متن حاضر پيشگفتاری است بر مجموعه مقالههای داريوش همايون، «بيرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم»، هامبورگ، نشر: بنياد داريوش همايون،۱۳۹۱. شماره صفحه پس از هر گفتاورد، شماره صفحه در کتاب است.
***
حرف در صورت نوشتاریش هم، چون دوباره حرف دهان ديگران میشود، از جنس هوا ست، ولی هوای خودش را دارد. يا بايد هوای خودش را داشته باشد تا در دهانها بماند. آنچه هوای حرف را نگاه میدارد وزنِ خودِ حرف است. وزينی گوينده تنها میتواند گوش را پذيرای شنيدنش کند نه حرف را وامدار خودش که برخلاف، وزينی گوينده را وزنِ حرف نگه میدارد. حرفهايی که تنها به اعتبار گويندگانشان معتبر میشوند، دير يا زود هم از دهان میافتند. چون بودشان را از خودشان نمیگيرند، در نبود گويندهشان، بیمعبر، گم در هياهوی حرفهای ديگر، ديگر به گوش هم نمیرسند. وزنِ حرف اما به حرفِ بربادشدنی پيکر میدهد تا بپايد. پيکری که حرف را سخن میکند : پيکره تراشيده از هوا در هوا تا حرف همچنان شنيدنی بماند از پس گويندهش. بی «ديد» حرف اما پيکر نمیبندد چون بر ديدگاهی استوار نشده است. «ديد» که هميشه در هنگامی ويژه شکل میگيرد، عيار سخنی است که میکوشد آنچه در آن هنگام پنهان است را فراديد آورد و پيوند اين هنگام با هنگامهای ديگر را دريابد. عيارِ سخن به عيارِ زمان که میآيد همچون زرِ پالوده از مسِ حرفِ وابسته به آن هنگام، آنگاه که هنگامش هم گذشت، میماند تا ديدگاهی بسازد برای فروديدن گاه نو و هنگامه نو.
سخن داريوش همايون هم چون از اين دست سخن بود، آشنايان به آن را هيچ نگرانِ نماندنش پس از درگذشت نابهنگامش نکرد. ولی زر هرچه هم پالوده، از خودش دست به دست نمیشود. پذيرفتار و پذرفتگار میخواهد (خود همايون واژه کهن «پايندان» را برای ضامن به کار میگيرد ولی اينجا تنها حرف از ضمانت نيست، پايبندی میبايست و پايداری) که بنيانگذاران و گردانندگان «بنياد داريوش همايون»، خانم فرخنده مدرس و آقای علی کشگر، با پشتکارشان تا کنون به شايستگی از آن برآمدهاند و هيچ نمینمايد که از اين پس برنيايند. چون پشتوانه اين پشتکار وفاداری است، وفاداری به انديشه همايون که ريشه در شناخت ژرفشان از آن دارد. چگونگی تنظيم و بخشبندی کتاب حاضر و نامهای مناسبی که برای هر بخش برگزيده شده اند نمود روشنی از همين شناخت است.
عنوان کتاب، «بيرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم»، به خوبی نمايانگر آن آميزه لازم از آرمانگرايی و واقعگرايی است که هم روشِ همايونِ سياستورز بود و هم منشِ همايونِ انديشهمند(اگر بتوان اين دو را نزد او از هم سوا کرد). آرمانِ سربلندی ايران برای همايون در بيرون رفتن از سه جهانِ اسلامی، سوم و خاورميانهای تعريف میشود. آرمانی که آرزوپروری بیپايهای میتوانست قلمداد شود اگر واقعيت جامعه ايرانی خبر از پيدايش و گسترش گفتمان دموکراسی ليبرال نمیداد. رخدادِ «جنبش سبز» بزنگاه تاريخی بود که امکان گرهخوردگی آرمان و واقعيت را نويد داد. پس جايگاهی که جنبش سبز در اين کتاب دارد نبايد چندان خواننده را شگفتزده کند. شگفتی در خود آن رخداد است، چون همانگونه که همايون مینويسد « من خود همواره اميدوار به ديدن چنين منظرهای بودم ولی کمتر از ديگران از آنچه روی داده است در شگفت نشدهام.»(ص۳۲۲) خصوصاً که اينبار و برای نخستين بار در تاريخ همروزگار «بهترين ويژگیها و بالاترين آرمانهای جامعه» را نه اين و آن شخصيت يا رهبر سياسی بلکه نسلی با گفتمان و در آرمانش تجسم بخشيده است، نسلی که همايون «نسل چهارم صد ساله دوران تاريخ مدرن ايران»(ص۲۸۱) مینامد.
پس باز جای شگفتی نيست که روی سخن همايون بيش از هرکس با همين نسل باشد که اميدِ دگرگونی را نمايندگی میکند. در کارزار دموکراسی، برای بهتر تاب آوردن و از زود به بار ننشستنِ آرزوها نوميد نشدن ـ يا به تعبير همايون بر ضد اميد اميدوار ماندن (به بسامد بالای واژه «اميد» در اين کتاب بايستی توجه کرد)ـ نياز به بررسی راهها و ابزارهايی است که به کار پيکار سياسی مردمی بيايند. اما گفتوگوی همايون با اين نسل تنها به چنين بررسیهايی محدود نمیشود. شناخت همايون از تاريخ ايران و درنگش بر جنبش مشروطه از پويش و پيشرفت سرمشقهايی را پيش چشم میآورد تا نشان دهد آرمانِ بيرون رفتن از سه جهان، آرمانی که آينده ايران را رقم خواهد زد، گذشتهای داشته و سرآغازی. و در اين نگاه به پشت برای بهتر گام برداشتن به پيش، همايون از رويارويی با هرچه در گذشته دور و نزديک عوامل و عناصر واپسماندگی را میسازند، تن نمیزند و چشم بر آنها نمیبندد. چون بخت شکلگيری نظام سياسی دموکرات ليبرال را در ريشهکن کردن آنها میداند.
هرچند که نسل چهارم طرف اصلی سخن اوست، جای جای کتاب نشان از کوشش همايون در بهکرد فرهنگ سياسی دارد. آمادگی همايون برای گفتوشنود با طيفها و ديگر گرايشهای سياسی، چه نزديک به او چه دور از او، از درونمايههای هميشگی مبارزه اوست. مبارزهای که فراتر از مبارزه با رژيم جمهوری اسلامی، رويکرد حاکم و مسلط در فرهنگ سياسی ما را نشانه میگيرد. همان رويکردی که همايون از فاشيستی خواندنش پروايی ندارد و تنها به حاکمان ايران نمیتوان منسوبش کرد : «فاشيسم به معنی خودی و غير خودی شمردن آدميان و حذف کردن غير خودی است.»(ص۱۹۰) گفتوشنودهای او اما نه برآمده از ملاحظات تاکتيکی است و نه آلوده به سازشکاریهای سياستبازانه، چون اصولی دارد که زير پا نمیگذارد. آنچه همايون میجويد فراهم آوردن زمينهای است برای دستيابی به همرايی بر اصول تا همکاری هم بتواند بر مبنای همان اصول انجام گيرد. چنين رهيافتی که از آرمانِ پويش والايی سرچشمه میگيرد، از چارچوب فرهنگ سياسی مسلط که همکاری را تنها با دوستان میخواهد درمیگذرد. اينهمه پيش همايون ادا نيست، گوهر اخلاقی انديشه و کنش اوست. ايستادگی بر اصول او را برآن میدارد که نه از چالش کردن دوستان واهمهای داشته باشد و نه از سخن گفتن «به صراحت تيغه کارد» ابايی. صراحتی که میخواهد جلو «کارد کشيدن برای يکديگر» را در آيندهای، چه بسا نزديک، بگيرد.
برای همايون کانونیترين مسائل اصولی که در آن هيچ امتيازی نمیتوان داد، «نگهداری اين سرزمينی است که از رنجها و فداکاریهای يکصد نسل ايرانيان به ما رسيده است»(ص۱۶)، پس جا دارد که در اينجا بيشتر از ديگر بنمايههای کتاب به آن بپردازيم. پروژه آرمانی «بيرون از سه جهان» بر پايه گفتمان دموکراسی ليبرال پيوند جدايیناپذيری دارد با «تعهد به نياخاک کهن» که هرچند به درستی زير نامش مقالههای بخش نخست گردآمده اند اما روح اصلی تمامی مقالههای کتاب را میسازد، و فراتر از آن، معنای زندگی همايون را. اما تعهد به نياخاک هيچگاه نزد همايون از تعهد به مردمی که در آن میزيند جدا نيست. چون «مردم آن زمينی هستند که همه چيز بر آن میرويد.»(ص۸۰) نبضِ پايبندی و دلبستگی به ايران و ايرانيان در اين پرسش میزند : «مصلحت اين ملت و اين کشور چند هزار ساله در چيست؟»(ص۴۵). پاسخ کوتاهی که در همانجا میآيد (اول در اين است که بماند و نه ديگران بر آن بتازند، نه مردمانش به جان هم بيفتند) چکيده رهيافتی است که مقالههای اين بخش را به هم میپيوندد. نگرانی از پيامدهای جنگی احتمالی که پرهيب شومش را هر روز بيشتر از پيش ـ زمان نگارش مقالههای اين کتاب ـ به رخ میکشد، همايون را تا آنجا میکشاند که اعلام کند : «جنگ را برای ايران خطرناکتر از جمهوری اسلامی میدانم.»(ص۵۵) میدانيم که اين سخن و سخنان همانند ديگری، اعتراضهايی را نسبت به همايون برانگيخت. اما آيا به راستی میتوان خطر جنگ را از خطر جمهوری اسلامی جدا کرد و سپس رای به خطرناکتر بودن يکی از آن دو داد؟ آيا خطر جنگ زاده و ادامه خطر جمهوری اسلامی نيست؟ همايون به خوبی میداند آنچه «امنيت شهروندان و موجوديت ملی را تهديد میکند» وجود خود رژيم آخوندی است، پس چرا باز دست به مقايسه ميان دو خطر میزند؟
در حقيقت برای درک بهتر موضع همايون بايد همان تعهد به نياخاک را در خاطر و اين پرسش را پيش چشم داشت : «مبارزه با جمهوری اسلامی با هر پيامدی برای ايران؟»(۵۴) روی سخن همايون و انتقادش به همه کسانی است که سرنگونی رژيم را از آمريکا و ديگران خواستارند. حتی اگر جنبش سبز رخ نداده بود، همايون بيگمان زير بار راه حلی اينگونه برای ايران نمیرفت. اين ميان جنبش سبز نويدبخش آغازِ پايان جمهوری اسلامی شد که يکی از رموز پابرجايیش در آغازِ بیپايانش بوده است. جمهوری اسلامی که انگار هميشه در مرحله آغاز ـ در مرحله استقرار و جا افتادن باشد، آغازی دارد که از بیپايانی نمیگذارد پايانش آغاز شود. جنبش سبز میتواند نويد بخش آغازِ پايان جمهوری اسلامی بنمايد، و اينگونه نقطه پايانی باشد بر آغازی که از به پايان نيانجاميدن نمیگذاشت که انجام هم بياغازد. جنبش سبز نويد بخش چنين آغازی هم اگر باشد ـ که هست ـ هنوز اما نمیبايست، با برداشتی از گرامشی، پيوند خوشبينیِ خواست(اراده) را از بدبينیِ هوش گسست. از سرآغازِ بیسرانجامِ آن بيمی میزايد که بيمناک زيستن در زير سايهی سيهستارگی و ستارهسوختگی است. سوختنِ ستاره ما، که جمهوری اسلامی نماد آن است، همچون سوختن هر ستارهای حتی وقتی ديگر در رسيده است هنوز دارد فرا میرسد. فرجامِ جمهوری اسلامی، سرانجامِ اين سيهستارگی نيست، چون شومیاش از سياه شدن و سوختنِ ستارهای اکنون ناپيدا برمیخيزد که با اينکه ديريست خاموش گشته اما کماکان از ديرباز هنوز دارد میسوزد و سياه میشود. پس میبايست هوشيار بود، از همين امروز، که وقتی فرجامش رسيد هنوز ايرانی هم مانده باشد.
اين هوشياری را همايون داشت که اولويت را به دفاع از يگانگی ملی و يکپارچگی سرزمين میداد. مبارزه او با گرايشهايی که زير لوای فدراليسم زبانی میکوشند «ملت ايران را به ملتهای ايران پاره پاره کنند و در انتظار جنگاند [تا] سرزمين ايران را نيز پاره پاره کنند»(ص۲۸) به منظور ترسيم خطوط اصلی جامعهای است که میخواهيم بر اين ويرانهای بسازيم که سياستهای تبعيضآميز و ستمگرانه رژيم آخوندی چنان شخمش زده که آماده پذيرش هرگونه تخم تجزيهطلبی مینمايد. میبايست از همين امروز، در زير تابش ِ سياه اين سيهستارگی به اين کار همت گمارد. همرايی بر سر اصول جهانروای منشور ملل متحد و اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاقهای پيوست آن، سوی و سمت کار را مشخص میکند، اما يافتن پاسخی درخور به «بغرنج» حقوق قومها و ديگر اقليتهای ايران میبايستی در دستورکار همه کسانی باشد که ايران را برای همه ايرانيان میخواهند.
آرش جودکی
بروکسل، اوت ۲۰۱۲
انتشار از: امین موحدی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید