رفتن به محتوای اصلی

اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.
07.07.2022 - 21:00

 

 

اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود. در پیاده رو همان خیابانی که شبیه یک تونل سبزرنگ بود ،بدون عجله به سمت یک چهارراه رفتیم .خيابان ها پهن و عریض بودند و در پیاده‌رو می‌شد ۵ نفر به اندازه ما همزمان در یک ردیف راه برود .تاک و توکی رهگذر می گذشتند و در دو طرف خیابان زن و مردهای جوانی دست در دست قدم زنان رد می‌شدند. تنه درختان باندازه بلندی تا شانه‌ من با رنگ یا ماده سفید رنگی رنک آمیزی شده بودند. به چهار راه رسیدیم و از آن گذشتیم، کمی جلوتر رفتیم تا به یک میدانچه رسیدیم .در سمت راست ما محوطه‌ ای شبیه پاساژ ولی بدون سقف بود که تعدادی زن ومرد در دو ردیف صف کشیده بودند. در یکی شش نفر به صف بودند و در دیگری بیش از پانزده‌ نفر .با فاصله ی کمی فروشگاه بزرگتری که مواد غذایی درون یک یخچال بزرگ و دنیایی از قوطی‌های کنسرو به اشکال هندسی چيده شده بود قرار داشت . قربان نفر هفتم در َصف کوچک ایستاد که نان‌های گرد شبیه نان گرم بربری می‌فروخت. به من گفت ،این از بهترین نانوایی های شهر است . بوی عطر نان گرمی که قربان از نانوایی گرفت در درون یک پاکت کا غذی در فضا پخش شده بود . آنرا گرفت و به سمت فروشگاه رفتیم. من به صف طولانی نگاه کردم که همه مرد بودند ،اکثرا بیقرار این پا و آن پا می‌کردند. شکم بعضی از آنها برآمده بود و در بین شان لاغر استخوانی با لباس گل و گشاد ديده می‌شد . چند نفری از همان سیگارهای پاپیروس در دهان داشتند و قسمت کاغذی را زیر دندان می جویدند. نوبت هر کدام که می‌شد در جلو یک پیشخوان هر نفر یک بطری می‌گرفت. بطری به دست از کنار بقیه رد میشد و نوبت نفر بعدی. از قربان پرسیدم که این صف برای چیست، خودم حدس میزدم ولی برای اطمینان و هم برای اینکه چیزی گفته باشم. - صف برای خرید ودکا ست. تو راه که به سمت عشق آباد می آمدیم چند کامیون با بار همین بطريها دیده بودم که در جهت مخالف ما به سمت شرق در حرکت بودند . به سمت فروشگاه رفتیم . فکر اینکه پولی توی جیبم‌نیست عذاب آور بود. فشاری روی دوشم بود و قدمهایم کند می شد . به خودم میگفتم ،من تقصیری ند ا رم که پولی توی جیبم نیست ،پس سر تو بالا بگیر و قدمهاتو محکم بردار و تند برو . تو فکرم با خودم حرف میزدم . یه نوع تمرین روداری .ولی در این زمینه رشد نمی کردم . قضیه مال الان نبود ، پس بهتره به آن فکر نکنم و بگذارم برای وقت دیگری. قربان سوسیس ، دو بطری با محتوی شبيه ماست،پیازچه ،و روغنی که عکس یک‌گل پنبه رو ی شیشه اش بود خرید . در آن موقع چند نفر دیگر هم در فروشگاه بودند. بیرون که آمدیم خیابان‌خلوت بود به غیر از جفت هایی که دست در دست آرام می‌رفتند ،بقيه عجله می‌کردند. در خیابان ها تردد کم‌ بود ، گاهی یک تاکسی رد می شد و بقیه ماشین‌ها ی لادا که از ایران می‌شناختم و اتوموبیلی دیگر که بعدها فهمیدم کلاس بالاتری دارد و اسمس ولگا ست تردد می کردند. از همان راهی که آمدیم بر می‌گشتیم و صدای موسیقی از دورها در فضا پخش بود تا به خانه رسيديم . بعد از ورود یک‌راست به آشپزخانه رفتیم .جایی برای نشستن در آشپزخانه نبود .یک اجاق گازی در یک سمت و در سمت دیگر شیر آب و ظرفشویی قرار داشت. کمدهای پایین پر از دیگ و ماهیتابه بود . چیز های که خریده بودیم کنار اجاق گاز گذاشتيم .یک یخچال در سمت چپ آخر کمدها بود وقتی که قربان درش را باز کرد قفسه ها پر بود از بسته‌ های کره، تخم مرغ و پاکت های کاغذی که نیمه پر در قفسه‌ ها چيده شده بود با روغنی که تازه خریده بودیم سوسیس ها را سرخ کردیم ،روغن بوی معطری مشابه کره اوایل بهار می‌داد. وقتی که پشت میز برای غذا خوردن نشستیم قربان تلویزیون را به سمت میز برگرداند و آنرا روشن کرد. اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود. یک زن و مرد در اتاق اخبار ،خبرها را می‌خواندند.

 

 

سرخس، گذر از رودخانه خشک (1)

اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)

از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)

اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کرده‌اند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)

ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)

بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6

قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7

کسی بدرستی نمی‌توانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8

کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9

ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)

تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)

چند سال بود که خودم نبودم (12)

اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)

هیچ قاعده‌ای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)

اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)

شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)

رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)

لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)

تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)

من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)

از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)

حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)

مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگل‌های سریلانکا پایین تر رفته بود(23)

کاروان‌ها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم‌ کنند(24)

سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روس‌ها قرار داشتم(25)

مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل می‌کردند (26)

آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)

من قربان هستم و ...!(29)

یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(30)

آقا به شوروی خوش آمدید !(31)

کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه می‌گیرد(32)

این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(33)

اینجا کمی شیر شتر میخوریم(34)

آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟(36)

سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(36)

فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(37)

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.