آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر می ساختند
27
اما تب و تاب داشتن تفنگ مثل یک بیماری واگیر وارد همه خانه ها شدهبود،. فرق نمی کرد که فقیر باشی یا دارا. آنها که داشتند کوسفند بز ویا گاو نوبندی( گاو نری که برای شخم زدن آماده میشود ) به پيله وران بهبهانی ویا محلی میفروختند و تفنگ تک تیر ،پرون ویا از غنایمی که بابکانی ها از گجستان بدست آورده بودند ، میخریدند. بقیه هم که نداشتند و وضعشان و مالشان نمی رسید از غربتیها(آهنگران روستا) کمک میگرفتند . آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر می ساختند. همزمان با گسترش وا یجاد پاسگاههای ژاندارمری در تعدادی از روستاها مدارسی ایجاد شد .هر دهستان یک پاسگاه داشت و برای چند روستای پراشکفت ما برای اولین بار یک مدرسه باز شد که چند سال دوام آورد. معلم مدرسه از ممسنی آمده بود و آنطور که میگفتند چنان شور و اشتیاقی در کارش داشت که بنا به گفته اهل ده مثل بولدوزر کار میکرد. از کلاس اول تا ششم درس میداد و بعضی دانش آموزان که سنشان زیاد بود و هوش و استعداد ی داشتند در یک سال دو یا سه کلاس را طی میکردند. در شروع سال دوم به تعداد دانش آموزان اضافه شد طوری که تمام بچه ها و جوانها تا سنين بالا برای مدرسه رفتن هجوم آوردند . تعدادی کهداز قاعده ی درس و مشق چیزی نمی دانستند همان اول از معلم خواستند که آنها را در کلاس ۱۰ جا دهد ، یکه از دها تیها که کمی هوایی بود و در دوران کودکی دچار آسیب مغزی شده بود کلاس هزارم می خواست. این آقای معلم خوش تیپ و خوشگل نبود و کسی هم نمی گفت که زشت است ،یک کت دراز داشت که جیب های دو طرفش پر بود از گچ برای نوشتن روی تخته سیاه، دستمال ، مداد و گاهی هم از آنها خوردنی ،مویز و انجیر در می آورد و میخورد. معلم هم اولین حقوق بگیر دولت بود و دارای اعتبار و احترام . ساختمان مدرسه را مردم چندروستا ی پراشکفت با عجله با سنگ ،گل و چوب ساختند ولی تخته سیاه و میز و صندلی ها را با بار خر و روی دوش از فرسنگها فاصله آوردند. معلم مدرسه بسیار عجله داشت که چند تا شاگرد کلاس ششم را تمام کنند . انگار کار معلمی اش کار کنتراتی بود و کدخدای همان ده هم عجله کردو دختر بزرگش که در همان مدرسه درس میخواند را به زنی به عقد و عروسی معلم در آورد. دختر کد خدا زود کلاس ششم را تمام کرد و به محض اینکه کلاس ششم را تمام کرد با همسر معلمش به ممسنی بر گشتند و اولین مدرسه چند روستای پراشکفت تعطيل شد . قبل از تعطیلی و بسته شدن مدرسه، تب و تاب بدست آوردن تفنگ بالا گرفته بود و چیزی که کم بود آهن و ميله های فلزی بود و کم کم میز و صندلیهای مدرسه توجه شان را جلب کرد. میز و صندلی ها به هم با ميله های آهنی وصل میشد و هر میز و صندلی سه تا ميله دراز داشت و چهار ميله کوتاه تر. در مدت نزدیک ۳ ماه تمام میز و صندلیها یا از هم باز شده بودند ویا نا پدید شده بودند . غربتی ها هم شبانه روز کار میکردند ، کوره شان گرم و صدای ضربه پتک روی سندان قطع نمی شد. اول هر خانواده می خواست یک تفنگ سر پر داشته باشد ،حالا که وسع و امکان تفنگ با فشنگ نبود ، داشتن تفنگ سر پر بهتراز نداشتن تفنگ بود .تهیه باروت و چاشنی کار سختی نبود چون اینها از اقلام ثابتی بود که در دکان عوض پيله ور همیشه بود. روز به روز تبحر غربتی ها بیشتر و بهتر میشد و کم کم از ميله های کوتاه تپانچه سر پر میساختند. غربتی ها ،قلی و حسین و دامادشان یدالله همیشه در آن سالها مشغول کار بودند ، کار عمده ی غربتی ها در آن سالها تولید تفنگهای سرپر بود ودر کنار آن کارد ، چاقو و سوزن جوالدوز تا گاو آهن تولید میکردند. تنها مانعی که کار شان را کند میکرد و آن هم زیاد دعواهای تمام نشدنی خانوادگی بود بین قلی و حسین از یک طرف و شکر و یدالله در طرف دیگر. در یکی از پر بارش ترین سالها که در هر دره ای و زیر هر سنگ بزرگی چشمه ای میجوشید و چمن و علفها تا شانه من بلند بودند برای چرای گوسفند ها به خانه های بهاره ای در تنگه ای که ده بار پژواک صدا را می شنیدیم کوچ کرديم. هر بار که در ساعتهای میان روز برای ناهار مادرم را با بانگ بلند صدا می زدم تا ده بار صدایم را می شنیدم تا آنکه صدایم در صدای ریزش آبشارانه چشمه و صدای رودخانه محو میشد. بانگ صدای مادر ،مادر ،مادر،... .و مادرم که همیشه مشغول دوشیدن گوسفند ها بود و یا گرفتن کره از ماست خودش را میرساند. آنقدر همه جا سبز و علفها و چمن ها رشد کرده بودند که گوسفند ها و بزها همه دو قلو میزاییدند و همه شبانه روز مشغول تیمار و نگه داری بره ها و بزغاله ها بودیم. در فاصله نه چندان دوری کبکها میخواندند وتعدادشان آنقدر زیاد بود که هر روز از تخم کبک نیمرو درست میکردیم. اما این همه فراوانی ونعمت به کام خانواده ما چنان تلخ شد که هیچوقت نتوانستیم آنرا جبران کنیم. مادرم حامله بود ودر نزدیکی همان چشمه که بهاری طولانیبرای چرای گوسفندان داشت ،چادر و اقامتگاه تابستانی با تعدادی از قوم و خویش های ۰دور و نزدیک بر پا کرده بودیم. پسر عموی مادرم عزیز که در همسایگی ما یک کپر تابستانی بزرگ داشتند اولین گرام را خریده بود و ما بچه ها از شوق دیدن و گوش دادن به گرام منتظر بودیم که عزیز گرام را روشن کند و ما گوش دهیم. دوتا صفحه برای گرام داشت که دوتا ترانه را همیشه هر وقت گران روشن بود می خواند که از شنیدن و گوش دادن به آنها خسته نمیشدیم. یکی از ترانه ها " راه شیراز برای تو دوره "و دیگری " دختری ز ایل بختیاریم" بود . یک روز گرم وقتی از روی چشمه با چند تا همبازی به سمت کپر ها بر می گشتیم دم در خانه ما تعدادی زن و مردجمع شده ودر داخل هم پر بود از جمعی
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید