رفتن به محتوای اصلی

حدیثِ اسطورۀ مردِ ماستی(1)
03.08.2023 - 18:11

حدیثِ اسطورۀ مردِ ماستی(1)

 

«مصطفی عبدی»آتش به اختیار و مداحِ اهلِ بیتِ«علی خامنه ای»و شاگردِ«علم الهدی»و شرکاست

پردۀ اول:

اسطورۀ دوران منم با دین وُ دنیا

جولانگهِ جهل وُ جنون دنیا وُ عقبا

خواهی که باشی مجتهد در هر جنایت

کاری ندارد ای برادر شو مُهیّا

کافیست مُشتی پشم وُ ریش وُ اخمِ ابرو

چرک وُ شپش در جانِ تو پایین به بالا

پیراهن وُ تنبان گشاد وُ سُبحه در دست

آن دگمه های دُگم را بسته به معنا

باید فراگیری سه درسِ مکتبی ها

لاسیدن وُ لیسیدن وُ ماسیدن اینجا

هر نوع سلاحِ سرد وُ گرمِ مرگ وُ وحشت

آسان به دستم داده وُ خندیده «آقا»

ما حجتِ جهلیم وُ جاهل آیت الله

با سارق وُ با مختلس همدستِ سودا

با لات وُ لوط وُ مفتی وُ قاضیِ دزدان

همسایه وُ همکاسه با صد سِحرِ سیما

کذب وُ رذالت دکۀ پُر رونقِ دین

این بوده وُ باشد مَمَرهایی مجزا

من مفتخواری خادمی خاصه خرافات

اکنون بگو با خاطیان هرگز مدارا

حضرت کتابِ«من منم من»را نوشته

با لکنتِ از کارِ امامان گفته گویا

هر کس بخواند آن کتابِ مستطابش

از ترسِ آن بندد درِ اما وُ آیا

هر تارِ ریشِ رهبرم از پشمِ شبکور

پشمینه پوشی واقعن خشکیده تنها

بر تن عبای عشرت از پشمِ شغالان

چون عابدی عرعر کنان در غارِ اِغوا

چون اُشتُری عف عف کنان گردن کِشد او

از قعرِ قهر وُ لاف وُ افزونتر زِ ایذا

زنهار ازین عظمای دزدانِ رجزخوان!

من مُهره ای کوچک ازین ماشینِ سرما

من می زنم من می کُشم هر که دلم خواست

برگِ سفیدم داده در این جنگ وُ دعوا

فرمانِ رهبر بوده وُ جانم فدایش

گر کیسه را شُل تر کُنَد از بهرِ غوغا

خُمس وُ زکاتت را بده سهمِ امامست

وَالاّهِه رهبر داند وُ خرجِ اَتِینا

کَل کَل مکن با من که من کله خرابم

«آقا»خودش دیشب گشوده دیگِ فتوا

با دستِ خود بر پشتِ من بنوشته یا هو

وِردِ کَلَک در گوشهایم خوانده مولا

کِی یک دمی غافلم شَوَم از یادِ رهبر

من حل شدم در او وُ او شیرین چو حلوا

قوقویِ قومِ غالبِ قدرت مدارم

قوقویِ آقا «سدعلی»قاریِ اقوا

قربانِ پشم وُ گریه ها وُ خنده هایت

ذکر وُ دعا گویم ترا عظمایِ زیبا

ریشی بجنبان بُز بُزِ قندی عزیزم

ای مقتدایِ غرب وُ شرقِ دین رعنا

موس موسِ من بهرِ تو ای موسای دوران

با آن عصایِ فلسفی خشکانده دریا

با وِردِ خود هر رُود وُ آبادی کُنی خشک

جنگل به جنگل می کنی آنی چو صحرا

قربانِ آن قد وُ خَد وُ خُلقِ خدایی

ای شیرِ حق ای معجزه؛ داری تماشا

دانی که بیت المالِ ما حقِ امامست؟

او خود بداند چون کُنَد با مالِ موسا

پابوسم وُ دستت ببوسم ای عبا دار

نعلینِ تعلیمت مبارک باد بابا

پیراهنِ چِرکت کُنَم پرچم به میدان

با خشتک وُ با شورتِ تو«هَشَتگ»به دارا

با رمزِ جل الخالق از این جنِ جبار

ای غربِ غارتگر بخوان او را تو یکتا

جرأت اگر داری بیا شبها خیابان

نیروی غیبی حیّ وُ حاضر چُست وُ پویا

فرماندۀ کُلِ قوا بر تو سلامم

منبر به منبر من پی ات گردیده دروا

ساندیس را نوشیده ام از دستِ رهبر

تمجیدِ جنّت می کنم با جنِ سودا

کارِ زنان تمکین بُوَد از امرِ مردان

یا رو سری یا تُو سری یا ماستِ اعلا

حتی اسید وُ سَم بُوَد دستورِ کارم

من تن زِ فرمان کِی زنم حاشا وُ کلاّ

با قصۀ مستانِ اهلِ بیتِ رهبر

بستی به بستی می زنیم بهرِ تسلاّ

گر انسجامِ گفته هایم تق وُ لق ست

از شُرب شربت باشد وُ شرحِ مُعمّا

من فعله وُ علافِ بی فکرِ ولایت

من شیعۀ آب شنگولی شبهای شیدا

این عرعر وُ این زاری ام بَه بَه چه نغزست

جاجی بده آجیلِ ما را بهرِ نجوا

هَم می زَنم آشِ ولایت را به پارو

دودِ دعا در حلق وُ چشمم زینت افزا

در کلۀ پوکم نخود بر جایِ مغزست

با من مکُن یِکّی به دو مکّارِ والا

من گفته باشم می کُشم دستور دارم

سَروَر شدم در آخورِ آخوندِ اعلا

زنهای ما باید همه پوشیده باشند

دستورِ شرعی داده رهبر بی مهابا

زن بی حجاب از خانه آید سویِ برزن!

بَه بَه چه می خواهی دگر آخر زَمانا

تحریکِ مردان می کنی با بی حجابی!؟

ای وامصیبت زین مصیبت های برجا

ما را ز جنت رانده وُ آواره کردی

ای زن تو با نیرنگ وُ افسونی فریبا

آن سیب وُ آن گندم چرا دادی به خوردم؟

شرم وُ حیا را خورده ای قِی کرده بر ما

پُر رویِ پُر رو بوده ای ما را رها کُن!

روی زمین دیگر چه می خواهی تو مارا؟

استغفرالله می کند شیطان مسلمان

با عشوه ها وُ رقص وُ آن آوازِ شهلا

وقتِ نماز وُ روزه وُ آن ذکر وُ تکبیر

هی پیشِ چشمِ ذهنِ ما گردی هویدا؟

بس کن رها کن زن تو این اغفالِ مردان

از کوره من در می روم ناگه مَهیبا

گیسویِ تو بر هم زَنَد خرگاهِ اسلام

ای زن حیا کُن لحظه ای آخر خدا را

گر چشمهایم را بگیرد خونِ غیرت

دریایِ ناموسم شود سِیلابِ بلوا

ای شعلۀ سوزنده ای مارِ پرنده!

دانی که من قاطی کنم بی چون وُ اما

وَالاّهِه من مرد خدا وُ بی گناهم

ای زن حجابت خط قرمز پیشِ ملا

من خشمِ شیخ وُ پشمِ دینم بی حجابا!

روزِ قیامت شد همین امروز وُ فردا

من می زنم من می کُشم شد کسب وُ کارم

دانم اطاعت می کنی الاّ وُ بلاّ

من ذوب در ذوب آهنِ زورِ ولایت

از زن تبرا جسته از رهبر تولا...

پنجشنبه 12 مردادماه 1402///3 اوت 2023

کاریکاتور از: جمال رحمتی

May be pop art of overcoat

All reactions:

11

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.