
اورهان پاموک
در خبرها خواندم که پاموک در ماه سپتامبر کتاب شبهای طاعونی را در لندن معرفی میکند. چقدر دلم میخواست در این جلسه شرکت کنم و از نزدیک دلایلش را برای نوشتن این کتاب بشنوم. کتابی در جزیرهای خیالی به نام مینگر و با اتفاقات تاریخی کاملاً واقعی. پاموک در آغاز کتاب چنان نقشه ی دقیقی از این جزیره ی کوچک به خواننده ارائه میدهد، چنان جای هر محلی را در داستان بر آن مشخص میکند که تصور خیالی بودن آن دشوار میشود. مینگر پاموک در سال ۱۹۰۱ودر سالهای آخر حکومت عثمانی دچار طاعون میشود. برخورد متفاوت اهالی یونانی و ترک یا بهتر بگویم مسیحیان و مسلمانان جزیره با این همهگیری به نظر من موضوع اصلی کتاب است. در این میان به قتل رسیدن فرستادهی سلطان عثمانی، بونکوفسکی پاشا که پیش از آن موفق شده بود، طاعون را در ازمیر با شیوههای مدرن شکست دهد، به رمان تا حدی جنبه ی جنایی میدهد. پاموک بیش از هر چیز دیگر رمان نویس است. حتی اگر بخواهد در مورد موضوع خشکی چون همه گیری، درگیریهای سیاسی و مذهبی بنویسد باز هم چهرهای چون پاکیزه سلطان میآفریند که همان سالها در حصر بودنش به دست عمو به کتاب رنگ و بویی اسرار آمیز و شرقی میبخشد. جای عشق هم خالی نیست. صاحب منصب جوان، کمال که برای حفظ امنیت پاکیزه سلطان او را همراهی میکند و خودش ازاهالی جزیره است به دختر نگهبان زندان که اولین قربانی طاعون میشود، دل می بندد. مرگ پدر دختر را از شر ازدواجی ناخواسته با مرید شیح محل نجات میدهد و کمال صاحب منصب جوان دل به دختر میبندد. در مورد هر بخش از این رمان هفتصد صفحهای میشود ساعتها حرف زد. من گاهی کتاب را میبستم و در نسخهی شنیداری دگمهی توقف را میزدم تا از متن رمزگشایی کنم. اما دلم میخواهد فقط به دو نکته از کتاب که به شدت در ذهنم مانده بنویسم؛ اول ماجرای غسل میت در دوران همهگیری و دوم موضوع زبان . مسلمانان اصرار دارند که حتماً باید مردههاشان را اول ببرند غسل بدهند و بعد دفن کنند.یک جایی وقتی در بحران همه گیری قدرت به دستشان میافتد از مقررات قرنطینه سرباز میزنند و مراسم را همانطور که باید برگزار میکنند. وقتی همهی آنها که این وظیفه را داشتند، خودشان بیمار میشوند و میمیرند، شیخ و همراهان دنبال داوطلب میگردند و هر که را که قبول کند به این کار می گمارند، ولی داوطلبان هم به سرعت بیمار میشوند ومیمیرند. شیخ و مسلمانان اما دست برنمیدارند و چون هیچ داوطلبی پیدا نمیشود، هر که را در خیابان به هر جرمی میگرفتند به کار غسل دادن میت وادار میکردند. این لجاجت در حفظ موازین مذهبی بدون آنکه جز رویهی ظاهری چیزی از آن مانده باشد ـمجرمان نه قرآن بلد بودند نه به رسم و رسوم کار آشنا ـ مرا به یاد حجاب در وطن انداخت. شک ندارم که پاموک هم وقتی این بخش کتاب را مینوشت، حجاب اجباری در ایران را در پس ذهن داشت. دوم ماجرای زبان و حساسیت بیمعنا روی آن بود. مردم جزیره با استفاده از شرایط همه گیری و از دست رفتن کنترل عثمانی بر خود اعلام استقلال کردند. این داستان را بایداز خود کتاب دنبال کرد که بحث مفصلی است. اما من فقط میخواهم به آنچه از این استقلال پس از صد سال به جا ماند اشاره کنم. مردم جزیره واژههای منیگری را حفظ کردند و دانستن آن بخشی از فرهنگ شان شد. اما در هر صورت محتاج زبانهای ترکی و یونانی بودند. زبان جزیره هر چند محبوب ولی محدود بود. حتی ساختن جمله با آن دشوار مینمود چه رسد به تحصیل یا نوشتن کتاب و مقاله. اینجا هم حفظ رویه ی ظاهری در خدمت به کرسی نشاندن اهداف سیاسی را به خوبی احساس کردم.
من در کل با اینکه اولش همیشه از حجم کتابهای پاموک به وحشت میافتم ولی بعد تا نخوانم دلم راضی نمیشود و پس از خواندنش چنان احساس رضایتی میکنم که نگفتنی است. ایکاش دوستان مقیم لندن این فرصت را از دست ندهند و ایکاش پس از جلسه نظرشان را با ما هم در میان بگذارند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید