رفتن به محتوای اصلی

تفنگدارانِ حکومتِ نظامی آخوندها و عافیت طلبی سبکبارانِ ساحلها
25.09.2023 - 17:19

تاریخ نگارش:25.09.2023

تفنگدارانِ حکومتِ نظامی آخوندها و عافیت طلبی سبکبارانِ ساحلها

تراژدی غم انگیز باهمستان ایرانیان قرنهاست در میادین جنگها و کشمکشهای گوناگون در روند تاریخ تحوّلات و فراز و نشیبهای اجتماعی و کشورداری، تلفات سنگین انسانی و خسارتهای عظیم فرهنگی و قهقرائیهای ریشه برافکنی را تا امروز به دنبال داشته اند که کشف و شناخت «دلایل اساسی رویدادها» به آنچنان بغرنجهای درهمتنیده و معمّایی و راز آلود آمیخته اند که اندیشیدن در باره رگ و ریشه آنها و چگونگی حلّ و فصل و سنجشگری آنها در گرو سالها زحمات طاقت فرسا و برنامه های بهینه سازی و ترمیمی و ایده های نو پایه ای و زیرساختی منوط و ملزم هستند.  نمیتوان مشکلاتی را که محصول قرنها نیندیشیدن و پشت گوش اندازی و اهمالکاریها و گسست نسلها و پارگیهای روحی و روانی و فکری بوده اند در کوتاهترین فرصت ممکن برطرف کرد و جامعه را به شاهراههایی رهنمون شد که تحت حکومتگران فقاهتی در هزاران کوره راههای واپسماندگی و سنگلاخهای فرهنگی اسیر و محکوم و دست و پا بسته فرو مانده اند.

کوشش برای آنکه بتوان کوره راهها را به جاده هایی منتهی کرد که بتوان از ادغام آنها به شاهراههای همبستگی و آبادانی و مسئولیّت و آزادی و فرهیختگی و بارآوریهای دانشورزی ختم شوند، مستلزم این است که کوشندگان آزادی و سرفرازی بدانند و هر چه زودتر بفهمند و دریابند که دوران شمشیرکشی و مبارزه و خونریزی برای فتح و تسخیر ذهنیّت و روح و روان کثیری از انسانها به نفع فرقه و سازمان و حزب و گروه عقیدتی و ایدئولوژیک خود در عصر مدرن با کاربست تمام تجهیزات بسیار پیشرفته تکنیکی اش سپری شده اند.

انسان دوران اینترنت و هوش مصنوعی را نمیتوان به آسانی انسان عصر قرون وسطا یا دوران بدویّتهای اعصار ماضی در قید و بندهایی زندانی کرد که بر هیچ پرنسیپی استوار نیستند و سست عنصری از خصوصیات آنهاست. انسان عصر مدرن به سیّاره ای تبدیل شده است که در کنار دیگر همنوعان سیّاره ای به آفرینش فضای مجازی ارتقا پیدا کرده و کامیاب شده است. در فضایی که بی مرز است، نمیتوان دیوار مرزهای عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی را  برافراشت و مردم را گروه گروه به غُل و زنجیر بست و آنها را طناب پیچ و تابع خود کرد. دانش و تکنیک بشری در هر نقطه ای از کره زمین که تحوّل پیدا کند در کاربست جهانی اش از تمام موانع شناخته و ناشناخته عبور خواهد کرد و هیچکس نمیتواند جلودار آن باشد؛ زیرا انسان به ذات خودش در جستجوی فضاهای نو به نو و سرشار از ماجراهای هیجان انگیز و دلهره آور و حتّا خطر آفرین برای زندگی فردی اش است.

جامعه ای که بیشینه شمار افرادش و همچنین زمامدارانش نتوانند آتمسفر رویدادهای فرهنگی و تکنیکی و اقتصادی و مذهبی و دانشپژوهشی را در وسعت جهانی بفهمند و پا به پای نوآوریها به پوست انداختن و گسستن از کهنه اعتقادات بی بو و خاصیّت و قبای ژنده نیاکان و اجداد خود همّت کنند؛ دیر یا زود در ویژگی ذوب کننده فضای مجازی و دیجیتالی مناسبات انسانهای کره زمین رو به تحلیل خواهند رفت.

بودن و زیستن و فراتر کاویدن و دیگرسان شدن به این بازبسته است که بیشینه شمار افراد جامعه و نقش گذاران در ارگانهای کشوری به چرخشگاهی خردمندانه و هوشیارانه از مناسبات «مردم و حاکمین» دست یابند و سرنوشتی را برای همدیگر رقم بزنند که دوام آنها را در کوره شعله ور فضاهای  تازه به تازه جهانی مددکار و امکانپذیر کند.  همچنین جامعه ای که کنشگران عرصه های کشورداری و سیاسی و تحصیل کردگان دامنه های مختلف علوم فرهنگی و تجربی و فنّی اش نمیتوانند یا نمیخواهند که «واقعیّتهای عریان و ملموس زندگی» را در چهره های بدیع و به غایت رنگارنگ و هماوردخواه دریابند و به وجود و درک و فهم آنها مُقر بیایند، دیر یا زود به همان سرنوشتی دچار خواهند شد که «مردم و حاکمین» اسیر در چارچوب دیوارهای عقیدتی و مذهبی مبتلایش هستند.

«آزادی»، پروسه ای زایشی با فراز و نشیبهای افق آفرین در بی نهایت زمان و زندگی و جهان و کیهان است و هرگز تحفه ای اهدایی یا تحصیلی یا آموزشی یا کاشفی یا ارثی یا اختراعی و امثالهم نیست؛ بلکه «آزادی»، پدیده ایست که با زایش هر انسانی، رگه ای جاودان و شعله ور است که تا مرگروز انسانها در آتشکده وجود آدمیان پایدار می ماند و با هیچ ابزاری نمیتوان آن را خاموش کرد. ذات آدمی، «آزادی» نامیده میشود. یا انسانها و زمامداران به فهم و محترم شماری و ارجگزاری به شکوفایی آزادی و رقص شعله های شادمانه اش در جامعه و جهان، سنگ تمام میگذارند و آن را با شکوهتر نگاهبانی و مراقبت میکنند یا اینکه با کشتن و قتل عام یکدیگر، شعله های آزادی را در  وجود همدیگر خاموش و سر به نیست میکنند. «آزادی»، چهره ای نو و دیگرسان از «راز آلودگی» زندگیست که در حالت پدیدار شونده اش منحصر به فرد و خاصّ هر انسانی است. هیچکس و حتّا حکومتها نمیتوانند «آزادی» را به دیگران بدهند؛ زیرا «آزادی»، کالا و تحفه نیست؛ بلکه «ذات آدمیست» که به گوهر آدمیان عجین است. آنچه به ذات چیزی آمیخته است، هرگز نمیتوان آن را از دیگری زدود یا غصب کرد؛ مگر اینکه جانش یا روحش را از او بگیرند. جامعه ای را که نتوان چهره های بدیع آزادی را در رنگارنگی ذوق و شورآفرینیهایش دید، زمامداران چنان جامعه ای یا روح افرادش را قبضه کرده اند یا اینکه افراد جامعه را  در زایش و شکوفایی آزادیهای فردی، نوبت به نوبت، به قتل میرسانند تا جامعه به همان فرم و شکلی بماند که با اصول و فروع مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی تحریر و مصوّر و ثابت مانده مطابقت کند.

بی گمان، حکومتگرانی که توانمندی و استعداد و شعور و فهم و دانش و آگاهی و تجربه عمیق را برای پرورش و نگاهبانی از «آزادیهای بدیع» تک تک آحادّ جامعه ندارند، چنان زمامدارانی هرگز لایق فرمانروایی بر جامعه نیستند؛ ولو داعیه رسالت الهی داشته باشند یا مدّعی اولو الامری از سوی قاهری مستبد را رجزخوانی کنند.           

1- پرسش و اندیشیدن
تفاوت ریشه ای و مغزه دار هنر سنجشگری در مقایسه با ایمان حب المتینی به جزمیّات نصّی و مذهبی و ایدئولوژیکی در این است که سنجشگری، پروسه ایست در سمت و سوی بیدار و هوشیار کردن انسانها از خواب سنگین فریبها و گول خوردنها و اعتقادات بی استدلال و منطق. امّا جزمیّات نصّی و عقیدتی و سمنتی در جهت تحکیم کردن چفت و بست و طولانی شدن و سنگین تر کردن خواب انسانها بر تخت اعتقادات پوچ و بی و مغز و مایه است.

پرسش، زمانی «پرسش» است که انسان را به اندیشیدن در باره محتویّات ذهنیّت خود سوق دهد و به ناآرامی روح آدمی منجر شود از بهر یافتن پاسخ به پرسش. انسانی که نتواند از پرسشهایش به سنجشگری انگیخته شود تا برای تلطیف و تیزبینی و ژرفاندیشی روح و روان و فهم و خرد خودش همّت کند، چنان انسانی در قعر جهالتهای خود، بیتوته می کند و مدام قربانی آنانی خواهد ماند که دوام و منفعت خود را بر ستونهای جهل و حماقت و خرافات با تبختر و ریا و تظاهر برپا می کنند.

2- پرنسیپ امید و مهدی موعود
[.... انسان، نه تنها شیفته و دلباخته چیزی میشود؛ بلکه موجودی آرزومند نیز هست. ویژگی آرزو اینست که پُر دامنه تر و امتداد پذیرتر است و رنگ و رویی قویمایه تر از شیفتگی دارد؛ زیرا «آرزومندی»، به تصوِّراتی آمیخته و پیچیده میشود که سائقه شیفتگی و دلباختی را برای آراستن و پیراستن آرزومندی رنگ و لعاب جذّاب میدهد.  بی گمان، شیفتگی، قدمتی کهن در وجود آدمی دارد از تصوّر کردن چیزی که دلباخته آن باشد. امّا وقتی که دلباختگی به دامنه آرزومندی گام گذارد، باعث افزایش و رنگ آمیزی غلیظ تصوّرات آدمی از چیزها میشود و آنهم چیزیهای که «بهتر و عالی تر» از شیفتگی هستند. آرزمندی بشر با  بهتر و برتر و عالی تر شدن تصورّی که از چیزها دارد به آرزویی صعود میکند و اوج میگیرد که بر آورده شدن آن به قطعیّت خواست آدمی دگردیسه میشود.]

[Das Prinzip Hoffnung – Ernst Bloch (1885- 1977) – Suhrkamp Verlag– Frankfurt am Main – Band: 1, 1985, Seite: 50]

امیدوار بودن و امید داشتن در سپیده دم «آگاهبود» افقهای رویاها و آرزوها و آرمانها و خواسته های بشری همچون ستاره سهیل میدرخشد و جاودان است. امیدهای آدمی میتوانند رانه ای شوند به سوی بسیاری از کنشها و تلاشها و جانفشانیهای آدمی برای آفرینش و رسیدن و واقعیّت پذیر کردن آنچه در مغز و رویاهایش میپروراند. «پرنسیپ امید» را نمیتوان سرکوب کرد یا از ذهن و قلب انسانها تبعید و در سیاهچالهایی زندانی و مدفون ابدی. امید، پا به پای انسانها در تمام دروانهای حیاتش همپاست و همراه. «امیدواری» در هر دوره و زمانه ای که سرکوب شود، در چهره ای دیگر، تحت نامی دیگر، زنده و کارگذار خواهد شد.

قرنهای قرن، ایرانیان در «چهره رستم دستان» که اسطوره نمایشگر ایده آلهای فرهنگی و اجتماعی و کشورداری بود، برای واقعیّت پذیر شدن آرزوها و رویاها و خواسته های خود امیدوار بودند و سختکوش. امّا از روزی که زمامداران نالایق و بی فرّ بر آن شدند که مناسبات کشورداری و اجتماعی را از دایره «پرنسیپهای فرهنگی» واپس برانند و برای دوام حکومت و امتیازخواهی به رکابداران تابع و وابسته و مزدور متکّی شوند و متعاقبش در برابر مردم نیز شمشیر و خونریزی و قتل و غارت و سرکوب و ستم و بیدادگری را مرام رفتاری خودشان کنند، در چنگ این نقشه افتادند که همّ و غم خود را در راه جنگ علیه اسطوره ایده آلی مردم مصرف کنند و «رستم دستان» را به چاه در افکنند. با افتادن «رستم [= نماد اراده جمعی مردم بر محور پرنسیپهای فرهنگ باهمستان] و رخش [= نماد چشم بیدار فرزانگان جامعه] در چاه»، تاریخ «امیدواری و انتظار» در روح و روان و قلب ایرانیان تا امروز رقم زده شد.

در انتظار «مهدی موعود» بودن و حلقه زدن بر «چاه جمکران» در دنیای تشیّع که هیچ ربطی و سنخیّتی با اسلامیّت ندارد، بر بنیان «امیدواری» ایرانی به برآمدن «رستم دستان و رخش از چاه» از چنگال باتلاق مناسبات «حاکمان و محکومانی» است که قرنهاست جامعه را به میدان کشتار و انتقامگیری و خونریزی و فلاکت و بدبختی تبدیل کرده اند.

نگاهی سرسری به میزان سرسام آور و تیراژ کتابها و مطالبی که در باره «مهدی موعود» در ایران از دیر باز تا امروز؛ بویژه پس از فاجعه 1357، چاپ و منتشر شده اند، کفایت میکند تا بتوان از یک طرف، عمق دلخراش جنایتهایی را که حکومتگران در حقّ ملّت ایران تا کنون مرتکب شده اند و از طرف دیگر، حسرت و آرزوی مردم را در انتظار «زمامداران و فرزانگانی خردمند» برای آفرینش باهمستان آرزویی تمییز و تشخیص داد.

در جامعه ای که کنشگران و تحصیل کردگانش نتوانند یا نکوشند و نخواهند که در پسزمینه البسه عاریتی و ژنده جامه های هزار تکه و آویزونی بر چهره فرهنگ، سیمای اصیل خود و نیاکانشان را و پرنسیپهای کلیدی فرهنگ مردم را کشف کنند، بی گمان، مردم چنان جامعه ای در میان دریای حسرتهایشان مدام خود را بسان غریقی میبیند که مدّعیان کشورداری با تمام ارگانهای وابسته و دیگرانی که خود را «خوبترین خوبان» و ناجی میدان میدانند، فقط بر ساحل عافیت طلبیهای سبکباری لم داده اند تا نظاره گر نابودی او باشند.  

3-روضه خوانی اراجیف کهنه از فراز منبرهای مدرن
سخن نو از پیامدهای کاوشگریهای تازه به تازه و اندیشیدنهای ریشه ای و سنجشگریهای مغز دار در باره معضلات و مسائل میهنی و کشوری سرچشمه میگیرد. آنانی که از فراز منبرهای مدرن امروزی [= شبکه های اجتماعی و اینترنتی و امثالهم] به تکرار همان کهنه اعتقادات و مبانی ایدئولوژیکی خود مشغولند، هیچ تاثیری و نقشی را در ذهنیّت و رفتار شایان سنجش و مناسبات ناهنجار اجتماعی و کشوری نخواهند توانست ایفا کنند؛ سوای شدّت دادن به پیچیدگی مسائل و لاینحل گذاشتن آنها برای نسلهای امروز و فردا. حرفهایی که بوی کهنگی آنها را در همان کلام گوینده میتوان فهمید، روضه خوانی در سبک و سیاق دیگر است برای بازماندن و تسلیم و مطیع شدن به اعتقادات جزمی و سنگواره ای. حرف نو را اگر به راستی «نو» باشد، نباید در جامهای کهنه و کوزه های کپک زده عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی تلنبار کرد و به  خورد دیگران داد. حرفی که نو باشد، تازگی و طراوت خود را عریان در اختیار دیگران میگذارد و به هیچ جامه دانی محتاج نیست؛ زیرا آنچه تازه باشد؛ بلافاصله جذب و گواریده وجود آدمی میشود. 

4- نفوذ اشباح پیرامونی در رویدادها
(...... [معنای] انقلاب در اسلام، یعنی باز گرداندن انسان منحرف و جدا شده از قاعده توحید در جهان هستی به عرصه ایمان است. بنابر این، انسان باید به صراط مستقیم و به مجموعه برنامه ها و روشهایی که تمام هستی با همه ابعادش بر پایه آنها استوار است، باز گردانده شود. این امر، همان انقلاب و بلکه همان رسالت الهی است. معنای انقلاب در اسلام، یعنی بازگرداندن انسان به دایره نظام، منحرف به راه راست و باطل به حقّ است. .... این نظام با آنچه که برخی  منحرفان همچون طاغوتها ادّعا میکنند و نام آن را «نظم» مینهند بسیار تفاوت دارد؛ زیرا نظامی که اینان ادّعا میکنند، در واقع چیزی جز جدایی از حرکت هستی نیست. از این رو باید نظام مورد ادّعای آنان را هرج و مرج و آشوب دانست.)

[کتاب: استراتژی انقلاب اسلامی – تالیف: آیت الله سیّد محمّد تقی مدرّسی – انتشارات مدرّسی – محلّ نشر [؟]، 1371، صص 18/19]

آنچه را در دنیای تفکّر به نام «پارادیگما/παράδειγμα/Paradigma» برچسب زده اند، هچ چیز دیگری نیستند سوای مویرگهای حسّاس و موثر جانبی و پخش و پلا شده در فضا و پیرامون رویدادهای بشری در هر عرصه ای که میخواهد باشد. اگر در مظروفی که محتوای آن به دروغ و دغل و پوچی و چرت و پرت مشهور باشد، فقط خردلی مویگونه از «حقیقت» وجود داشته باشد، آنگاه همان خردل حقیقت میتواند پتانسیل محتویات مظروف را به بزرگترین مُعضل و ابزار چالش انگیز در عرصه اجتماع تبدیل کند. در تمام خروارها خروار تُن هجویاتی که تا کنون در باره «اسلامیّت وخصوصا تشیّع»، نوشته و منتشر و روضه خوانی شده است و همچنان ادامه دارد، «پارادیگمی از حقیقت» وجود داشت که تاریخ رسمی دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران را توانست متلاشی کند و جامعه را به قهقرائی هولناک سوق دهد و در قعر ذلالت قرون عصر حجر میخکوب و بر دار فلاکتها، آویزان نگه دارد.       

وقتی کسانی بر آنند که در باره «تاریخ» یا شخصیّتهای نامدار – مهم نیست در کجاوه کدام یک از مفاهیم ارزشگذاری گذاشته و رده بندی شوند - پژوهش کند، باید ششدانگ حواسشان را متوجّه «پارادیگما»  کنند؛ نه فقط آنچه که سراسر فضای رویدادها را در برگرفته است. مورّخ یا پژوهشگری که موضوع تحقیق را انتخاب میکند، نباید با ذهنیّت و سطح فکر و دانش و آگاهی امروزین و امکانهای تحوّل یافته مدرن به سراغ ارزیابی وقایع و شخصیّتهای مثلا یک قرن پیش برود؛ بلکه باید تلاش کند که خودش را در «دوران رویدادها و نقش شخصیّتها» بگذارد و پا به پای آنها به تحلیل و بررسی و سنجشگری مسائل تقلّا کند.

نگاهی گذرا به پدیده «مشروطیّت» و شخصیّت «رضا شاه پهلوی» در قلم پژوهشگران گوناگون اثبات میکند که پدیده ها و شخصیّتها تا چه اندازه ای، ساخته و پرداخته ذهنیّت «مورّخان و پژوهشگران» هستند و هیچ سنخیّتی با اصالت «پدیده ها و شخصیّتها» بدانسان که پدیدار شده اند فی نفسه ندارند؛ بلکه فقط پرتوی برداشتی و تصوّری و فرضیه ای از چیزهائیست که در «رویدادها» نقش داشته اند و هر کسی میتواند آنها را از چشم انداز ذهنیّت خودش برآورد و بررسی و ارزیابی کند. «تاریخ» به هیچ وجه به علوم آزمایشگاهی تعلّق ندارد که بتوان ریزترین عناصر آن را با قیراطی ترین ابزارها تجزیه کرد و به نتیجه متّقن رسید. تاریخ  به حیث «علم/دانش/ویسنشافت/ساینس»، فرضیه ایست در ذهنیّت مورّخ و پژوهشگر که پرداخته و ساخته و سپس با بینشی «اِ پریوری/A Priori/a priory» در زبان و قلمش عبارتبندی میشود. آنچه را پژوهش تاریخی و صد در صد علمی! مینامند، فرضیه ای است که قطعیّت آن، هیچگاه مستدل نخواهد شد.        

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.