
39
وقتی فیلم تمام شد ،چشمان من خسته و بدنم منقبض بود . تلویزیون را خاموش کردم و کتاب را برداشتم و به اتاقی که باید استراحت میکردم رفتم . تخت راحت بود با ملافه های تمیز و اتو زده. همچنانکه روی تخت دراز کشیده بودم ،در زیر نور لامپ کم نوری کتاب را ورق میزدم . حروف بیگانه بودند و شباهتی به انگلیسی نداشت.تازه خود انگلیسی را غیر از حروفش چیزی حالیم نبود . بعد از دوازده سال مدرسه رفتن نمی توانستم یک نان ،یک کبریت یا یک نوشابه را به زبان انگلیسی از یک مغازه بخرم .تازه من جزو شاگردهای درسخوان کلاس بودم . من هیچ کسی را ندیدم که انگلیسی را از کلاس مدارس دولتی یاد گرفته باشد . آنهایی که یاد گرفتند در کلاسهای خصوصی و انجمنهای کشورهای انگلیسی زبان یاد میگرفتند . جای تیتیش ماما نی ها و کسانی که با حساب و کتاب بدنیا آمده بودن شنيده بودم که برای صحبت کردن با یک زبان کمتر از هزار کلمه لازم است . به نظر زیاد نمی رسید ولی یاد گرفتن و به کار بردن همین تعداد بدون مدرسه و تمرین ممکن نیست. جلو بعضی کلمات توضیحاتی با تصویر و طرح بود ولی نمیشد کلمات را خواند. کتاب را برگ میزدم یک جایی چشمم کلمه امید را در جلو کلمه ای که با اچ H انگلیسی شروع میشد دید، بعد از اچ H یک آA و بعد حرفی شبیه یک ماشین شاسی بلند بود. اما امید و نا امیدی هیچ وقت برایم مفهومی نداشتند و حسی را بوجود نمی آوردند،آن چیزی که در ذهنم از این کلمات تداعی میشد خوشبینی و بدبینی بود .همیشه برای چیزی که فکر میکردم باید بدست بیاورم تلاش میکردم و فهمیدم که امید همان تلاش برای دست آوردن چیزی که میخواهی و رسیدن به هدفی که در پیش داری میباشد و ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است. به فردا و پس فردا خوشبین نبودم و حالا که فکرش را میکردم خوشبین ترين دوران زندگی مو قعی بود که اولین روز مدرسه را شروع کردم و خانم معلم تخته سیاه را به تنه یک درخت بادام در نزدیکی خانه شان تکیه داد و مدرسه را افتتاح کرد.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید