
جوزف آنتون
اولین بار در تبعید با نام سلمان رشدی آشنا شدم. یک و سال و خردهای بود که دسترسی به کتاب ایرانی مخصوصاً رمان نداشتم. در یک شهرک خوابزدهی رایلندی گیر کرده بودم که یکباره چهار مهمان از ایران رسیدند و با خودشان آنقدر چیزهای آشنا آوردند که گیج شدم، آنقدر حرف داشتند که در دریای واژهها گم شدیم. آن وقتها هنوز قصه ها تازه بودند و آدمها آشنا. به همین دلیل برای خودم هم عجیب بود که شب وقتی خسته و کوفته به خواب رفتند، من «شرم » را دست گرفتم و تا صبح تمامش کردم و در جا متاسف شدم که چرا اینقدر عجله کردهام. اما ترکیب آن سه خواهر در قلعهای فراموش شده با دختری که بار شرم دنیایی را بر دوش میکشد و تبدیل به هیولا میشود، ترکیب واقعیت و افسانه در این رمان چنان جذاب بود که واقعاً نمیشد دست از آن برداشت. دو سه سال بعد « بچههای نیمه شب » را برایم فرستادند که به راستی نمیدانم چند بار خواندم. با آن ترجمه ی عالی مهدی سحابی که به راستی به کتاب در زبانی دیگر جان بخشید و ما را به مهمانی رنگ، تاریخ و افسانه در هندوستان برد. فکر کنم رشدی در بهترین سالهای زندگی ادبیاش «آیه های شیطانی » را نوشت که من اگر بخواهم راست گفته باشم، هیچ وقت موفق به رازگشایی از آن نشدم با اینکه چندین بار تلاش کردم ترجمهی آلمانی و ایرانیاش را بخوانم. اما همین کتاب زندگی رشدی را به هم ریخت. او در محل کارش از این آشوبها که بر سر کتاب به پا شده بود، مطلع شد. از طریق تلفن فهمید که خانوادهاش تهدید به مرگ و ناچار به ترک خانهشان شدهاند و چیزی نگذشت که او هم ناچار به ترک خانه و همخانگی با دو مامور امنیتی شد. جوزف آنتون داستان سالهای زندگی مخفی اوست. همان سالهایی که خطر را به پرندگان آلفرد هیچکاک تشبیه میکند که زیاد و زیادتر میشدند، آسمان را سیاه و انسان را وحشت زده میکردند.ماموران به او گفتند که باید اسمش را عوض کند. رشدی داستانی در دست داشت که شخصیت اصلی آن آدمی به نام سلیم بود. میگوید بگذاریم سلیم، اما ماموران به او میخندند که این هم فرقی با سلمان ندارد. یک اسم متفاوت باید باشد و او به یاد دو نویسندهی موردعلاقهاش، آنتون چخوف و جوزف کنراد میافتد و این کتاب شرح آن سالهاست که او جوزف کنراد نام داشت. رشدی وقتی جوزف آنتون را نوشت، دیگر خطر را از خود دور میدید و به آزادی در همهی محافل رفت و آمد میکرد. اما خشم و کینهی دشمنانش، دشمنان قلم و واژه پس از این همه سال هم دست از سر او برنداشت. برایش از ته دل آرزوی سلامتی میکنم. باشد که قلم بر شمشیر پیروز شود و آقای نویسنده باز هم ما را به دنیای اسرارآمیز خود مهمان کند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
دیدگاهها
Nahid Yektaخانم غبرایی عزیز…
Nahid Yekta
خانم غبرایی عزیز بسیار خوب توصیف میکنید ، ولی از نظر من نمیشود به راحتی به عقاید و باورهای مذهبی دیگران توهین کرد چون انسان نمیداند بعدا چه پیش خواهد آمد ،کسی تصور میکرد رژیم سلطنتی ایران روزی به چنین رژیمی تبدیل شود ،برای مثال آقای دشتی کتابی نوشتند بنام بیست و سه سال درمورد زندگی حضرت محمد که پس از سالها تحقیق بودو به مذاق مذهبیون خوش نیامد پس از گذشت سالها ایشان جزو اولین افرادی بود درج ا اعدام شد .نباید از یاد برد میلیون ها انسان درتمام دنیا به اسلام باور دارند پس باید با بعضی مسایل عاقلانه تر ومحتاطانه تر برخورد کرد، چون بعدا بهایش رااین گونه باید پرداخت کرد .
افزودن دیدگاه جدید