رفتن به محتوای اصلی

در سنجشگری اعتقاداتِ جانگیر و زندگی سوز
26.08.2023 - 09:55

تاریخ نگارش:26.08.2023

در سنجشگری اعتقاداتِ جانگیر و زندگی سوز

(...... خردورزی بسان مشعلی نیست که از آسمان به زمین بتابد و بدرخشد؛ بلکه فقط بسان راهنماینده ایست که ما خودمان پایه های آن را برمی افرازیم و مطابق با آن به سوی اهدافی که میخواهیم گام برمیداریم. حتّا اگر هدف از انظار ما پنهان و ناپیدا باشد،  خردورزی، تکاپوئیست که مسیر را نشان میدهد. فقط فرد انسان است که سمتگیری به سوی هدف را میتواند به طرف جهنّم پایه ریزی کند یا به سوی بهشت.)

[کتاب: بازمانده دستنوشته های آرتور شوپنهائوور/ جلد اول/ ص. 55

[Der handschriftliche Nachlaß, Band I, Arthur Schopenhauer (1788 – 1860), DTV Verlag, München, 1985, Seite: 55]

خمیرمایه روشن اندیشی بر ستون و کاربست سنجشگری استوار است و سنجشگری نیز به معیار خردورزی و فهمیدن و بهسازی پروسه «شناخت متّقن» تکیه میکند. وقتی که من در گوشه ای از کره خاکی  به جهان می آیم از دوران کودکی تا بلوغ و روزمرگم در بستر تاریخ و فرهنگ و اعتقادات و مراسم و آداب و اخلاق رایج بر مناسبات اجتماعی و کشوری پروریده و آموزش داده میشوم. از روزی که اعتقادات و مناسبات معاشرتی با همنوعانم به بُن بستهای تنش زا در میغلتند و موانعی مُخرّب را بر سر راهم ایجاد میکنند و به «آزادی و کرامت و شرافت و حیثیّت خدایی و شاهنشاهی وجودم» تعرّض و تجاوز میکنند، بلافاصله پرسشهایی تهییج کننده به مغزم هجوم می آورند و در صدد پاسخ به چون و چرایی رفتارها و گفتارهای همنوعانم انگیخته میشوم.

اعتقادات تا زمانی که موجب آرامش روحی و روانی اشخاص میشوند و موانعی بر سر راه زندگی و آزادی دیگران ایجاد نمیکنند، اعتقاداتی شخصی به حساب می آیند؛ ولو تار و پودشان بر هیچ منطق و اصول دانشپژوهانه ای اتّکا نداشته باشند. مسئله اعتقادات مانع تراش و مُخلّ آزادی دیگران در مناسبات اجتماعی و کشوری؛ بویژه اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی نشانگر آنست که اعتقادات خشک و انعطاف ناپذیر به ابزارهای سلطه گری و تنفیذ اراده توتالیتری در دست قدرت طلبان و امتیازپرستان بی کتاب و حساب تبدیل شده است. از اعتقاداتی که جنبه ابزاری پیدا کنند، میتوان اهرمهای تنفیذ اراده را کارساز کرد و با  کاربست اوامر  ناشی از مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی به هر جنایت و تبهکاری متوسّل شد تا بتوان سوائق و غرائز خود را در زیر چادر و ماسک و پوشش اعتقادات جزمی، بدون هیچ استدلال و منطق مجاب کننده به کرسی نشاند و ترضیه کرد و به مقاصد خود چنگ یافت.

خردورزی/عقلانیّت/راسیونگرایی خلاف معنا و غایت گوهری آنها در دنیای مومنان معتقد به ادیان ابراهیمی؛ بویژه اسلامیّت از نوع شیعه گری اش به حیث ابزاری برای توجیه و تبرئه رفتارها و گفتارهای معتقدین به کار برده میشود. در حالیکه خردورزی، روندی پویاست از بهر اینکه چند و چون اعتقادات را از کژفهمیها و پیشداوریها و نقصانها و تناقضها و خرافات و خیالات بی پایه و توهمات مالیخولیایی و اشتباهات دانش نما و تصوّرات خبط و بی موضوع تلنبار شده در مغز بزُداید و انسانها را از ارتکاب خطاهای رفتاری و گفتاری که نشات گرفته از ایمان کور و متابعتی داشتن به اعتقادات فردی و جمعی است، به سوی بهمنشی و رفتار فرهنگیده ترغیب و تشویق کند.

انسانها و گرایشهایی که در مبانی اعتقاداتشان، دیگراندیشان و سنجشگران را با انواع و اقسام تهمتها و بدنامیها و زشتگوییها و توبیخها و محرومیتها و تبعیدها از دایره مناسبات اجتماعی منزوی میکنند در پایان تلاشهای سرکوبگرانه به کُشتن و قتل عام دیگر اندیشان و منتقدان و دیگر معتقدان به ادیان و مذاهب و نگرشهای جورواجور با شدّت عمل بیمارگونه اقدام خواهند کرد. خطر مومنان به اعتقادات دینی و ایدئولوژیکی و شبه علمی در جامعه ای که سنجشگری را برنمی تابند و سنجشگران را آزار میدهند و شکنجه و حبس میکنند و دست آخر نیز به قتل میرسانند، خطری ویرانگر مناسبات بشریست و مهیّا کننده ابزارهای کشتار جمعی در دست زمامداران حکومتها و ارگانهای وابسته به آنها.

نه تنها در تاریخ ایران از دوران سیطره یابی «سلسله ساسانیان» تا امروز، بلکه در اقصاء نقاط جهان نیز جنگیدن و کشتار و تبعید دیگراندیشان و دیگر نحله ها و دیگر معتقدانی که خلاف اعتقادات رایج خواسته اند زندگی کنند و در تقابل با ذهنیّت اکثریت مردم و حکومتگران غاصب بوده اند، به شیوه ها و طُرق مختلف اجرا شده است. در ایران دوران ساسانیان، الاهیات زرتشتیگری در اسطرلاب موبدان که نیاکان آخوندهای امروزی بودند، نسبت به دیگراندیشان با برچسبهای تحقیری و نفرت آلود و زشت و ناپسند و کراهت بار و شدیدا مُضحک همچون برچسب «دیوهای دروغوند»، تلاشهای همه جانبه کردند تا بتوانند فقط اراده و خواست و بینش خودشان را به کرسی بنشانند و بر اریکه قدرت مطلق، حکومت جاودانه داشته باشند که مسبّب و رمز و راز کلیدی متلاشی شدن امپراطوری ایران و لت و پار شدن حکومت خودشان شد و متعاقبش نیز میراث گفتاری و رفتاری آنها به متولیان «اسلامیّت» رسید که تا امروز در تمام تحوّلات و فراز و نشیبهای تاریخ ایران، نقش مخرّب خود را در جنگیدن و نابود کردن هر گونه دگراندیشی و دگرسانی با انواع و اقسام اتّهامات عقیدتی و مذهبی و فقهی دوام داده اند. امروزه روز نیز بیش از چهار دهه است که ایران و مردمش در مناسبات اجتماعی و کشوری در کوره جانگیر و زندگی سوز «ولایت فقاهتی» در حال نابودی و دست و پا زدن برای بقاء هستند؛ زیرا اعتقادات سیطره یافته بر اذهان کثیری از ایرانیان باعث شده اند که «خردورزی/عقلانیّت/راسیونگرایی و سنجشگری» کاربردی نداشته باشند و مردم از سر جبر و زور و ستمگری به شرایع و نصوص و اوامر مومنان و متشرّعین تسلیم شوند؛ یعنی کسانی که غاصب و قصّاب «آزادیهای فردی و اجتماعی» هستند.

پدیدار شدن حالت و فضا و آتمسفر «ایده دمکراسی» به «شیوه ای از زیستن آحادّ اجتماع» منوط و ملزم است. بدون شیوه ای از زیستن و نگرش عمیق و خردمندانه و تفهیمی داشتن برای باهمزیستی و در کنار یکدیگر بودن نمیتوان هیچگونه مناسبات سالم  انسانی را سامانبندی کرد؛ طوری که بیشینه شمار کنشگران و آموزگاران و زمامداران و ارگانهای کارگذار کشوری با «خردورزی و سنجشگری» همسو و همپا شده باشند. جامعه ای که اعتقادات خاراسنگی و بی مغز و مایه و رایج بر مناسبات اجتماعی و کشوری را بدون هیچ سنجشگری و پرسشهای کلیدی و اصرار بی محابا و پافشاری نکردن برای پاسخ درخور یافتن به طور کورکورانه و متابعتی میپذیرد و گردن مینهد، در هر اقدام اعتراضی و مقاومتی و سرپیچی از اوامر ابلاغی حُکّام و ارگانهای وابسته به آنها که به خرج دهد، بی برو برگرد از طرف مومنان خشک مغز به بدترین فرم ممکن، ایزوله و پیگرد و تهدید و محروم و شکنجه و آزار و تجاوز و دست آخر به قتل خواهد رسید. اسلامیّت و بویژه مذهب مخرّب و مُتعفّن شیعه گری در طول قرنها به توبیخ و زشت شماری و تحقیر و سرکوب و پیگرد «بدعت» در هر دامنه ای از ابعاد اجتماعی اقدام کرده است؛ زیرا مُتشرّعین از متزلزل شدن اقتدار و آئوتوریته خودشان بر ذهنیّت و مغز و روح و روان  و همچنین محو شدن امتیازات ناشی از دوام و استقرار اعتقادات پوچ بسیار وحشت دارند؛ در نتیجه به دلیل اراده معطوف به قدرتپرستی انحصاری و هرگز ابطال ناپذیرشان برای هر نوع جنایت و تبهکاری علیه معترضین، آمادگی فریب دهنده و هزار چهره ای را دارند.

از اعتقاداتی که هیچگونه ردّ پایی از خردورزی و سنجشگری در حوزه کندویی معتقدان به آنها وجود ندارد، با تمام توش و توانی که داریم باید گسست تا بتوان ضمانتی را برای حفظ آزادیهای فردی و اجتماعی به دست آورد. گسستن نیز به دلاوری و دریادلی و مقاومت و گشوده فکری تک تک انسانها بازبسته است تا بخواهند و اراده کنند که «دیگرسان» شوند و «دیگرسان» بزییند.

1-  سَرَند کردنِ خروارها دروغ و التقاطات گفتاری و تحریری از برای کشف حقیقت
(...... حقیقت را نمیتوان «به آسانی» فراچنگ آورد.؛ بلکه فقط در تکاپویی به دست میآید که از پیامدهای سنجشگری درهمشکننده و فروپاشنده ریشه میگیرد؛ یعنی سنجشگری ادّعاهایی که پیشاپیش به نام حقیقت، برچسب خورده و تظاهر به حقیقت میکنند. آری! حقیقت را نمیتوان بدون خطر و بدون پیکار «کشف کرد و شناخت»؛ بلکه پیروزی از دستآوردهای نبردی استخوانشکن در گستره سنجشگری اعتقادات و نظرات و دیدگاههای پیشینیان به دست میآید که ماسکهایی را به نام و خلاف حقیقت بر چهره خود آویخته اند. به محض اینکه پژوهنده خویشاندیش به ساز و کار حقیقتهای نمایشی، نگاهی ژرف و شکّاک می افکند؛ بلافاصله جهان از شرّ چفت و بست و غُل و زنجیر مشکلات، خطرات، خُدعه ها، پرتگاهها گسسته و آزاد میشود. در  گرداگرد منظومه دانشهای معاصر، پشت پرده ها و میادین چند جانبه و چشم اندازهای پانورامایی و تصاویر فریبنده و صورتکهای دروغین و احساسات راز آلود و نیّتهای مخفی و اندامهای پوشیده و خلعت آویخته از حقیقتهای رنگارنگ احاطه شده اند که رویهمرفته، پدیده هایی را تشکیل میدهند که هر گونه راهی را به سوی «اصالت واقعیّت»، سنگلاخی و دشوار رو کرده اند. گردانندگان و مُسبّبان این وضعیت هولناک مُصمّم هستند که پیچیدگی بُغرنجزایی آن را تشدید کنند و افزایش دهند؛ آنهم از طریق  توسعه کثیرمعنایی و کثیر رفتاری و الحاق نشانه هایی که به شریانهای پدیده های جعلی ادغام و تزریق میشوند. در چنین اوضاعیست که آدمی به حقّ و ناگزیر مجبور است که آنچه را آشکار و عرضه میشود از آنچه که کتمان و پنهان میشود، تفکیک کند و تمییز و تشخیص دهد.)

[Kritik der zynischen Vernunft, Peter Sloterdijk (1947 – ), Suhrkamp Verlag, Frankfurt am Main, 1983, Seite: 604]

در جهانی که حجم اخبار و گزارشهای شفاهی و کتبی و ویدئویی و دیجیتالی آن در هر روز با شتاب سرسام آور رو به افزایش است، تمییز و تشخیص دادن صحت و سقم شنیده ها و خوانده ها و دیده ها به آسانی میّسر نیست؛ بلکه باید هنر و استعداد و توانمندی سرند کردن و تجزیه و تحلیل مطالب را در وجود خویشتن پرورید و آبدیده کرد؛ چنانچه برآنیم که فریب نخوریم و یا اگر از سر سهل انگاری و غفلت و غافلگیر شدن در دام فریبها فرو افتادیم، بتوانیم در کوتاهترین فرصت ممکن و سریع از چاه و چاله مخمصه به در آییم.

«دانش مطلق»؛ بویژه در عرصه های پژوهشهای فرهنگی و اجتماعی و انسانشناسیک وجود ندارد و هرگز نیز به دست نخواهد آمد؛ زیرا راز آمیز بودن از زادروز تا مرگروز با انسان همزاد است و همپا. امّا پروسه «شناخت مُتّقن و مستدل و منطقی» را میتوان در امروز و فرداها تا زمانی که بشر بر کره خاکی حیات دارد، همچنان پیگیری کرد و به کشفیّات و اختراعات گوناگون کامیاب شد. در روند شناخت نباید هیچگاه راه را بر نظریّات مختلف و دیدگاههای ضدّ و نقیض بست؛ زیرا  میتوان حتّا از راه خطا به مقصد صحیح راه یافت و همینطور از راه صحیح به مقصد بُن بست. خطرناک شدن شناخت از زمانی آغاز میشود که در نصوص جزمی و دگماتیک مذهبی و دین کتابی و ایدئولوژی محبوس میشود و راه را بر هر نظریّه نو و افکار و ایده های تازه به تازه میبندد. خصوصیّت ایدئولوژی و مذهب و دین کتابی در این است که  به طور رادیکال در برابر نحله های فکری و دیدگاههای انتقادی و روشها و چشم اندازهای مُتغیّر و متنوّع، مرزبندی آهنین میکنند با این ادّعای مضحک که قطعیّت حقیقت را در مبانی اعتقاداتی و جزمی خودش در اختیار دارند و هر کدام نیز علیه دیگری با روشی خصمانه و نفرت آلود موضع میگیرند.

کسانی که ذهنیّت و روح و روان و قلب و مغز خود را به نصوص جزمی مقیّد و وابسته و تابع میکنند، خبر ندارند که «شناخت و دانش» از بهر توجیه مبانی اعتقاداتی وایدئولوژیکی و مذهبی نیست؛ بلکه از بهر ترمیم و بازاندیشی و بازنگری و سنجشگری محتویّات ذهنیّت آدمیست که باعث رُشد عقلی و فرهنگیده شدن و بلوغ فکری و ژرفبینی انسانها میشود. خطری که اعتقادات جزمی مسبّب آن هستند، اینست که با بدنام کردن و جنگ ابلهانه علیه دگراندیشی و بینشهای انتقادی تلاش میکنند که دیگران را به سکوت وادارند یا در بدترین حالت به قتل برسانند یا اینکه نظریّات و دیدگاههای آنها را تحریم و «غیر علمی!؟» بخوانند و  واپس برانند. امّا انسانی که در جستجوی شناخت است، نباید از یاد ببرد که حتّا دلایل خطا آمیز و انحرافی نیز میتوانند در کسب «شناخت متّقن» راهگشا باشند. جامعه ای که آحادّش نمیتوانند تنوّع دیدگاهها و چشم اندازهای متفاوت را برتابند و همچنین از نظریّه های رادیکال با گشوده فکری استقبال کنند، راه را بر قدرتگیری و اقتدار مستبدین بر سرنوشت و حیات فردی و جمعی امکانپذیر خواهند کرد.

در دنیای امروز و فرداها نمیتوان به هیچ وجه به ایده «دانشگرایی محض/ساینتیسم/ Scientific Comunity» دلخوش بود و اطمینان خاطر داشت که «دانش» میتواند قطعیّت بسیاری از کنشها و واکنشهای بشری را مُتعیّن بکند. گرایش به چنین ادّعایی، خودفریبی است؛ زیرا انسان هیچگاه نخواهد توانست که از روی سایه خودش بپَرَد. اگر دانش محض را همچون چراغ قوّه ای پر نور در نظر آوریم، فقط میتواند موضعی را که بر آن تابیده میشود، روشن کند؛ ولی فراسوی روشنایی، تاریکی گسترده است که ما هیچ شناخت و دانشی از آن نداریم. دانش محض نمیتواند متعیّن کند که انسانها در زندگی و معاشرتهای اجتماعی و کشوری، چگونه باید رفتار کنند؛ بلکه فقط میتواند در بهبودی و بهسازی مناسبات انسانی مددکار باشد و انسانها را به پژوهشگری و نوجویی بیانگیزاند.

واپسماندگی و قهقرایی جامعه ایرانی از زمانی رقم خورد که آتشکده شعله ور هنر جستجو و پرسشگری و کنجکاوی و شوق کشف فضاهای نو به نو و زایش چهره های دیگرسان و رنگارنگ از ذهنیّت و قلب و مغز و روان ایرانیان در طول قرنهای قرن خاموش و تبعید شد و به جای آن، خروارها «نصیحت نامه، پند نامه، اندرز نامه» تحریر و توصیه و تحمیل و تلقین شد؛ طوریکه کاربست نظری و اجرایی آنها باعث شد که انسانها را از دوران کودکی تا مرگروزشان، «پیرمغز سترون» بار آوردند. جامعه ای که از تحصیل کرده اش گرفته تا زمامدار و کنشگر کشورداری اش به مرض پیرمغزی مبتلا شده باشند، جامعه ای پیشرفته و پویا و نوجوینده نخواهد شد. من میپرسم چرا ایرانیانی که پیشینیانشان «پهلوانان هفتخوان جستجو» بودند، قرنهاست که «پیرمعتکف و غلام آویخته به توضیح المسائل خودی و بیگانه» شده اند؟. چرا؟.        

2- غایتمندی انسان و ارجمندی گوهرش
کلمه «تِلوس [=Telos/τέλος ]» در زبان یونانی و تفکّرات فیلسوفان یونانی به معنای «هدف و مقصود» تا امروز ترجمه شده است؛ یعنی اینکه آن را از لحاظ محاسبه مسافتی و رسیدن به خواسته ها و آرزوها و آرمانها و نیازها و غیره و ذالک تعبیر و تفسیر کرده اند. حقیقت این است که در تاریخ تفکّر اروپایی، تنها فیلسوفی که معنای دقیق و تجربی «تلوس یونانی» را فهمید، «ایمانوئل کانت (1724 - 1804)» بود. وی بر این اندیشه است که غایتمندی انسان در وجود منحصر به فرد و ارجمندی گوهرش است که به ذات خود، کمال دارد. بر خلاف اعتقادات رایج در مبانی ادیان ابراهیمی که «کمال را پروسه ای خطّی و اشاتولوژیکی میدانند»، در تفکّرات فیلسوفان یونانی و «ایمانوئل کانت»،  هر گونه اهداف و مقاصد و کنشها و واکنشهای رفتاری و سمتگیریهای گوناگون افراد بشر در مناسبات اجتماعی و کشوری باید به حول و حوش مراقبت و نگهبانی و خوشی و شادخواری انسانها مختوم شود؛ زیرا غایت تمام آنچه که انسانها میاندیشند و در صدد کسب آن، تلاشها میکنند، خود انسان است و احترامگزاری و مراقبت و پرستاری از  گوهر ارجمند و گزند ناپذیرش. هر گونه اقدامی از سوی هر ارگان و اشخاص و دولت و حکومت و سازمان و موسسه ای که بخواهد از نتایج تلاشهای فکری و فرهنگی و اختراعات و اکتشافات بشری در سمت و سوی آزردن و لت و پار کردن کرامت و شرافت و گوهر شاهنشاهی و خدایی انسانها سوء استفاده کند، اقدامی علیه انسان و ارجمندی گوهرش است که خلاف غایتمندی هدفی اجرا میشود که خود انسان به ذات خودش است.

تجربه ایرانیان از غایتمندی انسان در منظومه کیهانی و کره زمین، دقیقا به حول و حوش «گزند ناپذیری جان و زندگی» و تلاش برای بزرگی جویی و دگردیسی و شکوفایی تخمه گوهری اش میچرخد که در اوج آرزوهها و جست و جوها و تلاشهای فردی اش سرانجام به غایتمندی خودش که همانا «تخمه خود زا= خدای قائم به ذات= سیمرغ قاف آزادی» باشد، مختوم میشود. تجسّم بالدار بودن «اهورا مزدا»، بر خلاف تفسیرات الاهیات زرتشتیگری و برداشتهای کوته فکرانه ایرانشناسان و شرقشناسان سطحی نگر در تجربیات مایه ای و اصیل ایرانیان دقیقا واتاب دهنده « پروسه خودگستری و پیوند درهمآغوشی انسان و گیتی و کائنات به اوج بلندی جویهایی کرامت و ارجمندی گوهری اش» است که قداست و احترام دارد و شایسته نگاهبانی و پرستاری کردن است. ایرانیان در نخستین تجربیات مایه ای و بی واسطه خود از زندگی و کیهان و منظومه شمسی به این نتیجه رسیده بودند که انسان همچون بذر و تخمه گیاهان و اشجار در اوج شکوفایی و خودگستری اش به «تخمه  خود زا از بهر زایشی دیگر» دگردیسه میشود. پیوند و درهمسرشتی انسان و کائنات از تجربیات اصیل ایرانیست که «قداست جان و زندگی» را رقم میزند و نگاهبانی و پرستاری و آفریدن امکانهای شکوفایی آن را برنامه زمامداران و همنوعان در حقّ یکدیگر میداند.  

قرنهاست که متولّیان اسلامیّت شیعه گری در پایمالی و لت و پار کردن و نابودی گوهر خدایی و شاهنشاهی انسانها و کرامت و شرافت و حیثیّت و ارجمندی فروزه های حیاتبخش و فرهنگیده انسانی با انواع و اقسام ابزارهای فیزیکی و روحی و روانی سعی بلیغ دارند و رفتارهای خود را عبادت الهی میدانند و از تبهکاری و جنایتی که در حقّ انسانها روا میدارند، لذّت شهوانی میبرند. انسان ایرانی در  تحت سیطره استبدادی و خونریز و گیوتینی شرایع و اعتقادات اسلامی، هیچ کرامت و شرافت و ارجمندی ندارد؛ زیرا  انسان در نظر «الله و مومنان به او»  فقط «ظلوم و جهول» است که باید مدام بر سرش کوبید و به تبعیّت از اقتدار الهی مجبور و محکومش کرد. باعث تاسّف عمیق و دریغ دریغ گفتن است که تا امروز نمیتوان از میان اینهمه خودیهای ایرانشناس و مدّعو، یک نفر را پیدا کرد که بتواند با دلیری تام، تفاوت کلیدی و گوهری و به غایت متضاد بینش ایرانی را از ارجمندی و کرامت بشری اش [dignity/Würde/dignite/Dignitas] با تصویر انسان در شرایع اسلامیّت و تفاوت آن را همچنین با تصویر انسان در اساطیر یونانی و اساطیر رومی نشان دهد. دریغ از  نداشتن یک جو دلاوری و استقلال اندیشه و هنر پژوهشگری.    

3- آرزومند؛ ولی مستاصل
هیچ ملّتی بر روی کره زمین به اندازه ما ایرانیان – مهم نیست کجا مقیم باشیم در وطن یا در دیگر نقاط جهان – از وضعیّت مستاصلی، دست به گریبان نمانده است. صرف نظر از نقش و سیاستهای اجرایی حاکمان وقت، استیصالی که ایرانیان مدّعو در هزارتو و کلاف عاجز کننده آن گرفتار شده اند، محصول کنشها و واکنشهای رفتاری و گفتاری خود ایرانیان مدّعو نسبت به همدیگر است که مدام به دنبال مسبّب وضعیّت استیصالی در بیرون از مناسبات و معاشرات و رفتارها و گفتارهای خودشان تلاش میکنند تا تقصیر را به گردن کسانی و شرایط دیگر بیندازند و خود را از تقبّل مسئولیّت در قبال آنچه به ایجاد استیصال و کلاف اسارت کننده اش انجامیده است با موضعی و ادّعایی حقّ به جانب، بگریزانند و طفره روند. امّا واقعیّتها سر سخت تر و گزنده تر و سوزاننده تر از توجیه تراشی و ذکر بهانه ها و تفسیرات گوناگون در خصوص گفتارها و رفتارهاست.

 نمیتوان آرزومند شد بدون آنکه بخواهیم مسئولیّت برآورده کردن آرزوها را به عهده نگیریم. هر آرزویی و امیدی در دل و مغز انسانها ریشه میزند و غرایز و سوائق او را تهییج و تحریک میکند. آرزویی که در واقعیّتهای زندگی فردی و اجتماعی واقعیّت پیدا نکند به حسرتی بر دل آدمی تبدیل میشود و مُسبّب ناامیدی. اگر تمام کشمکشهای طیف تحصیل کرده و کنشگران ایرانی را از عصر «امیر کبیر» تا امروز در زیر ذرّه بین سنجشگری بگذاریم و بخواهیم داوری دادگزارانه در حقّ هر شخصی و گرایشی را بر زبان و قلم برآنیم، بلافاصله متوجّه میشویم که هیچ قضاوتی، چه تبرئه باشد، چه محکومیّت، نمیتواند دلایل ناکامیابی تلاشها و بی نتیجه ماندن خیزشها و انقلابها و اعتراضات و طغیانها  و شورشهای مردم و کنشگران و مشارکین را با عنایت به زیر و بم شکل گیری و فروپاشی آنها در بستر اجتماع ایرانی توضیح ریشه ای دهد؛ زیرا در باره رگ و ریشه «آرزوهایی» که برغم جانفشانیها به واقعیّت عینی واگردانده نشده اند، هنوز اندیشیده نشده است.

وقتی طیف تحصیل کرده و کنشگر جامعه ایرانی نتوانند در باره آنچه «مردم ایران به طور کلّی» آرزومندند و خواستار اجرا آن، در کنار یکدیگر بنشینند و گفتگوی مستدل را از بهر مُعضلات و مسائل مردم به پیش ببرند، آنگاه تکرار آرزویی که برآورده نمیشود، انسانها را مستاصل و سرگردان و بی اعتنا میکند و ناامید. وقتی که در باره آرزوی «فرمانروایی و دولت خدمتگزار» اندیشیده نشود، توقّع خدمتگزاری از آنانی که حاکمند و در فکر امتیاز و منفعتهای خود، انتظاری عبث و به غایت غلط است؛ زیرا حاکمانی که بخواهند و بتوانند خدمتگزار مردم باشند، خود به خود در برآورده کردن آرزوهای مردم، پیشگام خواهند شد و از کلاف پیچیده و کلانشده استیصالهای فردی و اجتماعی خواهند کاست؛ نه اینکه بر قطوری و پیچیدگی و هولناکی آن، روز به روز بیفزایند و زیستن و زندگی ساده را خون دل مردم کنند. من میپرسم چرا تحصیل کردگان و کنشگران نحله های عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و فرقه ای متفاوت و سفت و سخت مدّعوی هم فن حریف بودن، هنوز که هنوز است متوجّه نشده اند که علّت کلیدی استیصال و ناامیدی مردم در کنشها و واکنشهای مدّعیان کنشگری ریشه دارد؛ نه در آرزوهای برآورده نشده مردم؟. 

4- نکیر و منکر مُعمّم در گورستانِ ولایت فقیه
(...... به علّت وسعت اطّلاعات و استفاده از تجارب و تحقیقات، روحانی [=کاست آخوندها]، موقعیّتهای خطرناک عقاید مسموم و ایده های ویرانگر و افکار گمراه کننده را  [= ایده ها و اندیشه های نو به نو و نگرشهای متنوّع و بدیع] بیش از هر فرد دیگر میشناسد. او همانند حرارت سنجی [= مفتّش اعظم] میباشد که درجه حرارت را به دقّت، تعیین میکند. او موقعیّت خطر و محلّ آن را تعیین نموده و موضع گمراهی و انحراف را چه در عقیده و چه در اخلاق و اعمال و غیره بیان میکند [=Big Brother ].)

[کتاب: نقش روحانیّت در سرنوشت مردم – تالیف: آیة الله سیّد محمّد شیرازی – انتشارات پیام اسلام – قم – 1350 – ص. 69]

هر چیز ناخوشایند و چندش آور و آزارنده و کریه صفت که در مناسبات انسانها فقط یک بار اتّفاق افتد و پدیدار شود و به خودش چهره بگیرد، در سراسر تاریخ اجتماعی و کشوری به شیوه های مختلف و از راههای گوناگون و با ماسکهای رنگارنگ در مناسبات و معاشرات اجتماعی و کشوری دخالت و نفوذ و سیطره جویی خواهد کرد. تصوّر اینکه هر رویداد ناگوار و منفور در همان دوران خودش آشکار و مختوم و سر به نیست میشود، تصوّریست توجیهی که امکانهای فریب نسلهای امروز و فردا را مستوجب خواهد شد. حماقت در خاکی ریشه میزند که زمینه های رشد و بالندگی را داشته باشد. خاکی که مستعد پذیرش نباشد، محال است بتوان بذر بلاهت را در آن کاشت و محصول دلخواه را دهه به دهه از آن برداشت کرد و نفع کلان به جیب زد. انرژیی که از حماقت سنگسان شده و ماسیده در مغز و قلب و آدمی ریشه گرفته باشد، آدمی را در رفتارها و گفتارهایش به قدری بی شرم و خشن ماب به کنشها و واکنشهای آزار و اذیّت رسان ترغیب و تحریک میکند؛ طوریکه عقاید ماسیده همچون طوفان نمک به دشت عقل و شعور و فهم آدمی غالب میشوند و روح و مغز آدمیان را به بیابانی لم یزرع تبدیل میکنند.

سوخت و ساز سیستم ولایت فقاهتی با ارگانهای تابعش به هیچ وجه من الوجوه در باره مشکلات و مُعضلات باهمزیستی انسانها در کنار یکدیگر، اصلا و ابدا سر سوزنی اهمیّت درخور قائل نیستند؛ زیرا گوش فرا دادن به مردم و تلاش برای برطرف کردن مشکلات آنها به اندیشیدن و تفکّر مداوم و پیوسته ملزوم و محتاج است. امّا  با تکیه به عقاید رایج و حاکم بر ذهنیّت کثیری از آحاد مردم اجتماع میتوان بدون هیچ فکر و ایده و زحمت و تلاش و دانش و مسئولیّتی در مسائل خصوصی انسانها، مفتّش اعظم شد و شبانه روز به آنها تلقین و تحمیل کرد که جامعه، هیچ مشکلی ندارد؛ بلکه مشکل فقط انسانهایی هستند که تابع اصول اعتقادات شرعیّه نیستند و برای حکومتگران مشکل میتراشند!.

دستگاه حکومت فقاهتی با اعتقاداتی که کوچکترین نشانه ای از شعور و فهم و دانش و  منطق در آنها نیست، سیستمی است برای به فعلگی گماردن «معمّمین نکیر و منکر و ارگانهای تابع» به هدف و منظور تفتیش جیک و بُک مردم در هر چیز تصوّر شدنی و نامتصوّر. نتیجه کاربست اعتقادات پوسیده و اقتدار ناحقّ آنها این است که ایران در تحت سیطره حکومت فقاهتی در طول چهار دهه به گورستانی تبدیل شده است که در هر وجب از آن، مردم را مردگانی متحرّک کرده اند و بر سر قبر رونده آنها، «نکیر و منکر» با دستمزدهای کلان به کار گمارده اند. حکومتگرانی که «حرارت سنجی» زمامدارانش فقط دمای قدرت مطلق و اقتدار  ابدی را بر سراسر اجتماع  اندازه گیری میکند، حکومتیست که رسالت الهی خودش را در این وظیفه واجب و عاجل میداند که قبرستانهای جدید را وسعت دهد و هر قبر و قبرستانی را که مرده اش با اصول عقاید و مذهب و ایدئولوژی حاکمین الهی ناهمساز و در تنش بوده است، تخریب و با خاک یکسان کند. اسلامیّت نوع شیعه گری تنها مذهب متحجّریست که قرنهاست تمام تار و پودش به گرداگرد تخریب و ویرانگری و خونریزی و غارتگری و فحشا و قتل عام میخکوب شده است. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.