکمنی، هر سه زبانهای ترکی هستند..ولی برای مشخص کردن، ما میگوییم ترکی آذربایجانی و یا ترکی ترکمنی..
ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
پس چنانکه میبینیم، زبانهای پهلوی (در اینجا به معنی فهلویات باید باشد که ریشه در زبان اشکانی دارد) و دری و آذری (یعنی ایرانی-آذری) همه پارسی هستند.
اگرفردوسی دریکجا گفته است:
بفرمود تا پارسی دری نبشتند و کوتاه شد داوری
(نکته در برخی نسخها آمده است پارسی و دری.. در حالیکه پارسیدری درستتر است و علتش اینست که رودکی تنها به یک زبان نوشته است
بنگرید به:
دری – دانشنامه ایرانیکا – ژیلبرت لازار
It was sometimes also distinguished from pārsī. Moqaddesī (p. 259) mentioned darī as one of the Iranian dialects “that together are known as parsī.” A century later Keykāvūs b. Eskandar (in ca. 475/1082-83; p. 208) advised letter writers to avoid the use of “pure pārsī” (pārsī-e moṭlaq), that is, free of Arabic words, “for it is displeasing, especially pārsī-edarī, which is not usual,” implying the existence of other kinds of pārsī. Darī thus seems to have been a variety of pārsī, as is confirmed by the expression pārsī-e darī (Ar. al-fārsīya al-dārīya) frequently found in early text. The variant pārsī o darī, which also occurs in Persian manuscripts (e.g., Šāh-nāma VIII, p. 254), is a distortion, as Parvīz Ḵānlarī correctly noted (p. 273).
http://www.iranicaonline.org/articles/dari
نکتهی جالب در لینک فوق اینست که هم کیکاوس الن اسکندر در قابوسنامه از این زبان به عنوان پارسیدری استفاده کرده است و هم اینکه مقدسی نیز دری را یک نوع پارسی دانسته است و هم اینکه به درستی اشاره میکند در شاهنامه پارسیدری آمده است)
).
درجای دیگر در ارتباط به ختم شاهنامه شاهکار بزرگ ادبی اش ازین زبان چنین یاد میکند:
بسی رنج بردم برین سال سی عجم زنه کردم بدین پارسی
ویا حافظ در یکجا:
زشعر دلکش حافظ کسی شود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
و درجای دیگر:
شکر سخن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله
و یا سعدی میگوید:
چو آب میرود این پارسی به قوت طبع
نه مرکبی است که از وی سبق برد پارسی
ناصر خسرو در جایی میگوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این غیمتی در لفظ دری را
و در جای دیگر به دیوان خود در دو زبان پارسی و تازی اشاره میکند:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی
یکی گشته با عنصری بحتری را
و درست همین نکته است که میگوید:
اشعار به پارسی و تازی
بخوان و بدار یادگارم
یکی از پزشکان ایرانی در سدهی چهارم هجری/دهم میلادی حکیم مَیسَری نام داشته است که افزون بر پزشکی طبع شعر هم داشته و یکی از کتابهای خود در دانش پزشکی را به صورت شعر و در قالب مثنوی سروده است.
دانشنامهی میسری
وی کتاب خود را «دانشنامه» خوانده است. این کتاب شامل نزدیک پنج هزار بیت در بحر هزج ششگانه (مسدس) محذوف است یعنی مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل/فعولن. و این همان وزن مشهور و دلخواه ایرانیان است که دوبیتیهای فراوانی در گویشهای مختلف به ویژه فهلویات بدان سروده شده است. مثنوی «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی و پس از وی «خسر و شیرین» نظامی گنجوی نیز به همین وزن است.
حکیم میسری دربارهی علت گزینش زبان پارسی برای این اثر چنین مینویسد:
جو بر پیوستنش بر دل نهادم
فراوان رایها بر دل گشادم
که چون گویمش من تا دیر نماند
وُ هرکس دانش او بداند
بگویم تازی ار نه پارسی نغز
ز هر در بگویم من مایه و مغز
وُ پس گفتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسیدان
وُگر تازی کنم نیکو نباشد
که هر کس را از او نیرو نباشد
دری گویمش تا هرکس بداند
وُ هرکس برزبانش بر براند
المقدسی نیز ایران را به هشت بخش تقسیم کرده است و آذربایجان را از اقالیم ایران(عجم) میشمرد و در رابطه با این ناحیه مینویسد:
"زبان این اقالیم هشتگانه ایرانی جز اینکه برخی از آنها دری و بعضی لهجات پیچیده و همه آنها فارسی خوانده میشوند".
المقدسي، شمسالدين ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه دكتر علينقي وزيري، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ص 377.
از تمامی این اشعار و شواهد تاریخی روشن است که پارسی یک نوع دری بوده است.
سابقه شعر سرایی و نوشتن به زبان دری(آنچه که به غلط فارسی نامیده می شود) در سرزمین فارس بسیار متاخر تر از سرزمینهای دیگر مانند خراسان ، ماورالنهر ، هند، آذربایجان، عثمانی و غیره است. یعنی امواج گسترش زبان دری پس از طی کردن بسیاری از سرزمینهای مختلف آسیا و در آخرین سرمنزل یه سرزمین فارس رسده است
پانترکان که سواد ادبی و تاریخی ندارند از استان فارس تنها نام سعدی و حافظ را شنیدهاند. حال آن که پیش از سعدی در استان فارس نویسندگان و شاعران فراوانی بودهاند. برای نمونه میتوان از کتاب تاریخ «فارسنامه»ی ابنبلخی نام برد که تبارش از بلخ بودند اما خودش در فارس زاده شده است. وی این کتاب ۱۸۰ صفحهای را در حدود ۵۰۰ ق. به زبان پارسی نگاشته است. یا میتوان از شیخ روزبهان بَقلی نام برد که از عارفان بزرگ و مشهور ایرانی است و در سال ۵۵۲ ق. زاده شده و مزارش در شهر شیراز زیارتگاه مردم است. شیخ روزبهان کتابهای فراوانی به عربی و پارسی نوشته است. از جمله کتابهای پارسی او میتوان از رسالهی قدس، غلطات السالکین، و شرح شحطیات نام برد. این هم یک رباعی از شیخ روزبهان:
دل داغ تو دارد، ار نه بفروختمی -------------- در دیده تویی، وگرنه بردوختمی
جان منزل توست، ور نه روزی صدبار ---------- در پیش تو چون سپند برسوختمی
بنابراین میبینیم بیش از یک سطر نثر پارسی دری از استان فارس متعلق به پیش از سعدی و سدهی هفتم برجا مانده است. نویسندهی پانترک ناآگاهی خود را به نبودن اثر تعبیر کرده است.
اگر زبان دری زبان بومی مردم سرزمین فارس باشد باید ادبیات شفاهی و فولکلوریک این مردم نیز به همان زبان باشد. در حالی که مردمان سرزمین فارس یا ادبیات فولکلوریک ندارند و یا اگر دارند هم عموما به زبانهای دیگر می باشد و به زبان دری نیست. در سرزمین فارس ادبیات عامیانه عموما از ادبیات مکتوب زبان دری منشا گرفته است در حالی که در دنیا غیر از ملتهای آسیمیله شده در بین هیچ ملتی چنین روالی رایج نیست و عموما ادبیات شفاهی منشا برخی از آثار مکتوب می شوند و نه بر عکس
زبان پارسی دری گویش خراسانی پارسی میانه است که تحول یافت و به فارسی در تبدیل شد. زبانهای دیگر استان فارس که نیز فارسی هستند ادامهی پارسی میانه در فارس میباشند (مانند لری و لاری..) . علت اینکه لری/لاری/فارسی جزو خانوادههای جنوب غربی ایرانی حساب میشوند بخاطز همین غرابت نزدیک است. زبان دیگر به نام تاتی قفقاز (با تاتی ایران که نزدیک به تالشی هست اشتباه نشود) نیز ادامه فارسی میانه در قفقاز هست و برای همین در خانوادهی جنوب غربی شمرده میشود.
در ضمن بسیاری از گویشهای استان فارس جزو زبان فارسی هستند..همانطور که ترکی گویشهای تبریزی و اردبیلی و ارومیهای و استانبولی و غیره دارد.. پانترکیستها سعی میکنند که زبانهای ایرانیتبار را شاخه شاخه کنند..درحالیکه بختیاری/لری/پارسی دری ..همگی جزو خانوادهی پارسیتبار هستند و همگی نیز ادبیات شفاهی دارند. ..برای نمونه این شاهنامه هست به گویش دوانی استان فارس:
(بيشتر گويشهاي محلي زبان فارسي در استان فارس داراي ادبيات شفاهي و گفتاري است كمتربراي نوشتن اعدادياحروف از اين نوع گويش استفاده ميشود.
http://www.salmancity.blogfa.com/post-541.aspx)
در ضمن اقوامی که سدهها شهرنشین شدهاند، دیگر دنبال ادبیات شفاهی نیستند..اما از بوشهر (بخشی در واقع از استان) برای نمونه ادبیات شفاهی به گویش فارسی بوشهری فراوان است. یا به زبان فارسیبختیاری و لری و غیره..که همه بازماندگان پارسیمیانه هستند. شاهنامه در واقع از بختیاری تا گویشهای مختلف فارسی در استان فارس/بوشهر و غیره رایج است. در زبانهای کردی مانند کلهری/گورانی و غیره نیز رایج است.. تمامی اینها جزو ادبیات عامیانه/شفاهی حساب میشوند.
سپس جناب آلپرآتاسی ادعا میکنند:
" تاریخ نویسان فارسگرا، برای زبان فارسی سه دوره تعیین می کنند فارسی باستان(زبان فارسی دوران هخامنشیان)، فارسی میانه(زبان فارسی دوران ساسانیان) و فارسی جدید"
روشن نیست چرا ایشان تمامی دانشمندان غیرایرانی را "فارسگرا" میدانند. ایشان که خود ادعا میکنند زبانشناس نیستند و حتی فرق زبان باختری را با فارسیدری نمیدانند، چگونه این همه دانشمند جهانی را "فارسگرا" مینامند.
پاسخ به جناب آلپرآتاسی در این مورد را قبلاً در مقالهی دیگر به یک پانترکیست دیگر دادهام و در اینجا تنها کاپی و پیست میکنم>
ریشهی زبان پارسی و لاف پانترکیستها
جناب ماشالله رزمی باز در حوزه زبان شناسی که رشته ی وی نیست چنین افاضاتی را بیان می کند:
«باستان گرایان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند که گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیات و ثبت و ضبط در آمد ومخارج در ایران در دوره ساسانیان انجام گرفته و معمول شده است و چون زبان حکومت در آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایه کار دیوانی به این زبان گذاشته شده و چون شغل دیوان نیز مانند همه مشاغل در گذشته موروثی بوده و پسر کار پدر را ادامه میداده لذا علیرغم تغییر سلسلهها زبان و سیستم مالیات گیری تغییرنیافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کردهاند یعنی نوشتهاند گوشت و برای حاکم عرب خواندهاند « لحم » و برای حاکم ترک خواندهاند « ات ». احمد کسروی نیز متداول شدن زبان فارسی در امر نوشتن را از زمان ساسانیان میداند. این استدلال از آنجا ضعیف است که میدانیم زبان فارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیای مرکزی به ایران آمده است و پارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانه است که هر زبان خارجی دیگر.»
در پاسخ به ادعاهای بی پایه جناب رزمی(و چند ادعای دیگر مانند ادعای همرزمانی پارسی دری و پارسی میانه و غیره که در پایین پاسخش آمده است) بایستی به چند نکته اشاره کنیم:
زبان پهلوی بدون هزوارش نیز کتابت شده است که متون مانوی و متون پازند نمونه های خوبی از آن می باشند. همچنین هزوارش خود زبان نیست که حاکمان ترک و عرب آن را به کار ببرند، بلکه هزوارش همان لوگوگرام یا نماد است. زبان چینی نمونه خوبی از این نوع خط است که هر واژه ای خود دارای یک نماد است و به جای خواندان آواها، خود نماد واژه معنی واژه را بازگو میکند.
در آغازینهی دوران حاکمیت اعراب اموی، امور دیوانی و مالیاتی همه به زبان پارسی انجام می گشت. تا آن که در حدود هشتاد قمری در زمان حجاج بن یوسف زبان دیوان از پارسی (در واقع پهلوی یا همان پارسی میانه) به عربی برگردانده شد (نک. فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عرب، دکتر محمد محمدی، 1374، ص 95).
زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی میانه (پهلوی) می باشد که پس از اسلام گسترش یافته و بر دیگر گویش های ایرانی این سرزمین چیره شده است. ولی ریشه پهلوی زبان پارسی کنونی را می توان به آسانی ثابت کرد. جناب ماشالله رزمی، پارسی باستان را با پارسی میانه در اینجا اشتباه می گیرد. پارسی باستان زبان پادشاهان هخامنشی بود و پهلوی (پارسی میانه) ریشه در پارسی باستان دارد. مروری بر چند واژه متعلق به هر سه زبان پارسی باستان و میانه و نو گواهی آشکار بر وجود پیوند میان این سه زبان ایرانی است:
Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی میانه) > اسب (فارسی)
Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی میانه) > کام (فارسی)
Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی میانه) > دیو (فارسی)
Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی میانه) > دریا (فارسی)
Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی میانه) > دست (فارسی)
Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی میانه) > باج (فارسی)
Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی میانه) > برادر (فارسی)
Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی میانه) > بوم (فارسی)
Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی میانه) > مرد (فارسی)
Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی میانه) > ماه (فارسی)
Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی میانه) > بهار (فارسی)
Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی میانه) > ستون (فارسی)
Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی میانه) > شاد (فارسی)
Duruj / drauga (پارسی باستان) > drōgh (پارسی میانه) < دروغ (فارسی)
پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».
برای آگاهی خوانندگان از پیوند و ارتباط کامل زبان فارسی کنونی با زبان پارسی میانه (پهلوی) نمونه هایی از نوشته های پهلوی را در زیر نقل می کنیم تا آشکار شود که حقیقتأ زبان فارسی کنونی ادامه زبان پهلوی عصر ساسانی است:
1) قطعه شعری به زبان پهلوی (متون پهلوی، جاماسپ آسانا، گزارش سعید عریان، 1371، ص 96):
Dārom andarz-ē az dānāgān
Az guft-ī pēšēnīgān
Ō šmāh bē wizārom
Pad rāstīh andar gēhān
Agar ēn az man padīrēd
Bavēd sūd-ī dō gēhān
برگردان فارسی:
«دارم اندرزی از دانایان
از گفته ی پیشینیان
به شما بگزارم (= گزارش دهم)
به راستی اندر جهان
اگر این از من پذیرید
بُوَد سود دو جهان».
2) بخشی از کارنامه ارشیر بابکان که یکی از متون معتبر و مهم پهلوی است:
pad kārnāmag ī ardaxšīr ī pābagān ēdōn nibišt ēstād kū pas az marg ī alaksandar ī hrōmāyīg ērānšahr 240 kadag-xwadāy būd. spahān ud pārs ud kustīhā ī awiš nazdīktar pad dast ī ardawān sālār būd.
pābag marzobān ud šahryār ī pārs būd ud az gumārdagān ī ardawān būd. ud pad staxr nišast. ud pābag rāy ēč frazand ī nām-burdār nē būd.
ud sāsān šubān ī pābag būd ud hamwār abāg gōspandān būd ud az tōhmag ī dārā ī dārāyān būd ud andar dušxwadāyīh ī alaksandar ō wirēg ud nihān-rawišnīh ēstād ud abāg kurdān šubānān raft.
برگردان فارسی:
«در کارنامه اردشیر بابکان ایدون نوشته شده است که پس از مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدای بود. اسپهان و پارس و سامانهای نزدیک به آن ها در دست سالار اردوان بود. بابک شهریار و مرزبان پارس و از گماردگان اردوان بود و در (شهر) استخر نشیمن داشت. بابک را هیچ فرزند نام برداری نبود. و ساسان، (که) شبان بابک بود، همواره همراه با گوسفندان بود و از تخمه دارای دارایان بود. و اندر دژخدایی (= حکومت بد) اسکندر به گریز و نهان- روش شده بود و با کردهای شبان می رفت».
بدون هیچ تردیدی هر فرد فارسیزبانی می تواند بیشینه این نوشته های پهلوی را دریابد و از این رو بدیهی است که میان زبان فارسی کنونی و زبان پهلوی پیوند و ارتباط کامل و مستقیمی وجود دارد و زبان فارسی ادامه همان زبان پهلوی ای است که در کتیبه های ساسانی و متون پهلوی (مانند کارنامه اردشیر بابکان) گواهی گردیده است. آشکار است که زبان های ایرانی دیگر، مانند سغدی و پارتی و خوارزمی نیز بر زبان فارسی کنونی تاثیراتی داشته اند اما پایه اصلی این زبان همان زبان پهلوی است. در ضمن، یکی از پانترکیستها برای ما متنی از کتابی به نام ایاتکار زریران (یادگار زریرارن) به خط فارسی-عربی کنونی اورد (بدون اصوات) تا نشان بدهد زبان پارسیمیانه با پارسینوین یکی نیست. اما، اول ایشان نمیدانند که زبان ایاتکار زریرار یک متن آمیخته از پارثی و پارسی میانه است و آن پانترکیست نیز گزینشی انتخاب کرد که بخش پارثی در غالب است. در این مورد، کافی است به نخستین جملهی همین نسک یادکار زریران نگاه کنیم:
ēn ayādgār ī zarērān xwānēnd, pad ān gāh nibēšt ka wištāsp-šāh abāg pusarān ud brādarān, wāspuhragān ud ham harzān ī xwēš ēn dēn ī abēzag ī māzdēsnān az ohrmazd padīrift.
http://titus.uni-frankfurt.de/texte/etcs/iran/miran/mpers/jamasp/jamas.htm
پارسی امروزی:
این یادگار زریران خواند - به آن گاه نبشته که گشتاسپ شاه با پسران و برادران و وسپورگان و همالان خویش، این دین ویژهء مزدیسنان را، از اورمزد پذیرفت.
دوم اینکه پارسی میانه را کسی با خط فارسی-عربی بدون اصوات نمینویسد. خوانندگان نیز میتوانند به منابع پارسیمیانه در وبسایت زیر بنگرند و خواهند دید که بسیاری از جملههای نسکهای پارسیمیانه - برای پارسیزبانان امروزی دریافتنی و قابل فهم است:
http://titus.uni-frankfurt.de/indexe.htm?/texte/texte2.htm#mpers
در همین زمینه، خوب است مقایسه ای نیز میان زبان انگلیسی کنونی و زبان انگلیسی کهن انجام دهیم. زبان انگلیسی امروزی ریشه در زبان انگلیسی کهن دارد. زبان انگلیسی کهن اثری مشهور و حماسی به نام بئوولف از حدود نهصد سال پیش دارد. اما این داستان را هیچ فرد انگلیسی زبان امروزی نمی تواند بفهمد و تنها با گذراندن دوره های مخصوص می توان زبان انگلیسی کهن را آموخت و متون آن را خواند. برای نمونه چند سطری از همان حماسه بئوولف را به زبان انگلیسی کهن می آوریم:
oretmecgas æfter æþelum frægn:
"Hwanon ferigeað ge fætte scyldas
græge syrcan ond grimhelmas
heresceafta heap? Ic eom Hroðgares
و برگردان انگلیسی امروزی آن:
asked of the heroes their home and kin
"Whence, now, bear ye burnished shields
harness grey and helmets grim
spears in multitude? Messenger, I, Hrothgar's
با مراجعه به این صفحه خواهید دید که یک فرد انگلیسی زبان قادر به فهم متون انگلیسی کهن نمی باشد:
اما در مقابل، یک ایرانی کنونی نه تنها اشعار رودکی و فردوسی کهنتر از داستان بئوولف را در می یابد، بلکه میتواند متنهای پارسی میانه (پهلوی) را نیز کمو بیش به خوبی بفهمد. در حالیکه یک ترکزبان از ترکیه کنونی نمیتواند سروده های شاعران کلاسیک ترکی-گوی را دریابد زیرا اتاترک و همفکرانش بسیاری از واژگان پارسی و عربی را از زبان ترکی عثمانی حذف کرده اند.
برای اطلاعات بیشتر در مورد پیوستگی میان زبان پارسی باستان و فارسی میانه و فارسی نو علاقه مندان می توانند به این کتاب ها مراجعه نمایند:
+ هزاره های پرشکوه: داریوش احمدی، انتشارات گرگان، 1384، ص 35-33
+ راهنمای زبان های ایرانی، جلد اول و دوم ، ویراستار: پرفسور رودیگر اشمیت، انتشارات ققنوس، 83-1382
+ تاریخ زبان فارسی: محسن ابوالقاسمی، انتشارات سمت، 1380
+Gilbert Lazard, “The Rise of the New Persian Language” in Cambridge History of Iran, vol. IV, 1975
زبانشناسان نیز به ریشهی ایرانی و پارسیباستانی زبان کنونی پارسی گو.اهی میدهند. برای نمونه:
یک)
The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan, Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old Middle and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran.
(Lazard, Gilbert 1975, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 595-632, Cambridge: Cambridge University Press. (
دو)
"Middle Persian, also called Pahlavi is a direct continuation of old Persian, and was used as the written official language of the country." "However, after the Moslem conquest and the collapse of the Sassanids, Arabic became the dominant language of the country and Pahlavi lost its importance, and was gradually replaced by Dari, a variety of Middle Persian, with considerable loan elements from Arabic and Parthian."
Ulrich Ammon, Norbert Dittmar, Klaus J. Mattheier, Peter Trudgill, "Sociolinguistics Hsk 3/3 Series Volume 3 of Sociolinguistics: An International Handbook of the Science of Language and Society", Walter de Gruyter, 2006. 2nd edition. pg 1912.
سه)
"As already mentioned, it is not likely that the scribes of Sassanian chanceries had any idea about the Old Persian cuneiform writing and the language couched in it. Still, Middle Persian language that appeared in the third century AD may be seen as a continuation of Old Persian."
Bo Utas, "Semitic on Iranian", in "Linguistic convergence and areal diffusion: case studies from Iranian, Semitic and Turkic" editors (Éva Ágnes Csató, Bo Isaksson, Carina Jahani),Routledge, 2005. pg 71
چهار)
New Persian, is "the descendant of Middle Persian" and has been "official language of Iranian states for centuries", whereas for other non-Persian Iranian languages "close genetic relationships are difficult to establish" between their different (Middle and Modern) stages. Modern Yaḡnōbi belongs to the same dialect group as Sogdian, but is not a direct descendant; Bactrian may be closely related to modern Yidḡa and Munji (Munjāni); and Wakhi (Wāḵi) belongs with Khotanese."
Skjærvø, Prods Oktor (2006). Encyclopedia Iranica,"Iran, vi. Iranian languages and scripts".
این پژوهشگران همه زبانشناسان برجستهای میباشند ولی در مقابل آنها ما افراد پانترکیست داریم که هر دروغی را میبافند و سپس خود را زبانشناس معرفی میکنند.
بنابراین زبان پارسی دری که گونهی خراسانی پارسیمیانه (پهلوی ساسانی) میباشد در نهایت ریشه در پارسیباستان دارد. چنین تاریخ ارجمند و پرافتخاری بینهایت پانترکیستها و ایرانستیزان را میآزارد و آنها را وادار به فرضیههایی دروغین میکند تا به عقدههای کمبودی تاریخی و فرهنگی خود تسکین بخشند.
همچنین به تازگی، برخی از پانترکیستها استدلال میکنند که چرا زبان پارسیدری در فارس اول رایج نبود و در خراسان بزرگ اول رایج شد؟ سپس استدلال میکنند این زبان نمیتواند در پارسیمیانه ریشه داشته باشد! در حالیکه تمامی زبانشناسان معروف حرف جماعت پانترکیستها را رد میکنند، بایست دانست که استدلال آنها مانند اینست که: "زبان عربی مصر ریشه در عربستان ندارد".. در واقع همانطور که زبان عربی مصر یک گویش از زبان عربی اصلی عربستان است که تحول یافت، زبان پارسی دری هم یک گویش خراسانی از پارسیمیانه است که تحول مستقل خود را یافت. و همانطور که زبان عربی عربستان و زبان عربی مصر در یک زمان وجود دارند، ادامه زبان پارسی میانه در پارس نیز همزمان با زبان پارسیدری در خراسان در یک زمان وجود داشتند که البته کم کم بخاطر قرابت این دو زبان، و گسترش زبان پارسیدری به عنوان زبان مشترک سایر فلات ایران، این زبان پارسی جایگاه ادامه پارسیمیانه در پارس (فهلویات) را گرفت. بنابراین زبان پارسیدری بومی ایرانزمین(و کشور امروز ایران) است زیرا نه تنها خراسان و خراسان بزرگ جزو ایرانزمین میباشند (شهرهایی مانند طوس و نیشاپور و البته شهرای جداشده مانند بلخ و هرات...)، بلکه ریشه آن در پارسیمیانه است که جایگاهش در پارس است. همچنین پارسیمیانه ریشه در پارسیباستان دارد. بنابراین برخلاف زبان ترکی که کهنترین سند آن در مغولستان (ارخون) هست، زبان پارسی کهنترین سندش همان پارسیباستان است.
یکی دیگر از استدلالهای نوین پانترکیستها در مورد فهلویات حافظ شیرازی و سعدی است و میگوید چگونه فارسیدری ادامه پارسیمیانه است در حالیکه فهلویات حافظ با فارسیدری فرق دارد؟
اما مشکل از آنجاست که ایشان نمیدانند واژه فهلویات چند معنی مختلف دارد:
فهلوی/پهلوی به معنی: پارثی (زبان اشکانیان)، پارسی میانه، و سپس گویشهای مناطق غرب و جنوب ایران (تعریف ابن ندیم) بکار رفته است. در واقع فهلویات در دوران اسلامی به معنی "زبان ایرانی" و گویشهای از زبان فارسی و زبانهای شمال غربی است و نه زبان پارسی میانه. برای همین فهلویات باباطاهر و همام تبریزی و مغربی تبریزی و حافظ و غیره با وجود اینکه همه زبانهای نزدیک ایرانی هستند، اما تفاوتهایی بینشان هست. این فهلویات را نباید با پارسیساسانی (پارسی میانه) اشتباه گرفت.
من یک نمونه از فهلویات حافظ را میاورم که چیزی نیست بجز یک لهجهی فارسی:
بپی ماچــان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتــی ازامادی
غم ای دل بوادت خورد ناچا
وغر نه اوبنی آنچهات نهشاد دی
(دیوان حافظ به تصحیح دکتر پرویز خانلری، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۲، جلد اول،ص۸۷۴).
برگردان:
در "پای ماچان" (محل ویژه محاکمه در حضور قاضی) غرامت بسپاریم
اگر یک رفتار زشتی از ما دیدی
غم این دل را باید خورد ناچار
وگرنه بینی آنچه نشائی دید
این زبان یک لهجه فارسی است و علت آنکه نامش را "فهلویات" نیز مینامیدند بخاطر اینست که هرگویش ایرانی غیر فارسی-دری ادبی را در دوران اسلامی "فهلویات" نیز میامیدند.
همچنین است در مورد فهلویات سعدی (گویش فارسی شیراز):
چه داند آن کش سه پخ خوردست و تُفتست
که مسکینی و سرما گشنه خفتست (گویش شیرازی) (فهلویات شیراز)
فارسی:
چه داند آن که سه وعده غذا خوردست و افتاده است،
که مسکینی در سرما گرسنه خفته است.
کُعارف باد بکاند از جُمه نو
اگور چُد منت کِش در به از تو (گویش شیرازی) (فهلویات شیراز)
فارسی ادبی:
هر آن عارف که از جامه نو باد کنند
به گور یهود مانند که بیرونش به از درونش است
که مپسندت که مو خو از غصه بکشم
کُه گرد ام کِرد نِه خُورُم یا، نه بَخشُم (گویش شیرازی)
فارسی ادبی:
چه کسانی بر من میپسندد که من خود را از غصه بکشم،
و آنچه را جمع کردم نخورم یا نبخشم
پس این فهلویات حافظ/سعدی تنها یگ گویش زبان فارسی (خاص شهر شیراز) هستند و نه پارسیمیانه. برای نمونه "فهلویات" باباطاهر یا "فهلویات" عبدالقادر مراغی یا "فهلویات" شیخ صفی الدین اردبیلی و "فهلویات" همام تبریزی و "فهلویات" ماما عصمت تبریزی و "فهلویات" مغربی تبریزی... همه تنها گویشهای خاص ایرانی هستند و نه پارسیمیانه (پهلوی ساسانی).
در ضمن فهلویات این همه تبریزی نشانگر انست که زبان تبریزی تنها بخاطر حکومت ترکان تغییر یافته است.
اگر پانترکیستها ادعا بکنند که این زبان حافظ یک ریشه جدا از فارسی-دری/سعدی دارند, واقعا سخت در اشتباه هستند. زیرا تلفظ چند واژه در چند گویش مختلف به این معنی نیست که اینها زبانهای مختلفی هستند. کم و بیش در هزار سال پیش, هر شهر مهم ایران یک زبان ایرانی(پارسی یا گویشهای پارسیمیانه و پارثی و ..غیره که اغلب آن را فهلویات نیز نامیدند) خاص خود را داشته است زیرا ارتباطات مانند امروز نبوده است. یعنی فهلویات باباطاهر یا فهلویات مغربی تبریزی و فهلویات همام تبریزی و ماماعصمت تبریزی و غیره... برخی از این فهلویاتها در واقع گویش فارسی است مانند فهلویات حافظ و برخی دیگر مال یک زبان ایرانی دیگر است مانند فهلویات همام تبریزی و ماماعصمت بریزی که نزدیکتر به زبان تالشی است.
ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان(ایرانیان) قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون فهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
پس "دری" تنها یک نمونه از آن پارسی است. یعنی فهلوی و دری و غیره همه جزو زبانهای پارسی هستند. اما چون "دری" گسترده-ترین نوع پارسی شد, نام "فارسی" با "دری" یکی شد و سایر زبانهای دیگر کم کم نامشان به محل خود محدود شد. پهلوی/"فهلوی" هم یک واژه عام است که برای چندین زبان و گویش بکار رفته است.
پهلوی اشکانی یا همان پارثی
پهلوی ساسانی (پارسی میانه) که در زمان خودش آن را پارسیک میدانند. و زمانیکه ما میگوییم پارسی دری ریشه در پهلوی دارد منظور این زبان خاص است و نه زبان فهلویات حافظ که یک گویش فارسی خاص شیراز است.
حرف پانترکیستها مانند اینست که بگوییم چون ترکی باکو با ترکی اردبیل تفاوت دارد, پس یکیشان ترکی نیست. زبان پارسی دری در واقع اصلش از فارس است زیرا جزو زبانهای جنوب غربی (با لری و لاری و بختیاری) حساب میشود. در ایران هم نزدیکترین زبان/گویش به آن همان لری است و برای نمونه نه پشتو و یغنوبی و زبانهای کهنتر افغانستان. اگر به دوره میانه زبانهای افغانستان و تاجیکستان و آسیایه میانه نگاه کنیم, تمامی این زبانها جزو زبانهای ایرانی شرقی هستند: خوارزمی و سغدی و بلخی و ...امروز پشتو و یغنوبی و وخی.. بازمانده این زبانهای ایرانی شرقی هستند.
اما در دوران ساسانیان که زبان پارسی میانه گسترش یافت(زیرا حکومت واحد یعنی گسترش یک زبان مشترک), در خراسان زبان پارسی میانه اول گسترش یافت و سپس تحول یافت و واژگان سغدی و پارثی و باختری (زبان اصلی بلخ) و خوارزمی نیز در آن داخل شدند و کم کم پس از اسلام نیز واژگان عربی به آن افزوده شد. اما همانطور که زبان عربی مصر همزمان با عربی یمن (جزو اصیلترین عربی) وجود دارد, زبان پارسیدری (گویش خراسانی پارسیمیانه که خراسان همواره بخشی از ایران بزرگ بوده است و امروز تنها بخشی از خراسان مانند شهرهای مهم طوس و نیشاپور و غیره در ایران کنونی هست) با سایر گویشهای دیگر پارسیمیانه در زمانی وجود داشت. برخی از این گویشها ادامه خود را در مناطق فارس و جنوب غربی ایران دادند (مانند همان گویش شیرازی حافظ) و برخی نیز امروز هنوز موجودند (مانند لری و بختیاری). این نکته نیز برای یادآوری بد نیست که اولین حکومتی که زبان فارسیدری در آن رسمی میشود، حکومت صفاریان است که برخاستگاه آنان از ایران کنونی است. خراسان بزرگ شامل نیشاپور و هرات و طوس و بلخ..همواره نیز بخشی از ایران بزرگ است. در عین حال، کهنترین متن زبان ترکی، در مغولستان (کتیبهی ارخون) یافت شده است در حالیکه کهنترین متن زبانهای ایرانی، همان پارسی باستان (نیای بزرگ پارسی کنونی) میباشد.
همچنین یکی از پانترکیستها میگوید: ""زبان پهلوی حداقل چهار قرن بعد از زبان فارسی مصطلح بوده، آن هم در همان جغرافیایی که زبان فارسی رواج داشت، پس فارسی نمیتواند ادامه زبان پهلوی بوده باشد"
نخست ایشان نمیداند که پس از اسلام، زبان پهلوی تنها به صورت یک زبان ادبی/کتابی ادامه داشت و نه به صورت گفتاری.
Sociolinguistics, Volume 3, Part 3
Volume 3 of Handbucher Zur Sprach- Und Kommunikationswissenschaft / Handbooks of Linguistics and Communication Science
Hsk 3/3 Series
Walter de Gruyter, 2006
pp 1943
"With the collapse of the Sassanid empire and spread of Islam, Pahlavi gradually lost, its prestigious position, and became a dead language, used predominantely by a limited number of religious Zoroastrian priests and Scholars
...
Persian is structually identical to Pahlavi mixed with loan elements from Parthian and other Iranian languages and dialects"
پس زبان پارسی میانه یا پهلوی ساسانی پس از اسلام تنها محدود میشود به یک زبان کتبی/نوشتاری و آن هم محدود به چند مغ زردشتی. یعنی دیگر زبان زنده و گفتاری نبوده است (مانند زبان لاتین که یک زبان مرده بود ولی در اروپا هنوز کاربرد داشت). دوم زبان پهلوی ساسی صدها گویش داشت و نمونه کتابی آن پهلوی کتابی زردشتیان بود. برای همین دانشمندان یک گونه از آن را گونه خراسانی یا پارسی-دری میدانند که بنابر نقل قول ابن ندیم و چند محقق امروزی (مانند منبع بالا) در دربار ساسانیان نیز رایج بوده است. اما در آن زمان ارتباطها مانند امروز نبود. زبان مصری عربی و زبان عربی عربستان هر دو نیز وجود دارد. آلمانی نزدیکتر به انگلیسی کهن است، ولی انگلیسی امروز ریشه آن به انگلیسی کهن میرسد و نه آلمانی که همزمان با انگلیسی نو وجود دارد. خوشبختانه آثار موجود زبان پارسی میانه(پهلوی ساسانی که نباید آن را پهلوی اشکانی یا فهلویات پس از اسلام یکی دانست)، فرضیه-های پانترکیستها را رد میکند و یک پارسی زبان میتواند 80% واژگان پارسی میانه(پهلوی ساسانی) را بفهمد. یکی از موارد که نشان میدهند یک زبان ریشه در زبان دیگری دارد، همان مخزن واژگان است و دوم دستور زبان. در این راستا، پهلوی ساسانی (که نامش پارسیک است) نیای پارسیدری در نزد محققان و زبانشناسان (که نظرهایشان همگی برخلاف پانترکیستها) حساب میشود.
علاقهمندان به زبان پارسی باستان و تحول آن به پارسی میانه نیز میتوانند به کتاب تدریسی دانشگاه هاروارد بنگرند:
http://www.fas.harvard.edu/~iranian/OldPersian/index.html
همچنین بد نیست این نگته گفته شود که گاهی "فهلوی/پهلوی" نیز برای زبان پارسیدری عنوان شده است:
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن به زبان فهلوی
چنانکه دوستان میبینند – دانشگاه هارواد به صراحت ریشهی پارسی کنونی را در پارسی باستان میداند، اما پانترکیستها نظر دیگر دارند که در هیچ دانشگاههی بجز مکانهای خصوصی آنها تدریس نمیشود.
خلاصه:
کسی که فرق زبان باختری و زبان پارسیدری را نداند، و کسی که حتی اسکناسهای قاجار را انکار کند، چگونه به خود اجازه میدهد که بدون هیچ سندی، و تنها با دادن شعار، به تاریخ ایران توهین کند؟ این نکته را بد نیست گوشزد کنیم که کهنترین نمونی زبان ایرانی در جهان همان کتیبههای پارسی باستان هستند اما کهنترین نمونهی زبان ترکی در جهان در ارخون مغولستان (انهم مال پس از اسلام) میباشد. خود این نکته نشان میدهد که زبان ترکی در ایران سابقهی دیرینه ندارد . برای همین هست که برخی از ترکزبانان که ایرانستیزی را آیین خود کردند، چون نمیتوانند سابقهی دیرینهی ترکان را در ایران بیابند، ناچار به تاریخ کهنتر ایران میتازند. اما با این شیوه نه تاریخ عوض میشود و نه این دروغهای آنها مطرح میشود. چنانکه برای نمونه ده سال هست آنها از افرادی مانند پورپیرار حمایت میکنند که حتی یک مثقال تاًثیر در علم تاریخ نداشت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید