
44
درمیان خواب و بیداری، لذت خوابیدن روی جای نرم و تمیز ،سبکی جسم و آرامشی را حس کردم که مدتها سابقه نداشت. به تدريج که حواسم بیدارشدن و حس کردن دور و برم را طی میکرد، مکان و زمانی که در آن بودم را متوجه شدم و جسمم سنگین و سنگین تر میشد. دوست داشتم که آن لحظه ها را طولانی تر کنم. دوست داشتم که آن رخوت و سبکی جسم بدون درد ،بدون اضطراب و مسئولیت را که برایم به ندرت دست یافتنی بود را ادامه دهم. هوا روشن بود و صدای گاز دادن اتومبیل گاهی از دور شنيده میشد. بلند شدم و پرده کرم رنگ گلداری را بالای تخت کمی به کنار زدم . دیوار بلندی در فاصله چند قدمی از اتاق خواب بود که فقط میتوانستم ساقه و شاخه های درختان را از دور ببینم و اشعه آفتاب را که نوک درختان را روشنتر میکرد . روی تخت نشستم ،هیچ صدایی نمیآمد و به خاطر اینکه قربان را در اتاق کناری بیدار نکنم با گامهای آرامی از اتاق بیرون رفتم، با این حال کف چوبی اتاق با هر قدمی جر و جر میکرد. همزمان با صدای جریان آب و شست وشوی صبحگاهی قربان هم بیدار شده بود . بعد از صبحانه نم نمک چای می خوردیم. قربان به ساعتش نگاه کرد و پرسید که من خوب خوابیدم؟بله ،خوب خیلی راحت. آدمه داد: تقریبا یک ساعت دیگر دو تا از رفقای ما می آیند، کمی با شما صحبت میکنند . هر وقت خسته شدید میتوانید برای قدم زدن بیرون بروید. من حرف زیادی نداشتم ،چیزی به نظرم نمی رسید که بپرسم، نه اینکه سوال نداشتم نه ،بلکه صدها سوال در ذهنم می چرخید ولی نمی دانستم که چه سؤالی کنم .فکر میکردم ،من که برای سوال کردن نیامدهام، ولی آدم خیلی خوشروئی بود و طوری رفتار میکرد که انگار مدتهاست مرا میشناسد. در سرم فکرها ی مختلف می چرخید برای خودم هم کمی عجیب بود که از کجا سر درآورده ام. با این حال میدانستم که اگر کسی بخواهد بشنود تو ضیح و شرح مفصلدارم. . بعد از اینک ارتباطم با رفقای تشکیلاتی ام قطع شد همان امکان مختصری را که در باره ی و ضعیت گروه های سیاسی خبر ، توضیح و تحلیلی را بشنوم از دست رفت. تیتر های روزنامه ها را سريع نگاهی میکردم .داشتن روزنامه های دولتی و کتاب در دست داشتن یک ریسک بود . طرفداران رژیم و لات و اوباشانی که در سپاه پاسداران و کمیته ها سازماندهی شده بودند کتاب و روزنامه نمی خواندند و نیروهای زبده آنها که در شهر ها شبانه روز مشغول کشف و دستگیری مخالفان رزیم بودند کسانی را که کتاب و یا روزنامه ای در دست داشتند را در گشت های خیابانی دستگیر میکردند و در آن بلبشویی که آخوندها و اوباش برای آدمکشی و کشتن مخالفان راه انداخته بودند میتوانست سر از آخوندگاه خلخالی، بلدوزر آدمکشی امام در بیاری، یک راست میفرستادند جهنم یا بهشت، جاده یک طرفه بود. میدانستم که همین امسال نوبت به حزب توده رسیده بود . خود حزب طراز نوین شورت وزیر پیراهنی اعضا، و هواداران خود را براي خوشایند، رهبر انقلاب، روی ریسمان حکومت اسلامی انداخته بود ولی یکدفعه روزنامه ها نوشتند که به کمک امدادهای غیبی در عملیات محیرالعقول امیرالمؤمنین تمام رهبری و اعضا حزب را در سراسر مملکت دستگیر کردهاند. حمله به سفارت شوروی و مقدمات آن در محافل مختلف تدارک میشد ولی حکومت به اخراج ديپلمات ها راضی شد چون حامیان حکومت در حمله به سفارتها از جمله سفارت آمریکا غیر از خودشان همه محارب شناخته شدند و واجب القتل. فکر کردم که حتما همه این اخبار را خود شوروی ها دارند و میدانند، اگر در این مورد سوال کنند، من چه چیز ی دارم اضافه کنم. از طرف دیگر تاریخ حزب توده با تجربه های فرار از مرزها آمیخته بود با این حال در زیر سایه ،امام، تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند . بشقاب ها را جمع و میز را تمیز کردیم ،آفتاب برآمده بود و اشعه آفتاب در میان برگ های درخت رزي که در کنار دیوار اتاق نشیمن بود وارد اتاق میشد. چند ضربه به در خورد و دونفر وارد شدند .
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید