رفتن به محتوای اصلی

زوالِ اعتباراتِ جهان در حوزه های غارنشینی
08.07.2023 - 05:24

تاریخ نگارش:07.07.2023

زوالِ اعتباراتِ جهان در حوزه های غارنشینی

(... هر نوع تعریف بی غل و غش و دقیقا انتزاعی در باره رویدادها، بیانگر هیچ چیزی نیست. وقتی که از رویداد تراژیک سخن میگوییم، در حقیقت نمیدانیم که منظورمان چیست؛ ولی تا اندازه ای میفهمیم که چه اتّفاقی افتاده است. مُعضل داوری کردن در باره رویداد تراژیک، اقدامی بسیار سخت و شکننده و پیچیده است؛ زیرا هیچ کس از طرفین هماوردی به ذات خود، گناهکار و مُقصّر نیست. گرهگاه بُغرنجزا و غم انگیز رویداد تراژیک در این است که «کردار گناه آلود آدمی»، فراتر از ظرفیّت وجود آدمی، مکافات داده و مجازات میشود که بالطّبع مسئله ای هولناک و دلهره آور است؛ چونکه مُجازات باعث میشود که آدمی بلافاصله با نگاهی آذرخشسان به گوهر وجودی اش تشخیص دهد که رنج و عذاب و درد نباید از ظرفیّت وجود آدمی فراتر رود؛ طوری که کرامت خدایی انسان، پایمال و سپس محکوم و مُجرم شناخته شود.)

[Death of Tragedy – George Steiner (1929 - 2020) – Alfred Knopf, Inc. – New York - 1961 – P. 17]

هر چیزی اعتبارش را نه بر اساس توصیفات و مدح و تشریح و تبلیغات؛ بلکه بر شالوده آنچه به ذات خودش هست، کسب میکند. اعتباری که از بطن تبلیغ و تلقین و توجیه و توصیه و خشونت و زورگویی به دست آید به دلیل آنکه «ذات» ندارد، هر چقدر نیز به ضرب و زور آویزه های جعلی بخواهد «اعتبار» کسب کند و به رسمیّت شناخته شود، باز در واقعیّت زندگی به «بی اعتبار بودن» معروف و مشهور و عریان است. «اعتبار»، فروزه ای زایشی و پیدایشی است که از طرف همنوعان به آن، ارج گزارده میشود؛ زیرا اصیل است و قائم به ذات. چیزی که «اعتبار وجودی اش» را از مایه های خودش اخذ نکرده باشد، به هیچ وسیله ای نخواهد توانست در هیچ زمانی و دوره ای، خردلی «اعتبار» برای خودش دست و پا کند. 

قرنهاست که متولیّان اسلامیّت و متشرّعین جورواجور تلاش مذبوحانه میکنند تا برای «اعتقادات و حکومت مطلق خودشان» در جامعه ایرانیان، «اعتباری» دست و پا کنند و منشاء اعتباردهی را نه شعور و فهم و تجربه و نیروی تمییز و تشخیص و خواست و اراده و حقّ و حقوق ذاتی مردم ایران در جامعیّت وجودی با تنوّع جهانها نگریهایشان؛ بلکه در تغار «نصوص الهی و سبره رسول الله و ائمه مقاتلاتی» میدانند که هیچ سنخیّتی با تصوّرات مردم از «خداوند و دین و گزینش و فرمانروایی و حقوق» ندارند.  

آنچه در حوزه های علمیّه تدریس و تلقین میشود با دانش و آموزش و پرورش، هیچ پیوندی ندارد و محصول شبانه روزی آن نیز، فقط تولید «خرافات و جهالت و حماقت و کینه توزی و روضه خوانی» است. آنانی که تمام عُمر خودشان را در «غار جهل» سپری میکنند، تنها استعدادشان در این خواهد بود که «اعتبارات جهانی» را با خرافات و جعلیّات و روایات و دروغگوهای شاخدار به قعر زوال و قهقرائی سوق دهند. آخوندهای حوزوی، غارنشینان عصر اینترنت هستند که هنوز به راه «انسان شدن» گام نگذاشته اند تا بخواهند و بتوانند که «کرامت و شخصیّت و گوهر منحصر به فرد خود» را کشف کنند و آن را پرورش دهند و فرابالانند.

1_اینهمانی خویشتن با عقیده غالبی
دشوار بتوان انسانی را در میان ما ایرانیان پیدا کرد که خودش را با «عقایدش» اینهمانی نپندارد؛ بلکه عقاید خودش را  مجموعه ای از انواع و اقسام خطاها و دیدگاههای صحتدار پرسش انگیز و فرضیّات و احتمالات و حدسها و خیالها و آگاهیهای نامتّقن و شکیّات تقریبی و دانشهای مشروط و ملزم به ابطال پذیری بشمارد. تشخیص اینکه من با عقایدم، اینهمانی ندارم و کرامت وجودی ام فراتر از «اعتقادات» شخص ام است، نیاز به فهم فرهیخته و تفکّرات عمیق در باره محتویات ذهنیّت و شناخت تار و پود نحوه های آموزشی-پرورشی منوط است تا بتوان با گشوده فکری پذیرفت که اعتقادات من میتوانند حتّا انبوه تلنبار شده خطاها باشند که گفتار و رفتار مرا مُتعیّن میکنند و حتما مستلزم بازنگری و سنجشگری هستند. خواه سنجش اعتقاداتم به همّت خودم باشد، خواه از طرف دیگرانی که اعتقادات مرا ملزوم سنجشگری میدانند؛ زیرا تعیین کننده رفتار فردی من در مناسبات اجتماعی و شیوه رویارویی رفتاری و گفتاری با دیگران هستند. هر گاه عقاید ناسنجیده و نصّی بر روح و مغز و روان آدمی چیره و غالب آمری شوند، خطر بازیچه شدن در دست قدرت طلبانی امکانپذیر میشود که خودشان را در پشت دیوار ضخیم عقاید پنهان میکنند و از عقاید من به نفع سوائق و غرایز خودشان بهترین بهره برداریهای ترضیه ای را میکنند و حتّا مرا به نام عقایدم تحریک و مجبور میکنند؛ طوریکه خودم و دار و ندار و فرزندانم را در پای عقایدم قربانی کنم تا آنان که به نام عقایدم بر من حاکمند، از این راه بتوانند به اقتدار و قدرتمندی خودشان امتداد دهند.

سنجشگری محتویات ذهنیّت خود و دیگران، تلاشیست از بهر بستن راه نفوذ قدرتپرستان بر ذهنیّت و روان و مغز خویشتن و دیگر همنوعان. هر چقدر پروسه سنجشگری محتویات ذهنیّت آدمی پا به پای زمان پیش برود و در جایی متوقّف نشود، به همان اندازه وسعت ناممکن شدن اقتدار و دوام قدرت جاه طلبان سیّاس بر ذهنیّت و سرنوشت ما به حدّ اقل ترین فرصت و حدّ نصاب ممکن فرو کاسته میشود و متعاقبش نیز «آزادیهای فردی و اجتماعی» شکوفاتر و گسترده تر میشوند.

انسانهایی که خودشان را با عقایدشان اینهمانی هویّتی میدهند، لایه ای صخره سان بر کرامت شاهنشاهی و خدایی خود میپوشانند؛ طوریکه از این طریق، برپایی دژ تسخیر ناپذیر قدرتپرستان را تضمین میکنند. از عقایدی که در دست دیگران به ابزارهای حکومتگران ناحقّ و خونریز و مُستبد و قهقرا دهنده تبدیل شوند، باید هنر گسستن و به دور افکندنشان را آموخت تا سبکبال و آزاد از غُل و زنجیرهای عُبودیّتی زیست و «آزادیهای فردی و اجتماعی» را بال و پر داد.

2_عرفان و راههای شناخت
برای آنکه بتوان به شناخت مُتّقن یا به عبارت امروزی و آکادمیک پسند، «دانشورزانه/علمی» دست یافت، باید «شرطهایی» را پیشاپیش پذیرفت. امّا نکته این جاست که «پژوهشگری و اندیشیدن»، بلاشرط هستند؛ یعنی اینکه  اندیشنده با مطرح کردن پُرسش و پرداختن به موضوع اندیشیدن، هیچ شرطی را از بهر شناخت و کاوشگری لازم نمیداند. چگونه میتوان بدون شرط به دانش مُتّقن دست یافت؟.

در آغاز باید شرطهای ابتدایی را پذیرفت؛ چونکه هنوز قطعیّت صحت آنها سنجشگری و اثبات نشده اند، در نتیجه، شرطها فقط به حیث ابزارها و امکانهای پژوهشگری و اندیشیدن محسوب میشوند تا سپس بتوان در خصوص اعتبار شرایط اندیشید و به نتایج بهره آور کامیاب شد. وقتی که عقاید و نظرات و گفتارهایی را بدون سنجشگری و شکّ کردن بپذیریم و تصدیق کنیم، خود به خود و ناخواسته به دام «دگماتیسم» در غلتیده ایم. ناگفته نگذارم که اصطلاح «دگماتیسم» بر خلاف آنچه رایج است، بار معنایی منفی ندارد؛ بلکه محتویات اعتقادی را «حقیقت ناب» برچسب میزند و مدّعی میشود که هر نوع شناخت متّقن را میتوان از این راه به دست آورد.

ویژگی «شکّ کردن» در این است که اعتبار بی چون و چرای دگماتیسم را رد میکند با تکیه به این استدلال که نمیتوان با معترف شدن و تصدیق  کردن و پذیرفتن ساده و بدون امّا و اگر روشی «دگماتیستی» و کاربست متد انحصاری، آن را ابزاری همگانشمول برای «داوری کردن» در باره موضوعات شناخت قلمداد کرد. به همین سبب، «تفکّر سنجشگرانه» میکوشد که نه به دگماتیسم باز ماند، نه به شکّ کردن محض، نه به نمیدانمی توجیهی؛ بلکه پروسه و راههای شناخت را باز میگذارد و موانع را بر طرف میکند تا بتوان نه تنها جنبش پرسشگری و فراکاوی و ژرفاندیشی را استخواندار به پیش برد؛ بلکه همچنین از باز ماندن و اسیر شدن در دام خطاها و تصوّرات و تلقینات بی مغز و مایه در طول دهه ها و قرنها و چه بسا هزاره ها پیشگیری کرد.

در این زمینه، هر چقدر به ژرفنگری و تند و تیزی پرسشها و پایورزی و متقاعد نشدن در خصوص موضوع شناخت سماجت شود، به همان میزان بر پیچیدگی و معمّایی و راز آلود و شگفت انگیز بودن و همچنین تیره و تاری شناختهای فراچنگ آمده، افزوده تر میشود که پروسه راهیابیهای مختلف را از بهر شناخت مُتّقن ملزوم میکنند.  راههای شناخت تا کنون در جوامع بشری از دیر باز تا امروز به طُرُق متفاوت وجود داشته اند و چه بسا در ظاهر، ضدّ و نقیض بوده اند. ولی همواره برغم تفاوتها و تنشها و تناقضهای ظاهری در جمعبندی نهایی به پروسه «شناخت مستدل» و غلظت مایه دار شدن «دانش/علم/ویسنشافت/ساینس» بهره ای پذیرفتنی و ارجمند افزوده اند.

روشهای پژوهشی که از آنها به نام «تحقیق علمی/ساینس/ویسنشافت» صحبت میشود، فقط یکی از راههای کوفته و اتوبانشده شناخت است؛ نه تمام و کمال راهها و امکانهای کشف شده و نامکشوف پروسه «شناخت». آنچه را که از لحاظ راسیونالیستی عبارتبندی و مطابق اصول و چارچوبهای تحقیق آکادمیکی عرضه میکنیم، دلیل مستدل و برهان قاطع و هرگز خدشه ناپذیر نیست که بخواهیم آن را «معیاری همگانشمول و بی چون و چرا معتبر» قلمداد کنیم و آن را در خصوص «شناخت و دانش» قطعیّت ابدی بدهیم.  «تحقیق آکادمیکی حسب راسیونالیستی اندیشیدن»، فقط یکی از راههای کسب شناخت است. برخی از راههای دیگر که تا اندازه ای شناخته شده اند و سهمی عظیم در مایه دار شدن «دانش بشری» داشته اند عبارتند از: 1- بوییدن. از طریق بوییدن میتوان به منشاء چیزی راه پیدا کرد و شناخت به چنگ آورد. در زبانها و ادبیّات کلاسیک ایرانیان میتوان ردّ پای «بوییدن و شناخت» را به آسانی دید. حتّا فعل «بو بردن» هنوز کاربرد دارد.

2-حسّ کردن. بسیاری از چیزها را بدون آنکه کوچکترین ارتباط و پیوند بی واسطه با آنها داشته باشیم از طریق احساس میفهمیم و به شناخت دست میابیم. 3- رویا دیدن. در دنیای رویاها میتوان از طریق ناخودآگاهبود به شناخت چیزهایی که متصوّر میشویم راه یافت. 4- خواب دیدن. در خواب میتوان پیشاپیش از اتّفاق افتادن رویدادهایی مُلهم شد و به شناخت دست یافت. 5- گمانه زنی. بر شالوده برخی از احتمالات و اخبار دم دست میتوان با گمانه زنیهای چند بُعدی، راهی به سوی کسب شناخت پیدا کرد. 5- خیالپردازی. در گستره خیالات رنگین میتوان روزنه ای به سوی شناخت از میان جنگل وسیع و درهمپیچیده خیالهای خود به چنگ آورد. 6- دروغگویی و جعلیّات و فریبکاری. هر چقدر بر میزان پنهانکاری و دغلبازی برای تحریف و تقلیب و واژگونه پنداری و فریبکاری تلاش شود، به همان میزان نیز شاخکهای کنجکاوی از بهر شناخت صحت و ناصحت، حسّاس تر و تیزتر میشوند. 7- شهود. تامّلات و دروننگریهای دقیق و ظریف شهودی نیز راهی هستند به سوی شناخت آنچه از انظار پنهان است. 8. پادروی و تقابل اندیشه ها و ایده ها. از طریق تلاقی و اصطکاک اندیشه ها و  روش پادروی [دیالکتیکی= سه پادیک] میتوان به شناختهای آذرخشی دست یافت.  امکانها و راههای شناخت، محدود و شمارشی نیستند؛ بلکه به مرور زمان، کشف و حتّا اختراع  و ترکیب نیز میشوند.

«عرفان»، و در اینجا «عرفان ایرانی» نه تنها یکی از راههای شناخت است؛ بلکه همچنین راهی برای مبارزه با شرایع اسلامیّت بوده است و همچنان هست. پُرسمان «عرفان» بر خلاف کژفهمیهای تاسّف انگیز کثیری از تحصیل کردگان ایرانی با اسلامیّت هیچ سنخیّتی ندارد که هیچ؛ بلکه حتّا با تمام نیرو در تقابل و سنجشگری و نفی شرایع اسلامیّت به پیکار برخاسته است. ناگفته نگذارم که صوفیگری، کاریکاتوری جعلی است که هیچ تناسبی با عرفان ندارد و نحله و ملغمه ای بی رگ و ریشه است و همچون علف هرز بر قامت مزرعه سر سبز فرهنگ روییده است و بایسته است که ریشه ای سنجشگری شود.

رگ و ریشه و سرچشمه عرفان ایرانی به مناسبات اسطوره «سیمرغ و زال» بازمیگردد که در «گاتهای زرتشت» ادامه پیدا کرده است و سپس در تفکّرات «عطّار نیشابوری (540 – 618 ه. ق.)» به کشمکش بین بُنمایه های فرهنگ ایرانی با «شرایع اسلامیّت» قد برافراشته است. «عطّار نیشابوری» در سراسر غزلیّات و مثنویهای «خسرو نامه، مصیبت نامه، اسرار نامه، منطق الطّیر» با شور و اشتیاقی شگفت انگیز، نبرد غمگسار خودش را در کشاکش بین شرایع استبدادی اسلامیّت و جاذبه های زندگی بخش و شادی آفرین بُنمایه های فرهنگ جهان آرای ایرانی با دلهره و امید و اندوه عبارتبندی کرده است.

همینطور میتوان پروسه کشمکش بُنمایه های فرهنگ ایرانی [= گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی] را  با شرایع اسلامیّت در آثار «سنائی غزنوی (473 – 545 ه.ق)، «فخرالدّین عراقی (610 – 688 ه.ق.)، و «مولوی بلخی (604 – 672 ه. ق.)» و دهها عارف و شاعر دیگر با تیزبینی و ژرفنگری کشف کرد. «مولوی بلخی» در سرودن «مثنوی معنوی» با انگیخته شدن از «الله و قرآن» به روند جستجو و گسستن از اسلامیّت و شرایع مذهبی کوششی ستایش انگیز را پیش برده و با سرودن «دیوان شمس»، پروسه گسستن نهایی از شرایع اسلامیّت و پیوستن به «دریای بُنمایه های فرهنگ ایرانی» را با رقص و آواز و آهنگ و رزم پر شور و حال به اوج قاف آزاد شدن از اسارتهای عقیدتی عبارتبندی کرده است. برای «مولوی بلخی»، الله و قرآن و شمس تبریزی، فقط «انگیزنده» بوده اند و هرگز «حجّت محض» به شمار نمیآمدند. خلط این مباحث، راه را بر شناخت اصیل و بدون غرض میبندد. «مولوی» با انگیخته شدن بر آن بود که «کرامت سیمرغوار خدایی و شاهنشاهی خودش» را کشف و پدیدار کند.

عطّار میسراید که:             «دیده ای خواهم که باشد شه شناس .......... تا شناسد شاه را در هر لباس»

پژوهشگری که نتواند – ولو استاد استادان باشد و کرسی دار ممتازترین دانشگاههای جهان– روند شکلگیری و فراز و نشیب «عرفان ایرانی» را از عصر اساطیری تا امروز در طول تاریخ هزاره ها و بستر کشمکشهای اجتماعی و فرهنگی و کشوری به طور عام و در «سروده های عارفان ایرانی بالاخص»، گام به گام بررسی و نبردهای روحی و روانی و دیدگاهی آنها را در ابعاد مختلف و سپس تفاوتهایشان را از یکدیگر کشف و نشان دهد، راه به هیچ دهکوره ای نخواهد برد؛ سوای رسوا کردن ناآگاهی و ذهنیّت مسموم و مملوّ از پیشداوریهای نخ نما شده خودش. پژوهنده ای که پدیده «عرفان» را در تاریخ و فرهنگ ایرانیان از چشم انداز اعتقادات و ایدئولوژی و مذهب و مرام شخصی به سراسر تحوّلات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی توسعه میدهد و فرامی افکند و تمام «سرایشهای عارفان» را یک کاسه میکند و خط بُطلان بر آنها میکشد، اثبات میکند که نه تنها اصلا و ابدا خردلی فهم پژوهشی - پُرسشی ندارد؛ بلکه هر چه نیز بر زبان و قلم براند، لاطائلات هستند که نیازی به سنجشگری و رد کردن ندارند؛ چونکه گفتارهایش بر هیچ استدلال مُتّقن و کاوشگری از بهر شناخت استوار نیستند؛ بلکه در سمت و سوی وجهه تراشی برای اعتقادات و ایدئولوژی و مرام و مذهب و مسلک شخصی و نیّات درونی خود به هر مستمسکی آویزان میشود.

کشف و شناخت پروسه کشمکشهای روحی و روانی و بینشی مردم ایران با زمامداران وقت در آیینه «آثار کلاسیک ادبیّات ایرانی» با تمام آنچه که به زور و ستم و استبداد و دیکتاتوری خواسته است تا امروز بر ذهنیّت و مغز و قلب ایرانیان، حاکم مطلق شود به «مغز فلسفی و هنر پرسشگری و کاوشگری و فروزه آزاد اندیشی» منوط است.  

3_ذهنیّتهای مسموم و قتلهای ناموسی
اگر تاریخ معنا و ریشه شناختی کلمه «ناموس» را فعلا به کناری نهیم و فقط آن را حسب معنایی در نظر بگیریم که در مناسبات اجتماعی و اعتقادات مردم ایران در جامعیّت وجودی از آن برداشت میشود، آنگاه باید پرسید که «ناموس» بر شالوده کدام اعتقادات و نگرشهای عقیدتی در ذهنیّت انسانها جا افتاده و تعرّض به آن، مُسببب تخلّفات جنایی در حقّ زنان و دختران میشود. خواه ارتکاب جنایت از طرف پدر و پسر و برادر و عمو و دایی باشد، خواه از طرف همسر و معشوق و رفیق. خواه در همدستی نزدیکان و خویشان. مُعضل اتّهامات به قربانیان، بحث ثانویست. اصل و مُحرّکه اقدام به جنایت را باید در پسزمینه های اعتقاداتی جست و جو کرد؛ زیرا تا عملی و رفتاری، پیشاپیش از لحاظ ذهنی و اعتقادی توجیه و تبرئه نشده باشد، محال است که انسان به کُشتن و جنایت اقدام کند؛ آنهم در حقّ نزدیکترین خویشانش. ارتکاب به قتل باید از لحاظ اعتقاداتی و احساسی پذیرفته شده باشد تا مُجرم برای خونریزی و قتل جرات پیدا کند.

وقتی که انسان در کرامت وجودی اش به رسمیّت شناخته و حقوق حقّه اش محترم و ارجگزاری نشود؛ بلکه به غریزه جنسی و مضاف بر آن به سوائق فردی، محدود و مقیّد و تعریف شود، آنگاه موضعی که انسانها نسبت به حقوق و ساحت وجودی یکدیگر میگیرند؛ اگر از تامّلات خردمندانه و فرهیختگی نشات نگرفته باشند، خود به خود تحت تاثیر اعتقاداتی با همدیگر رفتار خواهند کرد که همچون شریانهای حیاتی در تار و پود جامعه، حاکم  و ذینفوذ و گسترده و رعایت میشوند. ذهنیّتی که از سیطره اعتقادات شرعی انباشته باشد و به رسوم مذهبی و ایل و تباری و قوم و عشیره ای آلوده شده باشد، در ساحت انسانهای دیگر، مخصوصا مادر و خواهر و دختر، «املاک طلق شخصی» خودش را میبیند که نسبت به آنها، حسّ حقّ تملّک و تصرّف انحصاری دارد. حال اگر اصول و احکام و مبانی دین و مذهب غالب بر جامعه به نکوهش و توبیخ و معصیتکار بودن جنس «مادینه» نیز شبانه روز تبلیغ کند و خصومت را در حقّ آنها رسمیّت الهی بدهد، متعاقبش نیز و به طور هدفمند، ارتکاب هر گونه جنایتی را در حقّ جنس «مادینه»، توجیه میکند و ابزار لازم را در اختیار مُجرم قرار میدهد.

سیطره اسلامیّت در بیش از دوازده قرن متوالی بر ذهنیّت و روح و روان ایرانیان باعث شده است که در «جنس» مادینه، هرگز «کرامت خدایی و شاهنشاهی انسان» را نبیند؛ بلکه «مکاّری را معرفی کند که تمام فوت و فنّش»، فقط «کید و فریبکاری و تجسّم شهوات» است. فاجعه اقتدار عقیدتی متولّیان اسلامیّت با تبلیغات سرسام آور به غلظت آلودگی ذهنیّت انسانها به گونه ای شدّت داده است که از «پدران و پسران و برادران و دائیها و عموها و خویشاوندان»، مُجرمانی قاتل را تربیت کرده و بار آورده است. نگاهی گذرا به تمام آنچه که از طرف مُتشرّعین در خصوص «جنس مادینه» تحریر و منتشر و تدریس شده و همچنان بر منابر و از طریق دستگاههای تبلیغاتی ارگانهای عقیدتی سیستم مخوف ولایت فقاهتی در هر کوی و برزن هنوز که هنوز است با تحکّمی تهدید آمیز لنترانی میشوند، کفایت میکند تا بتوان عمق تبهکاری و جنایت پیشه گی متولّیان نصوص الهی را تمییز و تشخیص داد.

در جامعه ای که انسان به هیچ وجه، «کرامت و شرافت و عرّت و آبرو و حیثیّت و حقّ آزادیهای فردی و اجتماعی» ندارد و حکومتگران نیز با تمام قوا بر آنند که در غارت حقوق انسانی به هر نوع اقدام ددّخویانه و آزارنده کوشا شوند، خود به خود پیداست که رویداد «قتلهای ناموسی» اجتناب ناپذیر خواهد بود و حتّا بهانه ای خواهند شد برای کوبیدن بر طبل دوام و اجرا و پایبندی به «اعتقادات پوسیده و متعفّن» و دمیدن در بوق و کرّنای «احکام عقیدتی و ایدئولوژیکی».

حکومت اسلامی و کندوی مناسبات ولایت فقاهتی، مسبّب دوام و توجیه گر قتلهائیست که از لحاظ عقیدتی در ذهنیّت مُجرمان، پیشاپیش تبرئه شده اند و در احکام شرع، عبارتبندی اخلاقی و مقرّراتی. انسانی که «کرامت خدایی و شاهنشاهی وجودش» به رسمیّت شناخته و با تمام امکانات از آن، نگاهبانی و محافظت و حمایت نشود، هیچ حقّ و حقوقی در اجتماع نیز نخواهد داشت؛ ولو شبانه روز در خصوص حقّ و حقوق، بحث و مشاجره و مناظره و کشمکش شود.  آنانی که میخواهند امکان وقوع «قتلهای ناموسی» و جنایتهای تباه آمیز را ناممکن کنند، نیک است در باره میزان حرمت و شرم و تامین «کرامت بشری و ضمانتهای پاسداری و ارجگزاری به آن» در اعتقادات و مناسبات متقابل انسانها و زمامداران ژرفاندیشی کنند تا بتوانند ریشه های زخم را پیدا و در صدد درمان بر آیند.     

 4_باستان و باستانگرایی
ذهنیّتی که به زمان فیزیکی و قراردادی میخکوب و محکوم و اسیر مانده باشد، در هر رویکردی که به تاریخ و فرهنگ میشود، بلافاصله گونه ای «عقبگرد» را تمییز و تشخیص میدهد. در ذهنیّت انسانی که مسئله «زمان» هنوز برایش تعریف نشده و هیچگونه شناخت پیش پا افتاده نیز از چند و چون آن ندارد، پروسه زندگی بشر به حیث «خطّی» در نظر گرفته میشود که از نقطه ای آغاز شده و  به سوی نقطه ای در آینده های مجهول در حرکت است. کسانی که به ذهنیّتهای خطّی مبتلا هستند، خبر ندارند که به اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی غلیظ به شدّت آلوده اند؛ طوری که با ادّعای پر طمطراق بینش علمی! داشتن،  تحوّلات اجتماعی و فرهنگی و تاریخی را در حالت «اشاتولوژیکی» تفسیر میکنند و میفهمند.

کلمه باستان (Ancient/Antik/Altertum) فقط نامیست در خصوص طبقه بندی پژوهشی و با تفکّر و فلسفیدن در باره بُنمایه های فرهنگ و تاریخ مردم در هیچ جامعه ای اصلا سنخیّت ندارد. در هیچ کجای جهان، رویکرد پژوهشگران و اساتید دانشگاهی - بویژه رقابت آنها بر سر گرفتن کرسی دانشگاهی در خصوص جهان باستان - و فیلسوفان و متفکّران و نقّاشان و مجسمه سازان و موسیقیدانان و معماران و فرهیختگان به «جهان باستان» هرگز با نام «باستانگرایی و باستانپرستی یا اینهمانی دادن با سلسله های پادشاهی در دورانهای خاصّی» برچسب نمیخورد و بدنام و ملعون نمیشود؛ سوای فقط و فقط در «چاله نادانی و جهل غلیظ بیشینه شمار تحصیل کردگان ایرانی در رویکرد به جهان باستان».

تمام جوامع بشری که به انحاء مختلف به طور کامل یا نصف و نیمه یا در حال پیشرفت  هستند در زمینه تفکّر و فلسفیدن و پژوهشهای استخواندار در حیطه مُعضلات اجتماعی و کشوری و فرهنگی با تمام متفکّران و فیلسوفان جهان باستان و قرون وسطا و عصر نو در اقصاء نقاط جهان، مُعاصر هستند. هیچگونه فاصله فکری و هماندیشی و انگیخته شدن و تاثیر پذیری و سنجشگری و زایشی و نواندیشی مابین «گاتای زرتشت ایرانی» و «تفکّرات و ایده های سقراط و افلاطون و ارسطوی یونانی» و همچنین نظریّات «لائوتسه و کنفوسیوس چینی» و «بُنمایه های ژرف اندیشیده در مهابهارات واوپانیشاد و ریگ ودا هندی» و «گفتارهای بودا» و نظرات و ایده ها و تفکّرات تمام فیلسوفان و متفکّران دیگر نقاط جهان؛ بویژه در دورانهای صف آراییهای فکری و کشمکشهای نظری و پژوهشی و سنجشی وجود ندارد. فلسفیدن و تفکّر، هیچگاه و هرگز به زمان فیزیکی «مقیّد و مشروط و محکوم» نیست؛ زیرا تجربیات آدمی از ظرف زمان، بیرون هستند و قائم به ذات و بیواسطه در اختیار همگان. آنچه از محصول تفکّرات و ایده ها در زمان فیزیکی اتّفاق میافتد و پیامدهایی را به همراه دارد، تمام و کمال در «گذشته های سپری شده» مختوم و محو نمیشوند؛ بلکه «تخمه آنها» پا به پای نسلهای بشر در تمام دورانهای زیستی در ابعاد مختلف زندگی به حیات خود ادامه میدهند. موثّر و ناموثّر بودن ایده ها و اندیشه ها، یا گاهی هم این و گاهی هم آن به وضعیّت دوران و ذهنیّت جویشی نسلها منوط است. فقدان چاه و چشمه در سطح زمین به معنای نبودن رگه ها و سفره های آب در زیر لایه های زمین نیست.

هر گاه بر آنیم که از بهر شناخت و همچنین ریشه یابی علل و سببهای مُعضلات حادّ در مناسبات اجتماعی و کشوری دوران خویش، نقبی به سوی گذشته های تاریخی و فرهنگی خود بزنیم و در صدد جستجو از بهر چاره بر آییم، هیچگاه هدف و مقصود این نیست که گذشته ها را مجدّدا «باز آفرینی»کنیم؛ یعنی کاری که ناممکن بودنش اظهر من الشّمس است. هدف از کند و کاو در گذشته ها نیز هرگز و هیچگاه به معنای «حقّانیّت تراشی» برای استقرار «بازماندگان سلسله پهلوی» نیست. همچنین از بهر ایجاد غرور کاذب نیست. اساسا نوشتن و گفتن در باره «شاه و شاهنشاهی»، هیچ سنخیّت و مناسباتی با سلاطین و پادشاهان و خلیفه های درگذشته در تاریخ ایران ندارد. «شاه» نام «سیمرغ گسترده پر» است و «شاهنشاهی»، فروزه قائم به ذات بودن و نیرومندی و فرمانفرمایی انسان بر هستی خود است و اصلا و ابدا با هیچ سلطان و پادشاهی در سلسله های حاکم بر ایران کهن اینهمانی ندارد. انسان است که به ذات خودش «پادشاه» است و خداییست با کرامت که بر وجود خویشتن شاهنشاه است.

«شاهنامه فردوسی» هرگز «امریّه سلطانی [The Persian Book of Kings/Das Königsbuch]» نیست؛ بلکه «چشمه انگیزاننده به شاهنشاهی فردی و آزمودن نیرومند شدن فروزه خدایی انسان» است تا بتوان در دوران و زمانه خویش از بهر کشف توانمندی گوهر خدایی و شاهنشاهی خود و آفریدن زندگی پُر شور و حال و مناسبات شادخوارانه به هفتخوان مجهولات گام گذاشت.  سراسر تلاش متفکّران و کوشندگان آزادی از پرداختن به «تاریخ باستان» به حول و حوش ریشه یابی معضلات هزاره ای و انگیخته شدن از بُنمایه های استخواندار برای گلاویز شدن با مسائل عصر میباشد. هیچکس نمیتواند گذشته های سپری شده را باز آفرینی کند یا زمان را به عقب برگرداند.

گرایش به اندیشیدن و کاویدن در گستره رویدادها و مناسبات و فرهنگ و بینش و شیوه های نیاکان به اندیشنده و متفکّر و فیلسوف کمک میکنند تا در خصوص مسائل بشری به طور کلّی و در باره مُعضلات میهنی به طور اخص با ژرفاندیشی و درایت و بینشی مستدل بیندیشد و راهکارهایی را برای گلاویزی با بُغرنجهای معاصر و آینده عبارتبندی کند.

کسانی که هنوز فرق بین اندیشیدن در باره بُنمایه های «جهان باستان و گرایش به سوی باستانپژوهشی» را و سپس انگیخته شدن در سمت و سوی کشف و شناخت توانمندیهای بشری و پتانسیل آفرینشگر نسلهای معاصر را نمیدانند، نه تنها هیچ نقشی در کشف و شناخت پیچیدگی دورانهای گذشته ندارند؛ بلکه حتّا در توسعه لاطائلات و اغتشاشات عقیدتی، اقدام تخریبی ایفا میکنند.  تا امروز من در هیچ کجا ندیده ایم و نخوانده ام و نشنیده ام که کوشش پژوهشگران در خصوص تاریخ و فرهنگ یونان باستان به معنای «باستانگرایی و باستانپرستی»، بدنام و ملعون و تمسخر شود. اروپائیان افتخار خود میدانند که مدام ادّعا کنند، وارث فرهنگ و تاریخ یونان باستان هستند و حتّا هر گاه از «جهان باستان» سخن میگویند، منظورشان «فرهنگ و تمدّن روم باستان» نیست که نقش اساسی و کلیدی نیز در تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و کشورداری اروپائیان داشته است؛ بلکه فقط و فقط «تاریخ و فرهنگ یونان» منظورشان است.

بدبختی و خوار و زاری و نکبت در خصوص رویکرد به «تاریخ و فرهنگ جهان باستان ایرانی»، تنها مرض انحصاری و اختصاصی و خانمانسوز است که بیشینه شمار تحصیل کردگان ایرانی به آن مبتلایند؛ بویژه خاصمان سر سخت تاریخ و فرهنگ ایران. گذشته های تاریخی و فرهنگی، هیچگاه و هرگز سپری نشده اند؛ بلکه در وجود تک تک ما میزییند و سفت و سخت به تار و پود مغزها و قلبها و رفتارها و کنشها و واکنشهای ما سرشته و آمیخته اند. آنچه سپری شده است، محصولیست که از زهدان فرهنگ و مناسبات اجتماعی و کشوری در بُرهه ای از «زمان و مکان فیزیکی میهن» پدیدار شده و زیسته و به ابدیّت پیوسته است؛ ولی آنچه پایدار مانده و در ما همچنان میزیید و در نسلهای آینده نیز خواهد زیست؛ «تخمه تاریخ و فرهنگ مُستعد به آفرینشهای نو به نو» است که در وجود تک تک ما بطور بی واسطه حضور دارد و زنده است و منتظر «تلنگری» است تا ما را به زایش چهره ای دیگر از تاریخ و فرهنگ ایرانی آبستن کند. 

5_ ساحری اَجنّه با رمل و اسطرلابِ مُتشرّعین
(...... شیعه دوازده امامی  به این منطق [= توجیه شرعی] متکی است که چون پیغمبر [= رسول الله] که مدیر  [=خلیفه] امور اجتماعی و دینی بشر [= شرایع اسلامیّت]، مبعوث و برانگیخته خداوندی [= الله] است، جانشین وی [= ولی فقیه] باید برانگیخته الهی [= به قوّه کاربست گیوتین اقتلویی و تکیه به فعّالین سرکوبگر و خونریز] باشد؛ چون ملاک و میزان کار هر دو، یکی است و باصطلاح هر دو، یک هدف مشترک دارند [=کشتار و قتل و غارت و ستمگری و تجاوز به نوامیس مردم و شکنجه و آزار و تخریب هنر و فرهنگ و تحمیق مردم و توسعه خرافات و دانش ستیزی و امثالهم] و اینکه حضرات عامه [= مردم ایران در جامعیّت وجودی] میگویند تعیین خلیفه و امام به اجماع امّت [= حقّ انتخاب از طرف مردم] است، اشتباه و خطای محض و محض خطاست؛ زیرا گذشته از آنکه، اجماع امّت، عملی نیست، اصولا دخالت دادن مردم [= تعیین شیوه های زندگی از طرف مردم] در امری که اختصاص قطعی [=ولایت فقیه بر صغیر] دارد به ذات مقدّس باریتعالی [= الله مُعمّم = سیّد علی خامنه ای]، کاری است بسی غلط و نشدنی.)

[کتاب: پاسداران دین (جلد اول) – تالیف: حجة الاسلام سیّد حاج لطیف سجّادی آل علی – موسسه مطبوعاتی عطائی – تهران – 1341 – صص: 23/24]

استدلال منطقی را زمانی میتوان منطقی خواند که فراتر از قوّه تمییز و تشخیص فردی به چیزی آویزان نشود و استناد نکند؛ یعنی اینکه صحت گفتار را به آئوتوریته ای، نصّی، کتابی و امثالهم ارجاع ندهد سوای نیروی تمییز و تشخیص فردی. کسانی که تلاش میکنند برای صحتمندی گفتارها و کردارهای خودشان مدام به چیزی و کسانی استناد و دلیل تراشی کنند، شیّادانی هستند که با قصد و هدفمند در صدد آنند که انسانها را بازیچه نیّات و مقاصد خود کنند.

فکری که منطقی باشد به هیچ مرجعی سوای فهم و شعور و خرد و دانش و تجربه و قوّه تمییز وتشخیص فردی محتاج و ملزوم و مشروط نیست. عقل سلیم آدمی نیز میتواند حرف منطقی را بفهمد و بپذیرد. فقط کسانی که هیچ بویی از منطق نبرده اند به شمشیر و گیوتین و زندان و اعدام و شکنجه و قتل متوسّل میشوند تا بتوانند غرائز و سوائق خود را به طور افسارگسیخته در تمام عرصه های اجتماعی و کشوری به جولان در آورند و مصیبت بر روی مصیبت بر مردم اجتماع آوار کنند و پاسخگوی هیچ چیزی نیز نباشند.

در تمام چفت و بست حکومت فقاهتی نمیتوان گوشه ای را پیدا کرد که با «منطق و استدلال و قانون» به اندازه سر سوزن تناسبی داشته باشد. هر چیزی که ضدّ منطق و فهم بشری باشد در مناسبات ولی فقیه و امّت سمعنا و الطعنا به حیث امر واجب قلمداد میشود که اجرایش هیچگونه مسئولیّتی را به دنیال ندارد؛ چونکه قطعیّت صغارت امّت برای کسی که خودش را جانشین رسول الله میداند، جای چون و چرا ندارد و امّت نیز ملزم به اطاعت از اوامر «الله مُعمّم» هستند که هر گونه امّا و اگر از طرف امّت صغیر در نظرش «خطای محض و محض خطاست».   

6- حمّالانِ جُلپاره های بدبختی
در  زادگاه دور افتاده ام در گوشه ای از میهن، وقتی که با بچّه های محل از در و دیوار با لباسهای مندرس و چرغوندی  و پاهای برهنه و زخم و زیلی دار و قیافه های نشُسته و موهای پریشیده بازیگوشیها میکردیم به یاد میآورم مادرانی را که میآمدند و فرزندانشان را با نفرینگویی و پسگردنی و سیلیهای آبدار، کشان کشان به خانه میبردند و مینالیدند که اینها بچّه آدم نیستند؛ بلکه «بچّه بدبختی» هستند. آن روزها معنای «بچّه بدبختی» را نمیفهمیدم. ولی روز به روز که بالغ تر میشدم و شاهد رویدادهای دلخراش بودم، کم کم فهمیدم که مادران منظورشان از «بچّه بدبختی» چیست و غم سنگینی بر دلم مینشست و سخت در فکر فرو میرفتم.  

«بچّه بدبختی»، ثمره فقر و نداری و عنعنعات آبا و اجدادی و آداب و رسوم شندر پندری و دانسته های شفاهی و مناسبات جبری و خالی از شادی و بی رنگ و بو از «عشق و دوست داشتن» بود. «بچّه بدبختی»، اگر به جایی میرسید و برای خودش آدمی میشد، همه اش به شرایط و شانس و تصادف بازبسته بود. «بچّه بدبختی»، کودکان اعماق جذام زده فرهنگی و ناآگاهی و بیسوادی و فقر فکر و رانده شدگان به حواشی اجتماع و محکوم شده به محیط زیستبوم و امکانهای دم دست بودند. 

امروزه روز، هر گاه در باره گفتارها و کردارها و رفتارها و موضعگیریهای بیشینه شمار کنشگران و تحصیل کردگان و فعّالین و بازرگانان و تکنوکراتهای ایرانی می اندیشم و جیک و بُک آنها را زیر ذرّه بین سنجشگری می گذارم، ناخود آگاه به یاد «بچّه بدبختی» میافتم و به همان اندوهی در میغلتم که مادران از «بچّه بدبختی» در مدّ نظر داشتند.

نمیپرسم چرا قرنها؛ ولی میپرسم که چرا دهه هاست طیف گوناگون آحّاد اجتماع ایرانیان – مهم نیست در کجا مقیم باشند – در هر رویداد و فرصت تاریخسار میهنی که به وجود میآید فقط خلعت «جلپاره های بچّه بدبختی» را  به دوش می افکنند و چرخه ذلالتها و فلاکتها و خوار و زاریها و حماقتهای قرن  به قرن حاکم بر مناسبات مردم مستاصل و زمامداران نالایق و بی شعور را تضمین میکنند و امتداد میدهند؟ چرا؟.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.